loading...
فوج
s.m.m بازدید : 617 1394/08/06 نظرات (0)

دیوان اشعار اوحدالدین انوری_قطعات1تا150

 

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی : ف‌۴۹۰۲
سرشناسه : انوری محمد، - ۵۸۵؟ق عنوان و نام پدیدآور : دیوان انوری نسخه خطی]اوحدالدین انوری آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز نسخه "بسمله مقدری نه بالت بقدرت مطلق کند بشکل بخاری چو گنبد ازرق .."
انجام نسخه "...چو بخشش کنی مال سایل فزائی چوکوشش کنی جان رستم بکاهی تم 
: معرفی کتاب دیوان اشعار اوحدالدین انوری است شامل قصائد، قطعات و غزلیات بدون ترتیب مشخصات ظاهری : ۲۱۰ برگ ۱۹ سطر، اندازه سطور ۱۶۵x۷۸، قطع ۲۴۰x۱۴۰
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع کاغذ: فرنگی نخودی 
خط: نستعلیق 
تزئینات جلد: تیماج قهوه‌ای تیره مقوایی ساده 
حواشی اوراق نسخه حواشی با نشان "۱۲، ص 
مهرها و تملک و غیره مهر بیضی [شعاع ۱۳۱۵] (برگ ۴، ۹۸ پ 
فرسودگی ناقص بودن صفحات موریانه خوردگی وسیع در کلیه اوراق کتاب منابع اثر، نمایه ها، چکیده ها : منابع دیده شده ف ملی (۸۶: ۲)، مشار (۲۲۶۹: )۲
موضوع : شعر فارسی -- قرن ق‌۶
شماره بازیابی : ۲۸۲ - ۱۰۲۴/چ ۸۰۲
دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/36afddf0-ca31-4d0d-8dc8-aae376be9bd9/Catalogue.aspx

معرفی

انوری ابیوردی، اوحدالدین، محمد ( ملیت: ایرانی قرن:6)
(وف ح 585 ق)، دانشمند، منجّم و شاعر، متخلص به انوری. در مهنه از توابع ابیورد متولد شد. ابتدا در مدرسه‌ی منصوریه‌ی طوس به تحصیل علوم مختلف پرداخت. در فلسفه، ریاضیات، نجوم، هیئت، علوم معقول و منقول و شاعری دست داشت. از جوانی شعر می‌گفت و ابتدا خاوری تخلص می‌کرد امّا، بعد تخلص خود را به انوری تغییر داد. وی جوانی خود را در بلخ گذراند و سفرهایی به سرخس، مرو، خوارزم، اطراف دشت خاوران و عراق کرد. انوری از. مداحان سلطان سنجر سلجوقی بود و پس از آنکه استخراج نجومی او در خصوص اجتماع سیارات هفت گانه در برج میزان و بروز طوفان به خطا رفت از ترس سلطان سنجر به بلخ فرار کرد، اوباش بلخ وی را مورد اهانت و تعرض قرار دادند. او عاقبت به مجدالدین ابوالحسن عمرانی از بزرگان خراسان و قاضی حمیدالدین صاحب «مقامات حمیدی» پناه برد. انوری از کسانی است که در تغییر سبک فارسی نقش عمده‌ای ایفا نموده است. اشعار وی پُر از اصطلاحات و اشارات به مسائل علمی دقیق و حکمت است و به همین جهت سه شرح بر بعضی اشعار نوشته‌اند. یکی شرح داوود بن محمدعلوی شادیابادی، شرح ابوالحسن فراهانی حسینی و دیگر شرح عبدالرزاق دنبلی. انوری را در شعر پرورش دهنده سبک ابوالفتوح رونی دانسته‌اند. وی در مدح و هجو مهارت داشته است. او در بلخ درگذشت و در جنب مزار سلطان احمد خضرویه مدفون گردید. از آثار وی: «دیوان» اشعار، مشتمل بر چهارده هزار و هفتصد و چند بیت؛ «البشارات فی شرح الاشارات» و «رساله‌ای در عروض و قوافی».
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان (جلد اول-ششم) منابع زندگینامه: آتشکده‌ی آذر (254 -213 /1)، با کاروان حله (185 -179)، تاریخ ادبیات در ایران (681 -656 /2)، تاریخ گزیده (714 -712)، تاریخ نظم و نثر (82 -80)، تذکرة الشعراء (98 -94)، دایرةالمعارف فارسی (287/1)، الذریعه (110 -109 /9 ،111/3)، ریاض العارفین (173 -171)، ریحانه (198 -197 /1)، سخن و سخنوران (357 -332)، طرائق الحقائق (594 -592 /2)، لباب الالباب (138 -125 /2)، لغت‌نامه (ذیل/ انوری)، مجمع الفصحا (430 -385 /1)، معجم المؤلفین (33/7)، هفت اقلیم (28 -25 /2).
فعالیتها: • شعر • فیزیک و نجوم

مقطعات

 

حرف ا

 

شماره 1: بود از نور معرفت بینا

دیدهٔ جان بوعلی سینا****بود از نور معرفت بینا
سایهٔ آفتاب حکمت او****یافت از مشرق و لوشینا
جان موسی صفات او روشن****به تجلی و شخص او سینا
ای سفیه فقیه‌نام تو کی****باز دانی زمرد از مینا
در تک چاه جهل چون مانی****مسکنت روح قدس مسکینا

شماره 2: مصطفی را به نور لوشینا

انوری چون خدای راه نمود****مصطفی را به نور لوشینا
برد قدرش به دولت فرقان****پای بر فرق گنبد مینا
نور عرشش به عرش سایه فکند****چون تجلی به سینهٔ سینا
مسکن روح قدس شد دل او****نی دل تنگ بوعلی سینا
سخن از شرع دین احمد گو****بی‌دلا ابلها و بی‌دنیا
چشم در شرع مصطفی بگشا****گر نه‌ای تو به عقل نابینا

شماره 3: حال مزاج خویش بگفتم کماجرا

نزد طبیب عقل مبارک قدم شدم****حال مزاج خویش بگفتم کماجرا
دل را چو از عفونت اخلاط آرزو****محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا
گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است****س المزاج حرص اثر کرده در قوا
بی‌شک بود مولد تب لرزهٔ نیاز****نامنهضم غذای امل بر سر غذا
ای دل به عون مسهل سقمونیای صبر****وقتست اگر به تنقیه کوشی ز امتلا
مقصود از این میانه اگر حقنهٔ دلست****اول قدم ز اکل فضولست احتما

شماره 4: سلیما ابلها لابلکه مرحوما و مسکینا

نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی****سلیما ابلها لابلکه مرحوما و مسکینا
سنایی گرچه از وجه مناجاتی همی گوید****به شعری در ز حرص آنکه یابد دیدهٔ بینا
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت****چنان کز وی به رشک آید روان بوعلی سینا
ولیکن از طریق آرزو پختن خرد داند****که با تخت زمرد بس نیاید کوشش مینا
برو جان پدر تن در مشیت ده که دیر افتد****ز یاجوج تمنی رخنه در سد ولوشینا
به استعداد یابد هرکه از ما چیزکی یابد****نه اندر بدو فطرت پیش از کان الفتی طینا
بلی از جاهدوا یکسر به دست تست این رشته****ولیک از جاهدوا هم برنخیزد هیچ بی‌فینا

شماره 5: وی عقل تو پیر و بخت برنا

ای خصم تو پست و قدر والا****وی عقل تو پیر و بخت برنا
ای کرده به خدمت همایونت****هفت اختر و نه فلک تولا
ای پار گشاده بند امسال****و امروز بدیده نقش فردا
هم دست تو دستگاه روزی****هم پای تو پایگاه بالا
رای تو که کسوت کواکب****بر چرخ کنند ازو مطرا
ملک چو بنات را کشیدست****در سلک نظام چون ثریا
آنی که گر آسمان کند دست****با کین تو در کمر چو اعدا
بگشاید روز انتقامت****بند کمر از میان جوزا
من بنده به عادتی که رفتست****رفتم به در سرای والا
گفتند که تو خبر نداری****کان کوه وقار شد به صحرا
ای ذره به باغ رفت خورشید****وی قطره به کوشک رفت دریا
اینک به درم نشسته حیران****با رشک نهان و اشک پیدا
برخوانم راحلون اگر نیست****امید به مرحبا و اهلا

شماره 6: همچو سعی خویش بد بیند جزا

هرکه سعی بد کند در حق خلق****همچو سعی خویش بد بیند جزا
همچنین فرمود ایزد در نبی****لیس للانسان الا ما سعی

شماره 7: فلک را نیست با قدر تو بالا

ایا صدری که از روی بزرگی****فلک را نیست با قدر تو بالا
خجل از قدر و رایت چرخ و انجم****غمی از دست و طبعت ابر و دریا
کله با همتت بنهاده کیوان****کمر در خدمتت بربسته جوزا
ثریا با علو همت تو****به نسبت چون ثری پیش ثریا
بر دست جوادت چرخ سفله****بر رای صوابت عقل شیدا
کفت پیوسته قسمت‌گاه روزی****درت همواره ماوا جای آلا
به فضل این قطعه برخوان تا که گردد****نهان بنده بر رای تو پیدا
به اقبال تو دارم عشرتی خوش****حریفانی چو بختت جمله برنا
مزین کرده مجلس‌مان نگاری****بنامیزد زهی شیرین و زیبا
نشسته ز اقتضای طالع سعد****به خلوت بارهی چون سعد و اسما
ز زلفش دست من چون روز وامق****ز وصلش روز من چون روی عذرا
موافق همچو با فرهاد شیرین****مساعد همچو با یوسف زلیخا
بر آن دل کرده خوش کز وصل دوشین****که‌مان چونین بود امروز و فردا
چو چشمش نیم مستیم و مرا نیست****علاج درد او یعنی که صهبا
چه صفراهاست کامروز او نکردست****در این یک ساعت از سودای حمرا
به انعام تو می‌باید که گردد****نظام مجلس تو مجلس ما

شماره 8: کمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر بادا

سمند فخر دین فاخر ز فخرت مفتخر بادا****کمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر بادا
اگر گردون به یک ذره بگردد برخلاف تو****همه دوران او ایام نحس مستمر بادا
قوام دولت ما را چو امر قدقضی گشتی****دوام محنت اعدات امر قد قدر بادا
اگر کشتی عز و جاه جز بار تو برگیرد****همه الواح معقودش جراد منتشر بادا
عروس طبع یک دانا اگر جز بر تو عیش آرد****زبان جهل صد دانا به جهلش بر مقر بادا
صفای صفهٔ صدرت به صف صابران دین****چو وصف جنةالفردوس ماء منهمر بادا
ز بهر حفظ جانت را به هر جایی که بخرامی****عنان دولتت در دست الیاس و خضر بادا

شماره 9: دور از مجلس تو مرگ فجا

آفتاب سخا حمیدالدین****دور از مجلس تو مرگ فجا
نی شکر گفته‌ای و می نرسید****شاعرم هم به مدح و هم به هجا
; خر یاد می‌کنم لیکن****می‌دهی یا بگویمت که کجا

شماره 10: وی بر خطا گزیده طریق صواب را

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را****وی بر خطا گزیده طریق صواب را
در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد****مست از خطا نگردد واجب عقاب را
گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ****امید رستگاری یوم‌الحساب را
ور زانکه باز رای ادب کردنی بود****نیمی مرا ادب کن و نیمی شراب را

شماره 11: معزول کن شهابک منحوس دزد را

ای صدر نایبی به ولایت فرست زود****معزول کن شهابک منحوس دزد را
زرهای بی‌شمار به افسوس می‌برد****آخر شمار او بکن از بهر مزد را
تا دیگران دلیر نگردند همچو او****فرمان من ببر بکش این زن به مزد را

