فوج

او را شریکی در پادشاهی و آفریده هر چیزی را پس اندازه کرده آن را اندازه کردنی یع
امروز دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

اسرار توحید_2

اسرار توحید، یا، ترجمه کتاب توحید(2)

نامیده شده زیرا که او خالق خلق عظیم است.

«شافی» شافی معنیش معروف است و آن از شفاء است چنان که خدای عز و جل بطور حکایت از ابراهیم (ع) فرمود که وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یعنی و چون بیمار شوم پس او شفاء می دهد مرا پس همه این نامهای خوب یا خوب تر نود و نه نام است.

و اما تبارک پس آن را از برکت است بمعنی افزون شدن و آن جناب عز و جل صاحب برکت است و اوست که فاعل برکت و خالق آن و قرار دهنده آنست در خلق خویش و متبارک و متعالی است از فرزند و زن و شریک و از آنچه ستمکاران میگویند برتری بزرگ و بعضی گفته اند که معنی قول خدای عز و جل تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً این است که جز این نیست که باین قصد فرموده که خدائی که بقاء و ماندنش دوام دارد و نعمتهایش میماند و ذکرش بر بندگانش برکت و استدامت از برای نعمتهای خدا در نزد ایشان می شود همان کسی است که فرقان را بر بنده خود فرو فرستاده تا آنکه آن بنده از برای عالمها بیم کننده و ترساننده باشد و فرقان همان قرآن است و جز این نیست که آن را فرقان نامیده زیرا که خدای عز و جل بآن در میان حق و باطل جدا کرده و بنده اش که این فرقان بر او فرود آمده همان محمد (ص) است و او را بنده نامیده تا آنکه پروردگار پرستش شده فرا گرفته نشود و این لفظ رد بر کسی است که در باب آن حضرت غلو میکند و از حد در میگذرد و خدای عز و جل بیان فرموده که این فرقان بر او فرود آمده تا آنکه عالمها را بآن بیم کند و از برای آنکه ایشان را بآن از نافرمانیهای خدا و عقاب درد آورنده یا دردناکش بترساند و عالمها آدمیانند الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً یعنی آن خدائی که از برای او است پادشاهی آسمانها و زمین و فرا نگرفته فرزندی را چنان که نصاری گفتند در هنگامی که از روی دروغ گفتن بر او و بیرون رفتن از توحیدش فرزند را بسوی او اضافه نمودند و نسبت دادند وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً

ص: 240

یعنی و نبوده او را شریکی در پادشاهی و آفریده هر چیزی را پس اندازه کرده آن را اندازه کردنی یعنی آنکه خدا همه چیز را آفریده بر اندازه که آن را می شناسد و میداند و آنکه آن جناب چیزی از این را بر سبیل سهو و غفلت و بر وجه کوشش و سختی و بر وضع گزاف نیافریده بلکه باندازه میداند که آن صواب است از تدبیر خویش و آنکه آن صلاح جوئیست از برای بندگانش در کار دین ایشان و آنکه آن عدلی است از او بر آفریدگانش زیرا که او اگر آن را نیافریده بود و بر اندازه که آن را می شناخت و میدانست بر سبیل آنچه ما وصف کردیم هر آینه همان تفاوت و ظلم و بیرون رفتن از حکمت و صواب تدبیر بسوی عبث و بسوی ظلم و فساد یافت میشد چنان که مثل این یافت می شود در کردار آفریدگانش که در کارهای خویش بخت و و طالع دارند و از آن میکنند آنچه را که اندازه اش را نمیشناسند و باین قصد نفرموده است که از برای آن اندازه را آفریده و بآن اندازه آنچه را که میکند شناخته و کارهای خود را بعد از آن کرده زیرا که این یافت نمیشود مگر از کار کسی که اندازه آنچه میکند نمیداند مگر باین تقدیر و این تدبیر و خدای سبحانه پیوسته بهر چیزی دانا بوده و جز این نیست که بقول خویش فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً این را قصد فرموده که یعنی این را بفعل آورده بر اندازه که آن را می شناسد و میداند بنا بر آنچه ما بیان کردیم و بر اندازه کردن کارهایش از برای بندگانش باینکه اندازه آنها و وقت بودن آنها و جای بودن آنها را که در آن حادث میشوند بایشان بشناساند تا آنکه آن را بشناسند و این اندازه کردن از خدای عز و جل نوشته و خبر نوشتهای او است که فرشتگان خود را خبر داده و ایشان را بآن خبر داد تا آنکه آن را بشناسند و چون سخن خدا چنان بود که یافت نمیشد مگر بر اندازه که آن را می شناخت و میدانست تا آنکه بیرون نرود از حد راستی بسوی دروغ و از حد صواب بسوی خطا و از حد بیان بسوی آشفتگی همین دلالتی بود بر اینکه خدا آن را اندازه فرموده بر آنچه آن با آنست که و آن را استوار فرموده و احداث نموده و از برای همین استواری گردیده که خللی در آن

ص: 241

نیست و نه تفاوت و فسادی دارد.

«مترجم گوید» که شمردن تبارک که فعل است از جمله نامهای خدا چون شمردن لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ باشد که جمله فعلیه است از آنها یعنی فرا نگیرد خدا را پینکی و نه خواب که مراد از آن بنا بر قولی غفلت از امور نزدیک و دور است و سببش آنست که مراد از نام در اینجا هر چیزیست که دلالت بر ذات یا صفات آن جناب کند خواه اسم باشد و خواه فعل و خواه مفرد باشد و خواه جمله.

حدیث کردند ما را چندین نفر گفتند که حدیث کرد ما را محمد بن همام از علی بن حسن که گفت حدیث کرد مرا جعفر بن یحیی خزاعی از پدرش که گفت با حضرت صادق (ع) بر بعضی از موالیانش داخل شدم که او را عیادت کنیم پس آن مرد را دیدم که از قول آه بسیار میکرد و مکرر آه میگفت من باو گفتم که ای برادر من پروردگارت را یاد کن و باو استغاثه نما حضرت صادق (ع) فرموده که آه نامی است از نامهای خدای عز و جل پس کسی که آه بگوید بخدای تبارک و تعالی استغاثه نموده.

حدیث کرد ما را أبو الحسن علی بن عبد اللَّه بن احمد اصفهانی اسواری گفت که حدیث کرد ما را مکی بن احمد بن سعدویه بردعی گفت که خبر داد ما را ابو اسحق ابراهیم بن عبد الرحمن قرشی در دمشق و من می شنیدم گفت که حدیث کرد ما را ابو عامر موسی بن عامر مردی گفت که حدیث کرد ما را ولید بن مسلم گفت که حدیث کرد ما را زهیر بن محمد از موسی بن عقبه از اعرج از ابو هریره که رسول خدا (ص) فرمود که خدای تبارک و تعالی را نود و نه نامست صد نام مگر یکی زیرا که او طاق است که طاق را دوست میدارد هر که آنها را احصاء کند داخل بهشت می شود و بما رسیده که یکی از اهل علم نه بلکه چندین نفر گفته اند که اول آنها ابتداء می شود

بلا اله الا اللَّه وحده لا شریک له الملک و له الحمد بیده الخیر و هو علی کل شی ء قدیر لا اله الا اللَّه له الاسماء الحسنی

یعنی نیست خدائی مگر خدا در حالی که تنها

ص: 242

است نیست شریکی از برای او واو راست پادشاهی و او راست ستایش بدست اوست خوبی و او بر هر چیزی توانا است نیست خدائی مگر خدا او را است نامهای نیکو یا نیکوتر و تتمه آنها اللَّه است و

واحد و صمد و اول و آخر و ظاهر و باطن و خالق و باری و مصور و ملک و قدوس و سلام و مؤمن و مهیمن و عزیز و جبار و متکبر و رحمان و رحیم و لطیف و خبیر و سمیع و بصیر و علی و عظیم و بار و متعالی و جلیل و جمیل وحی و قیوم و قادر و قاهر و حکیم و قریب و مجیب و غنی و وهاب و ودود و شکور و ماجد واحد و ولی و رشید و غفور و کریم و حلیم و تواب و رب و مجید و حمید و وفی و شهید و مبین و برهان و رؤف و مبدی و معید و باعث و وارث و قوی و شدید و ضار و نافع و وافی و حافظ و رافع و قابض و باسط و معز و مذل و و رازق و ذو القوه المتین و قائم و وکیل و عادل و جامع و معطی و مجتبی و محیی و ممیت و کافی و هادی و ابد و صادق و نور و قدیم و حق و فرد و وتر و واسع و محصی و مقتدر و مؤخر و منتقم و بدیع

«مترجم گوید» که در این حدیث غیر از نام اول سی و سه نام دیگر مذکور است که در حدیث سابق مشروح شد مذکور نبود اما مرادف نه نام از این سی و سه نام که عبارت است از

بار و حافظ و عادل و قادر و مقتدر و قائم و ماجد و وافی و ولی

در آن مذکور بود و ترجمه شد یعنی

بر و حفیظ و عدل و قدیر و قیوم و مجید و وفی و مولی

و بعضی از اینها در این حدیث نیز مذکور است و شادی که وجه تعدد همان دلالت بر حدوث و ثبوت باشد که مفاد اصل صیغه فاعل و صفت مشبهه است چون مبالغه و عدم آن بر حدوث مفاد مصدر و صیغه مبالغه و غیر انس و ترجمه بیست و چهارم نام دیگر که عبارت است از

ابد و مؤخر و مبدی و برهان و مجتبی و جامع و جمیل و مجیب و محصی و محیی مذل و رشید و رافع و شدید و ضار و معز و معطی و متعالی و معید و مقدم و ذو القوه المتین و ممیت و نافع و منتقم

در اینجا مذکور می شود پس میگوئیم که ابد بفتح همزه و باء یعنی دائم و همیشه و قدیم ازلی و مؤخر یعنی واپس اندازه و واپس برنده

ص: 243

چه آن جناب آن چه خواهد بتأخیر می اندازد و می شود که بمعنی متأخر باشد بمعنی آخر چه بعد از او چیزی نیست و او آخر هر چیزی است و مبدئ بر وزن محسن یعنی آشکارکننده و چه چیزی را او آشکار نموده و مینماید و از کتم عدم بعرصه وجود آورده و می آورد و برهان بر وزن قرآن بحجت و تحجب استوار روشن تفسیر شده و ظاهر آنست که بمعنی بیان حجت و روشن ساختن آن باشد و مراد از آن در اینجا مبین حجت و روشن سازنده آنست و مجتبی یعنی برگزیننده یا بسوی خود کشنده چنان که فرموده که اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ یعنی خدا میکشد بسوی خود و جمع میکند هر که را خواهد از آن کسانی که مطیع و منقاد اویند یا برمیگزیند برای خود بجهت رسالت آن را که اراده میفرماید چنان که فرموده که اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ یعنی خدا برمیگزیند از فرشتگان فرستادگان را که واسطه باشند میان او و پیغمبران برسانیدن وحی چون جبرئیل و غیر او و برمی گزیند فرستاده گان را از آدمیان که پیغمبرانند تا خلق را باو دعوت کنند و جامع فراهم آورنده باشد چه آن جناب همه کمالات را فراهم آورده و همه مردمان را در روز قیامت فراهم خواهد آورد و بالفعل در کار فراهم آوردنست و جمیل یعنی نیکو و صاحب جمال و جمال ضد جلال است که در حدیث سابق مذکور شد و مجیب یعنی اجابت کننده و جواب دهنده چه آن جناب خواندن خواننده را اجابت میفرماید چنان که فرموده که أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ و محصی شمارنده و ضبط کنده است چنان که فرموده که وَ أَحْصی کُلَّ شَیْ ءٍ عَدَداً یعنی و شمرده هر چیزی را و ضبط آن نموده از روی شماره و عدد قطره های باران و ریگهای بیابان و برگهای درختان و امثال آن بر او پوشیده و پنهان نیست و محیی زنده کننده است که همه مردگان را زنده میگرداند و مذل خوار و بی مقدار گردانده چه هر که را خواهد خوار و بی مقدار گرداندن بجهت کفر و عناد چنان که فرموده وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و رشید راه راست یافته است و در اینجا بمعنی مرشد است که فعیل بمعنی مفعل باشد چون الیم بمعنی مؤلم یعنی ارشادکننده و راه راست نماینده و رافع بردارنده و بلند

ص: 244

گرداننده است چه هر که و هر چه را که خواهد برمیدارد و بلند میگرداند و اگر چه در نهایت پستی باشد و شدید بمعنی سخت است و صاحب شدت و سختی چه عذاب و نکالش در نهایت شدت و غایت سختی است و ضار گزند رساننده است که بهر که خواهد گزند میرساند بجهاتی که خود میداند و معز یعنی عزیز و ارجمند سازنده چه هر که را خواهد عزیز و ارجمند گرداند و بتوفیق ایمان و معرفت چنان که فرموده وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ و معطی بخشنده است و چه بخشش است که از او نسبت ببندگان ناتوان نشده باشد و متعالی بر آمده و بلند است و کیست که زیر دست او نباشد و چیست که زبر او باشد و معید یعنی برگرداننده چه آن جناب در آخرت همه خلائق را بر میگرداند از برای حساب و جزاء و مقدم در پیش اندازه است چه آن جناب آنچه خواهد پیش میاندازد و می شود که بمعنی متقدم باشد بمعنی اول و سابق چه پیش از او چیزی نیست و ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ یعنی خداوند توانائی استوار چه کرد درماندگی بر گرد سراپرده توانائیش نگردد پس نه در قوتش فتوری باشد و نه در متانتش قصوری و ممیت میراننده است که تمام زندگان را میمیراند چنان که فرموده وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا و نافع سود دهنده و نفع بخشنده است که به هر که خواهد نفع میرساند بجهاتی که خود میداند و در اینجا سودکننده درست نیست و منتقم کینه کشنده و و عقاب کننده است چه بهر وضع که خواهد از هر که خواهد انتقام می کشد بآنچه کرده باشد.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از محمد بن عیسی بن عبید از حسن بن محبوب از علی بن ریأب از چندین نفر از حضرت صادق (ع) که فرمود هر که خدا را عبادت کند بتوهم و گمان بی آنکه یقین بوجود آن جناب داشته باشد بحقیقت که کافر شده و کسی که اسم خدا را عبادت کند بواسطه حروف یا مفهوم وصفی و معنی آن اسم را عبادت نکند که از آن به این اسم تعبیر می شود کافر شده و آنکه اسم و معنی هر دو را عبادت کند

ص: 245

شرک آورده و آنکه معنی را عبادت کند بواقع ساختن اسمها بر او که اسمهای آن- جناب را بر او واقع سازد با آن صفاتی که خدا خویش را بآنها وصف فرموده و دل خود را بر آن محکم گرداند که بآن اعتقاد کند و زبانش بآن گویا شود در نهان کار یا نهانیها و آشکار خویش این گروه اصحاب امیر المؤمنین اند و در حدیث دیگر چنین است که این گروه ایشانند مؤمنان از روی حق و راستی بایمان درست و راست و خالص از شک و ریب و کاملان در ایمانند.

حدیث کردند ما را محمد بن محمد بن عصام کلینی «ره» و علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق گفتند که حدیث کرد ما را محمد بن یعقوب کلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از نضر بن سوید از هشام بن حکم که حضرت صادق (ع) را از اسمهای خدا و اشتقاق آنها سؤال نمود فرمود که اللَّه مشتق است از اله و اله مألوه و معبودی را اقتضاء و خواهش میکند و اسم غیر مسمی است چه اسم همان مرکب از حروف است چون زید که مرکب است از زای و یاء و دال و مسمی آن شخص معین مشخص است که این اسم بر او دلالت میکند پس هر که اسم خدا را عبادت کند نه معی را کافر شده و چیزی را عبادت نکرده و کسی که اسم و معنی را هر دو عبادت کند شرک آورده و دو چیز را عبادت کرده و هر که معنی را عبادت کند نه اسم این عبادت توحید است ای هشام آیا آنچه گفتم فهمیدی هشام میگوید که عرض کردم که مرا زیاد کن و بیش از این بمن بفرما فرمود که خدای عز و جل را نود و نه اسم است پس اگر اسم همان مسمی باشد هر آینه هر اسمی از آنها خدائی خواهد بود و لیکن خدای عز و جل معینی است که بواسطه این اسمها بر او دلالت می شود و همه این اسمها غیر اویند ای هشام نان اسم است از برای آنچه خورده می شود و آب اسم است از برای آنچه خورده می شود و آب اسم است از برای آنچه پوشیده می شود و آتش اسم است از برای آن سوزاننده معروف ای هشام آیا فهمیدی چنان فهمیدی که بآن دفع کنی و مخاصمه نمائی با دشمنان ما و کسانی که در باب خدا الحاد میکنند و از حق میل می نمایند و آنان که با خدای عز و جل

ص: 246

غیر او را شریک میسازند عرض کردم آری فرمود که ای هشام خدا تو را بآن نفع بخشد و تو را ثابت و پا بر جای دارد هشام گفت بخدا قسم که بعد از آنکه از این مقام و مجلس برخاستم کسی در باب توحید خدا بر من غالب نشد.

حدیث کرد ما را ابو الحسن علی بن عبد اللَّه بن احمد اسواری گفت که حدیث کرد ما را مکی بن احمد بن سعدویه برذعی گفت که خبر داد ما را اسماعیل بن محمد بن فضل بن محمد بن مسیب بیهقی گفت که حدیث کرد مرا جدم گفت که حدیث کرد مرا افلح بن کثیر از ابن جریح از عمر و بن شعیب از پدرش از جدش از پیغمبر (ص) که جبرئیل با این دعاء از آسمان بر او فرود آمد و بر او فرود آمد شادان و خندان و عرض کرد که

السلام علیک یا محمد

حضرت فرمود

و علیک السلام یا جبرئیل

جبرئیل عرض کرد که خدای عز و جل هدیه را بسوی تو فرستاده حضرت فرمود که ای جبرئیل آن هدیه چیست جبرئیل عرض کرد که سخنانی چند است از گنجهای عرش که خدا تو را بآنها گرامی داشته و نواخته حضرت فرمود که ای جبرئیل آن سخنان چه چیز است عرض کرد که بگو

یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح یا من لم یؤاخذ بالجریره و لم یهتک الستر یا عظیم العفو یا حسن التجاوز یا واسع المغفره یا باسط الیدین بالرحمه یا صاحب کل نجوی و یا منتهی کل شکوی یا کریم الصفح یا عظیم المن یا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها یا ربنا و یا سیدنا و یا مولانا و یا غایه رغبتنا أسألک یا الله ان لا تشوه خلقنی بالنار

یعنی ای آنکه نیکو را آشکار کرده و زشت را پوشیده ای آنان که بگناه مؤاخذه و باز خواست نفرموده و پرده را ندریده ای بزرگ عفو ای خوش درگذشتن ای گشاد آمرزش ای گشاده و گسترده دستها به مهربانی ای صاحب هر راز و ای پایان هر گله ای خوب فرو گذاشتن ای بزرگ عطاءای آغازکننده بنعمتها پیش از سزاواری آنها ای پروردگار ما وای بزرگ ما و ای آقای ما و ای پایان خواهش ما سؤال میکنم تو را ای خدا آنکه زشت نکنی خلقت مرا بآتش دوزخ پس رسول خدا (ص) فرمود که ای جبرئیل ثواب

ص: 247

این سخنان چیست عرض کرد که هیهات هیهات این مطلب دور است علم و دانش بریده شده و بآن نرسیده اگر فرشتگان هفت آسمان و هفت زمین بر این اجتماع کنند که ثواب آن را وصف کنند تا روز قیامت از هزار جزء یکجزء را وصف نکنند پس چون بنده بگوید که

یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح

خدا در دنیا او را برحمت خود بپوشاند و در آخرت او را نیکو گرداند و در دنیا و آخرت هزار پرده بر او بپوشاند و چون بگوید که

یا من لم یؤاخذ بالجریره و لم یهتک الستر

خدا او را در روز قیامت حساب نکند و پرده اش را ندرد در روزی که پرده ها دریده می شود و چون بگوید که

یا عظیم العفو

خدا گناهان او را از برایش بیامرزد و اگر چه گناهش چون کف دریا باشد و چون بگوید که

یا حسن التجاوز

خدا از او درگذرد حتی دزدی و شراب خوردن و ترسهای دنیا و غیر این از گناهان کبیره و چون بگوید که

یا واسع المغفره

خدای عز و جل از برایش هفتاد دراز رحمت بگشاید پس او در رحمت خدای عز و جل فرو میرود تا از دنیا بیرون رود و هر گاه که بگوید

یا باسط الیدین بالرحمه

خدا دست خود را برحمت بر او بگشاید و چون بگوید که

یا صاحب کل نجوی و منتهی کل شکوی

خدای عز و جل از اجر ثواب هر مصیبت زده و هر بی آفتی و هر بیماری و هر گزند رسیده و هر بیچاره و هر فقیری و هر صاحب مصیبتی تا روز قیامت باو عطاء فرماید و چون بگوید که

یا کریم الصفح

خدا او را بنوازد بنوازش پیغمبران و چون بگوید که

یا عظیم المن

خدا در روز قیامت آرزوی او و آرزوی خلائق را باو عطاء کند و چون بگوید که

یا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها

خدای تعالی از اجر بشماره هر که نعمتهای او را شکر کرده باو عطاء کند و چون بگوید که

یا ربنا و یا سیدنا و یا مولانا

خدای تبارک و تعالی میفرماید که ای فرشتگان من شاهد باشید که من او را آمرزیدم و باو از اجر عطاء کردم بشماره هر که و هر چه آن را آفریده ام از کسانی که در بهشتند و در آتش دوزخ و آسمانهای هفتگانه و زمین هفتگانه و آفتاب و ماه و ستارگان و قطره های بارانها و انواع خلائق و کوهها و سنگریزه و خاک و غیر آن و عرش و کرسی و چون بگوید

ص: 248

که یا مولانا خدا دل او را از ایمان پر کند و چون بگوید که یا غایه رغبتنا خدا در روز قیامت خواهش او و مثل خواهش همه خلائق را باو عطاء کند و چون بگوید که

أسألک یا الله ان لا تشوه خلقی بالنار

خداوند جبار جل جلاله بفرماید که بنده من خواهش آزادی از آتش دوزخ را از من نمود ای فرشتگان من شاهد باشید که من او را از آتش دوزخ آزاد کردم و پدر و مادر و برادران و خواهران و کسان و فرزندان و همسایگانش را نیز آزاد کردم و او را شفیع گردانیدم در حق هزار مرد از کسانی که آتش دوزخ از برای ایشان واجب شده بود و او را از آتش پناه دادم پس یا محمد این سخنان را بپرهیزکاران بیاموزان و اینها را بمنافقان میاموزان زیرا که اینها دعائیست که از برای گوینده اینها مستجاب است ان شاء اللَّه و این دعاء اهل بیت المعمور است در گرداگرد آن هر گاه چنان باشند که بآن طواف کنند و بدور آن بگردند.

«مترجم گوید» که مؤلف بعد از ذکر این حدیث گفته که مصنف این کتاب میگوید که دلیل بر اینکه خدای عز و جل عالم و قادر وحی است بخودی خود نه بعلم و قدرت و حیات که هر یک غیر او باشد آنست که اگر عالم باشد بواسطه علمی علمش از یکی از دو امر خالی نباشد یا آنست که این از صفات نقص است و هر منقوصی که نقص باو رسیده محدث است که دیگری او را احداث کرده بآنچه ما آن را مقدم داشتیم و اگر قدیم باشد واجب شود که چیزی غیر از خدای عز و جل قدیم باشد و این بالاجماع کفر است و همچنین است قول در قادر و قدرتش و در حی و حیاتش و دلیل بر اینکه آن جناب عز و جل همیشه عالم و قادر وحی بوده آنست که ثابت شد که خدا عالم و قادر وحی است بخودی خود و بدلیلها بصحت پیوسته که خدای عز و جل قدیم است و هر گاه امر چنین باشد همیشه عالم خواهد بود زیرا که ذاتش که علم از برای آنست همیشه بوده و خود همین امر دلالت میکند بر اینکه آن جناب همیشه قادر وحی بوده:

ص: 249

«باب سی ام» در بیان اینکه قرآن چه چیز است

حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم از علی بن معبد از حسین بن خالد که گفت بحضرت امام رضا (ع) عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه مرا خبر ده از قرآن که آیا خالق است مخلوق یعنی آفریننده یا آفریده شده است فرمود که نه خالق است و نه مخلوق و لیکن قرآن کلام خدای عز و جل است حدیث کرد ما را جعفر بن محمد بن مسرور «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عبد اللَّه بن جعفر حمیری از پدرش از ابراهیم بن هاشم از ریان بن صلت که گفت بحضرت امام رضا (ع) عرض کردم که در باب قرآن چه میفرمائی فرمود کلام خدا است از آن در نگذرید و راه راست را در غیر آن مجوئید که گمراه میشوید حدیث کرد ما را حسین بن ابراهیم بن احمد مؤدب «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را علی بن سالم از پدرش که گفت حضرت صادق جعفر بن محمد علیهما السلام را سؤال نمودم و بآن حضرت عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه در باب قرآن چه میفرمائی فرمود که آن کلام خدا و قول خدا و کتاب خدا و وحی خدا و تنزیل او است که آن را فرو فرستاده و آنست کتاب عزیزی که باطل آن را نمیآید از پیش رویش و نه از پشت سرش یعنی از هیچ جهت باطلی بسوی آن راه نیابد فرو فرستاده شده ایست از نزد راست گفتار درست کردار ستوده.

حدیث کرد ما را پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث

ص: 250

کرد ما را محمد بن عیسی بن عبید یقطینی گفت که حضرت علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام بسوی بعضی از شیعیانش نوشت در بغداد که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ خدا ما و تو را از فتنه و آزمایش نگاه دارد پس اگر چنین کند و نگاه دارد آن چه نعمت بزرگیست یا نعمتهای خود را بآن بزرگ گردانیده و اگر نکند همان عین هلاکت و نابودیست ما چنان میبینیم و اعتقاد داریم که جدال و بحث در قرآن بدعتی است که سائل و مجیب در آن شرکت دارند پس سائل میگیرد آنچه را که از برای او نیست و مجیب تکلف میکند آنچه را که بر او نیست و کسی و چیزی خالق نیست مگر خدای عز و جل و آنچه غیر او باشد مخلوق است و قرآن کلام خدا است و از برایش از نزد خود نامی قرار مده که از جمله گمراهان باشی بگرداند خدا ما و تو را از آنان که از پروردگار خود می ترسند در نهانی و ایشان از قیامت ترسانند.

حدیث کرد ما را حسین بن ابراهیم بن احمد بن هشام مؤدب «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را عبد الله بن احمد گفت که حدیث کرد مرا سلیمان بن جعفر جعفری گفت که به ابو الحسن حضرت موسی بن جعفر (ع) عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه در باب قرآن چه میفرمائی چه کسانی که در نزد ما هستند یا پیش از ما بوده اند در آن اختلاف کرده اند پس گروهی گفتند که آن مخلوق است و گروهی دیگر گفتند که آن مخلوق نیست حضرت (ع) فرمود آگاه باش که من در آن آنچه ایشان میگویند نمیگویم و لیکن میگویم که آن کلام خدا است.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن عمران دقاق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را جعفر بن سلیمان جعفری گفت که حدیث کرد ما را ابو عبد اللَّه بن فضل هاشمی از سعد خفاف از اصبغ بن نباته که گفت چون امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بر سر خوارج ایستاد و ایشان را پند داد و متذکر ساخت و ایشان را از جنگ ترسانید بایشان فرمود که شما از من هیچ چیز را ناخوش ندارید

ص: 251

و عیب نمی توانید کرد مگر آنکه من اول کسی هستم که بخدا و برسولش ایمان آورده ام گفتند که تو چنینی و لیکن تو ابو موسی اشعری را در دین خدا حکم کردی که حکم کند حضرت (ع) فرمود بخدا سوگند که من مخلوقی را حکم نکردم و جز این نیست که قرآن را حکم کردم و اگر نه این بود که من بر کار خویش مغلوب شدم و در رأی خود مخالفت شدم هر آینه راضی نمیشدم که جنگ اسلحه خود را بگذارد و آتش قتالی که در میان من و اهل جنگ با خدا است فرو نشیند تا سخن خدا را بلند گردانم و دین خدا را یاری دهم و هر چند که کافران و جاهلان ناخوش داشته باشند.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که در باب کتاب خدا وارد شده که قرآن کلام خدا و وحی خدا و قول خدا و کتاب خدا است و در باب آن وارد نشده که آن مخلوق است و جز این نیست که ما از اطلاق نام مخلوق بر آن منع شده ایم زیرا که مخلوق در لغت گاهی مکذوب میباشد یعنی دروغ گفته شده و گفته می شود که کلام مخلوق یعنی مکذوب خدای تبارک و تعالی فرموده که إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً یعنی جز این نیست که می پرستید از غیر خدا بتانی چند را و بر می بافید افک را یعنی دروغ میگوئید دروغ گفتنی و آن جناب از روی حکایت از منکران توحید فرموده که ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ یعنی نشنیده ایم اینکه محمد میگوید از وحدانیت خدا و نبودن شریکان او در کیش باز پسین یعنی ملت عیسی که آخرین ملتها است چه ترسایان بسه خدا قائلند نه بتوحید نیست این توحید که او میگوید مگر اختلاق یعنی بربافتن و دروغی از نزد وی پس هر که گمان کند که قرآن مخلوق است باین معنی که آن مکذوب است بحقیقت که کافر شده و کسی که میگوید که آن مخلوق نیست باین معنی که محدث و منزل و محفوظ نیست خطا کرده و غیر حق و صواب گفته و اهل اسلام بر این اجماع کرده اند که قرآن کلام خدای عز و جل است بر وجه حقیقت نه مجاز و بر اینکه هر کس غیر از این بگوید بحقیقت که انکارشده از سخن یعنی گفتار ناشناخته و نادانسته و دروغ و باطل و منحرف از حق

ص: 252

گفته و ما قرآن را مفصل و موصل یافتیم که بعضی از آن ببعضی پیوند و بعضی از آن از بعضی جدا است و بعضی از آن غیر از بعضی دیگر و بعضی از آن پیش از بعضی است چون ناسخی که از منسوخ متاخر باشد پس اگر آنچه اینک صفت آنست حادث نباشد دلالت بر حدوث محدثات باطل شود و اثبات محدث و پدید آورنده آنها بتناهی و تفرق و اجتماع آنها متعذر و محال باشد و چیز دیگر و آن اینست که عقول شهادت داده اند و امت اجماع کرده اند که خدای عز و جل در اخبارش صادق است و معلوم است که دروغ آنست که خبر دهد بودن آنچه نبوده باشد و خدای عز و جل از فرعون و قولش خبر داده که أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی یعنی منم پروردگار شما و متولی.

همه امور شما که بزرگتر و برترم از همه شما و از خدایان دیگر که بهر که میخواهم ضرر میتوانم رسانید و هیچ کس ضرر بمن نتواند رسانید پس هیچ خدای از من برتر نباشد و از نوح خبر داده که آن حضرت پسرش را آواز داد و او بر کرانه از کشتی دور ایستاده بود که یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ یعنی ای پسرک من سوار شود در کشتی با ما و مباش از ناگرویدگان تا غرق نشوی پس اگر این قول و این خبر قدیم باشد پیش از فرعون و پیش از گفتنش آنچه را که از او خبر داده خواهد بود و اینکه دروغ است و اگر یافت نشده باشد مگر بعد از آنکه فرعون این را گفته باشد پس آن حادث است زیرا که آن موجود شده بعد از آنکه نبوده و امر دیگر و آن این است که خدای عز و جل فرموده که وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ یعنی و هر آینه اگر خواهیم هر آینه ببریم آن چیزی را که وحی کرده ایم بسوی تو و قول آن جناب ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها یعنی هر چه منسوخ میکنیم از آیتی آیات قرآن بر وفق مصلحت خلقان و مقتضای زمان یا فراموش میگردانیم آن را و از دلهای میبریم می آوریم بهتر از آن آیه منسوخ را در نفع بندگان یا مثل و مانند آن و آنچه مثل دارد یا جائز است که بعد از وجودش معدوم شود لا محاله حادث است و تصدیق این آن چیز است که استاد ما محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» آن را در جامع خویش اخراج نموده

ص: 253

و حدیث کرد ما را بآن محمد بن حسن صفار از عباس بن معروف که گفت حدیث کرد مرا عبد الرحمن بن ابی نجران از حماد بن عثمان از عبد الرحیم قصیر که گفت عریضه ای بخدمت امام جعفر صادق (ع) نوشتم و بدست عبد الملک بن اعین دادم که بآن حضرت برساند باین مضمون که فدای تو گردم مردم در چیزی چند اختلاف کرده اند و من آنها را بخدمتت نوشته ام از برایم شرح و بیان فرمائی شرح فرما که بسیار محتاجم فدای تو گردم مردم در عراق در باب معرفت و جحود که شناخت و انکار است اختلاف کرده اند پس مرا خبر ده فدای تو گردم که آیا این دو امر مخلوقند که خدا اینها را آفریده یا نه و در قرآن اختلاف کرده اند پس گروهی پنداشته اند که قرآن کلام خدا است که مخلوق نیست و دیگران گفته اند که کلام خدا است که مخلوق است و مرا خبر ده از استطاعت و توانائی که آیا پیش از فعل یا با فعل است چه اصحاب ما در آن اختلاف کرده اند و در آن روایت نموده اند و از خدای تبارک و تعالی که آیا توصف می شود بصورت و شکل و بجوان نو خطی که خطش تازه دمیده باشد پس اگر صلاح بدانی خدا مرا فدای تو گرداند که مذهب درست از توحید را بمن بنویسی، بنویس که بسیار بجا است و از حرکات که آیا آنها مخلوق است یا غیر مخلوق و از ایمان که آن چه چیز است پس حضرت (ع) بمن نوشت و بدست عبد الملک بن اعین داد که بمن برساند باین عبارت که سؤال کردی از معرفت که آن چیست پس بدان خدا تو را رحمت کند که معرفت از صنع و کارگری خدای عز و جل باشد در دل که مخلوق است و جحود نیز صنع خدا است که در دل مخلوق است و بندگان را در این دو امر صنعی نیست و ایشان را در این ها اختیار است از اکتساب پس بشهوت ایشان که ایمان را خواهش داشتند معرفت را اختیار کردند و باین واسطه مؤمن عارف شدند و بشهوت ایشان که کفر را خواهش داشتند جهود را اختیار کردند و باین واسطه کافر جاحد گمراه شدند و این بتوفیق خدا است که ایشان را توفیق داده و خذلان و واگذاشتن کسی است که خدا او را واگذاشته پس خدا باختیار و اکتساب

ص: 254

ایشان را عقاب میفرماید و ثواب میدهد و سؤال کردی خدا تو را رحمت کند از قرآن و اختلاف مردمان پیش از شما پس بدرستی که قرآن کلام خدا است که محدث است و مخلوق نیست و با خدای تعالی ذکره ازلی نبوده که همیشه با خدا بوده باشد و خدا از این برتری دارد برتری بزرگ و خدای عز و جل بود و هیچ چیز غیر از خدا نبود نه معروف و نه مجهول و خدای عز و جل بود و هیچ متکلمی نبود و نه مریدی و نه متحرکی و نه فاعلی و پروردگار ما از این جلیل تر و عزیزتر است پس همه این صفات محدث است غیر از حدوث فعل از او یا در نزد آن و پروردگار ما جلیل تر و عزیزتر است و قرآن کلام خدا است که مخلوق نیست و در آنست خبر کسی که پیش از شما بوده و خبر کسی که بعد از شما خواهد بود و از نزد خدا بر محمد که رسول خدا است فرو فرستاده شده و سؤال کردی خدا تو را رحمت کند از استطاعت و توانائی از برای فعل پس بدرستی که خدای عز و جل بنده را آفرید و آلت صحت را از برایش قرار داده و آن قوه ایست که بنده بآن متحرک و مستطیع از برای فعل میباشد و هیچ متحرکی نیست مگر آنکه او فعل را اراده دارد و آن را میخواهد و آن صفتی است مضاف بسوی شهوتی که آن آفریده خدای عز و جل است که در انسان مرکب است و در او برنشانیده شده پس هر گاه شهوت در انسان بجنبش آید چیز را خواهش کند و بعد از آن اراده نماید و از این جهت انسان را مرید گفته اند پس هر گاه فعل را اراده کند و بجا آورده با استطاعت و حرکت باشد و از این جهت بنده را مستطیع و متحرک گفته اند پس هر گاه انسان ساکن باشد و فعل را اراده نداشته باشد و آلت با او باشد و آن قوت و صحتی است که حرکات انسان و فعلش بآنها میباشد سکونش بجهت علت سکون شهوت باشد و گفته می شود که ساکن و بسکون وصف شود پس هر گاه انسان شهوت بهمرساند و شهوتش که در او مرکب شده بحرکت آید فعل را خواهش و کند بقوه که در او مرکب شده حرکت کند و آلتی که فعل را بآن بجا می آورد بکار دارد و فعل از او بوجود آید در نزد آنچه حرکت کرده و آن را کسب نموده پس گفته می شود که فاعل و متحرک و

ص: 255

و مکتسب و مستطیع آیا نمی بینی که همه این ها صفاتی است که انسان بآنها وصف می شود. و سؤال کردی خدا تو را رحمت کند از توحید و آنچه کسانی که در نزد تواند یا پیش از تو بوده اند بسوی آن رفته اند پس برتر است خدائی که مانند او چیزی نیست و او است شنوای بینا و خدا برتر است از آنچه وصف کنندگانی که خدای تبارک و تعالی را بخلقش تشبیه میکنند آن را وصف می نمایند و بر خدای عز و جل افتراء می بندند پس بدان خدا تو را رحمت کند که مذهب صحیح در توحید آن چیزی است که قرآن بر آن نازل شده از صفات خدای عز و جل پس بطلان و تشبیه را از خدا دور کن که نفی و تشبیهی نیست او است خدای ثابت موجود و خدا برتر است از آنچه وصف کنندگان آن را وصف میکنند و از قرآن در مگذر که بعد از بیان تو را گمراه میکند و سؤال کردی خدا تو را رحمت کند از ایمان پس ایمان اقرار بزبان و عقد بدل و عمل به ارکانست و ایمان بعضی از آن از بعضی است و گاهست که بنده مسلمان میباشد پیش از آنکه مؤمن باشد و مؤمن نمیباشد تا آنکه مسلمانان باشد پس اسلام پیش از ایمان است و آن با ایمان شرکت دارد پس هر گاه بنده کبیره را از گناهان کبیره بعمل آورد که خدای عز و جل از آنها نهی فرموده خارج از ایمان باشد و نام ایمان از او ساقط و نام اسلام بر او ثابت باشد پس اگر توبه نمود و آمرزش طلبید بسوی ایمان برگردد و او را بیرون نبرد بسوی کفر و انکار و حلال شمردن و هر گاه از برای حلال بگوید که اینک حرام است و از برای حرام که اینک حلال است و باین دینداری و اعتقاد کند پس در نزد آن بیرون باشد از ایمان و اسلام بسوی کفر و بمنزله مردی باشد که در حرم داخل شود و بعد از آن داخل خانه کعبه شود و در خانه کعبه حدثی را پدید آورد از خانه کعبه و از حرم بیرون شود و گردنش را بزنند و بسوی آتش دوزخ باز گردد «مترجم گوید» که مؤلف این کتاب میگوید که مراد ما از این حدیث آن چیزی بود که در آن موجود است از ذکر قرآن و معنی آنچه در آنست که قرآن غیر مخلوق است یعنی غیر مکذوب است و بآن قصد نمیکند که آن محدث

ص: 256

نیست زیرا که آن حضرت فرموده که و محدثی است غیر مخلوق و غیر ازلی با خدای تعالی ذکره.

«باب سی و یکم» در ذکر معنی (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)

حدیث کرد ما را محمد بن ابراهیم بن اسحق طالقانی «رضی» گفت که خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعید مولای بنی هاشم از علی بن حسن بن علی بن فضال از پدرش که گفت از حضرت علی بن موسی الرضا (ع) سؤال کردم از بسم اللَّه فرمود که معنی قول قائل بسم اللَّه یعنی نشان میکنم بر نفس خود سمه را از سمات خدای عز و جل و آن عبادت است راوی میگوید که بآن حضرت عرض کردم که که سمه چیست فرمود علامت و نشان.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد از قاسم بن یحیی از جدش حسن بن راشد از عبد اللَّه بن سنان که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از معنی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فرمود که باء آن بهاء و روشنی است و حسن خدا است و سین سناء و رفعت و شرف خدا و میم و مجد و کرم و کثرت عطای خدا و بعضی از ایشان روایت کرده است که میم ملک و مالکیت یا پادشاهی خدا است و اللَّه اله و معبود هر چیزیست و رحمان بخشاینده است بهمه آفریدگان خویش یعنی در دنیا و رحیم و مهربان است بمؤمنان بخصوص یعنی در آخرت.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از عباس بن معروف از صفوان بن یحیی از آنکه او را حدیث کرده از حضرت صادق (ع) که آن حضرت سؤال شد از معنی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فرمود که باء بهاء خدا است

ص: 257

و سین سناء خدا و میم ملک خدا راوی میگوید که عرض کردم که الله یعنی چه فرمود که الف آلاء و نعمتهای خدا است بر خلقش از نعیم بولایت ما و لام الزام خدا است خلق خود را که ولایت ما را بر ایشان لازم گردانیده عرض کردم که هاء چه معنی دارد فرمود که هوان و خواری از برای کسی است که با محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین مخالفت کرده عرض کردم که رحمان فرمود که بخشاینده است بهمه عالم عرض کردم که رحیم فرمود که مهربانست بمؤمنان بخصوص حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از سلمه بن خطاب از قاسم بن یحیی از جدش حسن بن راشد از ابو الحسن حضرت موسی بن جعفر (ع) که گفت سؤال کردم او را از معنی الله فرمود یعنی مستولی شده بر آنچه دقیق و جلیل باشد یعنی بر همه چیز غلبه دارد.

حدیث کرد ما را محمد بن قاسم جرجانی مفسر «ره» گفت که حدیث کردند ما را ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابو الحسن حضرت علی بن محمد بن سیار و هر دو از شیعه امامی مذهب بودند از پدران خویش از ابو الحسن حضرت علی بن محمد علیهما السلام در قول خدای عز و جل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فرمود که الله همان کسی است که هر مخلوقی در نزد بریده شدن امید از هر که غیر او است و پاره پاره شدن اسباب از همه آنچه سوای او باشد در نزد حاجتها و سختیها بسوی او پناه میبرد میگوید یا میگوئی بسم الله یعنی یاری میجویم بر همه کارهای خویش بخدائی که عبادت و پرستش درست نباشد مگر از برای او آنکه فریاد رسنده است هر گاه فریادرسی از او خواسته شود و جواب دهنده هر گاه خوانده شود و این آن چیزیست که مردی بحضرت صادق (ع) عرض کرد که یا ابن رسول الله مرا بر خدا دلالت و رهنمائی کن که او چیست چه صاحبان جدال بر من بسیار شده اند و مرا حیران و سرگردان نموده اند حضرت بآن مرد فرمود که ای بنده خدا هرگز بر کشتی سوارشده عرض کرد آری فرمود که آیا کشتی شکسته که تو در آن باشی در جایی که نه کشتی باشد که تو را برهاند و نه شنائی که تو را بی نیاز گرداند عرض کرد آری فرمود که آیا در آنجا و در آن زمان دلت باین در آویخته و چنک

ص: 258

در زده که چیزی از چیزها قادر است بر اینکه تو را از ورطه و محل هلاکتت برهاند عرض کرد آری حضرت صادق (ع) فرمود که این همان خدائیست که قادر است بر نجات دادن در جایی که هیچ نجات دهنده نیست و فریاد رسنده در جایی که فریاد رسنده نه بعد از آن حضرت صادق (ع) فرمود و هر آینه بسا است که بعضی از شیعیان ما در ابتدای کار خویش بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را ترک کرده پس خدای عز و جل او را بمکروه و ناخوشی می آزماید تا آنکه او را بر شکر خدای تبارک و تعالی و ثنای بر او آگاهی دهد و عیب و تقصیرش را از او بکاهاند و باطل و نابود گرداند در نزد ترکش گفتن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را و فرمود که مردی بسوی حضرت علی بن الحسین علیهما السلام برخاست و عرض کرد که مرا خبر ده که معنی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ چیست علی بن الحسین علیهما السلام فرمود که حدیث کرد مرا پدرم از برادرش حضرت امام حسن (ع) از پدرش امیر المؤمنین علیهم السلام که مردی بسوی او برخاست و عرض کرد که یا امیر المؤمنین مرا خبر ده از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ که معنی آن چیست فرمود که قول تو اللَّه بزرگتر نامی است از نامهای خدای عز و جل و آن نامی است که نسزد که غیر خدا بآن نامیده شود و هیچ مخلوقی بآن نامیده نشده آن مرد عرض کرد که پس تفسیر و بیان قول آن جناب اللَّه چیست فرمود که آنکه هر مخلوقی در نزد بریده شدن امید از هر که غیر از او است و پاره پاره شدن اسباب از هر که سوای او باشد در نزد حاجتها و سختیها بسوی او پناه میبرد و بیانش آنست که هر سرداری در این دنیا و بزرگواری در آن و هر چند که بی نیازی و طغیانش بزرگ باشد و حاجتهای کسی که غیر او یا پست تر از او است بسوی او بسیار باشد پس بدرستی که ایشان بزودی محتاج شوند بحاجاتی چند که این بزرگی نما بر آنها قدرت ندارد و همچنین این بزرگ نما محتاج می شود بحاجتی چند که بر آنها قدرت ندارد پس در نزد ضرورت و ناچاری وفاقه و پریشانیش بسوی خدا منقطع می شود تا وقتی که مقصودش کفایت شود بسوی شرک برگردد آیا نشنیده ای که خدای عز و جل میفرماید که قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَهُ أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ یعنی بگو ای محمد با کفار بر وجه محاجه و الزام که چه می بینید اگر بیابد شما

ص: 259

را عذاب خدا یا بیاید شما را روز قیامت یعنی هول و عذاب آخرت آیا غیر خدا را میخوانید تا عذاب از شما بردارد و اگر هستید راستگویان که بتان خدایانند بلکه نه چنانست که در آن زمان بتان را بخوانید بلکه او را میخوانید و بس و تضرع جز بدرگاه او نبرید پس میبرد و دفع میکند از شما در دنیا آنچه او را بسوی دفع آن میخوانید اگر خواهید و حکمتش مقتضی کشف و دفع آن باشد و فراموش میکنید آنچه را که شریک ساخته اید باو یعنی خدایان خود را میگذارید و در دفع عذاب متوجه او میشوید پس خدای جل جلاله ببندگانش فرمود که ای کسانی که بسوی رحمت من فقیر و محتاجید بدرستی که من حاجت بسوی خود را الزام کرده ام بر شما در هر حالی و همچنین خواری بندگی را در هر وقتی پس بسوی من فزع کنید در هر کاری که در آن شروع میکنید و تمام و بلوغ غایت و پایان آن را امید دارید پس بدرستی که من اگر خواهم که بشما عطاء کنم غیر من بر منع شما قدرت ندارد و اگر خواهم که شما را منع کنم غیر من بر عطاء کردن بشما قدرت ندارد پس من سزاوارتر کسی هستم که از او سؤال شده و اولی کسی که بسوی او تضرع و زاری شده پس در نزد ابتدای هر کار کوچک یا بزرگی بگوئید که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یعنی یاری میجویم بر این کار بخدائی که عبادت درست نباشد از برای غیر او آنکه فریاد رسنده است هر گاه از او فریادرسی خواسته شود و جواب دهنده هر گاه خوانده شود رحمان و بخشاینده که رحم میکند بگستردن رزق بر ما و رحیم یعنی مهربان در دینهای ما و دنیا و آخرت ما که دین را بر ما سبک گردانیده و آن را آسان و سبک قرار داده و او ما را رحم میکند بجدا شدن ما از دشمنانش بعد از آن فرمود که رسول خدا (ص) فرمود که هر که امری که او را فرا گرفته او را اندوهناک سازد و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بگوید و او صاحب اخلاص از برای خدا باشد و بدل خویش بسویش رو آورد از یکی از دو خصلت جدا نباشد یا بلوغ و رسیدن بحاجاتش در دنیا و یا آنکه آماده می شود از برایش در نزد پروردگارش و ذخیره می شود در پیش آن جناب و آنچه نزد خدا است بهتر و باقی تر است از برای مؤمنان

ص: 260

«باب سی و دویم» در تفسیر حروف معجم

یعنی اعجام و آن مصدر است چون مدخل بمعنی ادخال یعنی از شانس آنست که اعجام می شود چنان که در قاموس گفته و اعجام حرف را نقطه دادن و سخن را عجمی کردنست و بعضی گفته اند که معجم اسم مفعول است و صفت از برای محذوف یعنی حروف خطی که اعجام بر آن واقع شده و اطلاق حروف معجم بر همه از باب تغلیب است چنان که پدر و مادر را والدین و ابوین میگویند و حال آنکه پدر والد است و مادر والده و یکی اب و دیگری ام است و ملا سعد تفتازانی تجویز کرده که معنی اعجام از اله و برطرف کردن عجمه باشد بنقطه دادن و دمامینی گفته که این سخن تمام نمیشود مگر هر گاه قرار دادن همزه از برای سلب و ربودن مقیس یا در این کلمه مسموع باشد و بهر طریق که باشد مراد از آن حروف بیست و نه گانه است که پانزده و حروف از آن نقطه دار و باقی بی نقطه است.

حدیث کرد ما را محمد بن بکران نقاش «ره» در کوفه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد همدانی گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسن بن علی بن فضال از پدرش از حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرضا (ع) که فرمود بدرستی که اول چیزی که خدای عز و جل آفرید تا بواسطه آن نوشتن را بخلق خود بشناساند یا خلقش بآن نوشتن را بشناسند حروف معجم بود و بدرستی که مرد چون کسی عصائی بر سرش زند پس چنان پندارد که نمیتواند بعضی از کلام و سخن را ظاهر کند حکم در آن آنست که حروف معجم بر او عرض شود بعد از آن بقدر آنچه نمیتواند که ظاهر کند از آنها باو دیه داده شود و هر آینه حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از جدش از امیر المؤمنین علیهم السلام در شرح ا ب ت ث که آن حضرت فرمود الف آلاء و نعمتهای خدا است و باء بهجت و نیکوئی خدا و تاء تمام امر

ص: 261

است بقائم آل محمد (ص) و ثاء ثواب مؤمنان است بر اعمال شایسته ایشان ج ح خ پس جیم جمال خدا و جلال خدا است و حاء حلم و بردباری خدا است از گناه کاران و خاء خمول و بی نامی ذکر اهل گناهانست نزد خدای عز و جل د ذ پس دال دین خدا و ذال از ذو الجلال است یعنی خداوند بزرگواری ر ز پس راء از رؤف و رحیم است یعنی مهربان و زای زلزله های قیامت است س ش پس سین سناء و رفعت خدا است و شین یعنی شاء اللَّه ما شاء اللَّه یعنی خدا خواست آنچه خواست و اراده فرمود آنچه اراده فرمود وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنی و نمیخواهید شما بنا بر قرائت کوفیین و نافع یا نمیخواهند ایشان بنا بر قرائت دیگران مگر آنکه خدا خواسته باشد ص ض پس صاد از صادق الوعد است یعنی آنکه وعده اش راست است در حمل کردن مردم بر صراط و حبس کردن ظالمان نزد کمینگاه و ضاد یعنی ضال و گمراه شد آنکه با محمد و آل محمد (ص) مخالفت کرد ط ظ پس طاء طوبی از برای مؤمنانست یعنی درخت طوبی و آن درختی است که خدای عز و جل آن را نشانیده و از روح خود در آن دمیده تا آخر آنچه در حدیث آخر باب بعد از این باب می آید یا معنی آنست که خوشا حال مؤمنان و خوشی از برای ایشانست و خوبی باز گشتن کاه و ظاء ظن و گمان مؤمنان بخدا خوبست و ظن کافران بآن جناب بد ع غ پس عین از عالم است یعنی دانا و غین از غنی است یعنی بی نیاز ف ق پس فاء فوج و گروهی است از گروههای آتش یا بوئی از بویهای آن وقاف قرآنست که بر خدا است فراهم آوردن آن و خواندن آن ک ل پس کاف از کافی است یعنی بسند و کفایت کننده و لام لغو و بیهوده و سخن کافران است در بهم بافتن ایشان دروغ را بر خدا م ن پس میم ملک و پادشاهی خدا است در روز قیامت روزی که هیچ مالکی غیر از او نیست و خدای عز و جل میفرماید که لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ یعنی از برای کیست پادشاهی و فرمان برداری در این روز پس ارواح انبیاء و رسولان و حجتهای آن جناب گویا میشوند و میگویند لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ یعنی از برای خدائیست یکتا و بی همتا در کارگزاری و فرمان دهی که شکننده جمیع منازعان و مدعیان و پادشاهانست پس خدای جل جلاله میفرماید که الْیَوْمَ تُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ یعنی امروز پاداش و سزا

ص: 262

داده می شود هر کسی بآنچه کسب کرده هیچ ستمی نیست در این روز بدرستی که خدا.

شتابان شما راست یعنی مشغول او بحساب شخصی او را از حساب دیگری باز ندارد بلکه در یکزمان حساب همه کرده هر یک را بآنچه استحقاق دارد برساند و نون نوال و بخشش خدا است از برای مؤمنان و نکال و عقوبت او است با کافران و ه پس واو ویل و عذاب است از برای کسی که خدا را نافرمانی کرده و هاء یعنی هون و خواری بهمرسانیده کسی که او را معصیت نموده لای لام الف یعنی لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و آن کلمه اخلاص است که هیچ بنده نیست که آن را گفته باشد در حالی که با اخلاص باشد مگر آنکه بهشت از از برایش واجب شده و یاء ید یعنی دست خدا که مراد از آن قدرت است در بالای خلائقش بروزی دادن گشوده پاک و منزه است آن جناب و برتر از آنچه شکر می آورند بعد از آن حضرت (ع) فرمود بد درستی که خدای تبارک و تعالی این قرآن را فرو فرستاد باین حروفی که همه عرب آنها را از یک دیگر فرا میگیرند پس فرمود که قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً یعنی بگو که هر آینه اگر اجتماع کنند همه آدمیان و پریان و اتفاق نمایند بر آنکه بیاورند مانند این قرآن را نیاورند مانند آن را و قدرت بر آن نداشته باشند و اگر چه باشد بعضی از ایشان بعضی را هم پشت قوی و یاری کننده.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عبد الرحمن مقری حاکم گفت که حدیث کرد ما را ابو عمرو محمد بن جعفر مقری جرجانی گفت که حدیث کرد ما را ابو بکر محمد بن حسن موصلی در بغداد گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عاصم طریقی گفت که حدیث کرد ما را ابو زید عیاش بن یزید بن حسن بن علی کحال مولای زید بن علی گفت که خبر داد مرا پدرم یزید بن حسن گفت که حدیث کرد مرا حضرت موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی علیهم السلام که فرمود یکی از یهودان بخدمت پیغمبر (ص) آمد و امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) در نزد آن حضرت بود بآن حضرت عرض کرد که فائده در حروف هجاء چیست رسول خدا (ص) بعلی فرمود که او را جواب بازده و فرمود بار خدایا

ص: 263

توفیق ده او را و او را تسدید فرما و تسدید راست گردانیدن و توفیق دادنست برای راستی و صواب پس علی بن ابی طالب (ع) فرمود که هیچ حرفی نیست مگر آنکه آن نامی از نامهای خدای عز و جل است بعد از آن فرمود که اما الف اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ است یعنی خدای سزاوار پرستش هیچ خدائی نیست در وجود بحقیقت مگر او که استحقاق عبادت از برایش ثابت است زنده بحیات ابدی که پاینده است بر وجه دوام و بقاء در ذات یا قائم بحفظ و سر مخلوقات و اما باء باقی است بعد از فناء نیستی خلق خویش و اما تاء تواب است که توبه را از بندگانش قبول میفرماید و اما ثاء ثابتی است کائنی که باشنده و موجود است یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا تا آخر آیه که ترجمه اش اینست که ثابت میدارد خدا آنان را که ایمان آوردند و استحکام میدهد بگفتار راست و محکم و بحجت قاطعه که نزد ایشان ثابت شده و در دلهای ایشان ثابت گشته در زندگانی دنیا تا در زمان ابتلاء و مصائب شکیبائی ورزند و از جاده مستقیم توحید نلغزند و یا ثبات دهد مؤمنان را در دنیا یعنی نزدیک مردن تاختم حیوه ایشان بر کلمه توحید باشد و ثابت دارد ایشان را در آن سرای یعنی در قبر که منزل اول آخرت است تا جواب منکر و نکیر بطریق حق و صواب باز دهند یا در موقف حساب و فرو گذارد خدا ستمکاران یعنی کافران و معاندان را و نظر لطف و توفیق از ایشان باز گیرد پس در دنیا بکلمه توحید راه نیابند و در وقت سؤال در قبر و حساب از جواب فرو مانند و میکند خدا آنچه را که میخواهد از هدایت مؤمن مخلص و تخلیه کافر معاند و اما جیم جل ثناؤه و تقدست اسماؤه یعنی ستایش بزرگوار و نامهایش پاک و پاکیزه است و اما حاء حقی است که حی حلیم است یعنی خدای بر حق و زنده بردبار و اما خاء خبیر و آگاهست بآنچه بندگان میکنند و اما دال دیان و جزاء دهنده روز جزا است و اما ذال ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ است که معنی آن در اسماء حسنی گذشت و اما راء رؤف و مهربانست ببندگان خویش و اما زای زینت و آرامش معبودین است و اما سین سمیع بصیر است یعنی شنوای بینا و اما شین شاکر است که بندگان مؤمن خود را شکر میکند یعنی جزای شکر میدهد و اما صاد صادق است در وعده و وعید

ص: 264

خویش و اما ضاد ضار نافع است یعنی زیان رساننده نفع بخشنده و اما طاء طاهر مطهر است یعنی پاک پاک گردانیده شده یا پاک کننده و اما ظاء ظاهر و هویدا است که آیات خود را مظهر و آشکارکننده است و اما عین عالم و دانا است ببندگان خویش و اما غین غیاث المستغیثین و فریادرس فریاد خواهانست از همه آفریدگانش و اما فاء فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی شکافنده دانه و استخوان خرما است و اما قاف قادر و توانا است بر همه آفریدگانش و اما کاف کافی و بسندیست که کسی او را همتا نبوده و نخواهد بود و نزاد و زاده نشده و اما لام لطیف و صاحب لطف و نرمیست ببندگانش و اما میم مالک الملک و خداوند مملکت و پادشاهی است و اما نون نور و روشنی آسمانها از نور عرش او است و اما واو واحد و یکیست که یگانه و پناه نیازمندانست نزاد و زاده نشده و اما هاء هادی و رهنما است از برای خلقش و اما لام الف لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وحده لا شریک له است که ترجمه آن گذشت و اما یاء ید و دست خدا است که بر خلق خود گشوده پس رسول خدا (ص) فرمود که اینک همان قولی است که خدای عز و جل از برای خود پسندیده از همه آفریدگانش بعد از آن یهودی مسلمان شد

«باب سی و سیم» در تفسیر و بیان حروف

جمل و جمل بضم جیم و فتح میم است و تشدید و تخفیف میم آن هر دو جائز باشد و مراد از آن حروف ابجد است حدیث کرد ما را محمد بن ابراهیم بن اسحق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد همدانی مولای بنی هاشم گفت که حدیث کرد ما را جعفر بن عبد اللَّه بن جعفر بن محمد بن علی بن ابی طالب (ع) گفت که حدیث کرد ما را کثیر بن عیاش قطان از ابو الجارود زیاد بن منذر از ابو جعفر حضرت محمد بن علی باقر (ع) که فرمود چون حضرت عیسی بن مریم (ع) متولد شد پسر یک روزه که بود گویا بچه دو ماهه بود یعنی در روزی

ص: 265

بقدر دو ماه ترقی میکرد و بزرگ میشد و چون پسر هفت ماهه شد مادرش دستش را گرفت و او را بجانب مکتب خانه آورد و در پیش روی مکتب دار نشانید مکتب دار بعیسی گفت که بگو.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عیسی (ع) گفت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مکتب دار بآن حضرت عرض کرد که بگو ابجد عیسی (ع) سر خود را برداشت و بمکتب دار گفت که آیا میدانی که ابجد چیست و چه معنی دارد و مکتب دار دره را بلند کرد که بآن حضرت زند فرمود که ای معلم مرا مزن اگر میدانی فبها و اگر نه از من بپرس تا از برایت شرح و بیان کنم گفت که از برایم بیان کن عیسی (ع) فرمود که الف آلاء و نعمتهای خدا است و باء بجهت خدا و بجهت بفتح باء و سکون هاء خوبی و خرمی و آراستگی و زیبائیست و جیم جمال خدا و دال دین خدا است هوز هاء هول و ترس دوزخ است و واو ویل و عذاب است از برای اهل آتش و زاری زفیر و نعره دوزخ است حطی یعنی حطت الخطایا عن المستغفرین یعنی فرو ریخته شد گناهان از آنان که آمرزش میطلبند کلم کلام خدا است که هیچ بدل کننده از برای کلمات و سخنان او نیست سعفص یعنی صاعی در برابر صاعی و جزاء مقابل جزاء است قرشت یعنی ایشان را قرش و جمع نمود و ایشان را محشور ساخت پس آن مکتب دار گفت که ای زن دست پسرت را بگیر که آنچه باید بداند دانسته و او را حاجتی بمعلم نیست و معلم نمیخواهد.

«مترجم گوید» که شاید مراد این باشد که صاد در سعفص اشاره بسوی صاع است و اعتبار مساوات و قرینه آنست که سعف بتحریک سین و عین جمع سعفه است و آن شاخه درخت خرما است و اکثری که اغلب است در شاخهای درخت خرما تساوی و برابریست و عدم تفاوتی که محسوس باشد و قول آن حضرت (ع) که فرموده جزاء بجزاء است از برای بیانست نه تأسیس و بنای تازه گذاشتن.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار گفت که حدیث کردند ما را محمد بن حسین بن ابی الخطاب و احمد بن حسن بن علی بن فضال از علی بن اسباط از حسن بن زید که گفت حدیث کرد مرا محمد بن

ص: 266

سالم از اصبغ بن نباته که گفت امیر المؤمنین (ع) فرمود که عثمان بن عفان رسول خدا (ص) را از تفسیر و بیان ابجد سؤال نمود رسول خدا (ص) فرمود که تفسیر ابجد را بیاموزید که همه اعجوبه ها در آنست و ای بر عالمی که تفسیر آن را نداند پس عرض شد که یا رسول اللَّه تفسیر ابجد چیست فرمود اما الف آلاء و نعمتهای خدا است و حرفی از نامهای آن جناب و اما باء بجهت و نیکوئی خدا است و اما جیم جنت و بهشت خدا و جلال خدا و جمال او است و اما دال دین خدا است و اما هوز پس هاء هاویه و دوزخ است پس وای بر کسی که در آتش دوزخ فرو رود و اما واو ویل و وای بر اهل آتش دوزخ و اما زای زاویه و سه کنجی است در آتش دوزخ پس پناه میبریم بخدا از آنچه در آن زاویه است یعنی زاویه های جهنم و اما حطی پس حاء حطوط و فروریختن گناهانست از آنها که استتغفار میکنند در شب قدر و آنچه جبرئیل با فرشتگان با آن فرود آمده اند تا طلوع صبح و اما طاء طوبی از برای ایشانست و خوبی بازگشتنگاه و طوبی درختی است که خدای عز و جل آن را نشانیده و از روح خود در آن دمیده و بدرستی که شاخهای آن از پشت دیوار و حصار بهشت دیده می شود و آن درخت زیور و جامها میرویاند در حالی که آویزان و سخت نزدیکست بر در دهانهای ایشان و اما یاء ید و دست خدا است یعنی قدرت آن جناب در بالای آفریدگانش سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنی پاک و منزه است آن جناب و برتر از آنچه شرک می آورند و شریک او می سازند و اما کلمن پس کاف کلام خدا است و کلمات خدا را هیچ تبدیلی نیست و هرگز غیر از آن جناب تعالی پناهی را نمی یابی که بآن میل کنی و ملتجی شوی و اما لام پس المام و فرود آمدن اهل بهشت است در میان خویش در زیارت و تحیت و سلام و تلاوم یعنی بهم ملامت کردن اهل دوزخ در آنچه در میان ایشانست و اما میم پس ملک و پادشاهی خدا است که زوال ندارد و دوام خدا که فانی نمیشود و اما نون ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ است و نزد بعضی نون اسم سوره است و نزد بعضی دیگر این حرف مفتاح اسم نور و ناصر است و اشاره است بکلمه کن یا مطلق ماهیست یا آن ماهی که زمین بر پشت آنست که آن را یهموت یا برموت یا ملهوت گویند یا لوحی از نور یا طلا یا نهری در

ص: 267

بهشت یا نون جزو الرحمن است یا دوات و غیر از این گفته اند و عالم ربانی مفسر کاشانی در تفسیر خود میگوید که اصح اقوال آنست که نون اسم دوات است و معنی آن است که سوگند بدوات و قلم و آنچه مینویسند یعنی حافظان بقلم زبان و مداد دهان بر بندگان از گفتار و کردار ایشان گویند که مراد همه نویسندگانند از آدمیان و جنیان و فرشتگان و لیکن محمود بن عمر زمخشری در کشاف معنی دوات را چون سائر معانی که ذکر کرده بغایت انکار دارد و میگوید که مراد از نون همین حرف است از حروف معجم تتمه حدیث و قلم قلمی است از نور و نوشته از نور در لوح محفوظ که فرشتگان که مقربان گاه کبریاءاند گواهی میدهند بر آنچه در آنست در روز قیامت و خدا کافی است که شاهد باشد و اما سعفص صاد صاعی در برابر صاعی است و فص و سر سینه در مقابل فص یعنی جزاء در عوض جزاء و بقدر آنست و چنان که میکنی جزاء داده میشوی بدرستی که خدا ستمی را بر بندگان اراده ندارد و اما قرشت یعنی ایشان را قرش و جمع فرماید و فراهم آورد پس ایشان را محشور سازد و بر انگیزد تا روز قیامت بعد از آن در میان ایشان حکم میفرماید و ایشان ستم کرده نخواهند شد.

«باب سی و چهارم» در تفسیر و بیان حروف اذان و اقامه.

و حروف جمع حرف است و مراد از آن در اینجا فصل است یعنی فصول اذان و اقامه و اذان بفتح همزه در لغت بمعنی اعلام و آگاهانیدنست و در اصطلاح بانک نماز گفتن و بکسر همزه بانک نماز است و اقامه در لغت یعنی ایستادنست و بر پا کردن و راست کردن و مداومت نمودن و حق چیزی گذاردن و شرعا اقامه نماز است و اقامه نماز گفتن و در هر دو در اینجا معنی غیر مصدری مراد است و اول اذکار مخصوصه ایست که موضوع است از برای اعلام بدخول اوقات نماز و دویم اذکار معهوده ایست در نزد برخاستن بسوی نماز و بنا بر مشهور معمول اول هجده فصل است و دویم هفده فصل زیرا که اینها در فصول

ص: 268

اشتراک دارند و در اول اول چهار تکبیر است و در اول دویم دو تکبیر و در آخر دویم یک تهلیل است و در آخر اول دو تهلیل و دویم دو قد قامت الصلاه دارد که اول ندارد و ذکر نکردن حی علی خیر العمل در این حدیث بجهت تقیه است چنان که مذکور خواهد شد و در عدد فصول هر یک چند قول دیگر هست که این مقام موضع ذکر آنها نیست.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عبد الرحمن مروزی حاکم مقری گفت که حدیث کرد ما را ابو عمر محمد بن جعفر مقری جرجانی گفت که حدیث کرد ما را ابو بکر محمد بن حسن موصلی در بغداد گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عاصم طریقی گفت که حدیث کرد ما را ابو زید عیاش بن یزید بن حسن بن علی کحال مولای زید بن علی گفت که خبر داد مرا پدرم یزید بن حسن گفت که حدیث کرد مرا حضرت موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام که فرمود در مسجد نشسته بودیم در وقتی که مؤذن بر مناره بالا رفت و گفت

اللَّه اکبر اللَّه

اکبر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) گریست و ما بگریه آن حضرت گریستیم چون مؤذن فارغ شد حضرت فرمود آیا میدانید که مؤذن چه میگوید عرض کردیم که خدا و رسول او و وصی رسولش داناتر و بهتر میدانند فرمود اگر بدانید که چه میگوید هر آینه کم بخندید و بسیار بگرید.

پس قول او را که میگوید اللَّه اکبر معنیهای بسیار است از جمله آنها آنکه قول مؤذن اللَّه اکبر بر قدم و ازلیت و ابدیت و علم و قوت و قدرت و حلم و کرم وجود و عطاء و کبریاء آن جناب واقع می شود پس هر گاه مؤذن بگوید که اللَّه اکبر میگوید که خدائی که او را آفرینش و فرمانست و بمشیت و خواست او خلق موجود شده اند و از او هر چیزی از برای خلق بوده و خلق بسوی او برمیگردند و او است اول پیش از هر چیزی که همیشه بوده و او است آخر بعد از هر چیزی که همیشه خواهد بود و ظاهر است در بلایی هر چیزی که دریافته نمیشود و باطن است در نزد هر چیزی که محدود و اندازه نمیشود پس او است و هر چیزی که غیر او باشد فانی است و معنی دویم اللَّه اکبر یعنی دانای آگاه دانسته آنچه را که بوده و آنچه خواهد بود و پیش از آنکه بوجود آید و معنی سیم اللَّه اکبر قادر بر هر چیزی

ص: 269

که آنچه را که خواهد میتواند و صاحب قوتی که بجهت قدرتش بر خلقش اقتدار دارد و بخودی خود قوت دارد و قدرتش بر همه چیزها قیام دارد هر گاه امری را حکم کند جز این نیست که بآن میگوید که باش پس میباشد و معنی چهارم اللَّه اکبر بر معنی حلم و کرم او است حلم می ورزد که گویا نمیداند و اعراض میفرماید که گویا نمی بیند و می پوشد که گویا نافرمانی نمیشود و تعجیل و شتاب نمیکند بعقوبت و سزا دادن از روی کرم و اعراض و حلم و وجه دیگر در معنی اللَّه اکبر یعنی جودی که عطایش بزرگ و بسیار و کردارش خوب و خوش است و وجه دیگر اللَّه اکبر در آن نفی کیفیت او است گویا که مؤذن میگوید که خدا از آن بزرگتر است که وصف کنندگان قدر صفتش را که او بآن موصوف است دریابند و جز این نیست که وصف کنندگان او را بر اندازه فهم خویش وصف میکنند نه بر اندازه عظمت و جلالش و خدا برتر است از آنکه وصف کنندگان صفتش را دریابند برتری بزرگ و وجه دیگر اللَّه اکبر گویا که مؤذن میگوید که خدا برتر و بزرگوارتر است و او است که از بندگانش بی نیاز است و با او حاجتی بسوی اعمال خلقش نیست و اما قول مؤذن

اشهد ان لا اله الا اللَّه

یعنی شهادت میدهم که نیست خدائی مگر خدا اعلام است باینکه شهادت روا نباشد مگر بمعرفت و شناختی از دل گویا که او میگوید که میدانم که هیچ معبودی نیست مگر خدای عز و جل و میدانم که هر معبودی باطل است غیر از خدای عز و جل و بزبانم اقرار و اعتراف میکنم آنچه را در دل منست از علم باینکه هیچ خدائی نیست مگر خدا و شهادت میدهم که پناهی از خدا نیست مگر بسوی او و رهیدنگاهی نیست از بدی هر صاحب بدی و فتنه هر صاحب فتنه مگر بخدا و قول او در مرتبه دویم

اشهد ان لا اله الا اللَّه

معنیش آنست که شهادت میدهم که هدایت کننده نیست مگر خدا و دلیلی نیست مگر خدا و خدا را شاهد می گیرم باینکه من شهادت میدهم که خدائی نیست مگر خدا و نیز ساکنان آسمانها را شاهد میگیرم با ساکنان زمینها و آنچه در اینها است از فرشتگان و همه مردمان و آنچه در اینها است از کوهها و درختها و جنبنده ها و وحشها و هر تر و خشکی باینکه من شهادت میدهم که هیچ آفریننده نیست مگر خداوند روزی دهنده و نه معبودی و نه ضرر

ص: 270

رساننده و نه نفع بخشنده و نه فراگیرنده و نه گستراننده و نه بخشنده و نه منع کننده و نه دفع نماینده و نه خیر خواهی و نه کفایت کننده و نه شفاء دهنده و نه پیش دارنده و نه پس اندازنده مگر خدا که او را است آفریدن و فرمان و بدست او است همه خیر و خوبی و پر خیر و برکت است خدائی که پروردگار عالمیانست.

و اما قول مؤذن که

اشهد ان محمدا رسول الله

که باین معنی است که شهادت میدهم که محمد فرستاده خداست میگوید که شاهد میگردانم خدا را که من شهادت میدهم باین که خدائی نیست مگر آن جناب و اینکه محمد بنده و رسول و پیغمبر و برگزیده و همراز او است که او را بسوی کافه مردمان و همه ایشان فرستاده بهدایت و راه راست و کیش درست تا آنکه او را غالب گرداند بر همه دینها اگر چه مشرکان ناخوش داشته باشند و شاهد میگردانم هر که را که در آسمانها و زمین است از پیغمبران و رسولان و فرشتگان و همه مردمان که من شهادت میدهم باینکه محمد سید و بزرگ اولین و آخرین است و قول او در مرتبه دویم

اشهد ان محمد رسول الله

میگوید که شهادت میدهم که کسی را حاجتی بسوی کسی نیست مگر بسوی خدا یگانه قهار که از بندگانش و همه خلائق بی نیاز است و باینکه آن جناب محمد را بسوی مردم فرستاده که مژده دهنده و ترساننده و خواننده بسوی خدا برخصت او و چراغی روشنی بخش باشد پس هر که او را انکار کند و از روی دانش قبول نکند و باو ایمان نیاورد خدای عز و جل او را داخل آتش دوزخ گرداند در حالی که در آن جاوید و مخلد باشد و هرگز از آن جدا نشود.

و اما قول مؤذن

حی علی الصلاه

بفتح یاء یعنی بیاور و آورد چنان که در قاموس گفته و حضرت فرمود یعنی بیائید بسوی بهترین اعمال خویش و دعوت پروردگار خویش و بشتابید بسوی آمرزشی از پروردگار خویش و فرو نشانیدن آتش خویش که آن را بدستهای خویش افروخته اید و رها کردن گردنهای خویش که آنها را بگناهان خویش گرو کرده اید تا خدا بدیهای شما را از شما بپوشاند و گناهان شما را از برای شما بیامرزد و بدیهای شما را بخوبیها بدل کند زیرا که او پادشاهی است صاحب کرم و خداوند فضل بزرگ و ما گروههای مسلمانان را بدخول در

ص: 271

خدمتش و تقدیم بسوی حضورش رخصت داده و قول او در مرتبه دوم حی علی الصلاه یعنی برخیزید بسوی مناجات پروردگار خویش و عرض کردن حاجات خویش بر پروردگار خویش و بکلامش بسوی او دست آویز و نزدیکی جوئید و بآن در خواست کننده خواهید و ذکر و قنوت و رکوع و سجود و خضوع و خشوع و فروتنی را بسیار کنید و حاجتهای خود را بسوی او بردارید چه ما را در آن رخصت داده و اما قول موذن

حی علی الفلاح

یعنی بیائید بر سر رستگاری و حضرت فرمود میگوید که رو بیاورید بسوی بقائی که فنائی با آن نیست و نجاتی که هلاکی با آن نیست و بیائید بسوی زندگی که مردن و مرگی با آن نیست و بسوی نعیمی که تمام شدن ندارد و بسوی پادشاهی که زوالی از آن نیست و بسوی شادیی که اندوهی با آن نیست و بسوی گشادگی که تنگی با آن نیست و بسوی بهجتی که بریده شدن ندارد و بسوی بی نیازی که پریشانی با آن نیست و بسوی تندرستی که بیماری با آن نیست و بسوی عزتی که ذلتی با آن نیست و بسوی قوتی که ضعفی با آن نیست و بسوی کرامتی که که ایهای از آن از کرامتی که کسی قدر آن را نمیداند و بشتابید بسوی شادی دنیا و عقبی و رهائی آخرت و اولی و قول او در مرتبه دوم که

حی علی الفلاح

میگوید که پیشی گیرید بسوی آنچه شما را بسوی آن خوانده ام و بسوی نوازش بسیار و عطای بزرگ و نعمت بلند و رستگاری عظیم و نعیم همیشه در همسایگی محمد فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ ملک مقتدر یعنی در مجلس حق و مکان پسندیده در نزد پادشاه صاحب اقتدار که توانائی دارد بر همه چیز.

و اما موذن

اللَّه اکبر

میگوید که خدا از آن برتر و بزرگوارتر است که یکی از آفریدگانش بداند آنچه را که در نزد او است از کرامت و نوازش از برای بنده که او را اجابت و اطاعت کرده و والیان امر او را فرمان برده و او را شناخته و پرستش نموده و بآن جناب و بیادش اشتغال داشته و در آن بوده و او را دوست داشته و باو انس گرفته و بسویش آرمیده و باو وثوق و اعتماد داشته و از او ترسیده و او را امید داشته و

ص: 272

باو مشتاق شده و در حکم و قضایش با او موافقت نموده و باو خوشنود شده و قول او در مرتبه دویم

اللَّه اکبر اللَّه اکبر

میگوید که خدا از آن بزرگتر و برتر و بزرگوارتر است که کسی مبلغ و مقدار کرامتش را از برای دوستانش و عقوبتش را از برای دشمنانش و مبلغ عفو و غفران و نعمتش را از برای کسی که او را اجابت کرده و رسولش را اجابت کرده و مبلغ عذاب و نکال و هوانش را از برای کسی که او را انکار نموده و دانسته او را قبول ننموده بداند.

و اما قول موذن

لا اله الا اللَّه

معنیش آنست که خدا را حجت رسا است و بر ایشان برسول در رسالت و بیان و دعوت و او از آن بزرگوارتر است که یکی از ایشان را بر او حجتی باشد پس هر که او را اجابت نماید از برایش نور و کرامت است و هر که او را انکار کند خدا از همه عالمیان بی نیاز است و او است شتابنده ترین حساب کنندگان و معنی قد قامت الصلاه در قامه نماز یعنی وقت زیارت و مناجات و بر آمدن حاجات و دریافتن آرزوها و رسیدن بخدای عز و جل و بکرامت و غفران و عفو و رضوانش نزدیک شد و هنگام آن رسید «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که راوی این حدیث ذکر حی علی خیر العمل را که باین معنی است که بیائید بر سر بهترین کارها ترک نکرده مگر بجهت تقیه و نگاهداری جان خود چه سنیان در اقامه و اذان این را نمیگویند و عمر شدد الله علیه العذاب فی سقر بجای این فقره الصلاه خیر من النوم را در اذان صبح زیاد کرده یعنی نماز بهتر است از خواب زیرا که قدر نماز را نمی شناخته و مؤلف میگوید که در خبر دیگر روایت شده است که حضرت صادق (ع) از معنی حی علی خیر العمل سؤال شد فرمود که بهترین عمل ولایت است و در خبر دیگر چنین است که بهترین عمل نیکی با فاطمه و فرزندان آن حضرت علیهم السلام است

«باب سی و پنجم» در تفسیر و بیان هدی و ضلالت توفیق و خذلان از خدای تبارک و تعالی

و هدی بضم هاء راه راست است و ضلالت گمراهی و توفیق سزاوار گردانیدن

ص: 273

اسباب و خذلان فرو گذاشتن یاری.

