ولادت حسین بن علی علیهما السّلام
حسین بن علی علیهما السّلام در سال سوم به دنیا آمد. و در ماه محرّم سال شصت و یک هجری که پنجاه و هفت سال و چند ماه داشت، وفات یافت. عبید اللّه زیاد-خدا او را لعنت کند-که امیر کوفه بود، او را کشت. و امیر لشکری که با او روز دوشنبۀ دهم محرّم در کربلا کارزار کرده، به قتلش رساند، عمر سعد-خدا او را لعنت کند -بود. و مادرش فاطمه دختر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است.
[١٢5٣]١-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسین علی علیهما السّلام در روز عاشورا، پنجاه و هفت سال داشت که وفات یافت.
[١٢54]٢-عبد الرّحمان عرزمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: فاصلۀ میان حسن و حسین علیهما السّلام یک طهر است.
و میان ولادتشان شش ماه و ده روز.[١٢55]٣-ابو خدیجه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون فاطمه علیها السّلام حسین را حامله شد، جبرئیل به سوی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آمده، عرض کرد: فاطمه علیها السّلام پسری به دنیا خواهد آورد که پس از تو امّتت او را می کشند. پس چون فاطمه علیها السّلام حسین علیه السّلام را حامله شد، از حامله بودن آن خوشحال نشد و وقتی او را به دنیا آورد، از به دنیاآوردنش خوشحال نشد. سپس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مادری در دنیا دیده نشده که پسری به دنیا آورد و از آن خوشحال نباشد، ولی او از آن خوشحال نشد؛ زیرا دانست که او کشته خواهد شد.
و فرمود: و این آیه دربارۀ او نازل شد: و ما به انسان نیکی به پدر و مادرش را سفارش کردیم. که مادرش با ناراحتی او را حمل می کند و با ناراحتی به دنیایش می آورد. و دوران حمل و بازگرفتن اش [از شیر]سی ماه است. [احقاف (46)١5]
[١٢56]4-مردی از اصحابمان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمودند: جبرئیل علیه السّلام بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شده، گفت: ای محمّد! خداوند تو را به فرزندی از فاطمه بشارت می دهد که امّتت پس از تو او را می کشند.
پس ایشان فرمود: ای جبرئیل سلام بر پروردگارم. مرا به فرزندی از فاطمه که پس از من امّتم او را بکشند، نیازی نیست. پس او [به سوی آسمان]بالا رفته، سپس فرود آمده، همان را گفت. و ایشان فرمود: ای جبرئیل! و سلام بر پروردگارم. مرا به فرزندی که امّتم پس از من او را بکشند، نیازی نیست. پس جبرئیل علیه السّلام به سوی آسمان فراز گرفت، سپس فرود آمده، عرض کرد: ای محمّد! پروردگارت به تو سلام رسانده، تو را به قراردادن امامت و ولایت و وصیّت در فرزندان او بشارت می دهد.
پس حضرت گفت: من راضی شدم. آن گاه به سراغ فاطمه [علیها السّلام]فرستاد که خداوند مرا به فرزندی از تو بشارت می دهد که امّتم پس از من او را می کشند. فاطمه [علیها السّلام]پیغام داد که مرا به فرزندی که امّتت پس از تو او را بکشند نیازی نیست. حضرت پیغام داد که خداوند امامت و ولایت و وصیّت را در فرزندان او قرار داده است. پس او پیغام فرستاد که من راضی شدم.
«پس به ناراحتی او را حامله شد و با ناراحتی او را به دنیا آورد.و حامله بودنش و از شیر بازگرفتن او سی ماه شد تا به قوّت رسید و چهل ساله شد.» [احقاف (46) ، آیۀ ١5]و گفت: پروردگارا مرا به سپاس گفتن نعمتی که به من دادی و به پدر و مادرم و انجام عمل نیکوی خشنودکننده ات وادار و برخی از فرزندانم را صالح گردان. و اگر نفرموده بود: برخی از فرزندانم را صالح گردان، همۀ فرزندانش امام می شدند.
و او از فاطمه علیها السّلام و نه از هیچ زنی شیر نخورد. او را به نزد پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-می آوردند و ایشان انگشت ابهامشان را در دهان او می گذارد و او از آن آن قدر می مکید که دو و سه روزش را بس باشد. پس گوشت حسین علیه السّلام از گوشت و خون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-رویید.