شماره 12: کرده بردار اختر بد را

این فلک پیش طالع نیکت****کرده بردار اختر بد را
فتح باب کفت به بار آرد****قلب دیماه شاخ بسد را
مستعد قبول نطق کند****فیض عقل تو طینت دد را
تو بمان صد قران و گر به شبی****برسد روز همچو من صد را
به کم از فکرتی بود مازار****رای عالی و جان بخرد را
درد پای من آن محل دارد****که تو دردسری دهی خود را؟

شماره 13: شهان عالم‌آرای و جوانمردان برمک را

خطابی با فلک کردم که از راه جفا کشتی****شهان عالم‌آرای و جوانمردان برمک را
زمام حل و عقد خود نهادی در کف جمعی****که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش هوشم گفت فارغ باش از این معنی****که سبلت برکند ایام هر ده روز یک یک را

شماره 14: چرا زیردستی کند هیچ زن را

کرا عقل باشد زبر دست شهوت****چرا زیردستی کند هیچ زن را
عیال زن خویش باشد هرآنکس****که فرمان بر زن کند خویشتن را
ولیکن کسی را که زن شوی باشد****کجا درگذارد به گوش این سخن را

شماره 15: شکر آن نعمت به واجب کرد اله‌العالمین را

چون بهاء الدین اعز را شاخ عزت بارور شد****شکر آن نعمت به واجب کرد اله‌العالمین را
کردگارش در خور وی این دو گوهر داد و هرگز****مثل آن حاصل نیاید بحر ملک و کان دین را
آن چنان محمود سیرت مهتر مسعود طالع****نام سیرت داد آنرا نام طالع داد این را

شماره 16: خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را

گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی****خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را
گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز****گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را
زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه****در چه اندازی و کس به که نگیرد او را
مارگیری را ماری ز سر سله بجست****گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را

شماره 17: بلبل شکر به عیوق کشد زمزمه را

طوطی ای آنکه ز انصاف تو هر نیم‌شبی****بلبل شکر به عیوق کشد زمزمه را
ای شبان رمه آنکه تویی سایهٔ او****نیک تیمار خور ای نیک‌شبان این رمه را
گرگ را دمدمهٔ فتنه همی گوید خیز****به غنیمت شمر این تیره‌شب و این دمه را
تن در آن خدعه مده زانکه یکی زن رمه نیست****کش توان کآبش فدا ساختن این دمدمه را
همه با داغ خدایند چه خرد و چه بزرگ****نیک هشدار که تا حشر ضمانی همه را

شماره 18: به فلک برکشید دونی را

می‌نبینی که روزگار چه کرد****به فلک برکشید دونی را
بر سر آدمی مسلط کرد****آنچنان خر فراخ کونی را

حرف ب

 

شماره 19: هلاک جان و دل خود بر آن نبود شراب

به جای بادهٔ نابم تو سرکه دادی ناب****هلاک جان و دل خود بر آن نبود شراب
شدی مصوص تنم بی‌گمان ز خوردن آن****اگر به کون من اندر بدی کرفس و سداب

شماره 20: تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب

خدایگانا مهمان بنده بودستند****تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب
به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند****که بر خماهن گردون فروغ او سیماب
نه در مزاج کسی گرمیی بد از سیکی****نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب
شرابشان نرسیده است و بنده درمانده****خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب

شماره 21: توانی ار بچکانی همی از آتش آب

ایا دقیق نظر مهتری که گاه سخا****توانی ار بچکانی همی از آتش آب
به پیش دست سخی تو از خجالت و شرم****به جای قطرهٔ باران عرق چکد ز سحاب
سه کس به زاویه‌ای در نشسته مخموریم****به یاد بادهٔ دوشینه هرسه مست و خراب
به ذروهٔ فلک و ماه برکشیده سرود****ز چهرهٔ طرب و لهو برگرفته نقاب
امید ما پس از ایزد به جود تست که نیست****ز ساز مجلس ما هیچ جز کباب و رباب
مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر****تو نشکنی بتفضل خمار ما به شراب

شماره 22: چون ندادی از آن شدم در تاب

گفته بودی که کاه و جو بدهم****چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام****کاه کهتاب باد و جو کشکاب

شماره 23: از کف تو چو از شراب طرب

میر حیدر ایا که خیزد جود****از کف تو چو از شراب طرب
دوستت انوری که نگشاید****جز به یادت ز دوستداری لب
سه شبانروز شد که از مستی****باز نشناختست روز از شب
جلبی چند بوده‌اند حریف****الفیه شلفیه تبار و نسب
همه از آرزوی ; بزرگ****دست بر ; زنان که من یرغب
من و تایی دو دیگران با من****مانده زین ; خوارگان به عجب
همچنین باشد ارکند جودت****مدد خادمت به ماء عنب

شماره 24: من از حرارت عشق و وی از حرارت تب

من و نگار من امروز هر دو رگ زده‌ایم****من از حرارت عشق و وی از حرارت تب
بزرگ بارخدایی کنی و بفرستی****ورا شراب عناب و مرا شراب عنب

شماره 25: در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب

دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا****در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب
لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی****کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب

شماره 26: مدتی گرگان شبان بودند و دزدان محتسب

گرچه در دور تو ای دریادل کان دستگاه****مدتی گرگان شبان بودند و دزدان محتسب
واندرین دوران که انصاف تو روی اندر کشید****فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب
سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد****کان نه اول حادثه است از روزگار منقلب
در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت****عافیت را کی تواند بود قامت منتصب
کان و دریایی بنه در حبس دل بر اضطراب****زانکه کان پیوسته محبوسست و دریا مضطرب

شماره 27: از فضلهٔ زنبور برو دوخته‌ام جیب

ای بس که جهان جبهٔ درویش گرفته****از فضلهٔ زنبور برو دوخته‌ام جیب
واکنون همه شب منتظرم تا بفروزند****شمعی که به هر خانه چراغی نهد از غیب
آن روز فلک را چو در آن شکر نگفتم****امروز درین زشت بود گر کنمش عیب

شماره 28: درین مقام فسوس و درین سرای فریب

درین دو روزه توقف که بو که خود نبود****درین مقام فسوس و درین سرای فریب
چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش****ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب
مرا خدای تعالی ز آسیای فراز****که عقل حاصل آنرا نیاورد به حسیب
چو می‌دهد همه چیزی به قدر حاجت من****چنان که بی‌خبر سیب ماه رنگ به سیب
ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف****ز بهر کسب کمال آنچه بایدم ز کتیب
هزار سال اگر عمر من بود به مثل****مرا نیاز نیاید به آسیای نشیب
دو نعمتست مرا کان ملوک را نبود****به روز راحت شکر و به روز رنج شکیب

شماره 29: چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب

زهی نم کرمت در سخا بهارانگیز****چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب
دهان لاله رخانم به خنده بازگشای****از ابر جود در آنم یکی یم مقلوب

حرف ت

 

شماره 30: از مقامات حمیدالدین شد اکنون ترهات

هر سخن کان نیست قرآن با حدیث مصطفی****از مقامات حمیدالدین شد اکنون ترهات
اشک اعمی دان مقامات حریری و بدیع****پیش آن دریای مالامال از آب حیات
شاد باش ای عنصر محمودیان را روح تو****رو که تو محمود عصری ما بتان سومنات
از مقاماتت اگر فصلی بخونی بر عدو****حالی از نامنطقی جذر اصم یابد نجات
عقل کل خطی تامل کرد ازو گفت ای عجب****علم اکسیر سخن داند مگر اقضی القضات
دیر مان ای قدر و رایت عالم تایید را****آفتابی بی‌زوال و آسمانی با ثبات

شماره 31: پای محکم کرد ملک و سر فراخت

ای سرافرازی که از یک سعی تو****پای محکم کرد ملک و سر فراخت
جز تو از ارکان دولت فتح را****تا بدین غایت کسی آلت نساخت
حق سلطان این چنین باید گزارد****قدر دولت این چنین باید شناخت

شماره 32: گره کیسهٔ عناصر سخت

گره عهد آسمان سست است****گره کیسهٔ عناصر سخت
آنکه بگشاد هیچ وقت نبست****گره عهد و بندگیش ز بخت
کیست بحری که موج بخشش اوی****کیسهٔ بحر و کان کند پردخت
میر بوطالب آنکه او ثمرست****اسدالله باغ و نعمه درخت
پادشاهیست نسبت او را تاج****شهریاریست همت او را تخت
جرم ماه از اشارت جدش****هم به دو نیمه گشت و هم یک لخت
عرش می‌گفت در احد تکبیر****پدرش تیغ فتح می‌آهخت
در ترازوی همتش هرگز****حاصل روزگار هیچ نسخت
دست او سایه بر جهان افکند****با عدم برد تنگدستی رخت
باد دستش قوی و از دستش****دشمنش لخت لخت گشته به لخت

شماره 33: هفت چرخ و چهار طبع انگیخت

به خدایی که از میان دو حرف****هفت چرخ و چهار طبع انگیخت
بوی کافور و عود و مشک آورد****رنگ طاوس و کبک و زاغ آمیخت
که مرا درد هجر تو بر سر****خاک اندوه و آتش غم بیخت
از برم دل به خدمت تو رسید****وز تنم جان ز فرقت تو گریخت
این چنین کارها زمانه کند****با زمانه نمی‌توان آویخت

شماره 34: به خانه باش و میا تا گهی که خوانندت

صفی محمد تاریخی از خدای بترس****به خانه باش و میا تا گهی که خوانندت
فصیح و گنگ به تعریض چند گویندت****جوان و پیر به تصریح چند رانندت
گمان بری که ظریفی ولی نمی‌دانی****که پیش مردمک دیده می‌نشانندت
هزار ; خر اندر ; زن آن قوم****که تا فجی بنمیری ظریف دانندت

شماره 35: کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست

ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت****کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست
دور دور خشکسال دین و قحط دانشست****چند گویی فتح بابی کو و بارانی کجاست
من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل****گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست
آسمان بیخ کمال از خاک عالم برکشید****تو زنخ می‌زن که در من گنج پنهانی کجاست
خاک را طوفان اگر غسلی دهد وقت آمدست****ای دریغا داعی چون نوح طوفانی کجاست

شماره 36: یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست

چون برگهای طوبی طبعم به نام تو****یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست
در خاطرم که بلبل بستان نعت تست****اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست
با برگ و با نوای چنین بنده‌ای چو من****هر روز بی‌نواتر و بی‌برگ‌تر چراست

شماره 37: بی‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست

ای سروری که از گل دل قامت قلم****بی‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست
بادا همیشه ملک جمال تو منتظم****کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست
بی‌طبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست****بی‌لفظ جانفزای تو از نی شکر نخاست
دعوی همی کنم که در آفاق چون تویی****از مسند امامت صدری دگر نخاست

شماره 38: همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

رتبت و تمیکن صدر موئتمن****همچو قدر و همتش بی‌منتهاست
آفتابش در سخاوت مقتدیست****واسمان را در کفایت مقتداست
طبع شد بیگانه با آز و نیاز****تا کفش با جود و بخشش آشناست
دست او را خواستم گفتن سخیست****باز گفتم نه غلط کردم سخاست
ای جوادی کز پی مدح و ثنات****بر من از مدح و ثنا مدح و ثناست
عالمی از کبریایی سر به سر****گرچه عالم سر به سر کبر و ریاست
زحمتی آورده‌ام بار دگر****گرچه روز و شب دلت در یاد ماست
کار شاعر زحمت آوردن بود****وانکه رحمت آورد کار شماست
هست مستغنی ز شرح از بهر آنک****شرح کردن زانچه می‌دانی خطاست
بادت اندر دولت باقی بقا****تا بقا از ایزد باقی بقاست