حدیث کردند ما را علی بن عبد اللَّه وراق و محمد بن احمد سنانی و علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق گفتند که حدیث کرد ما را أبو العباس احمد بن یحیی بن زکریاء قطان گفت که حدیث کرد ما را بکر بن عبد اللَّه بن حبیب گفت که حدیث کرد ما را تمیم بن بهلول از پدرش جعفر بن سلیمان بصری از عبد اللَّه بن فضل هاشمی که گفت ابو عبد اللَّه حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام را سؤال کردم از قول خدای عز و جل مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً که ترجمه اش اینست که هر که خدا او را راه نماید بتوفیق و لطف پس او راه یافته است بفلاح و ارشاد و هر که خدا او را گمراه گرداند و بجهت فرط عناد او را فرو گذارد و لطف و توفیق را از او بردارد و وی را در وادی خذلان بگذارد پس هرگز نیابی از برایش دوستی را راه راست نماینده که او را بر آن دلالت کند و از ضلالت بهدایت رساند و حضرت (ع) فرمود که خدای تبارک و تعالی در روز قیامت ستمکاران را از خانه کرامت خویش که بهشت است گمراه گرداند و اهل ایمان و عمل صالح را بسوی بهشت خویش هدایت فرماید چنان که آن جناب عز و جل فرموده که وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و ترجمه آن گذشت و خدای عز و جل فرموده که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و ترجمه صدر این آیه در اسماء حسنی گذشت و ترجمه تتمه اینست که روان می شود از زیر مساکن و قصرهای ایشان جویهای آب در بوستانهای با نعمت و ناز و ایشان بر بالای غرفها بآن نگران باشند راوی میگوید که من عرض کردم که قول خدای عز و جل که از شعیب حکایت میفرماید وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ یعنی و نیست توفیق من در اصلاح امور یا رسیدن بسر منزل ثواب و صلاح مگر بخدا یعنی بهدایت و معاونت او چه معنی دارد و همچنین قول آن جناب عز و جل إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ که ترجمه اش اینست که اگر یاری دهد خدا شما را چنان که در جنگ بدر واقع شد پس هیچ غلبه نیست شما را که کسی بر شما غالب شود و اگر فرو گذارد شما را چنان که در جنگ احد اتفاق افتاد پس کیست آنکه یاری دهد شما

ص: 274

را بعد از فرو گذاشتن او و حضرت فرمود که هر گاه بنده آنچه را که خدای عز و جل او را بآن امر فرموده از طاعت بجا آورد کردارش با امر خدای عز و جل موافق باشد و بنده بآن موفق نامیده شود و چون بنده اراده کند که در چیزی از معصیتهای خدا داخل شود و خدای تبارک و تعالی در میانه او و آن معصیت حائل و مانع شود و بنده آن معصیت را ترک کند ترکش که آن را واگذاشته و نکرده بتوفیق خدای تعالی ذکره باشد و در هر زمان که در میان او و آن معصیت رها کند و میان او و آن حائل و مانع نشود تا آنکه آن را مرتکب شود بحقیقت که او را واگذاشته و یاری نکرده و توفیق نداده.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از محمد بن ابی عمیر از عبد اللَّه بن قراء از محمد بن مسلم و محمد بن مروان از حضرت صادق (ع) که فرمود رسول خدا (ص) ندانست که جبرئیل از جانب خدای عز و جل است مگر بتوفیق حدیث کرد ما را احمد بن حسن قطان گفت که حدیث کرد ما را حسین بن علی سکری گفت که حدیث کرد ما را ابو عبد اللَّه محمد بن زکریاء بصری گفت که حدیث کرد ما را جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از جابر بن یزید جعفر از ابو جعفر حضرت محمد بن علی باقر (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از معنی

لا حول و لا قوه الا بالله

که ترجمه اش اینست که نیست گردیدنی و نه توانائی مگر بخدا فرمود که معنیش آنست که نیست گردیدنی از برای ما از نافرمانی خدا مگر بیاری خدا و نه توانائی از برای ما بر فرمان برداری خدا مگر بتوفیق خدای عز و جل.

حدیث کرد ما را عبد الواحد بن محمد بن عبدوس عطار «رضی» در نیشابور در سال سیصد و پنجاه و دویم گفت که حدیث کرد مرا علی بن محمد بن قتیبه از سلمان نیشابوری که گفت حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرضا (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ که ترجمه اش اینست که پس هر که خدا خواهد او را راه راست نماید میگشاید سینه او را از برای قبول اسلام و حضرت فرمود که هر که خدا خواهد که او را هدایت نماید بایمانش در دنیا بسوی بهشت و خانه کرامتش در آخرت میگشاید سینه او را از برای تسلیم و انقیاد از برای خدا و وثوق و

ص: 275

اعتماد باو و سکون و آرام بسوی آنچه او را وعده فرموده از ثوابش تا بسوی آن آرمیده شود وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یعنی و هر که خدا خواهد که او را گمراه کند و فرو گذارد و حضرت فرمود که گمراه کند او را از بهشت و خانه کرامتش در آخرت بجهت کفرش بآن جناب و نافرمانیش از برای او یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً یعنی میگرداند سینه او را تنک بسیار تنگ یا چون بیشه پر درخت که چیزی در آن نتواند رفت چه دل کافر و منافق چیزی از خوبی بآن نمیرسد و حضرت فرمود تا آن که در کفرش شک میکند و دلش از اعتقادش مضطرب می شود و میلرزد و چنان میگردد که کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ یعنی گویا بالا میرود در آسمان یعنی از قبول حق میگریزد و میخواهد که بآسمان بالا رود و قبول آن نکند و این از غایت تباعد در گریختن است هم چنان که دلتنگ میگرداند کافر و منافق را بر وجه تخذیل و تخلیه قرار میدهد خدا و مسلط میگرداند عذاب یا لعنت را بر آنان که نمی گروند و بر وجه عناد و انکار توحید را تصدیق نمی کنند

«باب سی و ششم» در رد بر ثنویه و زنادقه

و ثنویه فرقه از مردمانند که بدو خدا قائلند و می شود که مراد از آن حکمای فلاسفه باشند نه ثنویه مشهور چه مذهب ایشان آنست که هر حادثی مسبوق است بماده و مده و وجه نامیدن ایشان بثنویه برای آنست که ایشان بمؤثریت عقول قائلند و آنها را صاحب اثر میدانند و امیر المؤمنین (ع) در خطبه مشهوره خویش در بیان ثنویه میفرماید که و آنها آنانند که گمان کرده اند که خدا چیزی را احداث نمیفرماید مگر از اصل و ماده و تدبیر نمیکند مگر باندازه صورت و برابر کردن با آن و این مذهب حکما است و زنادقه جمع زندیق است و آن بر وزن کبریت معرب زن دیقست و مراد از آن کسی است که بخدا قائل نیست یا آنها که بدو خدا قائلند و نور و ظلمت را هر دو خدا میدانند و بنا بر اخیر عطف آن بر ثنویه عطف تفسیری باشد.

ص: 276

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را ابو القاسم علوی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن گفت که حدیث کرد مرا ابراهیم بن هاشم قمی گفت که حدیث کرد ما را عباس بن عمر و فقیمی از هشام بن حکم در حدیث زندیقی که بخدمت حضرت صادق (ع) آمد و از جمله قول آن حضرت (ع) که باو فرمود این بود که آنچه تو میگوئی که خدایان دواند خالی از این نباشد که یا هر دو قدیم باشند و قوت داشته باشند بر هر فعلی که اراده آن کنند و خواهند که در آن تنها باشند که هر یک از ایشان دیگری را مدخلیت ندهد یا هر دو ضعیف باشند که هیچ یک از ایشان بتنهائی قدرت بر آن نداشته باشد و اراده آن نداشته باشد و هر یک قوت و قدرت بر بعضی از کارها داشته باشد یا یکی از این دو قوی و دیگری ضعیف باشد پس اگر هر دو قوی باشند چرا هر یک از این دو خدا صاحب خود را که آن دیگر است دفع نمیکند و بتدبیر عالم متفرد و تنها نمیشود چه خواهش غلبه و استعلاء در هر صاحب قوتی مرکوز است و بقدر قوت و قدرت خویش آن را بعمل می آورد و این امر نفی هر دو را لازم دارد زیرا که ممکن است که اراده هر یک بنفی دیگری تعلق گیرد و اگر گمان کنی که یکی از ایشان قوی و دیگری ضعیف است ثابت شود که خدا یکیست چنان که ما میگوئیم بجهت عجز و درماندگی که ظاهر و آشکار است در دویم چه آن محتاجست بقوی زیرا که قوی وجودش از آن اقوی است و ضعیف وجود متصور نمیشود مگر بجواز خالی بودن ماهیست از وجود پس اگر بگوئی که ایشان دو خدایند خالی از این نباشد که یا هر دو از هر جهت و هر وجه با هم اتفاق داشته باشند یعنی در حقیقت که ما به الامتیاز و آنچه موجب جدائی ایشان از یک دیگر می شود در میانه ایشان نباشد و این مستلزم نفی تعدد است چنان که بیاید یا هر دو از هر جهتی با هم افتراق و اختلاف داشته باشند و ما چون خلق را منتظم دیدیم و دیدم که انتظارم و ترتیب نیکی دارند و چرخ را دیدیم که روانست و میگردد و اختلاف شب و روز و آفتاب و ماه را دیدیم صحت امر و تدبیر عالم و ایتلاف و تناسب امر بر این دلالت کرد که مدبر عالم یکیست بعد از آن بر تو لازم آید اگر دو خدا را ادعاء کنی که سه خدا باشند چه چاره نیست

ص: 277

از فرجه که در میان ایشان باشد تا آنکه دو تا باشند و فرجه بمعنی رخنه و شکاف است و مراد از آن در اینجا چیزی باشد که موجب امتیاز هر یک از ایشان از دیگری شود و ایشان را از هم جدا کند چه از فاصله میان دو جسم بفرجه و شکاف و رخنه تعبیر می کنند و در این اشعاریست باینکه مخاطب فهم درستی نداشته و تا چیزی محسوس او نمیشده آن را نمی فهمیده و حضرت فرمود که پس این فرجه در میانه ایشان سیم می شود که قدیم است با این دو خدا و او نیز باید که خدا باشد پس بر تو لازم می آید که بسه خدا قائل شوی با آنکه دو خدا را ادعاء داری و اگر سه خدا را ادعاء کنی آنچه در دو خدا گفتیم بر تو لازم آید و آن صورت نبندد تا آنکه در میانه ایشان دو فرجه باشد و بواسطه دو فرجه سه خدا را که ادعاء میکنی پنج خدا می شود پس کلام متناهی می شود در عدد و شماره.

بسوی آنچه آن را در بسیاری نهایتی نباشد هشام گفت که از جمله سؤال آن زندیق این بود که عرض کرد پس دلیل بر خدا چیست حضرت صادق (ع) فرمود که وجود کارهای غریبه که در غایت استحکام و متانت است دلالت میکند بر اینکه صانعی اینها را ساخته آیا نمی بینی که تو هر گاه نظر کنی بسوی عمارت بلند افراشته یا گچ کاری کرده که آن را ساخته اند میدانی که آن را بناکننده ایست که آن را ساخته و هر چند که تو آن بانی را ندیده باشی و او را مشاهده نکرده باشی که آن را میسازد زندیق عرض کرد که پس او چیست فرمود که آن جناب چیزیست بخلاف چیزها که بهیچ یک از آنها نمیماند و من بگفتار خویش که میگویم چیزیست بسوی ثابت کردن معنی و مقصود از لفظ برمی گردم و برگشت قول من باین است و آنکه خدا چیزیست که موصوف است بحقیقت چیز بودن و باین اعتبار چیز بر او اطلاق می شود و او را چیز میگویند غیر از آنکه نه جسم است و نه صورت و محسوس نمیشود و سوده نمیگردد و جستجوی از او نمیتوان کرد و بحواس پنچگانه که سمع و بفروشم و ذوق و لمس است او را در نتوان یافت و همه او خیالها او را در نیابند و روزگارها او را ناقص نکند و زمان او را تغییر ندهد که پیر و شل و کر و کور و بیمار نشود و همچنین سایر ناخوشیها که بر معمرین وارد می شود در او راه نیابد سائل عرض کرد که پس میگوئی که خدا شنوا و بینا است فرمود که آن جناب شنوا و بینا است و لیکن

ص: 278

شنوا است بی جارحه و گوشی که داشته باشد و بینا است بی آنکه آلت و چشمی داشته باشد بلکه بنفس خود می شوند و بنفس خود می بیند و اینکه میگویم که بنفس خود میشوند و بنفس خود می بیند مقصودم این نیست که خدا چیزیست و نفس چیزی دیگر و لیکن خواستم که از خود تعبیر کنم و سخن بگویم زیرا که مسئول بودم و از من سؤال شده بود و بایست که از آن جواب گویم و خواستم که تو را بفهمانهم زیرا که سائلی و جواب میخواهی و میگویم که همه خدا می شنود نه باین معنی که همه از او بعضی دارد و لیکن فهمانیدن تو را اراده کردم و خواستم که از خود تعبیر کنم و بازگشت من در این تعبیر و جواب نیست مگر بسوی آنکه خدای شنوای بینای دانای آگاهست بی آنکه ذات مقدس اختلافی بهمرساند و نه آنکه معنی مختلف شود حاصل معنی آنکه غیر خدا شنوای بگوش است و بینای بچشم و آلت دیدن و شنیدنش غیر یک دیگر است و بآنچه می شنود نمی بیند و به آنچه میبیند نمیشنود و بدون اینها نمی شنود و نمی بیند و خدا را آلت دیدن و شنیدن نیست بلکه ذات مقدس هم شنوا باشد و هم بینا سائل عرض کرد که پس خدا چیست حضرت صادق (ع) فرمود که آن جناب رب و پروردگاریست که می پرورد و او است معبودی که خلائق او را می پرستند و او اللَّه است که جامع جمیع صفات کمال است و اینکه میگویم که اللَّه مرادم ثابت کردن این حروف که الف و لام و لام و هاء باشد نیست و لیکن باز میگردم بسوی معنیی که آن جناب چیزی که خالق چیزها و صانع آنها است که این حروف بر او واقع شده و او همان معنی است که بلفظ الله و رحمان و رحیم و عزیز و امثال اینها از نامهای آن جناب نامیده می شود و آن معنی همان معبودیست جل و عز که بندگان او را پرستش میکنند سائل عرض کرد که پس بدرستی که ما موهومی را نیافتیم مگر آنکه آن را مخلوق یافتیم حضرت صادق (ع) فرمود که اگر این امر چنان باشد که تو میگویی هر آینه توحید خدا از ما برداشته خواهد بود زیرا که ما مکلف نیستیم باینکه غیر موهوم را اعتقاد کنیم و لیکن میگوئیم که هر موهومی که در وهم و خیال در آید بواسطه حواس بآنها دریافته می شود پس آنچه حواس آن را تحدید و تعیین کند و بحقیقتش احاطه نماید و آن را ممثل و مصور گرداند بصورت و کالبدی که دارد آن مخلوق است و می شود

ص: 279

که معنی این باشد که آنچه حواس آن را بیابد و ممثل گرداند آن را چه در بعضی از نسخ توحید چنین است که پس آنچه ما آن را بحواس بیابیم و آن را ممثل و مصور گردانیم مخلوق است و چاره نیست از اثبات صانع چیزها که بیرون است از این دو جهت مذموم یکی از آنها نفی است زیرا که نفی آن در وهم یا رفتنش از آن همان عین ابطال و موجب باطل ساختن و نیستی حقیقت باشد چه هر چه معدوم باشد یا عدم و نیستی آن را عارض شود ممکن است نه واجب و جهت دوم که حصول صورت باشد متضمن تشبیه است و آن بر خدا روا نیست زیرا که تشبیه که مماثلت است در هیئات و صفت صفت مخلوق است که ترکیب و تالیفش هویدا و ظاهر است یا از اجزاء و یا از ذات و صفت و لازم نیست که آنچه بوهم درک شود حقیقتش در وهم در آید پس چاره نبود و یا چون چاره نبود از اثبات صانع بجهت وجود آنها که مصوع اند و ثبوت اضطرار و احتیاج از ایشان بسوی او ثابت شد که ایشان در ظاهر ترکیب و تألیف بایشان شباهت دارد و همچنین در آنچه که بر ایشان جاری می شود از حدوث ایشان بعد از آنکه نبوده اند و منتقل شدن ایشان از کوچکی بسوی بزرگی و از سیاهی بسفیدی و از قوت بسوی ضعف و احوالی چند که موجودند و ما را احتیاجی بتفسیر و بیان آنها نیست و بجهت ثبات و وجود آنها سائل عرض کرد که پس او را تحدید کردی زیرا که وجود و هستی او را اثبات نمودی حضرت صادق (ع) فرمود که او را تحدید نکردم و حدی از برایش نگفتم و لیکن او را اثبات نمودم زیرا که در میانه نفی و اثبات منزله و واسطه نیست که کسی بآن قائل شود و مراد اینست که چون نفی و نیستی بر طرف شد بثبوت ثابت گردید و وجود از صفاتی نیست که تحدیدی با آن باشد سائل عرض کرد که پس او را انیت و مائیت یعنی وجود انتزاعی و حقیقتی است که با وجود از آن انتزاع می شود فرمود بلی چیزی ثابت و موجود نمیباشد مگر با نیت و مائیت سائل عرض کرد که پس او را کیفیت و چگونگی است فرمود نه زیرا که کیفیت جهت صفت و احاطه است و لکن چاره نیست از بیرون رفتن از جهت تعطیل و تشبیه بآن معنی که مذکور شد زیرا که هر که

ص: 280

او را نفی کند بطریقی که ذکر شد او را انکار کرده و ربوبیت و پروردگاریش را برداشته و آن جناب را بیکار قرار داده یا باطل گردانیده و هر که او را بغیرش تشبیه کند او را ثابت کرده بصفت آفریدگان که مصنوعی چندند که ربوبیت را سزاوار نباشند و لیکن چاره نیست از اثبات ذاتی بدون کیفیت که غیر او آن را استحقاق ندارد و در آن با او شرکت نمیشود و احاطه بآن ممکن نباشد و غیر از او کسی آن را نمیداند چه آن کیفیتی است خلاف آنچه ما میدانیم سائل عرض کرد که پس رنج و زحمت چیزها را بخودی خود میکشد حضرت صادق (ع) فرمود که آن جناب از آن بزرگوارتر است که رنج و زحمت آفریدن چیزها را بکشد بمتوجه شدن و چاره و درمان نمودن زیرا که این تعب و مشقت صفت مخلوق است که چیزها بسوی او نمیآید و حصول آنها از برایش میسر نمیشود مگر بمتوجه شدن و چاره کردن و خدای تعالی اراده و مشیتش روانست که آنچه را اراده کند موجود می شود و هر چه را خواسته باشد میکند سائل عرض کرد که پس او را خوشنودی و خشمی هست حضرت صادق (ع) فرمود آری و لیکن آن بروشی نیست که در آفریدگان یافت می شود و بیانش آنست که خوشنودی و خشم حالتی است که بر صاحب این دو صفت داخل می شود و او را از حالتی بحالت دیگر نقل میکند و این صفت آفریدگان درمانده محتاج است و آن جناب تبارک و تعالی که عزیز و رحیم است حاجتی ندارد بچیزی از آنچه آفریده و همه آفریدگانش باو محتاجند سائل عرض کرد که پس قول خدا که میفرماید الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی که ظاهر ترجمه اش اینست که خداوند رحمان بر عرش و تخت استواء دارد چه معنی دارد حضرت صادق (ع) فرمود که باین خود را وصف فرموده و همچنین آن جناب مستولی و غالب بر عرش و از خلق خود جدا است بی آنکه عرش او را حامل و بردارنده باشد و نه آنکه عرش او را در بر داشته باشید یا او را فرا گرفته باشد و نه آنکه عرش گذارنده عرش است و از این آنچه فرموده میگوئیم که آن جناب حامل عرش و نگاه دارنده عرش است و از این آنچه فرموده میگوئیم که وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنی فرا رسیده است کرسی او که مراد از آن علم است همه آسمانها و زمین را پس ثابت نمدیم از عرش و کرسی آنچه را که ثابت نمانده و نفی کردیم که عرش

ص: 281

یا کرسی او را در برداشته باشد یا آنکه آن جناب عز و جل بمکان یا چیزی از آنچه آفریده محتاج باشد بلکه آفریدگانش باو محتاج اند سائل عرض کرد که پس چه فرق است در میان آنکه شما دستهای خود را بسوی آسمان بردارید و آنکه آنها را بجانب زمین پست کنید حضرت صادق (ع) فرمود که این دو امر در علم و احاطه و قدرتش برابر است و لیکن خدای عز و جل دوستان و بندگانش را امر فرموده ببرداشتن دستهای خویش بسوی آسمان بجانب عرش زیرا که آن را معدن روزی گردانیده پس ما آنچه قرآن آن را ثابت نموده ثابت نمودیم و همچنین اخبار و روایات از رسول (ص) در هنگامی که فرموده که دستهای خود را بسوی خدای عز و جل بردارید و بلند کنید و اینک همه فرقهای امت بر آن اجماع دارند سائل عرض کرد که پس از کجا و بچه دلیل پیغمبران و رسولان را اثبات کردی حضرت صادق (ع) فرمود که ما چون ثابت کردیم که ما را آفریننده ایست که ما را ساخته و برتری دارد از ما و از صفات ما و از همه آنچه آفریده و این صانع حکیمی بود که جائز نبود که خلقش او را مشاهده نمایند و نه آنکه او را لمس کنند که دست یا غیر آن از اعضای خود را باو بمالند و نه آنکه با یک دیگر مباشرت کنند که روبرو شوند و با هم مکالمه و محاجه و گفتگو کنند ثابت شد که آن جناب را ایلچیان هستند در میان خلائق و بندگانش که ایشان را دلالت میکنند بر مصالح و منافع ایشان و آنچه بقای ایشان بآن و در ترکش فناء و نیستی ایشانست پس از جانب خداوند علیم حکیم جماعتی ثابت شدند که در میانه خلقش مردم را امر و نهی میفرمایند پس در نزد این ثابت شد که او را معبرانی چند هستند که از جانب او تعبیر میکنند و آنچه میفرماید بمردم میرسانند و ایشان پیغمبران و برگزیدگان اویند از خلقش که حکیمان و تأدیب دهندگان مردمانند بحکمت و بآن مبعوث شده اند و با وجودی که در آفرینش و ترکیب و صورت با عامه مردمان شرکت دارند در چیزی از احوال ایشان از اخلاق و صفات با ایشان مشارکت ندارند و از نزد خداوند علیم حکیم مؤیدند بحکمت که ایشان را بحکمت و دلائل و معجزات و براهین و شواهد که بر حقیقت ایشان شهادت دهد یاری نموده و تقویت فرموده از زنده کردن مردگان و به نمودن کور مادر زاد و پیس پس زمین

ص: 282

خدا خالی نباشد از حجتی که با او علمی باشد که بر راستی گفتار رسول و وجوب عدالتش دلالت کند.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن ابی عمیر از هشام بن حکم که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که چیست دلیل بر اینکه خدا یکیست فرمود که اتصال تدبیر عالم که پیوند دارد و تمام صنع که نقص و فطوری ندارد و چنان که خدای عز و جل فرمود که لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه «رضی» از عمویش محمد بن ابی القاسم که گفت حدیث کرد مرا ابو سمینه محمد بن علی صیرفی از محمد بن عبد اللَّه خراسانی خادم حضرت امام رضا (ع) که گفت مردی از زندیقان بر حضرت امام رضا (ع) داخل شد و در نزد آن حضرت جماعتی بودند امام رضا (ع) بآن مرد فرمود که مرا خبر ده که اگر گفتار درست گفتار شما باشد و آن چنان نیست که شما میگوئید آیا ما و شما چون یک دیگر و با هم برابر نیستیم و آنچه نماز کرده ایم و روزه داشته ایم و زکاه داده ایم و اقرار نموده ایم بما ضرر نرساند آن مرد سکوت کرد و هیچ نگفت پس حضرت امام رضا (ع) فرمود که اگر قول درست قول ما باشد و حال آنکه قول ما است و چنان که ما میگوئیم آیا شما چنان نیستید که هلاک شده باشید و ما نجات یافته باشیم آن مرد گفت خدا تو را رحمت کند مرا بجواب خود بی نیاز ساز که دیگر احتیاج بسؤال نداشته باشم و بفرما که خدا چون و چگونه است و آن جناب در کجا است حضرت فرمود که وای بر تو بدرستی که آنچه تو بسوی آن رفته و آن را مذهب خود ساخته غلط و اشتباه است خدا حقیقت کو و کجا را موجود فرموده و آن جناب بود و کو و کجائی نبود یعنی مکان را که کور و کجا سؤال از آنست بوجود آورده بی آنکه مکانی باشد که بکو و کجا از آن سؤال شود و او حقیقت حال را که چگونه و چون سؤال از آنست بعرصه وجود آن سؤال شود و آنکه چیزی را خلق میکند خود متصف بآن نمیشود زیرا که اتصاف

ص: 283

بیرون رفتن است از قابلیت بسوی فعلیت و قابلی که خالی باشد از وصف پیش از اتصاف آن را ندارد و کسی که چیزی را ندارد آن را اعطاء نمیتواند کرد و خدا که خالق است بخود چیزی نمیدهد که بآن کامل گردد و لهذا میفرماید که آن جناب بچگونه بودن و در کجا بودن شناخته نمیشود چه معلوم شد که چون و کجا مخلوق او است و او بر آنها مقدم است و بهیچ حاسه که چیزها را دریابد او را نتوان شناخت و او را بچیزی قیاس نمیتوان نمود آن مرد عرض کرد که پس در این هنگام خدا هیچ نیست هر گاه بهیچ حاسه از حواس درک نشود حضرت امام رضا (ع) فرمود که وای بر تو چون حواست از دریافتنش عاجز شدند پروردگاریش را انکار کردی و ما حواسی که داریم چون از دریافتنش عاجز شدند یقین کردیم که آن جناب پروردگار ما و بخلاف چیزها است آن مرد عرض کرد که پس مرا خبر ده که در چه زمان بوده و کی موجود شده حضرت امام رضا (ع) فرمود که مرا خبر ده که در چه زمان نبوده تا تو را خبر دهم که کی بوده آن مرد عرض کرد که پس دلیل بر او چیست حضرت امام رضا (ع) فرمود که من چون نظر کردم بسوی بدن خود و مرا زیادتی و نقصانی در پهنا درازی آن و دفع کردن ناخوشیها از آن و کشیدن منفعت بسوی آن ممکن نبود دانستم که این بنا را بناگذارنده هست پس بوی اقرار و اعتراف نمودم با آنچه میبینم از گردش چرخ بقدرت او و پدید آوردن ابرها و گردانیدن بادها و روان شدن آفتاب و ماه و ستارگان و غیر اینها از آیتهای عجیبه محکمات دانستم که هر یک از اینها را تقدیرکننده ایست که این تقدیرات نموده و پدید آورنده ایست که اینها را پدید آورده آن مرد عرض کرد که پس چرا محتجب شده و در پرده رفته که کسی او را نمی بیند حضرت امام رضا (ع) فرمود که حجاب و پرده بر خلق بجهت بسیاری گناهان ایشان است و اما آن جناب هیچ پنهان و پنهان شده در ساعتهای شب و روز بر او پوشیده و پنهان نباشد آن مرد عرض کرد که پس چرا حاسه دیده او را در نمییابد فرمود بجهت فرق میانه او و خلقش که حاسه دیدها از ایشان و از غیر ایشان ایشان را در می یابد بعد از آن خدا از این بزرگوارتر است که دیده او را دریابد یا خیالی باو احاطه نماید یا عقلی او را ضبط کند آن

ص: 284

مرد عرض کرد که پس او را از برایم حد و اندازه کن فرمود که او را حدی نیست عرض کرد چرا فرمود زیرا که هر محدودی نهایت پذیر و بپایان رسنده است تا حدی و هر گاه تحدید را احتمالی داشته باشد احتمال زیادتی خواهد داشت و هر گاه احتمال زیادتی داشته باشد احتمال نقصان نیز دارد پس آن جناب محدود نیست و افزون نمیشود و نقصان نمیپذیرد و پاره پاره نمیگردد و بخیال در نمیآید آن مرد عرض کرد که پس مرا خبر ده از قول شما که خدا لطیف و سمیع و بصیر و علیم و حکیم است آیا شنوا میباشد مگر بگوش و بینا مگر بچشم و لطیف مگر بکار دستها و حکیم مگر بصنعت و کارگری یعنی ممکن نیست که این اوصاف بدون این آلات و چیزها دست بهم دهد و موجود شود حضرت امام رضا (ع) فرمود که لطیف از ما آفریدگان بر اندازه فرا گرفتن صنعت و کارگریست آیا مردی از ما را ندیده ای که چیزی را فرا میگیرد که در فرا گرفتنش لطف بکار میبرد پس گفت می شود که فلانی چه لطیف است پس چگونه خالق جلیل را لطیف نمیگویند زیرا که خلق لطیف و جلیلی را خلق کرده و در حیوانات ارواح و جانهای آنها را ترکیب نموده و هر جنسی را متباین و جدا از جنس خویش در صورت آفریده که بعضی از آن با بعضی شباهت ندارد پس هر یک را لطفی است از خالق لطیف خبیر در ترکیب صورتش بعد از آن نظر کردیم بدرختان و بار برداشتن آنها میوه های خوبترین خود را که مأکول است از آنها و آن را میخورند و غیر مأکول که آن را نمیتوان خورد پس در نزد این گفتیم که خالق ما لطیف است نه چون لطف خلائقش در صنعت ایشان و گفتیم که او شنوائی است که آوازهای خلقش در ما بین عرش تا تحت الثری از ذره تا بزرگتر از آن که در بیابان آن و دریای آنست بر او پوشیده و پنهان نیست و دیدیم که نعمتهای آنها بر او مشتبه و آشفته نمیشود پس در نزد این گفتیم که او شنوا است اما نه بگوش و گفتیم که او بینا است لیکن نه بدیده زیرا که او اثر پای مورچه سیاه را در شب تار بر سنگ سیاه می بیند و جنبیدن مورچه را در شب تاریک می بیند و مضرتها و منفعتها و اثر مجامعت آنها و جوجه ها و نسل آنها را می بیند پس در نزد این گفتیم که او بینا است نه چون بینائی خلقش راوی میگوید که پس آن مرد از جای

ص: 285

خود نرفت تا آنکه اسلام آورد و در او کلامی است غیر از این حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را ابو القاسم حمزه بن قاسم علوی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل گفت که حدیث کرد ما را ابو سلیمان داود بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد مرا عمرو بن محمد گفت که حدیث کرد مرا عیسی بن یونس گفت که ابن ابی العوجاء از جمله شاگردان حسن بصری بود و از توحید رو گردان شد پس باو گفتند که مذهب صاحب خود را واگذاشتی و در چیزی داخل شدی که اصل و حقیقتی ندارد گفت بدرستی که صاحب من در دین تخلیط و فساد می نمود و کارش آشفته و تباه بود یک بار بقدر و یک مرتبه بجبر قائل بود و نمیدانم او را که مذهبی را اعتقاد داشته باشد که بر آن بماند بعد از آن ابن ابی العوجاء وارد مکه شد بجهت سرکشی و انکار بر کسی که حج میکند و علماء ناخوش میداشتند که ابن ابی العوجاء از ایشان چیزی بپرسید و با ایشان همنشینی کند بجهت خباثت زبان و فساد آنچه در دل داشت پس بنزد حضرت صادق (ع) آمد و در خدمتش نشست با جماعتی از امثال خود و گفت که یا ابا عبد اللَّه بدرستی که مجلسها با امانتها است که باید آنچه در آنها ذکر می شود کسانی که در آنها حاضرند بکسی نگویند و چاره نیست از برای کسی که با او سرفه باشد از آنکه بسرفد تا در میان سخن گفتن مخل و مانعی بهم نرسد و بعد از اینها مرا رخصت میدهی در سخن گفتن حضرت فرمود که بآنچه خواهی تکلم کن ابن ابی العوجاء گفت که تا چند این خرمن را لگدکوب میکنید و باین سنگ پناه میبرید و این خانه را که بآجر و کلوخ بلند شده می پرستید و در گرداگرد آن چون هروله و لوک لوک رفتن شتر هر گاه برمد هروله مینمائید بدرستی که هر که در این اندیشه نماید یا تقدیر و اندازه کند می داند که این کاریست که کسی آن را بنیاد کرده که نه حکمت داشته و نه فکر و اندیشه پس جواب بگو زیرا که تو سر این کار و کوهان آنی و پدرت اصل و نظام آنست حضرت صادق (ع) فرمود بدرستی که هر که خدا او را گمراه کرده و دلش را کور گردانیده حق را بد عاقبت و گران شمرده و آن را شیرین و خوش حساب نکرده و شیطان اختیار دار و مالک او شده که او را وارد آبشخوارهای هلاکت میسازد و او را باز نمیگرداند و اینک خانه ایست

ص: 286

که خدا خلق خود را بآن پرستش خواسته تا آنکه فرمان برداری ایشان را در باب آمدن آن آزمایش و امتحان فرماید پس ایشان را بر تعظیم و زیارت آن ترغیب و تحریص نموده و آن را جای پیغمبران و قبله از برای نمازگزارندگان از برایش گردانیده پس آن شعبه ایست از خوشنودی او و راهی که بسوی آمرزشش میرساند و این خانه منصوب است بوضعی که کمالش برابر است و بلندی و پستی ندارد و موضع اجتماع عظمت و جلال است خدا آن را دو هزار سال پیش از پهن کردن زمین آفریده و سزاوارتر کسی که فرمان برداری شود در آنچه فرموده و مردم باز ایستند از آنچه نهی و زجر نموده خدا است که موجود جانها و صورتها است ابن ابی العوجاء عرض کرد که یا ابا عبد اللَّه خدا را یاد نمودی و حواله کردی بر غائب که ناپیدا است حضرت صادق (ع) فرمود که وای بر تو چگونه غائب باشد کسی که با خلق خود در همه جا حاضر است و بایشان نزدیکتر است از رگ گردن و سخن ایشان را می شنود و شخصیتهای ایشان را می بیند و رازهای ایشان را می شنود و جز این که مخلوق آنست که چون از مکانی منتقل شود مکانی دیگر بان اشتغال بهمرساند و مکانی دیگر از آن خالی گردد و در مکانی که بسوی آن منتقل شده اند که در مکانی که پیش از این در آن بوده چه حادث شده و چه روی داده اما خدای عظیم الشأن که پادشاه جزاء دهنده است هیچ مکانی از او خالی نباشد و هیچ مکانی بواسطه او مشتغل نشود و بمکانی نزدیکتر نباشد از خود بمکانی دیگر و کسی که خدا او را با آیات محکم و برهانهای روشن مبعوث گردانیده و بنصرتش او را تقویت داده و از برای رسانیدن پیغامهایش برگزیده گفتار او را باور داشتیم باینکه پروردگارش او را مبعوث گردانیده و با او سخن گفته پس ابن ابی العوجاء از پیش آن حضرت بر خواست و رفت و باصحاب خود گفت که کی مرا در دریای این مرد افکند و در روایت محمد بن حسن بن ولید «ره» چنین است که کی مرا در دریای این مرد افکند من از شما خواستم که آتش پاره را از برایم طلب کنید پس شما مرا بر بالای آتش پاره افکندید گفتند که در مجلسش نبودی مگر حقیر و کوچک گفت بدرستی که او پسر کسی است که سرهای کسانی را که می بیند تراشیده «مترجم گوید» که ظاهر اینست که از این حدیث چیزی افتاده باشد چنان که از

ص: 287

کافی مفهوم و معلوم می شود حدیث کرد ما را احمد بن حسن قطان «ره» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن یحیی از بکر بن عبد اللَّه بن حبیب که گفت حدیث کرد مرا احمد بن یعقوب بن مضر یا مطر گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن عبد العزیز احدب جند نیشابوری گفت که در کتاب پدرم یافتم که بخط خود نوشته بود که حدیث کرد ما را طلحه بن یزید از عبد اللَّه بن عبید از ابو معمر سعدانی که مردی بخدمت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللَّه علیه آمد و عرض کرد که یا امیر المؤمنین من در کتاب منزل خدا شک کرده ام علی (ع) بآن مرد فرمود که مادرت بمرگت نشیند و چگونه در کتاب منزل خدا شک کرده ای گفت از برای آنکه من کتاب خدا را چنان یافتم که بعضی از آن بعضی را تکذیب میکند پس چگونه در آن شک نکنم علی بن ابی طالب (ع) فرمود که کتاب خدا بعضی از آن بعضی را تصدیق میکند و بعضی از آن بعضی را تکذیب نمیکند و تو را چنان گمان میکنم که عقلی بتو روزی نشده که بآن منتفع شوی پس آنچه را که در آن شک کرده از کتاب خدای عز و جل بیاور و بگو تا ببینم آن مرد بحضرت عرض کرد که من خدا را یافتم که میگوید فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا و نیز گفته که نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ و گفته است که وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا پس یک بار خبر میدهد که فراموش میکند و بار دیگر خبر میدهد که فراموش نمیکند پس یا امیر المؤمنین این چگونه باشد امیر المؤمنین فرمود آنچه را که در آن شک کرده نیز بیاور عرض کرد که و خدا را مییابم که میگوید یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً یعنی روزی که روح و فرشتگان همه میایستند در حالی که صف زدگانند که هیچ سخن نگویند مگر کسی که خداوند مهربان او را رخصت داده باشد و صواب گوید یا گفته باشد و گفته است که و از ایشان طلب نطق و گفتن شود پس بگوئید که وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ یعنی سوگند بخدا که پروردگار ما است که ما مشرک نبودیم یعنی مشرکان بدروغ این سوگند یا میکنند با آنکه میدانند که نفع بایشان ندهد اما از غایت دهشت و حیرت باین گویا شوند و ظاهر کلام در این آیه خلاف قرآن بود لهذا غیر قرآن را بترجمه و قرآن را بلفظ آن اداء نمودیم و گفته است که یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً یعنی در

ص: 288

روز قیامت کافر میشوند بعضی از شما که متبوعانند ببعضی دیگر که تابعانند و لعنت میکنند بعضی از شما که پیروان اراذلند بعضی دیگر را که سر کردگانند و گفته است که إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ یعنی بدرستی که اینکه مذکور شد از احوال دوزخیان و سخنان ایشان هر آینه راست و درستی است جدال و نزاع اهل دوزخ که با یک دیگر گفتگو میکنند و گفته است که لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ یعنی منازعه و گفتگو میکنید پیش من و حال آنکه بتحقیق که پیش داشته ام بسوی شما وعید خود را یعنی پیش از این در دنیا در کتب خود بر زبانهای رسولان خود بشما اعلام کرده بودم آنچه را که موجب اند از شما از این روز بود پس مخاصمه شما در این روز مستلزم الزام حجت بر من نخواهد بود و عذر شما در این باب مسموع نه و گفته است که الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنی امروز مهر میگذاریم بر دهانهای ایشان و سخن میکند با ما دستهای ایشان و گواهی میدهد پایهای ایشان بآنچه بودند که کسب میکردند و مراد اینست که اعضای ایشان را که در دنیا از شأن آنها نطق نبود گویا گردانیم تا گواهی دهند بر ایشان و بر زبانهای ایشان که در دنیا بآن سخن میکردند مهر گذاریم تا دروغ از آنها صادر نشود پس یک مرتبه خبر میدهد که ایشان سخن نمیگویند و یک مرتبه خبر میدهد که إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً و یک بار خبر میدهد که خلق نطق نمیکنند و از گفتار ایشان میگوید که وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ و بار دیگر خبر میدهد که ایشان با هم مخاصمه و گفتگو میکنند پس یا امیر المؤمنین این چگونه می شود و چگونه شک نکنم در آنچه می شنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت که خدای عز و جل را مییابم که میگوید وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ و میگوید که لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ و میگوید که وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْری عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهی و میگوید که یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً یعنی در آن روز در خواست سود ندهد مگر کسی را که خداوند بخشاینده او را دستوری داده باشد و پسندیده باشد

ص: 289

و اقوال ایشان پیش از خلق ایشان و بعد از آن و در زمان حیوه یا ممات ایشان تا آخر آنچه گذشت و کسی که دیدها او را دریابد بحقیقت که علم باو احاطه کرده پس یا امیر المؤمنین این چگونه می شود و چگونه در آنچه می شنوی شک نکنم حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت و خدای تبارک و تعالی را می یابم که میگوید که وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ یعنی و نیست و نشاید آدمی را که خدا با او سخن گوید مگر بوحی که آن کلامی است خفی که بسرعت دریابند یا از پس پرده که سخن شنیده شود و کسی دیده نشود یا باینکه بفرستد فرستاده را پس وحی کند بدستوری خویش آنچه را که خواهد و گفته است که وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً یعنی و خدا سخن گفت با موسی سخن گفتنی و گفته است که و ناد بهما ربهما یعنی و نداء و آواز کرد آدم و حواء را پروردگار ایشان و گفته است که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ یعنی ای پیغمبر بگو بزنانت و دخترانت و گفته است که یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنی ای فرستاده برسان آنچه را که فرو فرستاده شده بسوی تو از پروردگارت پس یا امیر المؤمنین این چگونه می شود و چگونه در آنچه می شنوی شک نکنم حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت که خدای جل ثناؤه را می یابم که میگوید هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا یعنی میدانی از برای خدا هم نامی را و گاهست که آدمی سمیع و بصیر و ملک و رب نامیده می شود یعنی شنوا و بینا و پادشاه و پروردگار پس یک بار خبر میدهد که او را نامهای بسیار است که اشتراک دارد و یک بار میگوید هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا پس این یا امیر المؤمنین چگونه می شود و چگونه شک نکنم و در آنچه می شنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت که و خدای تبارک اسمه را یافتم که میگوید وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و میگوید که وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ یعنی و خدا در روز قیامت بسوی ایشان

ص: 290

نظر نمیکند و ایشان را پاکیزه نمیسازد و میگوید که کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ چگونه نظر میکند بسوی ایشان که از او محجوب باشد پس این یا امیر المؤمنین چگونه باشد و چگونه شک نکنم در آنچه می شنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده نیز بیاور گفت و خدای عز ذکره را می یابم که میگوید أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِیَ تَمُورُ یعنی آیا ایمن شده اید از کسی که در آسمانست که فرو برد شما را بزمین پس ناگاه آن زمین پیوسته اضطراب داشته باشد تا شما را بزیر افکند و گفته است که الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی و گفته است که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و گفته است وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ و در قرآن هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ است و گفته است که وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ و گفته است که وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ پس این یا امیر المؤمنین چگونه می شود و چگونه شک نکنم در آنچه می شنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت و خدای جل ثناؤه را می یابم که میگوید وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا و گفته است که وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ یعنی و هر آینه بحقیقت که آمدید ما را یعنی بحساب و جزای ما در حالتی که منفردید نه مال با شما است و نه فرزند و نه خدم و نه حشم و نه یار و نه مدد کار چنان که آفریده ایم شما را در اول بار در رحم مادر سر و پا برهنه منفرد از همه چیز و گفته است که هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَهُ و گفته است که یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً یعنی آیا انتظار میبرند و مراد اینست که انتظار نمیبرند مگر آنکه بیایند ایشان را فرشتگان و مقصود این است که ایشان چون کسانی باشند که منتظر ملائکه موت یا ملائکه عذاب باشند یا بیاید پروردگار تو یا بیاید بعضی از نشانهای پروردگار تو روزی که بیاید بعضی از نشانهای پروردگار تو سود ندهد هیچ نفسی را ایمان آن که چنان نبوده باشد که ایمان آورده باشد پیش از این و امروز ایمان آورده باشد یا نبوده باشد که کسب کرده باشد در ایمانش نیکی را که عمل پسندیده است حاصل

ص: 291

آنکه ایمان کافر و توبه فاسق در آن روز قبول نباشد پس یک بار میگوید که یأتی ربک و بار دیگر میگوید که یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ پس این یا امیر المؤمنین چگونه می شود و چگونه شک نکنم در آنچه می شنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت و خدای جل جلاله را می یابم که میگوید بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ یعنی بلکه ایشان بلقای پروردگار خویش کافرند و مؤمنان را ذکر کرده و گفته است که الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ یعنی آنان که ظن دارند که ایشان ملاقات کنندگان پروردگار خویش اند و آنکه ایشان بسوی او باز گردندگانند تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ یعنی درود دادن خدا اهل ایمان را روزی که او را ملاقات میکنند سلام است و گفته است که مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ یعنی هر که چنان باشد که لقای خدا را امید داشته باشد پس بدرستی که مدتی که خدا مقرر فرموده هر آینه آینده است و گفته است که فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً یعنی پس هر که چنان باشد که لقای پروردگار خود را امید داشته باشد پس باید که بکند کاری را که شایسته و پسندیده خدا باشد پس یک بار خبر میدهد که ایشان او را ملاقات میکنند و بلقای او میرسند و بار دیگر میگوید که لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ و بار دیگر میگوید که وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً پس این یا امیر المؤمنین چگونه می شود و چگونه شک نکنم در آنچه میشنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت و خدای تبارک و تعالی را مییابم که میگوید که وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها یعنی و گناهکاران آتش دوزخ را ببینند پس ظن بهمرسانند که ایشان افتادگان و در آیندگان در آنند و گفته است که یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ یعنی در آن روز خدا تمام بدهد ایشان را جزای ایشان که سزاوار و در خور ایشان باشد و بدانند که خدا او است ثابت بذات خود و پیدا بالوهیت و ظاهر بقدرت بر عقوبت و مثوبت بر وجهی که هیچ کس در این صفات شریک او نیست و گفته است وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا یعنی و ظن میبردید بخدا ظنهای مختلف و انواع گمانها را پس یک بار خبر میدهد که ظن و

ص: 292

گمان دارند و یک بار خبر میدهد که ایشان علم دارند و میدانند و ظن شک است پس این یا امیر المؤمنین چگونه می شود و چگونه شک نکنم در آنچه می شنوی حضرت فرمود که وای بر تو آنچه را که در آن شک کرده بیاور گفت و خدای تعالی ذکره را می یابم که میگوید قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ یعنی بگو که تمام فرا گیرد یا بمیراند شما را فرشته مرگ یعنی عزرائیل که گماشته شده است بر شما بسوی پروردگار خویش باز گردانیده میشوید و گفته است که اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها یعنی خدا قبض میکند و می میراند جانها را در هنگام مردن آنها و گفته است که تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ یعنی می میرانند او را فرستادگان ما و ایشان تفریط و کوتاهی نمیکنند و گفته است که الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ یعنی آنان که میمیرانند ایشان را فرشتگان در حالتی که آن کسان ستمکارانند بر نفسهای خویش پس این یا امیر المؤمنین چگونه می شود و چگونه شک نکنم در آنچه می شنوی و بحقیقت که هلاک شده ام اگر مرا رحم نکنی و سینه ام را از برایم نگشائی در آنچه امیدی هست که آن بر دستهای تو جاری شود پس اگر پروردگار عالم تبارک و تعالی حق باشد و کتاب خدا حق و رسولان حق باشند بحقیقت که من هلاک شده ام و زیان کرده ام و اگر رسولان باطل باشند بر من باکی نیست و نجات یافته ام علی (ع) فرمود که پاک و پاکیزه است پروردگار ما پاک و پاکیزه است و تبارک و متعالی است علوی بزرگ شهادت میدهیم که او است دائمی که بر طرف نمیشود و همیشه خواهد بود و در او شک نمیکنیم و چیزی مثل او نیست و او است شنوای بینا و کتاب خدا حق است و رسولان حق اند و ثواب و عقاب حق است پس اگر زیادتی ایمان بتو روزی شود یا از آن محروم شوی بدرستی که آن بدست خدا است اگر خواهد تو را روزی کند و اگر خواهد تو را از آن محروم کند لیکن بزودی آنچه را که در آن شک کرده بتو اعلام کنم و بیاموزانم و لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ پس اگر خدا بتو خیر و خوبی را اراده کند تو را بعلمش اعلام فرماید و ثابت بدارد و اگر آن بد باشد گمراه گردی و هلاک شوی اما قول آن جناب نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ جز این نیست که این را قصد دارد که خدا را در دار دنیا

ص: 293

فراموش کردند و بطاعتش عمل نکردند پس خدا ایشان را در آخرت فراموش کرد یعنی از برای ایشان در ثوابش چیزی را قرار نداد پس منسی و فراموش کرده شدند و همچنین است تفسیر قول خدای عز و جل فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا و از نسیان و فراموشی این را قصد میکند که ایشان را ثواب ندهد چنان که دوستان خود را که در دار دنیا مطیع و ذاکر بودند در هنگامی که باو و رسولانش ایمان آوردند و در پنهانی از او ترسیدند و اما قول آن جناب وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا بدرستی که پروردگار ما تبارک و تعالی علوا کبیرا کسی نیست که فراموش کند و بی خبر نمیباشد بلکه او است نگاهدارد انا و گاهست که عرب در باب نسیان میگویند که قد نسینا فلان فلا یذکرنا و ترجمه اش اینست که فلانی ما را فراموش کرده و ما را یاد نمیکند یعنی از برای ما بخوبی فرمان نمیدهد و ایشان را بآن یاد نمیکند پس آیا آنچه را که خدای عز و جل ذکر کرده فهمیدی عرض کرد آری اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد و گرهی را از من گشودی خدا مزد ترا بزرگ گرداند حضرت فرمود و اما قول آن جناب یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً و قول آن جناب وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ و قول آن جناب یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و قول آن جناب إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ یوم القیمه و قول آن جناب لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ و قول آن جناب الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ بآن وضعی است که مذکور می شود پس بدرستی که این در چند موطن است از موطنهای آن روز که مقدارش پنجاه هزار سال باشد خدای عز و جل در آن روز خلائق را در موطنها جمع کند که متفرق باشند و با یک دیگر سخن گویند و از برای همدیگر استغفار کنند و این گروه آنانند که در دار دنیا طاعت از ایشان بوده یعنی سر کردگان و پیروان و اهل معاصی که دشمنی از ایشان ظاهر شده و یک دیگر را بر ظلم و عدوان در دار دنیا یاری کرده اند خواه گردن کشان و خواه ضعیفان یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و کفر در این آیه برائت و بیزاری است میفرماید که پس بعضی از ایشان از بعضی بیزاری جوید و نظیر این آیه در سوره

ص: 294

ابراهیم گفتار شیطان است که خدا از او حکایت فرموده که إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ یعنی بدرستی که من کافر و بیزار شدم بآنچه شریک ساختید مرا پیش از این و قول ابراهیم خلیل خداوند رحمان کفرنا بکم یعنی بیزاری جستیم از شما بعد از آن در موطن دیگر اجتماع میکنند و در آنجا میگریند که اگر آن آوازها از برای اهل دنیا ظاهر و هویدا شود همه خلائق را از معایش و اسباب زندگی خویش فراموشی دهد و دلهای ایشان شکافته شود مگر آنچه خدا خواهد پس پیوسته خون بگریند و بعد از آن در موطن دیگر اجتماع کنند و در آن از ایشان در خواسته شود که سخن گویند پس بگویند که وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ بعد از آن خدای تبارک و تعالی مهر بر دهنهای ایشان میگذارد و از دستها و پایها و پوستها خواهش سخن گفتن میفرماید و آنها را گویا میگرداند و آنها شهادت میدهند بهر گناهی که از ایشان بوجود آمده بعد از آن مهر را از دهانهای ایشان بردارد و ایشان بپوستهای خویش بگویند که چرا بر ما شهادت دادید قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ یعنی پوستها در جواب گویند که خدائی که هر چیزی را گویا گردانیده ما را گویا گردانید بعد از آن در موطن دیگر اجتماع میکنند و از ایشان طلب نطق می شود پس از یک دیگر میگریزند و این معنی قول خدای عز و جل است که یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ یعنی روزی که مرد از برادر و مادر و پدر و زن و پسران خود میگریزد پس طلب نطق از ایشان می شود و ایشان سخن نمیگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً پس رسولان خدا صلوات اللَّه علیهم بر میخیزند و در این موطن شهادت میدهند و این معنی قول خدا است که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً یعنی پس چگونه باشد وقتی که بیاوریم از هر گروهی از امتهای گذشته گواهی را و آن پیغمبران ایشان است و بیاوریم تو را بر این گروه گواه تا گواهی دهی بر ایشان بعد از آن اجتماع میکنند در موطن دیگر که در آن مقام محمد (ص) باشد و آن مقام محمود و جای پسندیده است پس بر خدای تبارک و تعالی ثناء گوید بآنچه کسی پیش از او بر آن جناب ثناء نگفته باشد بعد از آن بر همه فرشتگان ثناء گوید پس فرشته نماند مگر آنکه

ص: 295

محمد (ص) بر او ثناء گوید بعد از آن بر رسولان ثناء گوید بآنچه هیچ کس مثل آن حضرت بر ایشان ثناء نگفته باشد بعد از آن بر هر مردم مؤمن و زن مؤمنه ثناء گوید و بصدیقان و شهیدان آغاز کند بعد از آن بصالحان پس اهل آسمانها و اهل زمین او را حمد و ستایش کنند و این معنی قول خدای عز و جل است که عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً یعنی شاید که بر انگیزد تو را پروردگار تو در مقام پسندیده و ستوده ستایش کنندگان و آن مقام شفاعت است پس خوشا بحال کسی که او را در این مقام حظی و بهره باشد و وای بر کسی که او را در این مقام حظی و نصیبی نباشد بعد از آن در موطن دیگر اجتماع میکنند و بعضی از ایشان از بعضی یاری داده می شود و انتقام از برایش میکشند و همه اینها پیش از حساب است و چون در حساب شروع کند هر انسانی بآنچه در پیش او است مشغول گردد و ما برکت آن روز را از خدا سؤال میکنیم آن مرد عرض کرد که اندوه را از من بردی یا امیر المؤمنین و گروهی را از من گشودی پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند حضرت (ع) فرمود و اما قول خدای عز و جل وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ و قول آن جناب لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ و قول آن جناب و لقد راه نَزْلَهً أُخْری عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهی و قول آن جناب یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً بآن وجهی است که مذکور می شود اما قول آن جناب وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ پس بدرستی که این امر در موضع است که دوستان خدای عز و جل در آن منتهی میشوند بعد از آنکه از حساب فارغ شده باشند بسوی نهری که حیوان نامیده می شود پس در آن نهر غسل میکنند و از آن می آشامند و روی ایشان تازگی بهم میرساند از روی روشنی و چون آفتاب تابان می شود و هر خاشاک و نقصان شکستگی که مراد از آنها کثافات و عیوبی است که لازم بشریت است از ایشان میرود و برطرف می شود بعد از آن بدخول در بهشت امر میشوند پس از این مقام بسوی پروردگار خود می نگردند که چگونه ایشان را ثواب میدهد و از آن داخل بهشت میشوند و این تفسیر قول خدای عز و جل است در سلام کردن فرشتگان بر ایشان سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ یعنی خازنان بهشت

ص: 296

که رضوان و پیروان اویند بایشان گویند که سلامتی و ایمنی و تحیت و رحمت از جانب خدا بر شما باد پاک و پاکیزه شدید پس در آئید در حالتی که جاوید باشید پس در نزد این یقین بدخول بهشت و نظر بسوی آنچه پروردگار ایشان ایشان را وعده فرموده بهمرسانند و این معنی قول آن جناب است که إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ و جز این نیست که بنظر بسوی خویش نظر بسوی ثواب خود تبارک و تعالی را قصد دارد و اما قول آن جناب لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ پس آن چنانست که فرموده لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ و خیالها باو احاطه نمیکند وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ یعنی او بآنها احاطه میکند وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ این مدح و ستایشی است که پروردگار ما نفس خود را تبارک و تعالی و تقدس عُلُوًّا کَبِیراً بآن ستوده و موسی (ع) سؤال کرد و از حمد خدای عز و جل این بر زبانش جاری شد که رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ و این مسألت او امر عظیمی بود و کار بزرگی را خواهش نمود و باین جهت از او بازخواست شد پس خدای تبارک و تعالی فرمود که لَنْ تَرانِی یعنی مرا در دنیا نبینی تا بمیری پس در آخرت مرا خواهی دید بآن معنی که مذکور شد و لیکن اگر خواهی که در دنیا مرا ببینی بسوی این کوه نظر کن فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی پس خدای جل ثناؤه بعضی از آیات خود را آشکار نمود و پروردگار ما از برای آن کوه تجلی فرمود پس آن کوه پاره پاره شد و چون چیز پوسیده ورزیده گردید وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً بعد از آن خدا او را زنده گردانید و بر انگیخت پس موسی گفت که سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ یعنی منم اول مؤمنی که از ایشان بتو ایمان آورده که هرگز تو را نخواهد دید و اما قول آن جناب وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْری عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهی یعنی محمد (ص) در جایی که آفریده از آفریدگان خدای تعالی از آن در نمی گذرد و قول آن جناب در آخر آیه ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری یعنی جبرئیل (ع) را در صورتی که دارد دو مرتبه دید این مرتبه و یک مرتبه دیگر و بیانش آنست که خلق جبرئیل (ع) بزرگست چه او از جمله روحانیانست که خلق و صفت ایشان را کسی در نیابد مگر خدا که پروردگار عالمیانست و قول آن جناب یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا یَعْلَمُ

ص: 297

ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً یعنی خلائق از روی علم و دانش بخدای عز و جل احاطه نمیکنند زیرا که آن جناب تبارک و تعالی بر دیدهای دلها پرده و پوشش قرار داده پس هیچ فهمی بکیف و چگونگی او را نیابد و هیچ دلی او را بحدود و اندازها ثابت نگرداند پس او را وصف مکن مگر چنان که او خود را وصف کرده لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ اول است و آخر و ظاهر و باطن و خالق و باری و مصوریست که چیزها را آفریده پس چیزی از چیزها مانند او تبارک و تعالی نیست آن مرد گفت که اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد و گرهی را از من گشودی پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند یا امیر المؤمنین حضرت فرمود و اما قول آن جناب وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ و قول آن جناب وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً و قول آن جناب وَ ناداهُما رَبُّهُما و قول آن جناب یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ بآن تفضیلی است که مذکور می شود و ظاهر آنست که آیه آخر از سؤال آن مرد افتاده باشد چه آن در سؤال مذکور نیست و ترجمه اش اینست که گفتیم ای آدم ساکن شو تو با زنت حواء در بهشت و حضرت میفرماید که اما قول آن جناب وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ یعنی سزاوار نباشد بشری را که خدا با او سخن گوید مگر بوحی و آن باشنده نیست مگر از پس پرده یا فرستاده را بفرستد پس بسوی او وحی کند آنچه را که خواهد و خدای که تبارک و تعالی است بعلوی بزرگ چنین فرموده و رسول چنین بود که از فرستادگان آسمان بسویش وحی میشد پس فرستادگان آسمان بفرستادگان زمین میرسانیدند و گاه بود که کلام در میانه فرستادگان اهل زمین و خدا بود بی آنکه کلام را با فرستادگان اهل آسمان بفرستد و رسول خدا (ص) فرمود که ای جبریل آیا پروردگار خود را دیده جبرئیل عرض کرد که پروردگار من دیده نمیشود رسول خدا (ص) فرمود که وحی را از کجا فرا میگیری عرض کرد که آن را از اسرافیل فرا میگیریم فرمود که اسرافیل آن را از کجا فرا میگیرد عرض کردم که آن را فرا میگیرد از فرشته که زبر او است از روحانیان فرمود که آن فرشته از کجا فرا میگیرد عرض کرد که در دلش افکنده

ص: 298

می شود افکنده شدنی پس این وحی است و آن کلام خدای عز و جل است و کلام خدا بیک نحو نیست از جمله آنها چیزیست که خدا بآن با فرستادگان سخن گفته و از آن جمله آن چیزیست که خدا آن را در دلهای ایشان انداخته و از آن جمله خواب دیدنی است که آن را برسولان نموده و از آن جمله وحی و تنزیلی است که تلاوت کرده و خوانده می شود و آن کلام خدا است پس بآنچه از برایت وصف کردم از کلام خدا اکتفاء کن زیرا که معنی کلام خدا بیک نحو نیست چه از آن جمله آن چیزیست که فرستادگان آسمان بفرستادگان زمین میرسانند آن مرد عرض کرد که اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد و گرهی را از من گشودی پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند یا امیر المؤمنین و حضرت فرمود اما قول آن جناب که هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا تأویلش اینست که آیا هیچ کس را میدانی که نامش اللَّه باشد بجز اللَّه تبارک و تعالی چه از جمله آثار سطوت الهی و غیرت احدیت آنست که هیچ یک از اهل شرک نیز معبود خود را اللَّه نام نکرده بلکه آله گفته و حضرت (ع) فرمود که پس بپرهیز از آنکه قرآن را برای خود تفسیر کنی تا آنکه آن را بفهمی و از علماء فراگیری زیرا که بسا تنزیلی است که بسخن آدمیان میماند و آن کلام خدا است و تاویلش بسخن آدمیان نمیماند و چنان که چیزی از خلق خدا چنان نیست که باو بماند همچنین کار آن جناب تبارک و تعالی بچیزی از کردارهای آدمیان نمیماند و چیزی از کلامش بسخن آدمیان نمی ماند چه کلام خدای تبارک و تعالی صفت او است و سخن آدمیان کردارهای ایشان است پس کلام خدا را بسخن آدمیان تشبیه مکن که هلاک و گمراه میشوی آن مرد عرض کرد که اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد و گروهی را از من گشودی پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند یا امیر المؤمنین حضرت فرمود و اما قول آن جناب وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ همچنین است پروردگار ما که چیزی از او دور و پنهان نباشد و چگونه کسی که چیزها را آفریده چنان باشد که آنچه را که آفریده نداند وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ یعنی و او است آفریدگار دانا و اما قول آن جناب وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ خبر میدهد که خیر و خوبی بایشان نمیرساند و گاهست که

ص: 299

عرب میگویند که و اللَّه لا ینظر الینا فلان یعنی بخدا سوگند که فلانی بسوی ما نظر نمیکند و جز این نیست که بآن این را قصد دارند که از جانب او خوبی بما نمیرسد پس این نظر در اینجا از خدای تبارک و تعالی است بسوی خلقش چه نظرش بسوی ایشان رحمت از برای ایشانست آن مرد عرض کرد که اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد یا امیر المؤمنین و گروهی را از من گشودی پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند حضرت فرمود و اما قول آن جناب کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ جز این نیست که این را قصد دارد که روز قیامت ایشان از ثواب پروردگار خویش محجوب اند و قول آن جناب أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِیَ تَمُورُ و قول آن جناب وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ و قول آن جناب الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی و قول آن جناب وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ و قول آن جناب وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ خدای تبارک و تعالی همچنین است در حالی که پاک و پاکیزه است که از او جاری شود آنچه از آفریدگان جاری می شود و او است لطیف آگاه و از ان بزرگوارتر و بزرگتر است که چیزی از آنچه بر خلقش فرود می آید بر او فرود آید و هر رازی را حاضر است و او است که بر هر چیزی وکیل است و هر چیزی را آسان کننده و همه چیزها را تدبیر نماینده و خدا از آن برتری دارد که بر عرش خود باشد برتری بزرگ و اما قول آن جناب وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا و قول آن جناب وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ و قول آن جناب هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَهُ و قول آن جناب هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ پس بدرستی که این حق است چنان که خدای عز و جل فرموده و او را آمدنی نیست چون آمدن خلائق و تو را اعلام کردم که بسا چیزی هست از کتاب خدا که تاویلش بر غیر تنزیل آنست و بسخن آدمیان نمیماند و بزودی تو را بپاره از آن خبر دهم و تو اکتفاء کنی ان شاء الله و از اینست قول ابراهیم (ع) إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ یعنی بدرستی که من رونده ام بسوی پروردگار خود بزودی مرا راه راست خواهد نمود پس رفتن آن حضرت بسوی پروردگارش توجه او است بسوی آن جناب از روی عبادت و اجتهاد

ص: 300

و قربه الی الله عز و جل آیا نمی بینی که تاویلش غیر از تنزیل آنست و فرموده که وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ یعنی و فرو فرستادیم آهن را در حالی که در آن قوت سختی است یعنی سلاح و آلت کار زار و غیر آن قول آن جناب هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ محمد (ص) را خبر میدهد از مشرکان و منافقان که خدا و رسول او را استجابت نکرده اند پس فرموده که هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ از آنجا که ایشان خدا و رسول او را استجابت نکردند أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ و از این عذاب در دار دنیا را قصد دارد چنان که قرنهای اول را عذاب کرده پس اینک خبریست که پیغمبر (ص) را بآن خبر میدهد از ایشان بعد از آن فرموده که یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً یعنی پیش از آنکه این آیه و نشانه بیاید و این آیه طلوع آفتابست از مغرب آن و جز این نیست که خداوندان عقلهای خالص و خردهای مانع از ناشایست و صاحبان عقول بازدارنده اکتفاء میکنند باینکه بدانند که چون پرده برداشته شود آنچه را که وعده داده میشوند ببیند و در آیه دیگر فرموده که فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا یعنی پس بیامد ایشان را خدا از آنجا که نمی پنداشتند و تصور آن نمینمودند و حضرت فرمود که یعنی عذاب را برایشان فرستاد و همچنین آمدنش بناهای ایشان را عز و جل فرموده که فَأَتَی اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ یعنی پس بیامد خدا بناهای ایشان را از جانب ستونها که بناها بر آنها بود باین وجه که متحرک و متزلزل شدند و حضرت فرمود که پس آمدن خدا بناهای ایشان را از ستونها فرستادن عذاب است و همچنین آنچه آن جناب تبارک اسمه و تعالی علوا کبیرا از امر آخرت وصف فرموده و امورش در آن روز که مقدارش پنجاه هزار سال باشد چنان جاری می شود که در دنیا جاری می شود بازی نمیکند و با غروب کنندگان که پنهان میشوند غروب نمیکند و پنهان نمیشود پس اکتفا کن بآنچه در این باب از برایت وصف کردم از آنچه در سینه ات جولان زده از آنچه خدای عز و جل در کتاب خویش وصف فرموده و کلام او را چون سخن آدمیان قرار مده چه آن جناب از این بزرگتر و

ص: 301

بزرگوارتر و کریم تر و عزیزتر و متبارک و متعالی است از آنکه وصف کنندگان او را وصف کنند مگر بآنچه خود خود را بآن وصف فرموده در قول خویش که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد و گرهی را از من گشودی حضرت فرمود و اما قول آن جناب بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ و ذکر کردنش مؤمنانی را که ظن دارند که پروردگار خود را ملاقات میکنند و قول آن جناب در باره غیر ایشان إِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ که ترجمه اش اینست که پس از پی در آورد بخل و منع زکاه ایشان را نفاقی متمکن در دلهای ایشان که راسخ باشد و زائل نگردد تا روزی که ببینند او را بآنچه خلف کردند با خدا آنچه را وعده داده بودند او را و قول آن جناب که فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً بآن معنی است که ذکر می شود اما قول آن جناب بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ یعنی بعث و بر انگیختن از قبرها و خدای عز و جل آن را لقاء و دیدن خود نامیده و همچنین ذکر مؤمنانی که ظن دارند که پروردگار خود را ملاقات میکنند یعنی یقین دارند که ایشان مبعوث و محشور میشوند و بثواب و عقاب جزاء داده خواهند شد و ظن در اینجا بمعنی یقین است و همچنین قول آن جناب فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً و قول آن جناب مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ یعنی کسی که ایمان داشته باشد باینکه مبعوث است که خدا او را زنده خواهد کرد پس بدرستی که وعده خدا آینده است از ثواب و عقاب پس لقاء در اینجا دیدن نیست و لقاء همان بعث است پس همه آنچه را که در کتاب خدا است از لقای او بفهم چه آن جناب بآن بعث را قصد دارد و همچنین قول آن جناب تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ قصد میفرماید که ایمان از دلهای ایشان زائل نمیشود در روزی که مبعوث می شوند آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین اندوه را از دل من بردی خدا اندوه را از تو ببرد و گرهی را از من گشودی حضرت فرمود و اما قول آن جناب وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها یعنی یقین کردند که ایشان در آن داخل شوندگانند و اما قول آن جناب بر سبیل حکایت که إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ

ص: 302

و قول آن جناب یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ و قول آن جناب در حق منافقان وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا بآن طریقی است که مذکور می شود و آیه اول در سؤال مذکور نبود و ترجمه اش اینست که بدرستی که من گمان کردم که من ملاقات کننده و بیننده ام حساب خود را یعنی در دنیا بیقین دانستم که مرا حساب خواهند کرد و بعضی گفته اند که چون ظن غالب قائم مقام علم و یقین است از این جهت بجای یقین ظن را ایراد فرموده و حضرت (ع) میفرماید که پس بدرستی که قول آن جناب إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ میفرماید که ظن داشتم که مبعوث میگردم و محاسبه میشوم بقولش که فرموده مُلاقٍ حِسابِیَهْ و قول آن جناب بمنافقان وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا و این ظن ظن شک است و ظن ظن بمعنی یقین نیست و ظن دو ظن است یکی ظن شک و دیگری ظن یقین پس آنچه از امر معاد و قیامت باشد از ظن همان یقین است و آنچه از امر دنیا باشد آن ظن ظن شک است پس آنچه را که از برایت تفسیر کردم بفهم آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد حضرت فرمود و اما قول آن جناب وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً پس آن ترازوی عدالت است که خلائق در روز قیامت بآن گرفته میشوند و خدای تبارک و تعالی خلق را جزاء میدهد بعضی از ایشان را از بعضی به ترازوها و در غیر این حدیث ترازوها پیغمبران و اوصیای ایشانند علیهم السلام و این آیه نیز در سؤال نبود و ترجمه اش اینست که و وضع کنیم ترازوهای عدل و راستی را در روز قیامت یا از برای آن یا اهل آن پس ستم کرده نشود کسی چیزی را و قول آن جناب عز و جل فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً که ترجمه اش اینست که پس بپا نخواهیم کرد از برای ایشان در روز قیامت ترازوئی را که عملها را بآن سنجند چه همه آنها نابود شده و فروریخته بجهت کفر صاحبان آنها و حضرت (ع) میفرماید که این قول و آیه خاصه و مخصوص جماعتی است و اما قول آن جناب فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ پس بدرستی که رسول خدا (ص) فرمود که خدای عز و جل فرموده که نوازش من یا فرمود دوستی من واجب شد از برای کسی که از من ترسد و با دوستان من دوستی

ص: 303

کند و آن اینست که ایشان را تاجی از نور بر سر گذارم در حالی که بر منبرهای از نور باشند و جامهای سبز برایشان باشد کسی عرض کرد که یا رسول اللَّه ایشان کیانند فرمود گروهیند که نه پیغمبرانند و نه شهیدان و لیکن ایشان با دوستان خدای تعالی دوستی کرده اند و بیحساب داخل بهشت شوند و از خدا سؤال میکنیم که برحمت خویش ما را از جمله ایشان گرداند و این آیه نیز در سؤال نبود و ترجمه اش اینست که پس آن گروه که بزیور صلاح آراسته باشند در آیند در بهشت یا در آن در آورده شوند در حالتی که روزی داده شوند در آن از آنچه خواهند بیشمار نه باندازه کردار و اما قول آن جناب که فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ که معنی آن اینست که پس هر که ترازوهایش گران باشد و هر که ترازوهایش سبک باشد و حضرت فرمود جز این نیست که حساب را قصد دارد و خوبیها و بدیها سنجیده می شود و خوبیها گرانی ترازو بدیها سبکی ترازو است و این آیه نیز در سؤال نبود و نظم آن در قرآن چنین نیست بلکه موضع کلام از آن در اینجا ذکر شده و اما قول آن جناب قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ و قول آن جناب اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و قول آن جناب تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ و قول آن جناب إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و قول آن جناب الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بآن تفصیلی است که مذکور می شود و آیه آخر در سؤال نبود و ترجمه اش اینست که آنان که فرشتگان ایشان را بمیرانند و قبض روحهای ایشان کنند در حالتی که پاک و پاکیزه اند از شوائب شرک و عصیان و یا مسرور باشند بقبض روح خود تا نفوس ایشان بالکله متوجه حضرت قدس شود فرشتگان بر وجه تعظیم بایشان گویند که سلام خدا بر شما باد یا سلامتی از هر آفات و بلیات بر شما است و حضرت فرمود پس بدرستی که خدای تبارک و تعالی کارها را تدبیر کند بهر وضعی که خواهد و میگمارد از خلق خویش هر که را خواهد بآنچه خواهد اما ملک الموت پس بدرستی که خدای عز و جل او را میگمارد بر خاصه و مخصوصان کسانی که میخواهد از خلق خویش و فرستادگان خود را از فرشتگان بخصوص میگمارد بر کسی که میخواهد از خلق خویش و فرشتگانی که خدای عز ذکره ایشان را نامیده

ص: 304

ایشان را بر جماعت خاصی از کسانی که میخواهد از خلق خویش تبارک و تعالی گماشته و امور را بهر وضع که خواهد تدبیر میکند و هر عملی چنان نیست که صاحب علم بتواند که آن را از برای همه مردمان تفسیر و بیان کند زیرا که بعضی از ایشان قوی و بعضی از ایشان ضعیف اند و بجهت آنکه بعضی از آن چیزیست که طاقت حمل آن باشد و میتوان برداشت و بعضی از آن چیزیست که حملش در تحت طاقت نیست مگر آنکه خدا حمل آن را از برایش آسان گرداند و او را بر آن یاری کند از دوستان مخصوصش و جز این نیست که همین تو را بس باشد که بدانی خدا زنده کننده ایست میراننده و بدانی که او تنها را میمیراند بر دستهای هر که خواهد از خلق خویش از فرشتگانش و غیر ایشان آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین اندوه را از من بردی خدا مسلمانان را بتو بهره مند گرداند علی (ع) بآن مرد فرمود که اگر چنان باشی که خدا سینه ات را گشاده باشد بآنچه از برایت بیان کردم تو از جمله مؤمنانی از روی حق و راستی بحق آن خدائی که دانه را شکافته و بندگان را آفریده آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین چگونه مرا این امر میسر شود که بدانم که من از جمله مؤمنانم از روی حق و راستی حضرت فرمود که این را نداند مگر کسی که خدا او را اعلام کرده باشد بر زبان پیغمبرش (ص) و رسول خدا (ص) از برایش به بهشت شهادت داده باشد یا خدا سینه اش را گشاده باشد از برای آنکه بداند آنچه را که در کتابهائی است که خدای عز و جل آنها را بر رسولان و پیغمبرانش فرو فرستاده آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین کیست که این را طاقت داشته باشد فرمود کسی که خدا سینه اش را گشاده و او را از برای آن توفیق داده باشد پس بر تو باد که عمل کنی از برای خدا و بآن چنگ در زن در نهان کار خویش و آشکارت که چیزی نیست که با عمل برابر باشد مترجم گوید که مؤلف گفته که مصنف این کتاب «ره» میگوید که دلیل بر اینکه صانع یکیست نه بیشتر از آن اینست که ایشان اگر دو باشند امر در ایشان خالی از این نباشد که یا هر یک از ایشان قادر باشد بر منع صاحبش از آنچه میخواهد یا قادر نباشد پس اگر همچنین باشند منع بر ایشان روا باشد و هر که این امر بر او روا باشد

ص: 305

محدث است که دیگری او را احداث کرده چنان که مصنوع است و اگر هر دو قادر نباشند عجز و نقص بر ایشان لازم آید و این دو امر از دلالتهای حدوثند پس صحیح شد که قدیم یکیست و دلیلی دیگر و آن اینست که هر یک از ایشان خالی از این نباشد که قادر باشد بر اینکه چیزی را از دیگری بپوشد پس اگر همچنین باشد آنکه کتمان بر او جائز باشد حادث است و اگر قادر نباشد عاجز است و عاجز حادث است به آنچه ما آن را بیان کردیم و در باطل کردن دو قدیم که صفت هر یک از آنها صفت قدیمی است که ما آن را اثبات کردیم باین کلام استدلال می شود و اما آنچه مانی و پسر دیصان بسوی آن رفته اند از سخنان پریشان خویش در باب امتزاج و مجوس از حماقتهای خویش در باب اهرمن که شیطانست بآن دینداری و اعتقاد کرده اند فاسد است بآنچه قدم اجسام بآن فاسد می شود و بجهت دخول ایشان در این جمله بر کلام در این دو اختصار کردم و هر یک از اینها را تنها نساختم بآنچه از آن سؤال می شود و من میگویم که سید مرتضی رازی علیه الرحمه و الرضوان در کتاب تبصره العوام بعد از ذکر مقالات فلاسفه و برادران ایشان از اصحاب نجوم و طبائع و غیر ایشان و بطلان آن مقالات مجوس و کیش ایشان را ذکر کرده میگوید که بدان که مذهب مجوس آنست که عالم را دو صانع است یزدان و اهرمن یزدان خدا را گویند و اهرمن شیطان را و گویند که چون باری تعالی عالم را بیافرید اندیشه بد کرد و گفت مبادا که مرا ضدی باشد که عدو من باشد شیطان از فکر وی پدید آمد و بعضی دیگر گویند که یزدان تنها بود او را وحشتی پدید آمد فکر بد کرد اهرمن از آن پیدا شد و اهرمن بیرون عالم بود از سوراخی نظر کرد یزدان را دید و بر جاه و منزلت او حسد بر دو شر و فساد در وی پدید آمد یزدان ملائکه را بیافرید تا لشکر وی باشند و خود با لشکر اهرمن جنگ کرد و جنک میان ایشان دراز کشید و چون یزدان نتوانست منع اهرمن کرد با یک دیگر صلح کردند و شمشیرها پیش قمر بنهادند و بعضی گویند که پیش ملائکه بنهادند بشرط آنکه مدتی معین اهرمن در عالم باشد و قبل از انقضاء مدت هر کدام عهد بشکنند او را بشمشیر خود بکشند و چون مدت بآخر رسد اهرمن از عالم بیرون شود و چون بیرون شود عالم خیر محض بود و شر و فساد باقی

ص: 306

نماند و بعضی از ایشان گویند که یزدان و اهرمن هر دو جسم اند و بعضی گویند که اهرمن جسم نیست و لیکن یزدان جسم است و گویند که یزدان مطبوع است بر خیر و شر نتواند کرد و اهرمن مطبوع است و بر شر و خیر نتواند کرد و هر چه خیر است از یزدان حاصل می شود و هر چه شر است از اهرمن و گویند که بیماریها آفریدن و موذیات مانند مار و کژدم و چیزی که آن قبیح است از اهرمن حاصل شود و این باطل است زیرا که فکر و شک نزد ایشان همه قبیح است و از یزدان حاصل شد و بعد از ذکر زردشت و ابتداء آفرینش خلق نو و شاربه و قرب مذهب مجوس بمذهب فلاسفه و ذکر مزدک محبوس میگوید و قومی دیگر از مجوس که ایشان را مانویه گویند گویند که عالم را دو صانع است نور و ظلمت و هر دو زنده اند و قومی از دیصانیه اند و گویند که نور زنده است و ظلمت مرده و نیز گویند که نور و ظلمت و هر دو قدیم اند و مزاج عالم از این دو باشد و از یک دیگر دور باشند و نور بالطبع در جهت بالا باشد و ظلمت در جهت زیر آنگاه در میان ایشان امتزاج حاصل شد باتفاق و گویند در عالم هیچ نیست جز نور و ظلمت و قومی از ایشان گویند امتزاج میان نور و ظلمت نه بقصد بود و نور خیر کند و شر نتواند کرد و ظلمت بعکس آن و منفعت و لذت و راحت را خیر گویند و مضرت و الم و بیماری را شر و جمله مانویه نبوت عیسی را مقرند و موسی و هرون را منکر و بعد از آن بطلان این را بیان کرده هر که خواهد بآن کتاب رجوع کند حدیث کرد ما را عبد الواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری عطار «رضی» در نیشابور در سال سیصد و پنجاه و دویم گفت که حدیث کرد ما را علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری گفت که از فضل بن شاذان شنیدم که میگفت مردی از فرقه ثنویه از ابو الحسن حضرت علی بن موسی الرضا (ع) سؤال نمود و من حاضر بودم و گفت که من میگویم که صانع عالم دو تا است پس دلیل بر آنکه صانع یکیست چیست حضرت (ع) فرمود که قول تو که صانع دو تا است دلیل بر اینست که صانع یکیست زیرا که تو دویم را ادعا نکردی مگر بعد از آنکه یکی را اثبات کردی پس یکی مجمع علیه است که ما و تو بر آن اجماع داریم و بیشتر از یکی مختلف فیه است که در آن اختلاف شده

ص: 307

«باب سی و هفتم» در رد بر نسطوریه از فرق نصاری

یعنی الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ یعنی آنان که گفتند که خدا یکی از سه خدا است چه ایشان قائلند باینکه الوهیت مشترک باشد میان خدا و مریم و عیسی و هر یک از ایشان خدائی است و خدا یکی از این سه باشد و حال آنکه هیچ خدائی نیست مگر خدای یگانه.