و جز عیسای مریم علیها السّلام و حسین علی علیهما السّلام کسی شش ماهه به دنیا نیامد و در روایت دیگری از حضرت رضا علیه السّلام است که حسین را به نزد پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-می آوردند و ایشان زبانشان را در دهان او می نهاد تا می مکید و همان برایش کافی بود. و او از هیچ زنی شیر نخورد.
[١٢5٧]5-از حضرت صادق علیه السّلام، روایت شده که ایشان دربارۀ این سخن خداوند عزّتمندنگاهی به ستارگان انداخت. و گفت: من بیمارم. [صافات (٣٧) :٨٨ و ٨٩]فرمودند: او حساب کرد و دید آنچه را به حسین علیه السّلام می رسد. پس گفت: من برای آنچه به حسین علیه السّلام می رسد، بیمارم.
[١٢5٨]6-محمّد حمران گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون کار حسین علیه السّلام چنان شد که شد، فرشتگان به گریه به سوی خدا شیون کرده، گفتند: با حسین برگزیدۀ تو و پسر پیامبرت چنین می شود؟ پس خداوند سایۀ قائم علیه السّلام را برایشان برپا کرده، فرمود: با این انتقام او را می گیرم.
[١٢5٩]٧-عبد الملک اعین از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون یاری خدا بر حسین علی [علیهما السّلام]فرود آمد و میان آسمان و زمین بود، برگزیدن یاری با دیدار خداوند را به او دادند و او دیدار خداوند را برگزید.[١٢6٠]٨-ادریس عبد اللّه اودی گفت: چون حسین علیه السّلام کشته شد، آن مردم خواستند او را با اسبان لگدکوب کنند.
فضّه به زینب گفت: بانوی من! سفینه [غلام رسول خدا]کشتی اش در دریا شکست و به جزیره ای رسید. با شیری روبرو شد. گفت: ای ابو حارث! من غلام رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستم. و در برابرش صدایی در سینه گرداند تا کشتی را بر راه گذاشت. درحالی که شیر در گوشه ای نشسته بود. پس بیا به سوی او برویم و به او بگوییم که فردا چه می کنند.
پس به سوی او رفتند. و او گفت: ای ابو حارث! او سرش را بلند کرد. سپس او گفت: آیا می دانی فردا آنان می خواهند با ابا عبد اللّه علیه السّلام چه کنند؟ می خواهند پشتش را با اسبان لگدکوب کنند. راوی گوید: پس او رفت تا دستانش را بر پیکر حسین علیه السّلام گذاشت. چون لشکریان رو آوردند و او را دیدند، عمر سعد-خدا او را لعنت کند-به آنان گفت: فتنه ای است که به پایانش نمی رسید. بازگردید. و بازگشتند.
[١٢6١]٩-مصقلۀ طحّان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: چون حسین علیه السّلام کشته شد، همسر کلبیه اش برای او سوگواری برپا کرد و گریست و زنان و خدمتگزاران گریستند تا اشک هاشان خشک شده، تمام گشت. در این احوال بود که کنیزی از کنیزانش را دید که می گرید و اشک هایش ریزان است. او را فروخواند و گفت: چگونه است که از میان ما اشک های تو ریزان است؟ او گفت: وقتی به من سختی ای برسد، شربتی از سویق [از آرد گندم و جو] می نوشم.
راوی گوید: پس او به [تهیّۀ]خوراک و سویق دستور داد. آن گاه خود خورد و نوشید و دیگران را خوراند و نوشاند. و گفت: ما به این وسیله فقط می خواهیم بر گریستن بر حسین علیه السّلام نیرو بگیریم. راوی گوید: کسی چند جؤنی [پرنده ای سیاه]به کلبیّه هدیه داد تا با آن بر سوگواری حسین علیه السّلام یاری شود.
او وقتی آن ها را دید، گفت: این چیست؟ گفتند: هدیه ای است که فلانی داده است تا بر سوگواری حسین علیه السّلام یاری شوی. او گفت: ما که در عروسی نیستیم، پس با آن ها چه کنیم. سپس به آن ها دستور داد که از خانه بیرون روند. و چون از خانه بیرون رفتند هیچ حسّی برایشان احساس نشد، گویا میان آسمان و زمین پریدند. و پس از بیرون رفتن شان از خانه از آنان اثری دیده نشد.
تاریخ زندگی پیامبر (ص)
اصول کافی ج2ص....440