شماره 39: به یکبار از پی سلطان کند راست

قدر می‌خواست تا کار دو عالم****به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد****قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست

شماره 40: گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی****گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست
گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای****صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای****آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست
در و مروارید طوقش اشک اطفال منست****لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است****گر بجویی تا به مغز استخوانش زان ماست
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج****زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی****هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست

شماره 41: پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست

آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست****پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست
آسمان همت خداوندی که همچون آسمان****همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست
آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست****تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست
بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست****ابر در باران نوروزی کفش را نایبست
آز محتاجان چو کلکش در مسیر آمد بسوخت****آز گویی دیو و کلک او شهاب ثاقبست
دی همی گفتم که از دیوان رای صائبش****آفتاب و ماه را هر روزی نوری راتبست
آسمان گفتا چه می‌گویی که گوید در جهان****پرتو نور نبوت را که رایی صایبست

شماره 42: عالم السر و الخفیاتست

به خدایی که در ولایت غیب****عالم السر و الخفیاتست
که غمت شه رخم به اسب فراق****آن چنان زد که بیم شهماتست

شماره 43: خاک پایت مرا به سر تاجست

ای کریمی که در عطا دادن****خاک پایت مرا به سر تاجست
جان شیرین من به تلخ چو آب****به سر تو که نیک محتاجست

شماره 44: ژاژ چون تذکیر قاضی ناصحست

رای مجدالملک در ترتیب ملک****ژاژ چون تذکیر قاضی ناصحست
یارب اندر ناکسی چون کیست او****باش دانستم چو تاج صالحست

شماره 45: که همه دین و دانش و دادست

از خواص سخای مجد کرم****که همه دین و دانش و دادست
آنکه گردون در انتظام امور****تا که شاگرد اوست استادست
آنکه تا بنده می‌خرد جودش****در جهان سرو و سوسن آزادست
آنکه با اشتمال انصافش****ایمنی را کمینه بنیادست
سال و ماه از تواتر کرمش****کان و دریا ازو به فریادست
معجزی بین که غور اشکالش****نه به پای توهم افتادست
گوییا لا اله الا الله****از خواص پیمبری زادست
واندرین روزها مگر کرمش****حاجتم را زبان همی دادست
که ندانی خبر همی داری****که ز بختت چه کار بگشادست
غایت مهر خواجه بردادن****مهر زر از پی تو بنهادست
طلبم چون نکرد آن تعجیل****که در اخلاق آدمی زادست
رغبت همتش که رتبت او****از ورای خراب و آبادست
خواجه‌ای را که خازن او اوست****معطی کافتاب ازو رادست
کیست آن کس عطارد فلکی****که بدو جان آسمان شادست
دوش وقت سحر بدان معنی****که مرا زانچه گفته‌ام یادست
نابیوسان ز بخت و طالع من****به تقاضای آن فرستادست
آفرین باد بر چنین معطی****کافرینش به نزد او بادست

شماره 46: که آزادی ز مادر با تو زادست

تو آن فرزانهٔ آزاد مردی****که آزادی ز مادر با تو زادست
دلت گر یک زمان در بند ما شد****به ما بر دست فرمانت گشادست
اگر بی‌تو نشستی بود ما را****غرامت را به جانی ایستادست
تو گر گویی که روز آمد به آخر****حدیثی از سر انصاف و دادست
ولیکن چون تویی روز زمانه****ترا هر گه که بینم بامدادست

شماره 47: لقبت صد کمال نو دادست

ای بزرگی که دین یزدان را****لقبت صد کمال نو دادست
دان که من بنده را خداوندی****میوه و گوشتی فرستادست
میوه در ناضج اوفتاد و کسی****اندر این فصل میوه ننهادست
گوشتی ماند و من درین ماندم****زانکه رعنا و محتشم زادست
لبش آهنگ کاه می‌نکند****چه عجب نه لبش ز بیجادست
گفتم ای گوسفند کاه بخور****کز علفها همینت آمادست
گفت جو، گفتمش ندارم، گفت****در کدیه خدای بگشادست
گفتمش آخر از که خواهم جو****اینت محنت که با تو افتادست
گفت خواه از کمال دین مسعود****که ولی نعمتی بس آزادست
منعما مکرما درین کلمات****کین زبان بسته‌ام زبان دادست
به کرم ایستادگی فرمای****کز شره بر دو پای استادست

شماره 48: تیر تقدیر را روان کردست

به خدایی که از کمان قضا****تیر تقدیر را روان کردست
چشمهٔ آفتاب رخشان را****خازن نقد آسمان کردست
کز نحیفی و ناتوانی و ضعف****دورم از روی تو چنان کردست
که مرا دور بودن از رویت****هرچه گویم فزون از آن کردست
نتوان شرح داد آنکه مرا****غم هجر تو بر چه سان کردست

شماره 49: مگر چون ده منی سیکیش بردست

فریدالدین کاتب دام عزه****مگر چون ده منی سیکیش بردست
به گرمایی چنین در چار طاقش****به دست چار خوارزمی سپردست
بنتوانی شنید آخر که گویند****که آن صافی سخن محبوس دردست
به آبی چند آبش باز روی آر****اگر دانی که آن آتش نمردست
مصون باد از حوادث نفس عالیت****الا تا نقش گیتی ناستردست

شماره 50: هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست

شاها بدان خدای که بر دست قدرتش****هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست
فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست****این گویهای زر که بدین سبز گنبدست
کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند****روزی دم خوش از دم او برنیامدست

شماره 51: با گریبان شب گره کردست

به خدایی که روز را دامن****با گریبان شب گره کردست
پشت چرخ از نهیب تیر قضا****جفته همچون کمان به زه کردست
کارزوی توام جهان فراخ****تنگ چون حلقهٔ زره کردست

شماره 52: چرخ با آنچه اندرو خردست

به خدایی که با بزرگی او****چرخ با آنچه اندرو خردست
که مرا پای در رکاب سفر****دست بوسیدن تو آوردست

شماره 53: ز فرزندان صدق خود شمردست

مرا مقصود فرزندان آدم****ز فرزندان صدق خود شمردست
خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق****که گیتی با بزرگیهاش خردست
گرش بینی بگو ای آنکه پایت****ز رتبت پایهٔ گردون سپردست
خبر داری که فرزند عزیزت****چه پای امروز در خواری فشردست
ز پای اندر میفکن دست گیرش****که اندر پایمال و دست بردست

شماره 54: کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست

آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم****کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت****در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
بالله به نان و نمک او که جهان نیز****جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست

شماره 55: دیدمش کو ز امت آزردست

دوش در خواب من پیمبر را****دیدمش کو ز امت آزردست
گفتمش ای بزرگ چت بودست****طبع پاک تو از چه پژمردست
گفت زین مقر یک همی جوشم****رونق وحی ایزدی بردست
آنچه این زن به مزد می‌خواند****جبرئیل آن به من نیاوردست

شماره 56: فلک را به جاهت نیاز آمدست

ایا خسروی کز پی جاه خویش****فلک را به جاهت نیاز آمدست
ازین یک غلام تو یعنی جهان****که با خفته بختم به راز آمدست
که داند که بی‌صبر کوتاه عمر****به رویم چه رنج دراز آمدست
نگوئیش کاندر جفای فلان****ز ما کی ترا این جواز آمدست
به کشتی نوحم رسان هین که غم****چو طوفان به گردم فراز آمدست
ترا سهل باشد مرا ممتنع****نه پای تو در سنگ آز آمدست
بده زانکه کارم درین کوچ تنگ****تو گویی مگر ترکتاز آمدست
از آن پس که اسبی و فرشیم نیست****به زینی و یک خیمه باز آمدست

شماره 57: آسمان را رکوع فرمودست

به خدایی که در پرستش خویش****آسمان را رکوع فرمودست
دست حکمش به کیلهٔ خورشید****خرمن روزگار پیمودست
که ز چشمم به عشق خدمت تو****جان به عرض سرشک پالودست
این سخن را عزیز دار که دوش****چرخ با من در این سخن بودست

شماره 58: مسافران فلک را قدم بفرسودست

بدان خدای که در جست و جوی قدرت او****مسافران فلک را قدم بفرسودست
به دست احمد مرسل به کافران قریش****هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست
ز ناودان قضا آب حکم بگشادست****به لاژورد بقا بام چرخ اندودست
کمال لم یزل و ذات لایزالی اوی****ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست
مقدسی است که آسیب دامن امکان****بساط بارگه کبریاش نبسودست
ز راه حکمت و رحمت عموم اشیا را****طریق کسب کمالات خاص بنمودست
مشاعل فلکی را ز کارخانهٔ صنع****بهین و خوبترین رنگ و شکل فرمودست
چنان که طرهٔ شب را به قهر شانه زدست****به لطف آینهٔ جرم ماه بزدودست
ز عدل شاملش اندر مقام حیز خاک****نهاده هریکی از چار طبع و نغنودست
خمیرمایهٔ بخشش به خاک بخشیدست****برآنکه مرجع او خاک شد نبخشودست
سوار روح به چوگان یای نسبت او****ز کوی گردون گوی کمال بربودست
درازدستی ادراک و تیزگامی وهم****طناب نوبتی حضرتش نه پیمودست
جناب قدرت او را به قدر وسعت نطق****زبان سوسن و طوطی همیشه بستودست
کمین سلطنتش در مصاف کون و فساد****سنان لاله به خون دلش بیالودست
سیاه روی سپهر کبود کسوت را****رخش ز زنگ کدورت نخست بزدودست
پس از خزانهٔ حسن و جمال خورشیدش****کفاف حسن و زکوة جمال فرمودست
بیاض روز به پالونهٔ هوای مشف****هزار سال بر این تیره خاک پالودست
گهی به خرج بخار از بحار کم کردست****گهی به دخل دخان بر اثیر بفزودست
ترا که میر خراسانی از ره تقدیم****بر آسمان و زمین قدر و جاه افزودست
که انوری را بی‌خدمت مبارک تو****هرآنچه دیده ندیدست و گوش نشنودست
در این سه سال چه در خواب و چه به بیداری****خیال رایت و آواز نوبتت بودست
شکستهای امانی به عشوه می‌بسته است****درشتهای حوادث به حیله می‌بودست
کنون حواشی جانش از قدوم فرخ تو****چو برگ گل همه شادیش توده بر تودست
که صورتی که ز من بنده آشنایی کرد****نه آنکه از لب من هیچ گوش نشنودست
نه بر زبان گذرانیده‌ام نه بر خاطر****نه بر عقیدت من بنده هرگز این بودست

شماره 59: که نه معشوقهٔ وفادارست

عاقلا از سر جهان برخیز****که نه معشوقهٔ وفادارست
گیر کامروز بر سر گنجی****پا نه فردات بر دم مارست

شماره 60: که مردمی کن و بخشیده بی‌جگر بفرست

از آن سپس که به تعریض یک دوبارم رفت****که مردمی کن و بخشیده بی‌جگر بفرست
صفی موفق سبعی چو بارها می‌گفت****که گرت هیزم هر روزه نیست خر بفرست
شبی به آخر مستی به طیبتش گفتم****که آنچه گفتی ار خشک نیست تر بفرست
غلام را بفرستاد بامداد پگاه****نه زان قبل که ستوری پگاه تر بفرست
بگویم از چه جهت گفت خواجه می‌گوید****که آن حدیث به دست آمدست زر بفرست

شماره 61: هفت پیکش همیشه در سفرست

به خدایی که در دوازده میل****هفت پیکش همیشه در سفرست
تختهٔ کارگاه صنعت اوست****کو سواد مه و بیاض خورست
چمن بوستان نعت ترا****خاطرم آن درخت بارورست
که ز مدح و دعا و شکر و ثنا****رایمش شاخ و بیهخ و برگ و بر است