پدرم «ره» گفت که حدیث کردند ما را احمد بن ادریس و محمد بن یحیی عطار از محمد بن احمد از ابراهیم بن هاشم از محمد بن حماد از حسن بن ابراهیم از یونس بن عبد الرحمن از هشام بن حکم از جاثلیقهای نصاری که او را بریهه میگفتند و او هفتاد سال مکث نمود و جاثلیق نصرانیت بود و اسلام را طلب مینمود و کسی را میجست که بر آن استدلال کند و حجت آورد از کسانی که کتابهای آن را بخواند و حضرت مسیح را بصفات و دلائل و آیاتش بشناسد راوی میگوید که بریهه باین امر معروف و مشهور شد بمرتبه که در میان نصارا و مسلمانان و یهود و مجوس شهرت یافت تا آنکه نصاری باو نازیدند و گفتند که اگر در دین نصرانیت کسی نبود مگر بریهه ما را بی نیاز مینمود و با وجود این طالب از برای پیوستن بدین اسلام یا جویای از برای حق و دین اسلام بود و با او زنی بود که او را خدمت مینمود که درنگش بریهه طولی کشیده بود و بریهه ضعف نصرانیت و ضعف حجت آن را بسوی آن زن راز میگفت و در خفاء این مطلب را باو بروز میداد راوی میگوید که پس آن زن این مطلب را از او شناخت و بریهه این امر را پشت و شکم زد و نهایت دقت و جستجو و کاوش نمود و احتمال دارد که معنی کلام این باشد که این امر را در پشت شکم زد یعنی در دل نگاه نداشت و بروز داد و شروع کرد که از پیشوایان مسلمانان و از صلحاء و علماء ایشان و اهل عقل و خردمندان از ایشان سؤال

ص: 308

مینمود و فرقه فرقه را جستجوی بسیار میکرد و از پی هر یک میرفت یا ده بده میگشت و در نزد آن گروه هیچ نمی یافت و گفت که اگر پیشوایان شما بر حق بودند هر آینه در نزد شما بعضی از حق می بود پس گروه شیعه را از برایش وصف کردند و هشام بن حکم نیز از برایش وصف شد یونس بن عبد الرحمن گفت که هشام بن حکم بمن گفت که در بین آنکه من بر بالای دکان خویش که بر در کرخ یعنی محله بغداد بود نشسته بودم و در نزد من گروهی بودند که قرآن بر من میخواندند ناگاه گروهی از نصاری را دیدم که با او می آیند ما بین قسیسها تا غیر ایشان که بعضی قسیس و امام نصاری بودند و بعضی غیر قسیس قریب بصد مرد که جامه سیاه و برنسها را پوشیده بودند و برنس بضم باء و نون و سکون راء کلاه دراز روی پوش باشد که فرنگیان بر سر گذارند و جاثلیق بزرگتر در میان ایشان بریهه بود تا آنکه در گرداگرد دکان من ایستادند و از برای بریهه کرسی قرار داده شد که بر آن بنشیند و اسقفها و راهبان ایستادند و بر عصاهای خویش تکیه دادند و بر نسلهای ایشان بر سرهای ایشان بود پس بریهه گفت که در میان مسلمانان کسی باقی نماند از کسانی که بعلم کلام یاد میشوند مگر آنکه بنصرانیت با او مباحثه و گفتگو کردم و در نزد ایشان هیچ نبود و حال آمده ام که با تو در دین اسلام مباحثه کنم راوی میگوید که هشام بن حکم خندید و گفت ای بریهه اگر از من معجزاتی را چون معجزات حضرت مسیح میخواهی من نه مسیحم و نه مانند او و نه باو نزدیک میتوانم شد و آن حضرت روحی است پاک و پاکیزه لاغر میان برآمده که آیاتش ظاهر و هویدا و علاماتش قائم و بر پا است بریهه گفت که این کلام و وصف مرا خوش آمد هشام گفت که اگر محاجه یعنی بر یک دیگر حجت آوردن را اراده داری اینجا بیا بریهه گفت آری من از تو سؤال میکنم که نسبت و نژاد این پیغمبر شما از حضرت مسیح به نسبت ابدان چه نسبت است و چه خویشی دارند هشام گفت که پسر عموی جد اوست زیرا که او از فرزندان اسحق است و محمد از فرزندان اسماعیل بریهه گفت که چگونه او را بخدا نسبت میدهی و بآن جناب چه نسبت دارد هشام گفت که اگر نسبت او را در نزد شما میخواهی شما را خبر دهم و اگر نسبتش را در نزد ما میخواهی ترا خبر دهم بریهه گفت که نسبتش را در نزد

ص: 309

ما میخواهم و گفت که گمان کردم که هشام هر گاه آن حضرت را به نسبت ما نسبت دهد بر او غالب شوم گفتم پس آن حضرت را نسبت ده به نسبتی که ما را بآن نسبت میدهیم هشام گفت آری شما میگوئید که آن حضرت قدیمی است از قدیم پس کدام از این دو قدیم پدر است و کدام یک از ایشان پسر بریهه گفت که آنکه بسوی زمین فرود آمده پسر است و پسر فرستاده پدر است هشام گفت که پدر از پسر استوارتر است زیرا که خلق آفریده پدرند بریهه گفت که خلق هم آفریده پدرند و هم آفریده پسر هشام گفت که چه ایشان را منع کرد از آنکه هر دو فرود آیند چنان که هر دو آفریده اند هر گاه شریک باشند بریهه گفت که چگونه شریک باشند و حال آنکه این دو یک چیزند جز این نیست که بنام از یک دیگر جدا میشوند هشام گفت جز این نیست که بنام با یک دیگر اجتماع میکنند بریهه گفت که این کلام مجهول است که کسی معنی آن را نمیداند هشام گفت که این کلام معروف است که همه کس آن را می شناسند و میدانند بریهه گفت که پسر بپدر پیوسته هشام گفت که پسر از پدر جدا است بریهه گفت که اینک خلاف آن چیزیست که مردم آن را تعقل میکنند و میفهمند هشام گفت که اگر آنچه مردم آن را تعقل میکنند شاهد از برای ما و شاهد بر ما باشد من بر تو غالب شدم زیرا که پدر بود و پسر نبود پس ای بریهه تو همچنین میگوئی گفت نه من همچنین نمیگویم هشام گفت پس چرا گواه میگردانی گروهی را که گواهی ایشان را از برای خودت نمی پذیری بریهه گفت که پدر نامی است و پسر نامی بقدرتش که قدیم است هشام گفت که این دو نام قدیم اند چون قدم پدر و پسر بریهه گفت نه و لیکن نامها حادث اند هشام گفت پس پدر را پسر و پسر را پدر گردانیدی اگر پدر چنان باشد که این نامها را احداث کرده باشد نه پسر پس پسر پدر است و اگر پسر چنان باشد که این نامها را احداث کرده باشد پس پدر پسر است و پسر پدر و در اینجا پسری نیست بریهه گفت که پسر نام از برای روح است در هنگامی که بسوی زمین فرود آمد هشام گفت پس در آن هنگام که بسوی زمین فرود نیامده بود نامش چه بود بریهه گفت که نامش پسر بود خواه فرود آمده بود و خواه فرود نیامده بود

ص: 310

هشام گفت پس پیش از فرود آمدن این روح نام همه آن یکی بود یا نامش دو بود بریهه گفت که همه آن یکی و یکروح بود هشام گفت که راضی شدی که بعضی از آن را پسر و بعضی از آن را پدر قرار دهی بریهه گفت نه زیرا که نام پدر و نام پسر یکی است هشام گفت پس پسر پدر پدر و پدر پسر پسر است پس پدر و پسر یکی است اسقفها بزبان خود ببریهه گفتند که هرگز مثل این بتو نگذشت و بکسی بر نخوردی که مانند این مرد باشد برمیخیزیم پس بریهه سرگردان شد و رفت که برخیزد هشام باو در آویخت و گفت چه تو را از دین اسلام منع میکند آیا در دلت دردیست که از غایت خشم بهمرسیده باشد پس آن را بگو و اگر نه تو را از نصرانیت یک مسأله می پرسم که امشب بر سر آن شب بروز آوری که خواب نکنی و شب همه در فکر آن باشی پس صبح کنی و تو را همت و مقصودی غیر از من نباشد که تمام اوقات خود را صرف این کنی که مرا ببینی اسقفها گفتند که این مسأله را مخواه چه شاید که آن تو را در شک اندازد راوی میگوید که بریهه گفت که ای ابا الحکم آن مسأله را بگو هشام گفت مرا خبر ده که پسر آنچه را که در نزد پدر است میداند بریهه گفت آری هشام گفت پس پدر میداند آنچه را که پسر آن را میداند بریهه گفت آری هشام گفت مرا خبر ده از پسر که آیا قدرت دارد بر همه آنچه پدر بر آن قدرت دارد بریهه گفت آری هشام گفت مرا خبر ده از پدر که آیا قدرت دارد بر همه آنچه پسر بر آن قدرت دارد بریهه گفت آری هشام گفت پس چگونه یکی از این دو پسر صاحب خود که آن دیگر است باشد و حال آنکه این دو برابرند و چگونه هر یک از ایشان بر صاحب خود ستم میکند بریهه گفت که از ایشان ستمی نیست هشام گفت که از جمله حق در میان ایشان آنست که پسر پدر پدر و پدر پسر پسر باشد ای بریهه بر سر این مسأله شب بروز آور و تمام شب در آن فکر کن و نصاری متفرق شدند و ایشان آرزو میکردند که هشام و اصحاب او را ندیده باشند راوی میگوید که پس بریهه غمگین و اندوهناک برگشت تا بمنزل خود شد زنش که او را خدمت میکرد گفت مرا چه می شود که تو را اندوهناک و غمگین می بینم بریهه سخنانی را که در میان او و هشام واقع شده بود از برایش حکایت نمود آن زن گفت

ص: 311

که وای بر تو آیا میخواهی که بر حق باشی یا بر باطل بریهه گفت بلکه میخواهم که بر حق باشم آن زن گفت که در هر جا و هر زمان که حق را یافتی بسوی آن میل کن و بپرهیز از ستیزه کردن زیرا که ستیزه شک است و شک شوم و نامبارک و اهل آن در آتش دوزخ اند راوی میگوید که پس بریهه گفتار آن زن را صواب شمرد و بر صبح کردن بر هشام عزم کرد و دل بر آن بست که صبح زود بنزد هشام رود راوی میگوید که پس صبح زود بجانب هشام رفت و کسی از یارانش با او نبود و گفت که ای هشام آیا تو را کسی هست که از رأی او صادر شوی و سیر معنی باز کردی چنان که تشنه از آبشخوار سیراب باز میگردد و بدون رای او کار نکنی و بقولش رجوع کنی و بطاعتش اعتقاد و دین داری نمائی هشام گفت آری ای بریهه بریهه گفت که صفتش چیست هشام گفت که در نسبش یا در دینش بریهه گفت که در هر دو هم نسبش را وصف کن و هم دینش را وصف کن هشام گفت اما نسب بهترین نسبها است چه سر عرب و برگزیده قریش و فاضل بنی هاشم است هر که با او منازعه کند در نسبش او را از خود فاضلتر یابد زیرا که قریش فاضلترین عربند و بنی هاشم از همه قریش فاضلترند و فاضلترین بنی هاشم خاص و دین و سید ایشان است و همچنین فرزند سید از فرزند غیر سید فاضلتر است و اینک از فرزند سید است بریهه گفت که دینش را وصف کردن که شریعتهای او را وصف کنم یا صفت بدن و طهارتش را بریهه گفت که بدن و طهارتش را وصف کن هشام گفت معصوم است که گناه نمیکند و سخاوت دارد که بخل نمیورزد و دلیریست که بیدل نمیشود و نمیترسد و آنچه از علم باو سپرده شده جاهل نباشد که نداند دین را حافظ است و بآنچه بر او فرض و واجب شده قائم و بر پا و از عترت و فرزندان پیغمبران و جامع علم همه پیغمبرانست در نزد غضب حلم میکند و در نزد ظلم انصاف میدهد و در نزد رضا یاری مینماید و از دوست و دشمن داد می ستاند و از دوستش جوز و دروغی را در باب دشمنش نمیخواهد و افاده دوستش را منع نمیفرماید و افاده بکسر همزه چهار معنی دارد اول چیزی دادن دویم چیزی ستاندن سیم چیزی بکسی رسانیدن چهارم چیزی گرفتن از کسی و بکتاب خدا عمل میکند و بچیزهای عجیب که مردم از آن تعجب

ص: 312

کنند حدیث میگوید و خبر میدهد و از اهل طهارتها است که گفتار پیشوایان برگزیدگان را حکایت میفرماید و حجتی از برایش شکسته و باطل نشده و هیچ مسأله را جاهل نبوده که نداند در باب هر سنت و طریقه فتوی میدهد و هر تاری را روشن می سازد بریهه گفت که حضرت مسیح را وصف کردی در صفاتش و او را اثبات نمودی بحجتها و نشانیها یا معجزاتش مگر آنکه این شخص از شخص آن حضرت جدا است و این وصف بوصفش قائم و برپاست پس اگر این وصف راست باشد ما باین شخص ایمان می آوریم هشام گفت که اگر ایمان آوردی راه راست یابی و اگر حق را پیروی کنی کسی تو را ملامت و سرزنش نتواند کرد بعد از آن گفت که ای بریهه هیچ حجتی نیست که خدا آن را بر اول خلقش اقامه و بر پا داشته باشد مگر آنکه آن را بر وسط و آخر خلقش اقامه فرموده پس حجتها باطل نمیشود و ملتها ضایع نمیگردد و سنتها نمیرود و نابود نخواهد شد بریهه گفت که اینک چه بسیار بحق شباهت دارد و همین چه براستی نزدیکست و این صفت صفت حکیمان است که از حجت اقامه کنند آنچه را که بآن شبهه را نیست و نابود سازند هشام گفت آری پس کوچ کردند تا بمدینه آمدند و آن زن همراه ایشان بود و هشام و بریهه حضرت صادق (ع) را میخواستند پس حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام را ملاقات نمودند پس هشام این حکایت را از برای حضرت نقل و حکایت کرد و چون فارغ شد حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام فرمود که ای بریهه دانش تو بکتاب خدا که انجیل است چگونه باشد آیا آن را میدانی بریهه عرض کرد که من بآن دانایم حضرت فرمود که وثوق و اعتمادت بتاویل و تفسیر آن چگونه است عرض کرد که بسیار وثوق بخود دارم بعلم خویش بآن هشام می گوید که پس حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام بخواندن انجیل آغاز فرمود بریهه گفت بحق حضرت مسیح که مسیح این را چنین میخواند و این قرائت را کسی نخواند مگر حضرت مسیح بعد از آن بریهه گفت که مدت پنجاه سالست که تو یا مثل تو را طلب میکردم هشام میگوید که پس بریهه ایمان آورده و ایمانش خوش بود که مؤمن خوبی شد و آن زن نیز ایمان آورد و ایمانش خوب بود راوی

ص: 313

میگوید که پس هشام و بریهه و آن زن بر حضرت صادق (ع) داخل شدند و هشام این حکایت و سخنی را که در میان حضرت امام موسی (ع) و بریهه جاری شده بود حکایت نمود حضرت صادق (ع) فرمود که ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ یعنی ایشان فرزندانی چندند که بعضی از ایشان از بعضی دیگر زاده شده اند یعنی اولاد پسندیده از پدران برگزیده و خدا شنوا است با قوال مردمان دانا است باعمال ایشان بریهه عرض کرد که فدای تو گردم از کجا شما را توریه و انجیل و کتابهای پیغمبران و علم بآنها دست بهم داده حضرت فرمود که اینها در نزد ما است بطریقه میراث از نزد ایشان و اینها را میخوانیم چنان که ایشان اینها را خوانده اند و اینها را میگوئیم و تفسیر میکنیم چنان که ایشان اینها را گفته اند بدرستی که خدا در زمین خود حجتی را قرار نمیدهد که از چیزی سؤال شود پس بگوید که نمیدانم بعد از آن بریهه دست از حضرت صادق (ع) بر نداشت تا آن حضرت از دنیا رحلت فرمود پس ملازم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام شد و در خدمتش میبود تا در زمان آن حضرت فوت شد و حضرت او را بدست خود غسل داد و بدست خود او را کفن پوشانید و بدست خود او را در لحد خوابانید و فرمود که اینک یک حواری از حواریان و خاصی از خاصان حضرت مسیح است که آن حضرت را یاری مینمود و بدل تصدیق او کرده بود و حق خدا را بر خود می شناخت راوی میگوید پس بیشتر اصحاب آن حضرت آرزو کردند که چون بریهه باشند «مترجم گوید» جاثلیق عالم و عابد و حاکم ترسایانست و نیز قاضی و حکیم ایشان و در قاموس مذکور است که جاثلیق بفتح ثاء سه نقطه رئیس نصاری است که در بلاد اسلام در شهر بغداد باشد و در زیر دست بطریق انطاکیه میباشد بعد از آن مطران زیر دست او است بعد از آن اسقف است که در شهری میباشد بعد از آن بعد از آن قسیس است بعد از آن شماس و گفته که بطریق بر وزن کبریت قائد و لشکر کشتی است از لشکرکشان روم که ده هزار نفر در تحت او باشند بعد از آن طرخانست که پنج هزار نفر در تحت اویند بعد از آن قومس است که دویست نفر در تحت اویند و اسقف بضم یکم و سیم با تشدید فاء مهتر و پیشوای ترسایانست در دین چنان که در

ص: 314

بعضی از لغات معتبره و مسطور است و در مؤید الفضلاء مذکور است که زنجیر پوش و انجیل خوان و دانشمندان ترسایان که خوش آواز باشند و در قاموس میگوید و اسقف رئیس نصاری است در دین یا پادشاهی که فروتنی بر خود بندد در رفتارش یا عالم یا اسقف بالاتر از قسیس و پست تر از مطران است و گفته که قس چو قسیس رئیس نصاری است و سماس از جمله رؤساء نصاری است که میان سر خود را می تراشد و لازم کنشت میباشد و بریهه بر وزن غفیله تصغیر ابراهیم است و در بعضی از نسخ کافی بریه بدون هاء است و آن بر وزن حسین یا قریه است و اول اظهر مینماید

«باب سی و هشتم» در ذکر عظمت و بزرگی خدای عز و جل

پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کردند ما را ابراهیم بن هاشم و غیر او از خلف بن حماد از حسن بن زید هاشمی از حضرت صادق (ع) که فرمود زینب عطر فروش لوچ بسوی زنان و دختران رسول خدا (ص) آمد و کارش این بود که عطر بایشان میفروخت پس رسول خدا (ص) داخل شد و زینب در نزد ایشان بود حضرت باو فرمود که چون تو بنزد ما بیائی خانهای ما خوشبو شود زینب عرض کرد که خانهای تو یا رسول اللَّه ببوی تو خوشبوتر است حضرت فرمود که چون بفروشی نیکی کن و خیانت مکن زیرا که آن پرهیزگاریش بیشتر و مال را باقی گذارنده تر است زینب عرض کرد که در باب چیزی از فروختنم نیامده ام و جز این نیست که بخدمتت آمده ام که تو را از عظمت خدا سؤال کنم حضرت فرمود جل جلال اللَّه بزودی تو را از هر که و هر چه بر روی آنست در نزد طبقه زمینی که در زیر آنست چون حلقه ایست که در بیابان چولی افتاده باشد و این دو طبقه زمین و هر که در اینها و هر که بر روی اینها است در نزد طبقه سیم که در زیر اینها است چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و طبقه

ص: 315

سیم تا آنکه بطبقه هفتم منتهی شد بعد از آن این آیه را خواند که خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یعنی خدا همان است که آفرید هفت آسمان را و از زمین مانند آنها را و هفت طبقه زمین و هر که در آنها و هر که بر روی آنها است بر پشت خروس چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و آن خروس یک بالش در مشرق و بال دیگرش در مغرب است و پاپهایش در تخوم یعنی حد فاصل زمین و هفت طبقه زمین و خروس با هر که در آن و هر که بر روی آن است بر روی سنک چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و هفت طبقه زمین و خروس و سنک با هر که در آن و هر که بر روی آنست بر پشت ماهی چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و هفت طبقه زمین و خروس و سنک و ماهی در نزد دریای تاریک چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و هفت طبقه زمین و خروس و سنک طبقه و دریای تاریک در نزد هواء چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و هفت طبقه زمین و خروس و سنک و ماهی و دریای تاریک و هواء در نزد ثری که خاک نمناکست چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد پس این آیه را خواند که لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری یعنی او را است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه در میان آسمانها و زمین و آنچه در زیر ثری است و حضرت (ص) فرمود که بعد از آن خبر منقطع و بریده شده یعنی آنچه در زیر ثری است کسی غیر از خدا آن را نمیداند و هفت طبقه زمین و خروس و سنک و ماهی و دریای تاریک و هواء و ثری با هر که در آن و هر که بر روی آنست در نزد آسمان اول چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و آنچه مذکور شد و آسمان دنیا با هر که در آن و هر که بر روی آنست در نزد آسمان که زیر آنست چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و آنچه ذکر شد و این دو آسمان در نزد آسمان سیم چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و این آسمان سیم و هر که بر روی آنست در نزد آسمان چهارم چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد تا آنکه بآسمان هفتم منتهی شد و این هفت آسمان و هر که بر روی آنها است در نزد دریای مکفوف که آن را از اهل زمین و باز داشته اند که بر ایشان فرود نمیآید چه باران از آب آسمانست چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و هفت

ص: 316

آسمان و دریای مکفوف در نزد کوههای تگرگ چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد پس این آیه را خواند که وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ یعنی و خدا فرو میفرستد از آسمان از کوهی چند که در آنست از تگرگ و این هفت آسمان و دریای مکفوف و کوههای تگرگ در نزد حجابهای نور چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و آن هفتاد هزار حجاب است که نور آنها دیدها را میبرد و کور میگرداند و اینکه مذکور شد و هفت آسمان و دریای مکفوف و کوههای تگرگ و هواء و حجابها در نزد هوائی که دلها در آن حیران می شود چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد و هفت آسمان و دریای مکفوف و کوههای تگرگ و هواء و حجابها نسبت بکرسی و در آن چون حلقه ایست که در بیابان چولی باشد پس این آیه را خواند که وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و ترجمه اول آیه مذکور شد و ترجمه تتمه اینست که در رنج نیفکند او را و بر او گران نیاید نگاهداشتن آسمانها و زمین و او است بلند مرتبه بزرگوار و آنچه مذکور شد و هفت آسمان و دریای مکفوف و کوههای تگرگ و هواء و حجابها و کرسی در نزد عرش چون حلقه ایست که بیابان چولی باشد پس این آیه را خواند که الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی و فرشتگان عرش را بر نمیدارند مگر بگفتن لا اله الا الله و لا حول و لا قوه الا بالله پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عیسی از حسن بن محبوب از عمرو بن شمر از جابر بن یزید که گفت حضرت باقر (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ یعنی آیا پس ما بتنگ آمدیم و مانده شدیم بآفرینش اول بلکه ایشان در اشتباه و آشفتگی از آفریدن تازه اند و حضرت فرمود که ای جابر تأویل این آیه آنست که خدای عز و جل چون این خلق و این عالم را نیست و نابود گرداند و اهل بهشت را در بهشت و اهل دوزخ را در دوزخ ساکن کند عالمی را غیر از این عالم تازه خلق کند و خلقی را تازه بیافریند بی نرها و ماده ها که او را بپرستند و توحید او کنند و زمین را غیر از این زمین از برای ایشان بیافریند که ایشان را بردارد و آسمانی را غیر از این آسمان خلق کند که

ص: 317

بر ایشان سایه افکند و شاید که تو چنان می بینی که خدا عالمی مگر این یک عالم را نیافریده و چنان می بینی که خدا آدمیانی را غیر از شما نیافریده بلی بخدا سوگند که خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را آفریده و تو در آخر این عالمها و این آدمهائی.

حدیث کرد ما را احمد بن حسن قطان گفت که حدیث کرد ما را احمد بن یحیی بن زکریاء گفت که حدیث کرد ما را بکر بن عبد اللَّه بن حبیب از تمیم بن بهلول از نضر بن مزاحم منقری از عمر بن سعید از ابو محنف لوط بن یحیی از ابو منصور از زید بن وهب که گفت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) از قدرت خدا جلت عظمته سؤال شد پس آن حضرت برخاست و خطبه خواند و خدا را ستود و بر او ثناء نمود بعد از آن فرمود که خدای تبارک و تعالی را فرشتگانی هستند که اگر یک فرشته از ایشان بسوی زمین فرود آید زمین وسعت و گنجایش او نداشته باشد بجهت بزرگی خلقت و بسیاری بالهایش و از جمله ایشان کسی است که اگر جن و انس تکلیف شوند که او را وصف کنند او را وصف نتوانند کرد بجهت دوری ما بین مفاصل و بندها و خوبی ترکیب صورتش و چگونه وصف شود از فرشتگانش کسی که ما بین دوشها و نرمه گوشهایش هفتصد ساله را هست و از جمله ایشان کسی است که افق آسمان را ببالی از بالهایش می بندد و پر میکند قطع نظر از بزرگی بدنش و از جمله ایشان کسی است که آسمانها تابندگاه و کمر او است و از جمله ایشان کسی است که پایش بر چیزی قرار و آرام ندارد بلکه در هوای پائین تر ایستاده و زمینها تا زانوهای او است و از جمله ایشان کسی است که اگر همه آبها در گودی انگشت ابهامش افکنده و ریخته شود وسعت و گنجایش آنها داشته باشد و از جمله ایشان کسی است که اگر کشتیها در اشگهای چشمهایش انداخته شود رودهای بسیار روان گردد فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ و آن حضرت (ع) از حجابها سؤال شد فرمود که اول حجابها هفت حجاب است که گندگی هر حجابی پانصد ساله راه باشد و میان هر دو حجاب از آنها که از حجابی تا حجابی پانصد ساله راهست و حجاب سیم هفتاد حجاب است و میان هر دو حجاب بقدر پانصد ساله راه و طولش پانصد ساله را هست و حاجیان هر حجابی از آنها هفتاد هزار فرشته اند که دربانی آن میکنند

ص: 318

و قوت هر فرشته از ایشان قوت ثقلین است که با قوت جن و انس برابری میکند از جمله آن حجابها حجاب ظلمت و تاریکی است و از جمله آنها حجاب نور و روشنی و بعضی از آنها حجاب آتش و بعضی از آنها حجاب دود و بعضی از آنها حجاب ابر و بعضی از آنها حجاب برق و بعضی از آنها حجاب باران و بعضی از آنها حجاب رعد و بعضی از آنها حجاب ضوء و روشنی و بعضی از آنها حجاب ریگ و بعضی از آنها حجاب کوه و بعضی از آنها حجاب غبار و بنا بر بعضی از نسخ توحید و بعضی از آنها حجاب کوه غبار و بعضی از آنها حجاب آب و بعضی از آنها حجاب جویها و اینها حجابهای مختلف است که گندگی هر حجابی هفتاد هزار ساله را هست بعد از آن سرا پرده های جلال است و آنها هفتاد سراپرده است که در هر سراپرده هفتاد هزار فرشته است و در میان هر سراپرده و سراپرده دیگر پانصد ساله را هست بعد از آن سرا پرده عزت است بعد از آن سراپرده کبریاء بعد از آن سراپرده عظمت بعد از آن سراپرده قدس بعد از آن سراپرده جبروت بعد از آن سراپرده فخر بعد از آن نور سفید بعد از آن سراپرده وحدانیت و آن هفتاد هزار ساله راه در هفتاد هزار ساله را هست بعد از آن حجاب اعلی است که از همه برتر و بالاتر باشد و کلام آن حضرت (ع) تمام شد و خاموش گردید پس عمر بآن حضرت گفت که یا ابا الحسن نمانم از برای روزی که تو را در آن نبینم.

حدیث کرد ما را ابو الحسن علی بن عبد اللَّه بن احمد اسواری گفت که حدیث کرد ما را مکی بن احمد بن سعدویه بردعی گفت که خبر داد ما را ابو عمیر عدی بن احمد بن عبد الباقی در اذنه و اذنه بفتح همزه و ذال شهریست نزدیک طرطوس گفت که حدیث کرد ما را ابو الحسن احمد بن محمد بن براء گفت که حدیث کرد ما را عبد المنعم بن ادریس گفت که حدیث کرد مرا پدرم از وهب از ابن عباس از پیغمبر (ص) که فرمود خدای تبارک و تعالی را خروسی است که پاهایش در تخوم و حد زمین هفتم و سرش در نزد عرش است در حالی که گردنش را در زیر عرش پیچیده و برگردانیده و دو تا کرده و فرشته از فرشتگان خدای عز و جل که خدای تبارک و تعالی او را آفریده و پایهایش در تخوم زمین هفتم است که از همه طبقات زمین پائین تر است گذشت در حالی که در آن بالا رونده

ص: 319

بود بقدر کشیدن زمینها تا آنکه از آنها بیرون رفت بسوی افق آسمان بعد از آن در آن گذشت در حالی که بالا رونده بود تا آنکه طرف سر یا رویش بعرش منتهی شد و میگفت که

سبحان ربی

یعنی پاک و منزه میشمارم تو را ای پروردگار من از آنچه لائق بشان تو نباشد و آن خروس را دو بال است که چون آنها را بگشاید از مشرق و مغرب درگذرد و چون آخر شب شود بالهای خود را بگشاید و آنها را بر هم زند و به تسبیح خدا فریاد برآورد و آواز کند و میگوید که

سبحان الملک القدوس سبحان الکبیر المتعال لا اله الا هو الحی القیوم

و در بعضی از نسخ توحید بجای لفظ هو لفظ جلاله واقع شده و ترجمه این کلام اینست که پاک و منزه میشمارم پادشاهی را که پاکست از هر عیبی و وصفی که باو لائق نباشد و منزه است از همه قبائح پاک و منزه میشمارم بزرگی را که برتری دارد نیست خدائی مگر او که زنده است پاینده و چون چنین کند همه خروسهای زمین تسبیح کننده و بالهای خود را بر هم زنند و شروع کنند و در فریاد و آواز کردن و چون آن خروس در آسمان ساکن شود خروسها در زمین ساکن شوند و چون در بعضی از سحر شود بالهای خود را بگشاید و آنها را از مشرق و مغرب بگذارند و آنها را بر هم زند و بتسبیح خدا فریاد کند که

سبحان الله العظیم سبحان الله العزیز القهار سبحان الله ذی العرش المجید سبحان الله رب العرش الرفیع

یعنی پاک و منزه میشمارم خدای بزرگ را پاک و منزه میشمارم خدای ارجمند یا غالبی را که شکننده کامها است پاک و منزه میشمارم خدائی را که خداوند عرش بزرگوار است پاک و منزه میشمارم خدائی را که پروردگار عرش بلند است که برتری دارد و چون چنین کند خروسهای زمین تسبیح گویند و چون بهیجان آید خروسها در زمین بهیجان آیند و بتسبیح و تقدیس از برای خدای عز و جل آن را جواب گویند و آن خروس را پریست سفید چون سخت تر سفیدی که در وقتی آن را دیده باشی و نیز آن را موی خورد یا پر ریزه سبزیست که در فارسی آن را چوژه گویند که در زیر پر سفیدش باشد چون سخت تر سبزی که در وقتی آن را دیده باشی پس پیوسته مشتاقم بسوی اینکه بپر آن خروس نظر کنم.

ص: 320

بهمین اسناد از پیغمبر (ص) مرویست که فرمود خدای تبارک و تعالی را فرشته ایست از فرشتگان که نیمه بالای بدنش آتش است و نیمه پائین بدنش برفست پس نه آتش برف را میگدازد و نه برف آتش را فرو می نشاند و آن فرشته ایستاده ایست و بآواز بلندی که دارد نداء میکند که

سبحان الذی کف حر هذه النار فلا تذیب الثلج و کف برد هذا الثلج فلا یطفی حر النار اللهم یا مؤلف بین الثلج و النار الف بین قلوب عبادک المؤمنین علی طاعتک.

یعنی پاک و منزه است آنکه گرمی این آتش را بازداشته پس برف را نمیگذارد و سردی این برف را بازداشته پس گرمی این آتش را فرو نمینشاند بار خدایا ای الفت دهنده میان برف و آتش الفت ده در میان دلهای بندگان مؤمن خود بر فرمان برداریت.

و بهمین اسناد از پیغمبر (ص) مرویست که فرمود خدای تبارک و تعالی را فرشتگانی چند هست که چیزی از طبقهای بدنهای ایشان که بهم گرفته و ناگشوده باشد نباشد مگر آنکه خدای عز و جل را تسبیح میکند و بآوازهای مختلف او را از هر جانبی می ستاید و آن فرشته ها سرهای خود را بسوی آسمان بلند نمیکنند و آنها را بسوی پایهای خویش پست نمیکنند از گریه و ترس بجهت خدای عز و جل.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی از موسی بن عمران نخعی از عمویش حسین بن یزید از اسماعیل بن مسلم که گفت حدیث کرد ما را ابو نعیم بلخی از مقاتل بن حیان از عبد الرحمن بن ابی ذر از پدرش ابو ذر غفاری «ره» که گفت دست رسول خدا (ص) را گرفته بودم و ما هر دو با هم میرفتیم و پیوسته بآفتاب نظر میکردیم تا آنکه پنهان شد من عرض کردم که یا رسول اللَّه آفتاب در کجا پنهان می شود فرمود در آسمان بعد از آن از آسمانی بسوی آسمان دیگر بلند می شود تا آنکه بسوی آسمان هفتم که از همه بالاتر است بالا میرود تا آنکه در زیر عرش می شود و بر رو در می افتد و سجده میکند و فرشتگانی که با آن موکل اند با آن سجده میکنند پس آفتاب عرض میکند که ای پروردگار من مرا امر میفرمائی که از کجا طالع شوم و برایم آیا از مغربم طلوع کنم یا از مطلعم و این است معنی قول

ص: 321

خدای عز و جل که وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ یعنی و دلیل دیگر بر قدرت ما آفتابست که روان می شود و میرود از برای قرارگاهی که از برای آنست آن رفتن تقدیر و مقدر خداوندیست غالب و دانا و حضرت فرمود که مقصود از آن صنعت پروردگار عزیز است در ملک و پادشاهیش با خلقش و فرمود که بعد از آن جبرئیل حله روشنی از نور عرش را بنزد آفتاب می آورد بر اندازه ساعتهای روز در درازی که در تابستان دارد یا کوتاهی آن در زمستان یا میان این و آن در پائیز و بهار و فرمود که پس آفتاب آن حله را در می پوشد چنان که یکی از شما جامهایش را در می پوشید بعد از آن با آن حله در هوای آسمان میرود تا آنکه از مکان طلوعش طالع می شود و پیغمبر (ص) فرمود که گویا من بسوی آن می نگرم که مقدار سه شبانه روز محبوس شده که هیچ برنمیآید بعد از آن روشنی را بر آن در نپوشانند و مأمور شود که از مغربش طلوع کند و اینست معنی قول خدای عز و جل إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ یعنی چون آفتاب در هم پیچیده شود و چون ستارگان تیره و تار شوند و ماه همچنین است از مطلع و مجرای آن در کناره آن و مغرب آن و بلندشدنش بسوی آسمان هفتم و در زیر عرش سجده میکند و جبرئیل حله از نور کرسی را در نزد آن می آورد و اینست معنی قول خدای عز و جل هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً یعنی او است آن خداوندی که گردانید آفتاب را بسیار روشن و ماه را روشن ابو ذر «ره» گفت که بعد از آن با رسول خدا (ص) بگوشه رفتیم و نماز مغرب را بجا آوردیم.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن یحیی عطار «ره» گفت که حدیث کرد ما را پدرم گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از محمد بن اورمه از زیاد قندهاری از درست از مردی از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای تبارک و تعالی را فرشته ایست که دوری ما بین نرمه گوش تا گردنش بقدر پانصد ساله راهست بجنبیدن و پرواز مرغ حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را

ص: 322

احمد بن ادریس از سیاری از عبد اللَّه بن حماد از جمیل بن دراج که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم که آیا در آسمان دریاها است فرمود آری پدرم مرا خبر داد از پدرش از جدش علیهم السلام که فرمود رسول خدا (ص) فرمود که در آسمانهای هفتگانه دریاها است که گودی یکی از آنها بقدر پانصد ساله راهست و در آنها فرشتگانی چندند که ایستاده اند از آن زمان که خدای عز و جل ایشان را آفریده و آب تا زانوهای ایشانست و در میان ایشان فرشته نیست مگر آنکه او را هزار و چهار صد بالست و در هر بالی چهار رو و در هر روئی چهار زبان و در آنها هیچ بال و رو و زبان و دهانی نیست مگر آنکه خدای عز و جل را تسبیح میکند بتسبیحی که نوعی از آن بصاحبش که نوع دیگر است نمیماند.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از حسین بن حسن بن ابان از محمد بن اورمه از احمد بن محسن میثمی از أبو الحسن شعیری از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته که گفت ابن کوّاء بخدمت امیر المؤمنین (ع) آمد و عرض کرد که یا امیر المؤمنین بخدا سوگند که در کتاب خدای عز و جل آیه ایست که بر دلم تباهی و فساد کرده و مرا در دینم در شک انداخته علی (ع) باو فرمود که مادرت بمرگت نشیند و تو را نیابد آن آیه چیست عرش کرد که قول خدای عز و جل وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ یعنی آیا ندیده ای و ندانسته که خدا چنانست که تسبیح و تنزیه میکند از برایش هر که در آسمانها و زمین است و مرغان نیز او را تسبیح میکنند در حالی که بالها گشوده اند در هواء وصف کشیده اند هر یک بحقیقت دانسته دعایش و تسبیح و تنزیهش را پس امیر المؤمنین (ع) باو فرمود که ای پسر کوّاء بدرستی که خدای تبارک و تعالی فرشتگان را در صورتهای پراکنده و مختلف آفریده بدان و آگاه باش که خدای تبارک و تعالی را فرشته ایست در صورت خروس صداکننده سیاه و سفید که انگشتانش در زمینهای هفتم پائین تر است و بالش در زیر عرش دو تا شده و آن را دو بالست یک بال در مشرق و یک بال در مغرب و

ص: 323

یکی از آتش و دیگری از برف است و چون وقت نماز حاضر شود بر انگشتانش بایستد و گردنش را از زیر عرش بلند کند بعد از آن بالهای خود را بر هم زند چنان که خروسها در منزلهای شما بالها را بر هم میزنند پس نه آن بالی که ار آتش است برف را میگدازد و نه آن بالی که از برفست آتش را فرو می نشاند و آواز میکند که

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا سید النبیین و ان وصیه سید الوصیین و ان الله سبوح قدوس رب الملائکه و الروح

یعنی گواهی میدهم باینکه نیست خدائی مگر خدا در حالی که تنها است و شریکی از برایش نیست و گواهی میدهم باینکه محمد سید و بزرگ پیغمبرانست و باینکه وصیش سید اوصیاء ایشانست و باینکه خدا پاکست از هر بدی و بغایت پاک و پاکیزه و پروردگار فرشتگان و روح است و حضرت فرمود که پس خروسها در منزلهای شما بالهای خود را بر هم میزنند و آن را از گفتارش جواب می دهند و این معنی قول خدای عز و جل است که وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ و حضرت فرمود یعنی هر یک از خروسها که در زمینند «مترجم گوید» که ظاهر این حدیث آنست که مراد از کل هر یک از خروسها باشد و ضمیر صلاته و تسبیحه بخروس عرش راجع باشد و مفسر آن بهر یک از اهل آسمان و زمین و مرغان تفسیر کرده اند و دو ضمیر را بسوی کل یا خدا برگردانیده اند چنان که ظاهر آیه اینست حدیث کرد ما را پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن علی از یونس بن یعقوب از عمرو بن مروان از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای تبارک و تعالی را فرشتگانی چند هست که نصفه های ایشان از تگرگست و نصفه های ایشان از آتش و این را میگویند که یا مؤلف بین البرد و النار ثبت قلوبنا علی طاعتک یعنی ای الفت دهنده میان تگرگ و آتش دلهای ما را بر فرمان برداریت ثابت بدار و مؤلف میگوید که بزودی اخباری را که روایت آنها بمن رسیده در باب ذکر

ص: 324

عظمت خدای تبارک و تعالی در کتاب عظمت اخراج کنم ان شاء اللَّه تعالی.

«باب سی و نهم در لطف و لطافت خدای تبارک و تعالی

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد بن عیسی از پدرش از سعید بن جناح از بعضی از اصحاب ما از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای عز و جل خلقی را نیافریده که از بعوض کوچکتر باشد و جرجس از بعوض کوچکتر است و آنچه عرب آن را ولع مینامند کوچکتر است از جرجس و در فیل چیزی نیست مگر آنکه مثلش در ولع موجود است و بدو بال بر فیل زیادتی دارد.

«مترجم گوید» که بعوض و جرجس و ولع هر سه بمعنی پشه است و اهل لغت در آنچه از کتب ایشان بنظر رسید این معنی را از ولع ذکر نکرده اند و بسیار چیزها است که ایشان نشنیده اند.

«باب چهلم» در بیان کمتر چیزی که در شناختن توحید مجزی است

حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از مختار بن محمد همدانی از فتح بن یزید از حضرت کاظم (ع) که گفت او را سؤال کردم از پست ترین معرفت خدا که کمتر از آن شناختن آن جناب بعمل نمیآید فرمود که اقرار کردن باینکه غیر از او خدائی نیست و او را مانند و نظیری نه

ص: 325

و آنکه محتاج نیست بعلت که او را از عدم بسوی وجود آورده باشد بلکه همیشه ثبوت داشته و بخودی خود موجود بوده و مفقود نخواهد شد و آنکه چیزی مانند او نیست نه در ذات و نه در صفات و نه در غیر اینها.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» از احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید از نضر بن سوید از عاصم بن حمید که آن را مرفوع ساخته گفت که حضرت علی بن الحسین علیهما السلام از توحید سؤال شد فرمود بدرستی که خدای عز و جل دانست که در آخر الزمان گروهی چند بهم خواهند رسید که متعمق باشند و در باب توحید خدا بسیار دقت خواهند کرد پس سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ و چند آیه از سوره حدید را تا فرموده خویش وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فرو فرستاد که خدا را باین نحو بشناسند پس هر که آنچه را که بالاتر آنچه در آنجا یا غیر از آن باشد قصد کند هلاک شود و نظم آیه در اول سوره حدید چنین است که سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ یعنی تسبیح و تنزیه کرد خدا را آنچه در آسمانها است از فرشتگان و آفتاب و ماه و ستارگان و غیر آن و آنچه در زمین است از حیوانات و نباتات و جمادات و غیر آن و او است غالب در هر چه خواهد و دانا بهر چه فرماید از برای او است پادشاهی در آسمانها و زمین زنده میگرداند مردگان را و میمیراند زندگان را و بر همه چیز نهایت قدرت و توانائی دارد اوست اول و پیش از همه موجودات که پیش از او چیزی نبوده و آخر بعد از فنای ممکنات که بعد از او چیزی نخواهد بود چه او را نهایتی نیست و ظاهر و هویدا که وجودش در هر چه بنگری

ص: 326

پیدا است و باطن و پنهان که حقیقت ذات مقدسش را تعقل نتوان کرد و او همیشه بهمه چیز عالم و دانا است و ظاهر و باطن در پیشش یکسانست او است آنکه آفرید آسمانها و زمین را در مدت شش روز یا آنکه یوم عبارت است از یک دوره فلک اطلس و آن آسمان نیست بلکه آسمان در لسان شرع منحصر است در افلاک کواکب سبعه سیاره و روزی که مقابل شب است تازی آن نهار است و آن از حرکت آسمان آفتاب که آسمان چهارم است بهم میرسد پس مراد آنست که آسمانهای هفتگانه و زمین را در شش دوره فلک اطلس آفرید و زمان دوره از یک شبانه روز است پس مستولی شد بر عرش یا قصد تدبیر آن فرمود میداند آنچه را که درآید در زمین چون تخمها و مردگان و غیر آن و آنچه را که بیرون آید و از آن چون نباتات و معادن و مانند آن و آنچه را که آفرود آید از آسمان چون احکام و فرشتگان و تگرگ و برف و باران و آنچه را که بالا رود و در آن چون ارواح و اعمال بندگان و دعوت ایشان و فرشتگان نویسندگان کردار ایشان و امثال آن و او با شما است بعلم و قدرت عموما و بفضل و رحمت خصوصا در هر جا که باشید و خدا بآنچه میکنید از خیر و شر بینائی تمام دارد و او را است پادشاهی آسمانها و زمین که حکم گذاری و فرمان روائیش در آنها است و بسوی خدا باز گردانیده می شود عاقبت همه کارها در می آورد شب را در روز یعنی در آن میافزاید چون ایام بهار و زمستان و در می آورد روز را در شب چون فصل پائیز و تابستان و او دانا است بآنچه در دلها است از امور مکنونه از عزائم و اعتقادات و ارادات و چیزی از آنها بر او پوشیده و پنهان نیست حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد مرا حسین بن حسن گفت که حدیث کرد مرا بکر بن زیاد از عبد العزیز بن مهتدی که گفت حضرت امام رضا (ع) را توحید سؤال کردم فرمود که هر که سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بخواند و بآن ایمان آورد توحید را شناخته عرض

ص: 327

کردم که آن را چگونه میخواند فرمود که چنان که مردم میخوانند و در آن این را افزوده که

کذلک اللَّه ربی کذلک اللَّه ربی

یعنی در آخر آن دو مرتبه

کذلک الله ربی

گفت و بنا بر بعضی از نسخ توحید سه مرتبه یعنی چنین است خدا که پروردگار منست.

پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید رحمهما اللَّه گفتند که حدیث کردند ما را محمد بن یحیی عطار و احمد بن ادریس هر دو از محمد بن احمد از بعضی از اصحاب ما از محمد بن علی طالقانی از طاهر بن حاتم بن ماهویه که گفت بخدمت طیب یعنی أبو الحسن حضرت کاظم (ع) نوشتم که چیست آنچه در معرفت آفریدگار بکمتر از آن اکتفاء نمیشود حضرت در جواب نوشت که اعتقاد باینکه چیزی مثل او نیست و همیشه شنوا و دانا و بینا بوده و میباشد و او است که آنچه را خواهد بفعل میاورد حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه «رضی» از عمویش محمد بن ابی القاسم از محمد بن علی قرشی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن سنان از محمد بن یعلی کوفی از جویر از ضحاک از ابن عباس که گفت یکی از بادیه نشینان بخدمت پیغمبر (ص) آمد و عرض کرد که یا رسول اللَّه چیزی از غرائب علم را بمن تعلیم کن حضرت فرمود که در سر علم چه کردی تا از غرائب آن سؤال کنی آن مرد عرض کرد که سر علم چیست یا رسول اللَّه فرمود که شناختن خدا حق شناختنش اعرابی عرض کرد که شناختن خدا حق شناختنش چه باشد فرمود که او را بشناسی بی مثل و مانند و همتا و آنکه او یکی است و یگانه و اول و باطن و اول و آخر که نه کوی دارد و نه نظیر و این حق شناختن او است.

«باب چهل و یکم» در بیان آنکه خدای عز و جل شناخته نمیشود مگر بخودش.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث

ص: 328

کرد ما را محمد بن یعقوب گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل از فضل بن شاذان از صفوان بن یحیی از منصور بن حازم که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که من با گروهی مباحثه و گفتگو نمودم و بایشان گفتم که خدا از آن بزرگوارتر و گرامی تر است که بخلق خود شناخته شود بلکه بندگان بخدا شناخته میشوند حضرت فرمود که خدا ترا رحمت کند.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد بن خالد از بعضی از اصحاب ما از علی بن عقبه بن قیس بن سمعان بن ابی ربیحه غلام آزاد شده رسول خدا (ص) که آن را مرفوع ساخته گفت که از امیر المؤمنین (ع) سؤال شد که پروردگار خود را بچه چیز شناختی فرمود به آن چه خود را بمن شناسانیده بآن حضرت عرض شد که چگونه خود را بتو شناسانیده فرمود که هیچ صورت باو شباهت ندارد و بحواس او را در نتوان یافت و بمردمان قیاس نمیشود و با وجود دوری که از همه دارد نزدیکست و با نزدیکی که بهمه دارد دور است و زبر هر چیزیست بقدرت و غلبه بر آن و نمی توان گفت که چیزی زبر او است و در پیش روی هر چیزیست که بر همه پیشی دارد و نمیتوان گفت که چیزی بر او پیشی گرفته و در چیزها داخل است اما نه چون چیزی که در چیز دیگر داخل باشد و از چیزها خارج است نه مانند چیزی که از چیز دیگر خارج باشد پاک و منزه است آنکه همین او است که همچنین است و غیر او چنین نیست و هر چیزی را ابتداء و آغازیست.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن ابی عمیر از محمد بن عمران از فضل بن سکن از حضرت صادق (ع) که فرمود امیر المؤمنین (ع) فرمود که خدا را بخدا بشناسید یعنی آن جناب بر خویش دلالت دارد و در معرفتش احتیاج بسوی غیر نیست و رسول او را برسالت و پیغمبری بشناسید و بشناسید صاحبان امر و فرمان را یعنی کسانی که خدا اطاعت ایشان را مقرون باطاعت خود و رسول خود فرموده بمعروف و نیکی که موافق شرع و عدل و راستی در همه چیز خواه در اعتقاد و

ص: 329

خواه در اعمال که مرادف عصمت است و نیکوئی کردن در طاعات کما و کیفا یا در آنچه اعم از آن باشد.

حدیث کرد ما را ابو الحسین محمد بن ابراهیم بن اسحق فارسی گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن سعید نسوی گفت که حدیث کرد ما را ابو نصر احمد بن محمد بن عبد اللَّه صغدی در مرو گفت که حدیث کردند ما را محمد بن یعقوب بن حکم عسگری و برادرش معاذ بن یعقوب گفتند که حدیث کرد ما را محمد بن سنان حنظلی گفت که حدیث کرد ما را عبد الله بن عاصم گفت که حدیث کرد ما را عبد الرحمن بن قیس از ابو هاشم رمانی از زادان از سلمان فارسی «رضی» در حدیث طویلی که در آن ورود جاثلیق را در مدینه ذکر میکند با صد نفر از نصاری و آنچه جاثلیق ابو بکر را از آن سؤال کرد و ابو بکر او را جواب نداد و بعد از آن بسوی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) ارشاد و رهنمائی شد و آن حضرت را از چند مسأله سؤال نمود و حضرت او را از آنها جواب فرمود و در آنچه آن حضرت را سؤال نمود این بود که بحضرت عرض کرد که مرا خبر ده که خدا را بواسطه محمد شناختی یا محمد را بخدا شناختی علی بن ابی طالب (ع) فرمود که من خدا را بمحمد (ص) نشناختم و لیکن محمد را بخدای عز و جل شناختم در هنگامی که او را آفرید و اندازها را از طول و عرض در او احداث فرمود پس شناختم که آن حضرت مدبریست مصنوع که خدا او را تدبیر فرموده و ساخته باستدلال و الهامی از او و اراده چنان که طاعت خود را بفرشتگان الهام نموده و خود را بایشان شناسانیده بی مانند و چون و چگونگی و مؤلف میگوید که این حدیث طولی دارد و ما از آن موضع حاجت را فرا گرفتیم و این حدیث را بتمامه در آخر اجزاء کتاب نبوت اخراج کرده ام و حقیر تمام آن را در جلد دوم کتاب مصائب الاسلام که ترجمه بعضی از مجلدات کتاب عوالم است ترجمه نموده ام.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که شنیدم از محمد بن یعقوب که میگفت معنی قول آن حضرت که خدا را بخدا بشناسید آنست که یعنی

ص: 330

خدا شخصها و رنگها و جوهرها و ذاتها را آفریده پس ذاتها بدنها است و جوهرها روحها و آن جناب عز و جل بجسم و روحی شباهت ندارد و کسی را در آفریدن روح که نهایت حس و دریافت را دارد اثر و سببی نیست و بآفریدن روحها و جسمها تنها و یگانه است که شریکی ندارد پس هر که دو شباهت را که یکی شباهت ببدنها است و دیگری شباهت بروحها از او نفی کند خدا را بخدا شناخته و کسی که او را بروح یا بدن یا نور تشبیه کند خدا را بخدا نشناخته.

حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از محمد بن سنان از زیاد بن منذر از حضرت ابو جعفر محمد بن علی باقر از پدرش از جدش علیهم السلام که فرمود مردی بسوی امیر المؤمنین (ع) برخاست و عرض کرد که یا امیر المؤمنین پروردگارت را بچه چیز شناختی فرمود بفسخ عزم که آنچه دل بر آن بسته بودم از هم باز شکافت و بنقض هم که آنچه را که قصد آن کرده بودم درهم شکست و تاب آن را بازداد چون قصد کردم در میان من و مقصودم حائل و مانع بهمرسید و عزم چیزی کردم و قضاء و قدر با عزم من مخالف شد دانستم که تدبیرکننده غیر از منست آن مرد عرض کرد که پس نعمتهای او را بچه چیز شکر کردی فرمود نظر کردم ببلاء و زحمتی که آن را از من گردانید و غیر مرا بآن امتحان نمود پس دانستم که بر من انعام فرموده و باین سبب او را شکر کردم سائل عرض کرد که پس لقای او را بچه چیز دوست داشتی فرمود که چون او را دیدم که دین فرشتگان و رسولان و پیغمبران خود را از برایم برگزیده دانستم که آنکه مرا باین برگزیدگی اکرام و نوازش فرموده چنان نیست که مرا فراموش کند و باین جهت لقای او را دوست داشتم.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عبد الرحمن مروزی مقری گفت که حدیث کرد ما را ابو عمر و محمد بن جعفر مقری گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن موصلی در بغداد گفت که حدیث کرد ما را عیاش بن یزید بن حسن بن علی کحال مولای زید بن علی

ص: 331

گفت که حدیث کرد مرا پدرم گفت که حدیث کرد مرا حضرت موسی بن جعفر (ع) و فرمود که گروهی بحضرت صادق (ع) عرض کردند که دعاء میکنیم و از برای ما مستجاب نمیشود فرمود زیرا که شما کسی را میخوانید که او را نمی شناسید.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس «رضی» گفت که حدیث کرد ما را پدرم گفت که حدیث کرد ما را ابراهیم بن هاشم از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم که گفت از حضرت صادق (ع) سؤال شد و بآن حضرت عرض شد که پروردگار خود را بچه چیز شناختی فرمود بفسخ عزم و نقض هم عزم کردم و عزمم را فسخ نمود و قصد نمودم و قصدم را نقض فرمود حدیث کرد ما را حسین بن ابراهیم بن احمد بن هشام مؤدب «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد الله کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عبد الرحمن خزان کوفی گفت که حدیث کرد ما را سلیمان بن جعفر گفت که حدیث کرد ما را علی بن حکم گفت که حدیث کرد ما را هشام بن سالم گفت که در نزد محمد بن نعمان احوال حاضر شدم پس مردی بسوی او برخاست و باو گفت که پروردگار خود را بچه چیز شناختی گفت بتوفیق و ارشاد و تعریف و هدایتش هشام میگوید که از نزد او بیرون رفتم و هشام بن حکم را ملاقات نمودم و باو گفتم که چه بگویم بکسی که از من سؤال میکند و بمن میگوید که پروردگار خود را بچه چیز شناختی هشام گفت که اگر سائلی سؤال کند و بگوید که پروردگار خود را بچه چیز شناختی میگویم که خدای جل جلاله را بنفس خود شناختم زیرا که آن نزدیکترین چیزها است در نزد من و بیانش آنست که من آن را ابعاض مجتمع و اجزاء با یک دیگر آمیخته می یابم که ترکیبش ظاهر و هویدا و صنعت و ساختنش آشکار و پیدا است و بر نوعی چند از تخطیط و تصویر بنا شده و بعد از نقصان زیادتی دارد و بعد از زیادتی نقصان دارد و از برایش حواس مختلف و جوارح متباین انشاء و ایجاد شده از دیده و گوش و بوینده و چشنده و لمس کننده که حواس پنجگانه باشد و بر ضعف و نقصان و خواری خلق شده و هیچ یک از آن حواس نمیتواند که دریافته صاحبش را که

ص: 332

حاسه دیگر باشد دریابد و بر آن قوت ندارد و عاجز است از کشیدن منفعتها بسوی خود و دفع کردن مضرتها از خود و وجود تالیف و ترکیب کننده از برایش نیست و ثبات صورتی که صورت دهنده ندارد در عقول محال و ممتنع باشد پس دانستم که آن را آفریننده ایست که آن را آفریده و نگارنده که آن را نگاشته که با آن در همه جهاتش مخالفت دارد خدای عز و جل فرموده که فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ یعنی و نیز نشانها است در نفسهای شما که دلالت دارند بر وجود صانع و علم و قدرت او آیا پس نظر نمیکنید و نمی بینید و این استفهام در معنی امر است یعنی نظر کنند بعیون ناظره و افهام نافذه در صنائع و بدائع آفاق و انفس تا بوسیله آن عالم شوید بوجود صانع و وحدت و علم و قدرت و حکمت وی.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را أبو الحسین محمد بن جعفر اسدی گفت که حدیث کرد مرا حسین بن مامون قرشی از عمر بن عبد العزیز از هشام بن حکم که گفت ابو شاکر دیصانی بمن گفت که مرا مسأله ایست آیا از برایم بر صاحبت اذن میطلبی چرا که من جماعتی از علماء را از آن سؤال کردم و مرا بجواب سیرکننده جواب ندادند من گفتم که آیا تو را میل و رغبت آنست که مرا بآن مسأله خبر دهی شاید که در نزد من جوابی باشد که تو آن را بپسندی ابو شاکر گفت که من دوست میدارم که بواسطه آن حضرت صادق (ع) را ملاقات کنم پس از برایش رخصت طلبیدم و او داخل شد و بحضرت عرض کرد که مرا در سؤال رخصت میدهی حضرت باو فرمود که سؤال کن از آنچه از برایت ظاهر و هویدا شده ابو شاکر بحضرت عرض کرد که چیست دلیل بر اینکه ترا صانعی هست حضرت فرمود که من نفس خود را چنان یافتم که از یکی از دو جهت خالی نباشد یا آنست که من چنان باشم که آن را ساخته باشم یا نساخته باشم و بنا بر اول خالی نباشد از یکی از دو معنی یا آنست که من آن را ساخته ام و موجود بوده یا من آن را ساخته ام و معدوم بوده پس اگر من آن را ساخته باشم و موجود بوده بوجودش از ساختنش بی نیاز بوده و اگر معدوم بوده تو میدانی

ص: 333

که معدوم چیزی را پدید نمی آورد پس معنی سیم ثابت شد و آن اینست که مرا صانعی هست و آن پروردگار عالمیانست پس ابو شاکر برخاست و هیچ جواب نگفت.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که قول صواب در این باب همانست که گفته شود که ما خدا را بخدا شناختیم زیرا که ما اگر او را بعقول خویش بشناسیم آن جناب عز و جل بخشنده آنها است و اگر خدای عز و جل را بپیغمبران و رسولان و حجتهای او صلوات اللَّه علیهم بشناسیم آن جناب عز و جل برانگیزنده و فرستنده ایشان است و او است که ایشان را حجتها گردانیده و اگر او را بنفسهای خود بشناسیم آن جناب محدث آنها است که آنها را احداث فرموده پس او را بخود آن جناب شناختیم و حضرت صادق (ع) فرمود که اگر خدا نبود ما شناخته نمیشدیم و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد و معنیش آنست که اگر حجتهای خدا نبودند خدا شناخته نمیشد حق شناختنش و اگر خدا نبود حجتها شناخته نمیشدند و از بعضی از اهل کلام شنیدم که میگفت اگر مردی در بیابانی از زمین متولد شود و کسی را نبیند که او را هدایت و ارشاد کند تا بزرگ و عاقل شود و بآسمان و زمین نظر کند همین او را دلالت کند بر آنکه اینها را صانع و محدثی است من گفتم که این چیزیست که نبوده و این خبر دادنست بآنچه واقع نشده که اگر باشد چگونه خواهد بود و اگر این امر باشد این مرد نباشد مگر حجتی از برای خدای تعالی ذکره بر نفس خود چنان که در پیغمبران علیهم السلام بود زیرا که بعضی از ایشان کسی است که بسوی خود مبعوث بود و از جمله ایشان کسی است که بسوی اهل و فرزندانش مبعوث بود و از جمله ایشان کسی است که بسوی اهل محله اش مبعوث بود و بعضی از ایشان کسی است که بسوی مردم شهرش مبعوث بود و بعضی از ایشان کسی است که بسوی کافه و عامه مردمان مبعوث بود و اما استدلال ابراهیم خلیل (ع) بنظر کردنش بسوی زهره بعد از آن بسوی ماه بعد از آن بسوی آفتاب و قول او در هنگامی که آفتاب غروب نمود یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ پس بدرستی که آن حضرت (ع) پیغمبر ملهم بود که مبعوث و مرسل بود و خدا او را برانگیخته و بسوی

ص: 334

خلق فرستاده بود و همین قول خدای عز و جل بود وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ یعنی و این حجت و برهان حجت و برهان ما است که دادیم آن را بابراهیم تا حجت گیرد بآن بر گروه خود چنان که مذکور شد و هر کسی چون ابراهیم (ع) نیست و اگر در باب معرفت توحید خدا بنظر و فکر استغناء و بی نیازی از تعلیم خدای عز و جل حاصل میشد خدای عز و جل فرو نمیفرستاد آنچه را که فرو فرستاده از قول خویش که فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یعنی پس بدان که نیست خدائی بحق مگر معبود مطلق و از قول خویش که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تا آخر سوره و از قول خویش بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ تا قول آن جناب وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ و آنچه طی ذکر آن شده اینست که وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ و ترجمه اش اینست که او است پدید آورنده آسمانها و زمین از کجا و چگونه باشد او را فرزندی حال آنکه نبوده و نیست او را زنی و آفریده هر چیزی را و او بهر چیزی دانا است اینکه باین صفت موصوف است خداوندیست جامع جمیع صفات کمال که پروردگار شما است هیچ خدا و معبود بسزائی نیست مگر او که آفریننده هر چیزیست پس بپرستید او را و او بر هر چیزی نگهبانست و متولی و متوجه امور بندگان تا آخر آنچه گذشت و آخر سوره حشر یعنی هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ که ترجمه آن از شرح اسماء حسنی مفهوم می شود و غیر اینها از آیتهای قرآن که در باب توحید نازل شده.

«باب چهل و دویم» در اثبات حدوث عالم

و حدوث بضم حاء و دال نو پیداشدنست و عالم جهان و مراد از آن غیر خدای تعالی

ص: 335

است از هر چه باشد و بوزن فاعل بفتح لام اصل ماده آن بعمل می آید و گفته اند که غیر خدا باین نام نامیده شده زیرا که صلاحیت دارد که خدا بآن شناخته و دانسته شود.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید که گفت حدیث کرد مرا علی بن منصور گفت که شنیدم از هشام بن حکم که میگفت ابو شاکر دیصانی بر حضرت صادق (ع) داخل شد و بآن حضرت عرض کرد که توئی یکی از ستارگان درخشان و پدرانت ماههای شب چهاردهی بودند تابان و مادرانت دانه های گران بهاء و بزرگان و گلهای بوستان افروزند و عنصر تو از جمله کریمترین عنصرها است و عنصر بضم عین و صاد و سکون نون حسب است و اصل بنیاد و سرشت یعنی خاک و باد و آب و آتش که آنها را عناصر اربعه میگویند و در این معنی اول که حسب باشد مراد است و چون علماء مذکور شوند انگشتان خوردتر بتو دو تا می شود یعنی همه کس اول تو را میشمارند چه هر کسی در شماره آغاز بانگشت خوردتر میکند پس مرا خبر ده ای دریای پر آب مواج که دلیل بر حدوث عالم چیست حضرت صادق (ع) فرمود که بنزدیک ترین چیزها بر آن استدلال میکنم ابو شاکر عرض کردم که آن چیست حضرت صادق (ع) تخمی طلبید و آن را بر کف دست خویش گذاشت و فرمود که این حصاریست محکم و سر پوشیده داخل آن پرده ایست نازک و نظیف که سفیده مانند پارچه نقره گداخته و زرده چون پارچه طلای روان بآن چسبیده بعد از آن می شکافد و مثل طاوس از آن بیرون می آید آیا چیزی در آن داخل شده ابو شاکر گفت نه حضرت فرمود پس این دلیل است بر حدوث عالم ابو شاکر گفت که خبر داری و مختصر کردی و گفتی و خوب گفتی و تو دانسته که ما قبول نمیکنیم مگر آنچه را که بچشمهای خویش دریافته باشیم یا بگوشهای خود آن را شنیده باشیم یا بکفهای خود آن را سوده باشیم یا بسوراخهای بینی خود آن را بوئیده باشیم یا بدهانهای خود آن را چشیده باشیم یا آنچه در دلها متصور شده باشد از روی بیان یا اندیشها

ص: 336

آن را استنباط کرده باشد بطور ایقان حضرت صادق (ع) فرمود که حواس پنجگانه را ذکر کردی و آنها بی دلیل هیچ نفع ندارند چنان که تاریکی بی چراغ قطع نمیشود.

حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از عباس بن عمر و فقیهی از هشام بن حکم که ابن ابی العوجاء بر حضرت صادق (ع) داخل شد حضرت باو فرمود که ای پسر ابو العوجاء آیا تو مصنوعی یا غیر مصنوع گفت نه من مصنوع نیستم حضرت صادق (ع) باو فرمودکه اگر مصنوع بودی چگونه میبودی ابن ابی العوجاء هیچ جواب نگفت و برخاست و بیرون رفت.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن یحیی عطار «ره» گفت که حدیث کرد ما را ابراهیم بن هاشم از علی بن معبد از حسین بن خالد از أبو الحسن حضرت علی بن موسی الرضا (ع) که مردی بر آن حضرت داخل شد و عرض کرد که یا ابن رسول اللَّه دلیل بر حدوث عالم چیست فرمود که تو نبوده ای و بعد از آن موجودشده و حال آنکه دانسته که تو خود را موجود نکرده ای و کسی که مثل تو است تو را موجود نکرده و هستی نداده.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ابراهیم بن هاشم از محمد بن حماد از حسن بن ابراهیم از یونس بن عبد الرحمن از یونس بن یعقوب که گفت علی بن منصور بمن گفت که هشام بن حکم بمن گفت که زندیقی در مصر بود که از حضرت صادق (ع) چیزی چند باو میرسید یا در باب توحید یا در باب فضل و کمال آن حضرت یا مذمتی که زندیقان را میفرمود پس آن زندیق بسوی مدینه بیرون رفت تا با آن حضرت مباحثه کند و چون بمدینه رسید حضرت را در آنجا نیافت احوال پرسید باو گفتند که حضرت در مکه تشریف دارد پس آن زندیق بسوی مکه بیرون آمد و ما در آن سفر با حضرت صادق (ع)

ص: 337

بودیم آن زندیق بما نزدیک شد و ما با حضرت صادق (ع) در طواف بودیم پس شانه اش را بشانه حضرت صادق (ع) زد امام جعفر (ع) باو فرمود که اسم تو چیست گفت که اسم من عبد الملک فرمود که کنیت تو چیست گفت ابو عبد اللَّه حضرت فرمود که آن پادشاهی که تو بنده اوئی کیست آیا از پادشاهان آسمانست یا از پادشاهان زمین و مرا خبر ده از پسرت که بنده خدای آسمانست یا بنده خدای زمین زندیق خاموش شد حضرت صادق (ع) فرمود آنچه خواهی بگو تا با تو خصومت شود و مغلوب گردی هشام بن حکم میگوید که من بآن زندیق گفتم که آیا جواب حضرت را نمیگوئی زندیق قول مرا زشت شمرد بعد از آن حضرت صادق (ع) بزندیق فرمود که چون از طواف فارغ شوم بنزد ما بیا چون حضرت صادق (ع) فارغ شد زندیق بخدمتش آمد و در پیش رویش نشست و ما در نزد او جمع بودیم پس بآن زندیق فرمود که آیا میدانی که زمین را زیر و زبریست عرض کرد آری فرمود که در زیر آن داخل شده عرض کرد نه فرمود پس چه تو را دانا کرد که در زیر آن چه چیز است عرض کرد که نمیدانم مگر آنکه من گمان دارم که در زیر آن چیزی نیست حضرت صادق (ع) فرمود که مظنه عجز و درماندگیست از برای کسی که یقین ندارد حضرت صادق (ع) فرموده که پس بآسمان بالا رفته عرض کرد نه فرمود میدانی که در آن چه چیز است عرض کرد نه فرمود که از تو تعجب میکنم که بمشرق نرسیده و بمغرب نرسیده و در زیر زمین فرو نرفته و بآسمان بالا نرفته و در آنجا درنگذشته که آنچه را که در پس آنها است بشناسی و بدانی و تو آنچه را که در اینها است انکار داری و آیا عاقل انکار میکند آنچه را که نمیداند زندیق گفت که کسی غیر از تو باین طریق با من سخن نگفت حضرت صادق (ع) فرمود پس تو از آنچه شنیدی در شک و شبهه و میگوئی که شاید چنین باشد و شاید که چنین نباشد زندیق گفت که شاید این باشد حضرت صادق (ع) فرمود که ای مرد کسی را که نمیداند حجتی نیست بر کسی که میداند و جاهل را حجتی نیست ای مرد مصری از من بفهم و یادگیر

ص: 338

زیرا که ما هرگز در خدا شک نمیکنیم آیا آفتاب و شب و روز را نمی بینی که در یک دیگر داخل میشوند و این دور امکانی نیست مگر همان مکانی که دارند در وقت رفتن و برگشتن پس اگر قدرت بر این دارند که بروند و برنگردند چرا برمیگردند و اگر ناچار نباشند چرا شب روز نمیگردد و روز شب نمیشود ای مرد مصری بخدا سوگند که اینها بسوی دوامی که دارند ناچارند و کسی که اینها را ناچار گردانیده از اینها استوارتر و از اینها بزرگتر است زندیق عرض کرد که راست گفتی حضرت صادق (ع) فرمود که ای مرد مصری آنچه شما گروه دهریان بسوی آن میروید و مذهب خود میسازید و بوهم و خیال آن را گمان میکنند که آنکه این افعال از او سر میزند دهر و روزگار است باطل است زیرا که اگر دهر چنان باشد که ایشان را ببرد چرا ایشان را بر نمیگرداند و اگر چنان باشد که ایشان را برگرداند چرا ایشان را نمیبرد این گروه ناچارند و هیچ اختیار ندارند ای مرد مصری آسمان بلند شده و زمین پست شده چرا آسمان بر زمین نمیافتد چرا زمین سرازیر نمیشود در بالای طاقت خود پس هیچ یک نتوانند که خود را نگاه دارند و هر که بر روی آنها است یک دیگر را نگاه ندارند زندیق گفت که خدا که پروردگار و سید اینها است اینها را نگاه داشته و زندیق بر دست حضرت صادق (ع) ایمان آورد حمران بن اعین بحضرت عرض کرد که فدای تو گردم اگر زندیقیان بر دست تو ایمان آورند عجب نباشد زیرا که کافران بر دست پدرت ایمان آورده اند پس آن مؤمنی که بر دست حضرت صادق (ع) ایمان آورده بود عرض نمود که مرا از شاگردان خویش گردان حضرت صادق (ع) بهشام بن حکم فرمود که او را با خود بگیر و در نزد تو باشد و او را تعلیم ده پس هشام او را تعلیم داد و آن مرد معلم اهل مصر و اهل شام شد که ایمان را بایشان تعلیم میداد و پاکی و پاکیزگیش خوش و خوب شد بمرتبه که حضرت صادق (ع) بآن راضی و خوشنود گردید.

پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید رحمهما اللَّه گفتند که حدیث کردند ما را احمد بن ادریس و محمد بن یحیی عطار از محمد بن احمد از سهل بن زیاد از محمد بن

ص: 339

حسین از علی بن یعقوب هاشمی از مروان بن مسلم که گفت ابن ابی العوجاء بر حضرت صادق (ع) داخل شد و گفت آیا چنان نیست که تو گمان داشته باشی که خدا آفریننده هر چیزیست حضرت صادق (ع) فرمود بلی ابن ابی العوجاء بحضرت گفت که من خلق میکنم و چیزی را می آفرینم حضرت باو فرمود که چگونه خلق میکنی گفت که در جای معین حدث و تغوط میکنم و از آن درندگی مینمایم پس آن حدیث جنبندگانی چند می شود پس من آن کسی باشم که اینها را خلق کرده ام حضرت صادق (ع) فرمود آیا چنان نیست که آفریننده چیزی بشناسد و بداند که آفریده اش چند و چونست گفت بلی حضرت فرمود که پس تو نر اینها را از ماده می شناسی و میدانی که کدام یک از آنها نر است و کدام ماده و می شناسی که عمر اینها چند است ابن ابی العوجاء خاموش شد.حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یعقوب باسناد خویش و حدیث را مرفوع ساخته که عبد الکریم بن ابی العوجاء در هنگامی که حضرت صادق (ع) با او سخن گفت در روز دویم بسوی حضرت برگشت و نشست و او سکوت داشت و هیچ نمیگفت حضرت صادق (ع) فرمود گویا که تو آمده که بعضی از آنچه را که ما در آن بودیم برگردانی گفت که یا ابن رسول اللَّه این را اراده کرده ام حضرت صادق (ع) فرمود که این چه عجیب است که تو خدا را انکار میکنی و گواهی میدهد که من پسر رسول خدایم گفت که عادت مرا بر این میدارد حضرت صادق (ع) باو فرمود پس چه تو را از سخن گفتن باز میدارد گفت که اجلال و مهابت تو و زبانم در پیش رویت یارای گفتن ندارد زیرا که من علماء را مشاهده نموده ام و با متکلمان مباحثه کرده ام و هرگز هیبت و ترسی در من داخل نشده مثل آنچه از هیبت تو در دل من داخل شده حضرت فرمود که این میباشد و لیکن من بسؤال بر تو میگشایم و رو باو آورد و باو فرمود که تو مصنوعی یا غیر مصنوع عبد الکریم بن ابی العوجاء گفت بلکه من مصنوع نیستم حضرت صادق (ع) فرمود که از برایم وصف کن که اگر مصنوع بودی چگونه میبودی پس عبد الکریم زمانی طولانی باقی ماند که هیچ جواب نمیگفت

ص: 340

و بچوبی که در پیش رویش بود چسبیده بود و میگفت دراز و پهن و صاحب گودی و کوتاه و متحرک و ساکن و هر یک از اینها صفت خلق او است حضرت صادق (ع) باو فرمود پس اگر چنان باشی که صفت صنعت را غیر از اینها ندانی نفس خود را مصنوع قرار ده بجهت آنچه در نفس خود مییابی از آنچه حادث می شود از این امور عبد الکریم بآن حضرت گفت که مرا از مسأله سؤال کردی که کسی پیش از تو مرا از آن سؤال نکرده و هیچ کس بعد از تو مرا از مثل آن سؤال نخواهد کرد حضرت صادق (ع) باو فرمود گیرم که دانستی که تو در زمان گذشته از آن سؤال نشده پس چه تو را دانا گردانید که تو در ما بعد از این سؤال نخواهی شد با آنکه تو ای عبد الکریم قول خود را شکستی زیرا که تو چنان می پنداری که چیزها از اول برابرند پس چگونه پیش داشتی و بعقب انداختی بعد از آن فرمود که ای عبد الکریم تو را وضوح و روشنی بیفزایم مرا خبر دهد که اگر با تو کیسه باشد که گوهرها در آنست پس گوینده بتو گوید که آیا در این کیسه دیناری هست و تو بودن دینار را در کیسه نفی کنی و بگوئی که دینار در آن نیست پس گوینده بتو گوید که دینار را از برایم وصف کن و تو بصفت آن عالم نباشی و ندانی که آن چیست آیا تو را روا باشد که بودن دینار را در کیسه نفی کنی و حال آنکه تو نمیدانی گفت نه حضرت صادق (ع) فرمود که این عالم از کیسه بزرگتر و درازتر و پهن تر است پس شاید که در عالم صنعتی باشد از آنجا که توصفت صنعت را از غیر صنعت نمیدانی پس عبد الکریم منقطع و مغلوب شد و بعضی از اصحابش بسوی اسلام اجابت کردند و بعضی با او باقی ماندند و عبد الکریم در روز سیم برگشت و گفت که سؤال را قلب میکنم و میگردانم حضرت صادق (ع) باو فرمود که از هر چه خواهی سؤال کن گفت که دلیل بر حدوث اجسام چیست فرمود که من چیز کوچک و بزرگی را نیافتیم مگر آنکه چون مثلثش بسوی آن ضم شود بزرگتر می شود و در این زوال و انتقال است از حالت اول و اگر قدیم میبود زائل نمیشد و نمیگردید زیرا که آنچه زائل می شود و میگردد روا باشد که موجود شود و باطل گردد پس بوجودش بعد از عدمش دخول در حدوث باشد

ص: 341

و در حالت اول بودنش دخول او است در عدم و صفت ازل و عدم که بمعنی همیشگی و نایابی است هرگز در یک چیز جمع نخواهد شد عبد الکریم گفت گیرم که در جاری شدن دو حالت و دو زمان بنا بر آنچه ذکر کردی دانستی و بر حدوث آنها استدلال کردی پس اگر چیزها بر کوچکی و خوردنی خود باقی بمانند از کجا تو را روا باشد که بر حدوث آنها استدلال کنی حضرت (ع) فرمود که ما سخن نمیکنیم مگر بر این عالم موضوع پس اگر این را برداریم و غیر این را بگذاریم در آن سخن گوئیم و لیکن تو را جواب دهم از آنجا که فرض کردی که تو ما را الزام میدهی و میگوئیم که اگر چیزها برخوردی خود دوام داشته باشند هر آینه در وهم و خیال چنان باشد که در هر زمان که چیزی از آن بسوی مثلثش ضم شود بزرگتر باشد و در جواز تغییر بر آن بیرون رفتن آنست از قدم چنان که در تغییرش دخولش در حدوث ظاهر شد تا آنکه در پس آن چیزی از برایت ظاهر شود ای عبد الکریم پس عبد الکریم منقطع و رسوا شد و چون در سال آینده بود با او در حرم مکه ملاقات نمود پس بعضی از شیعیانش بآن حضرت عرض کرد که ابن ابی العوجاء مسلمان شده حضرت صادق (ع) فرمود که او از این کورتر است و مسلمانان نخواهد شد و چون عبد الکریم حضرت صادق (ع) را دید گفت که سید من و آقای من حضرت صادق (ع) باو فرمود که چه تو را که مردمان در آنند از دیوانگی و سر تراشیدن و سنک انداختن حضرت صادق (ع) فرمود که ای عبد الکریم تو هنوز بر سرکشی و گمراهی خودی و عبد الکریم رفت که سخن گوید حضرت باو فرمود که در حج جدال و خصومتی نیست و ردای خود را از دستش کشید و فرمود که اگر امر چنان باشد که تو میگوئی و حال آنکه چنان نیست که تو میگوئی ما نجات یافتیم و تو نجات یافتی و اگر امر چنان باشد که ما میگوئیم و حال آنکه آن چنانست که ما میگوئیم ما نجات یافتیم و تو هلاک شده پس عبد الکریم رو بکسانی آورد که همراه او بودند و گفت که در دلم دردی یافتم که از غایت خشم پیدا شده پس مرا برگردانید او

ص: 342

را بر گردانیدند و مرد خدا او را رحمت نکند.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که از جمله دلائل بر حدوث اجسام آنست که ما نفسهای خود و سائر اجسام عالم را چنان یافتیم که جدا نباشند از آنچه در انها حادث می شود از زیادتی و نقصان و بر آنها روان می شود از صنعت و تدبیر و بنوبت بر آنها وارد می شود از صورتها و هیئتها و بالبدیهه دانسته ایم که ما آنها را نساخته ایم و نه کسی که از جنس مادر مثل حال ما است آنها را ساخته و در هیچ عقلی روا نباشد و در وهم و خیالی تصور نشود که آنچه از حوادث جدا نباشد و آنها را پیشی نگرفته باشد قدیم باشد و نه آنکه این چیزها بر آنچه ما آنها را بر آن مشاهده میکنیم از تدبیر و آنچه آن را بچشم سر در اینها می بینیم از اختلاف تقدیر موجود شود نه از صانعی یا حادث شود نه بمدبری و اگر روا باشد که عالم با آنچه در آنست از استواری صنعت و تعلق و در آویختگی بعضی از آن به بعضی و حاجت بعضی از آن ببعض دیگر نه بصانعی باشد که آن را ساخته باشد و حادث شود نه بموجودی که آن را ایجاد فرموده باشد هر آینه آنچه پست تر از آن باشد از احکام و استواری سزاوارتر باشد بجواز و اولی بتصور و امکان و بر این وضع وجود نوشته که نویسنده از برایش نیست و خانه ساخته که سازنده ندارد و صورت محکمه که نگارنده ندارد روا میبود و در قیاس ممکن بود که کشتی بر استوارتر نظمی مرکب و بهم آمیخته شود و بر محکمتر صنعی اجتماع کند نه بصانعی که آن را ساخته یا بجامعی که آن را فراهم آورده باشد و چون ارتکاب و اجازه این امر بیرون رفتن از نهایت و عقول بود اول مثل این خواهد بود بلکه غیر از آنچه ما ذکر کردیم در عالم و آنچه در آنست از ذکر افلاک آن و اختلاف اوقات و آفتاب و ماه و طلوع و غروب آنها و آمدن سرما و گرما در اوقات آنها و اختلاف و اختلاف میوه ها و نوع بنوع بودن درختها و آمدن آنچه بآن احتیاج می شود از اینها در هنگام و وقت آن سخت تر مکابره و روشن تر معانده ایست و این مطلب واضح و روشن است و الحمد اللَّه و بعضی از اهل توحید و معرفت را از دلیل بر حدوث اجسام سؤال کردم گفت که دلیل بر حدوث اجسام آنست که آنها در وجود خویش خالی

ص: 343

و تهی نباشند از کون و بودنی که وجود آنها بسته بوجود آنست و کون همان محاذات و برابرشدنست در جایی نه جای دیگر و در هر زمان که جسم در محاذاتی یافت شود نه محاذاتی دیگر با جواز وجود آن در محاذات دیگر دانسته می شود که در آن محاذات مخصوص نبوده مگر بجهت معینی و آن معنی محدث و مخلوق است پس جسم در این هنگام محدث و مخلوق است که از محدث و مخلوق جدا نشود و بر آن تقدم نگیرد و از جمله دلیل بر اینکه خدای تبارک و تعالی جسم نیست آنست که هیچ جسمی نیست مگر آنکه آن را مانندیست که یا موجود است یا موهوم و آنچه از جهتی از جهات مانندی دارد محدث و مخلوق است بآنچه از حدوث اجسام دلالت کرده و چون خدای عز و جل قدیم بوده ثابت شد که جسم نیست و چیزی دیگر و آن اینست که قول قائل که میگوید جسم در حقیقت لغت نشانست از برای آنچه دراز و پهنی باشد صاحب اجزاء و ابعاض و محتمل از برای زیادتی پس اگر قائل که میگوید خدای عز و جل جسم است این قول را تحقیق میکند و ثابت میگرداند و معنیش را تمام بآن میدهد بر او لازم آید که خدای سبحانه را با همه این حقیقتها و صفتها ثابت کند و بر او لازم آید که خدا حادث باشد بآنچه حدوث اجسام بآن ثابت می شود یا آنکه اجسام قدیم باشند و اگر از این قول رجوع نکند مگر بسوی نام نهادن و بس که مرادش محض لفظ و نام نهادن باشد واضع از برای اسم باشد و در غیر جای آن و چون کسی باشد که خدای عز و جل را آدمی و گوشت و خون نامیده و معنی آنها را اثبات نکرده و خلاف خود را با ما بر اسم قرار داده نه معنی و اسمهای خدای تبارک و تعالی فرا گرفته نمیشوند مگر از آن جناب یا از رسولش (ص) یا از ائمه رهنمایان علیهم السلام چه علماء علام اتفاق دارند که اسمهای خدا توفیقی است و کسی را نمیرسد که از پیش خود اسمی را از برایش قرار دهد و هر چند که آن اسم بر او صادق باشد حدیث کردما را احمد بن حسن بن قطان گفت که حدیث کرد ما را حسن بن علی عسگری گفت که حدیث کرد ما را محمد بن زکریاء از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از حضرت جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی

ص: 344

از پدرش علی بن الحسین از پدرش حضرت امام حسین علیهم السلام که فرمود امیر المؤمنین فرمود که جسم را شش حال است تندرستی و بیماری و مردن و زندگی و خواب و بیداری و همچنین روح پس زندگیش دانستن آن و مردنش ندانستن آن و بیماریش شک آن و تندرستیش یقین آن و خوابش غفلت آن و بیداریش حفظ آنست و از جمله دلیل بر آنکه اجسام و مخلوقند و محدث آنست که اجسام خالی از این نیستند که یا مجتمع باشد یا مفترق یا متحرک یا ساکن و اجتماع و افتراق و حرکت و سکون محدث و مخلوق اند پس دانستیم که جسم محدث و مخلوق است بجهت حدوث آنچه از آن جدا نمیشود و بر آن تقدم ندارد و اگر گوینده بگوید که چرا گفتید که اجتماع و افتراق دو معنی اند و همچنین حرکت و سکون تا آنکه پنداشتید که جسم از اینها خالی نباشد باو گفته شود که دلیل بر آن این است که ما جسم را مییابیم که مجتمع می شود بعد از آنکه مفترق بوده و حال آنکه روا بود که مفترق باقی بماند پس اگر چنان نبود که معینی حادث شده باشد چنان بود که باینکه مجتمع گردد اولی نبود از اینکه مفترق باقی بماند بر آنچه بر آن بود زیرا که آن در این وقت خود را احداث نکرده تا آنکه بحدوث نفسش آنچه مجتمع گردیده موجود شود و در این وقت باطل نشده تا آنکه بجهت بطلانش موجود شود و روا نباشد که معنی آنچه مجتمع گردیده بجهت بطلان آن باشد آیا نمی بینی که اگر چنان باشد که مجتمع نگردد مگر بجهت بطلان معینی و مفترق نگردد مگر بجهت بطلان معینی دیگر هر آینه واجب باشد که در یک حالت مجتمع و مفترق گردد مگر بجهت بطلان هر دو معنی و آنکه هر چیزی که خالی از این باشد که در آن معینی باشد مجتمع و مفترق باشد تا آنکه واجب میبود که عرضها مجتمع و مفترق باشند زیرا که آنها از این معینها خالی باشند و بطلان این ظاهر شد علاوه بر آنکه آن مجتمع نبوده مگر بجهت حدوث معینی و مفترق نبوده مگر بجهت حدوث معینی دیگر و همچنین قول در حرکت و سکون و سائر عرضها پس اگر بگوید که هر گاه بگوئید که مجتمع مجتمع نمیگردد مگر بجهت وجود اجتماع و مفترق نمیشود مگر

ص: 345

بجهت وجود افتراق پس چه انکار میکنید از آنکه مجتمع و مفترق گردد بجهت وجود هر دو امر در آن چنان که شما این را لازم آوردید بر کسی که میگوید که مجتمع مجتمع نمیشود مگر بجهت انتفاء افتراق یا مفترق نمیگردد مگر بجهت انتفای اجتماع باو گفته شود که اجتماع و افتراق دو ضدند و اضداد در وجود با یک دیگر ضدیت و دشمنی دارند پس چنان نیست که وجود هر دو در حالی روا باشد بجهت تضاد اینها و حکم آنها در نفی این نیست زیرا که انتفای اضداد در یک حالت انکار نمیشود چنان که وجود آنها انکار می شود و از برای همین است آنچه ما گفتیم که جسم اگر مجتمع باشد بجهت انتفای افتراق و مفترق باشد بجهت انتفای اجتماع هر آینه واجب باشد که مجتمع و مفترق گردد بجهت انتفای هر دو امر آیا نمی بینی که گاه باشد که سیاهی و سفیدی از چیز سرخ منتفی می شود با تضاد سیاهی و سفیدی و نمی بینی که وجود و اجتماع هر دو در یک حالت روا نباشد چنان که وجود هر دو انکار می شود و نیز قائل باین قول اجتماع و افتراق و حرکت و سکون را اثبات کرده و واجب گردانیده که خالی بودن جسم از اینها روا نباشد زیرا که جسم هر گاه از اینها خالی شود واجب است که مجتمع و مفترق و متحرک و ساکن باشد هر گاه چنان باشد که بجهت خالی بودنش از اینها باین حکم وصف نشود و چون این امر همچنین باشد و جسم از این حوادث خالی نباشد واجب است که محدث و مخلوق باشد و نیز بر این دلالت میکند که انسان گاهست که باجتماع و افتراق و حرکت و سکون امر می شود و آن را بجا میاورد و بآن ستوده و بر آن شکر می شود و او را بر آن مذمت میکنند هر گاه قبیح باشد و ما دانسته ایم که روا نباشد که بجسم امر شود و نه آنکه از آن نهی شود و نه آنکه بآن مدح شود از جهت آن و مذمت نشود از برای آن پس واجب است که آنچه بآن امر شده و از آن نهی شده و از جهت آن مدح و ذم را مستحق گردیده غیر از آن چیزی باشد که روا نباشد که بآن امر شود نه آنکه از آن نهی شود و نه آنکه بآن مدح و ذم را مستحق گردد پس باین اثبات اعراض واجب شد پس اگر بگوید که چرا گفتید که جسم از اجتماع و افتراق خالی نباشد و چرا

ص: 346

انکار کردید که در آنچه پیوسته بوده از این خالی باشد پس این دلیل دلالت بر حدوثش نمیکند باو گفته شود که اگر روا باشد که در زمان گذشته و آنچه رفته از اجتماع و افتراق و حرکت و سکون خالی باشد هر آینه روا باشد که اکنون از آنها خالی باشد و ما آن را مشاهده کنیم و چون روا نباشد که اجسام یافت شوند که نه مجتمع باشند و نه مفترق دانستیم که اینها در آنچه گذشته خالی از این نبوده اند پس اگر بگوید که چرا انکار کردید که در آنچه گذشته از این خالی باشد و هر چند که چنان باشد که روا نباشد که اکنون از آن خالی باشد باو گفته شود که زمانها و مکانها در در این باب تاثیر ندارند آیا نمی بینی که اگر گوینده بگوید که من در سال اول یا مدت بیست سال می شود که چنان بودم که از این خالی بودم و همین امر بعد از این وقت بزودی مرا ممکن شود یا در شام مرا ممکن شود نه عراق یا در عراق نه حجاز هر آینه در نزد اهل عقل محیل جاهلی باشد که محال میگوید و نمیداند و آنکه او را تصدیق میکند و سخنش را باور میدارد جاهل خواهد بود پس دانستیم که زمانها و مکانها در این تاثیر نمیکنند و هر گاه آنها را در این باب حکم و تاثیری نباشد واجب است که حکم جسم در نهان گذشته و در زمان آینده حکم آن در این زمان باشد و هر گاه چنان باشد که روا نباشد که جسم در این وقت از اجتماع و افتراق و حرکت و سکون خالی نباشد دانستیم که هرگز از این خالی نبوده و دانستیم که اگر در زمان گذشته از این خالی میبود انکار نمیشد که تا این وقت باقی بماند بر آنچه بر آن بوده پس امر چنان بود اگر خبر دهنده ما را خبر میداد از بعضی از شهرهای پنهان که در آنها جسمی چندند نه مجتمع و نه مفترق و نه متحرک و نه ساکن که در آن شک کنیم و ایمن نباشیم که راستگو باشد و در بطلان آن دلیل است بر بطلان این قول و نیز هر که اجسام را اثبات کرده که نه مجتمع باشند و نه مفترق بحقیقت که آنها را اثبات کرده در حالتی که بعضی از آنها ببعضی نزدیکی ندارد و بعضی از آنها از بعضی دوری ندارد و این صفتی است که معقول نباشد و بعقل در نیاید زیرا که دو جسم چاره نیست از اینکه در میانه ایشان

ص: 347

مسافت و دوری باشد یا در میانه ایشان نه مسافت باشد و نه دوری و راهی بسوی مشق سیم نیست پس اگر در میانه ایشان مسافت و دوری باشد هر آنیه مفترق باشند و اگر چنان باشد که نه مسافت در ایشان باشد و نه دوری واجب است که مجتمع باشند زیرا که این حد اجتماع و افتراق است و هر گاه این امر همچنین باشد پس کسی که اجسام را اثبات کرده در حالی که نه مجتمع باشند و نه مفترق بحقیقت که آنها را اثبات نموده بر صفتی که معقول نباشد و هر که بقول خویش از معقول بیرون رود بر باطل باشد پس اگر گوینده بگوید که چرا گفتید که این اعراض محدث و مخلوق اند و چرا انکار کردید که قدیم باشند و پیوسته با جسم باشند باو گفته شود که زیرا که ما مجتمع را یافتیم که چون تفریق شود اجتماع از آن باطل شود و افتراق از برایش حادث گردد و همچنین مفترق هر گاه جمع شود افتراق از آن باطل شود و اجتماع از برایش حادث گردد و قدیم آنست که بخودی خود قدیم است و حدوث و بطلان بر او نباشد پس ثابت شد که اجتماع و افتراق محدث و مخلوقند و همچنین است قول در سائل اعراض آیا نمی بینی که آنها باضداد خویش باطل میشوند و بعد از آن حادث میشوند و آنچه حدوث و بطلان بر آن روا باشد نباشد مگر محدث و مخلوق و نیز موجود قدیم آنست که همیشه بوده و در وجودش بموجدی احتیاج ندارد پس معلوم می شود که وجود نسبت بآن از عدم اولی است زیرا که اگر وجود نسبت بآن از عدم اولی نبود موجود نمیشد مگر بموجدی و هر گاه این امر همچنین باشد بدانیم که قدیم بطلان بر او روا نباشد هر گاه وجود نسبت باو از عدم اولی باشد و بدانیم که آنچه بر او روا باشد که باطل شود قدیم نباشد پس اگر گوینده بگوید که چرا گفتید که آنچه بر محدث و مخلوق تقدیم ندارد واجب است که محدث و مخلوق باشد باو گفته شود که زیرا که محدث و مخلوق همان چیزیست که بوده بعد از آنکه نبوده و قدیم همان موجودیست که همیشه بوده و موجودی که همیشه بوده واجب است که متقدم باشد بر آنچه بوده بعد از آنکه نبوده و آنچه بر محدث و مخلوق تقدم ندارد بهره اش در وجود بهره محدث و مخلوق است زیرا که آن را از تقدم نیست مگر آنچه

ص: 348

از برای محدث و مخلوق است و هر گاه این امر همچنین باشد و محدث و مخلوق بآنچه از برای آنست از بهره در وجود و تقدم باشد قدیم نباشد بلکه محدث و مخلوق باشد پس همچنین آنچه بآن در علتش مشارکت کند یا در وجود با آن برابر باشد و بر آن تقدم نداشته باشد واجب است که محدث و مخلوق باشد پس اگر بگوید که آیا چنان نیست که جسم از اعراض خالی نباشد و واجب نباشد که عرض باشد پس چه انکار کردید که از حوادث خالی نباشد و واجب نباشد که محدث و مخلوق باشد باو گفته شود که وصف کردن ما عرض را باینکه آن عرض است از صفات تقدم و تاخر نیست جز این نیست که آن اخبار از اجناس آنها است و جسم هر گاه بر آنها مقدم نباشد واجب نباشد که از جنس آنها شود و از برای همین واجب نباشد که جسم و هر چند که بر اعراض تقدم نداشته باشد عرض باشد هر گاه با آنها مشارکت نکند در آنچه از برای آن اعراض اعراض باشند و وصف کردن ما قدیم را که آن قدیم است اخبار از تقدم و وجود او است نه تا اولی یعنی بدون اول که اول ندارد و وصف کردن ما محدث و مخلوق را به اینکه آن محدث و مخلوق است اخبار از بودن آنست تا غایت و نهایت و ابتداء و اولی و هر گاه این امر همچنین باشد پس آنچه بر آن تقدم نداشته باشد از اجسام واجب است که موجود باشد تا غایت و نهایتی زیرا که روا نباشد که موجود نه تا اولی چنان باشد که به موجود تا اول و ابتدائی تقدم نداشته باشد و هر گاه این امر همچنین باشد بحقیقت که با محدث و مخلوق مشارکت نموده در آنچه بجهت آن محدث و مخلوق بوده و آن وجود و هستی آنست تا غایتی پس از برای همین واجب شد که محدث و مخلوق باشد بجهت وجود آن تا غایت و نهایتی و همچنین است جواب و در سائر آنچه سؤال می شود در این باب از این مسأله پس اگر گوینده بگوید که چون ثابت شد که جسم محدث و مخلوق است دلیل بر اینکه محدث و خالقی دارد چیست باو گفته شود که ما همه حوادث را متعلق و در آویخته بمحدث و مخلوق یافتیم پس اگر بگوید که چرا گفتید که محدثات متعلق بمحدث و مخلوق نباشند مگر از آن حیثیت که محدث و مخلوق باشند باو گفته شود که زیرا که آنها

ص: 349

اگر محدث و مخلوق نباشند بمحدث و خالقی احتیاج نداشته باشند آیا نمی بینی که اینها اگر موجودی بودند که محدث و مخلوق نبودند یا معدوم بودند روا نبود که متعلق بمحدث و مخلوق باشند و هر گاه این امر همچنین باشد بحقیقت که ثابت شد که تعلق اینها بمحدث و مخلوق نیست مگر از آنجا که محدث و مخلوق بودند پس واجب شد که حکم هر محدث و مخلوقی حکم اینها باشد در اینکه واجب باشد که آن را محدث و خالق باشد و اینها دلیلهای اهل توحید است که با کتاب خدا و روایت های صحیحه که از پیغمبر (ص) و ائمه علیهم السلام منقولست موافقت دارد.

حدیث ذعلب و ذعلب بکسر ذال و سکون عین و فتح لام در اصل لغت بمعنی شتر ماده چیست رفتار است و نام مردیست یمانی که در این حدیث و حدیث بعد از این مذکور است.

حدیث کردند ما را احمد بن حسن قطان و علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق گفتند که حدیث کرد ما را احمد بن یحیی بن زکریاء قطان گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عباس گفت که حدیث کرد مرا محمد بن ابی سری گفت که حدیث کرد ما را احمد بن عبد اللَّه بن یونس از سعد کنانی از اصبغ بن نباته که گفت چون علی (ع) بر سریر خلافت نشست و مردم با آن حضرت بیعت کردند بسوی مسجد بیرون آمد در حالی که عمامه رسول خدا (ص) را بر سر بسته و برد رسول خدا (ص) را پوشیده و نعلین رسول خدا (ص) را در پاکرده و شمشیر رسول خدا (ص) را حمائل نموده بود پس بر منبر بالا رفت و با تمکن و استقلال بر بالای آن نشست بعد از آن در میان انگشتانش شبکه قرار داد و آنها را درهم برد و پائین شکمش گذاشت و فرمود که ای گروههای مردمان از من به پرسید پیش از آنکه مرا نیابید اینکه سبد علم است و این لعاب و آب دهان رسول خدا (ص) است و این آن چیزیست که رسول خدا (ص) مرا چینه داده چینه دادنی مکرر چنان که مرغ بچه را بمنقار چینه میدهد از من بپرسید زیرا که علم اولین و آخرین

ص: 350

در نزد من است بدانید و آگاه باشید بخدا سوگند که اگر بالش و مسند از برایم دو تا شود و بر بالای ان بنشینم هر آینه اهل توریه را فتوی دهم بتوریه ایشان تا آنکه توریه گویا شود و بگوید که علی راست گفت و دروغ نگفته هر آینه شما را فتوی داد به آن چه خدا در من فرو فرستاده و اهل انجیل را فتوی دهم بانجیل ایشان تا آنکه انجیل بسخن در آید و بگوید که علی راست گفت و دروغ نگفت هر آینه شما را فتوی داد بآنچه خدا در من فرو فرستاده و اهل قرآن را فتوی دهم بقرآن ایشان تا آنکه قرآن سخن کند و بگوید که علی راست گفت و دروغ نگفت و هر آینه شما را فتوی داد بآنچه خدا در من فرو فرستاده و شما در شب و روز قرآن را میخوانید پس آیا در میان شما کسی هست که بداند آنچه را که در آن نازل شده و اگر یک آیه در کتاب خدای عز و جل نمیبود هر آینه شما را خبر میدادم بآنچه بوذه و میباشد و آنچه خواهد بود تا روز قیامت و آن آیه این است که یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ بعد از آن حضرت (ع) فرمود که از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا نیابید پس سوگند بآن خدائی که دانه را شکافته و بندگان را آفریده که اگر مرا سؤال کنید از آیه بآیه که در شب نازل شده یا در روز فرود آمده و از مکی و مدنی و سفری و حضری آن که در مکه یا مدینه و در سفر یا حضر نازل شده و از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن و از تأویل و تنزیل آن هر آینه شما را خبر دهم پس مردی بسوی آن حضرت برخاست که او را ذعلب میگفتند و ذعلب مردی بود زبان آور و در خطبها صاحب بلاغت و دل شجاع بود و گفت هر آینه پسر ابو طالب بر پایه دشواری بالا رفت بخدا سوگند که امروز او را از برای شما خجل و شرمنده میکنم در باب سؤال کردنم از او پس گفت که یا امیر المؤمنین آیا پروردگارت را دیده حضرت فرمود وای بر تو ای ذعلب من هرگز چنان نبودم که پروردگاری را پرستش کنم که او را ندیده باشم ذعلب گفت که او را چگونه دیدی از برای ما وصف و شرح کن فرمود وای بر تو چشمها او را ندیده و نمیتواند دید بمشاهده دیدن یا دیدها و لیکن دلها بحقایق ایمان که ارکان آنست او را دیده وای بر تو

ص: 351

ای ذعلب بدرستی که پروردگار من وصف نمیشود بدوری و نه بحرکت و نه بسکون و نه بایستادن یعنی ایستادنی که بر پا خواستن است و نه بآمدن و نه برفتن در غایت لطافت است و لیکن او را بلطف معروف وصف نمیتوان کرد و در نهایت عظمت و بزرگیست و لیکن او را بعظمت معهود شرح نمیتوان داد و کبریاء و بزرگواری و فرمان روائی او بمنتهی رسیده و لیکن ببزرگی و پیری متصف نمیشود و جلالتش باعلا مرتبه رسیده و لیکن بغلظت و گندگی و درشتی وصف نمیشود و بسی مهربانست و لیکن بدل نرمی موصوف نمیشود مؤمن است نه بعبادت بندگانش یعنی بندگانش را ایمن میکند از اینکه بر ایشان ستم کند لیکن نه بسبب عبادت ایشان از برای او بلکه بمحض تفضل و احسان زیرا که بندگی آن جناب چنان که سزاوار آنست از کسی صادر نمیشود تتمه کلام امام (ع) درک میکند و در مییابد نه بآلت حس چون چشم و گوش و غیر آن از حواس ظاهره و وهم و خیال و غیر آن از قوی و مشاعر باطنه گویا است نه بواسطه لفظ و آن جناب در چیزها است نه بر وجه ممازجت و آمیزش و از آنها بیرون است نه بوضع مبانیت و جدائی در بالای هر چیزیست و نمیتوان گفت که چیزی در بالای او است و پیش هر چیزی و نمیتوان گفت که او را پیشی هست داخل است در چیزها نه چون چیزی که در چیزی داخل باشد و خارج است از چیزها نه مانند چیزی که از چیزی خارج باشد پس ذعلب بر رو در افتاد و بیهوش شد بعد از آنکه بهوش باز آمد گفت بخدا سوگند که مثل این جواب را نشنیده بودم بخدا سوگند که هرگز بسوی مثل این مسأله بازنگردم و بعد از این چنین سؤالی نکنم بعد از آن حضرت (ع) فرمود که از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا نیابید پس اشعث بن قیس بسوی آن حضرت بر خواست و گفت که یا امیر المؤمنین چگونه خزیه از گبر گرفته می شود و حال آنکه کتابی بر ایشان فرود نیامده و پیغمبری بسوی ایشان مبعوث نشده فرمود بلی ای بحقیقت که خدا کتابی را بر ایشان فرو فرستاده و پیغمبری را بسوی ایشان مبعوث گردانید و ایشان را پادشاهی بود و در شبی هست شد و دختر خود را بسوی فراش خود خواند و با او مجامعت کرد چون صبح شد

ص: 352

قومش آن را شنیدند و این قصه در میان ایشان مشهور شد و پس اجتماع کردند و بدر خانه پادشاه آمدند و گفتند که ای پادشاه کیش ما را بر ما چرکین کردی و بزشتی آلودی و و باین سبب آن را هلاک و نابود ساختی پس بیرون بیا تا تو را پاک گردانیم و حد را بر تو اقامه کنیم پادشاه بایشان گفت که جمع شوید و سخن مرا بشنوید پس اگر مرا مخرج و بیرون رفتنگاهی باشد از آنچه مرتکب شده ام فبها و اگر نه بکار خود مشغول شوید و آنچه خواهید بکنید پس ایشان اجتماع کردند پادشاه بایشان گفت که آیا دانسته اید که خدای عز و جل خلقی را نیافریده که بر او گرامی تر باشد از پدر ما آدم و مادر حواء گفتند که ای پادشاه راست گفتی گفت آیا پسرانش را بدخترانش و دخترانش را بپسرانش تزویج نکرد و ایشان را با یک دیگر جفت نگردانید گفتند راست گفتی اینک همان دین و روش درست است پس بر این امر تعاقد کردند و با یک دیگر عقد نمودند و باین سبب خدا آنچه را که در سینه های ایشان بود از علم محو و نابود نمود و کتاب را از ایشان برداشت و بآسمان بالا برد پس ایشان کافرانند که بی حساب داخل دوزخ میشوند و حال منافقان از ایشان سخت تر است اشعث گفت بخدا سوگند که مثل این جواب را نشنیده ام بخدا سوگند که هرگز بسوی مثل این برنمیگردم و چنین سؤالی نمیکنم بعد از آن فرمود که از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا نیابید پس مردی از اقصای مسجد برخاست در حالتی که تکیه بر عصا داشت و پیوسته پا بر سر مردم در میگذاشت تا آنکه بحضرت نزدیک شد و عرض کرد که یا امیر المؤمنین مرا دلالت کن بر کاری که چون من آن را بجا آوردم خدا مرا از آتش دوزخ نجات دهد حضرت فرمود که ای مرد بشنو و بفهم و یقین کن دنیا بسه چیز بر پا شده بعالم گویا که بعلم خود عمل کننده باشد و به بی نیازی که بمالش بر اهل دین خدای عز و جل بخل نکند و بفقیر صابر پس هر گاه عالم علم خود را بپوشد و غنی بمالش بخل کند و فقیر صبر نکند در نزد آنها ویل و ثبور و وا ویلاه و وا ثبوراه باید گفت و در نزد آنها خداشناسان می شناسند که خانه برگشت بسوی آغازش یعنی بسوی کفر بعد از ایمان ای سائل پس فریفته مشو ببسیاری مسجدها و گروهی که تنهای ایشان مجتمع و دلهای ایشان پراکنده است جز این نیست که مردم بر سه

ص: 353

قسم اند زاهد و راغب و صابر اما زاهد شاد نمیشود بچیزی از دنیا که بنزدش آید و اندوهناک نگردد بر چیزی از آن که از وی فوت شود و اما صابر در دل خویش آن را آرزو میکند پس اگر چیزی از آن را دریابد و از برایش میسر شود خود را از آن صرف کند و باز دارد بجهت آنچه از بدی عاقبت و آخر آن میداند و اما راغب پرواز نمیکند که از حلال بآن برسد یا از حرام عرض کرد که یا امیر المؤمنین نشانه مؤمن در این زمان چیست فرمود نظر میکند بآنچه خدا بر او واجب گردانیده از هر حق که باشد پس متوجه آن می شود و نظر میکند بآنچه با آن مخالفت دارد پس از آن بیزاری میجوید و اگر چه خویش نزدیک باشد عرض کرد که یا امیر المؤمنین بخدا سوگند که راست گفتی پس آن مرد پنهان شد و ما او را ندیدیم و مردم او را طلب کردند و نیافتند علی (ع) بر سر منبر تبسم نمود و فرمود شما را چه می شود اینک برادرم خضر (ع) بود بعد از آن فرمود که از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا نیابید و کسی بسوی او برخاست پس خدا را ستود و بر روی ثناء نمود و بر پیغمبرش (ص) درود گفت بعد از آن بحضرت امام حسن (ع) فرمود که ای حسن برخیز و بر منبر بالا رو و تکلم کن بکلامی که قریش بعد از من بتو جاهل نباشند که تو را نشناسند و بگویند که حسن بن علی چیزی را خوب و درست نمیداند امام حسن (ع) عرض کرد که ای پدر بزرگوار چگونه بر منبر بالا روم و سخن گویم و حال آنکه تو در میان مردمان بشنوی و ببینی حضرت بامام حسن فرمود که پدر و مادرم فدای تو باد من خود را از تو پنهان میکنم و میشنوم و می بینم و تو مرا نمی بینی پس امام حسن (ع) بر منبر بالا رفت و خدا را بمحامد بلیغه شریفه حمد کرد و صلوات مختصری بر پیغمبر (ص) فرستان بعد از آن فرمود که ای مردمان شنیدم از جدم رسول خدا (ص) که میفرمود من شهرستان علمم و علی درگاه آنست و آیا کسی داخل شهر میتواند شد مگر از درگاه آن فرود آمد پس علی (ع) بسوی وی برجست و او را در بر کشید و بسینه خود چسبانید بعد از آن بحضرت امام حسین (ع) فرمود که ای فرزند دلبند من برخیز و بر منبر بالا رو و تکلم کن بکلامی که قریش بعد از من تو را جاهل نباشند که تو را نشناسند و بگویند که حسین بن علی چیزی را نمی بیند و بینائی ندارد و باید که سخت

ص: 354

پیرو سخن برادرت باشد پس امام حسین (ع) بر منبر بالا رفت و خدا را ستود و بر او ثناء نمود و صلوات مختصری بر پیغمبرش فرستاد بعد از آن فرمود که ای گروههای مردمان شنیدم از رسول خدا (ص) که میفرمود علی شهرستان هدایت است پس هر که در آن داخل شد نجات یافت و هر که از آن تخلف ورزید هلاک گردید پس علی (ع) بسوی او برجست و او را بسینه خود چسبانید و بوسید بعد از آن فرمود که ای گروههای مردمان شاهد باشید که ایشان دو جوجه و دو فرزند رسول خدا (ص) و امانت آن حضرت اند که آن را برسم امانت بمن سپرده و من ایشان را بامانت بشما می سپارم ای گروههای مردمان رسول خدا (ص) شما را از ایشان سؤال خواهد کرد که با ایشان چه کرده اید.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد مرا حسین بن حسن گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن داهر گفت که حدیث کرد مرا حسین بن یحیی کوفی گفت که حدیث کرد مرا قثم بن قتاده از عبد اللَّه بن یونس از حضرت صادق (ع) که فرمود در بین آنکه امیر المؤمنین بر منبر مسجد کوفه خطبه میخواند ناگاه مردی بسوی او برخاست که او را ذعلب میگفتند و ذعلب مردی بود زبان آور صاحب بلاغت در گفتگو و دلیر و قوی دل و عرض کرد که یا امیر المؤمنین آیا پروردگارت را دیده فرمود وای بر تو ای ذعلب من چنان نبودم که پروردگاری را عبادت کنم که او را ندیده باشم ذعلب گفت که یا امیر المؤمنین او را چگونه دیدی فرمود وای بر تو ای ذعلب چشمها او را ندیده و نمیتواند دید بمشاهده دیدن یا دیدها و لیکن دلها او را بحقائق و ارکان ایمان دیده اند وای بر تو ای ذعلب بدرستی که پروردگار من در غایت لطافت است و لیکن او را بلطافت معروفه وصف نمیتوان کرد و در نهایت عظمت و بزرگیست و لیکن او را بعظمت معهوده شرح نمیتوان داد و کبریائی که بزرگواریش بمنتهی رسیده و لیکن ببزرگی و پیری متصف نمیشود و جلالتش باعلا مرتبه رسیده و لیکن بغلظت و گندگی وصف نمیشود پیش از هر چیزی بوده پس نمیتوان

ص: 355

گفت که چیزی پیش از او است و بعد از هر چیزی خواهد بود پس نمیتوان گفت که او را بعدی باشد چیزها را که موجوداتند خواسته نه بقصد تازه و آهنگی که دیگران دارند و همه را درک میکند و می یابد اما نه بفریب یا بتدبیر و کار کردن در آن چنان که غیر او چنین میکند او است که در همه چیزها است اما با آنها آمیزش ندارد و از آنها نیز جدا نیست و ظاهر و هویدا است نه بتأویل مباشرت که با کسی روبرو شود و آشکارا است نه بآشکارائی رویت که کسی او را ببیند و دور است نه بمسافت مکانی و نزدیکست نه بمدانات که بواسطه کمی مسافت بچیزی نزدیک باشد بلکه قرب و بعد آن جناب از مکونات باعتبار صفات و ذات است و لطیف است نه باعتبار تجسم که جسمی داشته باشد کوچک و لاغر و نازک بلکه لطافتش باعتبار آفریدن اینها است و موجود است نه بعد از عدم که در زمانی نبوده و بهمرسیده باشد بلکه همیشه بوده و کارها میکند نه باضطرار و ناچاری بلکه آنچه میکند از روی اختیار است که اگر نخواهد نمیکند و تقدیر میکند و هر چیزی را اندازه میدهد نه بوساطت حرکت چنان که صانعان بحرکت ذهن و بدن احتیاج دارند چیزی را میخواهد نه بقصد تازه و شنوا است نه بتوسط آلت که گوش باشد و بینا است نه باعتبار اداه که چشم باشد مکانها او را فرو نمیتواند گرفت و زمانها او را در بر نتواند کشید و صفات او را محدود نتواند ساخت و پینکها او را فرا نگیرد هستی آن جناب بر زمانها پیشی گرفته و وجودش بر نیستی سبقت یافته و همیشگیش از ابتداء و اول گوی سبقت ربوده بواسطه قرار دادنش مشاعر و حواس را از برای خلائق معلوم شد که او را مشعر و حاسه نیست و بایجادش ماهیات جواهر را شناخته شد که او را جوهری نه و بواسطه آنکه در میانه چیزها ضدیت و مخالفت افکنده دانسته شد که ضدی ندارد و باعتبار مقارنت و وابستگی که در میانه چیزها قرار داده فهمیده شد که قرین و یاری ندارد روشنی را با تاریکی دشمنی داده و خشگی را با تری و درشتی را با نرمی و سردی را با گرمی و در میانه چیزی چند که با هم دشمنی دارند چون عناصر اربعه تالیف داده که بهم ختم شده اند و در میانه چیزی چند که بهم نزدیکند تفریق و جدائی افکنده چون تفریق اجزای عناصر و کلیات آنها بجهت ترکیب در حالی که

ص: 356

دلالت دارند بسبب تفریق و جدائی که دارند بر آنکه اینها را از هم جدا ساخته و بعلت تألیف و انضمامی که دارند بر آنکه اینها را بهم ضم نموده و اینست معنی قول خدای عز و جل وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ پس باینها در میان پیش و بعد جدائی انداخته تا معلوم شود که او را پیشی و بعدی نیست و همه اینها بطبائع و سرشتها و مزاجی که دارند گواهند که آن که این طبیعتها را باینها عطاء فرموده خود طبیعت و مزاجی ندارد و بواسطه وقتی که دارند خبر میدهند که آنکه وقت را از برای اینها پیدا کرده خود وقتی ندارد و پاره از اینها را از پاره پوشانیده و مستور ساخته تا معلوم شود که در میان او و آفریدگانش حجاب و پرده نیست غیر از خلقش که ایشان را آفریده و آن جناب پروردگار بود در هنگامی که هیچ پروریده نبود که قابل پرورش باشد و معبود بود در زمانی که عبادت کننده نبود که عبادت کند و عالم بود در وقتی که هیچ معلومی نبود که علم بآن تعلق گیرد و شنوا بود در حینی که هیچ مسموعی نبود که قابلیت شنیدن داشته باشد بعد از آن شروع فرمود که این ابیات را میفرمود که

و لم یزل سیدی بالعلم معروفا و لم یزل سیدی بالجود موصوفا

و کان اذ لیس نور یستضاء به و لا ظلام علی الآفاق معکوفا

و ربنا بخلاف الخلق کلهم و کل ما کان فی الاوهام موصوفا

و من یرده علی التشبیه ممثلا یرجع أخا حصر بالعجز مکتوفا

و فی المعارج یلقی موج قدرته موجا یعارض طرف الروح مکفوفا

فاترک اخا جدل فی الذین منعمقا قد بالشر الشک فیه الرای مأووفا

و اصحب أخا ثقه حبا لسید و بالکرامات من مولاه محفوفا

امسی دلیل دلیل الهدی فی الارض منتشرا و فی السماء جمیل الحال معروفا

یعنی پیوسته آقای من بعلم و دانش مشهور و معروف و پیوسته آقای من بجود و بخشش موصوف بوده و بوده در زمانی که هیچ روشنی نبوده که بآن روشنی جسته شود و نه تاریکی که بر گرانهای آسمان مقیم گردانیده شده باشد و پروردگار ما بخلاف همه آفریدگان و بخلاف هر چیزیست که در وهمها و خیالها موصوف باشد و هر که او را اراده کند بر وجه تشبیه که آن جناب را مانند چیزی داند در حالی که او را تصورکننده باشد بر میگردد صاحب باطل و بیهوده که بعجز شانه بسته است و در جایهای بلند ملاقات میکنند موج

ص: 357

قدرتش موجی را که برابری میکند با چشم بر هم زدن روح که باز داشته شده پس واگذار صاحب بحث در دین را که در اندرون آن در رونده است بحقیقت که مباشرت کرده شک در آن اندیشه را که آفت رسیده است و مصاحب کن با صاحب استواری که حبیب یا محبوب است از برای آقایش و بنوازشها از آقایش محفوف باشد شام کرده رهنمای راه راست در زمین پراکنده و در آسمان نیکو حال در حالتی که شناخته شده و مشهور است راوی میگوید که پس ذعلب بر رو در افتاد و بیهوش شد بعد از آن بهوش باز آمد و عرض کرد که من این سخن را نشنیده بودن و بسوی چیزی از این باز نکردم «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که در این خبر لفظی چند است که حضرت امام رضا (ع) آنها را در خطبه اش ذکر فرموده و این تصدیق قول ما است در شان ائمه علیهم السلام که علم هر یک از ایشان از پدرش فرا گرفته شده تا آنکه آن پیغمبر (ص) متصل شود.

حدیث سبخت یهودی و در قاموس مذکور است که سبخت بضم سین و باء مشدد لقب ابو عبیده است و اختصاصی که از سخنش مفهوم می شود درست نیست بجهت این حدیث و حدیثی که بعد از این مذکور است.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کردند ما را احمد بن محمد بن عیسی و ابراهیم بن هاشم از حسن بن علی از داود بن علی یعقوبی از بعضی از اصحاب ما از عبد الاعلی مولای آل سام از حضرت صادق (ع) که فرمود جهودی که او را سخت میگفتند بخدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد که یا محمد آمده ام که تو را از پروردگارت سؤال کنم پس اگر مرا جواب دادی از چیزی که تو را از آن سؤال میکنم ایمان می آورم و بپیغمبرت قائل میشوم و اگر نه بر میگردم حضرت باو فرمود که از هر چه خواهی سؤال کن عرض کرد که پروردگارت در کجا است فرمود که آن جناب در هر مکانی هست و در چیز معینی از مکان نیست که محدود باشد عرض کرد که آن جناب چگونه است فرمود که چگونه پروردگار خود را وصف کنم بچون و چگونگی و حال آنکه چون و چگونه مخلوق است که خدا آن را آفریده و خدا

ص: 358

بآفریده خود موصوف نمیشود عرض کرد پس کی میداند که تو پیغمبری حضرت صادق (ع) فرمود که در گرداگرد آن حضرت هیچ سنگ و کلوخی و غیر آن نماند مگر آنکه بزبان عربی روشن و فصیح سخن کرد و گفت که ای سبخت بدرستی که او رسول خدا است سبخت گفت بخدا سوگند که من در هیچ زمانی چون امروز امری را از این روشنتر ندیدم بعد از آن گفت شهادت میدهم باینکه خدائی نیست مگر خدا و باینکه تو رسول خدائی حدیث کرد ما را ابو الحسن محمد بن ابراهیم بن اسحق فارسی گفت که حدیث کرد ما را ابو سعید احمد بن محمد بن رمیح نسوی گفت که حدیث کرد مرا احمد بن جعفر عقیلی در قهستان گفت که حدیث کرد مرا احمد بن علی بلخی گفت که حدیث کرد ما را ابو جعفر محمد بن علی خزاعی گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر ازهری از پدرش از حضرت جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی علیهم السلام که فرمود امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) در بعضی از خطبهای خویش فرمود که کیست آنکه در نزد سبخت فارسی حاضر بوده و او با رسول خدا (ص) سخن میگفت آن قوم عرض کردند که هیچ یک از ما حضور نداشتیم علی (ع) فرمود لیکن من با آن حضرت بودم که سبخت بخدمتش آمد و سبخت مردی بود از پادشاهان فارس و زبان آور پس به آن حضرت گفت که یا محمد بسوی چه دعوت میکنی و مردم را بسوی آن میخوانی فرمود که مردم را میخوانم بسوی گواهی دادن باینکه خدائی نیست مگر خدا در حالی که تنها است و او را شریکی نه و آنکه محمد بنده و رسول او است سبخت گفت که یا محمد خدا در کجا است فرمود که آن جناب در هر جایی بآیاتش موجود است سبخت گفت که آن جناب چگونه است فرمود که نه او را کیف است و نه این که کسی بگوید که آن جناب چگونه و چونست و در کجا میباشد زیرا که آن جناب عز و جل چون را چون کرده و کجا را کجا نموده یعنی حقیقت حال و مکان که کیف و این سؤال از آنست موجود او است سخت گفت که پس از کجا آمده فرمود که در باب او نمیتوان گفت که آمد و جز این نیست که گفته می شود که آمد در باب زائلی که از جایی بجائی میرود و پروردگار ما بمکان و زوال وصف نمیشود

ص: 359

بلکه همیشه بی مکان بوده و پیوسته چنین خواهد بود سبخت گفت که یا محمد بدرستی که تو پروردگار بزرگی را بدون چون و چگونگی وصف میکنی پس چگونه مرا میسر شود که بدانم که خدا تو را فرستاده پس در آن روز هیچ سنگ و کلوخ و کوه و درختی در حضور ما باقی نماند مگر آنکه در همان جا گفت که شهادت میدهم باینکه خدائی نیست مگر خدا و باینکه محمد بنده و رسول او است من گفتم که من نیز شهادت میدهم باینکه خدائی نیست مگر خدا و باینکه محمد بنده و رسول او است سبخت گفت یا محمد این کیست حضرت فرمود که این بهترین کسان من و نزدیکترین خلائق است بمن گوشتش از گوشت منست و خونش از خون من و روحش از روح من و او است که وزیر منست در زمان زندگی من و خلیفه و جانشین من بعد از وفات من چنان که هرون نسبت بموسی بوده مگر آنکه هیچ پیغمبری بعد از من نیست پس از او بشنو و اطاعت کن که او بر حق است بعد از آن او را عبد اللَّه نامید.

باب چهل و سیم در بیان معنی سبحان اللَّه

حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن محمد بن عبد الوهاب شجری در نیشابور گفت که خبر داد ما را از ابو الحسن احمد بن محمد بن عبد اللَّه بن حمزه شعرانی عماری از فرزندان عمار بن یاسر گفت که حدیث کرد ما را ابو محمد عبید اللَّه بن یحیی بن عبد الباقی اذنی در اذنه گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسن معانی گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن یزید از یحیی بن عقبه بن ابی الغیرار گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه ابن یزید از یحیی بن عقبه محمد بن حجاز از یزید بن اصم که گفت مردی از عمر بن خطاب سؤال کرد و گفت که یا امیر المؤمنین تفسیر و بیان سبحان اللَّه چیست عمر گفت در این باغ مردیست که چون سؤال میکرد خبر داده میشد و چون سکوت میکرد آغاز کرده میشد و مراد اینست که در عهد پیغمبر چنان بود که علم باو میرسید اگر از پیغمبر (ص) چیزی می پرسید او را جواب میفرمود و اگر خاموش بود و سؤالی نمینمود پیغمبر (ص) آغاز میکرد و باو تعلیم میکرد و

ص: 360

لهذا شاید که او تفسیر این را بداند پس آن مرد داخل باغ شد و دید که آن مرد علی بن ابی طالب (ع) است سائل عرض کرد که یا ابا الحسن تفسیر سبحان اللَّه چیست فرمود که آن تعظیم جلال خدای عز و جل و تنزیه و دور کردن آن جناب است از آنچه هر مشرکی در شان او گفته و چون بنده آن را بگوید هر فرشته بر او صلوات فرستد.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی بن عبید از یونس بن عبد الرحمن از هشام بن حکم که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از سبحان اللَّه فرمود که ننگ و عاریست از برای خدای عز و جل یعنی کلمه ایست که عار داشتن خدا را میفهماند از آنچه لائق باو نباشد حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسین سعدآبادی از احمد بن ابی عبد اللَّه برقی از عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنی از علی بن اسباط از سلیمان مولای طربال از هشام جوالیقی که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل سبحان اللَّه از آن چه قصد می شود فرمود که دور کردن آن جناب تعالی یعنی از صفات زشت و معنی اصل کلام اینست که پاک میدانم خدا را از همه عیوب و نقائص پاک دانستنی.

«باب چهل و چهارم» در بیان معنی اللَّه اکبر

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن یحیی عطار «ره» گفت که حدیث کرد ما را پدرم از سهل بن زیاد آدمی از ابن محبوب از آنکه او را ذکر کرده از حضرت صادق (ع) که گفت مردی در نزد آن حضرت گفت که اللَّه اکبر حضرت فرمود که خدا از چه چیز بزرگتر است آن مرد عرض کرد که از هر چیزی حضرت صادق (ع) فرمود که خدا را باندازه در آوردی آن مرد عرض کرد که چگونه و بچه وضع بگویم فرمود بگو که خدا بزرگتر است از آنکه بوصف در آید.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را

ص: 361

محمد بن یحیی عطار از احمد بن محمد بن عیسی از پدرش از مروک بن عبید از جمیع بن عمرو که گفت حضرت صادق (ع) بمن فرمود که چه چیز است اللَّه اکبر و معنی آن چیست عرض کردم که خدا از هر چیزی بزرگتر است فرمود که آیا در آنجا چیزی بود که خدا از آن بزرگتر باشد عرض کردم پس معنی آن چه باشد و تقدیرش چونست فرمود خدا بزرگتر است از آنکه بوصف در آید.

«باب چهل و پنجم» در بیان معنی اول و آخر

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از پسر اذینه از محمد بن حکیم از میمون بان که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) و حال آنکه سؤال شده بود از معنی قول خدای عز و جل هو الاول و الآخر که فرمود اولست نه از اولی که پیش از او بوده باشد و نه از پدید آورنده که بر او پیشی گرفته باشد و آخر است بی آنکه نهایت و پایانی داشته باشد چنان که از صفت آفریدگان تعقل می شود و لکن قدیمی است اول و آخر که همیشه بوده و همیشه خواهد بود بی ابتداء و نهایت و حدوث بر او واقع نمیشود و از حالی بحالی نمیگردد و آفریننده هر چیزیست.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس از پدرش از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن یحیی از فضیل بن عثمان از پسر ابو یعفور که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال نمودم از قول خدای عز و جل هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ و عرض کردم که اما اول پس آن را شناخته ایم و تفسیرش را دانسته ایم و اما آخر پس تفسیر و معنی آن را از برای ما بیان فرما حضرت فرمود که هیچ چیز نیست مگر آنکه هلاک می شود یا متغیر میگردد یا یک نحو از تغییر و زوال در آن داخل می شود و راه می یابد یا از رنگ برنگی و از هیئت بهیئتی و از صفت بصفتی میگردد و از زیادتی بسوی نقصان و از نقصان بسوی زیادتی انتقال

ص: 362

یابد مگر پروردگار عالمیان که او همیشه یکی بوده و خواهد بود او است اول پیش از هر چیزی و او است آخر بر آن نحوی که در اول بوده بدون تغییر و صفات و نامها بر او مختلف نمیشود چنان که بر غیر او مختلف می شود مثل انسانی که یک بار خاک میباشد و یک بار گوشت و یک بار خون و یک بار خورد و مرد شده و درهم شکسته و پوسیده و از هم پاشیده و مانند خرمائی که یک مرتبه غوره میباشد و یک مرتبه خرمای نیم رس و یک مرتبه خرمای تر و یک مرتبه خرمای خشک پس نامها و صفات بر آن متبدل می شود و خدای عز و جل بخلاف آنست.

«باب چهل و ششم» در بیان معنی قول خدای عز و جل الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی

 

حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از سهل بن زیاد آدمی از حسن بن محبوب از محمد بن مارد که حضرت صادق (ع) سؤال شد از قول خدای عز و جل الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی فرمود که خدا نسبت بهر چیزی برابر است و بر همه استیلاء دارد پس چیزی نسبت باو از چیزی دیگر نزدیکتر نیست.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از محمد بن حسن از صفوان بن یحیی از عبد الرحمن بن حجاج که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی فرمود که آن جناب نسبت بهر چیزی برابر است پس چیزی باو از چیز دیگر نزدیکتر نیست باین معنی که هیچ دوری از او دور نباشد و هیچ نزدیکی باو نزدیک نباشد و نسبت بهر چیزی برابر باشد حدیث کرد ما را أبو الحسین محمد بن ابراهیم بن اسحق فارسی گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن سعید گفت که حدیث کرد ما را ابو نصر احمد بن محمد بن عبد اللَّه صفدی در مرو گفت که حدیث کردند ما را محمد بن یعقوب بن حکم عسگری

ص: 363

و برادرش معاذ بن یعقوب گفتند که حدیث کرد ما را محمد بن سنان حنظلی گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن عاصم گفت که حدیث کرد ما را عبد الرحمن بن قیس از ابو هاشم زمانی از زادان از سلمان فارسی در حدیث طویلی که در آن ورود جاثلیق را بمدینه ذکر میکند با صد نفر از نصاری بعد از وفات رسول خدا (ص) و سؤال کردنش ابو بکر را از چند مسأله که او را از آنها جواب نداد و بعد از آن بسوی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) ارشاد و رهنمائی شد و آن حضرت را از آنها سؤال نمود و حضرت او را جواب فرمود و در آنچه حضرت را سؤال کرد این بود که بحضرت عرض کرد که مرا از پروردگار خبر ده که آن جناب در کجا است و در کجا بود علی (ع) فرمود که پروردگار جل جلاله بمکانی وصف نمیشود و آن جناب چنان است که بود و بود چنان که هست در هیچ مکانی نبود و از مکانی بمکانی دیگر زائل نشد و هیچ مکانی باو احاطه نکرد بلکه پیوسته بود بی اندازه و چون و چگونگی جاثلیق گفت که راست گفتی پس مرا خبر ده از پروردگار که آیا در دنیا است یا در آخرت حضرت (ع) فرمود که پیوسته پروردگار ما پیش از دنیا بوده و آن جناب مدبر دنیا و عالم بآخرت است و اما آنکه دنیا و آخرت باو احاطه کنند پس نه چنانست و لیکن آنچه را که در دنیا و آخرت است میداند جاثلیق گفت که راست گفتی خدا تو را رحمت کند بعد از آن گفت که مرا خبر ده از پروردگار خویش که آیا چیزها را برمیدارد یا برداشته می شود که عرش او را برمیدارد علی (ع) فرمود که پروردگار ما جل جلاله برمیدارد و برداشته نمیشود نصرانی گفت که این چگونه می شود و ما در انجیل مییابیم که وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَهٌ یعنی و بر میدارند عرش پروردگار تو را در بالای فرشتگان که بر کنارهای آسمان میباشند در آن روز که روز قیامت است هشت فرشته یا هشت کس علی (ع) فرمود بدرستی که فرشتگان عرش را بر میدارند و عرش چنان نیست که تو گمان میکنی چون هیئات تخت و لیکن آن چیزیست محدود که باندازه در می آید و آفریده است مدبر که خدا آن را تدبیر میفرماید و پروردگار عز و جل تو مالک آنست نه آنکه آن جناب بر روی آنست مانند بودن چیزی بر بالای چیزی و فرشتگان را ببرداشتن آن امر فرموده و ایشان عرش را بر میدارند بآنچه ایشان را بر آن توانائی داده نصرانی گفت که راست گفتی خدا تو را رحمت کند و مؤلف میگوید که

ص: 364

این حدیث طولی دارد و ما از آن موضع حاجت را فرا گرفتیم و من این حدیث را بتمامه در آخر کتاب نبوت اخراج کرده ام حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از سهل بن زیاد از حسن بن موسی خشاب از بعضی از مردان خویش که آن را مرفوع ساخته از حضرت صادق (ع) که از قول خدای عز و جل الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی سؤال شد فرمود که او نسبت بهر چیزی برابری دارد پس چیزی نسبت بار از چیز دیگر نزدیکتر نیست.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از نضر بن سوید از عاصم بن حمید از ابو بصیر حضرت صادق (ع) که فرمود هر که گمان کند که خدای عز و جل از چیزی یا در چیزی یا بر چیزیست بحقیقت که کافر شده عرض کردم که آنچه فرمودی از برایم تفسیر و بیان فرما فرمود گه مقصود من آنست که گمان آن کس چنین باشد که چیزی گرداگرد خدا را فرو گرفته یا او را نگاه داشته یا از چیزی بهمرسیده که بر او پیشی گرفته باشد و تفسیر حضرت بطریق لف و نشر مشوش است چه اول بدویم و دویم بسیم و سیم باول تعلق دارد و در روایت دیگر چنین است که فرموده هر که گمان کند که خدا از چیزی بهمرسیده او را حادث قرار داده و اعتقاد نموده که کسی او را از سر نو پدید آورده و هر که گمان کند که خدا در چیزی میباشد او را محصور گردانیده بآن مکانی که حاصر او است و گرداگرد او را فرو گرفته و هر که گمان کند که خدا بر بالای چیزی قرار دارد او را محمول ساخته که چیزی او را برداشته.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «ره» گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر از احمد بن محمد از حسن بن محبوب که گفت حدیث کرد مرا مقاتل بن سلیمان و گفت که حضرت جعفر بن محمد (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی فرمود که او نسبت بهر چیزی برابری دارد پس چیزی نسبت باو از چیز دیگر نزدیکتر نیست و بهمین اسناد از حسن بن محبوب از حماد مرویست که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که دروغ گفته است هر که گمان کرده که

ص: 365

خدای عز و جل از چیزی یا در چیزی یا بر چیزیست.

حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه «رضی» از عمویش، محمد بن ابی القاسم از احمد بن ابی عبد اللَّه از پدرش از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع) که فرمود هر که گمان کند که خدا از چیزیست یا در چیزی بحقیقت که شرک آورده بعد از آن فرموده که هر که گمان کند که خدا از چیزیست او را حادث قرار داده و هر که گمان کند که خدا در چیزیست او را محصور گمان کرده و هر که گمان کند که خدا بر بالای چیزیست او را محمول ساخته مترجم گوید که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که فرقه مشبهه متعلق میشوند بقول خدای عز و جل إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً یعنی بدرستی که پروردگار شما خدائی است که آفرید آسمانها و زمین را در شش روز پس قرار گرفت بر عرش در میکشد شب را در روز یعنی می پوشد تاریکی شب را بروشنی روز و بعکس میجوید شب روز را و در پی آن در می آید در حالی که شتابنده است و ایشان را درین قول حجتی نیست زیرا که خدای عز و جل بقول خویش ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ این را قصد فرمود که یعنی پس عرش را بسوی زبر آسمانها نقل فرمود و حال آنکه آن جناب بر عرش مستولی و آن را مالک بود پس قول خدای عز و جل یعنی ثم که بمعنی پس باشد جز این نیست که آن از برای برداشتن عرش است بسوی مکانی که عرش در آنست و نقل کردن آن بجهت استواء و جائز نیست که معنی قول آن جناب استوی استولی باشد زیرا که استیلا خدای تبارک و تعالی بر ملک و بر هر چیزها امر حادثی نیست بلکه پیوسته هر چیزی را مالک و بر هر چیزی مستولی بوده و جز این نیست که خدای عز و جل استواء را بعد از قول خویش که ثم باشد ذکر کرده و حال آنکه آن جناب رفع و داشتن را قصد دارد از روی مجاز و این چون قول او است که وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ یعنی و هر آینه می آزمائیم شما را تا بدانیم جهادکنندگان از شما و صبرکنندگان را پس نعلم را که بمعنی بدانیم باشد با قول خویش حتی که بمعنی تاء است ذکر کرده و آن جناب

ص: 366

عز و جل این را قصد دارد که تا جهادکنندگان جهاد کنند و ما آن را بدانیم زیرا که حتی واقع نمیشود مگر بر فعل حادث و علم خدای عز و جل حادث نمیباشد و همچنین ذکر کردن خدای عز و جل اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ را بعد از قول خویش ثم و آن جناب بآن این را قصد دارد که پس عرش را بلند کرد بجهت استیلایش بر آن و بآن نشستن و اعتدال بدن را قصد نفرموده زیرا که روا نباشد که خدای عز و جل جسم و صاحب بدن باشد و خدا از این برتری دارد و برتری بزرگ

«باب چهل و هفتم» در بیان معنی قول خدای عز و جل

و ما کان عرشه علی الماء و ترجمه آن با ما بعد و ما قبل آن می آید حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی از محمد بن اسماعیل برمکی که گفت حدیث کرد ما را ابو نصر جذعان بن نصر کندی گفت که حدیث کرد مرا سهل بن زیاد آدمی از حسن بن محبوب از عبد الرحمن بن کثیر از داود رقی که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از از تفسیر قول خدای عز و جل وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ حضرت بمن فرمود که سنیان چه میگویند عرض کردم که میگویند هر که این را گمان کند خدا را محمول گرداندیه و او را بصفت مخلوقات وصف کرده و بر او لازم آید که آنچه خدا را برداشته از او قوی تر باشد عرض کردم فدای تو گردم این مطلب را از برایم بیان فرما فرمود بدرستی که خدای عز و جل علم و دین خود را بر آب بار کرد و آن را حامل این دو چیز گردانید پس از آنکه زمین یا آسمان یا جن یا انسان یا آفتاب یا ماه وجود داشته باشد و چون خواست که خلق را بیافریند ایشان را پراکنده و پریشان نمود در میان دو دست خویش که از آن پیش رو تعبیر

ص: 367

می شود و مراد این است که آنها را در نزد علم خویش پهن نمود و بایشان فرمود که پروردگار شما کیست اول کسی که گویا شد رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین و ائمه هدی علیهم السلام بودند و عرض نمودند که توئی پروردگار ما پس ایشان را حامل علم و دین خویش نمود بعد از آن بفرشتگان فرمود که این گروه حاملان علم و دین من و امینان منند در باب خلق من و ایشانند که در روز قیامت از ایشان سؤال خواهد شد یعنی در باب ادای امانت و حفظ آن و طاعت خلائق و معصیت ایشان و آنچه میدانند بخدا عرض میکنند بعد از آن بفرزندان آدم گفته شد که اقرار کنید از برای خدا بپروردگاری و از برای این جماعت بفرمان برداری فرزندان آدم عرض کردند آری ای پروردگار ما اقرار کردیم پس بفرشتگان فرمود که گواه باشید فرشتگان عرض کردند که گواه شدیم بر اقرار ایشان تا در فردای قیامت نگویند بدرستی که ما از این اقرار بیخبران بودیم یا نگویند جز این نیست که پدران ما شرک آوردند پیش از زمان ما و فرزندانی چند بودیم بعد از ایشان آیا پس تو ما را هلاک میگردانی و معذب میسازی بآنچه آن کج روان گمراه کردند ای داود ولایت و صاحب اختیاری ما در وقت پیمان گرفتن خدا بر ایشان استوار شده حدیث کرد ما را تعمیم بن عبد اللَّه بن تمیم قرشی گفت که حدیث کرد ما را پدرم از احمد بن علی انصاری از ابو الصلت عبد السلام بن صالح هروی که گفت مأمون حضرت علی بن موسی الرضا (ع) را سؤال کرد از قول خدای عز و جل وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا که ترجمه اش اینست که و اوست آن خدائی که آفرید آسمانها و زمین را در شش روز و بود عرش او بر روی آب تا بیازماید شما را کدام یک از شما نیکوتر است از روی عمل که کارش بهتر است حضرت فرمود که خدای تبارک و تعالی عرش و آب و فرشتگان را پیش از آفریدن آسمانها و زمین آفرید و فرشتگان چنان بودند که بنفسهای خود و بعرش و آب بر خدای عز و جل استدلال میکردند بعد از آن عرش خود را بر روی آب قرار داد تا باین واسطه قدرتش از برای فرشتگان ظاهر شود و بدانند که آن جناب بر هر چیزی تواناست بعد از آن عرش را بقدرت خویش بلند کرد و آن را نقل نمود و در بالای آسمانها و زمین قرار داد و

ص: 368

آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و آن جناب بر عرش خود مستولی بود و بر این قادر بود که آسمانها و زمین را در یک چشم بر هم زدن بیافریند و لیکن خدای عز و جل آنها را در شش روز آفرید تا آنچه از آنها می آفریند چیز بچیز از برای فرشتگان ظاهر شود و ایشان بحدوث آنچه خدای تعالی ذکره در بادها احداث میفرماید استدلال کنند و خدا عرش را بجهت حاجتی که با او باشد بسوی آن نیافرید زیرا که آن جناب بی نیاز است از عرش و از همه آنچه آفریده و ببودن بر عرش وصف نمیشود زیرا که او جسم نیست و خدا از صفت آفریدگانش برتری دارد برتری بزرگ و اما قول خدای عز و جل لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا پس بدرستی که آن جناب عز و جل خلق خود را آفرید تا ایشان را بتکلیف طاعت و عبادتش بیازماید نه بر سبیل امتحان و تجربه زیرا که آن جناب پیوسته به هر چیزی دانا بوده و مأمون گفت که یا ابا الحسن اندوه را از من بردی خدا اندوه را از تو ببرد

«باب چهل و هشتم» در بیان عرش و صفات آن

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن گفت که حدیث کرد مرا پدرم از حنان بن سدیر که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از عرش و کرسی فرمود که عرش را صفات بسیاریست که اختلاف دارند و آن را در هر سببی که در قرآن وضع شده صفتی است علیحده پس قول او رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ میفرماید که پروردگار و ملک عظیم و قول آن جناب الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی میفرماید که خداوند مهربان بر ملک مشتمل شد و این ملک ملک کیفوفیت و چگونگی است در چیزها بعد از آن عرش در وصول و پیوند از کرسی

ص: 369

منفرد و جدا است زیرا که عرش و کرسی دو درند از بزرگترین درهای غیبها و هر دو غیبت و نهانند و آنها در غیب مقرون و بهم پیوسته اند زیرا که کرسی گاه ظاهر است از غیبی که مطلع تازه ها از آنست و از آنست همه چیزها و عرش درگاه باطنی است که علم کیف و کون و قدر و حد و این و مشیت وصفت و اراده و علم الفاظ و حرکات و ترک و علم و عود و بدء در آن یافت می شود پس آنها در علم دو درند که بهم پیوسته اند زیرا که ملک عرش غیر از ملک کرسی است و علمش از علم کرسی پنهان تر است و از این جهت فرموده است که رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ یعنی صفتش از صفت کرسی بزرگتر است و هر دو در این امر مقرونند عرض کردم که فدای تو گردم پس چرا در فضل همسایه کرسی گردیده فرمود که آن همسایه کرسی گردیده زیرا که کیفوفیت در آنست و در آنست ظاهر از ابواب بدء و انیت آنها و اندازه بستن و گشادن آنها پس عرش و کرسی دو همسایه اند که یکی از آنها صاحب خود را در طرف برداشته و حرف علماء را ممثل و مصور کرده و براستی دعوی آنها استدلال کرده اند زیرا که خدا مخصوص میسازد برحمت خویش هر که را خواهد و اوست توانای ارجمند یا غالب و از جمله اختلاف صفات عرش آنست که خدای تبارک و تعالی فرموده که رَبُّ الْعَرْشِ یعنی پاک و منزه است پروردگار عرش یعنی پروردگار وحدانیت عما یصفون یعنی از آنچه وصف میکنند و در حق او میگویند از آنچه نشاید و نباید و گروهی او را بدستها وصف کردند و گفتند که یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ بآن معنی که گذشت و گروهی او را بپایها وصف کردند و گفتند که پای خود را بر روی سنگ بیت المقدس گذاشت و از آن بسوی آسمان بالا رفت و او را بسرهای انگشتان وصف کردند و گفتند که محمد گفته است که من سردی سرهای انگشتانش را بر دل خود یافتم پس بجهت مثل این صفات فرموده که رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ میفرماید که پاک و منزه است پروردگار مثل اعلی و داستان بلندتر و بالاتر از آنچه آن جناب را بآن تشبیه کردند وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی یعنی خدا را است داستان برتری که چیزی بآن شباهت ندارد و وصف نمیشود و بخیال در نمیآید پس این مثل اعلی است و وصف کرده است آن را که فوائد علم را از جانب خدای تعالی عطاء نشده اند و پروردگار خود را بپست ترین مثلها وصف کرده اند و او

ص: 370

را بمتشابه از خویش تشبیه نموده اند در آنچه بآن جاهلند و از برای همین فرموده که وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا یعنی و آورده تشدید از علم و دانش مگر اندکی پس نه او را مانند است و نه مثل و نه عدیل و او را است نامهای نیکوتری که غیرش بآنها نامیده نمیشود و آنها نامهائی است که خدا آنها را در کتاب خود که قرآن مجید است وصف نموده و فرموده که فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ و در قرآن فادعوه با فاء است یعنی پس بخوانید خدا را بآن نامهای نیکو یا نیکوتر و واگذارید کسانی را که میل میکنند در باب نامهای او و از حق میگردند از روی جهل میل میکند شرک می آورد و نمیداند و بخدا کافر می شود و گمان دارد که خوب میکند و از برای همین فرموده که وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ که ترجمه آن در باب اول گذشت و حضرت فرمود که پس ایشان آنانند که بدون علم در نامهایش از حق میل میکنند و آنها را در غیر جایهای خود میگذارند ای حنان بدرستی که خدای تبارک و تعالی امر فرموده که گروهی دوستان و اختیار داران فرا گرفته شوند و ایشان آنانند که خدا فضل را بایشان عطاء فرمود و ایشان را تخصیص داد بچیزی که غیر ایشان را بآن تخصیص نداد پس محمد (ص) را بپیغمبری فرستاد و آن حضرت دلیل بر خدا بود باذن خدای عز و جل تا از دنیا درگذشت و دلیل و هادی بود و بعد از او وصیتش (ع) بر پا شد و دلیل و هادی بود بر آنچه پیغمبر بر آن دلالت فرموده بود و از این امر پروردگار خویش از ظاهر علمش بعد از آن ائمه راشدین (ع) باین امر قیام نمودند

«باب چهل و نهم» در بیان آنکه عرش ارباعا آفریده شده که هر ربعی بنحویست و ارباع جمع ربع بضم راء و باء و سکون آنست یعنی چهار یک

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را

ص: 371

محمد بن حسن صفار از علی بن اسماعیل از حماد بن عیسی از ابراهیم بن عمر یمانی از ابو الطفیل از حضرت باقر از حضرت علی بن الحسین علیهم السلام که فرمود خدای تعالی عرش را چهار ربع آفرید و پیش از آن چیزی را نیافریده بود مگر سه چیز هوا و قلم و نور بعد از آن عرش را از نورهای مختلف آفرید و از جمله آن نورها نور سبزیست که سبزی از آن سبز شد و نور زردی است که زردی از آن زرد شد و نور سرخی که سرخی از آن سرخ شد و نور سفید و آن نور نورهاست و از آنست روشنی روز بعد از آن آن را هفتاد هزار طبق گردانید و گندگی هر طبقی چون اول عرش است تا پائین تر پائینها و از آن طبقه نیست مگر آنکه بستایش پروردگارش تسبیح میکند و بآوازهای مختلف و زبانی چند که بیکدیگر نمیمانند او را تقدیس مینماید و اگر زبانی از آنها را رخصت دهد و چیزی را بآنچه در زیر آنست بشنواند کوهها و شهرها و حصارها را خراب کند و دریاها را بزمین فرو برد و آنچه را که غیر از آن یا در تحت آنست و هلاک نابود گرداند و عرش را هشت رکن است و بر هر رکنی از آنها آنقدر از فرشتگانند که کسی غیر از خدای عز و جل شماره ایشان را احصاء نمیکند و در شب و روز تسبیح میکنند و سست نمیشوند و اگر چیزی از آنچه در بالای آنست محسوس شود یک چشم برهم زدن بجهت آن بر پا نشود و در میانه آن و احساس یعنی دیدن و یافتن و دانستن جبروت و کبریاء و عظمت و قدس و رحمت و علم است و در پس این مقام ما گفتاری نیست.