شماره 62: به عنایت به سوی من نظرست

گشته‌ام بی‌نظیر تا که ترا****به عنایت به سوی من نظرست
که مرا در وفای خدمت تو****نه به شب خواب و نه به‌روز خورست
خاک سم ستور تو بر من****بهتر از توتیای چشم سرست
زانکه دانم که پیش همت تو****آفرینش به جمله بی‌خطرست
شعرم اندر جهان سمر زان شد****که شعار تو در جهان سمرست
زاتش عشق سیم نیست مرا****خاطرم لاجرم چو آب زرست

شماره 63: خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست

دوش خوابی دیده‌ام گو نیک دیدی نیک باد****خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست
خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی****سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست
ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی****منبری گفتی که ترکیبش ز زر و گوهرست
صورتی روحانی از بالای منبر می‌نمود****گفتیی او آفتابست و سپهرش منبرست
با دل خود گفتم آیا کیست این شخص شریف****هاتفی در گوش جانم گفت کان پیغمبرست
در دو زانو آمدم سر پیش و بر هم دستها****راستی باید هنوزم آن تصور در سرست
چون برآمد یک زمان آهسته آمد در سخن****بر جهان گفتی که از نطقش نثار شکرست
بعد تحمید خدا این گفت کای صاحب‌قران****شکر کن کاندر همه جایی خدایت یاورست
بار دیگر گفت کای صاحب‌قران راضی مباش****تا ترا گویند کاندر ملک چون اسکندرست
بازانها کرد کای صاحب‌قران بر خور ز ملک****زآنکه ملکت همچو جان شخص جهان را در خورست
گر سکندر زنده گردد از تواضع هر زمان****با تو این گوید که جاهت را سکندر چاکرست
حق تعالی با سکندر هرگز این احسان نکرد****خسروا تو دیگری کار تو کار دیگرست
لشکرت را آیت نصر من الله رایت است****رایتت را از ملوک و از ملایک لشکرست
بیخ جور از باس تو چون بیخ مرجان آمدست****شاخ دین بی‌عدل تو چون شاخ آهو بی‌برست
صیت تو هفتاد کشور زانسوی عالم گرفت****تو بدان منگر که عالم هفت یا شش کشورست
هرکه او در نعمتت کفران کند خونش بریز****زانکه فتوی داده‌ام کو نیز در من کافرست
بر سر شمشیر تو جز حق نمی‌راند قضا****حکم شمشیر تو حکم ذوالفقار حیدرست
دینم از غرقاب بدعت سر ز رایت برکشید****خسروا رای تو خورشید است و دین نیلوفرست
بر من و تو ختم شد پیغمبری و خسروی****این سخن نزدیک هرکو عقل دارد باورست
چون سخن اینجا رسید الحق مرا در دل گذشت****کین کدامین پادشاه عادل دین‌پرورست
زیور این خطبه هر باری که ای صاحب‌قران****بر که می‌بندد که او شایستهٔ این زیورست
گفت بر سلطان دین سنجر که از روی حساب****عقد ای صاحب‌قران چون عقد سلطان سنجرست
شاد باش ای پادشا کز حفظ یزدان تا ابد****بر سر تو سایهٔ چترست و نور افسرست
تا موالید جهان را سیزده رکن است اصل****زانکه نه علوی پدر وان چار سفلی مادرست
بادی اندر خسروی در شش جهت فرمان‌روا****تا بر اوج آسمان لشکرگه هفت اخترست

شماره 64: آنکه بر عالم نفاذ او قضای دیگرست

قطعهٔ صدر اجل قاضی قضاة شرق و غرب****آنکه بر عالم نفاذ او قضای دیگرست
خواجهٔ ملت حمیدالدین که از روی قوام****دین و ملت را مکانش چون عرض را جوهرست
آنکه قاضی فلک یعنی که جرم مشتری****روز بارش از عداد پرده‌داران درست
چاکران حضرتش نزد من آوردند دی****چاکران حضرتی کو را چو من صد چاکرست
چون نهادم بر سر و بر دیده آن تشریف را****کز عزیزی راست همچون دیدگانم در سرست
دیده از حیرت همی گفت این چه کحل و توتیاست****تارک از دهشت همی گفت این چه تاج و افسرست
بر زبانم رفت کین درج سراسر نکته‌بین****عقل گفت ای هرزه‌گو این درج تا سر گوهرست
زان سخن پروردنم یکبارگی معلوم شد****کانچه عالی رای ملک‌آرای معنی پرورست
خاطر وقادش اندر نسبت آب سخن****آتشی آمد که دودش جمله آب کوثرست
عالم معنیش خواندم عالمم خاموش کرد****گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترست
مهر و کینش موجب بدبختی و نیک‌اختریست****چون از این بدبخت شد انصاف از آن نیک‌اخترست
از خط شیرینش اندر فکرتم کایا مگر****آهوان چین و ماچین را چراگه عسکرست
با خرد گفتم توانی گفت این اعجوبه چیست****گفت پندارم که بحری پر ز مشک و شکرست
عشق ازو به گفت گفتا نیک دور افتاده‌اند****یادگاری از لب معشوق و زلف دلبرست
دیر زی ای آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال****نظم و خطت بر نبوت حجت پیغامبرست

شماره 65: از چه معنی از آنکه محرورست

حاجبت رگ ز دست دانستم****از چه معنی از آنکه محرورست
رگ زند هرکه او بود محرور****عذر عذرت مخواه معذورست
خیری خانه گر خراب شدست****غم مخور تابحانه معمورست
من ز خیری به تابخانه شوم****که نه من لنگم و نه ره دورست

شماره 66: که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورست

تا مشقت ره طاعت نبرد هرگز گفت****که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورست
چون چنان شد که به هر گام دوره بنشیند****گر به خدمت نرسد در دو جهان معذورست
همه جور من از این کهنه دو صندوق تهیست****که به پریش گمان همه کس مغرورست
خانه چون خانهٔ بوبکر ربابیست ولیک****اندرو هیچ طرب نیست که بی‌طنبورست
ای دریغا که برون رفت بدر عمر و هنوز****در و دیوار تمنی همه نامعمورست
حال او دور مشو با کرم خویش بگو****تات گوید که چنین‌ها ز مروت دورست
صلت و بخشش و مرسوم و مواجب بگذار****آخر ار مزد نباشد کم اگر مزدورست
عید بگذشت و عروسی شد و سور آمده گیر****زانکه کابین شود آن را خلفی مقدورست
دانم این قطعه چو برخواند خواهد گفتن****تا چنین عید و عروسی است چه جای سورست

شماره 67: ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست

ای خداوندی کز غایت احسان و سخا****ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست
جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شده‌اند****مگرش طبع سقنقور و دم کافورست
بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر****کز قرابات نفور و ز وطن مهجورست
ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو****که به اطراف جهان منتشر و مشهورست
با چنین سابقه کس را به چنین روز که دید****کز غم راتبه روزش چو شب دیجورست
سعی کن سعی که در باب چنین خدمتگار****سعی تو اندک و بسیار همه مشکورست
بر سرش سایه فکن هین که در افواه افتاد****که ز تقصیر فلان کار فلان بی‌نورست
اندرین شدت گرما که ز تاثیر تموز****بانگ جزد از تف خورشید چو نفخ صورست

شماره 68: واندرور چیزها نه یک چیزست

شمس را چیزکی است بر گردن****واندرور چیزها نه یک چیزست
هیچ دانی درو چه شاید بود****باش در زیر ریش او تیزست
آنچه بر گردن است ترکاج است****وانچه در زیر ریش تر تیزست

شماره 69: شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل****شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست****سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر****یتیم‌وار برو جان به ماتمت بنشست
فغان ز عادت این رنج ساز راحت سوز****فغان ز گردش این جان شکار جورپرست
که صورتی که به عمری نگاشت خود بسترد****که گوهری که به سی سال سفت خود بشکست
زمانه عقد کمالی گسست و ای دریغ****که آسمان نتواند نظیر آن پیوست
ز دامگاه عناصر چه فایده‌ست بگو****وزین کشنده دو دام سیه سپید که هست
که روزگار پس از انتظار نیک دراز****بدین دو دام همین مرغ صید کرد و بجست
اگرچه در غم هجرت به نوک ناخن اشک****نماند مردمک دیده‌ای که دیده نخست
وگرچه هیچ شبی نیست تا ز دست دماغ****هزار دیده نگردد ز اشک میگون مست
زبان حال همی گوید اینت مقبل مرد****که از چه عید و عروسی کرانه کرد و برست
تو پروریدهٔ کابوک آسمان بودی****از آن قرار نکردی در آشیانهٔ پست
زمانه دل به تو زان درنبست می‌دانست****که ماهی فلکی را فرو نگیرد شست

شماره 70: اعتمادت بدان نباشد سست

اعتقادی درست دار چنانک****اعتمادت بدان نباشد سست
بنده را بی‌شک از عذاب خدای****نرهاند جز اعتقاد درست

شماره 71: هرچه رست از سحاب جود تو رست

ای کریمی که در زمین امید****هرچه رست از سحاب جود تو رست
لغزی گفته‌ام که تشبیهش****هست زاحوال بدسگال تو چست
آنچه از پارسی و تازی او****چون مرکب کنی دو حرف نخست
در مزان هرکه بیندش گوید****نامی از نامهای دشمن تست
باز چون با ز پارسیش افتاد****در ; مادرش چه سخت و چه سست
وانچه باقی بماند از تازیش****هست همچون شمایلش به درست
مر مرا در شبی که خدمت تو****روی بختم به آب لطف بشست
داده‌ای آن عدد که بر کف راست****پشت ابهام از رکوع آن جست
بده ار پخته شد و گر نی نی****نه تو در بصره‌ای نه من در بست
در دو هستیت نیستی مرساد****تا که مرفوع هست باشد هست

شماره 72: در کف چون سحاب تو بستست

ای بزرگی که جود بحر محیط****در کف چون سحاب تو بستست
مشکل و حل آسمان و زمین****در سؤال و جواب تو بستست
خبرت هست کز جماعی چند****در منی ده شراب تو بستست

شماره 73: دست می‌زد گفت چه دستور و دست

با خرد گفتم که دستور جهان****دست می‌زد گفت چه دستور و دست
دست نتوان خواندن او را زینهار****پنج کان بر پنج دریا می‌زدست

شماره 74: کس دیگر کسست همچو خسست

تو کس خواجه‌ای و هرکه چو تو****کس دیگر کسست همچو خسست
من کس کس نیم به نفس خودم****لاجرم هرکه چون منست کسست
نسبت ما دو تن به عیب و هنر****گر همین هر دو بیش نیست بسست

شماره 75: وعده از رغبت تو مایوسست

بوالحسن ای کسی که در احسان****وعده از رغبت تو مایوسست
دل و دستت که شاد باد و قوی****بحر معقول کان محسوسست
نکبتت عام نکبتی است کزو****شرع منکوب و ملک منکوسست
داغ آسیب دور تو دارد****هر اساس ستم که مدروسست
دوش آز از نیاز می‌پرسید****که کنون دور دهر معکوسست
گفت نی گفتش آخر از چه سبب****طالع مکرمات منحوسست
مکرمت بانگ برگرفت از حبس****که کریم زمانه محبوسست

شماره 76: کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست

ای سروری که کوکبهٔ کبریات را****کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست
رای تو در نظام ممالک براستی****تیری که جیب گنبد گردونش ترکشست
اکنون که از گشاد فلک بر مسام ابر****پیکان باد را گذر تیر آرشست
وز برف ریزه گوشهٔ هر ابر پاره‌ای****تیغست گوییا که به گوهر منقشست
برحسب حال مطلع شعری گزیده‌ام****واورده‌ام به صورت تضمین و بس خوشست
گویم کسی که چهرهٔ روزی چنین بدید****خاصه چنین که طرهٔ شبها مشوشست
بر خاطرش هر آینه این شعر بگذرد****کامروز وقت باده و خرگاه و آتشست
چندان بقات باد ز تاثیر نه سپهر****کاندر زمانه طبع چهار و جهت ششست