«باب پنجاهم» در بیان معنی قول خدای عز و جل وسع کرسیه السموات و الارض

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از قاسم بن محمد از سلیمان بن داود منقری از حفص بن غیاث که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فرمود که کرسی علم اوست

ص: 372

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق (ع) که در شرح قول خدای عز و جل وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فرمود که آسمانها و زمین و آنچه در میانه اینها است در کرسی است و عرش همان علمی است که کسی اندازه آن را اندازه نمیتواند کرد.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار گفت که حدیث کرد ما را یعقوب بن یزید از حماد بن عیسی از ربعی از فضیل بن یسار که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فرمود که ای فضیل آسمانها و زمین و هر چیزی در کرسی است حدیث کرد ما را احمد بن یحیی عطار «ره» از پدرش از احمد بن محمد بن عیسی از حجال از ثعلبه بن میمون از زراره که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که آیا آسمانها و زمین کرسی را فرو گرفته اند یا کرسی آسمانها و زمین را فرو گرفته فرمود بلکه کرسی آسمانها و زمین و عرش را فرو گرفته و هر چیزی در کرسی است که کرسی همه را فرو گرفته حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از فضاله از عبد اللَّه بن بکیر از زراره که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که آیا آسمانها و زمین کرسی را فرو گرفته اید یا کرسی آسمانها و زمین را فرو گرفته فرمود که هر چیزی در کرسی است

باب پنجاه و یکم در بیان فطرت خدای عز و جل خلائق را بر توحید

و فطرت بکسر فاء سعفص و سکون طاء حطی آفرینش و ابتدای کار است پدرم رحمه اللَّه گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن

ص: 373

عیسی از محمد بن سنان از علا بن فضیل از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها که ترجمه آن اینست که ملازم شوید آفرینش خدا را که خدا مردم را بر آن آفریده در اول امر و دست از آن بر مدارید حضرت فرمود که فطرت خدا توحید است حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ابراهیم بن هاشم از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) که گفت بآن حضرت عرض کردم که فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فرمود یعنی توحید حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عیسی بن عبید از یونس بن عبد الرحمن از عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها که این فطرت چیست فرمود که آن اسلام است که خدا ایشان را بر آن آفرید در هنگامی که پیمان از ایشان گرفت و بر توحید و یگانگی آن جناب و فرمود که الست بربکم و در این پیمان مؤمن و کافر داخل بودند حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ابراهیم بن هاشم و یعقوب بن یزید از ابن فضال از بکیر بن زراره از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فرمود که ایشان را بر توحید آفرید.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از ابن فضال از ابو جمیله از محمد بن علی حلبی از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فرمود که ایشان را بر توحید آفرید پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد و عبد اللَّه پسران محمد بن عیسی از ابن محبوب از علی بن ریأب از زراره که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فرمود که همه ایشان را بر توحید آفرید حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن

ص: 374

صفار از علی بن حسان واسطی از حسن بن یونس از عبد الرحمن بن کثیر مولای حضرت باقر از حضرت صادق (ع) در قول خدای عز و جل فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فرمود که توحید و اقرار باینکه محمد رسول خدا و علی پادشاه مؤمنانست پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد از پدرش از عبد اللَّه بن مغیره از ابن مکان از زراره که گفت بحضرت باقر (ع) عرض کردم که خدا تو را باصلاح آورد قول خدای عز و جل در کتابش که میفرماید فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها چه معنی دارد فرمود که ایشان را بر توحید آفرید در نزد پیمان بر معرفت و شناختن آنکه خدا پروردگار ایشانست عرض کردم که با خدا مکالمه و گفتگو کردند زراره میگوید که حضرت سر خود را بزیر افکند و بعد از آن فرمود که اگر نه این بود نمیدانستند که کی پروردگار ایشان و کی روزی دهنده ایشانست.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از ابراهیم بن هاشم و محمد بن حسین بن ابی الخطاب و یعقوب بن یزید همه از ابن ابی عمیر از ابن اذینه از زراره از حضرت باقر (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ و از حنیفیت فرمود که آن آفرینشی است که خدا مردم را بر آن آفریده لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ یعنی هیچ تبدیل و تغییری نیست از برای خلق خدا یعنی دین که حق تعالی از برای بندگان خلق فرموده و این نهی است در صورت نفی یعنی تبدیل ندهند دین خود را که از برای ایشان خلق شده و یا معنی آنست که سزاوار نیست که آن را تغییر دهند و هیچ کس نیست که آن را تغییر دهد و محو و نابود گرداند و ترجمه آیه اول اینست که در حالتی که میل کنده باشید از همه ادیان باطله بدین اسلام از برای خدا نه شرک آورندگان باو و حضرت فرمود که خدا ایشان را بر معرفت آفرید و زراره میگوید که نیز آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی یعنی و یاد کن چون فرا گرفت پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهای ایشان یعنی بیرون آورد از صلبهای ایشان نسل ایشان را و گواه گردانید ایشان را بر نفسهای ایشان که آیا نیستم پروردگار شما گفتند بلی تو

ص: 375

پروردگار مائی و حضرت فرمود که بیرون آورد از پشت آدم نسل او را تا روز قیامت پس ایشان بیرون آمدند چون مورچگان و خدا خود را بایشان شناسانید و صفت خود را بایشان نمود و اگر این نبود کسی پروردگار خود را نمی شناخت و فرمود که رسول خدا (ع) فرمود که هر فرزندی متولد می شود بر فطرت یعنی بر معرفت باینکه خدای عز و جل آفریننده او است و این معنی قول آن جناب است که وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ یعنی و هر آینه اگر از کافران بپرسی که کی آسمانها و زمین را آفریده البته خواهند گفت که خدا آنها را آفریده حدیث کرد ما را ابو احمد قاسم بن محمد بن احمد سراج همدانی گفت که حدیث کرد ما را ابو القاسم جعفر بن محمد بن ابراهیم سرندیبی گفت که حدیث کرد ما را ابو الحسن محمد بن عبد الله بن هرون الرشید در حلب که گفت حدیث کرد ما را محمد بن آدم بن ابی ایاس گفت که حدیث کرد ما را پسر ابو ذیب یا ابو ذئب از نافع از پسر عمر که گفت رسول خدا (ص) فرمود که اطفال خود را بر گریستن ایشان مزنید زیرا که گریه ایشان در چهار ماه شهادت باینست که خدائی نیست مگر خدا و چهار ماه صلوات بر پیغبر و آل آن حضرت علیهم السلام و چهار ماه دعاء است از برای پدر مادرش

«باب پنجاه و دویم» بر بیان بداء و بداء بر وزن سلام بمعنی ظاهر شدن چیزیست که بیش از آن پوشیده و پنهان باشد و آن بر خدا روا نیست

چنان که بیاید و لیکن چون در لوح محو و اثبات تغییر در امر و بهم میرسد این تغییر را بداء میگوید و بر خدا روا باشد چه این تغییر در حقیقت بداء نیست بلکه بداء نما است و آنچه در احادیث در باب جواز بداء بر خدا وارد شده مراد از آن قسم دویم است و اما قسم اول در امتناع آن در باب خدا اشکالی نیست زیرا که مستلزم جهل است و جهل بر خدا محالست

ص: 376

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از احمد بن محمد بن عیسی از حجال از ابو اسحق ثعلبه از زراره از یکی از آن دو نفر یعنی امام محمد باقر یا امام جعفر صادق علیهما السلام که فرمود خدا پرستیده نشد بچیزی که مانند بداء و تصدیق بجواز وقوع آن باشد.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ایوب بن نوح از ابن ابی عمیر از هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای عز و جل تعظیم نشد بچیزی که مثل بداء باشد حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از پدرش از این ابی عمیر از هشام بن سالم از محمد بن مسلم از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای عز و جل هیچ پیغمبری را بپیغمبری مبعوث نگردانید تا آنکه در باب سه خصلت از او عهد و پیمان میگرفت یکی اقرار ببندگی و دیگر خلع انداد که بیگانگی آن جناب قائل باشد و همتایان و و شریکان از برایش قرار ندهد و از آنها دست بردارد بوضعی که هرگز رو بایشان نرود سیم آنکه اعتراف کند که خدا هر چه را که خواهد پیش اندازد و هر چه را که خواهد بتاخیر افکند و بهمین اسناد از هشام بن سالم و حفض بن بختری و غیر ایشان از حضرت صادق (ع) در این آیه که یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ مرویست که گفت حضرت فرمود که آیا خدا محو میکند مگر آنچه را که بوده و آیا اثبات فرموده مگر آنچه را که نبوده حدیث کرد ما را حمزه بن محمد علوی «ره» گفت که خبر داد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از ابن ابی عمیر از مرازم بن حکیم که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود هرگز هیچ پیغمبری بمنصب پیغمبری نمیرسید تا آنکه از برای خدای عز و جل به پنج خصلت اقرار مینمود یعنی ببداء و مشیت و سجود و عبودیت و طاعت حدیث کرد ما را حمزه بن محمد علوی «ره» از علی بن ابراهیم بن هاشم از ریان بن صلت که گفت شنیدم از حضرت امام رضا (ع) که میفرمود هرگز خدا هیچ پیغمبری را نفرستاده مگر بتحریم شراب و بآن که از برایش به بداء اقرار کند حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یعقوب گفت که حدیث

ص: 377

کرد ما را علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی از یونس بن عبد الرحمن از مالک جهنی که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود اگر مردم بدانند که در قول ببداء و اعتقاد داشتن بجواز آن چه قدر از ثواب است از سخن گفتن در آن سستی نورزند و بهمین اسناد از یونس از منصور بن حازم مرویست که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم که آیا می شود که امروز چیزی موجود شود که دیروز در علم خدا نبوده باشد حضرت فرمود نه هر که این سخن را بگوید خدا او را خوار و رسوا گرداند عرض کردم مرا خبر ده که آیا چنین نیست که آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قیامت همه در علم خدا باشد فرمود بلی چنین است و چنین بود پیش از آنکه خلائق را بیافریند.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یعقوب از حسین بن محمد بن عامر از معلی بن محمد که گفت از حضرت امام علی نقی (ع) سؤال شد که علم خدا چگونه است با چگونه دانست فرمود که دانست و خواست و اراده نمود و تقدیر کرد و اندازه فرمود که طول و عرض و عمق و باقی مشخصات آن مقدار را معین گردانید و حکم فرمود بوجود و اظهار نمود که آن را نافذ و جاری ساخت پس امضاء فرمود آنچه را که حکم فرموده بوجود و اظهار نمود که آن را نافذ و جاری ساخت پس امضاء فرمود آنچه را که حکم فرمود بوجود و اظهار نمود که آن را تقدیر کرده بود و تقدیر نمود آنچه را که اراده نموده بود پس بعلم آن جناب مشیت و خواست تحقق یافت و بمشیتش اراده بهم رسیده و باراده اش تقدیر موجود شد و بتقدیر وی قضاء حادث گردید و بقضائی که فرمود امضاء بعمل آمد پس علم بر مشیت پیش دارد و مشیت دویم آن و سیم اراده است و تقدیر واقع می شود بر آن قضاء که با امضاء باشد پس خدای تبارک و تعالی را بداء است در آنچه دانسته و هر وقت که خواسته باشد و در آنچه اراده فرموده بجهت تقدیر فرمودن چیزها پس چون قضائی که با امضاء است واقع شود بدائی بعد از آن نباشد پس علم تعلق بعلوم میگردد پیش از بودنش و مشیت تعلق دارد بآنچه ایجاد آن را خواسته پس از وجود آن در خارج و اراده متعلق است بمراد پیش از قیام و برپاشدنش در آن و تقدیر کردن این معلومات پیش از آنست که بعضی از آنها از بعضی جدا شود و پاره از آنها بپاره پیوند شود و بچسبد در خارج

ص: 378

و در وقتی از اوقات و قضائی که با امضاء باشد محکم و درهم بافته است که تغییر و تبدیل در آن نمیشود از هر چه باشد از مفعولات و معلولات محکمه که بعمل آمده باشد و صاحبان اجسام باشند که بحواس درک میشوند از صاحبان رنگ و بو و وزن وکیل و آنچه بجنبد بر روی زمین و درنوردد از آدمیان و جنیان و مرغان و درندگان و غیر آن از آنچه بحواس دریافته می شود که از برای خدای تبارک و تعالی در هر یک از آن بداء جایز است از آنچه در خارج وجود ندارد پس هر گاه عین مفهومی که دریافته می شود در خارج واقع شود بدائی نیست و خدا میکند آنچه را که خواسته باشد از بداء و امضاء و خدا بعلم چیزها را دانسته پیش از بودن آنها و بمشیت صفات و حدود و کیفیت ایجاد آنها را پیش از آشکار کردن آنها شناخته که بآن وضعی که خواسته قرار داده فرموده و باراده آنها را در رنگها و صفات و حدودی که دارند تمیز داده و بعضی را از بعضی ممتاز و جدا ساخته و بتقدیر روزیهای آنها را معین و مقدر فرموده و اول و آخر آنها را بحسب زمان شناخته و بقضاء مکانهای ایشان را از برای مردمان ظاهر گردانیده و ایشان را بر آنها دلالت فرموده و بامضاء علتهای آنها را از علت مادی و فاعلی و صوری شرح و بیان نموده و امر آنها را ظاهر و هویدا کرده و این ایجاد بترتیب امور ششگانه تقدیر و اندازه ایست که خداوند غالب بر همه چیز و دانا بهمه آنها مقدر فرموده «مترجم گوید» که مؤلف گفته که محمد بن علی مؤلف این کتاب میگوید که بداء چنان نیست که جهال مردمان گمان میکنند که آن پیش ما نیست و خدا از این برتری دارد برتری بزرگ و لیکن بر ما واجب است که اقرار و اعتراف کنیم از برای خدای عز و جل باینکه بداء از برایش جایز است و معنیش اینست که او را میرسد که بچیزی ابتداء و آغاز کند و پیش از چیزی آن را بیافریند و بعد از آن آن چیز را معدوم و نابود سازد و بآفریدن غیر آغاز کند یا بامری امر فرماید و بعد از آن از مثل آن نهی فرماید یا از چیزی نهی فرماید و بعد از آن بمثل آنچه از آن نهی فرموده امر فرماید و این مثل نسخ شریعتها و تحویل گردانیدن قبله و عده زنی که شوهرش پیش از او مرده باشد و خدا

ص: 379

بندگان خود را در وقتی از اوقات بامری امر نمیفرماید مگر و حال آنکه آن جناب میداند که صلاح از برای ایشان در آن وقت در اینست که ایشان را بآن امر فرماید و میداند که در وقت دیگر صلاح از برای ایشان در اینست که ایشان را نهی فرماید از مثل آنچه ایشان را بآن امر فرموده بود و چون آن وقت موجود شود ایشان را امر فرماید بآنچه ایشان را باصلاح آورد پس هر که از برای خدای عز و جل اقرار کند باینکه او را میرسد که آنچه خواهد بکند و آنچه خواهد بتأخیر افکند و در جای آن بیافریند و آنچه خواهد پیش اندازد و آنچه خواهد بتأخیر اندازد و امر کند بآنچه خواهد بهر وضع که خواهد بحقیقت که ببداء اقرار کرده و خدای عز و جل بچیزی تعظیم نشده که بهتر باشد از از اقرار باینکه خلق و امر و تقدیم و تاخیر و اثبات و آنچه نبوده و محو آنچه بوده از برای اوست و بداء رد بر یهود است زیرا که ایشان گفته اند که خدا از کار فارغ شده و ما گفتیم که خدا هر روزی در کاریست چه زنده میکند و میمیراند و روزی میدهد و آنچه خواهد میکند و بداء ناشی از پشیمانی نیست و جز این نیست که آن از ظهور امریست عرب میگوید که بد الی شخص فی طریقی یعنی در این راه شخصی از برایم ظاهر و هویدا شد و خدای عز و جل فرموده که وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ یعنی و ظاهر شد از برای ایشان از خدا آنچه چنان نبودند که بپندارند و گمان داشته باشند و در هر زمان که از برای خدای تعالی ذکره از بنده صله در باب رحم خویش ظاهر شود در عمرش زیاد کند و در هر زمان که از برایش از بنده آمدن زنا و جماع حرام کردن ظاهر شود قدری از روزیش را کم کند و در هر زمان که از همان بنده عفت ورزیدن از زنا از برایش ظاهر شود در روزی و عمرش بیفزاید و از این قبیل است قول حضرت صادق (ع) که

ما بد الله بداء کما بدا فی ابنی اسماعیل

یعنی ظاهر نشد از برای خدا امری چنان که در باب اسماعیل پسر من ظاهر شد در هنگامی که او را پیش از وفات من هلاک کرد تا آنکه بهمین دانسته شود که او بعد از من امام نیست و از طریق ابو الحسن اسدی در این باب چیزی غریبی از برایم روایت شده و آن اینست که

ص: 380

روایت کرده که حضرت صادق (ع) فرمود که از برای خدا بدائی نشد چنان که در باب اسماعیل از برایش بداء شد در هنگامی که پدرش را بسر بریدنش فرمان داد بعد از آن او را بذبح عظیمی که مراد از آن در ظاهر گوسفند بهشت است باز خرید و فدا فرستاد و در این حدیث بنا بر هر دو وجه در نزد من نظر است مگر آنکه من آن را بجهت لفظ بداء ایراد نمودم و الله الموفق للصواب

(باب پنجاه و سیم) در بیان مشیت و اراده خدا و هر دو بمعنی خواستن است

و لیکن در میان این دو فرقی هست چه ممکن است که مشیت باشد و اراده نباشد چنان که در باب روزه داری که پرهیزکار باشد و در روز ماه مبارک رمضان مثلا گرسنه و تشنه باشد ظاهر می شود زیرا که طعام و شراب میخواهد و اراده ندارد پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد الله از احمد بن محمد از پدرش از محمد ابن ابی عمیر از عمر بن اذینه از محمد بن مسلم از حضرت صادق (ع) که فرمود مشیت خدا محدث است یعنی تازه بهم رسیده است حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از جعفر بن محمد بن عبید اللَّه از عبد اللَّه بن میمون فلاح از حضرت جعفر بن محمد از پدرش علیهما السلام که فرمود بعلی (ع) عرض شد که مردی در بات مشیت خدا سخن میگوید فرمود که او را از برای من بخوان حضرت فرمود که آن مرد از برایش خوانده شد علی (ع) فرمود که ای بنده خدا خدا تو را از برای آنچه خود خواسته آفرید یا از برای آنچه تو میخواهی آن مرد عرض کرد که از برای آنچه خود خواسته حضرت فرمود که تو را بیمار میکند هر وقت که خود خواسته باشد یا هر وقت که تو خواسته باشی عرض کرد که هر وقت که خود خواسته باشد فرمود که تو را شفاء

ص: 381

میدهد در هر وقت که خود خواهد یا هر وقت که تو خواهی عرض کرد که هر وقت که خود میخواهد فرمود که تو را داخل میکند در هر جا که خود خواهد یا در هر جایی که تو خواهی حضرت فرمود که پس علی (ع) فرمود که اگر غیر از این را میگفتی آنچه را که چشمهایت در آنست میزدم یعنی سرت را بر میداشتم.

و بهمین اسناد گفت که مردی از پیروان بنی امیه بر حضرت صادق یا باقر علیهما السلام داخل شد و ما بر آن حضرت ترسیدیم و بخدمتش عرض کردیم که کاش پنهان میشدی و ما میگفتیم که او در اینجا نیست فرمود بلی او را رخصت دهید زیرا که رسول خدا (ص) فرموده که خدای عز و جل در نزد زبان هر گوینده و در نزد دست هر گشاینده ایست پس این گوینده نمیتواند که چیزی بگوید مگر آنچه خدا خواهد و این گشاینده نمیتواند که دستش را بگشاید مگر بآنچه خدا خواهد پس آن مرد بر حضرت داخل شد و او را از چیزی چند که بآنها تصدیق کرده بود سؤال نمود و رفت.

حدیث کرد ما را احمد بن حسن قطان گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن سعید همدانی گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسن بن فضال از پدرش از مروان بن مسلم از ثابت بن ابی صفیه از سعد خفاف از اصبغ بن نباته گفت که امیر المؤمنین (ع) فرمود که خدای عز و جل بسوی داود (ع) وحی نمود که ای داود تو چیزی میخواهی و و من چیزی میخواهم و نمیباشد مگر آنچه من میخواهم پس اگر تسلیم شوی از برای آنچه من خواسته باشم آنچه خواهی بتو عطاء کنم و اگر تسلیم نشوی از برای آنچه من خواسته باشم تو را در تعب و رنج افکنم در آنچه میخواهی بعد از آن نباشد مگر آنچه من میخواهم حدیث کرد ما را محمد بن احمد بن حسن بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از محمد بن عیسی بن عبید از سلیمان بن جعفر جعفری که گفت امام رضا (ع) فرمود که مشیت و اراده از صفات افعال است پس هر که گمان کند که خدا پیوسته مرید و شائی یعنی خواهنده بوده موحد نیست که بیگانگی خدا قائل باشد پدرم و محمد بن حسن «رضی» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی

ص: 382

از احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از ابو الحسن حضرت امام رضا (ع) که گفت بآن حضرت عرض کردم که اصحاب ما اختلاف کرده اند بعضی از ایشان بجبر قائلند و بعضی از ایشان قائلند باستطاعت که مراد از آن تفویض است حضرت بمن فرمود که بنویس که خدای تبارک و تعالی فرموده ای فرزند آدم بخواست من چنین شدی که میخواهی از برای خود آنچه را که میخواهی و بقوت من واجبات مرا بسوی من اداء کردی و آنها را بجا آوردی و به نعمت من بر نافرمانیم توانا شدی من تو را شنوا و بینا گردانیدم ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ یعنی آنچه بتو رسد از نیکی پس از جانب خدا است او آنچه بتو رسد از بدی پس از نفس تو است و این بسبب آنست که من بنیکیهای تو از تو سزاوار ترم و تو ببدیها و گناهانت از من سزاوارتری و این بجهت آنست که من پرسیده نمیشوم از آنچه میکنم یعنی بندگان نمیتوانند که از من بپرسند که چرا چنین کردی چه هر چه کنم عین حکمت و مصلحت است و ایشان پرسیده شوند از آنچه میکنند بحقیقت که هر خوبی را که خواسته باشی از برایت در رشته کشیدم و بهم پیوند نمودم و این فقره از کلام امام رضا (ع) است که باحمد بن محمد بن ابی نصر فرمود و از تتمه حدیث قدسی نیست پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسین بن ابی الخطاب از جعفر بن بشیر عرزمی از حضرت صادق (ع) که فرمود علی (ع) را غلامی بود که نامش قنبر بود و قنبر علی (ع) را دوست میداشت دوستی سختی و چون علی (ع) بیرون میرفت قنبر شمشیر بر میداشت و از پی آن حضرت بیرون می آمد پس در شبی از شبها حضرت او را دید و فرمود که ای قنبر تو را چه می شود و چه کار داری که بیرون آمده عرض کرد آمده ام که در پشت سرت راه روم زیرا که مردم چنانند که تو ایشان را می بینی یا امیر المؤمنین پس بر تو ترسیدم که مبادا تو را آسیبی برسانند فرمود رحمت بر تو باد آیا مرا از اهل آسمان حراست و نگاه بانی میکنی یا از اهل زمین قنبر عرض کرد نه بلکه میخواهم تو را از اهل زمین حراست کنم فرمود که اهل زمین نمیتوانند که بمن ضرری برسانند مگر باذن خدای عز و جل که از آسمان آمده باشد پس برگرد و قنبر برگشت.

ص: 383

حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار گفت که حدیث کرد ما را محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری از موسی بن عمران از بن سنان از ابو سعید قماط که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که خدا مشیت یعنی خواست خود را پیش از چیزها آفرید بعد از آن چیزها را بوساطت مشیت آفرید چنان که مذکور شد و بامیر محمد باقر داماد رحمه اللَّه نسبت داده اند که او گمان کرده است که مراد از مشیت مشیت بندگان و از چیزها کردار ایشانست و این معنی دور است چنان که بر ناقل خبیر مستور نیست اگر چه خالی از حسنی نباشد.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از علی بن معبد از درست بن ابی منصور از فضیل بن یسار که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود خدا خواست و اراده فرموده و لیکن دوست نداشته و نه پسندیده و بیانش اینست که خواسته که در ملکش چیزی نباشد مگر بعلم و باینکه آنچه نمیداند نباشد و آنچه نمیداند آنست که نباشد چون شریک و فرزند و زن از برای آن جناب و مثل این را اراده فرموده و دوست نداشته که در باب او گفته شود که خدا یکی از سه خدا است چنان که طایفه نسطوریه از نصاری میگویند و عیسی و مریم و مادرش را نیز خدا میدانند و کفر را از برای بندگانش نپسندیده.

حدیث کرد ما را أبو الحسن علی بن احمد اصبهانی اسواری گفت که حدیث کرد ما را مکی بن احمد بن سعدویه بردعی گفت که خبر داد ما را ابو منصور محمد بن قاسم بن عبد الرحمن عتکی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اشرس گفت که حدیث کردند ما را بشر بن حکم و ابراهیم بن نصر سوریانی گفتند که حدیث کرد ما را عبد الملک بن هرون بن عنتره گفت که حدیث کرد ما را غیاث بن مجیب از حسن بصری از عبد اللَّه بن عمر از پیغمبر (ص) که فرمود علم سبقت گرفت و قلم خشک شد و قضاء تمام شد بتحقیق کتاب و تصدیق رسالت و باینکه سعادت از خدا و شقاوت از خدای عز و جل است و عبد اللَّه پسر عمر گفت که رسول خدا (ص) حدیثش را از خدای عز و جل روایت میکرد و فرمود که خدای عز و جل فرمود که ای پسر آدم بخواست من چنان شده که میخواهی از برای

ص: 384

خود آنچه را که میخواهی و باراده من چنان شده که اراده میکنی از برای خود آنچه را که اراده میکنی و بفضل نعمت من بر تو بر نافرمانی که من توانا شدی و بنگاه داری و عفو و عافیت من و اجابت مرا بمن رسانیدی پس من بخوبیهای تو از تو سزاوارترم و تو بگناهت از من سزاوارتری پس خوبی از من بسوی تو بآنچه عطاء کرده ام بطور آغاز است و بدی از من بسوی تو بآنچه جنایت کرده جزا است و به بدگمانیت بمن از رحمت من نومید شدی پس مرا است حمد و حجت بر تو بیان و مرا بواسطه نافرمانی بر تو راه و تسلط است و تو را در نزد من بنیکی کردن جزاء و خصلت نیکوتر است و من ترسانیدن تو را وانگذاشتم و تو را در نزد فریفتگی و غفلت نگرفتم و تو را تکلیف نکردم بچیزی که بالاتر از طاقت و توانائی تو باشد و بر تو بار نکردم از امانت مگر آنچه را که بر آن قدرت داشته باشی و از تو رضا شدم از برای خویش آنچه را که تو بآن از برای خویش از من رضا شدی و هرگز تو را عذاب نکنم مگر بآنچه کرده و در بعضی از نسخ چنین است که عبد الملک گفت که هرگز تو را عذاب نکنم مگر بآنچه کرده حدیث کرد ما را تمیم بن عبد اللَّه بن تمیم قرشی گفت که حدیث کرد ما را پدرم از احمد بن علی انصاری از أبو الصلت عبد السلام بن صالح هروی که گفت مأمون روزی از حضرت علی بن موسی الرضاء علیهما السلام سؤال نمود و بآن حضرت عرض کرد که یا ابن رسول اللَّه چیست معنی قول خدای عز و جل وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ یعنی و اگر خواستی پروردگار تو هر آینه ایمان می آوردند هر که در زمین است همه ایشان باتفاق آیا پس تو اکراه میکنی مردمان را تا باشند که گرویدگان یعنی تو نمیتوانی که مردمان را بر ایمان بداری چه این در تحت قدرت تو نیست و خدا که بر این قدرت دارد نیز باکراه و اجبار ایشان را بر ایمان ندارد زیرا که منافی حکمت و تکلیف است و نباشد و نشاید هیچ تنی را آنکه ایمان آورد مگر باذن خدا که مراد از آن توفیق و لطف است یعنی تمکین و نصب ادله عقلیه و نقلیه و گویند که اذن بمعنی علم است یعنی هیچ کس ایمان نیاورد مگر آنکه علم الهی تعلق بآن گرفته

ص: 385

و در ازل دانسته که او باختیار خود ایمان آورد پس حضرت امام رضا (ع) فرمود که حدیث کرد مرا پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی پدرش علی بن ابی طالب علیهم السلام که مسلمانان برسول خدا (ص) عرض کردند که یا رسول اللَّه اگر اکراه میکردی کسی را که بر او قدرت داری از مردمان بر دین اسلام هر آینه شماره ما بسیار شدی و ما بر دشمنان خویش قوت بهم میرسانیدیم رسول خدا (ص) فرمود که من چنان نیستم که خدا را ملاقات کنم با بدعت و تازه که در آن چیزی را بسوی من احداث نفرموده باشد وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ یعنی و نیستم من از جمله تکلف کنندگان که رنج این مطلب را بکشم و بی فرموده خدا این کار را بخود گیرم پس خدای تبارک و تعالی این را فرو فرستاد که یا محمد وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً یعنی اگر میخواست بر وجه بیچارگی و اضطرار در دنیا چنان که در نزد معاینه و دیدن عذاب در آخرت ایمان می آورند و اگر با ایشان چنین میکردم و این را بعمل می آوردم از من ثواب و مدحی را استحقاق نداشتند و لیکن من از ایشان این را اراده دارم که ایمان بیاورند در حالی که مختار باشند و مضطر نباشند تا آنکه نزدیکی و نوازش و دوام خلود در بهشت جاوید را از من استحقاق داشته باشند أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ و اما قول آن جناب عز و جل وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ پس آن بر وجه تحریم ایمان بر آن نفس نیست و لیکن بنا بر این معنی است که هیچ نفسی چنان نیست که ایمان آورد مگر باذن خدا و اذنش امر کردن او است آن نفس را بایمان مادامی که مکلف و عبادت کننده باشد و بیچاره گردانیدن او است آن را بسوی ایمان در نزد زوال تکلیف و تبعد از آن مأمون گفت که اندوه را از من بردی یا أبا الحسن خدا اندوه را از تو ببرد.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفتند که حدیث کردند ما را محمد بن یحیی عطار و احمد بن ادریس هر دو از محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری از ابراهیم بن هاشم از علی بن معبد از درست از فضیل بن یسار که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود خدا خواسته که من توانا باشم آنچه

ص: 386

را که نخواسته که من کننده آن باشم و گفت که از آن حضرت شنیدم که میفرمود گاهست که خدا خواسته و اراده فرموده و دوست نداشته و نپسندیده خواسته که در ملکش چیزی نباشد مگر بعلم او و مثل این را اراده فرموده و دوست نداشته که از برایش گفته شود که یکی از سه تا است و کفر را از برای بندگانش نپسندیده.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفتند که حدیث کردند ما را محمد بن یحیی عطار و احمد بن ادریس هر دو از محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری گفت که حدیث کرد ما را یعقوب بن یزید از علی بن حسان از اسماعیل بن ابی زیاد اشعری گفت که حدیث کرد ما را یعقوب بن یزید از علی بن حسن از اسماعیل بن ابی زیاد شعیری از ثور بن یزید از خالد بن معدان از معاذ بن جبل که گفت رسول خدا (ص) فرمود که علم سبقت گرفت و قلم خشک شد و قدر گذشت بتحقیق کتاب و تصدیق رسولان و بسعادت از خدای عز و جل از برای کسی که ایمان آورده و پرهیز کرده و بشقاوت از برای کسی که دروغ گفته و کافر شده و بولایت خدا از برای مؤمنان که ایشان را دوست میدارد و بیزاریش از مشرکان بعد از آن رسول خدا (ص) فرمود که من حدیثم را از خدا روایت میکنم بدرستی که خدای تبارک و تعالی میفرماید که ای پسر آدم بخواست من چنان شده که میخواهی از برای خویش آنچه را که میخواهی و باراده من چنان شده که اراده میکنی از برای خود آنچه را که اراده میکنی و بفضل نعمت من بر تو بر نافرمانیم توانا شدی و بنگاه داری و یاری و عافیت من واجبات مرا بمن رسانیدی پس من بخوبیهای تو از تو سزاوارترم و تو بگناهت از من سزاوارتری پس خوبی از من بسوی تو بآنچه دلاء کرده ام بداء است و بدی از من بسوی تو بآنچه جنایت کرده جزاء است و بنیکی کردن من با تو بر فرمان برداری من توانا شدی و ببدگمانیت بمن از رحمت من نومید شدی پس مرا است حمد و حجت بر تو ببیان و مرا بنافرمانی بر تو راه و تسلط است و تو را در نزد من بنیکی کردن جزاء خیر و سزای خوبست و من ترسانیدن تو را وانگذاشتم و تو را در نزد فریفتگی و غفلت نگرفتم و بالاتر از طاقت تو را تکلیف نکردم و باز نکردم بر تو از امانت مگر آنچه را که بآن بر نفس خود اقرار کردی و از برای خود از تو پسندیدم آنچه را که تو از برای خود از من پسندیدی

ص: 387

«باب پنجاه و چهارم» در بیان استطاعت که بمعنی توانائی است و بیان بطلان آن در حق بندگان و اثبات آن در باره ایشان باعتماد اختلاف معنی

و مراد از آن چه گاهی استعمال می شود و مقصود از آن توانائی بر فعل و ترک است بطور استقلال که مرادف تفویض است و گاهی استعمال می شود و مراد از آن توانائی است اما نه بطور استقلال و آن مقابل جبر است و اول در حق ایشان منتفی دو دویم ثابت است.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از ابو عبد اللَّه برقی که گفت حدیث کرد ما را ابو شعیب صالح بن خالد محاملی از ابو سلیمان جمال از ابو بصیر از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از چیزی از استطاعت فرمود که استطاعت نه از کلام منست و نه از کلام پدران من «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که حضرت باین کلام این را قصد دارد که از کلام من و از کلام پدران من این نیست که در باب خدای عز و جل بگوئیم که مستطیع و توانا است چنان که کسانی که در زمان عیسی (ع) بودند گفتند که هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ یعنی آیا پروردگارت میتواند که خوانی را از آسمان بر ما فرو فرستد و در کلامش بحثی است که از شرح عنوان ظاهر می شود.

حدیث کرد ما را عبد اللَّه محمد بن عبد الوهاب در نیشابور گفت که حدیث کرد ما را احمد بن فضل بن مغیره گفت که حدیث کرد ما را ابو نصر منصور بن عبد اللَّه بن ابراهیم اصبهانی گفت که حدیث کرد ما را علی بن عبد اللَّه از محمد بن حسین بن ابی الخطاب از محمد بن ابی الحسین قریظی از سهل بن ابی محمد مصیصی از حضرت

ص: 388

ابو عبد اللَّه جعفر بن محمد (ع) که فرمود بنده فاعل و متحرک نمیباشد مگر آنکه استطاعت با او از خدای عز و جل است و جز این نیست که تکلیف از خدای تبارک و تعالی بعد از استطاعت واقع شده و چنان نباشد که فعل را تکلیف کند مگر توانا را یابنده مکلف بفعل نباشد مگر در حالی که توانا باشد.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از عبید بن زراره که گفت حدیث کرد مرا حمزه بن حمران گفت که حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از استطاعت و آن حضرت مرا جواب بفرمود بعد از آن در نوبت دیگر بر آن حضرت داخل شدم و عرض کردم که خدا تو را باصلاح آورد بدرستی که در دلم از استطاعت چیزی واقع شده که آن را از دلم بیرون نمیکند مگر چیزی که آن را از تو بشنوم حضرت فرمود که آنچه در دل تو است تو را ضرر نمیرساند عرض کردم که خدا تو را باصلاح آورد من میگویم که خدای تبارک و تعالی بندگان را تکلیف نفرموده مگر آنچه استطاعت دارند و مگر آنچه طاقت دارند چه ایشان چیزی از آن را نمیکنند مگر باراده و خواست و قضاء و قدر خدا حضرت فرمود که این دین خدا است که من و پدرانم بر آنیم یا مثل این را فرمود «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که خواست خدا و اراده اش در طاعات امر بآنها و رضا است و در معاصی نهی از آنها و منع از آنها است بزجر و ترسانیدن حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن خالد برقی از محمد بن یحیی صیرفی از صباح حذاء از حضرت باقر (ع) که گفت زراره از آن حضرت سؤال نمود و من حاضر بودم و عرض کرد که مرا خبر ده که آنچه خدا در کتاب خویش بر ما واجب گردانیده و ما را از آن نهی فرموده ما را توانایان از برای آنچه بر ما واجب گردانیده و توانایان از برای ترک آنچه ما را از آن نهی فرموده قرار داده فرمود آری.

ص: 389

حدیث کرد ما را احمد بن یحیی عطار گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از علی بن حکم از عبد اللَّه بن بکیر از حمزه بن حمران که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که ما را سخنی است که بآن تکلم میکنیم فرمود که آن را بیاور عرض کردم که میگوئیم که خدای عز و جل امر فرموده و نهی نموده و اجلها و مدتها را نوشته و همچنین اثرها را از برای هر نفسی بآنچه از برایش تقدیر فرموده و اراده نموده و در ایشان از استطاعت از برای طاعتش چیزی را قرار داده که بواسطه آن بجا آورند آنچه را که ایشان را بآن امر فرمود و آنچه را که ایشان را از آن نهی نموده پس هر گاه این را ترک کنند و بسوی غیر از این روند محجوج و مغلوب باشند بآنچه در ایشان قرار داده از استطاعت و قوت از برای طاعتش حضرت فرمود که این حق و راست و درست است هر گاه از این در نگذری بسوی غیر این حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن «رضی» گفتند که حدیث کردند ما را سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر حمیری هر دو از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن علی بن فضال از ابو جمیله از مفضل بن صالح از محمد بن علی حلبی از حضرت صادق (ع) که فرمود بندگان مأمور نشده اند مگر بچیزی که کمتر از توانائی ایشانست و هر چیزی که مردم بگرفتن آن مأمور شده اند آن را توانائی دارند و آنچه توانائی آن را ندارند از ایشان موضوع است که خدا آن را از ایشان برداشته و لیکن مردم هیچ خوبی در ایشان نیست.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد کرد ما را محمد بن حسن صفار گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسین بن ابی الخطاب از علی بن اسباط که گفت أبو الحسن حضرت امام رضا (ع) را از استطاعت سؤال کردم فرمود که بنده بعد از چهار خصلت استطاعت بهم میرساند یکی آنکه گشاده راه باشد که خالی باشد از آنچه او را منع کند دویم آنکه تن درست باشد که بیمار نباشد سیم آنکه جوارح و اعضایش سالم باشند و معیوب نباشند چهارم آنکه او را سببی باشد که از جانب خدای عز و جل وارد شده باشد که استطاعت موقوف بر آن باشد راوی

ص: 390

میگوید که عرض کردم فدای تو گردم این خصلت را از برایم تفسیر و بیان فرما فرمود آنست که بنده گشاده راه و تندرست و سلیم الاعضاء میباشد و میخواهد که زنا کند و زنی را نمییابد که با او زنا کند بعد از آن زن را مییابد که با او زنا تواند کرد پس یا آنست که خدا او را نگاه میدارد و از زنا امتناع میکند چنان که یوسف امتناع فرمود یا او را در میان او و اراده اش رها میکند و وامیگذارد پس زنا میکند و زناکننده نامیده می شود و خدا باکراه و جبر اطاعت نشده و بغلبه نافرمانی نشده یا چنین کسی خدا را باکراه اطاعت نکرده چه او نفس خود را با همه اسباب نگاه داشته و آن جناب را بغلبه بر او نافرمانی نکرده چه غلبه در صورت اراده نداشتن گناهست باراده حتمی.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از حماد بن عیسی از حسین بن مختار از اسماعیل بن جابر از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای عز و جل خلق را آفرید و دانست آنچه را که ایشان بسوی آن باز میگردند و ایشان را امر فرمود و نهی نمود پس آنچه ایشان را بآن امر فرموده از هر چه باشد بحقیقت که راه بسوی گرفتن و عمل کردن بآن را از برای ایشان قرار داده و آنچه ایشان را از آن نهی نموده راه بسوی ترک آن را از برای ایشان قرار داده و عمل کنندگان بآن و ترک کنندگان نباشند مگر باذن خدای عز و جل یعنی بعلم آن جناب.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن «رضی» گفت حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از فضاله بن ایوب از ابان بن عثمان از حمزه بن محمد طیار که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ فرمود سالمون یعنی مستطیعون که عمل کردن بآن چه بآن امر شده اند و ترک کردن چیزی را که از آن نهی شده اند و توانائی دارند و باین امتحان شده اند بعد از آن فرمود که چیزی نیست از آنچه بآن امر شده اند و از آن نهی شده اند مگر آنکه در آن از خدای عز و جل آزمایش و قضائیست.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن موسی بن متوکل «رضی» گفتند که حدیث

ص: 391

کردند ما را سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر حمیری هر دو از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن محبوب از علاء بن زرین از محمد بن مسلم که گفت حضرت صادق (ع) را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا یعنی و خدا را است بر مردمان حج کردن خانه کعبه کسی که توانائی دارد بسوی آن راهی را حضرت فرمود که او را چیزی میباشد که بآن حج کند عرض کردم پس کسی که حج بر او عرضه شود و شرم کند فرمود که او از جمله کسانی است که استطاعت و توانائی دارند حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن «رضی» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن خالد برقی از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از ابو بصیر که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود هر که حج بر او عرضه شود و اگر چه بر الاغ گوش بریده بریده دم باشد و اباء و امتناع کند چنین کسی از جمله آنها است که حج را استطاعت دارند.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از سعید بن جناح از عوف بن عبد اللَّه ازدی از عمویش که گفت حضرت صادق (ع) را از استطاعت سؤال کردم فرمود که کرده اند عرض کردم آری گمان کرده اند که استطاعت نمیباشد مگر در نزد فعل و اراده در حال فعل نه پیش از آن فرمود که این گروه شرک آورده اند.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از یعقوب بن یزید از محمد بن ابی عمیر از آنکه او را روایت کرده از اصحاب ما از حضرت صادق (ع) که گفت شنیدم از آن حضرت که میفرمود بنده فاعل و کننده نمیباشد مگر و حال آنکه او استطاعت دارد و گاهست که مستطیعی باشد که فاعل نیست و هرگز فاعل نباشد تا آنکه استطاعت با او باشد.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از محمد بن ابی عمیر از هشام بن حکم از حضرت صادق (ع) در قول خدای

ص: 392

عز و جل وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا که باین چه قصد دارد فرمود که هر که در بدنش صحیح باشد و در راهش رها و او را توشه و حیوانی باشد که بر آن سوار شود.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن «رضی» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از عبد اللَّه بن حجال اسدی از ثعلبه بن میمون از عبد الاعلی بن اعین از حضرت صادق (ع) که در این آیه لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوکَ وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فرمود که ایشان چنان بودند که میتوانستند که بیرون روند و در علم خدا چنان بود که اگر آنچه پیغمبر منافقان را بآن دعوت میفرمود متاع نزدیک و سفر میانه بابی میبود هر آینه میکردند و ترجمه آیه اینست که اگر آنچه ایشان را بآن دعوت میکنی مال بی ثبات دنیای نزدیک بفراگرفتن بدون مشقت و سفری که میانه است یعنی آسان و نزدیک نه دور و با مشقت هر آینه پیروی میکردند تو را بطمع مال و لیکن دور شد بر ایشان مسافتی که بمشقت و زحمت قطع آن باید کرد و زود باشد که سوگند خوردند بخدا که اگر میتوانستیم هر آینه بیرون می آمدیم با شما و در مرافقت و موافقت جهد و کوشش مینمودیم هلاک میکنند نفسهای خود را باین سوگند دروغ یعنی خود را مستحق عذاب میسازند و خدا میداند که ایشان دروغ گویانند در اینکه میگویند چه استطاعت بیرون رفتن را دارند.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از علی بن عبد اللَّه از ابو محمد برقی از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فرمود که خدای عز و جل ایشان را در قول خویش دروغگو یافت که لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ و حال آنکه چنان بودند که بیرون رفتن را توانائی داشتند.

ص: 393

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن «رضی» گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد الله از احمد بن محمد بن عیسی از علی بن عبد الله از محمد بن ابی عمیر از ابو الحسن حذاء از معلی بن خنیس که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که خدای عز و جل بقول خویش وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ چه قصد دارد فرمود یعنی ایشان توانائی داشتند حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی و محمد بن عبد الحمید و محمد بن حسین بن ابی الخطاب از احمد بن محمد بن ابی نصر از بعضی از اصحاب ما از حضرت صادق (ع) که فرمود بنده فاعل و متحرک نمیباشد مگر آنکه استطاعت با او است از خدای عز و جل و جز این نیست که تکلیف از خدای عز- و جل بعد از استطاعت واقع شده پس بنده فعل را مکلف نباشد مگر در حالی که توانا باشد.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) که فرمود خدا بندگان را بکلفت و زحمت فعلی تکلیف نفرموده و ایشان را از چیزی نهی ننموده تا آنکه استطاعت را از برای ایشان قرار داده بعد از آن ایشان را امر فرموده و ایشان را نهی نموده پس بنده فراگیرنده و واگذارنده نباشد مگر باستطاعت متقدم که پیش از امر و نهی و پیش از فراگرفتن و واگذاشتن و پیش از گرفتن و گستردنست.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد بن عیسی از علی بن حکم از هشام بن سالم از سلیمان بن خالد که گفت از حضرت صادق (ع) شنیدم که میفرمود هیچ گرفتن و گستردنی از بنده نباشد مگر باستطاعتی که گرفتن و گستردن را پیشی گرفته حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از محمد بن حسین از ابو سعید محاملی و صفوان بن یحیی از عبد اللَّه بن مسکان از ابو بصیر از حضرت

ص: 394

صادق (ع) که گفت شنیدم از آن حضرت که سخن میفرمود و در نزد آن حضرت گروهی بودند که در کارها و حرکتها مباحثه و گفتگو میکردند پس فرمود که استطاعت پیش از فعل است و خدای عز و جل بهیچ گرفتن و گستردنی امر نفرموده مگر آنکه بنده آن را استطاعت دارد.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از یعقوب بن یزید از مروک بن عبید از عمرو که مردیست از اصحاب ما از آنکه از حضرت صادق (ع) سؤال کرد و بآن حضرت عرض نمود که مرا خاندانی قدری مذهبند که میگویند میتوانیم که فلان کار بکنیم و میتوانیم که نکنیم راوی میگوید که حضرت صادق (ع) فرمود باو بگو که میتوانی که آنچه را ناخوش داری بیاد نیاوری و آنچه را که دوست میداری فراموش نکنی پس اگر بگوید نه قول خود را ترک کرده و اگر بگوید آری هرگز با او سخن مگو چه بحقیقت که پروردگاری و خدائی را ادعاء نموده.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را ابو الخیر صالح بن ابی حماد گفت که حدیث کرد مرا ابو خالد سجستانی از علی بن یقطین از حضرت کاظم (ع) که فرمود امیر المؤمنین (ع) در کوفه بجماعتی گذشت و ایشان در قدر گفتگو میکردند پس بسخن گوی ایشان فرمود که آیا بخدا میتوانی یا با خدا یا بدون خدا میتوانی و آن مرد ندانست که آن حضرت را چه جواب گوید امیر المؤمنین (ع) فرمود اگر گمان کنی که تو بخدا میتوانی از آن کار چیزی بسوی تو نیست و اختیار آن را نداری و اگر بپنداری که تو با خدا می توانی بحقیقت که پنداشته که تو با آن جناب در پادشاهیش شرکت داری و اگر بپنداری که تو بدون خدا میتوانی بحقیقت که پروردگاری را ادعا کرده غیر از خدای عز و جل آن مرد عرض کرد که یا امیر المؤمنین نه بلکه بخدا میتوانم فرمود بدان و آگاه باش که اگر غیر از این را میگفتی گردنت را میزدم.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن یحیی عطار «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از یعقوب بن یزید از حماد بن عیسی از حریز بن عبد اللَّه از حضرت

ص: 395

صادق (ع) که فرمود رسول خدا (ص) فرمود که از امت من نه چیز برداشته شده خطاء که بی اختیار و بغفلت از کسی صادر شود و فراموشی و چیزی که بر آن اکراه و جبر شده باشند و آنچه طاقت و توانائی ندارند و آنچه نمیدانند و آنچه بسوی آن مضطر و و ناچار شده باشند و حسد و طیره بکسر طاء و فتح یاء حطی بر وزن خیره یعنی تأثر نفس بفال بد و تفکر در وسوسه در خلق مادام که بلب نطق نشده باشد و مراد وسوسه های شیطان باشد که بسبب تفکر در احوال خلق و گمان بد بایشان بردن حادث می شود بجهت آنچه مشاهده می شود از احوال و اقوال بنا بر یک احتمال و احتمال غیر از این نیز دارد حدیث کرد ما را تمیم بن عبد اللَّه بن تمیم بن قرشی در فرغانه گفت که حدیث کرد ما را پدرم از احمد بن علی انصاری از عبد السلام بن صالح هروی که گفت مأمون حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام را سؤال کرد از قول خدای عز و جل الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً که ترجمه اش اینست که آن کافران که بود چشمهای ایشان در پوششی از یاد کردن من چنان بودند که شنیدن را نمیتوانستند پس حضرت فرمود که پوشش چشم از ذکر منع نمی کند و ذکر بچشمها دیده نمیشود و لیکن خدای عز و جل کسانی را که بولایت علی بن ابی طالب (ع) کافر شده اند بکوران تشبیه فرموده زیرا که ایشان گفتار پیغمبر (ص) را در شأن او گران میشمردند و نمیتوانستند که آن را شنید مأمون گفت که اندوه را از من بردی خدای اندوه را از تو ببرد.

«باب پنجاه و پنجم» در بیان ابتلاء و اختیار که بمعنی آزمودن باشد

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس از محمد بن احمد بن

ص: 396

یحیی بن عمران اشعری از محمد بن سندی از علی بن حکم از هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) که فرمود هیچ گرفتن و گستردنی نیست مگر آنکه خدا را در آن منت و آزمایش است که با بندگان بطریق اهل امتحان رفتار میکند.

پدرم ره گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از محمد بن عیسی بن عبید از یونس بن عبد الرحمن از حمزه بن محمد طیار از حضرت صادق (ع) که فرمود هیچ قبض و بسطی نیست مگر آنکه خدا را در آن مشیت و قضاء و آزمایشی است.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از فضاله بن ایوب از حمزه بن طیار از حضرت صادق (ع) که باو فرمود که که چیزی نیست که در آن گرفتگی یا گشایشی باشد از آنچه خدا بآن امر فرموده یا از آن نهی نموده مگر آنکه از جانب خدای عز و جل در آن آزمایش و و قضائی هست،

«باب پنجاه و ششم» در بیان سعادت و شقاوت که بمعنی نیک بختی و بدبختی است

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یعقوب گفت که حدیث کرد ما را علی بن محمد و آن را مرفوع ساخته از شعیب عقرقوفی از ابو بصیر که گفت در پیش روی حضرت صادق (ع) نشسته بودم و سائلی آن حضرت را سؤال نمود عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه فدای تو گردم از کجا بدبختی اهل معصیت را دریافته یا خدا آن را بایشان ملحق ساخته تا آنکه حکم فرموده از برای ایشان در علم خویش باینکه ایشان را بر کارهاشان عذاب فرماید حضرت

ص: 397

صادق (ع) فرمود که ای سائل خدای عز و جل دانست که کسی از خلقش بحقش قیام نمیتواند نمود و چون باین دانا شد یعنی در تکلیف اول در روز میثاق توانائی بر معرفت خود را باهل محبت و دوستان خود بخشید و گرانی عمل را از ایشان برداشت بحقیقت آنچه آن جناب اهل و سزاوار آن بود و باهل معصیت توانائی را بر معصیتی که از ایشان سر میزد بخشید بجهت پیشی گرفتن علمش در باب ایشان و توانستن و سهولت قبول از او را از ایشان منع نفرموده زیرا که علم آن جناب بحقیقت تصدیق که تغیر در آن بهم نرسد سزاوارتر است پس موافقت نمودند با آنچه از برای ایشان در علم خدا پیشی گرفته بود و هر چند که قدرت داشتند که خصلتی چند را بیاورند که ایشان را از معصیت خدا برهاند و همین بخشش بهر دو گروه معنی آنست که خدا خواست آنچه خواست و این سر خدا است که هر کس آن را نمیفهمد.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی الخطاب از علی بن ابی حمزه از ابو بصیر از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا فرمود که باعمال خویش بدبخت شدند و ترجمه آیه اینست که دوزخیان گویند که ای پروردگار ما غالب شد بر ما بدبختی ما یعنی گناهان بر ما غالب شد.

حدیث کرد ما را شریف ابو علی محمد بن احمد بن محمد بن عبد اللَّه بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام گفت که حدیث کرد ما را علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری از فضل بن شاذان از محمد بن ابی عمیر که گفت أبو الحسن حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام را سؤال کردم از معنی قول رسول خدا (ص) که

الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه

یعنی بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت شده و نیک بخت کسی است که در شکم مادرش نیک بخت شده و حضرت (ع) فرمود که بدبخت کسی است که خدا دانسته که او بزودی اعمال بدبختان را بعمل آورد و حال آنکه او را در شکم مادرش باشد و نیک بخت کسی است

ص: 398

که خدا دانسته که او بزودی اعمال نیکبختان را بعمل آورد و حال آنکه او را در شکم مادرش باشد بآن حضرت عرض کردم که پس معنی قول پیغمبر (ص) چیست که کار کنید چه هر یک آسان و توفیق داده شده از برای آنچه بجهت آن آفریده شده فرمود که خدای عز و جل جن و انس را آفرید از برای آنکه او را بپرستند و ایشان را نیافرید از برای آنکه او را نافرمانی کنند و این معنی قول خدای عز و جل است که وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ یعنی و نیافریدیم پریان و آدمیان را مگر بجهت آنکه بپرستند مرا بر وجه اختیار نه بطریق اجبار پس هر یک را توفیق داده از برای آنچه او را بجهت آن آفریده پس وای بر کسی که کوری ضلالت و گمراهی را بر راه راست برگزید.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که این حدیث را معنی دیگر است و آن اینست که ام شقی دوزخ است خدای عز و جل فرموده که وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ یعنی و اما هر که سبک باشد ترازوهای او پس ماوای او هاویه است که از همه درکات دوزخ زیرتر است و بدبخت کسی است که در هاویه قرار داده شود و نیک بخت کسی است که او را در بهشت ساکن گردانند.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از نضر بن سوید از یحیی بن عمران حلبی از معلی بن عثمان از علی بن حنظله از حضرت صادق (ع) که فرمود گاهست که نیک بخت در راه بدبختان در آورده می شود تا آنکه مردم میگویند که چه بسیار شباهت ببدبختان دارد بلکه او از جمله ایشان است بعد از آن نیک بختی او را دریابد و گاهست که بدبخت در راه نیک بختان در آورده می شود تا آنکه مردم میگویند که چه بسیار شباهت دارد بنیک بختان بلکه او از جمله ایشانست بعد از آن بدبختی او را دریابد بدرستی که هر که خدا او را نیک بخت دانسته باشد از برایش بنیک بختی ختم شود و آخر کارش بسعادت منتهی گردد و اگر چه از دنیا باقی نمانده باشد مگر زمانی اندک که عبارت است از زمان ما بین دو بار دوشیدن شتر در یک ساعت و در طرف بدبختی نیز چنین است و حضرت بجهت وضوح بقرینه مقابله آن را بیان نفرموده.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث

ص: 399

کرد ما را محمد بن حسن صفار از یعقوب بن یزید از صفوان بن یحیی از منصور بن حازم از حضرت صادق (ع) که فرمود بدرستی که خدای عز و جل نیک بختی و بدبختی را آفرید پیش از آنکه خلق خود را بیافریند پس هر که خدا او را نیک بخت دانست هرگز او را دشمن ندارد و اگر بدی را بعمل آورد عملش را دشمن دارد و او را دشمن ندارد و اگر چنان باشد که او را بدبخت دانسته باشد هرگز او را دوست ندارد و اگر کردار شایسته را بعمل آورد آن کار را دوست ارد و او را دشمن دارد بجهه آنچه بسوی آن باز میگردد پس هر گاه خدا چیزی را دوست داشت هرگز آن را دشمن ندارد هر گاه چیزی را دشمن داشت هرگز آن را دوست ندارد.

حدیث کردند ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید رضی گفت که حدیث کردند ما را محمد بن حسن صفار و سعد بن عبد اللَّه هر دو گفتند که حدیث کرد ما را ایوب بن نوح از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ که ترجمه اش اینست و بدانید که خدا حائل و مانع می شود در میان مرد و دل او فرمود که حائل می شود در میان او و میان آنکه چنان بداند که باطل حق است و بعضی گفته اند که خدای تبارک و تعالی حائل می شود در میان مرد و دلش بمردن و مرگ حضرت صادق (ع) فرمود که خدای تبارک و تعالی بنده را از بدبختی نقل میکند بسوی نیک بختی و او را از نیک بختی بسوی بدبختی نقل نمیکند.

«باب پنجاه و هفتم» در نفی جبر و تفویض

و جبر معروف است و تفویض در لغت بمعنی کار را بکسی واگذاشتن باشد و

ص: 400

مراد از آن اینست که خدا امر را ببندگان گذاشته که هر چه خواهند کنند بدون مدخلیت آن جناب از توفیق و خذلان هر دو باطل است و حق اثبات امر بین الامرین است که نه صرف جبر باشد و نه محض تفویض بلکه امر ثالثی است که بشکستن صورت هر یک مزاجی گرفته غیر از مزاج هر یک نظیر سکنجبین نیست بسرکه و انگبین نه آنکه قدری از آن باشد و قدری از این چنان که مذکور خواهد شد پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از یعقوب بن یزید از حماد بن عیسی از ابراهیم بن عمر یمانی از حضرت صادق (ع) که فرمود تا آخر آنچه در حدیث هشتم از باب استطاعت گذشت مگر آنکه تفسیر اذن در اینجا نیست و در فقره نهی چون امر لفظ از هر چه باشد در اینجا مذکور است و در آنجا نبود و دیگری فرقی ندارند.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی از یونس بن عبد الرحمن از حفص بن قرط از حضرت صادق (ع) که فرمود رسول خدا ص فرمود که هر که گمان کند که خدای تبارک و تعالی ببدی و زشتی امر میفرماید بر خدا دروغ گفته و هر که گمان کند که خوبی و بدی بی خواست خدا است خدا را از سلطنتش بیرون برده و هر که گمان کند که گناهان بدون قوت خدا است بر خدا دروغ گفته و هر که بر خدا دروغ گوید خدا او را در آتش دوزخ در آورد و مقصود از خوبی و بدی تندرستی و بیماریست و این معنی قول خدای تعالی است که وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً یعنی و می آزمائیم شما را و مراد اینست که با شما معامله آزمایندگان میکنیم ببدی یعنی بلاها و مصیبت ها و نیکوئی یعنی عطاها و نعمتها آزمودگی یعنی با شما معامله اهل امتحان مینمائیم در سختی و آسانی و نکبت و دولت تا مرتبه هر یک در صبر و جزع و شکر و کفران بر عالمیان ظاهر شود.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «ره» گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسین سعدآبادی از احمد بن ابی عبد الله برقی از پدرش از یونس بن عبد الرحمن از چندین نفر از حضرت باقر و صادق علیهما السلام که فرمودند بدرستی که خدای عز و جل بخلق خود از آن مهربانتر است که خلق خود را بر گناهان جبر کند بعد از آن ایشان

ص: 401

را بر آنها عذاب کند و خدا از این عزیزتر و غالب تر است که امری را خواهد و موجود نشود راوی میگوید پس از ایشان علیهما السلام سؤال شد که آیا در میان جبر و قدر که بمعنی تفویض است منزله هست که سیم باشد فرمودند بلی وسیعتر از مسافتی که در میان آسمان و زمین است حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را حسن بن متیل از احمد بن ابی عبد اللَّه از علی بن حکم از هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) که فرمود خدا از آن کریم تر است که مردم را تکلیف کند بآنچه طاقت ندارند و نتوانند که آن را بجا آورند و خدا از این عزیزتر است که در سلطنتش آنچه نخواهد متحقق و موجود شود.

حدیث کرد ما را علی بن عبد اللَّه وراق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن جعفر بن بطه گفت که حدیث کردند ما را محمد بن حسن صفار و محمد بن علی بن محبوب و محمد بن حسین بن عبد العزیز از احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید از حماد بن عیسی جهنی از حریز بن عبد اللَّه از حضرت صادق (ع) که فرمود مردم در باب قدر بر سه وجه اند مردیست که گمان میکند که خدای عز و جل مردم را بر گناهان جبر کرده پس اینک خدا را در حکمش ظالم دانسته و باین جهت کافر است و مردی که گمان میکند که امر بایشان منصوص است پس اینک خدا را در سلطنتش سست گردانیده و باین سبب کافر است و مردی که میگوید که خدا بندگان را تکلیف کرده بآنچه طاقت دارند و ایشان را بآنچه طاقت ندارند تکلیف نکرده و چون نیکی کند خدا را ستایش نماید و چون بدی کند از خدا آمرزش طلبد و اینک مسلمانی است رسا.

حدیث کرد ما را علی بن عبد اللَّه وراق «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از اسماعیل بن سهل از عثمان بن عیسی از محمد بن عجلان که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که خدا امر را ببندگان تفویض فرموده فرموده که خدا از آن کریم تر است که بایشان تفویض کند عرض کردم که خدا بندگان را بر فعلهای ایشان

ص: 402

جبر فرموده که خدا از این عادل تر است که بنده را بر کاری جبر فرماید بعد از آن او را بر آن عذاب کند.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن خالد از پدرش از سلیمان بن جعفر جعفری از ابو الحسن حضرت امام رضا (ع) که گفت جبر و تفویض در نزد آن حضرت ذکر شد پس فرمود آیا نمیخواهید که در این باب اصلی را بشما عطاء کنم که در آن اختلاف نکنید و با کسی گفتگو ننمائی مگر آنکه او را شکست دهید عرض کردیم که اگر این را صلاح دانی بعمل آور فرمود که خدای عز و جل باکراه و جبر اطاعت نشده و بغلبه کسی او را نافرمانی نکرده و بندگان را در ملک خویش فرو نگذاشته چنان که شتر را بچرا وامیگذارند بی آنکه شبانی داشته باشد او است که مالک است آنچه را که ایشان را مالک گردانیده و قادر است بر آنچه ایشان را بر آن قدرت داده پس اگر بندگان بطاعتش فرمان برند خدا از آن باز دارنده و از آن منع کننده نباشد و اگر بمعصیتش فرمان برند و عمل کنند و خواهد که در میانه ایشان و آن حائل شود چنان کند و اگر حائل نشود و آن را بجا آورند آن جناب کسی نیست که ایشان را در آن داخل کرده باشد بعد از آن حضرت (ع) فرمود که هر که حدود این کلام را ضبط کند بحقیقت که با هر که با او مخالفت کند در خصومت غالب شده حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد الله کوفی از خنیس بن محمد از محمد بن یحیی خزان از مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع) که فرمود نه جبر است و نه تفویض که بندگان هیچ اختیار نداشته باشند یا امر بایشان واگذاشته باشد و لیکن امریست میان دو امر راوی میگوید که عرض کردم امر میان دو امر چیست فرمود که مثل اینمثل مردیست که او را بر گناهی دیدی یعنی دیدی که مشغول گناهی است یا اراده آن داشت و بر کردن آن مصمم بود پس او را نهی نمودی و گفتی که این را بعمل میاور پس او باز نایستاد و تو او را واگذاشتی و آن مرد آن گناه را کرد

ص: 403

پس چنان نیست که تو آن کسی باشی که او را امر کرده باشی بآن گناه از آنجا که از تو قبول نکرده و تو او را واگذاشته ای حدیث کرد ما را محمد بن ابراهیم بن اسحق مؤدب «رضی» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن علی انصاری از عبد السلام بن صالح هروی که گفت شنیدم از حضرت علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام که میفرمود هر که بجبر قائل باشد چیزی از زکاه را باو مدهید و شهادتی را از برایش قبول نکنید بدرستی که خدای تبارک و تعالی هیچ نفسی را تکلیف نکند و در رنج نیفکند مگر بمقداری که طاقت و گنجایش قدرت آن بوده باشد و بالاتر از طاقتش را بر آن بار نکند وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری یعنی و کسب نمیکند هیچ نفسی از بدیها مگر که وبال آن بر او است نه بر غیر او و بر نمیدارد هیچ نفس بار بر دارنده باو نفس دیگری را.

حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از محمد بن ابی عمیر از هشام بن حکم از حضرت صادق (ع) که فرمود مردی بخدمت پیغمبر (ص) آمد و عرض کرد که یا رسول اللَّه شترم را رها میکنم و توکل میکنم پیغمبر فرمودند بلکه من زانوی او را می بندم و توکل میکنم و این حدیث در بعضی از نسخ توحید موجود نیست.

حدیث کرد ما را جعفر بن محمد بن مسرور «رضی» گفت که حدیث کرد ما را حسین بن محمد بن عامر از معلی بن محمد بصری از حسن بن علی وشاء از ابو الحسن حضرت امام رضا (ع) که گفت از آن حضرت سؤال نمودم و عرض کردم که آیا خدا امر را ببندگان تفویض فرموده فرموده که خدا از آن عزیزتر است و غلبه اش بر بندگان از این بیشتر که امر را بایشان تفویض فرماید عرض کردم که پس ایشان را بر گناهان جبر فرموده فرمود که خدا از آن عادل تر و محکم کارتر است که ایشان را بر گناهان جبر فرماید وانگهی ایشان را بر آنها عقاب نماید بعد از آن فرمود که خدای عز و جل فرموده که ای فرزند آدم من بخوبیهایت از تو سزاوارترم و تو از من ببدیهایت سزاوارتری گناهان را بعمل آوردی بقوتی که من آن را در تو قرار دادم.

ص: 404

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس از محمد بن احمد که گفت حدیث کرد ما را ابو عبد الله رازی از حسن بن حسین لؤلؤی از ابن سنان از مهزم که گفت حضرت صادق (ع) فرمود مرا خبر ده از آنچه کسانی که در پس سر گذاشته از موالیان ما در آن اختلاف کرده اند راوی میگوید که عرض کردم در باب جبر و تفویض فرمود که از من بپرس عرض کردم که خدا بندگان را بر گناهان جبر فرموده فرمود که خدا از این بر ایشان قاهرتر است راوی میگوید که عرض کردم که بایشان تفویض نموده فرموده که خدا بر ایشان از آن قادرتر است راوی میگوید که عرض کردم که این چه چیز است خدا تو را باصلاح آورد راوی میگوید که حضرت دو بار یا سه بار دستش را گردانید و فرمود که اگر تو را در آن جواب دهم کافر شوی حدیث کرد ما را احمد بن هرون فامی (ره) گفت که حدیث کرد ما را عبد الله بن جعفر حمیری از پدرش که گفت حدیث کرد ما را ابراهیم بن هاشم از علی بن معبد از حسین بن خالد از ابو الحسن حضرت علی بن موسی الرضا (ع) که گفت بآن حضرت عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه مردم ما را بسوی قول بتشبیه و جبر نسبت میدهند بجهت آنچه در این باب روایت شده از اخبار از پدرانت ائمه هدی علیهم السلام حضرت فرمود که ای پسر خالد مرا خبر ده از اخباری که در باب تشبیه و جبر از پدرانم ائمه هدی علیهم السلام روایت شده بیشتر است یا اخباری که در این باب از پیغمبر (ص) روایت شده عرض کردم که بلکه آنچه از پیغمبر (ص) در این باب روایت شده بیشتر است فرمود پس در این هنگام باید که بگویند که رسول خدا (ص) بتشبیه و خبر قائل بوده بآن حضرت عرض کردم که ایشان میگویند که رسول خدا (ص) از این چیزی را نفرموده و جز این نیست که بر او روایت شده و بر آن حضرت دروغ گفته اند فرمود پس بگویند در حق پدران من علیهم السلام که ایشان از این چیزی را نگفته اند و جز این نیست که بر ایشان روایت شده و دروغ بر ایشان بسته اند بعد از آن فرمود که هر که بتشبیه و جبر قائل باشد کافریست مشرک و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم

ص: 405

ای پسر خالد جز این نیست که غالیانی که بزرگی خدا را کوچک شمرده اند این اخبار را از ما وضع کرده اند و بدروغ از ما روایت نموده اند پس هر که ایشان را دوست دارد ما را دشمن داشته و هر که ایشان را دشمن دارد ما را دوست داشته و هر که با ایشان دوستی ورزد با ما دشمنی ورزیده و هر که با ایشان دشمنی ورزد با ما دوستی ورزیده و هر که ایشان را پیوند کند از ما بریده و هر که از ایشان ببرد ما را پیوند کرده و هر که با ایشان جفاء کند با ما نیکی کرده و هر که با ایشان نیکی کند با ما جفاء کرده و هر که ایشان را بنوازد ما را خوار گردانیده و هر که ایشان را خوار گرداند ما را نواخته و هر که ایشان را قبول کند ما را رد کرده و هر که ایشان را رد کند ما را قبول کرده و هر که با ایشان احسان کند با ما بدی کرده و هر که با ایشان بدی کند با ما احسان کرده و هر که ایشان را تصدیق کند ما را تکذیب نموده و هر که ایشان را تکذیب کند ما را تصدیق کرده و هر که بایشان عطاء کند ما را محروم ساخته و هر که ایشان را محروم سازد بما عطاء کرده ای پسر خالد هر که از شیعیان ما باشد باید که از ایشان دوست و یاری دهنده را فرا نگیرد.

باب پنجاه و هشتم در بیان قضاء و قدر و فتنه یعنی آزمایش و روزی ها و نرخها و قدرت های معین

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد الله گفت که حدیث کرد ما را یعقوب بن یزید از ابن ابی عمیر از جمیل بن دراج از زراره از عبد اللَّه بن سلیمان از حضرت صادق (ع) که گفت شنیدم از آن حضرت که میفرمود قضاء و قدر دو آفریده اند از آفریدگان خدا و خدا میافزاید در آفریده خویش آنچه را که خواهد.

ص: 406

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ابراهیم بن هاشم از علی بن معبد از درست از پسر اذنیه از زراره از حضرت صادق (ع) که گفت گفتم فدای تو گردم در باب قضاء و قدر چه میفرمائی فرمود میگویم که خدای تبارک و تعالی چون در روز قیامت بندگان را جمع کند ایشان را از آنچه بسوی ایشان عهد کرده سؤال کند و سؤال نکند ایشان را از آنچه بر ایشان قضاء و حکم فرمود.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن خالد برقی از عبد الملک بن عشره شیبانی از پدرش از جدش که گفت مردی بخدمت امیر المؤمنین (ع) آمد و عرض کرد که یا امیر المؤمنین.

مرا خبر ده از قدر فرمود که دریای گودیست پس در آن داخل شو عرض کرد که یا امیر المؤمنین مرا خبر ده از قدر فرمود که راه تاریست پس در آن مرو عرض کرد که یا امیر المؤمنین مرا خبر ده از قدر فرمود که سر خدا است پس آن را تکلف مکن و رنج و زحمت مکش عرض کرد که یا امیر المؤمنین مرا خبر ده از قدر- امیر المؤمنین (ع) فرمود که چون اباء و امتناع کردی من از تو سؤال میکنم مرا خبر ده که آیا رحمت خدا از برای بندگان پیش از اعمال بندگان بوده یا اعمال بندگان پیش از رحمت خدا بوده راوی میگوید که آن مرد عرض کرد که بلکه رحمت خدا از برای بندگان پیش از اعمال بندگان بوده امیر المؤمنین (ع) فرمود که برخیزید و بر برادر خود سلام کنید که او الحال اسلام آورد و پیش از این کافر بود راوی میگوید پس آن مرد اندکی راه رفت که پر دور نشد و بسوی آن حضرت برگشت و عرض کرد که یا امیر المؤمنین ایاما بمشیت و خواست اول برمیخیزیم و می نشینیم و قبض و بسط بعمل می آوریم امیر المؤمنین فرمود که تو در مشیت و نسبت بآن دوری بدان و آگاه باش که من تو را از سه مسأله سؤال میکنم که خدا از برایت در چیزی از آنها بیرون رفتن گاهی را قرار ندهد مرا خبر ده که آیا خدا بندگان را آفریده چنان که خود خواسته یا چنان که ایشان خواسته اند عرض کرد که چنان که خود خواسته حضرت فرمود که خدا بندگان را آفریده بجهت آنچه خود

ص: 407

خواسته یا بجهت آنچه ایشان خواسته اند عرض کرد که بجهت آنچه خود خواسته حضرت فرمود که در روز قیامت بنزد او می آیند چنان که خود خواسته یا چنان که ایشان خواسته اند عرض کرد که بنزد او می آیند چنان که او خواسته حضرت فرمود برخیز که از مشیت چیزی بسوی تو نیست و اختیار آن نداری.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از قاسم بن محمد اصبهانی از سلیمان بن داود منقری از سفیان بن عینیه از زهری که گفت مردی بعلی بن الحسین علیهما السلام عرض کرد که خدا مرا فدای تو گرداند آیا بقدر بمردم میرسد آنچه به ایشان میرسد یا بعمل فرمود که قدر و عمل بمنزله روح و جسدند پس روح بی جسد محسوس نمی شود و جسد بی روح صورتی است که حرکتی با آن نیست و چون اجتماع کنند توانا میشوند و صلاحیت بهم میرسانند و عمل و قدر همچنین اند پس اگر قدر واقع بر عمل نباشد خالق از مخلوق شناخته نشود و قدر چیزی باشد که محسوس نشود و اگر عمل با موافقتی از قدر نباشد امضاء نشود و با تمام نرسد و لیکن این دو امر باجتماعشان توانا میشوند و خدا را در آن یاریست از برای بندگان شایسته اش بعد از آن فرمود آگاه باش که از ستمکارترین مردمان کسی است که ستمش را عدل و عدل راه یافته را ستم بیند آگاه باش که بنده را چهار چشم است دو چشم که امر آخرتش را بآنها می بیند و دو چشم که امر دنیایش را بآنها می بیند و چون خدای عز و جل ببنده خوبی را اراده کند دو چشمی را که در دل اوست از برایش بگشاید پس بآنها عیب و زشتی را ببیند و چون غیر از این را اراده کند دل را واگذارد بآنچه در آنست بعد از آن حضرت بسوی سائل از قدر التفات نموده و دو مرتبه فرمود که اینک از آنست.

حدیث کرد ما را احمد بن حسن قطان گفت که حدیث کرد ما را احمد بن یحیی بن زکریا و قطان گفت که حدیث کرد ما را بکر بن عبد اللَّه بن حبیب گفت که حدیث کرد ما را علی بن زیاد گفت که حدیث کرد ما را مروان بن معویه از اعمش از ابو حیان تیمی از پدرش و او در روز صفین و در ما بعد آن با علی (ع) بود که گفت در بین آنکه علی بن ابی طالب (ع) لشکرها را ترتیب میداد و معویه رو بآن حضرت آورده بود در

ص: 408

حالی که بر اسب خود سوار بود و آن اسب در زیر رانش بغایت از جا بدر میرفت و علی (ع) بر اسب رسول خدا (ص) که مرتجز نام داشت سوار بود و حربه رسول خدا (ص) در دستش و شمشیر آن حضرت را که ذو الفقار نام داشت حمائل کرده بود مردی از اصحابش عرض کرد که یا امیر المؤمنین خود را نگاهداری کن که ما میترسیم که این ملعون تو را غافل کند و ناگاه بکشد علی (ع) فرمود که اگر این را گفتی بدرستی که او بر دینش مأمون نیست و بدرستی که او از همه ستمکاران بد بخت تر و از آنها که بر امامان راه راست یافتگان خروج کرده اند ملعون تر است و لیکن اجل که مدت معینی است کافی است که پاسبان باشد و هیچ یک از مردمان نیست مگر آنکه با او فرشتگانی چندند نگاه دارندگان که او را نگاه میدارند از آنکه در چاهی درافتد یا دیواری بر او فرود آید یا بدی باو برسد پس هر گاه اجلش برسد و وقت آن در آید در میان او و آنچه باو میرسد رهاکننده و مانع نشوند و همچنین من هر گاه اجلم برسد و هنگام آن بیاید بدبخت ترین این امت بر انگیخته شود و این را از این رنگ کند و بریش و سر خویش اشاره فرمود و فرمود در حالی که عهدیست معهود و وعده که دروغی در آن نیست و مؤلف گفته که این حدیث طول دارد و ما موضع حاجت را از آن فراگرفتیم و این را بتمامه در کتاب دلائل و معجزات اخراج کردیم.

حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفتند که حدیث کردند ما را محمد بن یحیی عطار و احمد بن ادریس هر دو از محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری از ابراهیم بن هاشم از علی بن معبد از عمر بن اذنیه از زراره که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود چنان که آغاز نعمتها از خدای عز و جل است و آن را بشما عطاء فرموده همچنین بدی از نفسهای شما است و هر چند که قدر خدا با آن جاری و روان شده باشد.

پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس گفت که حدیث کرد ما را محمد بن احمد از یوسف بن حارث از محمد بن عبد الرحمن عزرمی از پدرش عبد الرحمن باسناد خویش که آن را مرفوع ساخته تا کسی که گفت شنیدم از رسول

ص: 409

خدا (ص) که میفرمود خدا مقادیر را اندازه فرمود پنجاه هزار سال پیش از آنکه آسمانها را بیافریند حدیث کردند ما را علی بن عبد اللَّه وراق و علی بن محمد بن حسن معروف بابن مقبره قزوینی گفتند که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را هیثم بن ابی مسروق نهدی از حسین بن علوان از عمر و بن ثابت از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته که گفت امیر المؤمنین (ع) از نزد دیواری که میل کرده و کج شده بود بسوی دیواری دیگر عدول فرمود پس بآن حضرت عرض شد که یا امیر المؤمنین از قضای خدا میگریزی فرمود که از قضای خدا بسوی قدر خدای عز و جل میگریزم.

حدیث کرد ما را ابو الحسن محمد بن عمرو بن علی بصری گفت که حدیث کرد ما را ابو الحسین علی بن حسین بن حسن مثنی که حدیث کرد ما را ابو الحسن علی بن مهرویه قزوینی گفت که حدیث کرد ما را ابو احمد غازی گفت حدیث کرد ما را حضرت علی بن موسی الرضا گفت که حدیث کرد ما را پدرم موسی بن جعفر گفت که حدیث کرد ما را پدرم جعفر بن محمد گفت که حدیث کرد ما را پدرم محمد بن علی گفت که حدیث کرد ما را پدرم علی بن الحسین گفت که حدیث کردما را پدرم حسین بن علی علیهم السلام و فرمود که از پدرم علی بن ابی طالب (ع) شنیدم که میفرمود اعمال بر سه حال است واجبات و فضیلت ها و گناهان اما واجبات بامری خدای عز و جل و برضای خدا و بقضای خدا و تقدیر و مشیت و عمل اوست. و اما فضیلت ها بامر خدا نیست و لیکن برضای خدا و بقضای خدا و بقدر خدا و بمشیت و بعلم خدا است. و اما گناهان بامر خدا نیست و لیکن بقضای خدا و بقدر خدا و بمشیت و بعلم او است. بعد از آن بر آنها عقاب میفرماید.

«مترجم گوید:» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که قضای خدای عز و جل در گناهان حکم او است در آنها و مشیتش در گناهان نهی او از آنها است و قدرش در آنها علم او است بمقدارها و مبلغهای آنها و بهمین استاد فرمود که امیر المؤمنین (ع) فرمود که همه دنیا جهل و نادانی است مگر مواضع علم و همه علم حجت است مرگ آنچه به آن عمل شود و همه علم ریاء است مگر آنچه با اخلاص باشد

ص: 410

و اخلاص بر خطر است تا آنکه بنده نظر کند بآنچه از برایش ختم می شود.

حدیث کرد ما را حسین بن ابراهیم بن احمد مؤدب «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از علی بن معبد از حسین بن خالد از حضرت علی بن موسی الرضا از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب علیهم السلام که فرمود شنیدم از رسول خدا (ص) که میفرمود خدای جل جلاله فرموده که هر که بقضای من راضی و خوشنود نباشد و بقدر من ایمان نیاورد باید که خدائی را غیر از من طلب کند و رسول خدا (ص) فرمود که در هر قضای خدای عز و جل خوبی و برگزیدگی است از برای مؤمن حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از حسین بن ابی الخطاب از محمد بن اسماعیل بن بزیع از محمد بن عذافر از پدرش از حضرت باقر (ع) که فرمود در بین آنکه رسول خدا (ص) روزی در بعضی از سفرهای خویش بود ناگاه سواری چند آن حضرت را ملاقات کردند و گفتند که السلام علیک یا رسول اللَّه یعنی درود ما یا همه درودها بر تو ای فرستاده خدا پس حضرت بجانب ایشان التفات فرمود و فرمود که شما کیستید عرض کردند که ما مؤمنانیم فرمود که حقیقت ایمان شما چیست عرض کردند که رضا بقضای خدا و گردن نهادن از برای فرمان خدا و واگذاشتن امر بسوی خدا رسول خدا (ص) فرمود که دانایانی چندند برد باران که نزدیک باشند که از حکمت و بجهت دانشمندی پیغمبران باشند پس اگر شما راستگویان باشید آنچه را که در آن ساکن نمیشوید مسازید و آنچه را که نمیخورید جمع مکنید وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ یعنی و بپرهیزید از خدائی که بسوی او برگردانیده میشوید حدیث کرد ما را احمد بن حسن قطان گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن سعید همدانی گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسن فضال از پدرش از مروان بن مسلم از ثابت بن ابی صفه از سعد خفاف از اصبغ بن نباته که گفت امیر المؤمنین (ع) بمردی

ص: 411

فرمود که اگر چنان باشی که پروردگارت را فرمان نبری روزی او را مخور و اگر چنان باشی که دشمنش را دوست داری از مملکت او بیرون رو و اگر بقضاء و قدرش قانع نباشی پروردگاری غیر از او را طلب کن و بهمین اسناد گفت که امیر المؤمنین (ع) فرمود که خدای تبارک و تعالی بموسی فرمود که ای موسی وصیت من تو را بچهار چیز حفظ کن اول آنها مادامی که تو گناهانت را نبینی که آمرزیده می شود بعیبهای غیر خود مشغول مشو و دویم مادامی که تو گنجهای مرا نبینی که تمام و نابود شده بسبب روزیت اندوهگین مباش و سیم مادامی که تو زوال ملک و برطرف شدن پادشاهی مرا نبینی کسی را غیر از من امید مدار چهارم مادامی که تو شیطان را مرده نبینی از مکرش ایمن مباش بهمین اسناد از اصبغ بن نباته مرویست که گفت امیر المؤمنین (ع) فرمود اما بعد پس بدرستی که همت داشتن بدنیا و اندوه خوردن بجهت آن در آنچه قرار داده شده در هر روز نمیافزاید و آن را زیاد نمیکند و در آن تضییع زد و بر باد دادن توشه است و رو آوردن بآخرت در آنچه اندازه شده کم نمیکند و آن را ناقص نمیگرداند و در آن احراز معاد و استوار کردن و جمع نمودن و در حرز آوردن بازگشتنگاه خلق است یعنی روز قیامت پس این اشعار را خواند که

لو کان فی صخره البحر راسیه صماء ملمومه ملس مراقیها

رزق لنفس یراها اللَّه لانفلقت عنه فادت الیه کل ما فیها

او کان بین طباق السبع مجمعه اسهل اللَّه فی المرقا مراقیها

حتی یوافی الذی فی اللوح خط له ان هی اتته و الا فهو آیتها

. یعنی اگر بوده باشد در سنگی در دریا که ثابت و استوار است و سخت و گرد که هموار است بالا رفتنگاههای آن روزئی از برای تنی که خدا آن را می بیند هر آینه شکافته شود از آن یعنی بشکافد و آن روزی از آن سنک بیرون آید پس برساند بسویش هر چه را که در آنست یا بوده باشد در میان طبقات آسمانهای هفتگانه فراهم آورده شده هر آینه خدا آسان گرداند در وقت بالا رفتن بالا رفتگاههای آنها را تا آنکه بیابد یا تمام داده شود آنچه را که در لوح محفوظ نوشته شده از برایش اگر آن نفس بیاید آن روزی را فبها و اگر نه پس آن روزی آینده

ص: 412

آنست که در نزد آن خواهد آمد «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که هر چه خدای عز و جل ما را از انتفاع بآن مکنت و دسترس دهد و از برای احدی منع ما را از آن قرار ندهد بحقیقت که آن را بما روزی کرده و آن را روزی از برای ما گردانیده و هر چه خدای عز و جل ما را از انتفاع بآن مکنت نداده و از برای غیر ما منع ما را از آن قرار داده آن را بما روزی نکرده و آن را روزی از برای ما نگردانیده.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از ابراهیم بن هاشم از احمد بن سلیمان که گفت مردی از حضرت کاظم (ع) سؤال نمود و آن حضرت در طواف بود و بآن حضرت عرض کرد که مرا خبر ده از جواد حضرت بآن مرد فرمود که سخنت را دو وجه است و دو رو دارد پس اگر از مخلوق سؤال میکنی جواد آن کسی است که خدای عز و جل بر او واجب گردانیده بجا آورده و بخیل کسی است که بآنچه خدا بر او واجب گردانیده بخل ورزد و اگر چنان باشی که خالق را قصد کنی آن جناب جواد است اگر عطاء کند و او است جواد اگر منع کند زیرا که او اگر ببنده عطاء کند باو عطاء کرده آنچه را که از برای آن بنده نیست و اگر منع کند چیزی را منع کرده که از برایش نیست.

حدیث کرد ما را ابو محمد حسن بن محمد بن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبد اللَّه بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) گفت که حدیث کرد مرا جدم یحیی بن حسن گفت که حدیث کرد ما را یعقوب بن یزید گفت که حدیث کردند مرا ابن ابی عمیر و عبد اللَّه بن مغیره از ابو حفص اعشی از ابو حمزه از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که فرمود بیرون آمدم و آمدم تا باین دیوار رسیدم و بر آن تکیه دادم ناگاه دیدم که مردی دو جامه سفید پوشیده بود در روی من نظر میکرد بعد از آن بمن گفت که با علی بن الحسین مرا چه می شود که تو را افسرده و غمگین و اندوهناک می بینم آیا اندوه تو بر دنیا و بجهت آنست اگر چنین باشد اندوه مخور که روزی خدا حاضر و آماده است از برای نیکوکار و نابکار گفتم نه بر این اندوه ندارم و بدرستی که امر چنانست که تو میگوئی گفت آیا اندوه تو بر آخرت

ص: 413

و بجهت آنست اگر بجهت آنست ضرور نیست زیرا که آن وعده ایست راست که پادشاه قاهر و صاحب غلبه بآن حکم میفرماید گفتم بر این اندوه ندارم و بدرستی که امر چنانست که تو میگوئی گفت که پس اندوه تو بر چیست گفتم که من از فتنه پسر زبیر میترسم آن مرد خندید و گفت که یا علی الحسین آیا کسی را دیده که از خدای عز و جل بترسد و خدا او را نرهاند گفتم نه گفت یا علی بن الحسین آیا کسی را دیده که از خدای عز و جل سؤال کند و خدا باو عطاء نکند گفتم نه حضرت فرمود بعد از آن نظر کردم دیدم که هیچ کس در پیش روی من نیست.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس «رضی» گفت که حدیث کرد ما را پدرم گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از عبد الرحمن بن ابی نجران از مفضل بن صالح از جابر بن یزید جعفی از ابو جعفر حضرت محمد بن علی باقر علیهما السلام که فرمود موسی بن عمران (ع) گفت که ای پروردگار من راضی و خوشنود شدم بآنچه قضاء کرده و حکم فرموده بزرک را میمیرانی و خود را باقی میگذاری خدای جل جلاله فرمود که ای موسی آیا بمن راضی نیستی که ایشان را روزی دهنده و کفیل و پاینده باشم موسی عرض کرد بلی ای پروردگار من راضیم پس تو خوب وکیل و نیکو کفیل هستی.