شماره 77: آسمان با علو قدر تو پست

ای به همت بر آفتابت دست****آسمان با علو قدر تو پست
بهتر از گوهر تو دست قضا****هیچ پیرایه بر زمانه نبست
هیچ دل با تو بد نشد که فلک****آرزوهاش در جگر نشکست
هیچ سر آستان تو بنسود****که کله گوشه بر سپهر نخست
باز در طاعت تو کبک نواز****دیو در دولت تو حرزپرست
آن شهابست کلک مسرع تو****که ازو هیچ دیو فتنه نجست
ابر عدل تو نایژه بگشاد****گرد تشویش از جهان بنشست
همتت دامن کرم بفشاند****آز هم در زمان ز فاقه برست
ای به جایی که از علو بفکند****بیم دست تو چرخ را از دست

شماره 78: چون بر آتش بود قدم پیوست

انوری را ز حرص خدمت تو****چون بر آتش بود قدم پیوست
نتواند که زحمتت ندهد****گاه و بی‌گه چه هوشیار و چه مست
هست اینک ندیم حلقهٔ در****ای جهان بر در تو بارش هست

شماره 79: کای بنده سپهر آبنوست

دی گفت به طنز نجم قوال****کای بنده سپهر آبنوست
در زنگولهٔ نشید دانی****گفتم چه دهند از این فسوست
در پردهٔ راست راه دانم****وانگاه به خانهٔ عروست

شماره 80: قدرت از چرخ هفتمین بیشست

ای بزرگی که در بزرگی و جاه****قدرت از چرخ هفتمین بیشست
عقل با دانش تو بی‌دانش****چرخ با همت تو درویشست
دیدهٔ دیدهٔ ذکاء تو است****هرچه در خاطر بداندیشست
باز بی‌پاس دولتت کبک است****گرگ بی‌داغ طاعتت میشست
نور در چشم دشمنت نارست****نوش در کام حاسدت نیشست
عالمی در حمایت کف تست****کف تو در حمایت خویشست
بنده را گرچه کمترین هنرست****اینکه نقش جهان بدکیشست
جز به سعی تو برنخواهد گشت****بنده را این مهم که در پیشست

شماره 81: از جمال و جلال اشرافست

هر جمال و شرف که دارد ملک****از جمال و جلال اشرافست
خواجه منصور عامر آنکه کفش****از عطا یادگار اسلافست
دخل مدحش ز شرق تا غربست****خرج جودش ز قاف تا قافست
رسمش اندر زمانه تصنیف است****واندرو از بزرگی انصافست
ای هنرمند مهتری که خرد****با هنرهای تو ز اجلافست
شکر شکر تو در افواهست****سمر رسم تو در اطرافست
تیر در حضرت تو مستوفی****زهره در مجلس تو دفافست
گرچه از غایت فصاحت و ذهن****همه دیوان شعرم اوصافست
وصف احسان تو چو من نکند****هرکه اندر زمانه وصافست
نیستی مسرف و ز غایت جود****خلق را در تو ظن اسرافست
بده ای خواجه کز پی بذلت****خاک بزاز و کوه صرافست
تا اثیر از هوا لطیف‌ترست****تا هوا چون اثیر شفافست
باد صافی‌تر از هوای اثیر****دلت از غم که از حسد صافست

شماره 82: یا شکل بهشت جاودانست

این مجلس خواجهٔ جهانست****یا شکل بهشت جاودانست
یا منشاء ملک و نشو دین است****یا موقف عرض انس و جانست
اوجش فلکیست کز بلندی****معیار عیار آسمانست
صحنش حرمی که در حریمش****از سایه و آفتاب امانست
راز دل زهره و عطارد****در زخمهٔ مطربش نهانست
سقفش به صدا پس از دو هفته****بی‌هیچ مدد نشید خوانست
خورشید مروق ار ندیدی****در ساغر ساقیانش آنست
تا قبهٔ آسمان گردان****گرد کرهٔ زمین روانست
این قبله نشانهٔ زمین باد****چونانکه نشانهٔ جهانست
خرم ز نشستن وزیری****کز مرتبه پادشا نشانست

شماره 83: پایهٔ اولین احسانست

به خدایی که بذل جان او را****پایهٔ اولین احسانست
کمترین پایه لطف و صنعش را****باد نوروز و ابر نیسانست
که مرا در فراق خدمت تو****زندگانی و مرگ یکسانست
از هر آسانیی که بی‌تو بود****خاطر و طبع من هراسانست
می‌کشم در فراق سختیها****هجر یاران به گفتن آسانست
دل و جان تا مقیم خوارزمند****وای بر تن که در خراسانست
خوشدلی در جهان طمع کردن****هم ز سودای طبع انسانست

شماره 84: تا یک شبه در وثاق تو نانست

آلودهٔ منت کسان کم شو****تا یک شبه در وثاق تو نانست
راضی نشود به هیچ بد نفسی****هر نفس که از نفوس انسانست
ای نفس به رستهٔ قناعت شو****کانجا همه چیز نیک ارزانست
تا بتوانی حذر کن از منت****کاین منت خلق کاهش جانست
زین سود چه سود اگر شود افزون****در مایهٔ نفس نقص نقصانست
در عالم تن چه می‌کنی هستی****چون مرجع تو به عالم جانست
شک نیست که هرکه چیزکی دارد****وانرا بدهد طریق احسانست
لیکن چو کسی بود که نستاند****احسان آنست و سخت آسانست
چندان که مروتست در دادن****در ناستدن هزار چندانست

شماره 85: کاثار سعادتت نهانست

ای سعد سپهر دین کجایی****کاثار سعادتت نهانست
بازم ز زمانه کم گرفتی****وین هم ز کیادت زمانست
این عادت قلةالمبالات****آیین کدام دوستانست
زین گونه بضاعت مودت****در حمل کدام کاروانست
ما را باری غم تو هر شب****همخوابهٔ مغز استخوانست
زان روی که روزی از فراقت****با سال تمام توامانست
سالیست که دیدهٔ پر آبم****بر طرف دریچه دیدبانست
رخسارهٔ کاه‌رنگم از اشک****در هجر تو راه کهکشانست
روزم سیهست از آنکه چشمم****از آتش سینه پر دخانست
خود صحبت اندساله بگذار****گو مرد غریب ناتوانست
گرچه زدهٔ سپهر پیرست****آخر نه چو بخت ما جوانست
برخیزم و بنگرم که حالش****در حبس تکبر از چه سانست
از دست مشو ز سقطهٔ من****پای تو اگرچه در میانست
سری دارم که گر بگویم****گویی بحقیقت آن چنانست
آن شب که دو عالم از حوادث****گویی که دو محنت آشیانست
و اجرام نحوس را به یکبار****در طالع عافیت قرانست
وز عکس شفق هوای گیتی****یک معرکه لمعهٔ سنانست
گفتم که چو شب گران‌رکابست****تدبیر می سبک عنانست
مهمان تو آمدیم یالیت****یالیتم از آن دو میهمانست
تا از در مجلست که خاکش****همتای بهشت جاودانست
سر در کردم اشارتت گفت****در صدر نشین که جایت آنست
من نیز به حکم آنکه حکمت****بر جان و روان من روانست
بنشستم و گفتم ارچه صدر اوست****عیبی نبود که میزبانست
القصه چو جای خود بدیدم****کز منطقه نیک بر کرانست
با خود گفتم که انوری هی****هرچند که خانهٔ فلانست
لیکن به حضور او که حدش****حاضر شدن همه جهانست
دانی که تصدری بدین حد****نه حد تو خام قلتبانست
فی‌الجمله ز خود خجل شدم نیک****خود موجب خجلتم عیانست
اندازهٔ رسم دانی من****داند آن کس که رسم دانست
بر پای نشستم آخرالامر****چونان که گمان همگنانست
پی کورکنان حریف جویان****زانگونه که هیچکس ندانست
گفتم که چو شب سبکترک شد****اکنون گه ساغر گرانست
چون تو به سه گانه دست بردی****برجستم و این سخن نشانست
از گوشهٔ طارمت که سمکش****معیار عیار آسمانست
بر خاک درت نثار کردم****شخصی که برو نثار جانست
یعنی که گرم ز روی تمکین****بر سدرهٔ منتهی مکانست
درگاه سپهر صورتت را****تا حشر سرم بر آستانست

شماره 86: جمال حضرت و صدر و وزیر سلطانست

کمال دین محمد محمد آنکه برای****جمال حضرت و صدر و وزیر سلطانست
نفاذ حکم و قضا و قدرت قدر وسع آنک****به حل و عقد ممالک منوب دورانست
سپهر برشده تا رای روشنش دیدست****ز بر کشیدن خورشید و مه پشیمانست
زمانه در دل کتم عدم ضمیری داشت****که در وجود نگنجد کمال او آنست
مدار جنبش قدرش ورای خورشیدست****در سرای کمالش فراز کیوانست
به رای روشن پاک آفتاب گردونست****به قدر و جاه و شرف آسمان گردانست
وزارت از سخن او چو جان باجسمست****نیابت از قلم او چو جسم با جانست
به پیش آینهٔ طبعش آشکار شود****هر آن لطیفه که از روزگار پنهانست
ز اتصال کواکب وز امتزاج طباع****هر آن اثر که ببینی هزار چندانست
که او مشیر همه کارهای اقبالست****که او مدار همه کارهای دیوانست
بجز حمایتش از حادثات امان ندهد****که این چو کشتی نوحست و او چو طوفانست
به کار خادمش اندیشه‌ای همی باید****به از گذشته که اندیشه ناک و حیرانست
به بنده وعدهٔ الوان چه بایدش بستن****که از زمانه برو بندهای الوانست
به زیر ضربت خایسک محنت و شیون****صبور نیست ولی صبر کار سندانست
به طول قطعه گرانی نکردم از پی آن****کزین متاع درین عرضگاه ارزانست
همیشه تا ز فرود سپهر ارکانند****هماره تا ز ورای کمال نقصانست
مباد هیچ بدی از سپهر و ارکانش****که از کمال بزرگی سپهر و ارکانست
ز طوق طوعش خالی مباد گردن دهر****که بس یگانه و فرزانه و سخندانست

شماره 87: بهشت چیست نشانی ز بود انسانست

بهشت را چه کنی عرضه بر قلندریان****بهشت چیست نشانی ز بود انسانست
به سر سینهٔ پاک و به جان معصومان****بدان خدای که دانای سر و اعلانست
که نقل رند ز مستان لم‌یزل خوشتر****ز میوهای بهشت و نعیم رضوانست

شماره 88: جای آرام و خورد و خواب منست

کلبه‌ای کاندرو به روز و به شب****جای آرام و خورد و خواب منست
حالتی دادم اندرو که در آن****چرخ در غبن و رشک و تاب منست
آن سپهرم درو که گوی سپهر****ذره‌ای نور آفتاب منست
وان جهانم درو که بحر محیط****والهٔ لمعهٔ سراب منست
هرچه در مجلس ملوک بود****همه در کلبهٔ خراب منست
رحل اجزا و نان خشک برو****گرد خوان من و کباب منست
شیشهٔ صبر من که بادا پر****پیش من شیشهٔ شراب منست
قلم کوته و صریر خوشش****زخمه و نغمهٔ رباب منست
خرقهٔ صوفیانهٔ ارزق****بر هزار اطلس انتخاب منست
هرچه بیرون از این بود کم و بیش****حاش للسامعین عذاب منست
گنده پیر جهان جنب نکند****همتی را که در جناب منست
زین قدم راه رجعتم بستست****آنکه او مرجع و مب منست
خدمت پادشه که باقی باد****نه به بازوی باد و آب منست
این طریق از نمایشست خطا****چه کنم این خطا صواب منست
گرچه پیغام روح‌پرور او****همه تسکین اضطراب منست
نیست من بنده را زبان جواب****جامه و جای من جواب منست

شماره 89: درد دندانت هیچ بهتر هست

ای به دندان دولت آمده خوش****درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان****بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد****بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می****درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان****تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا****گفتش ای جور خوی عشوه‌پرست
آب دندان حریفی آوردی****کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان****مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان****زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندان‌کنان به خدمت شو****آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد****دو سه دندان آسمان بشکست

شماره 90: وقت می‌بین چگونه کوتاهست

میر یوسف سخن دراز مکش****وقت می‌بین چگونه کوتاهست
گرچه مستغنیم از این سوگند****حق تعالی گواه و آگاهست
کین چنین جود اگر بحق گویی****نه سزاوار آن چنان جاهست
راه آن هیچ گونه می‌نروی****کین جوان مرد بر سر راهست
تا نگویی که اینت طالب سیم****کهربا نیز جاذب کاهست
احتیاج ضرورتی مشمار****اینک اشتباه را به اشتباهست
گر تویی یوسف زمانه چرا****دل من ز انتظار در چاهست
ور منم معطی سخن ز چه روی****به عطا نام تو در افواهست
زانچنان بیتها که کس را نیست****کز پی پنچ دانگ پنجاهست
حاش لله مباد یعنی هجو****راستی جای حاش لله است
دوش بیتی دو می‌تراشیدم****خردم گفت خیز بی‌گاهست
این یک امشب مکن به قول هوا****کیست کورا هوا نکو خواهست
بو که فردا وگرنه با این عزم****تا به فردای حشر زین ماهست
هان و هان بیش از این نمی‌گویم****شیر در خشم و رشته یکتاهست
روز طوفان و باد حزم نکوست****خاصه آنرا که خانه خرگاهست

شماره 91: کز کل خواجگان جهان بوالحسن بهست

با آنکه چند سال بدیدم بتجربت****کز کل خواجگان جهان بوالحسن بهست
پنداشتم که بازوی احسان قوی‌ترست****آنجا که بر کتف علم پیرهن بهست
یا همچو سرو نش در آزادگی کند****آنرا که باغ و برکه و سرو و چمن بهست
یا همچو شمع نور به هرکس رساند آنک****در پیش او نهاده به گوهر لگن بهست
مودود احمد عصمی عشوه‌ایم داد****گفتم که او سر است و سر آخر ز تن بهست
راغب شدم به خدمت او تا شدم چنانک****حال سگان بوالحسن از حال من بهست

شماره 92: نیستی و محنت و ادبیر هست

در جهان چندان که گویی بی‌شمار****نیستی و محنت و ادبیر هست
وز فلک چندان که خواهی بی‌قیاس****نفرت آهو و خشم شیر هست
گر ز بالای سپهر آگه نه‌ای****زین قیاسش کن که اندر زیر هست
دورها بگذشت بر خوان نیاز****کافرم گر جز قناعت سیر هست
نام آسایش همی بردم شبی****چرخ گفتا زین تمنی دیر هست
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت****گر کنون رغبت نمایی ; هست

شماره 93: تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست

با یکی مردک کناس همی گفتم دی****تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست
صنعت و حرفت ما هر دو تو می‌دانی چیست****آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست
گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس****اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست
کار فرمای دهد رونق کار من و تو****داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست
کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست****لاجرم جان من از بند تقاضا رستست
باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو****کارفرمای ترا دیده چنان بربستست
که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی****کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست
یا چنان داند کین عمر عزیز علما****همچو روز و شب جهال متاع رستست
او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد****که ترا از سر پندار در آن پی خستست
انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت****عقل داند که ستم نز تبرست از دستست
غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو****تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست

شماره 94: که کسش در جهان ندارد دوست

صاحبا ماجرای دشمن تو****که کسش در جهان ندارد دوست
گفته‌ام در سه بیت چار لطیف****زان چنانها که خاطرم را خوست
طنز می‌کرد با جهان کهن****در جهان گفتیی که تازه و نوست
رنگ او با زمانه درنگرفت****رونق رنگ با قیاس رکوست
روزگارش گلی شکفت و برو****همچو بر باقلی کفن شد پوست
آسمان در تنعمش چو بدید****گفت اسراف بیش از این نه نکوست
همچو ریواج پروریده شدست****وقت از بیخ برکشیدن اوست

شماره 95: دارم طمع که علت با من ز دست کوست

مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت****دارم طمع که علت با من ز دست کوست
تصحیف قافیه که به مصراع آخرست****گر ضم کنی بر آنچه مسماست هم‌نکوست
آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف****وانچش کنی تو قلب به مقلوب او هم اوست
امروز اگر از این سه برون آریم به جود****فردا ز شکر هر سه برون آرمت ز پوست

شماره 96: زان کز قوام و نفع چو لفظ بدیع اوست

بفرستم ای امیر به تعجیل شربتی****زان کز قوام و نفع چو لفظ بدیع اوست
شیرین و ترش گشته دو جوهر به هم رفیق****این چون حدیث دشمن و آن چون عتاب دوست
آورده زیر کان ز پی فایده برون****رز را یکی ز سینه و نی را یکی ز پوست

شماره 97: به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست

به خدایی که معول به همه چیز بدوست****به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک****نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست

شماره 98: دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست

بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست****دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست
مودودشه موئید دین پهلوان شرق****کامروز شرق و غرب جهان در پناه اوست
گردون غبار پایهٔ تخت بلند اوست****خورشید عکس گوهر پر کلاه اوست
سیر ستارگان فلک نیست در بروج****بر گوشهای کنگرهٔ بارگاه اوست
چشم مسافران ظفر نیست بر قدر****بر سمت ظل رایت و گرد سپاه اوست
ای بس همای بخت که پرواز می‌کند****در سایه‌ای که بر عقب نیکخواه اوست
هم سبز خنگ چرخ کمین بارگیر اوست****هم دستگاه بحر بهین دستگاه اوست
بر آستان چرخ به منت قدم نهد****گردی که مایه و مددش خاک راه اوست
انصاف اگر گواه دوام است لاجرم****انصاف او به دولت دایم گواه اوست
روزش چنین که هست همیشه به گاه باد****کین ایمنی نتیجهٔ روز به گاه اوست
منصور باد رایت نصرت‌فزای او****کین عافیت ز نصرت تشویش کاه اوست

شماره 99: بگذاشتم که مرد سفیهست و عقربی است

بوطیب آنکه سرد و جفا گفت مر مرا****بگذاشتم که مرد سفیهست و عقربی است
ور زانکه از سفه به همه عمر در جهان****دشنام من دهد چه کنم گرچه مصعبی است
از حرمت علیکم او تا به قد سلف****هرچ از تبار اوست پلیدست و روسبی است

شماره 100: از آن زمان که بدانسته‌ام که مردم چیست

نیامدست مرا خویشتن دگر مردم****از آن زمان که بدانسته‌ام که مردم چیست
گرم نشان دهی از روی مردمی چه شود****چو بخت نیک نشانت دهم که مردم کیست

شماره 101: که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست

با فلک دوش به خلوت گله‌ای می‌کردم****که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست
این همه جور تو با فاضل و دانا ز چه جاست****وین همه لطف تو با بی‌هنر و نادان چیست
فلکم گفت که ای خسرو اقلیم سخن****با منت بیهده این مشغله و افغان چیست
شکر کن شکر که در معرض فضلی که تراست****گنج قارون چه بود مملکت خاقان چیست

شماره 102: برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی****برجست و بر دوید برو بر به روز بیست
پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای****گفتا چنار عمر من افزون‌تر از دویست
گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم****این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ****کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو زد باد مهرگان****آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست

شماره 103: گرچه در هر فنیت چالاکیست

نشوی سرور اندرین گیتی****گرچه در هر فنیت چالاکیست
بشنو از من اگر سری طلبی****کاین سخن سر علم افلاکیست
سینه بر خاک نه مربع‌وار****که قران در مثلث خاکیست

شماره 104: صاحبا این چه عجز و مایوسیست

خسروا این چه حلم و خاموشیست****صاحبا این چه عجز و مایوسیست
آخر افسوستان نیاید از آنک****ملک در دست مشتی افسوسیست
اولا نایبی که نیست به کار****راست چون پیر کافر روسیست
ثانیا این کمال مستوفی****نیک سیاح روی و سالوسیست
ثالثا این قوام رعنا ریش****بر سر منهی و جاسوسیست
رابعا این کریم گنده دهن****مردکی حیلتی و ناموسیست
خامسا این محمد رازی****بتر از رهزنان چپلوسیست
سادسا این ثقیل مفسد عز****کز گرانی چو کوه بعلوسیست
همه ناز و کرشمه و کبرست****گوییا از نژاد کاووسیست
سابعا این فرید عارض لنگ****از در صدهزار طرطوسیست
ثامن‌القوم آن یمین سرخس****راست چون میل گور قابوسیست
کیست تاسع نتیجهٔ مخلص****که به رخ همچو زر بر موسیست
مردکی اشقراست و رومی روی****گویی از راهبان ناقوسیست
عاشر آن اکرم معاشر شر****گویی از گبرکان ناووسیست
اکرم اکرم نعوذ بالله ازو****هیکل مدبری و منحوسیست
چاکر خام قلتبانی اوست****هیچ گویی کمال عبدوسیست
ما فرحنا معین حدادی****هست محبوس و اهل محبوسیست
احمد لیث آن مخنث فش****که همه خز و توزی وسوسیست
از کمال خری و بی‌خردی****جل اسبش کتان قبروسیست
هریکی را از این رهی مذهب****کفر محض این نجیبک طوسیست
همه از روزگار معکوسست****هرچه در کار ملک معکوسیست

شماره 105: بهرین پایه مرد رد تقویست

برترین مایه مرد را عقلست****بهرین پایه مرد رد تقویست
بر جمادات فضل آدمیان****هیچ بیرون از این دو معنی نیست
چون از این هر دو مرد خالی ماند****آدمی و بهیمه هر دو یکیست
کافران را که آدمی نسبند****نص بل هم اضل از این معنیست

شماره 106: نه ز ابناء عصر برتری ایست

عنصری گربه شعر می صله یافت****نه ز ابناء عصر برتری ایست
نیست اندر زمانه محمودی****ورنه هرگوشه صد چو عنصری‌ایست

شماره 107: که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل****که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند****که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم****که این حدیث هم از احمقی و کم‌دانیست
اگر به نطق همی حرف و صوت را خواهی****زنخ مزن نه قیاسیست این نه برهانیست
که این نتیجهٔ جانست و آن دو قرع هوا****هوا مجسم و جان نز جهان جسمانیست
برابری چه کنی با کسی که در ملکش****امیر شهر تو در آرزوی سگبانیست
به شغل دیوان بر من تکبرت نرسد****که دیوی ارچه ترا صد مثال دیوانیست
ترا اگر عملی داد روزگار چه شد****مرا به جای عمل عملهای یونانیست
به شهوتی که براندی همی چه پنداری****که در وجود همان لذتست و آسانیست
به روح من نشوی زنده تات ننمایم****که از چه نوع مرا عیشهای روحانیست
وگر تو گویی عیش من و تو هر دو یکیست****غلط کنی که مرا عقلی و ترا نانیست
ترا به روح بهیمیست زندگی و مرا****به فیض علت اولی و نفس انسانیست
بدین دلیل که گفتم یقین شدت باری****که ملک و ملک مرا باقی و ترا فانیست
بدین شرف که تو داری و این کرم که تراست****چه جای این‌همه ما در غری و کشخانیست
گذشت ظلم تو ز اندازه بر مسلمانان****ز کردگار بترس این چه نامسلمانیست
خدای شر تو از روی خلق دور کناد****که با وجود تو روی جهان به ویرانیست