حدیث کردند ما را حمزه بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام و احمد بن حسن قطان و محمد بن ابراهیم بن احمد بن معاذی گفتند که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن سعید همدانی مولای بنی هاشم گفت که حدیث کرد ما را یحیی بن اسماعیل حریری از روی قرائت و خواندن گفت که حدیث کرد ما را یحیی بن اسماعیل گفت که حدیث کرد ما را عمرو بن جمیع از حضرت جعفر بن محمد که فرمود حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از جدش علیهم السلام که فرمود حسین بن علی و بنا بر بعضی از نسخ توحید حسن بن علی علیهم السلام بر معویه داخل شد پس معویه بآن حضرت گفت که چه چیز پدرت را بر این داشت که اهل بصره را کشت بعد از آن در شبانگاه در راههای و کوچهای ایشان گردید در دو جامه

ص: 414

یعنی پیراهن و زیر جامه بی آنکه آلت حرب با او باشد حضرت (ع) فرمود که علمش باینکه آنچه باو رسید چنان نبود که از او درگذرد و باینکه آنچه از او در گذشت چنان نبود که باو برسد او را بر این داشت معویه گفت که راست گفتی و گفت که بامیر المؤمنین عرض شد در هنگامی که قتال خوارج نهروان را اراده کرده بود که یا امیر المؤمنین کاش پرهیز میکردی یا اگر پرهیز میکردی بد نبود پس آن حضرت (ع) فرمود که ای

یومی من الموت افر. یوم لم یقدر ام یوم قدر. یوم لم یقدر لم اخش الردی. و اذا قدر لم یغن الحذر

. یعنی در کدام یک از دو روز خویش از مرگ بگریزم روزی که مقدر نشده یا روزی که مقدر شده روزی که مقدر نشده نمی ترسم از هلاکت و چون مقدر نشده باشد زیست نکند کسی که ترس دارد و فایده نبخشد و در دیوان حضرت (ع) بجای لم یقدر در هر دو مصراع ما قدر با ماء نافیه و تشدید دال است و معنی آن با روایت کتاب یکی باشد و روایت کتاب اصح است زیرا که علمای عربیت در مقام آنکه لم جزم میدهد باین شعر و غیر آن استدلال کرده اند و این لغت قومی از عربست و نیز در دیوان بجای لم اخش ما اخشی است و در بعضی از نسخ توحید لا اخشی و معنی همه یکیست و الف هر دو بجهت التقاء ساکنین می افتد چنان که الف لم اخش بجزم افتاده حدیث کرد ما را أبو الحسن علی بن عبد اللَّه بن احمد اصبهانی گفت که حدیث کرد ما را مکی بن احمد بن سعدویه بردعی گفت که خبر داد ما را ابو منصور محمد بن قاسم بن عبد الرحمن عتکی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اشرس گفت که حدیث کرد ما را ابراهیم بن نصر گفت که حدیث کرد ما را أبو البختری وهب بن وهب بن هشام گفت که حدیث کرد مرا حضرت جعفر بن محمد از پدرش از جدش از علی بن ابی طالب علیهم السلام از پیغمبر (ص) که فرمود یا علی بدرستی که یقین آنست که هیچ کس را بر خشم خدا خشنود نگردانی و کسی را بر آنچه خدا بتو داده ستایش ننمائی واحدی را بر آنچه نمیکشد و کراهت صاحب کراهتی آن را نمیگرداند پس بدرستی که خدای عز و جل

ص: 415

بحکمت و فضل خویش راحت و فرح را در یقین و رضا قرار داده و غم و اندوه را در شک و خشم قرار داده بدرستی که هیچ فقری از نادانی سخت تر و هیچ مالی از عقل و نافع تر و هیچ تنهائی از عجب وحشتناکتر و هیچ یاری از مشاورت محکمتر و معتمدتر و هیچ عقلی چون تدبیر و عاقبت اندیشی و هیچ پارسائی چون باز ایستادن از محارم خدا و هیچ حسبی چون خوش خلقی و هیچ عبادتی چون تفکر و اندیشه کردن نیست و آفت خبر دروغ گفتن است و آفت علم فراموشی و آفت عبادت سستی و آفت زیبائی و زیرکی لاف و آفت شجاعت و دلیری ستم کردن و از حد در گذشتن و آفت بخشش و سخاوت منت گذاشتن و آفت جمال و نیکوئی تکبر کردن و آفت حسب فخر و نازیدنست.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس «ره» گفت که حدیث کرد ما را پدرم گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی الصهبان گفت که حدیث کرد ما را ابو احمد بن محمد بن زیاد ازدی گفت که حدیث کرد ما را ابان احمر از حضرت صادق جعفر بن محمد (ص) که مردی نزد وی آمد و بآن حضرت عرض کرد که پدر و مادرم فدای تو باد مرا بموعظه پند ده حضرت (ع) فرمود که اگر خدای عز و جل روزی را متکفل شده باشد اهتمام کردنت از برای چیست و اگر روزی قسمت شده باشد حرص از برای چیست و اگر عرض بر خدای عز و جل حق باشد مکر از برای چیست و اگر شیطان دشمن باشد غفلت و بی خبری از برای چیست و اگر هر چیزی بقضاء و قدر باشد اندوه از برای چیست و اگر دنیا فانی و نابود باشد اطمینان و آرام از برای چیست.

حدیث کرد ما را ابو منصور احمد بن ابراهیم بن بکر خوزی در نیشابور گفت که حدیث کرد ما را ابو اسحق ابراهیم بن محمد بن مروان خوزی گفت که حدیث کرد ما را جعفر بن محمد بن زیاد فقیه خوزی گفت که حدیث کرد ما را احمد بن عبد اللَّه جویباری شیبانی از حضرت علی بن موسی الرضا (ع) از پدرش از پدرانش از علی علیهم السلام که فرمود رسول خدا (ص) فرمود که خدای عز و جل مقادیر را اندازه فرمود و تدبیرها را تدبیر کرد دو هزار سال پیش از آنکه آدم را بیافریند.

ص: 416

حدیث کرد ما را ابو عبد اللَّه حسین بن محمد اشنانی رازی عدل در بلخ گفت که حدیث کرد ما را علی بن مهرویه قزوینی گفت که حدیث کرد ما را حضرت علی بن موسی الرضا از پدرش از پدرانش علیهم السلام که فرمود یکی از یهودان از حضرت علی بن ابی طالب سؤال نمود و عرض کرد که مرا خبر ده از آنچه از برای خدا نیست و از آنچه در نزد خدا نیست و از آنچه خدا آن را نمیداند و علی (ع) فرمود اما آنچه خدا آن را نمیداند همان قول شما است ای گروه یهود که عزیز پسر خدا است خدا فرزندی را از برای خود نمیداند چه فرزندی از برایش نیست تا بداند و اما قول تو و آنچه از برای خدا نیست خدا را شریکی نیست و اما آنچه در نزد خدا نیست در نزد خدا ستمی بر بندگان نیست یهودی گفت که من شهادت میدهم باینکه هیچ خدائی نیست مگر خدا و باینکه محمد فرستاده خدا است حدیث کرد ما را محمد بن ابراهیم بن احمد بن یونس لیثی گفت که حدیث کرد ما را احمد بن سعید همدانی مولای بنی هاشم گفت که خبر داد مرا حارث بن ابی اسامه از روی قرائت و خواندن از مدائنی عوامه بن حکم و عبد اللَّه بن عباس بن سهل ساعدی و ابو بکر خراسانی مولای بنی هاشم از حارث بن حصیره از عبد الرحمن جندب از پدرش و عیزار که مردم بعد از وفات علی (ع) بخدمت حسن بن علی علیهما السلام آمدند تا با آن حضرت بیعت کنند فرمود که حمد از برای خدا است بر آنچه قضاء فرمود از امر و مخصوص ساخت از فضل و تعمیم داد از امر و در پوشانید از عافیت خویش حمدی که بآن نعمتش بر ما تمام شود و بآن خوشنودیش را سزاوار شویم بدرستی که دنیا خانه زحمت و آزمایش است و هر چه در آنست بسوی زوال و نیستی میرود و خدا ما را از آن خبر داده تا آنکه پند گیریم و وعید خود را از پیش بسوی ما فرستاده و این امر را پیش داشته تا آنکه ما را بعد از ترسانیدن حجتی نباشد پس بیرغبت شوید در آنچه نابود می شود و رغبت کنید در آنچه میماند و در نهان و آشکار از خدا بترسید بدرستی که علی (ع) در باب زیستن و مردن و برانگیختن بقدر زیست و باجل مرد و من با شما بیعت میکنم بر اینکه آشتی کنید با هر که من آشتی کنم و در مقام جنگ باشید

ص: 417

با هر که من در مقام جنگم پس با آن حضرت بر این وضع بیعت کردند.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که محمد بن علی بن حسین مصنف این کتاب میگوید که اجل و زمان مردن انسان همان وقت مردن او است و اجل زندگیش همان وقت زندگیش و این است معنی قول خدای عز و جل فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ یعنی پس چون بیاید وقت ایشان که مدت عمر مقرر بسر آید از پس نیایند از آن اجل ساعتی و پیشی نگیرند بر آن یعنی اجل بهیچ وجه متقدم و متاخر نشود و اگر انسان بمرگ خود بمیرد که بر فراش و در رختخواب جان از بینیش بیرون آید یا کشته شود اجل مردنش همان وقت مردن او است و گاه باشد که روا باشد که کشته چنان باشد که اگر کشته نمیشد در همان ساعت میمیرد و گاه باشد که چنان باشد که اگر کشته نمیشد باقی میماند و علم این از ما مغیب و پنهان شده و خدای عز و جل فرموده است که قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ یعنی بگو ای محمد که اگر میبودید ای منافقان در خانهای خود و بجنگ برنمیخواستید و بیرون نمی آمدید هر آینه بیرون می آمدند کسانی که نوشته شده است در لوح محفوظ بر ایشان کشته شدن بسوی خوابگاه های خویش که مراد از آن کشتنگاهست و نیز خدای عز و جل فرموده که قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ یعنی بگو که هرگز سود ندهد شما را گریختن اگر بگریزید از مردن یا کشته شدن و اگر جماعتی در یکوقت کشته شوند روا باشد که گفته شود که همه ایشان باجلهای خود مردند و گفته شود که ایشان اگر کشته نشده بودند همان ساعت میمردند چنان که روا بود که و باء که مردن عام است در همه ایشان واقع شود و ایشان را در یک ساعت بمیراند و چنان بود که روا نبود که گفته شود که ایشان بغیر اجلهای خود مردند و فی الجمله اجل انسان همان وقتی است که خدای عز و جل دانسته که او در آن وقت میمیرد یا کشته می شود و قول حضرت اما حسن (ع) در شان پدرش صلوات اللَّه علیه که بقدر زیست و باجل مرد تصدیق است از برای آنچه ما آن را در این باب گفتیم و خدا بمن خویش توفیق دهنده از برای صواب است.

ص: 418

حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن محمد بن عبد الوهاب شجری در نیشابور گفت که خبر داد ما را ابو نصر منصور بن عبد اللَّه بن ابراهیم اصبهانی گفت که حدیث کرد ما را علی بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را حسن بن احمد حرانی گفت که حدیث کرد ما را یحیی بن عبد اللَّه بن ضحاک از اوزاعی از یحیی بن ابی کثیر که گفت بامیر المؤمنین (ع) عرض شد که آیا نمیخواهی که تو را پاسبانی کنیم فرمود که هر مردی را اجلش پاسبانی کرده.

حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن محمد بن عبد الوهاب گفت که حدیث کرد ما را منصور بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن جعفر گفت که حدیث کرد ما را اسحق بن ابراهیم گفت که حدیث کرد ما را شریک از ابو اسحق از سعید بن وهب که گفت شبی در صفین با سعید بن قیس بودیم و صفها یعنی صف لشکر علی (ع) و صف لشکر معاویه چنان بودند که هر یک از ایشان بسوی صاحب خویش که صف دیگر باشد نظر می کردند تا آنکه امیر المؤمنین (ع) آمد پس بر کاریزی فرمود آمدیم و سعید بن قیس بآن حضرت عرض کرد که یا امیر المؤمنین آیا در این ساعت از چیزی نترسیدی فرمود از چه چیز بترسم بدرستی که هیچ کس نیست مگر آنکه با او در فرشته اند که بر او گماشته اند که نگذارند در چاهی فرود آید یا جنبنده باو گزند رساند یا از کوهی بیفتد تا او را قدر بیاید و چون قدر آمد در میانه او و قدر رها کنند.

حدیث کرد ما را ابو نصر محمد بن احمد بن ابراهیم بن تمیم سرخسی در سرخس گفت که حدیث کرد ما را ابو لبید محمد بن ادریس شامی گفت که حدیث کرد ما را ابراهیم بن سعید جواهری گفت که حدیث کرد ما را ابو ضمره انس بن عیاض از ابو حازم از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش که گفت رسول خدا (ص) فرمود که هیچ یک از شما ایمان ندارد تا ایمان آورد بقدر خواه خوب آن و خواه بد آن و خواه شیرین آن و خواه تلخ آن.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن طائی گفت که حدیث کرد ما را ابو سعید سهل بن زیاد آدمی

ص: 419

رازی از علی بن جعفر کوفی که شنیدم از سیدم حضرت علی بن محمد علیهما السلام که میفرمود حدیث کرد مرا پدرم محمد بن علی از پدرش علی بن موسی الرضا از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش علیهم السلام و حدیث کرد ما را محمد بن عمر حافظ بغدادی گفت که حدیث کرد مرا أبو القاسم اسحق بن جعفر علوی گفت که حدیث کرد مرا پدرم جعفر بن محمد بن علی از سلیمان بن محمد قرشی از اسماعیل بن ابی زیاد از حضرت جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش از جدش از علی علیهم السلام و لفظ این حدیث از برای علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق است که در صدر سند اول مذکور است که گفت مردی از اهل عراق بر امیر المؤمنین (ع) داخل شد و عرض کرد که ما را خبر ده از بیرون رفتن ما بسوی اهل شام و جنگ با ایشان که آیا بقضائی از خدا و قدر بود یا نه امیر المؤمنین (ع) فرمود که بلی ای شیخ پس بخدا سوگند که بر تلی بالا نرفتید و در درون رود خانه فرمود نیامدید مگر بقضائی از خدا و قدر آن شیخ عرض کرد که یا امیر المؤمنین رنج و مشقت خود را در نزد خدا می پندارم و مزدی ندارم چه این فعل باختیار من نبوده بلکه بقضاء و قدر خدا بوده حضرت فرمود که ای شیخ بس کن یا آهسته باش شاید که تو چنان گمان داری که آن قضاء و قدر که گفتم قضای حتمی و قدر لازمی است که خواهی نخواهی باید بعمل آید اگر امر چنین باشد هر آینه ثواب و عقاب و امر و نهی و زجر باطل خواهد بود و معنی وعد و وعید که وعده نیک و بدی که فرموده ساقط شود و بر گناهکار سرزنشی و نیکوکار را ستایش نباشد و هر آینه نیکوکار بسرزنش از گناهکار سزاوارتر و گناهکار باحسان از نیکوکار سزاوارتر باشد و این گفتار گفتار بت پرستان و دشمنان خداوند مهربان و جماعت قدریه این است و مجوس ایشانست ای شیخ بدرستی که خدای عز و جل تکلیف نموده از روی تخیر که مکلفان را مختار فرموده و نهی فرموده از راه تخذیر که ایشان را ترسانیده و بر عمل اندک ثواب بسیار عطاء فرموده و کسی که او را نافرمانی کرده او را مغلوب نساخته و کسی که او را فرمان برداری نموده خدا او را بر آن جبر و اکراه نفرموده چه مطیع بر نکردن طاعت توانا است

ص: 420

چنان که آن جناب بر منع عاصی از معصیت قادر است و آسمانها و زمین و آنچه را که در میان اینها است نیافریده آفریدنی بیهوده که غرضی بر آن مترتب نشود و حکمت و مصلحتی در آن نباشد بلکه برای آنست که استدلال کنند بر وجود واجب الوجود و قدرت کامله و حکمت بالغه اش هر یک از اینها را خاصیتی بلکه خاصیتها است و پیغمبران مژده دهنده و ترساننده را بعبث و بیفایده نفرستاده ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ یعنی این آفریدن چیزها بر وجه باطل که مصلحت و حکمتی در آن نباشد و فرستادن پیغمبران که عبث و بی فائده باشد گمان آنانست که کافر شدند و بحکمت او نگرویدند و گمان باطل بردند از آتش دوزخ راوی میگوید که پس آن شیخ بر پا شد و میگفت که انت الامام الذی نرجو بطاعته یوم النجاه من الرحمن غفرانا او ضحت من دینا ما کان ملتبسا. جزاک ربک عنا فیه احسانا. فلیس معذره فی فعل فاحشه. قد کنت راکبها فسقا و عصیانا. لا لا و لا قائلا ناهیه أوقعه. فیها عبدت اذا یا قوم شیطانا.

و لا احب و لا شاء الفسوق و لا. قتل الولی له ظلما و عدوانا. انی یحب و قد صحت عزیمته. ذو العرش اعلن ذاک الله اعلانا «مترجم گوید» که در بعضی از نسخ توحید بجای یوم النجاه یوم المعاد است و در کافی بجای من دیننا من امرنا و بجای عنا فیه احسانا بالاحسان احسانا واقع است و مؤلف گفته که مصنف این کتاب می گوید که محمد بن عمر حافظ در آخر این حدیث چیزی را ذکر نکرده مکر دو بیت از این شعر را از اول آن چنان که در کافی نیز چنین است و ترجمه همه این بیتها اینست که توئی پیشوائی که امیدواریم بواسطه فرمان برداریش در روز رهائی یافتن و یا روز بازگشتن آمرزش را از خداوند بخشاینده روشن ساختی از دین ما یا از کار ما آنچه را که مشتبه و پوشیده بود پروردگارت تو را جزاء دهد از ما در آن نیکی را یا تو را جزاء نیکو عطاء فرماید باین نیکی که با ما کردی پس نیست بهانه در کردن کار زشتی که من بر آن سوار و مرتکب آن بودم از روی بیرون رفتن از دائره فرمان و نافرمانی نه نه و نه گوینده ام که نهی کننده اش افکنده او را در آن کار زشت پرستیده ام در آن هنگام که این را بگویم دیو فریبنده سرکشی را و دوست نداشته و نخواسته

ص: 421

فسقها را و نه کشتن دوست از برای او را از روی ستم و از اندازه در گذشتن از کجا دوست میدارد و حال آنکه رأیش درست شده خداوند عرش و خدا این را آشکار کرده آشکار کردنی.

و حدیث کرد ما را باین حدیث أبو الحسین محمد بن ابراهیم بن اسحق فارسی عزائمی گفت که حدیث کرد ما را ابو سعید احمد بن محمد بن رمیح نسوی در جرجان گفت که حدیث کرد ما را عبد العزیز بن اسحق بن جعفر در بغداد گفت که حدیث کرد مرا عبد الوهاب بن عیسی مروزی گفت که حدیث کرد مرا حسن بن علی بن محمد بلوی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عبد اللَّه بن نجیح از پدرش از حضرت جعفر بن محمد از پدرش از جدش علیهم السلام.

و نیز حدیث کرد ما را باین حدیث احمد بن حسن قطان گفت که حدیث کرد ما را حسن بن علی سکری گفت که حدیث کرد ما را محمد بن زکریاء جوهری گفت که حدیث کرد ما را عباس بن بکار ضبی گفت که حدیث کرد ما را ابو بکر هذلی از عکرمه از ابن عباس که گفت چون امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) از صفین برگشت پیری از آنها که در آن جنگ با حضرت حاضر بودند بسوی او برخاست و عرض کرد که یا امیر المؤمنین ما را خبر ده از این رفتن ما که آیا بقضائی از خدا و قدر و حدیث را مثل آن برابر ذکر کرده مگر آنکه این را در آن زیاد کرده که پس آن شیخ عرض کرد که یا امیر المؤمنین هر گاه امر چنین باشد پس قضاء و قدر همان دو چیزند که ما را رانده اند و ما هیچ رودخانه را فرو نرفتیم و بر هیچ تلی برنیامدیم مگر بقضاء و قدر امیر المؤمنین (ع) فرمود که مراد امر و فرمان از خدا و حکم است بعد از آن این آیه را خواند که وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً یعنی امر ربک الا تعبدوا الا ایاه بآن معنی که گذشت و ترجمه تتمه اینست که و با اینکه نیکوئی کنید با پدر و مادر خویش نیکو کردنی بغایت حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را موسی بن عمران نخعی از عمویش حسین بن یزید نوفلی از علی بن سالم از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را سؤال

ص: 422

کردم از افسونها که آیا از قدر چیزی را دفع میکنند فرمود که آنها از جمله قدرند و حضرت (ع) فرمود که قدریه مجوس این امت اند و ایشان آنانند که خواستند که خدا را بعدلش وصف کنند پس او را از سلطنتش بیرون بردند و این آیه در شأن ایشان نازل شده که یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلی وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ یعنی روزی که کشیده شوند گناهکاران در آتش دوزخ بر رویهای خود یعنی ایشان را بر روی انداخته بکشند و بدوزخ افکنند و در نزد آن حال بایشان گویند که بچشید سودن دوزخ یعنی حرارت آتش و الم آن را و در بیان عدل خود و میفرماید که بدرستی که ما هر چیزی را آفریده ایم باندازه.

حدیث کرد ما را ابو الحسین محمد بن ابراهیم بن اسحق فارسی عزائمی گفت عبد العزیز بن یحیی تمیمی در بصره و احمد بن ابراهیم بن معلی بن اسد قمی گفتند که حدیث کرد ما را حدیث کرد ما را ابو سعید احمد بن محمد بن رمیح نسوی گفت که حدیث کردند ما را محمد بن زکریاء غلابی گفت که حدیث کرد ما را احمد بن عیسی بن زید گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن موسی بن عبد اللَّه بن حسن از پدرش از پدرانش از حضرت حسن بن علی از علی بن ابی طالب (ع) که از قول خدای عز و جل إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ سؤال شد فرمود که خدای عز و جل میفرماید بدرستی که ما هر چیزی را آفریده ایم از برای اهل آتش دوزخ باندازه کارهای ایشان.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسن کوفی از پدرش حسن بن علی بن عبد اللَّه کوفی از جدش عبد اللَّه بن مغیره از اسماعیل بن سالم که حضرت صادق سؤال شد از نماز در پشت سر کسی که بقدر خدای عز و جل تکذیب میکند و آن را باور ندارد فرمود باید که هر نمازی را که در پشت سرش کرده اعاده کند و دو باره بجا آورد.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسین سعدآبادی گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ابی عبد اللَّه برقی از پدرش از محمد بن سنان از زیاد بن منذر از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته که گفت یا امیر المؤمنین (ع)

ص: 423

در باب قدر فرمود آگاه باشید که قدر سریست از سر خدا و پرده از پرده های خدا و حرزی از حرزهای خدا که در حجاب خدا مرفوع و برداشته شده و از خلق خدا در نور دیده و پیچیده و بمهر خدا مهر شده و در علم خدا پیشی گرفته و خدا بندگان را از دانستن آن منع کرده و منها نموده و آن را در بالای شهادتهای ایشان و مبلغ عقلهای ایشان بلند کرده و برداشته زیرا که ایشان بآن نتوانند رسید بحقیقت ربانیت و نه بقدرت صمدانیت و نه بعظمت نورانیت و نه بعزت وحدانیت زیرا که آن دریائیست پر آب که آب از ساحلش پراکنده می شود و موج میزند و خالص است از برای خدای عز و جل و عمقش ما بین آسمان و زمین و عرضش ما بین مشرق و مغرب و سیاهست چون شب بسیار تار و مارها و ماهیهای آن بسیار یک بار بالا می آید و بار دیگر فرو میرود و در تک آن آفتابی است که روشنی میدهد و نسزد که کسی بسوی آن آفتاب مطلع شود مگر خدای یگانه تنها پس هر که خواهد که بسوی آن مطلع شود بحقیقت که با خدای عز و جل در حکمش ضدیت و دشمنی نموده و با آن جناب در سلطنتش منازعه و گفتگو کرده و از راز و پرده اش کشف نموده و آنها را ظاهر ساخته و برگشته با خشمی از خدا و بازگشتنگاهش دوزخ است و بد بازگشتنگاهی است دوزخ «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که ما میگوئیم که خدای تبارک و تعالی همه کردارهای بندگان را قضا نموده و آنها را با همه آنچه در جهان میباشد از خوبی و بدی مقدر فرموده و قضاء گاهی بمعنی اعلام و آگاهی دادن میباشد چنان که خدای عز و جل فرموده که وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ و مرادش این است که ایشان را اعلام کردیم چنان که گذشت و چنان که خدای عز و جل فرموده که وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ یعنی و حکم کردیم یا وحی فرستادیم بسوی لوط این امر را که تعبیرش آنست که بنیاد و دنباله این گروه بریده و برکنده شده است و در حالتی که داخل صبح شوند یعنی قوم تو در سحر مستأصل شوند که در صبح یکی از ایشان باقی نماند و مؤلف میگوید که مرادش این است که این امر را اخبار و اعلام لوط کردیم پس انکار نمیشود که خدای عز و جل چنان باشد که

ص: 424

کارهای بندگان و سائل آنچه را که میباشد از خوبی و بدی بنا بر این معنی قضاء کرده باشد زیرا که خدای عز و جل بهمه آنها دانا است و صحیح است که آنها را ببندگان خود اعلام فرماید و ایشان را از آنها خبر دهد و گاهی قدر نیز در معنی نوشتن و خبر دادن میباشد چنان که خدای عز و جل فرموده که إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ و این آیه در سوره حجر و نمل هر دو واقع شده و در هیچ یک چنان نیست که مؤلف در کتاب ذکر کرده زیرا که در سوره حجر قدرنا بدون ها است و در سوره نمل که قدر ناها است بعد از آن من الغابرین واقع شده بدون آنها و لام و ظاهر کلام مؤلف تخفیف دال قدرنا است و آن در هر دو موضع قرائت شده است و هر چند که قرائت سائر قراء به تشدید دال که از تقدیر است نیز بمعنی آن باشد و ترجمه آیه بناء آنچه در سوره نمل است این می شود که پس رهانیدیم لوط و کسان او را مگر زنش را که قضاء کردیم او را از بازماندگان و بنا بر آنچه در سوره حجر است معنی این می شود که بدرستی که ما نجات دهندگانیم همه ایشان را مگر زن لوط را که قضاء کردیم و حکم نمودیم بامر خدا بدرستی که آن زن هر آینه از بازماندگانست در شهر خود برای عذاب و مؤلف میگوید که یعنی نوشتیم و خبر دادیم و عجاج شاعر گفته است که و اعلم بان ذا الجلال قد قدر فی الصحف الاولی التی کان سطر یعنی و دانا شو باینکه خدای خداوند جلال و بزرگواری بحقیقت که نوشته است در نامهای نخستین و کتابهای پیشین آنها را که نوشته بود یعنی در لوح محفوظ و قدر در این بیت معنیش کتب باشد یعنی نوشت چنان که ترجمه شد و گاهست که قضاء یعنی حکم و الزام میباشد خدای عز و جل فرموده که وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و مرادش اینست که بآن حکم فرموده و خلقش را بآن الزام نموده و روا باشد که گفته شود که خدای عز و جل قضاء فرموده از اعمال بندگان بنا بر این معنی آنچه را که بندگانش را بآن الزام نموده و بآن بر ایشان حکم کرده و آنها واجبات است نه غیر آنها و نیز روا باشد که خدای عز و جل اعمال بندگان را تقدیر کند باینکه مقادیر و احوال آنها را از حسن و قبح و وجوب و استحباب و غیر اینها بیان فرماید و از ادله بر آن بجا می آورد آنچه را که این احوال از برای این

ص: 425

افعال بآن شناخته شود پس خدای عز و جل در حقیقت مقدر از برای آنها باشد و چنان نیست که آنها را تقدیر کند تا مقدار آنها را بشناسد و بداند و لیکن بجهت آنکه از برای غیر خود از هر که آن را نمی شناسد و نمیداند حال آنچه آن را تقدیر کرده آشکار کند بتقدیر کردنش آن را و این از آن ظاهرتر است که پنهان باشد و آشکارتر از آنکه بسوی شاهد آوردن بر آن محتاج باشد آیا نمی بینی که ما رجوع میکنیم بسوی اهل معرفت بضاعتها در تقدیر کردن آنها از برای ما پس علم ایشان بمقادیر آنها ایشان را منع نمیکند از آنکه آنها را از برای ما تقدیر کنند تا مقادیر آنها را از برای ما آشکار نمایند و جز این نیست که ما انکار کردیم که خدای عز و جل چنان باشد که بآنها بر بندگانش حکم فرموده باشد و ایشان را از بازگشتن از آنها منع نموده باشد که آنها را کرده باشد و آنها را هستی داده باشد و اما آنکه آن جناب عز و جل چنان باشد که آنها را خلق کرده باشد بخلق کرده باشد بخلق تقدیر پس آن را انکار نمیکنیم و شنیدم از بعضی از اهل علم که میگفت قضاء برده وجه است و اول وجهی از آنها علم است و آن قول خدای عز و جل است که إِلَّا حاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها یعنی مگر حاجتی در نفس یعقوب که قضاء کرد آن را یعنی آن را دانست و دویم اعلام است و آن قول خدای عز و جل است که وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ و قول آن جناب عز و جل وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ یعنی او را یا آن را اعلام کردیم چنان که گذشت و وجه سیم حکم است و آن قول خدای عز و جل است که یَقْضِی بِالْحَقِّ یعنی خدا حکم میکند بحق و چهارم قول و گفتنی است و آن قول خدای عز و جل است که وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ یعنی خدا میگوید بحق و پنجم واجب ساختن است و آن قول خدای عز و جل است که فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ یعنی پس در هنگامی که قضاء کردیم بر سلیمان مردن را یعنی واجب ساختیم پس آن قضاء حتم است که خدا آن را واجب و محتوم ساخته و ششم امر و فرمان دادنست و آن قول خدای عز و جل است که وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ یعنی پروردگارت امر فرموده چنان که گذشت و هفتم آفریدنست و آن قول خدای عز و جل

ص: 426

است که فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ یعنی پس قضاء کرد آنها را هفت آسمان و آفرید آنها را باین شماره در دو روز و هشتم فعل و کردار است و آن قول خدای عز و جل است که فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ یعنی پس بکن آنچه را که کننده و نهم تمام کردنست و آن قول خدای عز و جل است که فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ یعنی پس در هنگامی که تمام کرد موسی آن مدت معینی را که عبارت است از ده سال و قول آن جناب عز و جل از روی حکایت از موسی (ع) أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ یعنی هر یک از این دو قدرت را که عبارتست از هشت سال و ده سال تمام کنیم پس ستمی بر من نیست و خدا بر آنچه ما میگوئیم وکیل است و دهم فراغ و خلاص شدن از چیز است و آن قول خدای عز و جل است که قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ یعنی قضاء کرده شد آن کاری که شما در آن طلب فتوی میکنید یعنی فراغ از آن از برای شما حاصل گردیده و قول قائل که حاجت تو را از برایت قضاء کردم یعنی از برای تو از آن فارغ و خلاص شدم پس روا باشد که گفته شود که همه چیزها بقضای خدای تبارک و تعالی و بقدر اوست باین معنی که خدای عز و جل آنها را دانسته و مقادیر آنها را دانسته و آن جناب عز و جل را در همه آنها حکمی است از خوبی یا بدی پس آنچه از خوبی باشد آن را قضاء فرموده باین معنی که خدا بآن امر کرده و آن را واجب ساخته و حق گردانیده و مبلغ و مقدارش را دانسته و آنچه از بدی باشد بآن امر نفرموده و آن را نپسندیده لیکن آن جناب عز و جل آن را قضاء کرده و تقدیر نموده باین معنی که آن را بمقدار و مبلغی که دارد دانسته و در آن بحکم خویش حکم فرموده و فتنه برده بر وجه است پس یک وجه از آنها گمراهی است و دویم آزمودنست و آن قول خدای عز و جل است که وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً یعنی آزمودیم او را آزمودنی و قول آن جناب عز و جل أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ یعنی منم آن خدائی که همه چیز را میدانم و چیزی بر من پوشیده و پنهان نیست آیا مردمان پنداشتند که واگذاشته میشوند باینکه بگویند که ایمان آوردیم و حال آنکه ایشان آزموده نمیشوند و مبتلی نمیگردند و سیم حجت است و آن قول خدای عز و جل است

ص: 427

که ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ یعنی پس نمود حجت ایشان مگر آنکه گفتند تا آخر آنچه گذشت و چهارم شرکت و آن قول خدای عز و جل است که الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ یعنی و شرک سخت تر است از کشتن و کشته شدن و پنجم کفر است و آن قول خدای عز و جل است که أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا یعنی آگاه باش که در کفر افتادند و ششم سوزانیدن بآتش است و آن قول خدای عز و جل است که إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یعنی بدرستی که آنان که مقتول ساختند مردان مؤمن و زنان مؤمنه را یعنی ایشان را سوزانیدند تا آخر آیه و هفتم عذاب است و آن قول خدای عز و جل است که یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ یعنی در روزی که ایشان بر آتش معذب میشوند و قول آن جناب عز و جل ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ «یعنی بچشد عذاب خود را» و قول آن جناب عز و جل وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ «یعنی و هر که خدا خواسته باشد عذاب یا عذاب کردن او را» فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً «یعنی پس هرگز تو مالک نمیشوی از برایش از خدا چیزی را» و هشتم کشتن است و آن قول خدای عز و جل است که إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا «یعنی اگر بترسید از آنکه در فتنه اندازند شما را آنان که کافر شدند یعنی شما را بکشتند» و قول آن جناب عز و جل فَما آمَنَ لِمُوسی إِلَّا ذُرِّیَّهٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ «یعنی پس ایمان نیاوردند بموسی و او را تصدیق نکردند مگر فرزندانی چند از قوم موسی نه پدران ایشان بنا بر ترس از فرعون یا با ترس از او و از گروه خود از آنکه در فتنه اندازد و ایشان را یعنی ایشان را بکشد» و نهم بازداشتن است و آن قول خدای عز و جل است که وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ «یعنی بدرستی که نزدیک بودند وفد ثقیف که در فتنه اندازند تو را یعنی تو را باز دارند از آنچه وحی کردیم بسوی تو» و دهم شدت محنت و سختی آزمایش است و آن قول خدای عز و جل است که رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذِینَ کَفَرُوا ای پروردگار ما مگردان ما را فتنه و محنت از برای آنان که کافر شدند» و قول آن جناب عز و جل که رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «یعنی ای پروردگار ما مگردان ما را فتنه از برای گروه ستمکاران یعنی محنت و آزمایش تا بآن

ص: 428

مفتون شوند و در دلهای خود بگویند که ما ایشان را نکشتیم مگر آنکه دین ایشان باطل و دین ما حق است پس این داعی ایشان باشد بسوی آتش دوزخ با آنچه ایشان بر آنند از کفر و ظلم و علی بن ابراهیم بر این وجوه ده گانه وجه دیگری را افزوده و گفته که از وجوه فتنه همان محبت و دوستی است و آن قول خدای عز و جل است که أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ «یعنی جز این نیست که مالهای شما و فرزندان شما فتنه یعنی محبت است و محبت دوست داشتن است» و در اینجا بمعنی محبوب است یعنی دوست داشته شده و ممکن است که مراد موضع حب و جای دوستی باشد و مؤلف میگوید که آنچه در نزد من و مذهب منست در این باب است که وجوه فتنه ده است و آنکه فتنه در این موضع نیز محنت با نون کلمن است نه محبت با باء ابجد و تصدیق این قول پیغمبر است که

الولد مجهله مجبنه مبخله

یعنی فرزند ندانستنگاه و جای بیدلی و مکان بخل است چه پدرش را از طلب علم بخود مشغول مینماید و او را بیدل میکند بجهت ترس از آنکه کشته شود و فرزندش بعد از او ضایع شود و او را بخیل میسازد زیرا که میخواهد که مال از برای او جمع کند و چه محنت از این بالاتر که چیزی این کس را از علم و شجاعت و سخاوت باز دارد و بجهل و جبن و بخل مبتلی گرداند و لیکن در تفسیر علی بن ابراهیم «ره» چنین است که أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ ای حب و حب بمعنی دوستی باشد و مؤلف بعد از ذکر این حدیث میگوید که این حدیث را در کتاب مقتل حسین بن علی علیهما السلام بطور مسند اخراج کرده ام حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی رضی الله گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از غیاث بن ابراهیم از حضرت جعفر بن محمد از پدرش از جدش علیهم السلام که فرمود رسول خدا (ص) گذشت بنگه دارندگان غله و خوردنی که آن را برای روز گرانی نگاه میداشتند پس امر فرمود که غله و خوردنی ایشان که برای روز گرانی نگاهداشته بودند بسوی شکمهای بازارها و در جایی که دیدها بسوی آن می نگریست بیرون برده شود پس برسول خدا (ص) عرض شد که اگر بر ایشان قیمت میکردی و نرخ آن را معین میفرمودی بد نبود یا کاش چنین میکردی

ص: 429

حضرت (ص) خشم فرمود بمرتبه که خشم در روی مبارکش شناخته شد و فرمود که آیا من بر ایشان قیمت میکنم جز این نیست که نرخ با خدای عز و جل است که آن را بالا میبرد چون خواهد و فرود می آورد آن را چون خواهد و برسول خدا (ص) عرض شد که کاش نرخی را از برای ما نرخ میکردی و در باب آن قرار دادی میدادی زیرا که نرخها زیاد می شود و کم می شود حضرت (ص) فرمود که من چنان نیستم که خدای عز و جل را ملاقات کنم با بدعت و تازه که در باب آن چیزی را بسوی من احداث نفرموده باشد پس بندگان خدا او را واگذارید تا از یک دیگر بخورند.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید رضی اللَّه عنه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ایوب بن نوح از محمد بن ابی عمیر از ابو حمزه ثمالی از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که فرمود خدای عز و جل فرشته را بر نرخ گماشته که آن را بفرمانش تدبیر میکند و ابو حمزه ثمالی گفت که در نزد حضرت علی بن الحسین علیهم السلام گرانی مذکور شد فرمود که از گرانی آن بر من چیزی نیست اگر گران شود گرانی آن بر خدا است و اگر ارزان شود ارزانی آن بر او است.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که گرانی همان زیادتی در نرخهای چیزها است تا آنکه چیزی فروخته شود بیشتر از آنچه فروخته میشد و ارزانی همان نقصان در آنست پس آنچه ارزانی و گرانی ناشی از بسیاری چیزها و کمی آنها باشد از جانب خدای عز و جل است و رضای بآن و آن را تسلیم کردن و گردن نهادن واجب است و آنچه از گرانی و ارزانی بچیزی باشد که مردمان بآن گرفته می شوند بجهت غیر کم چیزها و بسیاری آنها بدون رضای ایشان بآن یا از جهت خریدن یکنفر از مردمان باشد که همه خوردنی شهر را بخرد و از برای همین خوردنی گران شود پس آن از نرخ کننده و از حد درگذرنده است بخریدن همه خوردنی شهر چنان که حکیم بن حزام این را بعمل آورد و عادتش این بود که چون خوردنی در مدینه داخل میشد همه آن را میخرید پس پیغمبر (ص) بر او گذشت و باو فرمود که ای حکیم بن حزام بپرهیز از آنکه احتکار و انبار داری کنی.

ص: 430

حدیث کرد ما را باین پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از یعقوب بن یزید از صفوان بن یحیی از مسلمه حناط از حضرت صادق (ع) و در هر زمان که در شهر خوردنی و طعامی باشد غیر از آنچه یکنفر از مردمان آن را میخرد از برایش روا باشد که بمتاع خویش زیادتی را طلب کرد زیرا که چون در شهر خوردنی غیر از آن باشد که بهمه مردمان برسد خوردنی بجهت آن گران نشود و جز این نیست که گران می شود هر گاه یکنفر از مردمان همه آنچه را که در شهر داخل می شود بخرد.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد و عبد اللَّه پسران محمد بن عیسی از محمد بن ابی عمیر از حماد بن عثمان بن علی حلبی از حضرت صادق (ع) که از انبار داری سؤال شد فرمود جز این نیست که انبارداری آنست که چیز خوردنی را بخری و در شهر غیر از آن نباشد و تو آن را حبس کنی از برای گران فروختن پس اگر در آن شهر خوردنی یا متاعی غیر از آن باشد با کسی نیست که بمتاع خویش زیادتی را طلب کنی و اگر گرانی در اینجا از خدای عز و جل باشد هر آینه خریداری که همه خوردنی شهر را میخرد مستحق مذمت نباشد زیرا که خدای عز و جل بنده را مذمت نمیکند بر آنچه خود آن را میکند و از برای همین رسول خدا (ص) فرمود که

الجالب مزروق و المحتکر ملعون

یعنی کشنده که جلابی میکند و خوردنی را از جایی بجائی میبرد روزی داده شده است که خدا او را روزی میدهد و انباردار که خوردنی را حبس میکند با تحقق شرائط احتکار ملعونست که خدا و خلق او را نفرین کرده اند و اگر گرانی از خدای عز و جل باشد رضای بآن و آن را تسلیم کردن واجب باشد چنان که واجب است هر گاه گرانی ناشی از کم چیزها و کمی دخل و در آمد باشد که آن از خدای عز و جل است و آنچه از خدای عز و جل یا از مردمان باشد در علم خدای تعالی ذکره پیش گرفته مثل آفریدگان و آن بقضاء و قدر اوست بنا بر آنچه من بیان کردم از معنی قضاء و قدر.

ص: 431

باب پنجاه و نهم در ذکر اطفال و عدل خدای عز و جل در باب ایشان:

حدیث کرد ما را حسین بن یحیی بن ضریس بجلی «ره» گفت که حدیث کرد ما را پدرم گفت که حدیث کرد ما را ابو جعفر محمد بن عماره سکری سریانی گفت که حدیث کرد ما را ابراهیم بن عاصم در قزوین گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن هرون کرخی گفت که حدیث کرد ما را ابو جعفر احمد بن عبد اللَّه بن یزید بن سالم بن عبید اللَّه مولای رسول خدا (ص) گفت که حدیث کرد مرا عبد اللَّه بن یزید گفت که حدیث کرد مرا پدرم یزید بن سلام از پدرش سلام بن عبید الله برادر عبد اللَّه بن سلام از عبد اللَّه بن سلام مولای رسول خدا (ص) که فرمود رسول خدا (ص) را سؤال نمودم و عرض کردم که مرا خبر ده که آیا خدای عز و جل بی حجتی آفریده را عذاب میکند فرمود معاذ اللَّه پناه میبرم بخدا که خدا چنین امری از او سر زند عرض کردم پس فرزندان مشرکان در بهشتند یا در آتش دوزخ فرمود که خدای تبارک و تعالی بایشان سزاوارتر است بدرستی که چون روز قیامت شود و خدای عز و جل همه خلائق را بجهت فصل قضاء و حکم حق جمع کند فرزندان مشرکان را می آورد و بایشان میفرماید که ای بندگان و کنیزان من کیست پروردگار شما و چیست دین شما و کارهای شما چیست حضرت فرمود که میگویند خداوندا ای پروردگار ما تو ما را آفریدی و ما چیزی را نیافریدیم و تو ما را میراندی و ما چیزی را نمیرانیدیم و از برای ما زبانها را قرار ندادی که گویا شود و نه گوش ها که بشنود و نه کتابی که ما آن را بخوانیم و نه پیغمبری که ما او را پیروی کنیم و ما را دانشی نیست مگر آنچه بما تعلیم داده حضرت فرمود که خدای عز و جل بایشان میفرماید که ای بندگان و کنیزان من اگر شما را بامری فرمان دهم آن را میکنید عرض میکنند که میشنویم و تو را اطاعت میکنیم ای پروردگار ما حضرت فرمود پس خدای عز و جل

ص: 432

آتشی را امر میکند که آن را فلق میگویند و آن سخت تر چیزی است در دوزخ از روی عذاب که عذابش از هر چیزی که در دوزخ است بیشتر باشد پس از جای خود بیرون آید سیاه و تار با زنجیرها و غلها و خدای عز و جل آن را فرمان دهد که در رویهای خلائق بدمد دمیدنی اندک یا سخت پس از سختی دمیدنش آسمان بریده و پاره شود و ستارگان ناپدید شوند و دریاها فشرده و بسته و کوهها نیست و نابود و دیده ها تار گردند و زنان آبستن بار خود را بر زمین گذارند و بچه را بیندازند و بچگان از ترس آن پیر شوند در روز قیامت بعد از آن خدای تبارک و تعالی اطفال مشرکان را امر فرماید که خود را در آن آتش افکنند پس هر که در علم خدای عز و جل از برایش پیشی گرفته باشد که نیکبخت باشد خود را در آن افکند و آتش بر او سرد و سلامت باشد چنان که بر ابراهیم (ع) سرد و سلامت بود و هر که در علم خدای عز و جل از برایش پیشی گرفته باشد که بدبخت باشد امتناع کند و باز ایستد و خود را در آن آتش نیفکند پس خدای تبارک و تعالی آتش را فرمان دهد تا بجهت ترک کردنش امر خدا را و امتناعش از داخل شدن در آن برچیند و ناگاه بگیرد پس او در دوزخ پیرو از برای پدرانش باشد و اینست معنی قول خدای عز و جل که فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ «یعنی پس از جمله ایشان صاحب شقاوت و بدبختی است و بعضی از ایشان صاحب سعادت و نیکبختی است پس اما آنان که بدبخت شدند در آتش دوزخ باشند از برای ایشانست در دوزخ فریاد و ناله زفیر اول آواز خر است و شهیق آخر آواز آن یعنی ایشان از شدت عذاب در دوزخ فریاد کنند چون فریاد کردن خر در حالتی که جاویدان در آنند مادامی که آسمانها و زمین باشند و مراد از آن تخلید و تایید است یا مراد آسمانها و زمین آخرت است یا مراد از آسمانها فوق و زبر و مراد از زمین تحت و زیر دست مگر آنچه خواهد پروردگار تو که ایشان را از عذاب و عقوبت باشند و یکی از آنها عذاب آتش است پس مراد خلود

ص: 433

در عذاب آتش باشد نه از خلود در دوزخ یا استثناء باعتبار ابتداء و آغاز است بدرستی که پروردگار تو کننده است هر چیزی را که خواهد و اما آنان که نیک بخت شدند پس در بهشتند در حالتی که جاویدانند در آن مادامی که آسمانها و زمین باشند و مگر آنچه خواهد پروردگار تو که ایشان را بمرتبه بلندتر از آن برساند که زیاده بر رتبه ایشان است یا مراد تعلیق هر محال باشد که آن خواست خدا است بخروج ایشان از بهشت یا استثناء باعتبار ابتداء است در حالی که بخشش است نه منقطع و بریده یعنی الی غیر النهایه ممتد و کشیده باشد.

حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی «رضی» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از عبد السلام بن صالح هروی از حضرت امام رضا (ع) که گفت بآن حضرت عرض کردم که بچه علت خدای عز و جل در زمان نوح (ع) همه دنیا را غرق کرد و در میان ایشان اطفال و کسی بود که او را هیچ گناهی نبود حضرت فرمود که در میانه ایشان اطفال نبود زیرا که خدای عز و جل چهل سال صلبهای قوم نوح و رحمهای زنان ایشان را عقیم و خشک گردانید که کسی را فرزند نشد و نسل ایشان منقطع و بریده شد پس غرق شدند و هیچ طفلی در میان ایشان نبود و خدای عز و جل چنان نیست که بعذاب خویش هلاک گرداند کسی را که گناهی از برایش نباشد و اما باقی ماندگان از قوم نوح (ع) غرق شدند بجهت آنکه ایشان نوح پیغمبر خدا (ع) را بدروغ نسبت دادند و سائر ایشان برضامندی ایشان بتکذیب مکذبان غرق شدند و هر که از امری پنهان باشد و بآن راضی شود چون کسی باشد که آن را حاضر بوده و بجای آورده.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی الله» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از عباس بن معروف از محمد بن سنان از طلحه بن زید از حضرت جعفر بن محمد از پدرش علیهما السلام که فرمود فرزندان مسلمانان ایشانند که در نزد خدای عز و جل موسوم اند به درخواست کننده که درخواستش قبول می شود و چون بدوازده سال برسند خوبیها از برای ایشان نوشته شود و چون بخواب دیدن یعنی

ص: 434

محتلم شدن برسند و مراد این است که چون بالغ شوند گناهان بر ایشان نوشته شود و ذکر احتلام بجهت آنست که آن روشنتر دلیلی است بر بلوغ با غلبه که دارد حدیث کردند ما را پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی اللَّه» گفتند که حدیث کردند ما را محمد بن یحیی عطار و احمد بن ادریس هر دو از محمد بن احمد بن عمران اشعری از علی بن اسماعیل از حماد بن عیسی از حریز از زراره از حضرت باقر (ع) که فرمود چون روز قیامت شود خدای عز و جل بر هفت کس حجت آورد بر طفل و کسی که در میانه دو پیغمبر مرده و شیخ کبیر و پیر مسنی که پیغمبر را دریافته و حال آنکه او در نمییابد و ابله یعنی کسی که در امور دنیا کم عقل باشد و دیوانه که هیچ عقل ندارد و کر و گنگ پس هر یک از ایشان بر خدای عز و جل حجت می آورد حضرت فرمود پس خدای تبارک و تعالی فرستاده را بسوی ایشان میفرستد و آتشی را از برای ایشان می افروزد و میگوید که پروردگار شما شما را امر میفرماید که در این آتش جهید پس هر که در آن جهد بر او سرد و سلامت باشد و هر که نافرمانی کند بسوی آتش دوزخ رانده شود.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی الله» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از فضل بن عامر از موسی بن قاسم بجلی از حماد بن عیسی از حریز از زراره بن اعین که گفت حضرت باقر (ع) را دیدم که بر پسری از امام جعفر (ع) نماز کرد و بر او تکبیر گفت بعد از آن فرمود که ای زراره بدرستی که این و امثال این نماز بر او نمیشود و اگر نه این بود که مردم میگویند که بنی هاشم بر کودکان نماز نمیکنند بر او نماز نمیکردم زراره میگوید که عرض کردم آیا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از ایشان سؤال شد فرمود آری از ایشان سؤال شد پس آن حضرت (ص) فرمود که خدای تبارک و تعالی داناتر است بآنچه عامل بودند بعد از آن فرمود که ای زراره آیا میدانی که معنی قول آن حضرت که خدا داناتر است بآنچه عامل بودند چیست زراره میگوید که عرض کردم نه بخدا سوگند فرمود که خدای عز و جل را در باب ایشان مشیت است بدرستی که چون قیامت شود خدای تبارک و تعالی بر هفت کس حجت

ص: 435

آورد بر طفل و بر کسی که در میانه دو پیغمبر مرده و بر پیر مسنی که پیغمبر را در مییابد و حال آنکه در نمییابد و ابله و دیوانه که هیچ عقل ندارد و کر و گنگ پس همه این گروه خدای عز و جل در روز قیامت بر ایشان حجت می آورد و رسولی بسوی ایشان میفرستد و آتشی را بسوی ایشان بیرون می آورد و بایشان میگوید که پروردگار شما شما را امر میفرماید که در این آتش جهید پس هر که در آن جهد بر او سر دو سلامت باشد و هر که او را نافرمانی کند بسوی آتش دوزخ رانده شود.

حدیث کرد ما را پدرم «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از هیثم بن ابی مسروق نهدی از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از حلبی از حضرت صادق (ع) که فرمود خدای تبارک و تعالی ابراهیم و ساره را کفیل اطفال مؤمنین گردانیده که ایشان را غذا دهند از درختی در بهشت که آن را پستانها است چون پستانهای گاو در قصرهائی از در و چون روز قیامت شود جامها بایشان در پوشیده شود و خوشبو و پاکیزه گردانیده شوند و بهدیه بسوی پدران خویش فرستاده شوند پس ایشان با پدران خویش در بهشت پادشاهانند.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری از احمد بن محمد بن عیسی از علی بن حکم از سیف بن عمیره از ابو بکر حضرمی از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ فرمود که پسران از عمل پدران قاصر بودند پس خدای عز و جل پسران را بپدران ملحق گردانید تا چشمهای ایشان بآن روشن شود و بعضی از نسخ توحید لفظ ذریتهم در هر دو موضع از آیه شریفه ذریاتهم بجمع نوشته شده و جمع اول قرائت نافع را بر عمرو بن عامر و جمع دویم قرائت ابو عمر و ابن عامر است مگر آنکه ابو عمرو اول را بکسر تاء خوانده که مفعول دویم باشد چه او بجای و اتبعتهم بوصل همزه ساقط در درج و تشدید تاء مفتوح و فتح عین و تاء قرشت ساکن که قرائت دیگرانست و اتبعنا هم بفتح همزه قطع و سکون تاء و عین و نون کلمن مفتوح و الفی بعد از آن

ص: 436

میخواند و اول فعل غائب از باب افتعال و دویم فعل متکلم مع الغیر از باب افعال باشد و ترجمه آیه اینست که و آن کسانی که ایمان آوردند و فرزندان ایشان ایشان را پیروی نمودند بایمان یا ما بایمان فرزندان ایشان را پیرو ایشان گردانیدیم در رسانیدیم فرزندان ایشان را بایشان و حکم فرزند است و حکم پدر چون حکم مادر و دختر در حکم پسر است حدیث کرد ما را پدرم «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس از محمد بن احمد بن یحیی از محمد بن حسین بن ابی الخطاب از موسی بن سعدان از عبد اللَّه بن قاسم از ابو زکریاء از ابو بصیر که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که چون طفلی از اطفال مؤمنان بمیرد نداکننده در ملکوت آسمانها و زمین نداء کند که آگاه باشید که فلان مرد پس اگر پدر و مادرش یا یکی از ایشان یا بعضی از خاندانش از مؤمنان مرده باشند بسوی او دفع شود که او را غذا دهد و اگر نه بسوی فاطمه زهراء صلوات اللَّه علیها دفع شود که او را غذا دهد تا آنکه پدر و مادرش یا یکی از ایشان یا بعضی از خاندانش از مؤمنان بیایند پس حضرت فاطمه (ع) آن طفل را باو میدهد.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس از پدرش از محمد بن احمد بن یحیی که گفت حدیث کرد ما را محمد بن حسان از حسن بن محمد نوفلی که از فرزندان نوفل بن عبد المطلب بود که گفت خبر داد مرا محمد بن جعفر از محمد بن علی از عیسی بن عبد اللَّه عمری از پدرش از جدش از علی (ع) که در باب بیماری که بکودک میرسد فرمود که کفاره ایست از برای پدر و مادرش که گناهان ایشان پوشیده و آمرزیده می شود.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از عباس بن معروف از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از عبد الأعلی مولای آل سام از حضرت صادق (ع) که فرمود رسول خدا (ص) فرمود که دختران باکره را زن کنید زیرا که دهانهای ایشان از هر چیزی خوشبوتر است و پستانهای ایشان از هر چیزی پرشیرتر و زهدانهای ایشان از هر چیزی گشوده تر آیا ندانسته اید که من در روز قیامت بشما امتها مباهات و فخر میکنم حتی بسقط که بچه ناتمام افتاده

ص: 437

باشد بر در بهشت خشمناک میگردد بطوری که از خشم و دلتنگی شکمش ورم دارد پس خدای عز و جل باو میفرماید که داخل بهشت شو عرض میکند نمیشوم تا پدر و مادرم پیش از من داخل شوند بعد از آن خدای عز و جل بفرشته از فرشتگان میفرماید که پدر و مادرش را بنزد من آورید بعد از آنکه می آیند امر میفرماید که ایشان را بسوی بهشت برند و بآن طفل میفرماید که این بفضل رحمت و افزونی مهربانی منست از برای تو و بعضی لفظ این حدیث را که بخشمناک مذکور شد تفسیر بممتنع کرده اند و این امتناع امتناع طلب است نه سر کشی.

حدیث کرد ما را پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس از محمد بن احمد بن یحیی که گفت حدیث کرد ما را محمد بن ولید از حماد بن عثمان از جمیل بن دراج از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را از اطفال پیغمبران علیهم السلام سؤال کردم فرمود که ایشان چون اطفال سائر مردمان نیستند و گفت که آن حضرت را سؤال کردم از ابراهیم پسر رسول خدا (ص) که اگر باقی مانده بود صدیق بود و فرمود که اگر مانده بود بر طریقه پدرش (ص) می بود.

بهمین اسناد از حماد بن عثمان از عامر بن عبد اللَّه روایت است که گفت از حضرت صادق (ع) شنیدم که میفرمود بر سر قبر ابراهیم پسر رسول خدا (ص) شاخ درخت خرمائی بود که آن را از آفتاب سایه میداد و نمیگذاشت که آفتاب بر آن بتابد و چون آن شاخه خشک شد نشانه قبر برطرف شد و جای آن را کسی ندانست و حضرت (ع) فرمود که ابراهیم پسر رسول خدا (ص) مرد و او را هجده ماه بود پس خدای عز و جل شیر خوردنش را در بهشت تمام گردانید.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب در باب اطفال و احوال ایشان میگوید که وجه در معرفت عدل و جور و راه بسوی تمیز دادن اینها همان میل طباع بسوی چیزی و نفرت آنها از آن چیز نیست و بدرستی که آن استحسان عقل است که عقل آن را خوب و نیکو شمرد تا عدول باشد و استقباح آنست که عقل آن را زشت شمرد تا جور باشد و از برای همین جائز نباشد که ما بقبح فعلی از افعال قطع کنیم بجهت

ص: 438

جهل ما بعلتهای آن و نه آنکه در بیرون بردنش از حد عدل از ظاهر صورتش عمل شود بلکه وجه آن هر گاه خواسته باشیم که حقیقت نوعی از انواع فعل را که وجه حکمت در آن بر ما پوشیده و پنهان شده باشد آنست که رجوع کنیم بدلیلی که بر حکمت فاعلش دلالت میکند و پناه بریم بسوی برهانی که حال محدث و موجد آن را بما می شناساند در آن صنعت و رشاد باشد دیگر کاری نمیکند ما را لازم آید که باین قضیه همه افعالش را عموم دهیم خواه علتهای آنها را ندانیم و خواه آنها را بشناسیم و بدانیم زیرا که در عقول قصر آنها بر نوعی از فعل نیست نه نوع دیگر و نه خصوص آنها در جنسی نه جنس دیگر آیا نمی بینی که اگر ما پدری را که حکمتش در نزد ما بدلیلها ثابت شده و عدالتش در پیش ما ببرهان بصحت پیوسته ببینیم که اندامی از اندامهای فرزندش را میبرد یا عضوی از اعضای او را داغ میکند و ما نه سبب در آن را بشناسیم و نه علتی را که پدر بجهت آن میکند آنچه را که آن را با فرزندش میکند بجهت جهل ما بوجه مصلحت در آن جائز نباشد که نقض کنیم و بشکنیم آنچه را که برهان صادق فی الجمله آن را اثبات کرده از حسن نظرش از برای آن فرزند و بجهت آنکه او خوبی را نسبت بوی اراده کرده پس همچنین افعال خدای تبارک و تعالی که عالم است بعواقب و ابتداء و دانا است بانجام و آغاز هر چیزی بجهت آنچه دلیل فی الجمله اثبات نموده که آنها نمیباشد مگر حکمت و واقع نمیشوند مگر بر وجه صواب بجهت جهل ما بعلتهای هر یک از آنها بر وجه تفصیل جائز نباشد که توقف کنیم و بایستیم در آنچه ما شناخته ایم آن را از جمله احکام آنها خصوصا که ما عجز نفسهای خود را از معرفت علتهای چیزها و قصور آنها را از احاطه کردن بمعانی جزئیات شناخته ایم و این در وقتی است که ما خواسته باشیم که جمله را که جهلش وسعت ندارد و کسی را نرسد از محکم بودن افعال آن جناب عز و جل بشناسیم و اما هر گاه خواسته باشیم که معانی آنها را استقصاء نمائیم و از علتهای آنها بحث و کاوش کنیم بحمد اللَّه چنان نیستیم که نیابیم در عقول آنچه را که ما را بشناساند از وجه حکمت در تفصیلهای آنها آنچه دلالت بر جملهای آنها را تصدیق کند و دلیل بر آنکه افعال خدای عز و جل حکمت است دوری آنها است از تناقض و سلامتی آنها از تعلق و وابستگی بعضی از

ص: 439

آنها ببعضی و حاجت هر چیز بمثل خویش و الفت گرفتنش بشکل خویش و پیوند شدن هر نوعی بشبه خویش حتی آنکه اگر تو هم و خیال شوند بر خلاف آنچه آنها بر آنند از گردیدن چرخهای آنها و حرکت آفتاب و ماه و سیر کردن ستارگان آنها هر آینه منتقض و فاسد شوند و چون افعال خدای عز و جل آنچه را که ما ذکر کردیم از شرائط عدل استیفاء نمود و از آنچه ما مقدم داشتیم از علتهای جور سالم بود درست شد که آنها حکمت است و دلیل بر آنکه ظلمی از خدای عز و جل واقع نمیشود و آن را بفعل نمی آورد و آنست که بثبوت پیوسته که خدای تبارک و تعالی قدیم و بی نیاز و دانائیست که نادانی ندارد و ظلم واقع نمیشود مرگ از جاهل بقبح آن که زشتیش را نداند یا محتاج بکردن آن باشد و بآن منتفع شود و چون خدای تبارک و تعالی قدیم و بی نیاز بود که منافع و مضار بر او جائز نبود و دانا بود به آن چه بوده و خواهد بود از زشتی و خوبی درست شد که غیر از حکمت نمیکند و بجز صواب احداث نمیفرماید آیا نمی بینی که هر که از ما حکمتش درست باشد ارتکاب امور عظیمه از او متوقع نباشد با وجود بی نیازیش از فعل قبیح و قدرتش بر ترک آن و عملش بقبح آن و آنچه استحقاق بهم میرساند از مذمت بر کردن آن پس واقع ساختن قبائح و افتادن و زشتیها بر او نرسیده نمیشود و این ظاهر است و الحمد اللَّه حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی «رضی اللَّه» عنه گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از عمر بن عثمان خزاز از عمرو بن شمر از جابر بن یزید جعفی که گفت با بو جعفر حضرت محمد بن علی باقر علیهما السلام عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه ما از اطفال کسی را می بینیم که مرده متولد می شود و از جمله ایشان کسی است که ناتمام ساقط می شود و از جمله ایشان کسی است که کور یا گنگ یا کر متولد می شود و از جمله ایشان کسی است که ناتمام ساقط می شود و از جمله ایشان کسی است که چون بسوی زمین فرود آید در همان ساعت میمیرد و از جمله ایشان کسی است که تا احتلام و حد بلوغ میماند و از جمله ایشان کسی است که عمر و زندگانی داده می شود تا آنکه پیر شود پس این چگونه باشد و جهش چیست حضرت (ع) فرمود که خدای تبارک و

ص: 440

تعالی اولی است بآنچه تدبیر میفرماید از امر خلق خود از ایشان و او است که ایشان را خالق و مالک است پس هر که را از عمر دادن منع کرده او را از چیزی منع کرده که از برایش نیست و هر که را عمر داده باو چیزی را عطاء فرموده که از برایش نیست پس آن جناب صاحب تفضل است بآنچه عطاء فرموده و عادل است در آنچه منع نموده لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ یعنی پرسیده نشود از آنچه میکند و ایشان یعنی بندگان پرسیده شوند از آنچه میکنند جابر میگوید که بآن حضرت عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه و چگونه پرسیده نمیشود از آنچه میکند فرمود زیرا که آن جناب نمیکند مگر آنچه را که حکمت و صواب باشد و او است صاحب تکبر جبار و یگانه قهار پس هر که در نفس خود تنگی را در چیزی از آنچه قضاء فرموده بیابد کافر است و هر که چیزی از افعال او را انکار کند جاحد است که از روی دانش انکار کرده.

«باب شصتم» در بیان اینکه خدای تبارک و تعالی با بندگان خود نمیکند مگر آنچه را که از برای ایشان اصلح باشد

خبر داد مرا ابو الحسن طاهر بن محمد بن یونس بن حیوه فقیه در بلخ گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عثمان هروی گفت که حدیث کرد ما را ابو محمد حسن بن حسین بن مهاجر گفت که حدیث کرد ما را هشام بن خالد گفت که حدیث کرد ما را حسین بن یحیی حنینی گفت که حدیث کرد ما را صدقه بن عبد اللَّه از هشام از انس از پیغمبر (ص) از جبرئیل (ع) از خدای عز و جل که گفت خدای تبارک و تعالی فرمود که هر که دوستی از دوستان مرا خوار کند بحقیقت که با من مبارزه نموده بجنگ و مبارزه از میان صف بیرون شدنست از برای جنک و در چیزی که من کننده آنم آنقدر تردد ندارم مانند ترددی که در باب گرفتن جان مؤمن دارم او مرگ را ناخوش دارد و من اندوهگینی او را خوش

ص: 441

ندارم و او را از آن چاره نیست و بنده من تقرب نجسته بسوی من بچیزی مثل جا آوردن آنچه بر او واجب گردانیده ام و پیوسته بنده من بجهت عمل سنتی که بر او واجب نیست بجا میاورد تا آنکه او را دوست دارم کسی که من او را دوست دارم گوش و چشم و دست قوت دهنده از برای او باشم اگر مرا بخواند او را اجابت کنم و اگر از من در خواهد او را اجابت کنم و اگر از من در خواهد باو عطاء فرمایم و بدرستی که از جمله بندگان مؤمن من کسی است که بابی از عبادت را اراده دارد پس او را از آن باز میدارم تا عجبی در او داخل نشود چه همان او را فاسد و تباه گرداند و بدرستی که از جمله بندگان مؤمن من کسی است که ایمانش بصلاح نمیآید مگر بفقر و درویشی و اگر او را بی نیازی دهم همان او را فاسد کنم و بدرستی که از جمله بندگان مؤمن من کسی است که ایمانش بصلاح نمیآید مگر بیماری و اگر جسم او را صحیح و او را تندرست گردانم همان او را فاسد گرداند و بدرستی که از جمله بندگان مؤمن من کسی است که ایمانش بصلاح نمیآید مگر بتندرستی و اگر او را بیمار کنم همان او را فاسد گرداند بدرستی که من بندگانم را بعلم و دانش خویش تدبیر میکنم زیرا که من دانا و آگاهم و مخفی نماند که این حدیث و امثال آن از آنچه ظاهرش حلول و اتحاد است از احادیث مشکله است و بعضی از بیدینان زندیق بظاهر آن متمسک شده هذیانی چند گفته اند که حاصل آنها بجز کفر و زندقه چیزی نیست و حقیر آن را در رساله نجات السالکین و خلاص الهالکین که در رد جماعت صوفیه نوشته ام تحقیق کرده ام بوضعی که اهل حق را خوش آید هر که خواهد بآن کتاب رجوع کند.

حدیث کرد ما را ابو احمد حسن بن عبد اللَّه بن سعید عسگری گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن محمد بن عبد الکریم گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عبد الرحمن برقی گفت که حدیث کرد ما را عمر و بن ابی سلمه گفت که بر ابو عمرو صنعانی خواندم از علاء بن عبد الرحمن از پدرش از ابو هریره که رسول خدا (ص) فرمود که بسا ژولیده موی غبار آلوده صاحب دو جامه کهنه باشد که غیر از زیر جامه و پیراهن کهنه چیزی نداشته باشد و از درها رانده شود اگر بر سبیل تحکم خدای عز و جل را قسم دهد و خواهی نخواهی

ص: 442

چیزی را خواهش کند خدا قسمش را راست کند و حاجتش را روا سازد و در بعضی از نسخ توحید بجای از درها رانده جامهایش پاره زده واقع شده یعنی که این کهن جامه پینه نیز دارد حدیث کرد ما را پدرم «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از حسن بن محبوب از عبد اللَّه بن سنان از محمد بن مکندر که گفت عون پسر عبد اللَّه بن مسعود بیمار شد پس من بزودی آمدم که او را عیادت کنم گفت آیا نمیخواهی که تو را بحدیثی از عبد اللَّه بن مسعود حدیث کنم گفتم بلی میخواهم گفت در بین اینکه مادر نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بودیم ناگاه تبسم فرمود من بآن حضرت عرض کردم که یا رسول اللَّه تو را چه شد که بی سبب خندیدی فرمود که تعجب کردم از مؤمن و بیتابیش از بیماری و اگر بداند که در بیماری چه قدر از ثواب از برای او است هر آینه دوست دارد که پیوسته بیمار باشد تا پروردگار عز و جل خود را ملاقات کند حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از یعقوب بن یزید از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم که گفت حضرت ابو عبد اللَّه صادق (ع) فرمود که گروهی بنزد پیغمبری که داشتند آمدند و عرض کردند که پروردگارت را از برای ما بخوان تا مرگ و مردن را از ما بردارد پس آن پیغمبر از برای ایشان دعاء کرد و خدا مرگ را از ایشان برداشت و بسیار شدند تا آنکه منزلها بایشان تنک شد و جای ایشان نبود و نبیره ها بسیار شدند و هر مرد صبح میکرد و محتاج بود که پدر و مادر و جد و جدش را طعام دهد و ایشان را خوشنود گرداند سرپرستی و بازجوئی نماید و باین جهت از طلب معاش و اسباب زندگانی مشغول و رو گردان شدند پس بخدمت آن پیغمبر آمدند و عرض کردند که از پروردگارت بخواه که ما را برگرداند بسوی مرگهای ما و مدتهای معهودی که ما بر آنها بودیم پس آن پیغمبر از پروردگار عز و جلش سؤال کرد و خدا ایشان را بسوی اجلهای ایشان باز گردانید.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن عبد اللَّه بن احمد بن ابی عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را پدرم از جدش احمد بن ابی عبد اللَّه از حسن بن علی بن فضال از علی بن عقبه از پدرش

ص: 443

از سلیمان بن خالد از حضرت ابو عبد اللَّه صادق از پدرش از جدش علیهم السلام که فرمود رسول خدا (ص) روزی خندید تا آنکه دندانهای عقلش ظاهر شد و مراد مبالغه مثل آن حضرت است در خنده که معظم خنده اش تبسم بود نه آنکه مراد ظاهر ساختن اقصای دندانها باشد در وقت خنده بر سبیل حقیقت چه آن ممکن نیست و بعضی نواجذ را که در این حدیث است بمطلق دندانها تفسیر کرده اند و بعضی بچهار دندانی که در چهار پهلوی دندانهای نیشتر است و آن مردود است بآنچه در لوامع التنزیل ذکر کرده ام تتمه حدیث بعد از آن حضرت فرمود که آیا از من نمی پرسید که از چه خندیدم عرض کردند بلی یا رسول اللَّه میپرسیم فرمود که تعجب کردم از برای مرد مسلمان که هیچ قضائی نیست که خدا آن را از برایش قضاء فرماید مگر آنکه در عاقبت کارش از برایش بهتر یا خوب باشد حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «رضی اللَّه» عنه گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسین سعدآبادی از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از ابو قتاده قمی که گفت حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن یحیی از ابان احمر از حضرت صادق جعفر بن محمد علیهما السلام که فرمود بحق آن خدائی که جدم (ص) را بحق بپیمبری مبعوث گردانیده که خدای تبارک و تعالی بر اندازه مروت روزی میدهد و معونت و یاری بر اندازه خرج و مؤنث از آسمان فرود می آید و صبر براندازه سختی بلاء نازل می شود.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس «رضی اللَّه» عنه تا آخر آنچه در باب قضاء و قدر مذکور شد از حدیث هیجدهم.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل رضی اللَّه عنه گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسین سعدآبادی از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از صفوان بن یحیی از محمد بن ابی الهزهاز از علی بن حسن که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود خدای عز و جل روزیهای مؤمنان را از جایی قرار داده که نمی پندارند و این بجهت آنست که بنده چون وجه و راه روزی خود را نشناسد دعایش بسیار شود.

ص: 444

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق رضی اللَّه عنه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن اسماعیل برمکی گفت که حدیث کرد ما را جعفر بن سلیمان بن ایوب خزاز گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن فضل هاشمی گفت که بحضرت صادق (ع) عرض کردم که بچه علت خدای تبارک و تعالی ارواح را در بدنها قرار داد بعد از بودن آنها در ملکوت بالاترش در بلند ترین جایی حضرت (ع) فرمود که خدای تبارک و تعالی دانست که ارواح در بزرگواری آنها در هر زمان که بر حال خود واگذاشته شوند بیشتر آنها بسوی دعوی پروردگاری مشتاق و آرزومند شودند در حالتی که غیر از خدای عز و جل باشند پس خدا بقدرت خویش آنها را قرار داد در ابدانی که در ابتدای تقدیر آنها را از برای این ارواح تقدیر و اندازه فرموده بود بجهت نظر و التفاتی از برای آنها و رحمت بآنها و بعضی از آنها را ببعضی دیگر محتاج کرد و بعضی از آنها را بر بعضی بست و درجات و پایهای بعضی از آنها را زبر بعضی بلند گردانید و بعضی از آنها را ببعضی کفایت فرمود و پیغمبرانش را بسوی اینان فرستاد و حجتهای خود را بر ایشان گرفت در حالی که مژده دهندگان و بیم کنندگانی چند بودند که ایشان را امر میکردند بفراگرفتن بندگی و فروتنی از برای معبودشان بانواعی که ایشان را بآنها ببندگی گرفته و عبادت از ایشان خواسته و عقوبتی چند در عاجل این دنیا و عقوبتی چند در آجل و آخرت و ثوابی چند در عاجل و ثوابی چند در آجل از برای ایشان نصب فرمود تا باین وسیله ایشان را در خوبی رغبت و در بدی بیرغبتی دهد و تا ایشان را بر طلب معیشتها و مکاسب رهنمائی فرماید و باین واسطه بدانند که ایشان پروریدگانند و بندگان آفریدگان و بر بندگیش اقبال کنند و بآن رو آورند و باین سبب نعمت همیشه و بهشت جاوید را مستحق شوند و ایمن شوند از آرزومندی و اشتیاق بسوی آنچه ایشان را درست نیست بعد از آن حضرت (ع) فرمود که ای پسر فضل بدرستی که خدای تبارک و تعالی نظرش ببندگانش خوشتر و بهتر است از ایشان از برای نفسهای خویش آیا نمی بینی که در میان ایشان کسی را نمی بینی مگر آن کس را که برتری بر غیر خود را دوست میدارد تا آنکه از جمله ایشان کسی است

ص: 445

که بدعوی پروردگاری مشتاق شده و از جمله ایشان کسی است که بدعوی پیغمبری بدون حق و درستی آن مشتاق شده و از جمله ایشان کسی است که بدعوی امامت بیدرستی آن مشتاق شده با آنچه میبینید در نفسهای ایشان از ناتمامی و درماندگی و ناتوانی و خواری و پریشانی و درویشی و دردهای بنوبت در آینده بر ایشان و مرگی که بر ایشان غالب است و همه ایشان را مقهور ساخته و گامهای ایشان را شکسته ای پسر فضل بدرستی که خدای تبارک و تعالی با بندگان خود نمیکند مگر آن را که اصلح از برای ایشان باشد و بر مردم هیچ ستم نکند و لیکن مردم بر نفسهای خود ستم میکنند.

حدیث کرد ما را محمد بن احمد سنانی (رضی اللَّه عنه) گفت که حدیث کرد ما را محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را موسی بن عمران نخعی از عمویش حسین بن یزید نوفلی از علی بن سالم از پدرش ابو بصیر از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ فرمود که ایشان را آفریده از برای آنکه بجا آورند آنچه را که بواسطه آن رحمتش را سزاوار شوند پس ایشان را رحم کند و ترجمه آیه اینست که «همیشه مردم با هم اختلاف دارند مگر آن کسانی که پروردگار تو ایشان را رحم فرموده و از برای همین ایشان را آفریده».

حدیث کرد ما را محمد بن ابی القاسم استرآبادی گفت که حدیث کردند ما را یوسف بن زیاد و علی بن محمد بن سیار از پدران خویش از حضرت حسن بن علی از پدرش علی بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن موسی الرضا از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین علیهم السلام که در قول خدای عز و جل الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً که ترجمه اش اینست که «آن خدائی که بقدرت کامله گردانید برای فائده شما زمین را فرشی گسترده تا آرام گیرید و بر آن حرکت نمائید». فرمود که آن را ملائم از برای سرشتهای شما و از برای تنهای شما گردانید و آن را صاحب گرمی و حرارت سخت نگردانید که شما را بسوزاند و نه صاحب سردی سخت که شما را فسرده یعنی منجمد و بسته گرداند و نه

ص: 446

صاحب خوشبوئی سخت که سرها و پیشانیهای شما را بدرد آورد و نه صاحب گندیدگی سخت شما را هلاک کند و نه صاحب نرمی سخت چون آب که شما را غرق کند و در خود فرو برد و نه صاحب سختی سخت که در باب خانها و عمارتها و بناها و قبرهای مردگان شما بر شما امتناع ورزد و لیکن خدای عز و جل در آن از استواری قرار- داد آنچه بآن منتفع شوید و خود را نگاهدارید و تنها و بنیادهای شما بر روی آن محتبس و در بند باشد و در آن از سستی قرار داد آنچه بواسطه آن از برای خانها و و قبرها بسیاری از منفعتهای شما فروتنی نماید و سرباز نزند و از برای همین زمین را فرشی گسترده برای شما گردانید بعد از آن آن جناب عز و جل فرموده که وَ السَّماءَ بِناءً یعنی «و گردانید آسمان را سقفی برداشته و برافراشته» و حضرت میفرماید که سقفی از زبر شما که محفوظ و نگاهداشته شده است یعنی از افتادن و یا از فساد و انحلال تا وقت معلوم و یا محفوظ در هوا بی واسط و ستون که در آن آفتاب و ماه و ستارگان آن را بجهت منفعتهای شما میگرداند بعد از آن آن جناب عز و جل فرموده که وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً یعنی «و فرو فرستاد آبی را چگونه آبی» و حضرت (ع) میفرماید یعنی باران که آن را از جانب بالا فرود می آورد تا بسرهای کوهها و پشتها و توده ها و فرازها و نشیبهای شما برسد بعد از آن آن باران را جدا و پراکنده گردانید در حالتی که خرد قطره و بزرگ قطره و باریک و نرم ضعیف است تا آنکه زمینهای شما آن را در خود چیند و این باران را یکباره فرود آینده بر شما نگردانید که زمینها و درختها و کشتها و میوه های شما را فاسد و تباه سازد بد از آن آن جناب عز و جل فرموده که فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً یعنی «پس قرار مدهید و فرا مگیرید از برای خدا همتایان یعنی شریکان و انبازان را در عبادت» و حضرت (ع) میفرماید یعنی «اشتباه و امثال از بتانی که نمیفهمند میشنوند و نمی بینند و بر چیزی قدرت ندارند» وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنی «و شما میدانید و علمای بیان اختلاف کرده اند که فعل علم در مثل این آیه نازل منزله لازم است که هیچ مفعول ندارد یا متعدی است و مفعول آن محذوف است بجهت اعتماد بر قرینه و حق در این مقام قول دویم است زیرا که امام (ع) میفرماید که شما میدانید

ص: 447

که این بتان قدرت ندارند بر چیزی از این نعمتهای جلیله که پروردگار شما تبارک و تعالی آنها را بر شما انعام فرموده.