شماره 108: که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست

چار شهرست خراسان را در چارطرف****که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند****بر هر بی‌خردی نیست که چندین دد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک****معدن در و گهر بی‌سرب و بسد نیست
بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود****در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
مرو شهریست به ترتیب همه چیز درو****جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست
حبذا شهر نشابور که در ملک خدای****گر بهشتیست همانست و گرنه خود نیست

شماره 109: چون رای روشن تو بلند آفتاب نیست

ای سروری که چون تو به رادی سحاب نیست****چون رای روشن تو بلند آفتاب نیست
مهمان رسیده‌اند تنی چندم این زمان****قومی که شان برفتن از اینجا شتاب نیست
داریم کودکی که چو روی و چو موی او****گلبرگ نوشکفته و مشک به تاب نیست
دربند خواب او همه حیران بمانده‌ایم****او نیم مست گشته و ما را شراب نیست

شماره 110: که در اکسیر و در صناعت نیست

کیمیایی ترا کنم تعلیم****که در اکسیر و در صناعت نیست
رو قناعت گزین که در عالم****کیمیایی به از قناعت نیست

شماره 111: که مرا از پیادگی گله نیست

تو مرا گر پیاده‌ام منکوه****که مرا از پیادگی گله نیست
جنبش آسمان به نفس خودست****پای‌بند طویله و گله نیست
در سواری تو لاف فخر مزن****که ترا جای لاف و مشغله نیست
تو چو کوهی و در مفاصل کوه****حرکت جز به سعی زلزله نیست

شماره 112: کو به نوعی از جهان فرسوده نیست

نیست یک تن در همه روی زمین****کو به نوعی از جهان فرسوده نیست
نیست بی‌غصه به گیتی هیچ کار****در زمانه هیچ شخص آسوده نیست
رنده می‌باید چنانک آید ز پیش****کار گیتی بر کسی پیموده نیست

شماره 113: خلق را رنج و شادمانی نیست

به خدایی که بی‌ارادت او****خلق را رنج و شادمانی نیست
کاندرین روزگار زن کردن****بجز از محض قلتبانی نیست

شماره 114: دمی دریا و کان را خوشدلی نیست

بهاء الدین علی کز چرخ جودش****دمی دریا و کان را خوشدلی نیست
دلش با بحر اخضر توامانست****ولیکن او بدین بی‌ساحلی نیست
به نادر معدهٔ آزی بیابی****که از انعام عامش ممتلی نیست
برو در سایهٔ اقبال او رو****کز آن به کیمیای مقبلی نیست
حسودش گفت کز امثال این مرد****جهان آخر بدین بی‌حاصلی نیست
کرم گفتا بلی لیک از هزاران****یکی همچون بهاء الدین علی نیست

شماره 115: گام حکم الا به کامت برنداشت

ای جوانمردی که هرگز چرخ پیر****گام حکم الا به کامت برنداشت
از کفایت آنچه دارد طبع تو****خاطر لقمان و اسکندر نداشت
دوستی دارم که در روی زمین****کس ازو در حسن نیکوتر نداشت
بارها می‌گفت کایم نزد تو****این سخن از وی دلم باور نداشت
این زمان آمد ولیکن کمترین****در همه کیسه طسویی زر نداشت
گوشتی و نقل و نان ترتیب کرد****لیک وجه بادهٔ احمر نداشت
بادهٔ نابم فرست ای آنکه دهر****در سخاوت چون تویی دیگر نداشت
ور نداری از کس دیگر بخر****وین مثل برخوان که جحی خر نداشت

شماره 116: رید بایدش و کارها بگذاشت

هر کرا ریدنی بگیرد سخت****رید بایدش و کارها بگذاشت
زانکه ما تجربت بسی کردیم****تا نریدیم هیچ سود نداشت
تیز دادیم و گندها کردیم****عقلها نیز هم برین بگماشت

شماره 117: به ما نمود مزاج و به ما نمود سرشت

جهان ز رفتن مودود شه موئید دین****به ما نمود مزاج و به ما نمود سرشت
جریده‌ایست نهاد سیه سپید جهان****که روزگار درو جز قضای بد ننوشت
چه سود از آنکه از این پیش خسروان کردند****زرزمگاه قیامت به بزمگاه بهشت
چو عاقبت همه را تا به سنجر اندر مرو****شدست بستر خاک و شدست بالین خشت
کدام جان که قضاش از ورای چرخ نبرد****کدام تن که فناش از فرود خاک نهشت
بگو که خوشه آسانی از کجا چینم****که گاو چرخ از این تخم و بیخ هیچ نکشت
بگو که جامهٔ آسایش از کجا پوشم****چو دوک زهره از این تاروپود هیچ نرشت
مسافران بقا را چو نیست روی مقام****دوروزه منزل و آرامگه چه خوب و چه زشت
خدای ناصر دین را بزرگ اجرای داد****که دهر خرد بساطی ز ملک در ننوشت

شماره 118: اعداد آن به رمز بخواهم همی نوشت

شکلی نهاده‌اند حکیمان روزگار****اعداد آن به رمز بخواهم همی نوشت
جشن عرب به سال درو اختران چرخ****نقش مهین کعب ببین این نکو سرشت
میعاد وضع حمل و نماز و خدای عرش****یاران مصطفی و طلاق و در بهشت

شماره 119: که روزگار درو جز قضای بد ننوشت

جریده‌ایست نهاد سیه سپید جهان****که روزگار درو جز قضای بد ننوشت
جهان نثار گل تیره کرد آب سیاه****وزان زمانه نهفت آنکه سالها بسرشت
زمانه روزی چند از طریق عشوه گری****دهد بهار بقای ترا جمال بهشت
ولیک باد خزانش چو شاخ عمر شکست****به موت بستر و بالین کند ز خاک و ز خشت

شماره 120: خسرو روی زمین سنجر ز عالم درگذشت

چاشتگه در شهر مرو آن نامور فخر زمان****خسرو روی زمین سنجر ز عالم درگذشت
رفته از تاریخ هجرت پانصد و پنجاه و دو****روز شنبه از ربیع‌الاول از بعد سه هشت

شماره 121: روی هر بوستان منقش گشت

به خدایی که از صنایع او****روی هر بوستان منقش گشت
که مرا در فراق خدمت تو****زندگانی چو مرگ ناخوش گشت

شماره 122: دست دوران آسمان نسرشت

ای بزرگی کز آب و خاک چو تو****دست دوران آسمان نسرشت
تخمی از لطف در زمین کمال****چو تو حراث روزگار نکشت
یاد کردی ز انوری به کرم****باز بر پشت روزگار نبشت
غرض او تویی و خدمت تو****نه ملاقات چوب و صحبت خشت
در سرایی که تو نخواهی بود****در و دیوار او چه خوب و چه زشت
به خدایی که کعبه خانهٔ اوست****که بود کعبه بی‌توام چو کنشت
میزبان اول آنگهی خانه****روئیة الله نخست باز بهشت

شماره 123: سال و مه کردی به سوی دشت گشت

در حدود ری یکی دیوانه بود****سال و مه کردی به سوی دشت گشت
در تموز و دی به سالی یک دو بار****آمدی در قلب شهر از طرف دشت
گفتی ای آنان کتان آماده بود****زیر قرب و بعد ازین زرینه طشت
قاقم و سنجاب در سرما سه چار****توزی و کتان به گرما هفت و هشت
گر شما را با نوایی بد چه شد****ورچه ما را بود بی‌برگی چه گشت
راحت هستی و رنج نیستی****بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت

شماره 124: رسید نامهٔ تو همچو روضه‌ای ز بهشت

سراجی ای ز مقیمان حضرت ترمد****رسید نامهٔ تو همچو روضه‌ای ز بهشت
حدیث فخری منحول اندرو کرده****که دست و طبعش جز دوک آن حدیث نرشت
غرض چه یعنی دزدیست بی‌حیا آخر****من این ندانم کز ماده گاو ناید کشت
به کعبهٔ سخن اندر چه ذکر او رانی****که ذکر او نکند هیچ کافری به کنشت
گواهیش که گواهی خود در این محضر****ز ننگ او به همه شهر خود دو کس ننوشت

شماره 125: ای کفت باغ امل را بهترین اردیبهشت

مکرم مفصل سدیدالدین سپهر سروری****ای کفت باغ امل را بهترین اردیبهشت
آنچنان افزون ز روی مرتبت ز ابنای عصر****کافتاب از ماه و چرخ از خاک و کعبه از کنشت
دست قدرت صورت آدم همی کردی نگار****ذکر اقبال تو بر اوراق گردون می‌نبشت
نه که خود آدم به ذکر تو تقرب می‌نمود****چون صور بخش هیولی خاک آدم می‌سرشت
سرورا وقت ضرورت خاصه چون من بنده را****بردن حاجت به نزدش چون کریمان نیست زشت
چون ندارم آنچه با قارون فروشد در زمین****در دلم آنست کانرا قبله کردن زرد هشت
در چنین وقتی مرا چون بندهٔ امر توام****از کف رادت که او جز تخم آزادی نکشت
گر نباشد آنچه اسمعیل را زو بد خلاص****زان بنگریزم که آدم را برون کرد از بهشت

شماره 126: گرچه طبعم به شعر موی شکافت

نیز مدح و غزل نخواهم گفت****گرچه طبعم به شعر موی شکافت
کانک معشوق بود پیر شدست****وانک ممدوح بود فرمان یافت

شماره 127: گوهر مدحت تو خواهم سفت

من به الماس طبع تا بزیم****گوهر مدحت تو خواهم سفت
تو عطا گر دهی و گر ندهی****بالله ار جز ثنات خواهم گفت

شماره 128: جز به الماس عقل نتوان سفت

خسروا گوهر ثنای ترا****جز به الماس عقل نتوان سفت
دی چو خورشید در حجاب غروب****روی از شرم رای تو بنهفت
بیتی از گفته باز می‌گفتم****رای عالی بر امتحان آشفت
گردی ار عقل داشت صحن دماغ****جان به جاروب هیبت تو برفت
نطقم اندر حجاب شرم بماند****خرم اندر خلاف عجز بخفت
حیرتم بر بدیهه خار نهاد****تا به باغ بدیهه گل نشکفت
عذر مستی مگیر و بی‌خردی****آشکارست این سخن نه نهفت
خود تو انصاف من بده چو منی****چون تویی را ثنا تواند گفت؟
عقل الحق از آن شریفترست****که شود با دماغ مستان جفت

شماره 129: رفت و نگفت رفتم و این ناصواب رفت

گفتی اجل شهاب موئید که آن فلان****رفت و نگفت رفتم و این ناصواب رفت
از بادهٔ نعیم تو شد چون به خانه مست****رفتم چگونه گوید آن کو خراب رفت

شماره 130: گر زمین عطف دامن تو برفت

ای ز جانم عزیزتر خاکی****گر زمین عطف دامن تو برفت
از تو باز آمدن که یارد خواست****عذر این آمدن که داند گفت

شماره 131: بگویش کانوری خدمت همی گفت

صفی‌الدین موفق را چو بینی****بگویش کانوری خدمت همی گفت
همی گفت ای به وقت کودکی راد****همی گفت ای به گاه خواجگی زفت
اگر از من بپرسد کو چه می‌کرد****بگو در وصف تو دری همی سفت
به وصف حجرهٔ پیروزه در بود****که آمد گنبد پیروزه را جفت
به شب گفت اندرو بودم ز نورش****سواد شب ز چشمم ذره ننهفت
غلو می‌کرد کز حسنش زمین را****بهاری تا به روز حشر نشکفت
سحاب از آب چشمش صحن می‌شست****صبا از تاب زلفش فرش می‌رفت
درین بود انوری کامد غلامش****که هیزم نیست چون آتش برآشفت
مرا گفت از چهار انگشت مردم****که بر چارم فلک طنزش زند سفت
به استدعای خرواری دو هیزم****زمستانی چو خر در گل همی خفت

شماره 132: گفت چه گفتم آن دو خلقانت

گفتم آن تو نیست خواجه صلاح****گفت چه گفتم آن دو خلقانت
گفت چون نیست گفتم از پی آنک****گر بدو نافذست فرمانت
چون گذاری که بر زند هر روز****قلتبانی سر از گریبانت

شماره 133: یا نگیرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت

خسروا روزی ز عمرم گر سپهر افزون کند****یا نگیرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت
گر توانم سجده‌گاه شکر سازم ساحتت****چون مسیح مریم از صفر حمل تا پای حوت
پس چه گویی صرف یارم کرد بر درگاه تو****هریکی این روزها را از پی یک‌روزه قوت
بخت را دانی که یارد کرد حی لاینام****اعتکاف سدهٔ درگاه حی لایموت
طالب مقصود را یک سمت باید مستوی****مرد را سرگشته دارد اختلافات سموت
من چو کرم پیله‌ام قانع به یک نوع از غذا****توامان با صبر چون وتر حنیفی با قنوت
فضلهٔ طبعم نسیج‌الوحد از این معنی شدست****فضلهٔ کرمک نسیج‌الالف شد با برگ توت
انوری لاف سخن تا کی زنی خاموش باش****بو که چون مردان مسلم گرددت ملک سکوت

شماره 134: کز اهل سموات به گوشت برسد صوت

ای خواجه رسیدست بلندیت به جایی****کز اهل سموات به گوشت برسد صوت
گر عمر تو چون قد تو باشد به درازی****تو زنده بمانی و بمیرد ملک‌الموت

شماره 135: چون به وترای وتر در معنی قنوت

ای به تو مخصوص اعجاز سخن****چون به وترای وتر در معنی قنوت
سمت درگاهت سعود چرخ را****گشته در دوران کل خیرالسموت
روزگاری در کمال ناقصان****روزگار اطلس کند ز برگ توت
ما چو قرص ارزن و حوت غدیر****تو چو قرص آفتا و برج حوت
صعوهٔ ما مرد سیمرغ تو نیست****تو قوی بازو به فضلی ما به قوت
پیش نظم چون نسیج الوحد تو****چیست نظم ما نسیج النعکبوت
گرچه در تالیف این ابیات نیست****بی‌سمین غثی و قسبی بی‌کروت
رای عالی در جواب این مبند****لایق اینجا السکوتست السکوت
ای به حق بخت تو حی لاینام****بادی اندر حفظ حی لایموت

حرف ج

 

شماره 136: هست پیوسته چو میزان فلک حادثه‌سنج

صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد****هست پیوسته چو میزان فلک حادثه‌سنج
پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور****از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج
چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر****فتنه را بر در شه مات نشاند بی‌رنج
باز چون دست به شطرنج تفرج یازی****ای ز دست تو طمع رقص‌کنان بر سر گنج
شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است****بارها خانهٔ فرزین و پیاده به سپنج
چون ببیند که ترا دست بود بر سر او****هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج

حرف ح

 

شماره 137: کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح

هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم****کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح
برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو****همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح
درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح****یقین شدم که دو ممدوح به ز صد ممدوح

شماره 138: به امید صلت بر ممدوح

اندرین عصر هرکه شعر برد****به امید صلت بر ممدوح
چار آلت بیایدش ورنه****گردد از رنج غم دلش مجروح
دانش خضر و نعمت قارون****صبر ایوب و زندگانی نوح

حرف خ

 

شماره 139: از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ

ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید****از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ
هم نکو خواهانت را دایم به روی تو نشاط****هم بداندیشانت را دایم به ; من زنخ
ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر****از حزیران صدره گسترد و تموز و آب یخ
بر سپهر اول از تاثیر نور آفتاب****حدت خوی از عذار مه فرو شوید وسخ
میوها سر درکشند از شدت گرما به شاخ****ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ
وحش را گردد زبان در کام چون پشت کشف****طیر را گردد نفس در حلق چون پای ملخ
در چنین گرما ز بختم هیچ سردی نی که نیست****جز یکی کان نسبتی دارد به من یعنی که یخ

حرف د

 

شماره 140: بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد

ای ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو****بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد
در ذمت ملوک جهان دین طاعتت****واجب‌تر از ادای صیام و صلات باد
واندر زمین مملکت از حرص خدمتت****مردم گیاه رسته به جای نبات باد
نعال بارگاه ترا گرد دستگاه****بر جای نعل و میخ هلال و بنات باد
در استخوان هرکه ز مهر تو مغز نیست****از پای مال خاک رمیم و رفات باد
بس بر جگر چو جان به لب آید ز تشنگیش****آب ار رود ز نایژهٔ حادثات باد
از آبهای دشمن تو اشک روشنست****رخسارهٔ چو نیلش ازو چون فرات باد
هر باد عارضه که به عرضت گذر کند****با نامهٔ شفا و نسیم نجات باد
ای پادشا سکندر ثانی و خضر تو****این شربت مبارکت آب حیات باد

شماره 141: دایم از اقبال چون دارالقرار آباد باد

ای مقر عز تو از خرمی دارالقرار****دایم از اقبال چون دارالقرار آباد باد
آن مکان کز تو فلک قدر و زمین بسطت شده است****در نهاد خود فلک سقف و زمین بنیاد باد
گفته‌ای از روی آزادی نزولی کن درو****جاودان جانت ز بند حادثات آزاد باد
وانکه گفتی طبع ما را شاد گردان گاهگاه****گاه و بی‌گاهت دل صافی و طبع شاد باد
پایهٔ شعر از عذوبت برده‌ای بر آسمان****آشمان را کمترین شاگرد تو استاد باد
باد شهرت را که دارد نسبت از باد بهشت****بر سر از تشویر طبعت خاک و در کف باد باد
کمترین بندگان از بندگان خاص تو****ای خداوندیت عام از بندگانت یاد باد

شماره 142: دست جود تو ابر و باران باد

مجد دین ای جهان جود و کرم****دست جود تو ابر و باران باد
ساحت عالم از طراوت تو****چون رخ باغ در بهاران باد
نظر چشم و بوسه‌های لبت****به لب و چشم گلعذاران باد
شربت خوشگوار امروزت****چون همه عمر خوش‌گواران باد

شماره 143: زندگانیت جاودانی باد

ای زمان فرع زندگانی تو****زندگانیت جاودانی باد
وی جهان شادمان به صحبت تو****همه عمرت به شادمانی باد
امر و نهی تو بر زمین و زمان****چون قضاهای آسمانی باد
بر در و بام حضرت عالیت****که بهشتش بنای ثانی باد
روز و شب خدمت قضا و قدر****پرده‌داری و پاسبانی باد
با فلک مرکب دوام ترا****هم رکابی و هم عنانی باد
خضر و اسکندری به دانش و داد****شربتت آب زندگانی باد
تو توانا و ناتوانی را****با مزاج تو ناتوانی باد
تا به پایان رسد زمانهٔ پیر****جاه و بخت ترا جوانی باد
هست فرمانت بر زمانه روان****دایمش همچنین روانی باد
ملک و اقبال و دولت و شرفت****این جهانی و آن جهانی باد

شماره 144: نشاط باده کن ای خسرو خراسان شاد

مبشر آمد و اخبار فتح ختلان داد****نشاط باده کن ای خسرو خراسان شاد
درخت رقص‌کنان گشت و مرغ نعره‌زنان****چو برد مژدهٔ فتحت به باغ و بستان باد
تویی که هرچ بخواهی خدات آن بدهد****بدان دلیل کزو هرچه خواستی آن داد
تویی که تیغ تو چون سیل خون برانگیزد****کنند انجم و ارکان ز روز طوفان یاد
به عون عدل تو از شیر و یوز بستانند****گوزن و آهو در بیشه و بیابان داد
ز سنگ ریز در تست دست دریا پر****ز فتح باب کف تست ابر نیسان راد
جهان ز خصم تو مخذول‌تر نیابد کس****مگر ز مادر محنت برای خذلان زاد
چنانکه نصرت دین می‌کنی ز رایت و رای****به هرچه روی نهی ناصر تو یزدان باد

شماره 145: تکیه بر اجزای روز و شب نهاد

آن خداوندی که سال و ماه را****تکیه بر اجزای روز و شب نهاد
مر موالید جهان را سیزده****اصل و فرع و منشاء و مطلب نهاد
چار سفلی را از آن ام نام کرد****نام آن نه علویان را آب نهاد
هرچه از عالم بخیلی جمع کرد****یک مکان‌شان مطعم و مشرب نهاد
آن بخیل آباد ممسک خانه را****روز فطرت نام او نخشب نهاد

شماره 146: وجود در جهان نامنتفع باد

مذلت از طمع خیزد همیشه****وجودش در جهان نامنتفع باد
طمع آرد به روی مرد زردی****که لعنتهای رکنی بر طمع باد

شماره 147: راحت از راح قسم روحت باد

ای ریاحین ملک تازه به تو****راحت از راح قسم روحت باد
شهپر فکرت جهان‌پیما****قدم قاصد فتوحت باد
از تو بر فتنه نوحه کرده فلک****زندگانی و عمر نوحت باد
نسبت عشق و رغبت باده****مانع توبهٔ نصوحت باد
تا بود راح کارساز صبوح****کار هر صبح با صبوحت باد

شماره 148: گوهر پاک ترا اصل نکوکاری نهاد

ای خداوندی که بنای جهان یعنی خدای****گوهر پاک ترا اصل نکوکاری نهاد
آستان ساحت جاه ترا چون برکشید****عقل کل هم پای بر خاکش بدشواری نهاد
فتنه را خواب ضروری دیده از گیتی بدوخت****چون قضا در دیدهٔ بخت تو بیداری نهاد
دی حیات تو نهادستی مرا در تن چنانک****بالله ار در خاک هرگز ابر آذاری نهاد
عذر آن اقدام چون خواهم که خاکش را سپهر****سرمهٔ چشم خداوندی و جباری نهاد
شاد باش ای مصطفی سیرت که خلق شاملت****بی‌تکلف بر تکبر داغ بیزاری نهاد
از شرف در عرض من عرقی نهادستی چنانک****مصطفی در نسل بوایوب انصاری نهاد

شماره 149: قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد

مثال عالی دستور چون به بنده رسید****قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر****زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک****چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
تویی که عاشق عهد بقای تست جهان****مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
تویی که بر در امروز دی و فردا را****اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ
مرا به خدمت شه خوانده‌ای که خدمت او****نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد
عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین****پس از وفور خرابی شدند ازو آباد
شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر****ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگی شهی****که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند****هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی****تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد
به روز یازدهم از رجب روانه شدم****که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام****وگر ستاره با عطای عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت****نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد
چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او****گه ریاضت او بود باد را استاد
عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم****که از رکاب گرانم برآورد فریاد
چو بگذرم به در خسروی فرود آیم****که هم مربی دینست و هم مراقب داد
به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم****به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم****که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آید****که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد

شماره 150: جنیبت بدو شاه سنجر فرستد

 

اگر بخت یاری دهد چون منی را****جنیبت بدو شاه سنجر فرستد
دو دست و دو پای خر استغفرالله****که او دوستان را چنین خر فرستد

بعدی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 703
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 12,815
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 14,693
  • بازدید ماه : 22,904
  • بازدید سال : 262,780
  • بازدید کلی : 5,876,337