حدیث کرد ما را پدرم رضی الله عنه گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن محبوب از داود بن کثیر رقی از ابو عبیده حذاء از حضرت باقر (ع) که فرمود رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود که خدای جل جلاله فرموده بدرستی که از جمله بندگان مؤمن کسی است که در عبادت و پرستش من سعی و کوشش میکند و از خواب و بالش لذیذ خود بر میخیزد و در شبها بیدار خوابی میکشد و خود را در پرستش من در رنج میافکند پس در یک شب و دو شب پینکی را باو میزنیم و خواب را بر او مسلط میگردانیم بجهت نظر و التفاتی از من برای او و رعایت و مرحمت کردن بر او پس بخواب میرود تا صبح میکند و بر میخیزد و حال آنکه او خودش را دشمن و بر نفسش عتاب کننده و منکر و از آن ناخوشنود باشد و اگر در میان او و آنچه میخواهد از پرستش من رها کنم و او را بآن واگذارم هر آینه از آن عجب و خود بینی بر او داخل شود و همان عجب او را بسوی فریفته شدن باعمال خویش و راضی شدنش از خودش بگرداند تا آنکه گمان کند که بفضل و مرتبه از همه کنندگان در گذشته و در عبادتش از اندازه تقصیر و کوتاهی کردن تجاوز کرده پس در نزد این گمان از من دور می شود و او گمان دارد که بسوی من تقرب و نزدیکی میجوید.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «ره» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ابراهیم بن هاشم از حسن بن محبوب از مالک بن عطیه از داود بن فرقد از حضرت صادق (ع) که فرمود در آنچه خدای عز و جل بسوی موسی (ع) وحی فرمود این بود که ای موسی من هیچ آفریده را نیافریده ام که در نزد من از بنده مؤمنم دوست تر باشد و جز این نیست که او را می آزمایم و در بلاء و زحمت میاندازم بجهت آنچه از برایش بهتر است و عافیت میدهم او را بجهت آنچه از برایش بهتر است و من داناترم بآنچه بنده ام بر آن بصلاح می آید پس باید که بر بلای من صبر کند و نعمتهای

ص: 448

مرا شکر گذارد و بقضای من راضی باشد تا او را در نزد خود در زمره صدیقان بنویسم چون بخوشنودی من عمل کند و امر مرا فرمان برد.

«باب شصت و یکم» در بیان امر و نهی و وعد و وعید

و امر بمعنی فرمودنست و نهی بازداشتن و وعده خبر دادن کسی را برسانیدن نیکی باو و وعید وعده بد که کسی را برسانیدن بدی باو خبر دهد:

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن «ولید رضی اللَّه عنه» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن ابی عبد اللَّه برقی از پدرش از صفوان بن یحیی از منصور بن حازم که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که مردم مأمور و منهی اند که خود ایشان را امر و نهی فرموده پس هر که از برایش عذر و بهانه باشد خدای عز و جل او را معذور دارد و بهانه اش را بپذیرد.

حدیث کرد ما را «پدرم رضی اللَّه» عنه گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از عبد الرحمن بن ابی نجران از هشام بن سالم از حبیب سجستانی از حضرت ابو جعفر باقر (ع) که فرمود در توریه نوشته است که ای موسی بدرستی که من تو را آفریدم و برگزیدم و نیرومند گردانیدم و تو را بطاعت خود امر کردم و از معصیت خود نهی نمودم و پس اگر مرا اطاعت کنی تو را بر طاعتم یاری کنم و اگر مرا نافرمانی کنی تو را بر نافرمانیم یاری نکنم ای موسی مرا بر تو منت است در باب این که تو مرا فرمان برده و مرا بر تو حجت است در اینکه مرا نافرمانی کرده حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از محمد بن حسین بن ابی الخطاب و احمد بن ابی عبد اللَّه برقی از علی بن محمد قاسانی از آنکه او را ذکر کرده از عبد اللَّه بن قاسم جعفری از حضرت صادق از پدرانش علیهم السلام که فرمود رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله

ص: 449

و سلم فرمود که هر که خدا او را بر کاری ثوابی وعده کند بآن از برایش بزودی وفاء خواهد کرد و هر که خدا او را بر کاری عقابی وعید کند در آن باختیار باشد که اگر خواهد بآن وفاء میکند و اگر نخواهد نمیکند.

حدیث کرد ما را ابو علی حسین بن احمد بیهقی در نیشابور در سال سیصد و پنجاه و دویم گفت که خبر داد ما را محمد بن یحیی صولی گفت که حدیث کرد ما را ابو ذکران گفت که شنیدم از ابراهیم بن عباس که میگفت در مجلس حضرت امام رضا (ع) بودیم که گناهان کبیره را بیاد یک دیگر آوردند و آنها را و قول معتزله را در آنها که آمرزیده نمیشود ذکر کردند پس امام رضا (ع) فرمود که حضرت صادق (ع) فرمود که قرآن بخلاف قول معتزله نازل شده خدای جل و علا فرموده که وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلی ظُلْمِهِمْ یعنی «و بدرستی که پروردگار تو هر آینه خداوند آمرزش است از برای مردمان با ظلم و ستم ایشان» و مؤلف میگوید که این حدیث طولی دارد و ما موضع حاجت را از آن فرا گرفتیم.

حدیث کردند ما را احمد بن محمد بن هیثم عجلی و احمد بن حسن قطان و محمد بن احمد سنانی و حسین بن ابراهیم بن احمد بن هشام مکتب دار و عبد اللَّه بن محمد صانع و علی بن عبد اللَّه وراق «رضی اللَّه» عنهم گفتند که حدیث کرد ما را ابو العباس احمد بن یحیی بن زکریاء قطان گفت که حدیث کرد مرا بکر بن عبد الله بن حبیب گفت که حدیث کرد ما را تمیم بن بهلول گفت که حدیث کرد مرا ابو معاویه از اعمش از حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام که در آنچه از برایش وصف فرمود از شریعتهای دین فرمود که خدا هیچ تنی را تکلیف نمیکند و در رنج نمی افکند مگر آن مقدار که کمتر از طاقت و گنجایش قدرتش باشد و آن را ببالاتر از طاقتش تکلیف نمیکند و کارهای بندگان آفریده شده است بآفریدن تقدیر و اندازه کردن نه آفریدن تکوین و هستی دادن و خدا آفریننده هر چیزیست و ما نه بجبر قائلیم و نه بتفویض و خدای عز و جل شخص به را بیمار نمیگیرد یعنی بیگناه را بگناهکار بازخواست و مؤاخذه نمی فرماید و خدای عز و جل اطفال را بگناهان پدران عذاب نمیکند زیرا که در کتاب محکم خویش فرمود که وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ

ص: 450

وِزْرَ أُخْری و ترجمه آن گذشت و نیز آن جناب عز و جل فرموده که وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی یعنی «و نیز در صحف موسی ابراهیم است که آنکه نیست آدمی را مگر آنچه سعی و کوشش کرده باشد.» یعنی «چنان که کسی را بگناه دیگری نگیرد به ثواب دیگری نیز مثاب نمیگرداند.» و خدای عز و جل را روا باشد که عفو کند و تفضیل فرماید و آن جناب عز و جل را روا نیست که ستم کند و خدای تبارک و تعالی بر بندگانش اطاعت کسی را واجب نمیکند که میداند که ایشان را گمراه میکند و در ضلالت میاندازد و از برای رسالتش اختیار نمی فرماید و بر نمی گزیند و از بندگانش کسی را که میداند که کافر می شود و شیطان را بغیر از خدا می پرستد و بر خلقش حجتی را فرا نمی گیرد مگر کسی که معصوم باشد و مؤلف میگوید که این حدیث طولی دارد و ما از آن موضع حاجت را فرا گرفتیم و این حدیث را بتمامه در کتاب خصال اخراج کرده ام.

حدیث کرد ما را احمد بن زیاد بن جعفر بن همدانی «رضی اللَّه عنه» گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از محمد بن ابی عمیر که گفت شنیدم از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام که می فرمود خدا کسی را در آتش دوزخ مخلد و جاوید ندارد مگر اهل کفر و جحود و اهل ضلالت و شرک را و هر که از گناهان کبیره دوری کند از مؤمنان از گناهان صغیره سؤال نشود خدای تبارک و تعالی فرموده که إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً یعنی «اگر اجتناب و دوری کنید از گناهان بزرک از آنچه نهی کرده میشوید از آن یعنی ما و خلیفه ما شما را از آن نهی کرده ایم در گذرانیم و عفو کنیم از شما گناهان شما را یعنی گناهان کوچک شما را و در آوردیم شما را در موضع خوب گرانمایه که بهشت است.» راوی میگوید که بآن حضرت عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه پس شفاعت از برای کی واجب است از گناهکاران فرمود که حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از علی علیهم السلام که فرمود شنیدم از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم که میفرمود جز این نیست که شفاعت من از برای صاحبان گناهان کبیره از امت منست و اما نیکوکاران از ایشان پس بر ایشان هیچ راه و تسلطی نیست ابن ابی عمیر میگوید که به آن حضرت عرض کردم که

ص: 451

یا ابن رسول اللَّه چگونه شفاعت از برای صاحبان گناهان کبیره باشد و خدای تعالی ذکره میفرماید که وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی یعنی بندگان گرامی خدا شفاعت و درخواست نمیکنند مگر از برای کسی که پسندیده باشد» و هر که گناهان کبیره را مرتکب شود پسندیده نباشد. حضرت فرمود که ای ابو احمد هیچ مؤمنی نیست که گناهی را مرتکب شود مگر آنکه این امر او را بد آید و بر آن پشیمان شود و پیغمبر (ص) فرمود که کافیست که پشیمانی توبه باشد و آن حضرت (ع) فرمود که هر که خوبی او را شاد کند و بدی او را بد آید مؤمن است و هر که پشیمان نشود بر گناهی که آن را مرتکب می شود مؤمن نیست و شفاعت از برایش واجب نباشد و ستمکار خواهد بود و خدای تعالی ذکره میفرماید که ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ یعنی نیست گناهکاران را هیچ خویشی و نه درخواست کننده که فرمان برداری شود من بآن حضرت عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه چگونه کسی که پشیمان نمیشود بر گناهی که آن را مرتکب می شود مؤمن نمیباشد فرمود که ای ابو احمد هیچ کس نیست که کبیره از گناهان را مرتکب شود و او بداند که بزودی بر آن بازخواست شود مگر آنکه پشیمان شود بر آنچه مرتکب شده و در هر زمان که پشیمان شود تائب باشد که شفاعت را استحقاق و سزاواری دارد و در هر زمان که بر آن پشیمان نشود و صاحب اصرار باشد و آنکه اصرار دارد و از برایش آمرزیده نمیشود زیرا که او ایمان ندارد بعقوبت آنچه مرتکب شده و اگر بعقوبت آن ایمان میداشت پشیمان میشد و پیغمبر (ص) فرمود که با طلب آمرزش کبیره نیست و باصرار صغیره نیست چه در اول گناه بر طرف می شود و در دویم کبیره میگردد و اما قول خدای عز و جل وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی پس بدرستی که ایشان شفاعت نمیکند مگر کسی را که خدا دینش را پسندیده باشد و دین همان اقرار و اعتراف است بجزای بر خوبیها و بدیها و کسی که خدا دینش را پسندیده باشد پشیمان شود بر آنچه آن را مرتکب می شود از گناهان بجهت معرفتش بعاقبت و انجام خویش در روز قیامت حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل «رضی اللَّه عنه» گفت که حدیث کرد ما را علی بن حسین سعدآبادی از احمد بن ابی عبد اللَّه برقی از پدرش از محمد بن ابی عمیر از

ص: 452

حمزه بن حمران از حضرت صادق (ع) که فرمود هر که قصد حسنه کند و آن را بعمل نیاورد یک حسنه از برایش نوشته شود پس اگر آن را بعمل آورد ده حسنه از برایش نوشته شود و خدا این را مضاعف میگرداند از برای هر که خواهد تا هفتصد حسنه و هر که قصد بدی کند و آن را بعمل نیاورد بر او نوشته نشود تا آنکه آن را بعمل آورد پس اگر آن را بعمل نیاورد یکحسنه از برایش نوشته شود و اگر آن را بعمل آورد نه ساعت مهلت داده شود پس اگر توبه کرد و بر آن پشیمان شد بر او نوشته نشود و اگر توبه نکرد بر آن پشیمان نشد یک گناه بر او نوشته شود.

حدیث کرد ما را محمد بن محمد بن غالب شافعی گفت که خبر داد ما را ابو محمد مجاهدین اعین بن داود گفت که خبر داد ما را عیسی بن احمد عقلانی گفت که خبر داد ما را نصر بن شمیل گفت که خبر داد ما را اسرائیل گفت که خبر داد ما را ثویر از پدرش که علی (ع) فرمود که در قرآن آیه نیست که در نزد من دوست تر باشد از قول خدای عز و جل إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ بآن معنی که در باب اول گذشت.

حدیث کرد ما را ابو نصر محمد بن احمد بن تمیم سرخسی در سرخس گفت که حدیث کرد ما را ابو لبید محمد بن ادریس شامی تا آخر آنچه در باب اول گذشت از حدیث بیست و چهارم حتی بیان مؤلف رحمه اللَّه مگر آنکه آخر حدیث در این چنین است که گفت آری گفتم و هر چند که شراب بیاشامد گفت آری و چون محض تکرار بود لهذا بحواله بر آنچه ترجمه شده بود اکتفاء نمودم.

حدیث کرد ما را پدرم ره گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از محمد بن ابی عمیر از معاذ جوهری از حضرت صادق جعفر بن محمد از پدرانش علیهم السلام از رسول خدا (ص) از جبرئیل (ع) که گفت خدای جل جلاله فرمود که هر که گناهی بکند خواه گناه کوچک باشد و خواه بزرگ و او نداند که مرا میرسد که او را معذب سازم یا از او عفو کنم و درگذرم هرگز آن گناه را از برایش نیامرزم و هر که گناهی را بعمل آورد خواه آن گناه کوچک باشد و خواه بزرگ و او بداند که مرا میرسد که او را معذب سازم و از او عفو کنم از او عفو کنم.

ص: 453

باب شصت و دویم در تعریف و بیان و حجت و هدایت:

یعنی در بیان لزوم اینها بر خدا تا حجت بر بندگان تمام باشد و تعریف شناسانیدن و آگاهی دادنش و بیان آشکار کردن و حجت گواه بر دعوی و سخن درست و طریقه که بواسطه آن در خصومت بر خصم ظفر یابند و مراد از آن در اینجا چیزیست که خدا حجت را بر خلق خود تمام فرموده خواه پیغمبر باشد و خواه امام و خواه سخن ایشان باشد و خواه غیر آن و هدایت راه راست نمودن که از شأنش این باشد که بمطلوب برساند.

حدیث کرد ما را پدرم رضی الله عنه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن ابی عمیر از محمد بن حکیم که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که معرفت و شناخت از صنع و کارگری کیست فرمود که از صنع خدای عز و جل است که بندگان را در آن هیچ صنعی نیست.

«مترجم گوید» که خدا مسائل را ببنده اش می شناساند بسخن خویش یا بزبان پیغمبرش یا بحمل کردن بنده بر فکر با آنکه عطاء کردن قدرت و تمکین و قوی و آلات همه از خدای تعالی است خصوصا بنا بر مذهب حق که نتیجه از جانب خدا بر بندگان فائض می شود و ترتیب دادن مقدمات فیض آن نتیجه را آماده و مهیا میسازد و حمل حدیث بر اینکه عقول مفید کمال معرفت نیستند بلکه آن بتعریف خدای تعالی است نه اصل و معرفت دور است.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید رضی اللَّه عنه گفت که حدیث کرد ما را حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از ابن ابی عمیر از جمیل بن دراج از ابن طیار از حضرت صادق (ع) که فرمود بدرستی که خدای عز و جل بر مردم حجت آورده بآنچه بایشان عطاء کرده و چیزی که آن را بایشان شناسانیده.

ص: 454

حدیث کرد ما را محمد بن علی ماجیلویه ره از عمویش محمد بن ابی القاسم از احمد بن ابی عبد اللَّه از ابن فضال از ثعلبه بن میمون از حمزه بن طیار از حضرت صادق (ع) که در قول خدای عز و جل وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فرمود که بشناساند بایشان آنچه او را خوشنود گرداند و آنچه او را بخشم آورد و ترجمه آیه اینست که و نیست خدا که اضلال فرماید و مراد آنست که در حکمت آن جناب روانیست که گروهی را باطل و هلاک و ضائع گرداند که نام ضلالت و گمراهی را بر ایشان گذارد بعد از آنکه ایشان را راه راست نموده باشد و باسلام هدایت فرموده باشد تا روشن سازد از برای ایشان آنچه را که واجب است که از آن پرهیز کنند خواه پرهیز از فعل آن باشد چون شرب خمر و لواطه و زنا و غیر آن از محرمات و خواه پرهیز از ترک آن باشد چون نماز و روزه و خمس و زکاه و حج و غیر آن از واجبات و فرموده است که فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها یعنی «پس الهام داد خدا نفس را نابکاری و بیباکی آن و پرهیزکاری و نیکوکاری و فرمان برداری آن را.» و حضرت فرمود یعنی بیان فرمود از برای نفس آنچه را که می آورد و آنچه را که وامیگذارد یعنی آنچه باید که بیاورد و واگذارد او را اعلام فرموده و راه خیر و شر و طریق طاعت و معصیت را باو شناسانیده و او را در میان این دو راه مخیر ساخته تا اگر خواهد اختیار خیر کند و مستحق ثواب شود یا اختیار شر کند و مستحق عذاب و عقاب گردد و فرمود که إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً یعنی «بدرستی که ما راه راست را بآدمی نمودیم ببیان و ارشاد و انواع الطاف تا راه حق را از راه باطل بداند و صواب را از خطاء و خیر را از شر تمیز دهد باعطای سمع و بصر که آلت ادراک آنهاست. و اشاره است بهر دو قسم دلیل از نقلی و عقلی در حالتی که این آدمی یا شکرکننده و یا کافر است و حضرت فرمود که آدمی را تعریف کردیم و خیر و شر را باو شناسانیدیم و آدمی یا فراگیرینده و یا واگذارنده است است و حمزه میگوید که آن حضرت را سؤال کردم از قول آن جناب عز و جل وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ یعنی «و اما قبیله ثمود که قوم صالح اند پس راه راست را بایشان نمودیم.» و حضرت فرمود یعنی ایشان را شناسا گردانیدیم فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی

ص: 455

یعنی «پس ایشان نابینائی ضلالت کفر را بر هدایت و راه راست ایمان برگزیدند» و فرمود و حال آنکه ایشان می شناختند و میدانستند.

حدیث کرد ما را احمد بن علی بن ابراهیم رضی اللَّه عنه از پدرش از محمد بن عیسی از یونس بن عبد الرحمن از ابن بکیر از حمزه بن محمد از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ یعنی «و هدایت نمودیم آدمی را بدو راه و حضرت فرمود یعنی نجد خیر و نجد شر و در بعضی از نسخ توحید شر بدون نجد است و نجد در لغت بمعنی راه بلند و زمین بلند است و اکثر مفسران نیز نجدین را مدد طریق که طریق خیر و راه شر است تفسیر کرده اند و اگر چه در شر بلندی و علوی نیست لیکن بجهتی آن را بلند نامیده چنان که عرب بامداد و شبانگاه را جدیدان و عصران و بردان میگویند و نظیر این در کلام ایشان بسیار است و در تفسیر حضرت بنا بر بعضی از نسخ نیز اشعاریست باین چه در شر ذکر نجد ننموده و بآوردن آن در خیر اکتفاء فرموده و در آن غیر آنچه ذکر شد نیز گفته اند.

حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن یحیی عطار رضی اللَّه عنه از پدرش از محمد بن یحیی از موسی بن جعفر بغدادی از عبید اللَّه دهقان از درست از آنکه او را حدیث کرده از حضرت صادق (ع) که فرمود شش چیز است که بندگان را در آنها هیچ صنع و کارگری نیست یعنی از صنعت خدای تعالی است نه آنکه صانعی ندارد یکی معرفت و شناخت چنان که مذکور شد و دویم جهل و نادانی که مقابل عقل با علم است و اول اصلی است و صاحب جند و لشکر و دویم از جمله جنود آنست و بعضی گمان کرده اند که مراد از آن فراموشی است بگمان آنکه آن امریست جدی و احتیاج بصانع ندارد و سیم و چهارم رضا و غضب یعنی عروض صفت خوشنودی و خشم و اما مقتضای آنها باختیار بندگان است و پنجم و ششم خواب و بیداری.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل رضی اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از محمد بن حسین از ابو شعیب محاملی از درست بن ابی منصور از برید بن معاویه عجلی از حضرت صادق (ع) که فرمود خدا را بر آفریدگانش حق شناختن نیست

ص: 456

که خود معرفت بهمرسانند پیش از آنکه ایشان را شناسا گرداند و خلق خدا را بر خدا حق شناسانیدنست که ایشان را شناسا گرداند و خدا را بر خلق آن حق است که چون ایشان را شناسا گرداند از او قبول کنند پدرم «ره» گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر حمیری از احمد بن محمد بن عیسی از حجال از ثعلبه بن میمون از عبد الاعلی بن اعین که گفت از حضرت صادق (ع) سؤال کردم از کسی که چیزی را نمی شناسد و هیچ نمیداند آیا بر او چیزی هست فرمودند حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن یحیی عطار (رضی اللَّه عنه) از احمد بن محمد بن عیسی از ابن فضال از داود بن فرقد از أبو الحسن ذکریا بن یحیی از حضرت صادق (ع) که فرمود آنچه خدا دانش آن را از بندگان پوشیده از ایشان برداشته شده و در آن تکلیفی ندارند.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن عبد اللَّه بن احمد بن ابی عبد اللَّه از پدرش از جدش احمد بن ابی عبد اللَّه از علی بن حکم از ابان احمر از حمزه بن طیار از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت بمن فرمود که بنویس پس بقلم من داد یعنی آن حضرت فرمود و من نوشتم که از قول و اعتقاد ما آنست که خدای عز و جل بر بندگان حجت می آورد بآنچه ایشان را آورده و عطاء فرموده و بایشان شناسانیده پس رسولی را بسوی ایشان فرستاد و کتاب خویش را بر او فرود آورد و در آن امر و نهی فرمود امر فرمود در آن بنماز و روزه بعد از آن رسول خدا بخواب رفت و نمازش قضاء شد پس خدا فرمود که من تو را بخواب کردم و من تو را بیدار کردم پس برو نماز کن تا مردم بدانند که چون چنین امری بایشان برسد ایشان را چه باید کرد و امر چنان نیست که ایشان میگویند هر گاه کسی بخوابد و نمازش قضاء شود هلاک شده و همچنین روزه که من تو را بیمار میکنم و من تو را تندرست میگردانم و چون تو را از بیماری شفاء دادم آن را قضاء کن بعد از آن حضرت صادق (ع) فرمود و همچنین هر گاه نظر کنی در همه چیزها کسی را در تنگی نیابی و نیابی کسی را مگر آنکه خدا را بر او حجت است و خدا را در باب او مشیت و نمیگویم که ایشان آنچه میخواهند میکنند بعد از آن فرمود بدرستی که خدا راه راست مینماید

ص: 457

و گمراه میگرداند یعنی بخود وامی گذارد و فرمود که مردم مأمور نشده اند مگر بچیزی که پست تر و کمتر از طاقت ایشان است و هر چیزی که مردم بآن مامور نشده اند میتوانند که آن را بجا آورند و هر چیزی که طاقت آن را ندارند از ایشان برداشته شده و لیکن بیشتر مردم هیچ خوبی در ایشان نیست پس آن حضرت (ع) این را خواند که لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ یعنی «نیست بر ناتوانان و عاجزان و نه بر بیماران و نه بر آنان که نیابند چیزی را که خرج کنند حرج و گناهی اگر از جهاد باز ایستند هر گاه خیر خواهی کنند از برای خدا و فرستاده اش.» و حضرت فرمود پس خدا تکلیف را از ایشان برداشت ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ تا آخر آیه که ترجمه اش اینست «که نیست بر نیکوکاران که خیر خواهانند هیچ راه سلامتی و عتابی و خدا آمرزنده مهربان است و نیز حرج و گناهی نیست بر آنها که از درماندگی چون آمدند بسوی تو تا ایشان را سوار کنی و حیوان دهی که بر آن سوار شوند.» گفتی که نمییابم آنچه را که بار کنم شما را بر آن پشت کردند و چشمهای ایشان پر بود از اشک زیرا که ایشان حیوانی را نمی یافتند که بر آن سوار شوند و وسعت نداشتند که آن را بخرند یا پیاده بجهاد روند.

«مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که قول آن حضرت که خدا راه راست مینماید و گمراه میگرداند معنیش آنست که خدای عز و جل در قیامت مؤمنان را بسوی بهشت راه مینماید و در روز قیامت ستمکاران را از بهشت گمراه میگرداند. خدای عز و جل فرموده که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و آن جناب عز و جل فرمود که وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ و ترجمه هر دو آیه و مراد از آنها مذکور شد.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید رضی اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از ابراهیم بن هاشم از اسماعیل بن مراد از یونس بن عبد الرحمن از حماد بن عبد الاعلی که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم که خدا تو را باصلاح

ص: 458

آورد و کارهایت را درست کند آیا در مردمان اداه و آلت حصولی قرار داده شده که بسبب آن معرفت را بیابند فرمود نه عرض کردم که پس تکلیف شده اند که تمام اسباب معرفت را تحصیل کنند تا معرفت بهم رسانند بدون تعریف خدا راوی میگوید که حضرت فرمودند بر خدا لازم است که بیان کند لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها یعنی «تکلیف نمیکند خدا و در رنج نمی افکند هیچ تنی را مگر آن مقدار که طاقت و توانائی و قدرت و گنجایش آن باشد بلکه آن را کمتر از قدر طاقت تکلیف فرموده چه طاقت فوق وسع است» لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها یعنی «و تکلیف نکند خدا هیچ نفسی را مگر آنچه او را عطاء فرموده و شناختن آن را بنفس داده.» و راوی میگوید که آن حضرت را سؤال کردم از قول خدای عز و جل وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فرمود که تا بشناساند ایشان را و آگاه گرداند آنچه او را خوشنود میسازد و آنچه او را بخشم می آورد.

بهمین اسناد از یونس بن عبد الرحمن از سعدان روایت است که آن را مرفوع میسازد بسوی حضرت صادق (ع) که فرمود خدای عز و جل هیچ نعمتی را بر بنده از بندگان انعام نفرموده مگر آنکه در باب آن حجت از جانب خود بر او لازم آورده و از او سؤال خواهد فرمود پس هر که خدا بر او منت گذاشت او را توانا ساخت حجتش بر او قیام کردن بآنچه او را تکلیف فرموده و محافظت آنست و قیام بتحمل و مشقت آنکه از او پست تر باشد بحسب مرتبه از آنان که از او ضعیف ترند و هر که خدا بر او منت گذاشت و او را توانگر ساخت حجتش بر او مال اوست که در آن تعهد و بازجوئی فقراء و احوال ایشان بنوافل و مستحباتی که دارد بر او واجب باشد و هر که خدا بر او منت گذاشت و او را بزرگوار گردانید در خانه خویش که مراد از آن قبیله و عشیره است و او را در صورتش صاحب جمال ساخت و نزد مردم معروف و روشناس شد حجت خدا بر او آنست که خدا را بر این نعمت حمد و ثناء گوید و بر غیر خود توقع نورزد و گردنکشی نکند که حقوق ضعفاء و ناتوانان را بجهت حال شرف و جمال و شهرتش منع کند.

ص: 459

پدرم رضی اللَّه عنه گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر حمیری از احمد بن محمد از ابن فضال از علی بن عقبه از پدرش که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود کار خود را از برای خدا و رضای او قرار دهید و آن را از برای مردم و نمودن بایشان قرار مدهید زیرا که آنچه از برای خدا باشد از برای خدا است یعنی خدا آن را قبول میفرماید و باو نفع میرساند و آنچه از برای مردم باشد بسوی خدا بالا نمیرود و با مردم بجهت دین خود مخاصمه و گفتگو نکنید زیرا که مخاصمه دل را بیمار میگرداند یا آلت بیماری آنست بدرستی که خدای عز و جل بپیغمبرش صلی اللَّه علیه و آله فرمود که إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ یعنی «بدرستی که تو هدایت نمیکنی آنکه را که دوست میداری و لیکن خدا هدایت میکند هر که را که میخواهد.» و فرمود که أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ بآن معنی که گذشت مردم را واگذارید زیرا که مردم از مردم فرا گرفتند و شما از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرا گرفته اید بدرستی که شنیدم از پدرم (ع) که میفرمود چون خدای عز و جل بر بنده بنویسد و واجب کند که در این امر که تشیع است داخل شود بسوی آن شتابان تر باشد از مرغ بسوی آشیانه خویش.

حدیث کرد ما را پدرم رضی اللَّه عنه گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از ابن ابی عمیر از محمد بن حمران از سلیمان بن خالد از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت فرمود بدرستی که خدای تبارک و تعالی چون خوبی را نسبت ببنده اراده کند در دلش نشانه از نور را پدید آورد و گوشهای دلش را بگشاید و فرشته را بر او بگمارد که او را بر راستی و صواب بدارد و چون بدی را نسبت ببنده اراده فرماید در را گمراه گرداند پس این آیه را خواند که فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ بآن معنی که گذشت: «مترجم گوید» که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که خدای عز و جل

ص: 460

ببنده اش بدی را اراده نمی کند مگر بجهت گناهی که بنده آن را مرتکب می شود و بآن مستوجب این می شود که بر دلش مهر گذارد و شیطانی را بر او بگمارد که او را گمراه گرداند و با او چنین نمیکند مگر با استحقاق و سزاواری و گاه باشد که خدای عز و جل فرشته را بر بنده اش میگمارد که او را براستی و صواب میدارد با استحقاق یا بفضل و برحمت خویش مخصوص میسازد هر که را که میخواهد و خدای عز و جل فرمود که وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ یعنی «و هر که خود را بر کوری دارد از یاد کردن خداوند بخشاینده بآن که بحقیقت آن عارف باشد و از نظر کردن بحجتهای روشن آن جناب چشم بپوشد تقدیر کنیم از برایش شیطانی را یعنی بجهت این تن بکوری دادن و تجاهل و نادانی بر خود بستن ویرا باز گذاریم و نظر التفات را از او باز گیریم و در نزد این حال شیطان بر او دست یابد پس این شیطان او را مصاحب و همنشین است و پیوسته باغوا و اضلال و وسوسه او مشغول باشد».

حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن محمد بن عبد الوهاب گفت که خبر داد ما را احمد بن فضل بن مغیره گفت که حدیث کرد ما را منصور بن عبد اللَّه بن ابراهیم بن اصبهانی گفت که حدیث کرد ما را ابو شعیب محاملی از عبد اللَّه بن مسکان از ابو بصیر از حضرت صادق (ع) که از معرفت سؤال شد که آیا آن مکتب است که مردم آن را اکتساب مینمایند و بکسب حاصل میکنند فرمود نه بآن حضرت عرض شد که هر گاه چنین باشد پس آن از صنع خدای عز و جل و عطای او است فرمود آری و بندگان را در آن هیچ صنعی نیست و ایشان را است اکتساب اعمال خویش و آن حضرت (ع) فرمود که افعال بندگان مخلوق است بخلق تقدیر نه خلق تکوین و معنی این آنست که خدای تبارک و تعالی پیوسته عالم بوده بمقادیر آنها پیش از بودن آنها.

حدیث کرد ما را عبد الواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری عطار «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری از حمدان بن سلیمان که گفت عریضه بخدمت امام رضا (ع) نوشتم و او را از افعال بندگان سؤال میکردم که آیا آنها مخلوقند

ص: 461

یا مخلوق نیستند حضرت (ع) نوشت که افعال بندگان در علم خدای تعالی مقدور بود دو هزار سال پیش از آفریدن بندگان حدیث کرد ما را پدرم «رضی اللَّه» گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه از قاسم بن محمد اصبهانی از سلیمان بن داود منقری از حفص بن غیاث نخعی قاضی که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که هر که عمل کند بآنچه دانسته کفایت شود آنچه را که ندانسته باشد.

«باب شصت و سیم» در ذکر مجلس حضرت امام رضا (ع) با اهل

دینها و صاحبان مقالها مثل جاثلیق و رأس الجالوت و سر کردگان صائبان و هر بذ بزرگتر و آنچه در باب توحید با عمران صابی بآن در نزد مأمون تکلم فرمود و جاثلیق در باب سی و هفتم مذکور شد و صائبان جمع صائبی است یعنی ستاره پرست و در قاموس میگوید که ایشان گمان دارند که بر دین نوح (ع) اند و قبیله ایشان از مهب شمال است در نزد منصف روز و هر بذ بکسر هاء و باء و سکون راء مجوسی که آتش بر می افروزد و در خدمت آن میباشد و در قاموس بزرگان هند و علماء ایشان و حافظ آتش خانه از برای هند و خدمتکاران آتش مجوس را بر سبیل تردید ذکر کرده.

حدیث کرد ما را ابو محمد جعفر بن علی بن احمد فقیه قمی بعد از آن ایلاقی «رضی اللَّه» گفت که خبر داد ما را ابو محمد حسن بن محمد بن علی بن صدقه قمی گفت که حدیث کرد مرا ابو عمرو محمد بن عبد العزیز انصاری کچی گفت که حدیث کرد مرا کسی که از حسن بن محمد نوفلی و بعد از آن هاشمی شنیده بود که میگفت چون حضرت علی بن موسی الرضا (ع) علیهما السلام بر مأمون وارد شد مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اصحاب مقالات را مثل جاثلیق و رأس الجالوت و رؤسای صائبان و هربذ اکبر و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و متکلمان را از برایش جمع کند تا آنکه سخن

ص: 462

حضرت و سخن ایشان را بشنود پس فضل بن سهل ایشان را جمع کرد و بعد از آن مأمون را باجتماع ایشان اعلام نمود مأمون گفت که ایشان را بر من داخل کن و فضل چنان کرد پس مأمون ایشان را مرحبا گفت و گفت که خوش آمدید بعد از آن بایشان گفت که من شما را جمع نکرده ام مگر بخیر و خوبی و این را دوست داشته ام که با پسر عموی من همین شخص مدنی که تازه بر من وارد شده و باینجا آمده مباحثه کنید و چون بامداد شود صبح زود به نزد من آئید و بر من داخل شوید و باید که یکی از شما تخلف نکند و باز پس نماند گفتند که شنیدیم و اطاعت میکنیم و مادر بامداد یا امیر المؤمنین می آئیم ان شاء اللَّه تعالی حسن بن محمد نوفلی گفت که در بین آنکه ما در نزد أبو الحسن حضرت امام رضا (ع) در حدیثی از خویش مشغول بودیم ناگاه یا سر بر ما داخل شد و یا سر متوجه شغل و کار ابو الحسن حضرت امام رضا (ع) بود و لهذا او را یاسر خادم میگفتند پس بآن حضرت عرض کرد که ای آقای من امیر المؤمنین تو را سلام میرساند و عرض میکند که برادرم فدای تو باد بدرستی که اصحاب مقالات و اهل ادیان و متکلمان از همه ملتها در نزد من اجتماع کرده اند پس رأی خود را در بامداد کردن بر ما نظر کن اگر سخن ایشان را دوست داری و خواهی که کلام ایشان را بشنوی و اگر این را ناخوش داشته باشی زحمت مکش و اگر دوست داشته باشی که ما بسوی تو شویم و بخدمت آئیم این امر بر ما سبک و آسان باشد حضرت امام رضا (ع) فرمود که سلام مرا باو برسان و باو بگو که من دانستم آنچه را که اراده کرده و من در بامداد بسوی تو میشوم و بنزد تو می آیم ان شاء اللَّه تعالی حسن بن محمد نوفلی میگوید که چون یا سر رفت حضرت بسوی ما التفات فرمود و فرمود که ای نوفلی تو از اهل عراقی و دل نرمی کسی که از اهل عراق باشد غلظتی ندارد یعنی عراقیان دلهای صافی دارند و مطلب را خوب میفهمند پس از جمع کردن پسر عمویت اهل شرک و اصحاب مقالات را بر ما در نزد تو چه باشد و از این چه میفهمی من عرض کردم که فدای تو گردم میخواهد که امتحان کند و دوست میدارد که آنچه را که در نزد تو است بشناسد

ص: 463

و بداند که چه میدانی و هر آینه بر بنیادی استواری ندارد بنا گذاشته و بخدا قسم که آنچه بنا گذاشته بد بنائیست حضرت (ع) بمن فرمود که بنای او در این باب چیست عرض کردم که اصحاب بدعتها و کلام یعنی حکما و متکلمان خلاف علمایند و بیانش آنست که عالم چیزی را که ناشایسته و ناشناخته نباشد انکار نمیکند و اصحاب مقالات و متکلمان و اهل شرک اصحاب انکار و مباحثه اند که یک دیگر را ناگاه میگیرند و حیران و سرگردان میکنند اگر بر ایشان حجت آوری که خدا یکیست میگویند که یکی بودن او را تصحیح و درست کن و اگر بگوئی که محمد فرستاده خدا است میگویند که رسالت و پیغمبری او را ثابت کن بعد از آن با این کس مباحثه میکنند و او را سرگردان مینمایند و او بحجت خویش بر ایشان باطل میکند و ایشان با او مغالطه مینمایند و او را در غلط میافکنند تا آنکه قول خود را وامیگذارد پس از ایشان حذر کن و بترس فدای تو گردم حسن میگوید که حضرت (ع) تبسم فرمود و بعد از آن فرمود که ای نوفلی آیا میترسی که حجت مرا بر من قطع کنند و مرا نگذارند که آن را تمام کنم عرض کردم بخدا قسم من هرگز بر تو نترسیده ام و امید دارم که خدا تو را بر ایشان ظفر و فیروزی دهد ان شاء اللَّه حضرت بمن فرمود ای نوفلی آیا دوست میداری که بدانی که مأمون کی پشیمان می شود عرض کردم آری حضرت (ع) فرمود که چون حجت آوردن مرا بر اهل توریه بتوریه ایشان بشنود و همچنین بر اهل انجیل بانجیل ایشان و بر اهل زبور بزبور ایشان و بر صائبان بزبان عبری ایشان و بر صاحبان آتشکده بلغت فارسی ایشان و بر اهل روم بزبان رومی ایشان و بر اصحاب مقالات بلغتهای ایشان و چون هر صنفی را قطع کنم و مغلوب سازم و حجتش باطل شود و گفتار خود را واگذارد و بقول من رجوع کند مأمون بداند که آنجائی که او در راه آنست استحقاق آن را ندارد و او سزاوار از برای آن نیست پس در نزد آن پشیمانی از او خواهد بود و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و چون صبح کردیم فضل بن سهل بنزد ما آمد و بآن حضرت عرض کرد که فدای تو گردم پسر عمویت تو را انتظار میکشد و قوم اجتماع کرده اند پس رائیت در باب آمدن در نزد او چیست حضرت امام رضا (ع) بفضل فرمود که مرا پیشی گیر که من بجانب شما می آیم

ص: 464

ان شاء اللَّه بعد از آن وضو ساخت و شربتی سویق آشامید و قدری از آن را بما نوشانید و بیرون آمد ما با او بیرون آمدیم تا بر مأمورین داخل شدیم و دیدیم که مجلس با اهل آن پر است و مردم بسیاری در آن جمع شده اند و محمد پسر امام جعفر صادق (ع) با گروهی از فرزندان ابو طالب و بنی هاشم و نسقچیان لشکر حاضرند و چون امام رضا (ع) داخل شد مأمون برخاست و محمد بن جعفر و همه بنی هاشم برخاستند و پیوسته ایستاده بودند و امام رضا (ع) با مأمون نشسته بود تا آنکه ایشان را بنشستن امر فرمود و ایشان نشستند پس مأمون همواره رو بحضرت داشت و ساعتی او را حدیث میکرد بعد از آن بجانب جاثلیق ملتفت شد و گفت که ای جاثلیق اینک پسر عموی منست علی بن موسی بن جعفر و او از فرزندان فاطمه دختر پیغمبر ما و پسر علی بن ابی طالب است صلوات اللَّه علیهم اجمعین و من دوست میدارم که تو با او سخن کنی و با او محاجه نمائی که بر یک دیگر حجت آورید و او را انصاف دهی و بی انصافی نکنی جاثلیق گفت که یا امیر المؤمنین چگونه محاجه کنم با مردی که بر من حجت می آورد بکتابی که منکر آنم و پیغمبری که باو ایمان ندارم امام رضا (ع) بجاثلیق گفت که ای نصرانی پس اگر بانجیل خودت بر تو حجت آورم آیا بآن اقرار و اعتراف میکنی جاثلیق گفت که آیا من بر دفع آنچه انجیل بآن نطق کرده قدرت دارم آری بخدا قسم که بر رغم انف خویش که بینی خود را بخاک مالم بآن اقرار میکنم امام رضا (ع) بجاثلیق فرمود که از آنچه از برایت ظاهر شده و از هر چه خواهی سؤال کن و جواب را بفهم جاثلیق گفت که در باب پیغمبری عیسی و کتابش چه میگوئی آیا از این دو چیزی را انکار میکنی امام رضا (ع) فرمود که من اقرار دارم بپیغمبری عیسی و کتابش و آنچه امتش را بآن بشارت داده و حواریان بآن اقرار کرده اند و بنا بر بعضی از نسخ توحید و بحواریان اقرار کرده ام و کافرم بپیغمبری عیسائی که بپیغمبری محمد (ص) و بکتابش اقرار نکرده و امتش را باو بشارت نداده جاثلیق گفت آیا چنان نیست که احکام بدو شاهد عادل قطع شود حضرت فرمود بلی چنین است جاثلیق گفت پس دو شاهد را اقامه کن بر پیغمبری محمد از غیر اهل ملت خویش از آنکه فرقه نصاری او را انکار نمیکنند و از ما مثل این را از غیر اهل

ص: 465

ملت ما سؤال کن امام رضا (ع) فرمود که اکنون انصاف آوردی ای نصرانی آیا آن عادلی را که در نزد مسیح حضرت عیسی بن مریم مقدم است از من قبول نمیکنی جاثلیق گفت که آن عادل کیست او را از برایم نام ببر حضرت فرمود چه میگوئی در باب یوحنای دیلمی گفت به به دوست ترین مردم را در نزد مسیح ذکر کردی حضرت فرمود پس تو را قسم میدهم که آیا انجیل باین نطق کرده که یوحنا گفت که مسیح مرا خبر داد بدین محمد عربی و مرا باو بشارت داد که بعد از او میباشد پس من حواریان را باو بشارت دادم و ایشان بآن حضرت ایمان آوردند جاثلیق گفت که یوحنا این را ذکر کرده و بپیغمبری مردی و باهل بیت و وصیش بشارت داده و بیان نکرده که این در چه زمان میباشد و آن گروه را از برای ما نام نبرده تا ما ایشان را بشناسیم امام رضا (ع) فرمود پس اگر کسی را بنزد تو آوریم که انجیل را بخواند و ذکر محمد و اهل بیت و امتش را بر تو تلاوت کند آیا بآن ایمان می آوری جاثلیق گفت ایمانی استوار و راست امام رضا (ع) بنسطاس رومی فرمود که حفظ کردنت کتاب سیم از انجیل را چگونه است گفت که چه حافظ و نگاه دارنده ام آن را و بسیار خوب میدانم بعد از آن بسوی رأس الجالوت التفات فرمود و باو فرمود که آیا چنان نیستی که انجیل را بخوانی گفت بلی بجان خودم قسم که آن را میتوانم خواند حضرت فرمود پس کتاب سیم از انجیل را بر من فراگیر یعنی آن را بگیر تا من بخوانم و تو در آن نگاه کنی پس اگر ذکر محمد و اهل بیت و امتش در آن باشد از برایم شهادت دهید و اگر ذکرش در آن نباشد از برایم شهادت ندهید بعد از آن حضرت (ع) کتاب سیم را خواند تا چون بذکر پیغمبر (ص) رسید ایستاد و فرمود که ای نصرانی تو را بحق مسیح و مادرش سؤال میکنم که آیا میدانی که من بانجیل عالمم جاثلیق گفت آری بعد از آن ذکر محمد و اهل بیت و امتش را بر ما تلاوت فرمود و فرمود که ای نصرانی چه میگوئی اینک قول عیسی بن مریم است پس اگر آنچه را که انجیل بآن نطق میکنند تکذیب کنی بحقیقت که عیسی و موسی علیهما السلام را تکذیب کرده و در هر زمان که این ذکر را انکار نمائی کشتن بر تو واجب شود زیرا که تو چنان باشی که بپروردگار خویش و پیغمبر خویش و بکتاب خویش کافر شده باشی جاثلیق گفت که انکار

ص: 466

نمیکنم آنچه را که از برایم ظاهر شده از انجیل و من بآن اقرار دارم امام رضا (ع) فرمود که بر اقرارش شاهد باشید بعد از آن فرمود که ای جاثلیق از آنچه از برایت ظاهر شده سؤال کن جاثلیق گفت که مرا خبر ده از حواریان عیسی بن مریم که شماره ایشان چند بود و از علمای انجیل که چند نفر بودند امام رضا (ع) فرمود که بر شخص آگاه فرمود آمدی و از کسی سؤال کردی که این را خوب میداند اما حواریان دوازده نفر بودند و فاضلتر و داناترین ایشان الوقا بود و اما علمای نصاری سه کس بودند یکی یوحنای بزرگتر که در شهر اج میبود و دیگری یوحنا که در شهر قرقیسیا بود و سیم یوحنای دیلمی که در شهر رخان بود و ذکر پیغمبر (ص) و ذکر اهل بیت و امتش در نزد او بود و او همان است که امت عیسی و بنی اسرائیل را بآن حضرت بشارت داد بعد از آن بجاثلیق فرمود که ای نصرانی بخدا قسم که ما ایمان داریم بعیسائی که بمحمد (ص) ایمان آورده بود و ما بر عیسای شما چیزی را عیب نمیکنیم مگر ضعف و کمی روزه و نماز او را جاثلیق گفت بخدا قسم که علم خود را فاسد و تباه کردی و امر خود را ضعیف گردانیدی و من هیچ گمان نمیکردم مگر این را که تو از همه اهل اسلام داناتری امام رضا (ع) فرمود که این امر چگونه است و از چه دانستی که من اعلم اهل اسلام نیستم و علم خود را فاسد کردم و کارم را ضعیف گردانیدم جاثلیق گفت که از گفتارت که عیسی ضعیف و کم نماز و کم روزه بود و عیسی هرگز یک روز افطار نکرد و هرگز در یک شب نخوابید و پیوسته در روز روزه و در شب بنماز ایستاده بود امام رضا (ع) فرمود که از برای که روزه میشد و نماز میکرد راوی میگوید که جاثلیق گنگ شد و منقطع گردید امام رضا (ع) فرمود که ای نصرانی تو را از یک مسأله سؤال میکنم جاثلیق گفت سؤال کن پس اگر علم آن در نزد من باشد و آن را بدانم تو را جواب گویم امام رضا (ع) فرمود چه انکار کرده که عیسی (ع) مردگان را باذن خدای عز و جل زنده میگردانید جاثلیق گفت که این را انکار کردم از جانب آنکه هر کس که مردگان را زنده گرداند و کور مادر زاد و پیس را به کند پروردگاریست که سزاواری دارد از برای آنکه پرستیده شود امام رضا (ع) فرمود پس بدرستی که یسع مثل آنچه عیسی کرد کرده بود چه بر روی آب

ص: 467

راه رفت و مردگان را زنده گردانید و کور مادر زاد و پیس را به کرد و امتش او را پروردگار فرا نگرفتند و کسی او را از غیر خدای عز و جل نپرستید و حزقیل پیغمبر مثل آنچه عیسی بن مریم (ع) کرد کرده بود چه او سی و پنج هزار نفر را بعد از مردن ایشان بشصت سال زنده گردانید بعد از آن حضرت بجانب راس الجالوت التفات کرد باو فرمود که ای راس الجالوت آیا در توریه این گروه را در جوانان بنی اسرائیل مییابی که بخت نصر که معنیش بچه بت نصر نام است ایشان را از دلیران بنی اسرائیل برگزید در هنگامی که غزوه بیت المقدس نمود بعد از آن ایشان را بسوی بابل برگردانید پس خدای عز و جل حزقیل را بسوی ایشان فرستاد و ایشان را زنده گردانید و اینک در توریه مذکور است و کسی غیر از کافر از شما این را دفع نمیکند راس الجالوت گفت که ما این را شنیده ایم و این را شناخته ایم حضرت فرمود که راست گفتی بعد از آن گفت که ای یهودی این کتاب و سفر از توریه را بر من فرا گیر و آن حضرت (ع) از توریه چند آیه را بر ما خواند و آن یهودی شروع کرد که بجهت خواندن حضرت خود را می جنبانید یا آن را ترجیح میداد و تعجب میکرد بعد از آن رو بآن نصرانی آورد و فرمود که ای نصرانی آیا این گروه پیش از عیسی بودند یا عیسی پیش از ایشان بود گفت بلکه ایشان پیش از او بودند امام رضا (ع) فرمود که قریش اجتماع کردند و بخدمت رسول خدا (ص) آمدند و از آن حضرت خواستند که مردگان ایشان را از برای ایشان زنده گرداند پس علی بن ابی طالب (ع) را با ایشان فرستاد و بآن حضرت فرمود که برو بسوی این دشت و ببلندترین آواز خویش بنامهای آن گروهی که از ایشان سؤال میکنند نداء کن که ای فلان و ای فلان و ای فلان محمد رسول خدا (ص) بشما میگوید که برخیزید باذن خدای عز و جل پس ایشان برخاستند و خاک را از سرهای خویش میافشاندند و قریش شروع کردند که ایشان را از حال و کار ایشان می پرسیدند پس ایشان را خبر دادند که محمد بپیغمبری مبعوث شده و گفتند که ما دوست داشتیم که دریابیم و باو ایمان آوریم و هر آینه کور مادرزاد و پیس و دیوانگان را به کرد و چهار پایان و مرغان و جن و شیاطین با او سخن گفتند و ما او را از غیر خدای عز و جل پروردگار فرا نگرفتیم و از برای هیچ یک از این گروه فضل ایشان را انکار نکردیم و در هر زمان که

ص: 468

شما عیسی را پروردگار فرا گرفتید شما را روا باشد که یسع و حزقیل را پروردگار فرا گیرید زیرا که ایشان مثل آنچه عیسی کرده از زنده گردانیدن مردگان و غیر آن کرده بودند بدرستی که گروهی از بنی اسرائیل از بلاد و منزلهای خویش از طاعون گریختند و ایشان چندین هزار نفر بودند بجهت احتراز کردن از مرگ پس خدا ایشان را در یک ساعت میرانید بعد از آن اهل آن ده قصد کردند و بر دور ایشان دیواری کشیدند و حظیره ساختند و ایشان پیوسته در آن حظیره بودند تا آنکه استخوانهای ایشان پوسید و کهنه شدند بعد از آن پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل بایشان گذشت و از ایشان و از بسیاری استخوانهای کهنه تعجب کرد و خدای عز و جل بسوی او وحی فرمود که آیا دوست میداری که ایشان را از برایت زنده کنم و تو ایشان را بترسانی عرض کرد آری ای پروردگار من پس خدای عز و جل بسوی او وحی فرمود که ایشان را نداء کن آن پیغمبر گفت که ای استخوانهای کهنه برخیزید باذن خدای عز و جل پس ایشان همه برخاستند در حالی که زندگان بودند و خاک را از سرهای خود میافشاندند بعد از این ابراهیم خلیل خداوند رحمان (ع) در هنگامی که مرغان را گرفت و آنها را پاره پاره نمود و از آنها پاره را بر هر کوهی گذاشت پس آنها را آواز داد و آنها رو آوردند و بسویش می شتافتند بعد از آن موسی بن عمران و اصحاب هفتاد نفرش که ایشان را برگزیده بود با او بسوی آن کوه شدند و گفتند که تو خدای سبحانه را دیده پس او را بما بنما چنان که تو او را دیده موسی بایشان فرمود که من او را ندیده ام گفتند که هرگز تو را تصدیق نمیکنیم تا خدا را آشکارا ببینیم پس صاعقه ایشان را گرفت و ایشان همه- سوختند که یکی از ایشان باقی نماند و موسی تنها ماند پس عرض کرد که ای پروردگار من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را برگزیدم و ایشان را آوردم و من تنها برمیگردم پس قوم من چگونه مرا تصدیق میکنند بچیزی که من ایشان را بآن خبر دهم پس اگر میخواستی ایشان را و مرا پیش از این هلاک کرده بودی آیا ما را هلاک میکنی بآنچه سبک خردان و بی عقلان از ما کرده اند پس خدای عز و جل ایشان را بعد از مردن ایشان زنده گردانید و هر چیزی که من آن را از برایت ذکر کردم از اینکه مذکور شد بر دفع آن قدرت نداری

ص: 469

زیرا که توریه و انجیل و زبور و فرقان بآن نطق کرده اند و اگر چنان باشد که هر که مردگان را زنده گردانیده باشد و کور مادرزاد و پیس و دیوانگان را به کرده باشد پروردگار فراگرفته شود از غیر خدای عز و جل پس همه این گروه را پروردگاران فراگیرای نصرانی چه میگوئی پس جاثلیق گفت که قول قول تو است و لا اله الا الله یعنی «نیست خدائی بجز خدا» و عیسی خدا نیست بعد از آن حضرت بجانب راس الجالوت ملتفت شد و فرمود که ای یهودی رو بمن آور تا تو را سؤال کنم بآن ده معجزه که بر موسی بن عمران فرود آورده شد که آیا خبر محمد و امتش را در توریه باین طریق نوشته مییابی که چون امت آخر که پیروان شتر سوار بیایند در حالی که پروردگار را تسبیح و تنزیه کنند از روی جد و حقیقت و در نهایت سعی و کوشش تسبیحی تازه و نو در کنشتهای تازه باید که بنی اسرائیل بایشان و بپادشاهی و مملکت ایشان پناه برند تا دلهای ایشان آرام گیرد زیرا که در دستهای ایشان شمشیرها است که بآنها از امتهای کافر که در اطراف زمینند کینه میکشند آیا این مطلب در توریه همچنین نوشته شده است راس الجالوت گفت آری ما آن را همچنین مییابیم بعد از آن بجاثلیق فرمود که ای نصرانی دانش تو بکتاب شعیا چگونه است گفت که آن را حرف بحرف می شناسم حضرت بهر دو فرمود که آیا این را از کلام او می شناسید که ای قوم بدرستی که من صورت الاغ سوار را دیدم که رداهای نور را در پوشیده و شتر سوار را دیدم که روشنیش چون روشنی ماه بود گفتند که شعیا این را گفته امام رضا (ع) فرمود که ای نصرانی آیا در انجیل قول عیسی را می شناسی که فرمود بدرستی که من رونده ام بسوی پروردگار شما و پروردگار خویش و فارقلیطا که در میان حق و باطل فرق میکند و جدائی میافکند آینده است و او همانست که از برای من بحق گواهی میدهد چنان که من از برایش گواهی داده ام و او است آنکه هر چیزی را از برای شما تفسیر و بیان میکند و او همانست که رسوائیهای امتها را آشکار مینماید و او همانست که ستون کفر را می شکند جاثلیق گفت که خبری را ذکر نکردی از آنچه در انجیل است مگر آنکه ما بآن اقرار داریم حضرت فرمود که ای جاثلیق آیا این را در انجیل ثابت مییابی گفت آری امام رضا (ع) فرمود که ای جاثلیق آیا مرا خبر نمیدهی

ص: 470

از انجیل اول که در هنگامی که آن را نیافتید و گم کردید آن را در نزد که یافتید و که این انجیل را از برای شما وضع کرد جاثلیق بحضرت گفت که ما انجیل را مفقود نیافتیم مگر یک روز تا آنکه آن را نو و تازه یافتیم و پس یوحنا و متی آن را از برای ما بیرون آوردند امام رضا (ع) فرمود که چه کمست شناخت تو بر انجیل و علمای آن پس اگر این امر چنان باشد که تو گمان داری پس چرا در انجیل اختلاف کرده اید و جز این نیست که اختلاف واقع شده در این انجیلی که امروز در دستهای شما است و اگر اختلاف در زمان اول میبود شما در این انجیل اختلاف نمیکردید و لیکن من علم این را بتو میرسانم و بدان که چون انجیل اول ناپدید شد نصاری اجتماع کردند و بسوی علمای خویش آمدند و بایشان گفتند که عیسی بن مریم کشته شد و ما انجیل را نمی یابیم و شما علمائی پس در نزد شما چه باشد الوقا و مرقابوس بایشان گفتند که انجیل در سینه های ما است و ما آن را در هر یک شنبه سفر بسفر و کتاب بکتاب بسوی شما بیرون می آوریم پس بر این اندوهناک نباشید و کنشتها را خالی نگذارید که ما بزودی در هر یک شنبه آن را بر شما میخوانیم تا آن که همه انجیل را از برای شما جمع کنیم پس الوقا و مرقابوس و یوحنا و متی نشستند و این انجیل را از برای شما وضع کردند بعد از آنکه شما انجیل اول را نیافتید و جز این نیست که این چهار نفر شاگردان کسان اول بودند آیا این را دانسته بودی جاثلیق گفت که اما این را ندانسته بودم و اکنون این را دانستم و از فضل و علم تو بانجیل از برایم ظاهر شد و چیزی چند شنیدم از آنچه تو آن را دانسته که دلم گواهی داد باینکه آنها حق است پس بسیاری از فهم را زیاد کردم امام رضا (ع) بجاثلیق فرمود که گواهی این گروه در نزد تو چونست گفت که جائز و روا است چه این گروه علمای انجیلند و هر چه بآن گواهی داده اند حق است امام رضا (ع) بمأمون و کسانی که در نزد او حاضر بودند از اهل بیتش و از غیر ایشان فرمود که بر او گواه باشید گفتند که گواه شدیم پس حضرت (ع) بجاثلیق فرمود که بحق پسر و مادرش تو را قسم میدهم که آیا میدانی که متی گفته که مسیح همان پسر داود پسر ابراهیم پسر اسحق پسر یعقوب پسر یهود پسر خضرونست و مرقابوس در باب نسب عیسی بن مریم گفته است که او کلمه و سخن خدا

ص: 471

است که آن را در تن آدمی فرود آورده پس آن کلمه انسانی شده و الوقا گفته است که عیسی بن مریم و مادرش دو انسانی بودند از گوشت و خون پس روح القدس در ایشان داخل شد و بعد از آن آیا تو قائلی که از گواهی عیسی بر خودش اینست که حق بشما میگویم که بسوی آسمان بالا نمیرود مگر آنچه یا آنکه از آن فرود آمده باشد مگر شتر سواری که خاتم پیغمبرانست زیرا که او بسوی آسمان بالا میرود و فرود می آید پس در این قول چه میگوئی جاثلیق گفت که اینک قول عیسی است و ما این را انکار نمیکنیم امام رضا (ع) فرمود پس چه میگوئی در باب گواهی الوقا و مرقابوس و متی بر عیسی و آنچه او را بسوی آن نسبت داده اند جاثلیق گفت که بر عیسی دروغ گفته اند امام رضا (ع) فرمود که ای قوم آیا چنان نیست که ایشان را تعدیل نمود و ستود و گواهی داد که ایشان علمای انجیلند و قول ایشان حق است جاثلیق گفت که ای عالم مسلمانان و کسی که از همه اهل اسلام داناتری من دوست میدارم که مرا از امر این گروه معاف داری امام رضا (ع) فرمود که ما چنین کردیم و تو را معاف داشتیم و از امر ایشان واگذاشتیم ای نصرانی بپرس از هر چه از برایت ظاهر شده جاثلیق گفت که باید غیر من از تو بپرسد نه من بحق مسیح که من گمان ندارم که در میان علمای مسلمانان کسی مثل تو باشد پس امام رضا (ع) بجانب راس الجالوت ملتفت شد و باو فرمود که تو از من میپرسی یا من از تو بپرسم راس الجالوت گفت که من از تو میپرسم و من چنان نیستم که از تو حجتی را قبول کنم مگر از توریه یا از انجیل یا از زبور داود یا از آنچه در صحف ابراهیم و موسی است امام رضا (ع) فرمود که از من حجتی را قبول مکن مگر بآنچه توریه بآن نطق میکند بر زبان موسی بن عمران و انجیل بر زبان عیسی بن مریم و زبور بر زبان داود راس الجالوت گفت که پیغمبری محمد (ص) را از کجا ثابت میکنی امام رضا (ع) فرمود که موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود که خلیفه خدای عز و جل است در زمین بپیغمبریش گواهی داده اند راس الجالوت بحضرت گفت که قول موسی بن عمران را ثابت گردان امام رضا (ع) فرمود که ای یهودی آیا میدانی که موسی بن عمران بنی اسرائیل را وصیت نمود و بایشان فرمود که زود باشد که شما را پیغمبری از برادران شما بیاید پس باو تصدیق

ص: 472

کنید و از او بشنوید آیا از برای بنی اسرائیل برادرانی را غیر از فرزندان اسماعیل میدانی اگر چنان باشی که خویش اسرائیل را که یعقوب است نسبت باسماعیل و نسبی را که در میان ایشانست از جانب ابراهیم بشناسی راس الجالوت گفت که این از قول موسی است و ما این را دفع نمیکنیم امام رضا (ع) فرمود که آیا شما را از برادران اسرائیل پیغمبری غیر از محمد (ص) آمده راس الجالوت گفت نه امام رضا (ع) فرمود آیا چنان نیست که این امر در نزد شما بصحت پیوسته باشد گفت آری و لیکن دوست میدارم که این را از توریه از برایم درست کنی امام رضا (ع) فرمود که آیا این را انکار میکنی که توریه بشما میگوید که شما را نور از کوه طور سیناء آمد و از کوه ساعیر از برای مردم روشن شد و از کوه فاران بر ما آشکار گردید راس الجالوت گفت که این سخنان را میشناسم و تفسیر و بیان اینها را نمی شناسم امام رضا (ع) فرمود که من تو را بآن خبر میدهم اما قول او که نور از جانب طور سیناء آمد همان وحی خدای تبارک و تعالی است که بر بالای کوه طور سیناء آن را بر موسی فرمود آورد و اما قول او که از کوه ساعیر از برای مردم روشن شد همان کوهی است که خدای عز و جل بسوی عیسی بن مریم وحی فرمود و او بر بالای آن بود و اما قول او که از کوه فاران بر ما آشکار گردید پس آن کوهی است از کوههای مکه که در میان آن و مکه یک روز را هست و شیعیان پیغمبر (ع) در آنچه تو و اصحاب میگوئید در توریه گفته است که دو سواری را دیدم که زمین از برای ایشان روشن شد و یکی از آن دو سوار بر الاغ سوار بود و دیگری بر شتر پس الاغ سوار کیست و شتر سوار کیست راس الجالوت گفت که من ایشان را نمی شناسم پس مرا بایشان خبر ده حضرت فرمود که اما الاغ سوار عیسی است و اما شتر سوار محمد آیا این را از توریه انکار میکنی گفت نه این را انکار نمیکنم بعد از آن امام رضا (ع) فرمود که آیا حیقوق پیغمبر (ص) را می شناسی گفت آری من باو عارفم و او را می شناسم حضرت فرمود که حیقوق گفته و کتاب شما بآن نطق میکند که خدا بیان را از کوه فاران آورد و آسمانها از تسبیح احمد و امتش پر شد و لشکرش در دریا حمله میبرند چنان که در بیابان حمله میبرند و بعد از خرابی و ویرانی بیت المقدس ما را کتاب تازه می آورد و مقصودش از این کتاب قرآنست

ص: 473

آیا این را می شناسی و باین ایمان داری راس الجالوت گفت که حیقوق این را گفته و ما قول او را انکار نمیکنیم امام رضا (ع) فرمود که داود در زبورش گفته و تو آن را میخوانی که بار خدایا بر انگیز برپاکننده سنت را بعد از فترت و فترت بفتح فاء و سکون تا در زمانی است که در آن پیغمبری نباشد و آن را ایام فترت گویند و سستی و شکستگی و کندی پس آیا تو پیغمبری را می شناسی که بعد از فترت سنت را بر پا کرده باشد غیر از محمد (ص) راس الجالوت گفت که اینک قول داود است و ما این را می شناسیم و انکارش نمی کنیم و لیکن داود از این قول عیسی را قصد کرده و ایام او همان فترت است امام رضا (ع) فرمود ندانسته بدرستی که عیسی با سنت مخالفت نکرد و با سنت توریه موافق بود تا آنکه خدا او را بسوی خود بلند کرد و در انجیل نوشته شده است که پسر زن نیکوکار رونده است و فارقلیطا بعد از او آینده و او همانست که بارهای گران را سبک میگرداند و تکالیف شاقه را آسان میسازد و هر چیزی را از برای شما تفسیر و بیان میکند و از برای من گواهی میدهد چنان که من از برایش گواهی داده ام و من شما را مثلها آورده ام و او شما را تاویل می آورد و مثل بفتح میم و ثاء قصه و داستانی است که در میان مردم مشهور شده باشد و محل زدن آن را بجای ورودش تشبیه کنند و با تاویل که خلاف ظاهر از کلام است در طور فهم اشتراک و شباهت دارد و حضرت فرمود که آیا باین نوشته ایمان داری که در انجیل است راس الجالوت گفت آری این را انکار نمیکنم امام رضا (ع) فرمود که ای راس الجالوت تو را از پیغمبرت موسی بن عمران می پرسم راس- الجالوت گفت بپرس حضرت فرمود که حجت بر اینکه موسی پیغمبریش ثابت شده چیست آن یهودی گفت که چیزی را آورده که هیچ یک از پیغمبران پیش از او آن را نیاورده اند حضرت فرمود مثل چه چیز گفت که مثل شکافتن دریا و گردانیدنش عصا را ماری که می شتافت و زدنش عصا را بسنک پس شکافته شد و چشمها از آن روان گردید و بیرون آوردنش دستش را سفید از برای نگرندگان و نشانی چند که خلق بر مثل آنها قدرت ندارند امام رضا (ع) فرمود که راست گفتی هر گاه حجتش بر پیغمبریش آن باشد که چیزی را آورده باشد که خلق بر مثل آن قدرت ندارند آیا چنان نیست که هر که

ص: 474

ادعا کرده باشد که پیغمبر است و بعد از آن چیزی را آورده باشد که خلق بر مثل آن قادر نباشند تصدیقش بر شما واجب باشد راس الجالوت گفت نه زیرا که موسی مانندی نداشت بجهت مکانش نسبت بپروردگارش و نزدیکیش بآن جناب و اقرار کردن بپیغمبری کسی که آن را ادعاء کرده بر ما واجب نباشد تا از آن نشانها را بیاورد مثل آنچه موسی آن را آورده امام رضا (ع) فرمود که پس چگونه اقرار کردید بپیغمبرانی که پیش از موسی (ع) بوده اند و ایشان دریا را نشکافتند و از سنک دوازده چشمه را روان نساختند و دستهای خود را سفید بیرون نیاوردند مثل بیرون آوردن موسی دستش را سفید و عصا را ماری نگردانیدند که بشتابد آن یهودی گفت که من تو را خبر دادم که در هر زمان که ایشان بر پیغمبری خویش از آیات و معجزات چیزی را آوردند که خلق بر مثل آن قدرت ندارند و هر چند که چیزی را آورده باشند که موسی آن را نیاورده باشد یا بر غیر آنچه موسی آن را آورده باشد تصدیق ایشان واجب باشد امام رضا (ع) فرمود که ای راس الجالوت پس چه تو را از اقرار کردن بعیسی بن مریم منع میکند و حال آنکه آن حضرت مردگان را زنده میگردانید و کور مادرزاد و پیش را به میکرد و از گل چون هیئات مرغ می آفرید بعد از آن در آن میدمید و باذن خدا مرغ میگردید راس الجالوت گفت که گفته می شود که عیسی چنین کرده و ما آن را مشاهده نکرده ایم امام رضا (ع) فرمود مرا خبر ده که آنچه موسی آن را آورده از معجزات آن را مشاهده کرده آیا چنان نیست که اخبار در باب آن از ثقات و معتمدین اصحاب موسی آمده باشد که آن حضرت چنین کرده راس الجالوت گفت بلی حضرت فرمود که همچنین نیز شما را اخبار متواتره آمده با آنچه عیسی بن مریم کرده پس چگونه بموسی تصدیق کردید و بعیسی تصدیق نکردید پس راس الجالوت هیچ جواب نداد امام رضا (ع) فرمود همچنین است امر محمد (ص) و آنچه محمد آن را آورده و امر هر پیغمبری که خدا او را مبعوث کرده و از جمله معجزات آن حضرت اینست که او یتیم بی پدری بود فقیر و بی چیز و شبان و مزدور که هیچ کتابی را نیاموخته بود و بسوی معلمی آمد و شد نکرده بود بعد از آن قرآنی را آورد که در آنست قصه های پیغمبران و خبرهای ایشان حرف بحرف و خبرهای

ص: 475

کسانی که گذشته اند و کسانی که باقی مانده اند تا روز قیامت بعد از آن ایشان را خبر میداد برازهای ایشان و آنچه در خانه های خویش میکردند و معجزات بسیاری را آورد که احصاء آنها نمیتوان کرد راس الجالوت گفت که هیچ یک از خبر عیسی و خبر محمد در نزد ما بصحت نپیوسته و ما را روا نباشد که از برای ایشان اقرار کنیم بآنچه صحت ندارد امام رضا (ع) فرمود پس شاهدی که از برای عیسی و محمد صلی اللَّه علیهما شهادت داده شاهد زور است که دروغ گفته راس الجالوت هیچ جواب نداد بعد از آن هربذ بزرگتر را طلبید و حضرت امام رضا (ع) باو فرمود که مرا خبر ده از زردشتی که تو چنان گمان داری که او پیغمبر است که حجت بر پیغمبریش چیست هربذ گفت که او چیزی را آورده که کسی پیش از او ما را آن چیز نیاورده بود و ما آن را ندیده ایم و لیکن اخبار از پیشینیان ما بر ما وارد شده باینکه او از برای ما حلال کرده آنچه را که غیرش آن را حلال نکرده اند پس ما او را پیروی کردیم حضرت (ع) فرمود آیا چنان نیست که شما را اخبار آمده باشد و شما او را باین جهت پیروی کرده باشید هربذ گفت بلی حضرت فرمود پس همچنین سائر امتهای پیشین ایشان را اخبار آمده بآنچه پیغمبران آن را آورده اند و آنچه موسی و عیسی و محمد آن را آورده اند صلی اللَّه علیهم پس عذر و بهانه شما در باب ترک اقرار از برای ایشان چیست چون شما چنانید که اقرار نکرده اید بزردشت مگر از جانب اخبار متواتره باینکه او چیزی را آورده که غیرش آن را نیاورده پس هربذ در همان جا منقطع شد و نتوانست که سخن گوید بعد از آن امام رضا (ع) فرمود که ای قوم اگر در میان شما کسی باشد که با اسلام مخالفت داشته باشد و خواهد که چیزی بپرسد گو بپرسد در حالی که شرم نداشته باشد پس عمران صابی بسوی آن حضرت برخاست و عمران در میان متکلمان یگانه بود که عدیل و نظیر نداشت و گفت که ای عالم ناس و کسی که از همه مردمان داناتری اگر نه این بود که تو مردم را بسوی پرسیدن از خود خواندی بر تو بمسائل اقدام نمیکردم چه من در کوفه و بصره و شام و جزیره داخل شده ام و متکلمان را دیده ام و بر کسی واقع نشدم که واحد و یکی را از برایم ثابت کند که غیر او نباشد و بوحدانیت و یگانگی خویش بر پا باشد آیا

ص: 476

مرا رخصت میدهی که از تو بپرسم امام رضا (ع) فرمود که اگر در میان این جماعت عمران صابی باشد تو همانی گفت که من همانم حضرت فرمود که ای عمران بپرس و بر تو باد بانصاف و بپرهیز از بیهوده گفتن و از راه گردیدن و میل کردن از راستی راه عمران گفت که ای سید من بخدا قسم که من چیزی را اراده ندارم مگر آنکه چیزی را از برایم ثابت کنی که بآن چنک در زنم و از آن در نگذرم حضرت فرمود که بپرس از آنچه از برایت ظاهر شده پس مردم ازدحام کردند و بعضی از ایشان ببعضی چسبیدند و بهم آمدند عمران صابی گفت که مرا خبر ده از کائن اول یعنی موجود نخستین و از آنچه آفرید حضرت فرمود که سؤال کردی پس جواب را بفهم اما واحد پس پیوسته واحد و موجودی بود که چیزی با او نبود بدون حدود و اعراض و همواره همچنین خواهد بود بعد از آن خلق مبتدع و مخترعی را آفرید که باعراض و حدود مختلفه مختلف بود و نه در چیزی آن را برپاداشت و نه در چیزی آن را اندازه نمود و نه بر چیزی آن را تقدیر کرد و برابر ساخت و آن را مثل و مانند از برای آن چیز قرار داد پس خلق را بعد از آن برگزیده و غیر برگزیده و اختلاف و ایتلاف که ناموافقی و موافقت و آمیختگی است و رنگها و ذوق و طعم که بمعنی چشیدن و مزه باشد گردانید نه بجهت حاجتی که از آن جناب بسوی آن خلق بوده و نه از برای فضل منزلتی که بآن نرسیده بود مگر بواسطه آن و نه از برای خویش در آنچه آفریده زیاده و نقصانی را دید ای عمران این را دریافت میکنی و میفهمی گفت آری بخدا قسم ای سید من حضرت فرمود و بدان ای عمران که آن جناب اگر چنان بود که آنچه را آفریده بجهت حاجتی آفریده بود نیافریده بود مگر کسی را که باو بر حاجتش یاری جوید و هر آینه سزاوار بود که چندین برابر آنچه را که آفریده بیافریند زیرا که یاوران در هر زمان و هر چه بسیار شوند صاحب ایشان قوی تر باشد و حاجت ای عمران آن را فرو نگیرد و وسعت ندارد زیرا که از خلق چیزی را احداث نکرده مگر آنکه حاجت دیگر در او حادث شده و از برای همین میگویم که خلق را بجهت حاجتی نیافریده و چه خوش گفته آنکه گفته که هر که بامش بیش برفش بیشتر و لیکن خلائق بعضی از ایشان حوائج را بسوی بعضی نقل کرده اند و خدا بعضی از ایشان را بر

ص: 477

بعضی تفصیل و افزونی داد بدون حاجتی از او بکسی که تفضیل داده و نه عیب کردنی از او بر کسی که خوار کرده و از برای همین آفرید عمران گفت که ای سید من آیا کائن اول فی حد ذاته در نزد خودش معلوم بود امام رضا (ع) فرمود که دانش بچیز و آنچه بواسطه آن بر آن استدلال می شود نمیباشد مگر از برای نفی و دور کردن خلاف آن و تا آنکه خود آن چیز بآنچه از او نفی شده موجود باشد و در آنجا چیزی نبود که با او مخالفت داشته باشد که حاجت او را بخواند بسوی نفی آن چیز از خودش باندازه کردن آنچه از خود دانسته بود ای عمران آیا فهمیدی گفت آری بخدا قسم ای سید من پس مرا خبر ده که بچه چیز دانست آنچه را دانست آیا بضمیر و اندیشه دانست یا بغیر آن امام رضا (ع) فرمود مرا خبر ده که هر گاه بضمیر دانسته باشد آیا از این چاره مییابی که از برای آن اندیشه اندازه را قرار دهی که معرفت بسوی آن منتهی شود عمران گفت که از این چاره نیست امام رضا (ع) فرمود پس آن اندیشه چیست عمران منقطع شد و هیچ جواب نداد اما رضا (ع) فرمود باکی نیست اگر تو را از خود اندیشه بپرسم آیا آن را باندیشه دیگر می شناسی عمران گفت آری امام رضا (ع) فرمود که قول و دعوی خود را بر خود فاسد کردی ای عمران آیا چنان نیست که سزاوار باشد که تو این را بدانی که واحد باندیشه وصف نمیشود و چنان نیست که از برایش بیشتر از کرد و کار و کارگری گفته شود و چنان نیست که مذهبها و تجزیه که پاره پاره بودن باشد از او توهم خیال شود چون و مذهبهای آفریدگان و تجزیه و پاره پاره بودن ایشان پس این را دریافت کن و آنچه را صواب دانستی بر این بنا گذار عمران گفت که ای سید من آیا از اندازهای آفریده اش مرا خبر نمیدهی که چونست و معنیهای آنها چیست و بر چند نوع میباشد حضرت فرمود که پرسیدی پس بفهم که اندازهای آفریده اش بر شش نوع است ملموس که سوده می شود و موزون که سنجیده می شود و منظور الیه که بسوی آن میتوان نگریست و آنچه هیچ وزنی ندارد و آن روح است و از جمله آنها منظور الیه است و آن را نه وزنست و نه لمس و نه حس و نه لون و نه ذوق و تقدیر و اعراض و صور و عرض و طول و از جمله آنها عمل و حرکاتی است که چیزها را میسازد و آنها را بعمل می آورد و از حالی بحالی تغییر میدهد

ص: 478

و زیاد و کم میکند اما اعمال و حرکات پس بدرستی که آنها میروند زیرا که وقتی از برای آنها نیست بیشتر از قدر آنچه بسوی آن احتیاج افتد پس هر گاه فراغ و خلاصی از آن چیز حاصل شود حرکت برود و اثر آن بماند و جاری مجرای سخنی باشد که میرود و اثرش میماند.

عمران بحضرت گفت که ای سید من آیا خبر نمیدهی از آفریدگار هر گاه یکی بود که چیزی غیر از او نبود و هیچ چیز با او نبود آیا چنان نیست که بآفریدنش آفریده را متغیر شده باشد امام رضا (ع) فرمود که آن جناب عز و جل بآفریدن آفریده متغیر نشد و لیکن آفریده بتغیرش متغیر می شود عمران گفت پس بچه چیز او را شناخته ایم فرمود بغیر او عمران گفت که غیرش چه چیز است امام رضا (ع) فرمود که مشیت و اسم و صفتش و آنچه باین شباهت داشته باشد و همه اینها محدثی است که آفریده شده که تدبیر آن می شود عمران گفت که ای سید من پس او چه چیز است فرمود که تو راست باین معنی که آن جناب رهنما است آفریدگان خود را از اهل آسمان و اهل زمین و تو را بر من بیشتر از توحید من نیست که من او را یگانه بدانم عمران گفت که ای سید من آیا چنان نیست که پیش از آفریدن خاموش بوده باشد که سخن نگوید بعد از آن گویا شده باشد امام رضا (ع) فرمود که خاموشی نمیباشد مگر از نطق و گفتنی پیش از آن و مثل مانند در آن آنست که در باب چراغ گفته نمیشود که آن خاموشی است که گویا نمیشود و نیز در باب چراغ گفته نمیشود که روشن می شود و در آنچه میخواهد که با ما بکند زیرا که روشنی از چراغ فعلی از آن نیست و نه هستی و جز این نیست که آنست که چیزی غیر از آن نیست پس در هنگامی که ما را روشنی بخش شد گفتیم که از برای ما روشن شد تا آنکه ما بآن روشنی جستیم پس باین امر خود را می بینی و در کار خود بینا میگردی عمران گفت که ای سید من پس بدرستی که آنچه در نزد من بود و بآن اعتقاد داشتیم آنست که کائن اول بآفریدنش آفریده را در کارش از حالش متغیر شده امام رضا (ع) فرمود که ای عمران چیز محالی گفتی در این گفتارت که کائن اول در وجهی از وجوه و راهی از راهها متغیر می شود تا آن که بذات او برسد آنچه او را تغییر دهد ای عمران آیا آتش را می یابی که تغیرش بغیر خود آن

ص: 479

باشد یا آیا حرارت را می یابی که خود را بسوزاند یا آیا هرگز دیده را دیده که دیده خود را دیده باشد عمران گفت که این را ندیده ام ای سید من آیا مرا خبر نمیدهی که آیا آن جناب در آفریده است یا آفریده در او است امام رضا (ع) فرمود که ای عمران از این بزرگوارتر است نه او را در آفریده است و نه آفریده در اوست و آن جناب از این برتری دارد و بزودی بتو چیزی را اعلام کنم یا تعلیم دهم که خدا را بآن بشناسی

و لا قوه الا باللَّه

مرا خبر ده از آینه که آیا تو در آنی یا آن در تو است پس اگر چنان باشد که هیچ یک از شما در صاحب خویش نباشید بچه چیز بآینه بر نفس خود استدلال میکنی عمران گفت بروشنی که در میان من و آنست امام رضا (ع) فرمود که آیا از این روشنی در آینه می بینی بیشتر از آنچه آن را در چشم خود می بینی عمران گفت آری امام رضا (ع) فرمود که آن را بما بنما عمران هیچ جواب نداد حضرت فرمود پس من نور را نمی بینم مگر آنکه هر یک از تو و آینه را بر نفسهای شما دلالت کرده است بی آنکه در یکی از شما باشد و این را مثالهای بسیار است غیر از این که جاهل در آنها جای سخنی را نمی یابد و نمیتواند که حرف زند و خدا را داستان برتر است بعد از آن حضرت بسوی مأمون التفات فرمود و فرمود که نماز حاضر شد و وقت آن آمد عمران گفت که ای سید من مسأله مرا بر من قطع مکن که دلم نرم شده امام رضا (ع) فرمود که نماز میکنم و بر میگردم پس آن حضرت بر پا شد و مأمون نیز بر پا شد امام رضا (ع) در درون نماز کرد و مردم در بیرون در پشت سر محمد بن جعفر نماز کردند بعد از آن هر دو بیرون آمدند و امام رضا (ع) بجائی که نشسته بود برگشت و عمران را طلبید و فرمود که ای عمران بپرس عمران گفت که ای سید من آیا مرا خبر نمیدهی از خدای عز و جل که آیا بحقیقت یافته می شود یا بوصف امام رضا (ع) فرمود که خدای مبدئی کائن اول پیوسته واحد بوده که چیزی با او نبوده و تنهائی بوده که دویمی با او نبوده نه معلوم و نه مجهول و نه محکم و نه متشابه و نه مذکور و نه منسی و نه چیزی که نام چیز بر آن واقع شود از چیزها و نه از وقتی بوده و نه تا وقتی می باشد و نه بچیزی بر خواسته و نه بسوی چیزی بر میخیزد و نه بسوی چیزی استناد کرده که پشت بآن باز دهد یا بآن پناه برد و نه در چیزی در پرده رفته و پوشیده شده و همه اینها پیش از آن بود که آفریده را بیافریند چون چیزی

ص: 480

غیر از او نبود و آنچه بر آن واقع شده باشد از همه اینها صفاتی است محدث که محدثی او را پدید آورده و ترجمه و بیانی است که هر که فهم دارد بآن میفهمد و بدان که ابداع و مشیت و اراده معنی هر سه یکی است و نامهای اینها سه و اول ابداع و اراده و مشیتش حروفی بود که آنها را اصل از برای هر چیز و دلیل بر هر دو یافته شده و فاصل و جداکننده از برای هر مشکلی گردانید و باین حروف هر چیزی از نام حق و باطل یا فعل یا مفعول یا معنی یا غیر معنی شناخته می شود و همه امور بر آنها مجتمع شده و خدا از برای حروف در ابداعش آنها را هیچ معنی قرار ندارد غیر از خود آنها که بپایان میرسد و آنها را وجودی نه زیرا که آنها مبدع و مخترع اند بابداع و نور در این موضع اول فعل خدائی است که نور آسمانها و زمین است و حروف مفعول باین فعل اند و آنها حروفی است که کلام و همه عبارتها بر آنها است از جانب خدای عز و جل که آنها را بخلق خود تعلیم داده و آنها سی و سه حرف است و از جمله آنها بیست و هشت حرف است که بر لغتهای عربی دلالت میکند و از این بیست و هشت حرف بیست و دو حرف که بر لغتهای سریانی و عبرانی دلالت میکند و از جمله پنج حرف است که تحرف و میل دارد در سائر لغتها از عجم از برای اقلیمها و حصهای همه لغتها و آنها پنج حرف است که از بیست و هشت حرف از لغتها متحرف شده پس همه حروف سی و سه حرف شد و اما آن پنج حرفی که اختلاف دارد پس بحجتهای چند است که ذکر آنها روا نباشد بیشتر از آنچه ما ذکر کردیم بعد از آن حروف را بعد از احصاء و استوار کردن شماره آنها فعلی از خود قرار داد چون قول خدای عز و جل کُنْ فَیَکُونُ (یعنی باش پس میباشد) و کن از آن جناب صنع است و آنچه مصنوع بآن میباشد و موجود می شود پس خلق اول از خدای عز و جل ابداع است که نه وزن داشت و نه حرکت و نه سمع و نه رنگ و نه حس و خلق دویم حروف است که نه وزن داشت و نه رنگ و آنها مسموعی بود موصوف که بسوی آنها نظر نمیتوانست کرد و خلق سیم آنچه از همه انواع محسوس و ملموس و صاحب ذوق بود که بسوی آن نظر میشد و خدای تبارک و تعالی ابداع را پیشی گرفته زیرا که چیزی پیش از آن جناب عز و جل نیست و هیچ چیز با او نبود و ابداع بر حروف پیشی دارد و حروف بر غیر خود آنها دلالت نمیکند مأمون گفت

ص: 481

که چگونه بر غیر خود آنها دلالت نمیکند امام رضا (ع) فرمود که خدای تبارک و تعالی هرگز از آنها چیزی را جمع نمیکند بدون معنی پس هر گاه از آنها چهار حرف یا پنج حرف یا شش حرف یا بیشتر از این یا کمتر را تالیف و ترکیب کند آنها را از برای غیر معنی تألیف نکند و نمی باشد مگر از برای معنی محدثی که پیش از آن هیچ نبوده، عمران گفت پس چگونه ما را معرفت این میسر می شود امام رضا (ع) فرمود که اما معرفت پس وجه آن و بیانش آنست که تو حروف را ذکر میکنی و هر گاه غیر خود آنها را از آنها اراده نکنی آنها را تنها ذکر کنی باین طریق که ا ب ت ث ج ح خ تا بر سر آخر اینها بیائی و همه را ذکر کنی پس از برای اینها معنی را غیر از خود اینها نیابی و هر گاه اینها را تألیف کنی و از اینها حرفی چند را فراهم آوری و اینها را از اسم و صفت قرار دهی از برای معنی آنچه طلب نموده و وجه آنچه قصد کرده دلیل بر معنیهای آنها و داعی بسوی موصوف بآنها باشد آیا این را فهمیدی عمران گفت آری امام رضا (ع) فرمود و بدان که هیچ صفتی از برای غیر موصوف نیست و نه اسمی از برای غیر معنی و نه حدی از برای غیر محدود و همه صفات و اسماء بر کمال و وجود دلالت دارند و بر احاطه دلالت ندارند چنان که دلالت دارند بر حدودی که آنها تربیع و تثلیث و تسدیس است یعنی چهار سو کردن و سه گوشه کردن و شش گوشه گردانیدن و حمل بر اصطلاح منجمان از نظر ستارگان بی موقع است تتمه کلام امام (ع) زیرا که خدای جل و تقدس معرفتش بصفات و اسماء دریافته می شود و دریافته نمیشود تحدید و اندازه کردن بطول و عرض و کمی و بسیاری و رنگ و وزن و آنچه باین ماند و چنان نیست که چیزی از اینها بخدای عز و جل فرود آید تا آفریدگانش او را بشناسند بشناختن ایشان نفسهای خویش را بآن ضرورتی که ما ذکر کردیم و لیکن بر خدای عز و جل بصفاتش دلالت می شود و بنامهایش دریافته می شود و بآفریده اش بر او استدلال می شود تا آنکه جوینده که در جستن در گردش است در آن نه بدیدن بچشم احتیاج داشته باشد و نه بشنیدن بگوش و نه بسودن بکف دست و نه با احاطه کردن بدل پس اگر چنان باشد که صفات آن جناب جل ثناؤه بر او دلالت نکند و نامهایش بسوی او نخواند و معلمه از

ص: 482

آفریدگان که چیزیست که بواسطه آن بر او استدلال میکنند او را بمعنیش در نیابد عبادتی که از آفریدگان باشد از برای نامها و صفات او خواهد بود نه معنی او پس اگر نه این بود که این امر همچنین بود هر آینه معبودی که بیگانگی پرستش شده غیر خدا بود زیرا که صفات و نامهایش غیر او است آیا فهمیدی عمران گفت آری ای سید من مرا زیاد کن و بیش از این بفرما امام رضا (ع) فرمود که بپرهیز از قول جهان که اهل کوری و ضلالند یعنی آنان که گمان میکنند که خدای جل و تقدس در آخرت موجود است از برای حساب در باب ثواب و عقاب و در دنیا از برای طاعت و رجاء و موجود نیست و اگر خدای عز و جل را در وجود نقص و شکستگی میبود هرگز در آخرت موجود نمیشد و لیکن این گروه حیران گردیده اند و از حق کور و کر شده اند از آنجا که نمیدانند و اینست معنی قول خدای عز و جل وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا یعنی کور است از حقایق موجوده و ترجمه آیه اینست که و هر که هست در این دنیا نابینا یعنی دیده دلش راه صواب را نبیند پس او در آخرت نابینا است یا نابیناتر و مراد نابینائی دلست که عبارت است از جهالت و ضلالت و گمراه تر است از روی راه و خداوندان عقلهای خالص دانسته اند که استدلال بر آنچه در آنجا است نمیباشد مگر بآنچه در اینجا باشد و هر که علم این را برای خود گرفته و وجود و ادراک او را از نفس خود جسته نه غیر آن از علم این چیزی را غیر از دوری نیفزوده زیرا که خدای عز و جل علم این را بخصوص در نزد گروهی قرار داده که عقل دارند و میدانند و میفهمند: عمران گفت که ای سید من آیا مرا از ابداع خبر نمیدهی که آیا آن آفریده یا غیر آفریده است امام رضا (ع) فرمود که بلکه آفریده ایست ساکن که بسکون دریافته نمیشود و جز این نیست که آفریده گردیده زیرا که آن چیزیست محدث که تازه موجود شده و خدا همان است که آن را احداث فرموده پس ابداع آفریده او گردیده و جز این نیست که همین خدای عز و جل و آفریده اش بود که سیمی در میان ایشان نبود و سیمی غیر از این دو نبود پس آنچه خدای عز و جل آفرید از این در نگذرد که آفریده اش باشد و گاهست که آفریده ساکن و متحرک و مختلف و مؤتلف و معلوم و متشابه میباشد و هر چه اندازه

ص: 483

بر آن واقع شود آن آفریده خدای عز و جل است و بدان که هر چه حواس تو را توانگر کنند و آن را بتو دهند معنی است که دریافته شده از برای حواس است و هر حاسه دلالت میکند بر آنچه خدای عز و جل در باب دریافتنش از برایش قرار داده و فهمیدن بهمه اینها از دلست و بدان که یگانه که بی تقدیر و تجدید بر پا است آفریده مقدور بتجدید و بتقدیر را آفرید و آنچه آفرید دو آفریده بود یکی تقدیر و دیگری مقدر پس در هر یک از این دو آفریده نه رنگی بود و نه وزن و نه ذوق بعد از آن یکی از آنها را چنان قرار داد که بآن دیگر دریافته شود و هر دو را دریافته شده بنفسهای خود قرار داد و چیزی را غیر از خود تنهائی که بخودی خود بر پا باشد نیافرید از برای آنکه چیزی از دلالت را بر نفس خود و اثبات وجودش خواسته و خدای تبارک و تعالی تنهائی است یگانه که با او دویمی نه که او را بر پا دارد و نه او را یاری دهد و نه او را بپوشاند و آفریده بعضی از آن بعضی را نگاه میدارند باذن خدا و خواست او و جز این نیست که مردم در این باب اختلاف کرده اند تا آنکه گمراه و سرگردان شده اند و در وصف کردن ایشان خدا را بصفت نفسهای خویش خلاصی از تاریکی بتاریکی جسته اند پس از حق دوری را افزوده اند و اگر خدای عز و جل را بصفاتش وصف میکردند و آفریدگان را نیز بصفات ایشان وصف میکردند بفهم و یقین سخن میگفتند و اختلاف نمیکردند و چون از این امر طلب کردند آنچه را که در آن سرگردان شده اند در کار سخت افتادند و مرتکب آنچه نباید شد شدند وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنی و خدا راه مینماید هر که را خواهد بسوی راه راست عمران گفت که ای سید من گواهی میدهم که او چنان است که تو وصف کردی و لیکن مرا یک مسأله باقی ماند حضرت فرمود که از آنچه خواهی سؤال کن گفت تو را سؤال میکنم از حکیم که او در چه چیز است و آیا چیزی باو احاطه میکند و آیا از چیزی بسوی چیز دیگر منتقل می شود یا با او حاجتی بسوی چیزی هست امام رضا (ع) فرمود که ای عمران تو را خبر میدهم پس آنچه را که از آن سؤال کردی دریافت کن زیرا که آن از پنهان تر و دور از فهم تر چیزیست که بر آفریدگان وارد می شود در باب مسائل ایشان و چنان نیست که کسی که عقلش از او فوت شده باشد و حلمش دور و پنهان باشد آن را بفهمد

ص: 484

و خردمندانی که انصاف دارند از فهمیدن آن در نمانند اما اول آن پس اگر چنان باشد که آنچه آفریده بجهت حاجتی از خود آفریده باشد هر آینه گوینده را میرسد که بگوید که خدا بسوی آنچه آفریده منتقل می شود بجهت حاجتش بآن و لیکن خدای عز و جل چیزی را بجهه حاجتی نیافریده و پیوسته ثابت بوده نه در چیزی و نه بر چیزی مگر آنکه آفریدگان بعضی از ایشان بعضی را نگاه میدارند و بعضی از ایشان در بعضی داخل میشوند و از آن بیرون می آیند و خدای جل و تقدس بقدرتش همه آنها را نگاه میدارد و در چیزی داخل نمیشود و از آن بیرون می آید و حفظش او را در رنج نیفکند و بر او گران نیاید و از نگاه داشتنش در نماند و کسی از آفریدگان نشناسد و نداند که این امر چگونه است مگر خدای عز و جل و کسی که خدا او را بر آن اطلاع داده باشد از رسولان و صاحبان راز خویش و مستحفظانی که ایشان را حافظ و نگاهبان از برای امر خویش گردانیده و خزینه دارانش که بشریعتش ایستادگانند و در آن سعی و اهتمام دارند و جز این نیست که کار و فرمانش چون نگریستن بچشم است از اعلای حدقه باسفل یعنی چشم زدن بلکه آن نزدیکتر است و کمتر چون چیزی را خواهد بآن میگوید که باشد پس میباشد بخواست و اراده او و چیزی از آفریدگانش و در نزد او از چیز دیگر نزدیکتر نیست و چیزی نیست که نسبت باو از چیز دیگر دورتر باشد ای عمران آیا فهمیدی عمران گفت آری ای سید من فهمیدم و من گواهی میدهم باینکه خدا بر آن چیزیست که وصف کردی و توحید نمودی و باینکه محمد بنده او است که بهدایت و دین حق مبعوث شده و بعد از آن بر رو در افتاد در حالی که سجده کننده بود بجانب قبله و اسلام آورد.

حسن بن محمد نوفلی گفت که چون متکلمان بسوی کلام عمران صابی نظر کردند با آنکه عمران در فن جدال و خصومت چنان صاحب مهارت بود که هرگز کسی او را از حجتش قطع نکرده بود و بر او غالب نشده بود هیچ یک از ایشان بحضرت امام رضا (ع) نزدیک نشد و او را از چیزی سؤال نکردند و ما داخل شام شدیم که وقت آن در آمد پس مأمون و امام رضا (ع) برخاستند و داخل منزل شدند و مردم

ص: 485

برگشتند و من با گروهی از اصحاب خود بودم چون محمد بن جعفر بسوی من فرستاد پس بنزد او آمدم و بمن گفت که ای نوفلی آیا ندیدی آنچه را که صدیق و آشنای تو آن را آورد نه بخدا قسم که من گمان نداشتم که علی بن موسی هرگز در چیزی از این فرو رفته باشد و ما او را باین نشناخته بودیم که در مدینه در علم کلام کار کرده باشد یا اصحاب کلام در نزد او اجتماع کرده باشند من گفتم که حاجیان در نزد او می آمدند و او را از چیزی چند از حلال و حرام خویش میپرسیدند و او ایشان را جواب میداده و بسا است که کسی که بجهت حاجتی در نزد او می آمده با او تکلم کرده باشد محمد بن جعفر گفت که ای ابو محمد بدرستی که من بر او میترسم که این مرد یعنی مأمون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا با او بلیه سختی را بعمل آورد پس بر او اشاره نما بباز ایستادن از این چیزها من گفتم که در آن هنگام از من نمی پذیرد و آن مرد چیزی را غیر از امتحان او اراده ندارد تا آنکه بداند که آیا چیزی از علم پدرانش علیهم السلام در نزد او است محمد بمن گفت که باو بگو که عمویت این باب را ناخوش داشته و دوست داشته که بجهت خصلتهای پراکنده و جهات مختلفه از این چیزها باز ایستی پس من در هنگامی که بجانب منزل امام رضا (ع) برگردیم او را خبر دادم بآنچه از عمویش محمد بن جعفر واقع شده بود حضرت تبسم نمود و فرمود که خدا عمویم را نگاه دارد چه شناسایم باو که چرا این را ناخوش داشته و علت کراهتش را میدانم ای غلام بسوی عمران صابی شو و او را نزد من آورد من عرض کردم که فدای تو گردم من موضع او را می شناسم و میدانم که در کجا است او در نزد بعضی از برادران ما از شیعیانست فرمود باکی نیست اسبی را نزدیک او آورید تا سوار شود پس من بسوی عمران صابی شدم و او را بخدمت حضرت آوردم حضرت باو مرحبا و خوش آمدی فرمود و جامه را طلبید و او را خلعت داد و آن جامه را بر او پوشانید و او را سوار گردانیم و مراد اینست که اسبی را باو عطاء فرمود و ده هزار درهم طلبید و او را بآن صله داد من عرض کردم که فدای تو گردم فعل جدت امیر المؤمنین (ع) را حکایت نمودی و کار او کردی فرمود که همچنین دوست میداریم بعد از آن حضرت (ع) طعام شام را طلبید و مرا از طرف راست و عمران را از طرف چپ خود نشانید تا چون فارغ شدیم بعمران

ص: 486

فرمود که بر گرد و کسی همراه تو باشد و صبح زود بر ما داخل شود تا طعام مدینه را بتو بخورانیم و عمران بعد از آن چنان بود که متکلمان از اصحاب مقالات در نزد او جمع میشدند و امر ایشان را باطل میگردانید تا آنکه از او دوری کردند و مأمون او را بده هزار درهم صله داد و فضل مالی را باو عطاء نمود و او را اسبی داد و امام رضا (ع) او را والی صدقات و عامل زکاه بلخ گردانید و عطاهای بسیار و مالهای بیشمار یافت

باب شصت و چهارم در ذکر مجلس امام رضا (ع) با سلیمان مروزی متکلم خراسان در نزد مأمون در باب توحید

مروزی چون مروی منسوب است بسوی مرو و آن شهر معروفی است و زیادتی زای از زیادات و تغییرات نسب است حدیث کرد ما را ابو محمد جعفر بن علی بن احمد فقیه «رضی» گفت که خبر داد ما را ابو محمد حسن بن علی صدقی قمی گفت که حدیث کرد ما را ابو عمر و محمد بن عبد العزیز انصاری کجی گفت که حدیث کرد مرا کسی که از حسن بن محمد نوفلی شنیده بود که میگفت سلیمان مروزی متکلم خراسان بر مأمون وارد شد و مأمون او را نواخت و صله و جائزه باو داد بعد از آن بسلیمان گفت که پسر عمویم علی بن موسی از حجاز آمده و بر من وارد شده و او علم کلام و اصحاب آن را دوست میدارد پس بر تو باکی نیست که در روز ترویه که روز هشتم ذی الحجه است بجهت مناظره و مباحثه با او بسوی ما شوی و بنزد ما آئی سلیمان گفت که یا امیر المؤمنین من ناخوش دارم که در مجلس تو در میان گروهی از بنی هاشم از مثل او سؤال کنم و در نزد آن گروه افشان و از هم باز شود چون با من سخن گوید و استقصای بر او بکنجکاوی و پر پا در پی شدنش روا نباشد مأمون گفت که من بسوی تو نفرستاده ام مگر بجهت معرفتم بقوه تو و مراد من چیزی نیست مگر آنکه

ص: 487

او را از یک حجت قطع و مغلوب کنی و بس سلیمان گفت که یا امیر المؤمنین تو را بس است در میان من و او جمع کن و مرا واگذار با بلند برداشتن و پیش رفتن و مهار کردن و بنا بر بعضی از نسخ مرا با مذمت واگذار بعد از آن مأمون بسوی امام رضا (ع) فرستاد و گفت که مردی از اهل مرو بر ما وارد شده و او یگانه خراسان است از اصحاب کلام پس اگر بر تو سبک و آسان باشد که متحمل زحمت آمدن بسوی ما شوی چنان خواهی کرد پس حضرت (ع) بجهت وضوء بر پا شد و بما فرمود که مرا پیشی گیرید و عمران صابی همراه ما بود و رفتیم تا بدر خانه مأمون شدیم و بآنجا رسیدیم یا سرو خالد دستهای مرا گرفتند و مرا بر مأمون داخل کردند و چون سلام کردم گفت که کو برادرم أبو الحسن خدا او را باقی بدارد گفتم که او را باز پس گذاشتم که جامهایش را بپوشد و ما را امر فرمود که پیش شویم بعد از آن گفت که یا امیر المؤمنین عمران مولای تو همراه من بود و او بر در خانه است گفت که عمران کیست گفتم آن صابی مذهب که بر دست تو اسلام آورد گفت که داخل شود پس عمران داخل شد و مأمون باو مرحبا گفت و گفت که ای عمران نمردی تا آنکه از بنی هاشم شدی گفت که حمد از برای خدائی است که مرا بشما تشریف داد یا امیر المؤمنین مأمون گفت که یا عمران اینک سلیمان مروزی متکلم خراسان است عمران گفت که یا امیر المؤمنین او گمان دارد که در نظر استدلال یگانه خراسان است و بداء را انکار میکند مأمون گفت پس چرا با او مباحثه نمیکنی عمران گفت که این امر بسوی او است و اختیار دارد اگر خواهد مباحثه میکنیم پس امام رضا (ع) داخل شد و فرمود که در چه چیز بودید عمران عرض کرد که یا ابن رسول الله اینک سلیمان مروزی است سلیمان گفت که آیا به ابو الحسن و بقولش در باب آن راضی میشوی عمران گفت که راضی شدم بقول أبو الحسن در باب بداء بر این وجه که مرا در باب آن حجتی بیاورد که بآن بر امثال خویش از اهل نظر و استدلال استدلال کنم و حجت آورم مأمون گفت که یا ابا الحسن چه میگوئی در باب آنچه ایشان در آن منازعه و گفتگو کردند حضرت فرمود که ای سلیمان از بداء چه انکار کردی و خدای عز و جل میفرماید که أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً (یعنی آیا نمیاندیشد و یاد نمیکند آن آدمی آنکه آفریدیم او را پیش

ص: 488

از این و نبود چیزی بلکه عدم صرف بود) و آن جناب عز و جل فرموده که وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ (یعنی و او است آن کس که در اول بار می آفریند خلق را پس برمیگرداند و باز زنده میکند او را بعد از آنکه مرده باشد) و آن جناب عز و جل میفرماید که بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بآن معنی که گذشت و آن جناب عز و جل میفرماید که یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ (یعنی میافزاید در آفریده خود آنچه میخواهد) یعنی در بالهای فرشتگان میافزاید تا از چهار زیاد شود و آن جناب عز و جل میفرماید که وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (یعنی و آغاز کرد آفریدن آدمی را از گل و آن جناب عز و جل میفرماید که وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ (یعنی و گروهی از متخلفان بازداشته شدگان و افتاد بتاخیرگانند که حکم ایشان موقوف است برای نزول فرمان خدا در باره ایشان یا ایشان را عذاب نماید و یا توبه ایشان را قبول فرماید و بر ایشان رجوع کند بمغفرت و آمرزش) و آن جناب عز و جل میفرماید که وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ (یعنی و زندگانی داده نشود هیچ دراز عمری که خدا او را زندگانی داده و کم کرده نشود از عمر و زندگی آن معمر یعنی معمر دیگر باین معنی که بعمر معمر اول نرسد مگر در کتاب است که لوح محفوظ باشد یعنی درازی و کوتاهی زندگانی در آن مقدر و مقرر شده سلیمان گفت که آیا در این باب چیزی از پدرانت از برایت روایت شده فرمود آری از برایم از حضرت صادق (ع) روایت شده که فرمود خدای عز و جل را دو علم است یکی علم مخزون و مکنونی که در خزینه شده و از هر کسی پوشیده و کسی غیر از خدا آن را نمیداند و بداء از آن میباشد و علمی دیگر که آن را بفرشتگان و پیغمبرانش تعلیم فرموده پس علمای از اهل بیت پیغمبرش آن را میدانند سلیمان گفت که دوست میدارم که این را از کتاب خدای عز و جل از برایم بر کنی و از آن بیرون آوری حضرت فرمود که قول خدای عز و جل بپیغمبرش (ص) که فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (یعنی پس روی بگردان از ایشان پس نیستی تو ملامت زده و سرزنش شده و حضرت فرمود که هلاک ایشان را اراده فرمود بعد از آن از برای خدا ابداء شد و فرمود که وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ

ص: 489

(یعنی و پند ده اهل ایمان را پس بدرستی که پند دادن نفع میدهد مؤمنان را) سلیمان گفت که مرا زیاد کن و بیشتر بفرما فدای تو گردم امام رضا (ع) فرمود که خبر داد مرا پدرم از پدرانش علیهم السلام که رسول خدا (ص) فرمود که خدای عز و جل بسوی پیغمبری از پیغمبرانش وحی فرمود که فلان پادشاه را خبر ده که من تا فلان وقت او را میمیرانم پس آن پیغمبر بنزد پادشاه آمد و او را خبر داد و پادشاه بر روی تخت خویش نشسته بود پس آن پادشاه خدا را خواند و دعاء کرد تا از تخت فرو افتاد و گفت که ای پروردگار من مرا مهلت ده تا طفلم بزرگ شود و کار خود را بگذارم و آنچه باید بکنم پس خدای عز و جل بسوی آن پیغمبر وحی فرمود که بیا بنزد فلان پادشاه و او را اعلام کن که من در اجلش زمان دادم و آن را پس انداختم و پانزده سال در عمرش افزودم آن پیغمبر عرض کرد که ای پروردگار من تو میدانی که من هرگز دروغ نگفته ام خدای عز و جل بسوی او وحی فرمود که جز این نیست که تو بنده فرمان داده شده پس این مطلب را باو برسان و خدا سؤال نمیشود از آنچه میکند بعد از آن حضرت بجانب سلیمان ملتفت شد و فرمود تو را چنان می پندارم که در این باب مانند یهودشده سلیمان گفت پناه میبرم بخدا از اینکه بیهود مانم و یهود چه گفته اند حضرت فرمود که گفته اند که یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ و قصد داشتند که خدا از کار فارغ و خلاص شده پس چنان نیست که چیزی را احداث کند خدای عز و جل فرمود که غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا و شنیدم از گروهی که پدرم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام را از بداء سؤال کردند فرمود که مردم از بداع چه انکار میکنند و از اینکه خدا گروهی را موقوف دارد که ایشان را بتأخیر افکند بجهت فرمان خویش سلیمان گفت آیا مرا خبر نمی دهی از سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ که در چه چیزی فرود آورده شده امام رضا (ع) فرمود که خدای عز و جل آنچه را که از اول سال تا آخر سال میباشد از زندگی یا مردن یا خوبی یا بدی یا روزی در شب قدر تقدیر میکند پس آنچه خدا در آن شب آن را مقدور کرده باشد از جمله محتوم است که خدا آن را محکم و واجب نموده و بآن حکم فرموده سلیمان گفت که اکنون فهمیدم فدای تو گردم پس مرا زیاد کن حضرت فرمود که ای سلیمان بدرستی که از جمله کارها کاری چند است که در

ص: 490

نزد خدای تبارک و تعالی موقوف و باز ایستاده است و از آنها آنچه را که خواهد پیش میدارد و آنچه را که خواهد بتاخیر میافکند ای سلیمان بدرستی که علی (ع) میفرمود که علم دو علم است علمی است که خدا آن را بفرشتگان و پیغمبرانش تعلیم داده پس آنچه بفرشتگان و پیغمبرانش تعلیم داده میباشد و خدا نه خودش را تکذیب میکند و نه فرشتگان و پیغمبران خود را و علمی که در نزد او مخزونست که هیچ یک از آفریدگانش را بر آن اطلاع نداده و از آن مقدم میدارد آنچه را که میخواهد و مؤخر میدهد و محو و اثبات میکند آنچه را که میخواهد سلیمان بمأمون گفت که یا امیر المؤمنین بعد از امروز بداء را انکار نمیکنم و بآن تکذیب نخواهم کرد اگر خدا خواهد مأمون گفت که ای سلیمان ابو الحسن را سؤال کن از آنچه از برایت ظاهر شده و بر تو باد بحسن استماع که خوب گوش داری و انصاف دهی سلیمان گفت که ای سید من میخواهم تو را سؤال کنم امام رضا (ع) فرمود که از هر چه از برایت ظاهر شده سؤال کن گفت چه میگوئی در باب کسی که اراده را رسم و صفت قرار داده مانند حی و سمیع و بصیر و قدیر که اوصافی چندند بمعنی زنده و شنوا و بینا و توانا امام رضا (ع) فرمود جز این نیست که شما گفتید که چیزها حادث شده و اختلاف بهمرسانیده بجهت آنکه خدا خواسته و اراده کرده و نگفتید که حادث شده و اختلاف بهمرسانیده بجهت آنکه خدا سمیع و بصیر است پس اینک دلیلی است بر اینکه اراده مثل سمیع و بصیر و قدیر نیست سلیمان گفت پس آن جناب پیوسته مرید بوده حضرت فرمود که این سلیمان پس اراده اش غیر او است سلیمان گفت آری حضرت فرمود پس با او چیزی را غیر از او ثابت کردی که همیشه بوده سلیمان گفت که ثابت نکردم امام رضا (ع) فرمود که آیا اراده محدث است که احداث شده سلیمان گفت نه اراده محدث نیست که احداث شده باشد مأمون بر او صیحه زد و او را آواز داد که ای سلیمان آیا با مثل او معایاه و مکابره می شود و معایاه آنست که کلامی را بر کسی داخل کنی که مقصود از آن مفهوم نشود و مراد از آن را آسان نتوان فهمید و مکابره معارضه و انکار است از روی دانش تتمه سخن مأمون بر تو باد بانصاف آیا کسانی را که در گرداگرد تو نشسته اند از اهل نظر و استدلال نمی بینی بعد از آن

ص: 491

گفت که یا ابا الحسن با او سخن بگو چه او متکلم خراسانست پس سلیمان مسأله را بر حضرت اعاده نمود و دو باره پرسید حضرت فرمود که ای سلیمان اراده محدث است زیرا که چیز هر گاه ازلی و همیشه نباشد محدث باشد و هر گاه محدث نباشد ازلی باشد چه در میان قدیم و حادث سیمی نیست که واسطه باشد سلیمان گفت که اراده اش از او است چنان که شنیدنش از او است و دیدن و دیدش از او است و دانستنش از اوست امام رضا (ع) فرمود که پس اراده اش نفس او است سلیمان گفت نه حضرت فرمود پس مرید مثل سمیع و بصیر نیست سلیمان گفت جز این نیست که نفسش را اراده کرده چنان که نفسش را شنیده و نفسش را دیده و نفسش را دانسته امام رضا (ع) فرمود که معنی این سخن که نفسش را اراده کرده چیست آیا اراده کرده که چیزی باشد یا اراده کرده که حی یا سمیع یا بصیر یا قدیر باشد سلیمان گفت آری امام رضا (ع) فرمود که آیا آن باراده او بوده سلیمان گفت نه امام رضا (ع) فرمود پس قول ترا که اراده کرده که حی و سمیع و بصیر باشد هیچ معنی نباشد هر گاه که آن باراده او نبوده باشد سلیمان گفت بلی آن باراده او بوده پس مأمون و کسانی که گرداگرد او بودند خندیدند و امام رضا (ع) نیز خندید و بایشان فرمود که با متکلم خراسان نرمی و مدارائی کنید ای سلیمان پس خدا در نزد شما از حال خود گشته و از آن متغیر شده و آن چیزیست که خدای عز و جل بآن وصف نمیشود پس سلیمان منقطع شد و نتوانست سخن بگوید بعد از آن امام رضا (ع) فرمود که ای سلیمان یک مسأله از تو میپرسم گفت بپرس فدای تو گردم حضرت فرمود مرا خبر ده از خود و از اصحاب خود که شما با مردم سخن میکنید بآنچه میفهمند و می شناسند یا بآنچه نمی فهمند و نمی شناسند گفت بلکه سخن میکنیم بآنچه می فهمند و میدانند امام رضا (ع) فرمود پس آنچه مردم میدانند آنست که مرید غیر اراده است و آنکه مرید پیش از اراده است و آنکه فاعل پیش از مفعول است و این سخن قول شما را که اراده و مرید یک چیزاند باطل میگرداند سلیمان گفت فدای تو گردم این امر نسبت باو بر آن وضعی نیست که مردم می شناسند و نه بر آنچه ایشان می فهمند حضرت فرمود پس شما را چنان می بینم که علم این را بدون معرفتی ادعا کرده اید و گفتید که اراده چون سمیع و بصیر است آیا

ص: 492

این امر در نزد شما بر آن وصفی باشد که شناخته نمیشود و کسی نتواند که دریافت کند سلیمان هیچ جواب نداد بعد از آن امام رضا (ع) فرمود که ای سلیمان آیا خدا همه آنچه را که در بهشت و دوزخ است میداند سلیمان گفت آری حضرت فرمود آیا آنچه خدای عز و جل دانسته که از آن میباشد خواهد بود سلیمان گفت آری حضرت فرمود هر گاه باشد تا آنکه از آن چیزی نماند مگر آنکه باشد آیا ایشان را می افزاید و زیادتر بایشان میدهد یا آن را از ایشان در می نوردد و درهم می پیچد سلیمان گفت بلکه ایشان را ازدیاد میکند حضرت فرمود پس او را در قول تو چنان می بینم که بایشان زیاد داده آنچه را که در علمش نبوده که آن میباشد سلیمان گفت فدای تو گردم پس زیادتی غایت و پایانی ندارد حضرت فرمود پس خدا در نزد شما چنان نیست که علمش احاطه نکند بآنچه در بهشت و دوزخ میباشد و هر گاه پایین آن را نشناسد و گمراه علمش احاطه نکند بآنچه در آنها میباشد نداند آنچه را که در آنها میباشد پیش از آنکه باشد و خدا از این برتری دارد برتری بزرگ سلیمان گفت جز این نیست که من گفتم که آن را نمی داند زیرا که این را پایانی نیست زیرا خدای عز و جل هر دو را بخلود و جاودان بودن وصف کرده و ما ناخوش داشتیم که از برای آنها انقطاع و بریدگی را قرار دهیم امام رضا (ع) فرمود که علمش بآن موجب از برای انقطاع آن از ایشان نیست زیرا که گاه باشد که آن را بداند و بعد از آن ایشان را زیاد دهد پس آن را از ایشان نبرد و قطع نفرماید و آن جناب عز و جل در کتاب خویش همچنین فرمود که کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ (یعنی در هر زمان که پخته شود یا بسوزد پوستهای ایشان بدل کنیم ایشان را یعنی پوستهای ایشان را بپوستهای غیر آنها پخته و سوخته یا باین وجه که پوستهای سوخته را عود کنیم بر صورت دیگر تا بچشند عذاب را یعنی تا چشیدن عذاب ایشان دائمی باشد) و خدای عز و جل در باب اهل بهشت فرمود که عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ بآن معنی که گذشت و آن جناب عز و جل فرمود که وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ (یعنی و یاران دست راست در میوه های بسیارند از هر جنسی که باشد نه بریده شده و فانی گشته یعنی در هیچ زمان انقطاع نیابد و نه منع کرده شده

ص: 493

که آن را از خورنده بهیچ نوع منع نکنند.) پس آن جناب عز و جل این را میداند و زیاده را از ایشان قطع نمیکند مرا خبر ده که آنچه اهل بهشت میخورند و آنچه می نوشند آیا چنان نیست که بدل و جانشینی در جایش قرار دهد سلیمان گفت بلی حضرت فرمود پس آیا خدا چنان باشد که آن را از ایشان قطع کند و حال آنکه در جایش بدل و جانشینی قرار داده سلیمان گفت نه حضرت فرمود پس همچنین هر چه در بهشت میباشد هر گاه در جای آن بدلی قرار دهد از ایشان مقطوع و بریده نیست سلیمان گفت بلی آن را از ایشان قطع میکند و ایشان را زیاد نمیدهد امام رضا (ع) فرمود که در آن هنگام آنچه در آنست نابود می شود و اینکه ای سلیمان باطل کردن خلود خلاف کتاب خدا است زیرا که خدای عز و جل می فرماید که لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ (یعنی و از برای بهشتیانست آنچه خواهند در بهشت و نزدیک ما زیادتی است بر آنچه خواهند.) و آن جناب عز و جل میفرماید که عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ و آن جناب عز و جل میفرماید که وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ (یعنی و نیستند ایشان از دوزخ بیرون شدگان) و آن جناب عز و جل میفرماید که خالِدِینَ فِیها أَبَداً (یعنی در حالی که جاویدانند در آن همیشه) و آن جناب عز و جل می فرماید که وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ سلیمان هیچ جواب نداد بعد از آن امام رضا (ع) فرمود که آیا مرا خبر نمیدهی از اراده که آن فعل است یا غیر فعل سلیمان گفت بلکه آن فعل است حضرت فرمود پس آن محدث و مخلوق است زیرا که همه فعل محدث است سلیمان گفت که آن فعل نیست حضرت فرمود پس با او غیر او همیشه بوده سلیمان گفت که اراده همان انشاء و ایجاد است حضرت فرمود که ای سلیمان اینکه آن چیزیست که شما آن را بر ضرار و اصحابش ادعا کرده اید از قول ایشان که هر چه خدای عز و جل در آسمان یا زمین یا دریا یا بیابان آفریده از سگ یا خوک یا میمون یا جنبنده اراده خدای عز و جل است و قول ایشان که اراده خدا زنده می شود و میمیرد و میرود و می خورد و می آشامد و جماع میکند و میزاید و ستم میکند و زشتیها را بجا می آورد و کافر می شود و شرک می آورد پس از آن بیزاری میجوئی و از آن جدا میشوی و این حد و اندازه آنست سلیمان گفت که اراده

ص: 494

چون سمع و بصر و علم است امام رضا (ع) فرمود که دو باره بسوی این برگشتی پس مرا خبر ده از سمع و بصر و علم که آیا مصنوع است سلیمان گفت نه امام رضا (ع) فرمود پس چگونه آن را نفی کردید و یک بار گفتید که اراده نکرده و بار دیگر گفتید که اراده کرده و اراده مفعول از برای او نیست سلیمان گفت که این نیست مگر مثل قول ما که یک بار میگوئیم که دانست و بار دیگر میگوئیم که ندانست امام رضا (ع) فرمود که این برابر نیست زیرا که نفی معلوم نفی علم نیست و نفی مراد نفی اراده آنست که باشد زیرا که چیز هر گاه اراده نشود اراده نباشد و گاهست که علم ثابت باشد و اگر چه معلوم نباشد بمنزله بصر چه گاهست که انسان بینا باشد و اگر چه آنچه دیده می شود نباشد و علم ثابت میباشد و هر چند که معلوم نباشد سلیمان گفت که اراده مصنوع است حضرت فرمود پس آن محدث است و چون سمع و بصر نیست زیرا که سمع و بصر مصنوع نیستند و این مصنوع است سلیمان گفت که اراده صفتی است از صفات او که همیشه بود حضرت فرمود پس سزد که انسان چنان باشد که همیشه بوده باشد زیرا که صفتش همیشه بوده سلیمان گفت نه زیرا که او آن را نکرده امام رضا (ع) فرمود که ای خراسانی چه بسیار است غلط تو آیا چنان نیست که چیزها باراده و قول او باشد سلیمان گفت نه حضرت فرمود که هر گاه نه باراده او باشد و نه بمشیت او و نه بفرمان او و نه بمباشرت پس آن چگونه موجود می شود و خدا از آن برتری دارد سلیمان هیچ جواب نداد بعد از آن امام رضا (ع) فرمود آیا مرا خبر نمیدهی از قول خدای عز و جل وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (یعنی و چون خواهیم که هلاک گردانیم اهل ده و شهری را بعد از قیام حجت و ارسال رسل بسوی ایشان بفرمائیم منعمان و سرکشان آن ده را بعبادت و فرمان برداری یا بنافرمانی باین معنی که گویا ایشان را بنافرمانی فرمان داده ایم بفراهم آوردن اسباب آن پس ایشان نافرمانی کنند و از سخن رسول بیرون روند و سرکشی کنند در آن ده و حضرت فرمود که آیا خدا باین قصد میفرماید که او اراده را احداث می کند سلیمان گفت آری حضرت فرمود پس هر گاه اراده را احداث کند قول تو که اراده همان خدا است یا چیزی از او باطل باشد زیرا که او

ص: 495

چنان نباشد که نفس خود را احداث کند و از حال خود متغیر نشود و خدا از آن برتری دارد سلیمان گفت چنان نباشد که بآن قصد کند که اراده را احداث کند حضرت فرمود پس بآن چه قصد فرموده سلیمان گفت که کردن چیزی را قصد فرموده امام رضا (ع) فرمود و ای برتر چند این مسأله را تکرار میکنی و من تو را خبر دادم که اراده محدث است زیرا که فعل چیزی محدث است سلیمان گفت پس اراده را هیچ معنی نیست امام رضا (ع) فرمود که نفس خود را در نزد شما وصف کرده تا آنکه آن را وصف کرده بچیزی که هیچ معنی ندارد پس هر گاه که آن را هیچ معنی قدیم و حادثی نباشد قول شما که خدا پیوسته مرید بوده باطل باشد سلیمان گفت که من چیزی را قصد نکردم مگر آنکه اراده کاری است از خدا که همیشه بوده حضرت فرمود آیا نمیدانی که آنچه همیشه بوده در یک حالت مفعول و حادث و قدیم نمیباشد سلیمان هیچ جواب نداد امام رضا (ع) فرمود باکی نیست مسأله تو را تمام میکنم سلیمان گفت گفتم که اراده صفتی است از صفات او حضرت فرمود که چند بر من تکرار میکنی که آن صفتی از صفات او است و صفتش محدث است یا همیشه بوده سلیمان گفت که حدیث است امام رضا (ع) فرمود اللَّه اکبر پس اراده محدث است و اگر چه صفتی از صفات او باشد که همیشه بوده باشد سلیمان چیزی را رد نکرد و جواب نگفت امام رضا (ع) فرمود که آنچه همیشه بوده مفعول نمیباشد سلیمان گفت که چیزها اراده نیست و چیزی را اراده نکرده امام رضا (ع) فرمود که ای سلیمان وسواس کرده پس خدا آنچه را که نه آفریدنش را اراده کرده و نه کردنش را کرده و آفریده و این صفت صفت کسی است که نمیداند که چه کرده و خدا از این برتری دارد سلیمان گفت که ای سید من تو را خبر دادم که اراده چون سمع و بصر و علم است مأمون گفت که وای بر تو ای سلیمان چند این غلط را تکرار میکنی این را قطع کن و شروع کن در غیر آن چون تو چنانی که بر غیر این رد قوت نداری امام رضا (ع) فرمود که یا امیر المؤمنین او را واگذار و مسأله اش را بر او قطع مکن که آن را حجت میگرداند ای سلیمان سخن بگو سلیمان گفت که تو را خبر دادم که اراده چون سمع و بصر و علم است امام رضا (ع) فرمود باکی نیست مرا خبر ده از معنی این اراده که آیا

ص: 496

یکمعنی است یا معنیهای مختلف سلیمان گفت بلکه یکمعنی است امام رضا (ع) فرمود پس معنی همه ارادها یکمعنی است سلیمان گفت آری امام رضا (ع) فرمود پس اگر معنی آنها یکمعنی باشد اراده برخاستن و اراده نشستن و اراده زندگی و اراده مرگ هر گاه اراده اش یکی باشد چنان باشد که بعضی از آنها بر بعضی تقدیم نداشته باشد و بعضی از آنها با بعضی مخالفت نداشته باشد و این اراده ها یک چیز باشد سلیمان گفت که معنی آنها اختلاف دارد حضرت فرمود پس مرا خبر ده از مرید که آیا اراده یا غیر آنست سلیمان گفت بلکه خدا اراده است امام رضا (ع) فرمود پس مرید در نزد شما مختلف می شود و اگر خدا اراده باشد سلیمان گفت که ای سید من اراده مرید نیست حضرت فرمود پس اراده محدث و مخلوق است و اگر نه با او غیر او است بفهم و در مسأله ات زیاد کن سلیمان گفت پس اراده نامی است از نامهای خدا امام رضا (ع) فرمود که آیا خود را باین نام نامیده سلیمان گفت نه خود را باین نام ننامیده امام رضا (ع) فرمود پس تو را روا نیست که او را بچیزی بنامی که خود را بآن ننامیده باشد سلیمان گفت که خود را باین وصف کرده که او مرید است امام رضا (ع) فرمود که وصف کردنش خود را باین که مرید است نه اخبار از اینست که خدا اراده است و نه اخبار است از آنکه اراده نامی از نامهای او است سلیمان گفت که بجهت آنکه اراده اش عمل او است امام رضا (ع) فرمود که ای جاهل پس هر گاه چیزی را بداند بحقیقت که آن را اراده کرده سلیمان گفت بلی حضرت فرمود پس هر گاه آن را اراده نکند آن را نداند سلیمان گفت آری حضرت فرمود که این را از کجا گفتی و چیست دلیل بر آنکه اراده اش علم او است و گاهست که چیزی را میداند که هرگز آن را اراده نمیکند و این قول خدای عز و جل است که وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ پس آن جناب میداند که آن را چگونه میبرد و او هرگز آن را نمیبرد سلیمان گفت زیرا که آن جناب از کار فارغ و خلاص شده پس چنان نیست که در آن چیزی را اراده کند امام رضا (ع) فرمود که این قول یهود است پس چگونه خدای عز و جل فرموده که ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (یعنی بخوانید مرا و دعا کنید تا مستجاب کنم از برای شما) سلیمان گفت جز این نیست که بآن این را قصد کرده که آن جناب بر این قدرت دارد حضرت فرمود آیا وعده میدهد چیزی را که بآن وفا نمیکند پس چگونه خدای عز و جل

ص: 497

فرموده که یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ و آن جناب عز و جل فرموده که یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (یعنی پاک و نابود میکند خدا نقش آنچه را که خواهد و صلاح داند از لوح محو و اثبات می فرماید در آن صورت آنچه را که خواهد و مصلحت بیند و در نزد او است اصل کتاب که لوح محفوظ است و چیزی نیست مگر آنکه در آن نوشته شده) تتمه کلام حضرت (ع) و حال آنکه از امر فارغ شده یعنی با فراغ از امر چگونه این و آیه را فرموده سلیمان هیچ جواب نداد امام رضا (ع) فرمود که ای سلیمان آیا میدانید که انسانی میباشد و اراده ندارد که هرگز انسانی را بیافریند و میداند که انسانی امروز میمیرد و اراده ندارد که امروز بمیرد سلیمان گفت آری امام رضا (ع) فرمود که پس میداند که آنچه اراده دارد که باشد میباشد یا میداند که آنچه اراده ندارد که باشد میباشد سلیمان گفت میداند که هر دو میباشد امام رضا (ع) فرمود که هر گاه چنین باشد میداند که انسانی در یک حالت زنده ایست مرده و ایستاده ایست نشسته و کور بینائی است و این محال و ممتنع است سلیمان گفت فدای تو گردم پس او میداند که یکی از این دو امر میباشد نه امر دیگر حضرت فرمود باکی نیست پس کدام یک از این دو امر میباشد یعنی آنچه اراده کرده که باشد یا آنچه اراده نکرده نکرده که باشد سلیمان گفت که آنچه اراده کرده که باشد پس امام رضا (ع) و مأمون و اصحاب مقالات همه خندیدند امام رضا (ع) فرمود که غلط کردی و واگذاشتی قول خود را که خدا میداند که انسانی امروز میمیرد و او اراده ندارد که امروز بمیرد و او میداند که خلقی را میافریند و میداند که او را اراده ندارد که ایشان را بیافریند و هر گاه علم در نزد شما جائز نباشد بجهت آنچه اراده نکرده باشد که باشد جز این نیست که میباشد آنچه اراده کرده باشد که باشد سلیمان گفت جز این نیست که قول من آنست که اراده نه او است و نه غیر او امام رضا (ع) فرمود که ای جاهل هر گاه گفتی که اراده خدا نیست آن را غیر خدا قرار داده و هر گاه گفتی که آن غیر از او نیست اراده را او قرار داده سلیمان گفت پس او میداند که چگونه چیزی میسازد حضرت فرمود که آری سلیمان گفت پس بدرستی که این اثبات از برای چیزیست امام رضا (ع) فرمود که سخن محالی گفتی زیرا که مرد گاه باشد که بنائی خوب میداند و هر چند که جایی را نساخته باشد و خیاطی

ص: 498

را خوب میداند و هر چند که چیزی را ندوخته باشد و ساختن چیزی را خوب میداند و هر چند که هرگز آن را نساخته باشد بعد از آن باو فرمود که ای سلیمان آیا میدانی که او یگانه ایست که چیزی با او نیست سلیمان گفت آری حضرت فرمود پس آیا اینکه اثبات از برای چیزی باشد سلیمان گفت چنان نیست که بداند که او یگانه ایست که چیزی با او نیست امام رضا (ع) فرمود پس آیا تو این را میدانی سلیمان گفت آری حضرت فرمود پس تو ای سلیمان در آن هنگام از او داناتری سلیمان گفت که این مسأله محال و ممتنع است حضرت فرمود که محال است در نزد تو این مطلب که آن جناب یگانه ایست که چیزی با او نیست و آنکه او شنوای بینای راست گفتار و درست کردار توانا است سلیمان گفت آری حضرت فرمود پس چگونه خدای عز و جل خبر داده که او یگانه زنده ایست که شنوا و بینا و دانا و آگاه هست و او این را نمیداند و اینک رد آنچه فرموده و تکذیب او است و خدا از آن برتری دارد بعد از آن امام رضا (ع) فرمود پس چگونه اراده میکند صنع چیزی را که نه صنع آن را میداند و نه میداند که آن چیست و هر گاه صانع چنان باشد که نداند که چیزی را چگونه بسازد پیش از آنکه آن را بسازد پس او سرگردانست و خدا از این برتری دارد سلیمان گفت که اراده قدرت است امام رضا (ع) فرمود که آن جناب عز و جل قدرت دارد بر آنچه هرگز آن را اراده نمیکند و از آن چاره نیست زیرا که آن جناب تبارک و تعالی فرموده که وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ پس اگر اراده همان قدرت میبود چنان بود که اراده کرده بود که آن را ببرد بجهت قدرتش پس سلیمان منقطع و مغلوب شد که هیچ نتوانست بگوید مأمون در نزد این امر گفت که ای سلیمان این شخص هاشمی از همه بنی هاشم داناتر است پس آن قوم متفرق شدند.

(مترجم گوید) که مؤلف گفته که مصنف این کتاب میگوید که عادت مأمون این بود که از متکلمان هر فرقه و صاحبان خواهشهای گمراه کننده هر که را می شنید و او را بآن متکلم خبر میداد بر سر حضرت امام رضا (ع) میکشید و ایشان را فراهم می آورد بجهت حرص بر مغلوبیت و انقطاع حضرت امام رضا (ع) از حجت با یکی از ایشان و این

ص: 499

حسدی بود از او با آن حضرت و از برای منزله و مرتبه اش از علم و دانش پس چنان بود که کسی با آن حضرت سخن نمیگفت مگر آنکه از برایش بفضل و افزونی اقرار مینمود و حجت را از برایش بر خویش ملزم میشد زیرا که خدای تعالی ذکره اباء و امتناع فرموده مگر آنکه کلمه و سخن خود را بلند گرداند و نورش را تمام و کامل کند و حجتش را یاری دهد و آن جناب تبارک و تعالی در کتاب خویش چنین وعده نموده و فرموده که إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا (یعنی بدرستی که ما یاری میدهیم فرستادگان و پیغمبران خود را و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگانی دنیا) و مقصودش از کسانی که ایمان آورده اند امامان راهنمایانند علیهم السلام و پیروان ایشان که با ایشان معرفت دارند و ایشان را میشناسند و از ایشان فرا میگیرند چه خدا ایشان را بحجت بر مخالفان ایشان یاری میدهد مادام که در دنیا باشند و در آخرت با ایشان چنین خواهد کرد و بدرستی که خدا وعده خود را خلف نمیکند و در قرآن بعد از آنچه مذکور شد چنین است که وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (یعنی و نیز یاری دهیم ایشان را در روزی که بر پا میشوند گواهان یعنی در روز قیامت.

«باب شصت و پنجم» در بیان نهی از کلام و جدال و مراء

و کلام بفتح کاف سخن و سخن گفتن باشد و آن از باب تفعیل است و مراد سخن گفتن مخصوص است و جدال بکسر جیم و کاویدنست بدشمنی و دشمنی کردن و مراء چون جدال ستیزه کردن و هر دو از باب مفاعله است که فعل از طرفین ناشی می شود.

پدرم رحمه اللَّه گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از ابو بصیر که گفت حضرت باقر (ع) فرمود که در خلق خدا و عجائب صنع او سخن گوئید و در خدا سخن مگوئید زیرا که سخن گفتن در خدای چیزی را نیفزاید مگر سرگردانی. و بهمین اسناد از حسن بن

ص: 500

محبوب از ابو ایوب خزاز از ابو عبیده از حضرت باقر (ع) مرویست که فرمود در هر چیزی سخن بگوئید و در ذات خدا سخن نگوئید و بهمین اسناد از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از ضریس کناسی از حضرت باقر (ع) مرویست که فرمود از عظمت و بزرگی خدا آنچه را که خواهید ذکر کنید و ذاتش را ذکر نکنید زیرا که شما چیزی را از آن ذکر نمیکنید مگر آنکه او از آن بزرگتر. و بهمین اسناد از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از برید عجلی مرویست که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که رسول خدا بر اصحابش بیرون آمد و فرمود که جمع شدن شما چیست و چرا جمع شده اید یا چه شما را جمع کرده و فراهم آورده عرض کردند که اجتماع کرده ایم که پروردگار خود را ذکر کنیم و در عظمتش تفکر و اندیشه نمائیم فرمود که هرگز اندیشه در عظمت او را در نیابید و بنا بر بعضی از نسخ توحید هرگز صاحب اندیشه در عظمتش در نیابد، و بهمین اسناد از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از فضیل بن یسار مرویست که گفت شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود ای فرزند آدم اگر مرغی دل تو را بخورد او را سیر نکند و دیده ات چنانست که اگر سوراخ سوزنی بر آن گذاشته شود آن را بپوشاند میخواهی که باین دو چیز ملکوت آسمانها و زمین را بشناسی و کیفیت آنها را بدانی اگر راستگو باشی همین آفتاب آفریده ای است از آفریدگان خدا پس اگر توانستی که چشمهایت را از نور آن پر کنی که جرم آن را چنان که هست ببینی امر چنانست که تو میگوئی. و بهمین اسناد از حسن بن محبوب از علا بن رزین از محمد بن مسلم از حضرت باقر (ع) مرویست که در قول خدای عز و جل وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی فرمود (یعنی کسی که آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز و گردش چرخ و آفتاب و ماه و آیتها و نشانهای عجیب او را دلالت نکند که در پس اینها امریست از اینها بزرگتر فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا بآن معنی که گذشت.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید «رضی» گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن علی بن فضال از ثعلبه بن محبوب از حسن صیقل از محمد بن مسلم از حضرت باقر (ع) که فرمود

ص: 501

سخن گوئید در آنچه در زیر عرش است و در آنچه در زبر عرش است سخن مگوئید زیرا که گروهی در باب خدای عز و جل سخن گفتند پس سر گشته شدند بمرتبه که چنین بود که مردی از پیش رویش جواب میداد یعنی پیش رو و پس پشت را از یک دیگر تمیز نمیداد.

پدرم «ره» گفت حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از محمد بن یحیی خثعمی از عبد الرحیم قصیر که گفت حضرت باقر (ع) را سؤال کردم از چیزی از توحید پس آن حضرت دستهای خویش را بسوی آسمان بلند کرد و فرمود که خداوند بزرگوار عظیم الشان برتر است بدرستی که کسی که فرا گرفته آنچه را که در آنجا است و متعرض تحقیق آن گردیده هلاک شده است و بهمین اسناد از ابن ابی عمیر از عبد الرحمن بن حجاج از سلیمان بن خالد از حضرت صادق (ع) مرویست که در قول خدای عز و جل وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی فرمود که چون سخن بخدای عز و جل منتهی شود از آن باز ایستید و خویشتن را نگاه دارید و معنی آیه این است که و نیز در صحف موسی و ابراهیم مذکور است آنکه بسوی پروردگار تو است پایان کار و رجوع خلائق بعد از انقطاع عمل تا هر یک را بر وفق آنچه کرده از خیر و شر جزاء دهد و بعضی گفته اند که معنیش اینست که نهایت فکرت بسوی او است یعنی قوه فکریه قدرت بر تفکر در جمیع مکونات دارد اما چون باو سبحانه رسد متحیر شود و بایستد و این حدیث و حدیثی که می آید مؤید معنی دویم باشد. و بهمین اسناد از ابن ابی عمیر از ابو ایوب خزاز از محمد بن مسلم مرویست که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که ای محمد پیوسته با مردمان سخن باشد و هر سخن که بگویند ایشان را جائز است تا آنکه در خدا سخن گویند پس چون این را بشنوید بگوئید که

لا اله الا الله الواحد الذی لیس کمثله شی ء

(یعنی نیست خدائی مگر خدای یکتا و یگانه که چیزی مانند او نیست. و بهمین اسناد از ابن ابی عمیر از محمد بن حمران از ابو عبیده حذاء مرویست که گفت حضرت باقر (ع) بمن فرمود که ای زیاد بپرهیز از مجادلات و گفتگوها که بجهت اظهار حق نباشد زیرا که آنها موجب شک میشوند و عمل را فرو میریزند و صاحب خود را هلاک میکنند و شاید که بچیزی تکلم میکند که

ص: 502

از برایش آمرزیده نمیشود بدرستی که در زمان گذشته گروهی بودند که ترک نمودند دانستن آنچه را که بآن موکل و مکلف بودند و دانستن چیزی را طلب کردند که آن را کفایت شده بودند تا آنکه سخن ایشان بخدای عز و جل منتهی شد پس متحیر و سرگردان شدند چه مردی بود که از پیش رویش خوانده میشد و او از پشت سر جواب میداد و از پشت سرش خوانده می شد و او از پیش رویش جواب میداد.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی از عبد اللَّه بن مغیره ار ابو الیسع از سلیمان بن خالد از حضرت صادق (ع) که فرمود بدرستی که در میان کسانی که پیش از شما بوده اند گروهی بودند که علم آنچه را که بر دانستن آن گماشته شده بودند ترک نمودند و علم آنچه را که بر دانستن آن گماشته نشده بودند طلب کردند پس از جای خود نرفتند، تا آنکه سؤال کردند از آنچه در زیر آسمانست و باین جهت دلهای ایشان سرگشته شد پس چنان بود که یکی از ایشان از پیش رویش خوانده می شود و او از پشت سرش جواب میداد و از پشت سرش خوانده میشد و او از پیش رویش جواب میداد و بهمین اسناد ابو الیسع از ابو الجارود از حضرت باقر (ع) مرویست که فرمود اندیشه کردن در خدا را واگذارید زیرا که اندیشه کردن در خدا چیزی را نیفزاید غیر از سرگشتگی بجهت آنکه خدای تبارک و تعالی چنانست که دیده ها او را نیابد و خبرها باو نرسد. و بهمین اسناد از ابو الیسع از سلیمان بن خالد مرویست که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که بپرهیزید از اندیشه کردن در خدا زیرا که اندیشه کردن در خدا چیزی را نیفزاید غیر از سرگشتگی بدرستی که خدای عز و جل چنانست که نه دیده ها او را دریابد و نه بمقدار و اندازه وصف شود.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر حمیری از احمد بن محمد بن عیسی که گفت حدیث کرد ما را محمد بن خالد از علی بن یغما و صفوان بن یحیی از فضیل بن عثمان از حضرت صادق (ع) که گفت گروهی از آنها که در باب ربوبیت و پروردگاری سخن میگویند بر آن حضرت داخل شدند حضرت فرمود که از خدا بترسید و از عذابش

ص: 503

بپرهیزید و خدا را تعظیم کنید و بزرگ شمارید و آنچه را که ما نمیگوئیم مگوئید زیرا که شما اگر بگوئید و ما بگوئیم شما میمیرید و ما میمیریم بعد از آن خدا شما را بر انگیزد و ما را بر انگیزد پس شما در جائی باشید که خدا خواهد و ما نیز در جایی باشیم که خدا خواهد.

حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل (رضی) گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد بن عیسی گفت که حدیث کرد ما را حسن بن محبوب از عمرو بن ابی المقدام از سالم بن ابی حفصه از منذر نوری از محمد بن حنفیه که گفت این امت هرگز هلاک نشوند تا آنکه در باب پروردگاری خویش سخن کنند و بهمین اسناد از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از ضریس کناسی مرویست که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که بپرهیزید از سخن گفتن در خدا و در عظمتش سخن گوئید و در خود خدا سخن مگوئید زیرا که سخن گفتن در خدا چیزی را نیفزاید مگر سرگشتگی.

حدیث کرد ما را علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق (رضی) گفت که حدیث کرد ما را أبو الحسین محمد بن ابی عبد اللَّه کوفی گفت که حدیث کرد ما را محمد بن سلیمان بن حسن کوفی گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن محمد بن خالد از علی بن حسان واسطی از بعضی از اصحاب ما از زراره که گفت بحضرت باقر (ع) عرض کردم که مردم پیش از ما در باب صفت خدا بسیار سخن گفته اند پس تو چه میفرمائی فرمود که مکروه و ناخوش است آیا نمی شنوی که خدای عز و جل میفرماید وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی بآن معنی که گذشت و فرمود که در غیر آن سخن گوئید.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از ابن ابی عمیر از عبد اللَّه بن بکیر از زراره از حضرت صادق (ع) که فرمود بدرستی که پادشاه عظیم الشأنی در مجلس خود نشسته بود پس در باب پروردگار تبارک و تعالی در کیفیت ذات و کبریائیش تکلم نمود پس مفقود و ناپدید شد که کسی نمیداند که در کجا رفت.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را

ص: 504

محمد بن عبد الحمید از علاء بن رزین از محمد بن مسلم از حضرت باقر (ع) که فرمود بپرهیزید از فکر کردن در خدا و لیکن چون خواسته باشید که بعظمت و بزرگی خدا نظر کنید ببزرگی آفریده اش نظر کنید.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس از محمد بن احمد از علی بن سندی از حماد بن عیسی از حسین بن مختار از ابو بصیر از حضرت باقر (ع) که گفت شنیدم از آن حضرت که میفرمود خصومت دین را نابود میکند و عمل را فرو میریزد و موجب شک می شود. و بهمین اسناد از ابو بصیر مرویست که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که اصحاب کلام یعنی متکلمان هلاک میشوند و صاحبان تسلیم و انقیاد نجات میابند بدرستی که صاحبان تسلیم ایشانند که نجیبانند نه غیر ایشان.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن بن احمد ولید (رضی) گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار گفت که حدیث کرد ما را عباس بن معروف از سعدان بن مسلم از ابو بصیر از حضرت صادق (ع) که گفت شنیدم از آن حضرت که میفرمود مخاصمه نمیکند مگر مردی که او را ورع و پارسائی نیست یا مردی که شک دارد.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر حمیری گفت که حدیث کرد ما را احمد بن محمد از علی بن حکم از فضیل از ابو عبیده از حضرت باقر (ع) که گفت حضرت بمن فرمود که ای ابو عبیده بپرهیز از اصحاب خصومات و دروغگویان بر ما پس بدرستی که ایشان ترک کردند آنچه را که بدانستن آن امر شده بودند و علم آسمان را تکلیف کردند و رنج آن را کشیدند بی آنکه بآن مأمور باشند ای ابو عبیده با مردم باخلاق و خویهای ایشان با ایشان خوش خلقی نمائید و باعمال ایشان ار ایشان جدا شوید بدرستی که ما در سایه خود مرد را عاقل نمی شماریم تا لحن القول یعنی معنی سخن را بشناسد بعد از آن این آیه را خواند که وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ یعنی (و هر آینه بشناسی ایشان را در لحن گفتار) یعنی در گردانیدن آن و در قاموس میگوید که در فحوی و معنی آن و در شرح عده مذکور است که این را در لحن کلامش شناختم یعنی در نحو و قصد آن و لحن فطنت و زیرکی است و لحن الرجل یعنی این مرد بحجت خویش

ص: 505

تکلم کرد و لحن معنی کلام است و انداختن اعراب و ایماء و اشاره و لغت و گردانیدن آواز و در بعضی دیگر از لغات معتبره مسطور است که لحن بفتح حاء مهمله زیرک شدن و زیرک و باول مفتوح تبانی زده میل کردن و خطاء کردن در اعراب و خطاء کردن در سخن و دریافتن سخن و سخن گفتن بکسی چنان که او را دریابد و دیگری درنیابد و نیز در آن مذکور است که لحن معنی سخن و خطاء در سخن و خوشخوانی و مشهور سرود گفتن است و آواز خوش و بمعنی اول است قول حق سبحانه و تعالی وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را یعقوب بن یزید از عماری از جعفر بن ابراهیم از حضرت صادق (ع) که فرمود رسول خدا (ص) فرمود بپرهیزید از جدال کردن با هر مفتون یعنی فریفته و آزموده شده زیرا که هر مفتونی حجتش فهمانیده و بزبانش داده می شود تا مدتی بسر آید و چون مدتش بسر آید فتنه اش او را بآتش بسوزاند و روایت شده است که گناهش او را بر افروزد پس او را بسوزاند.پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن عیسی گفت که در نامه علی بن بلال که از آن مرد یعنی حضرت کاظم (ع) وارد شده بود این را خواندم که از پدرانت علیهم السلام روایت شده که ایشان از سخن گفتن در دین نهی فرموده اند و موالیان تو که متکلمانند روایت را باین وجه تأویل کرده اند که کسی که خوب نمیداند که در آن تکلم کند نهی شده و اما کسی که خوب میداند که در آن تکلم کند نهی نشده یا معصوم او را نهی نفرموده پس آیا آن چنانست که ایشان تاویل کرده اند یا نه و حضرت (ع) در جواب نوشته بود که آنکه خوب میداند و آنکه خوب نمیداند هیچ یک در آن تکلم نکنند زیرا که گناهش از نفعش بزرگتر یا بیشتر است.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را محمد بن یحیی عطار از محمد بن حسین بن الخطاب از علی بن فضال از علی بن شجره از ابراهیم بن ابی رجاء برادر طربال که گفت

ص: 506

شنیدم از حضرت صادق (ع) که میفرمود بازداشتن اذیت کمی خنده در روزی زیاد میکنند حدیث کرد ما را محمد بن موسی بن متوکل (رضی) گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر حمیری گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسین از حسن بن محبوب از نجیه قواس از علی بن یقطین که گفت حضرت کاظم (ع) فرمود که اصحاب خود را امر کن که از زبانهای خویش باز ایستند و خصومت در دین را واگذارند و در عبادت خدای عز و جل سعی و کوشش کنند.

حدیث کرد ما را حسین بن احمد بن ادریس (ره) از پدرش از محمد بن احمد از موسی بن عمر از عباس بن عامر از مثنی از ابو بصیر از حضرت صادق (ع) که گفت آن حضرت فرمود که مخاصمه نمیکند مگر صاحب شک یا کسی که ورعی ندارد. و بهمین اسناد از محمد بن احمد از احمد بن حسن از ابو حفص عمر بن عبد العزیز از مردی از حضرت صادق (ع) مرویست که فرمود متکلمان این گروه از بدترین کسانی باشند که ایشان از جمله آن کسانند از هر صنفی که باشند.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را سعد بن عبد اللَّه گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسین از محمد بن اسماعیل از حضرمی از مفضل بن عمر که گفت حضرت صادق (ع) فرمود ای مفضل هر که در خدا نظر و فکر کند که خدا چگونه بوده هلاک شود و هر که ریاست و سرکردگی را طلب نماید هلاک شود.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را عبد اللَّه بن جعفر حمیری از هرون بن مسلم از مسعده بن صدقه از حضرت جعفر بن محمد از پدرش علیهما السلام که پیغمبر (ص) فرمود که خدا لعنت کند آن کسانی را که دین خویش را سح یعنی جدال فرا گرفتند تا حق را بباطل بلغزانند و آن را باطل و مقهور گردانند و لفظی که در این حدیث بجدال تفسیر و بیان شده در بعضی از نسخ توحید با سین سعفص و حاء حطی است و در بعضی با سین و خاء ثخذ و در بعضی با شین قرشت و حاء حطی و سح بفتح سین با تشدید حاء ریزانیدن آبست و غیر آن و ریخته شدن و زدن آب و سخ با خاء بزمین فرو بردن ملخ

ص: 507

است تا تخم کند و شح بضم شین و تشدید خاء بخیلی کردن و پهن کردنست و کشیدن و و بخیلی و حریص و ممکن است که شحا بتخفیف حاء و الف مقصوره باشد از شحو بمعنی دهان باز کردن و بعضی از مشتقات آن بمعنی زبان درازی کردنست و بهر وضع که باشد چون بیان و تفسیر آن در حدیث شده امر آسانست.

حدیث کرد ما را محمد بن حسن بن احمد بن ولید (رضی) گفت که حدیث کرد ما را محمد بن حسن صفار از فضل بن عامر از موسی بن قاسم بجلی از محمد بن سعید از اسماعیل بن ابی زیاد از حضرت جعفر بن محمد از پدرانش علیهما السلام که فرمود رسول خدا (ص) فرمود که من کفیل و ضامنم بخانه در اعلای بهشت و خانه در میان بهشت و خانه در باغهای بهشت از برای کسی که ستیزه ترک کند و هر چند که بر حق باشد.

پدرم (ره) گفت که حدیث کرد ما را احمد بن ادریس از محمد بن احمد از عبد اللَّه بن محمد بن اسماعیل نیشابوری از عبد الرحمن بن ابی هاشم از کلیب بن معویه که گفت حضرت صادق (ع) فرمود که مخاصمه نمیکند مگر کسی که در تنگی افتاده باشد بآنچه در سینه او است و در اینجا ترجمه کتاب مستطاب توحید باتمام رسید ملتمس از برادران ایمانی و دوستان روحانی آنست که اگر از این خوان وفور دقائق لقمه و از این جام شراب طهور حقائق جرعه برگیرند در حیات و ممات این ذره بیمقدار و خادم اخبار ائمه اخیار را از دعای خیر که ضیری در آن نیست از غفران سیئات و رفع درجات مضائقه نفرمایند.

ص: 508

فهرست ابواب الکتاب

باب/ عنوان/ صفحه شماره

«باب اول» در بیان ثواب موحدان و عارفان 4

«باب دویم» در بیان توحید و نفی تشبیه و مراد از نفی تشبیه متصف نبودن آن جناب است بصفات ممکنات و عدم اشتراک با ایشان در حقیقت صفات 18

«باب سیم» در بیان معنی واحد و توحید و موحد 70

«باب چهارم» در تفسیر سوره توحید یعنی سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آن را سوره اخلاص و سوره الصمد و نسبه الرب نیز میگویند 77

«باب پنجم» در بیان معنی توحید و عدل 85

«باب ششم» در بیان آنکه خدای عز و جل جسم و صورت هیچ یک نیست. 86

«باب هفتم» در بیان اینکه خدای تبارک و تعالی چیزیست 94

«باب هشتم» در ذکر آنچه در باب دیدن خداوند وارد شده 97

«باب نهم» در بیان قدرت خدا و قدرت بمعنی توانائی است 115

«باب دهم» در بیان علم خدا و علم در لغت بمعنی دانستن است 128

«باب یازدهم» در بیان صفات ذات و صفات افعال 133

«باب دوازدهم» در تفسیر قول خدای عز و جل کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ 143

«باب سیزدهم» در تفسیر قول خدای عز و جل یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ: 149

«باب چهاردهم» در تفسیر قول خدای عز و جل یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ 151

«باب پانزدهم» در معنی قول خدای تبارک و تعالی اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ 152

«باب شانزدهم» در تفسیر قول خدای عز و جل نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ 160

«باب هفدهم» در تفسیر قول خدای تعالی وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ 161

«باب هجدهم» در تفسیر قول خدای عز و جل کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ 163

ص: 509

«باب نوزدهم» در تفسیر قول خدای عز و جل وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا 163

باب «بیستم» در تفسیر قول خدای عز و جل هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَهُ 164

«باب بیست و یکم» در تفسیر قول خدای عز و جل سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ 165

«باب بیست دوم» در معنی جنب خدای عز و جل و جنب در لغت بمعنی پهلو و امیر است و مراد از آن در آخر این باب می آید. 165

«باب بیست و سیم» در معنی حجزه 167

«باب بیست و چهارم» در بیان معنی چشم و گوش و زبان خدا 169

«باب بیست و پنجم» در معنی قول خدای عز و جل وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ 169

«باب بیست و ششم» در بیان معنی خوشنودی خدای عز و جل و خشم او 170

«باب بیست و هفتم» در معنی قول خدای عز و جل وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی 173

«باب بیست و هشتم» در بیان نفی مکان و زمان و سکون و حرکت و فرود آمدن و بالا رفتن و منتقل شدن از خدا 176

«باب بیست و نهم» در بیان نامهای خدای تبارک و تعالی و فرق میانه معانی آنها و معانی نامهای آفریدگان 189

«باب سی ام» در بیان اینکه قرآن چه چیز است 249

«باب سی و یکم» در ذکر معنی (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) 256

«باب سی و دویم» در تفسیر حروف معجم 260

«باب سی و سیم» در تفسیر و بیان حروف 264

«باب سی و چهارم» در تفسیر و بیان حروف اذان و اقامه. 267

«باب سی و پنجم» در تفسیر و بیان هدی و ضلالت توفیق و خذلان از خدای تبارک و تعالی 272

ص: 510

«باب سی و ششم» در رد بر ثنویه و زنادقه 275

«باب سی و هفتم» در رد بر نسطوریه از فرق نصاری 307

«باب سی و هشتم» در ذکر عظمت و بزرگی خدای عز و جل 314

«باب سی و نهم» در لطف و لطافت خدای تبارک و تعالی 324

«باب چهلم» در بیان کمتر چیزی که در شناختن توحید مجزی است 324

«باب چهل و یکم» در بیان آنکه خدای عز و جل شناخته نمیشود مگر بخودش. 327

«باب چهل و دویم» در اثبات حدوث عالم 334

باب چهل و سیم در بیان معنی سبحان اللَّه 359

«باب چهل و چهارم» در بیان معنی اللَّه اکبر 360

«باب چهل و پنجم» در بیان معنی اول و آخر 361

«باب چهل و ششم» در بیان معنی قول خدای عز و جل الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی 362

«باب چهل و هفتم» در بیان معنی قول خدای عز و جل 366

«باب چهل و هشتم» در بیان عرش و صفات آن 368

«باب چهل و نهم» در بیان آنکه عرش ارباعا آفریده شده که هر ربعی بنحویست و ارباع جمع ربع بضم راء و باء و سکون آنست یعنی چهار یک 370

«باب پنجاهم» در بیان معنی قول خدای عز و جل وسع کرسیه السموات و الارض 371

باب پنجاه و یکم در بیان فطرت خدای عز و جل خلائق را بر توحید 372

«باب پنجاه و دویم» بر بیان بداء و بداء بر وزن سلام بمعنی ظاهر شدن چیزیست که بیش از آن پوشیده و پنهان باشد و آن بر خدا روا نیست 375

 

ص: 511

(باب پنجاه و سیم) در بیان مشیت و اراده خدا و هر دو بمعنی خواستن است 380

«باب پنجاه و چهارم» در بیان استطاعت که بمعنی توانائی است و بیان بطلان آن در حق بندگان و اثبات آن در باره ایشان باعتماد اختلاف معنی 387

«باب پنجاه و پنجم» در بیان ابتلاء و اختیار که بمعنی آزمودن باشد 395

«باب پنجاه و ششم» در بیان سعادت و شقاوت که بمعنی نیک بختی و بدبختی است 396

«باب پنجاه و هفتم» در نفی جبر و تفویض 399

باب پنجاه و هشتم در بیان قضاء و قدر و فتنه یعنی آزمایش و روزی ها و نرخها و قدرت های معین 405

باب پنجاه و نهم در ذکر اطفال و عدل خدای عز و جل در باب ایشان: 431

«باب شصتم» در بیان اینکه خدای تبارک و تعالی با بندگان خود نمیکند مگر آنچه را که از برای ایشان اصلح باشد 440

«باب شصت و یکم» در بیان امر و نهی و وعد و وعید 448

باب شصت و دویم در تعریف و بیان و حجت و هدایت: 453

«باب شصت و سیم» در ذکر مجلس حضرت امام رضا (ع) با اهل 461

باب شصت و چهارم در ذکر مجلس امام رضا (ع) با سلیمان مروزی متکلم خراسان در نزد مأمون در باب توحید 486

«باب شصت و پنجم» در بیان نهی از کلام و جدال و مراء 499

قائمی//پایان

بخش قبلی

دسته بندي: کتاب انلاین,احکام اسلامی,حدیث,
مطالب مرتبط :

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد