اشعار صائب تبریزی4
ز اکسیر قناعت میشمارم نعمت الوان
ز اکسیر قناعت میشمارم نعمت الوان****اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم
امیدم به بی دست و پایی است، ورنه
امیدم به بی دست و پایی است، ورنه****چه کار آید از دست و پایی که دارم؟
سپندست کز جا جهد، جا نماید
سپندست کز جا جهد، جا نماید****درین انجمن آشنایی که دارم
گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش
گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش****پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟
نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم
نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم****مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم
از من خبر دوری این راه مپرسید
از من خبر دوری این راه مپرسید****چندان نفسم نیست که پیغام گذارم
جگر سنگ به نومیدی من میسوزد
جگر سنگ به نومیدی من میسوزد****آب حیوانم و از ریگ روان تشنهترم
میکنم در کار ساحل این کهن تابوت را
میکنم در کار ساحل این کهن تابوت را****تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم؟
تا به کی بر دل ز غیرت زخم پنهانی خورم
تا به کی بر دل ز غیرت زخم پنهانی خورم****با تو یاران می خورند و من پشیمانی خورم
چه نسبت است به مژگان مرا نمیدانم
چه نسبت است به مژگان مرا نمیدانم****که پیش چشمم و از پیش چشمها دورم
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد****در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم
کمان بال و پر پرواز گردد تیر بی پر را
کمان بال و پر پرواز گردد تیر بی پر را****در آغوش وصال از بیم هجران بیش میلرزم
نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم
نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم****ز بستر چون دعا از سینههای پاک برخیزم
ز خال گوشهٔ ابروی یار میترسم
ز خال گوشهٔ ابروی یار میترسم****ازین ستارهٔ دنباله دار میترسم
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بیبرگی
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بیبرگی****خزان گزیدهام از نوبهار میترسم
فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا
فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا****بعد ازین گوش بر آواز در دل باشم
چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم
چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم****تختهٔ مشق صد اندیشهٔ باطل باشم
چون گوهر گرامی آدم درین بساط
چون گوهر گرامی آدم درین بساط****مسجود آفرینش و مردود آتشم
هستی موهوم موج سرابی بیش نیست
هستی موهوم موج سرابی بیش نیست****به که بر لوح وجود خود خط باطل کشم
از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم
از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم****چون ترازو از دوسر دایم گرانی میکشم
دست و پا گم میکنم زان نرگس نیلوفری
دست و پا گم میکنم زان نرگس نیلوفری****من که عمری شد بلای آسمانی میکشم
دلی خالی ز غیبت در حضورم میتوان کردن
دلی خالی ز غیبت در حضورم میتوان کردن****نیم غمگین به سنگینی اگر مشهور شد گوشم
در عالم ایجاد من آن طفل یتیمم
در عالم ایجاد من آن طفل یتیمم****کز شیر، به دشنام کند دایه خموشم
ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را
ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را****خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خویشم
کیست جز آینه و آب درین قحطآباد
کیست جز آینه و آب درین قحطآباد****که کند گریه به روز سفر از دنبالم
در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم
در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم****که غنچه شدگل پرواز در پر و بالم
نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم
نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم****نمک پرورده عشقم، زبان ناز میدانم
به میزان قیامت، بیش کم، کم بیش میآید
به میزان قیامت، بیش کم، کم بیش میآید****زبان این ترازو را نمیدانم، نمیدانم
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری****که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمیدانم
ربوده است ز من اختیار، جذبهٔ بحر
ربوده است ز من اختیار، جذبهٔ بحر****عنان گسستهتر از رشتههای بارانم
بیداری دولت به سبکروحی من نیست
بیداری دولت به سبکروحی من نیست****هرچند که در چشم تو چون خواب گرانم
در هر که ترا دیده، به حسرت نگرانم
در هر که ترا دیده، به حسرت نگرانم****عمری است که من زنده به جان دگرانم
نه ذوق بودن و نه روی بازگردیدن
نه ذوق بودن و نه روی بازگردیدن****چو خنده بر لب ماتمرسیده حیرانم
شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟
شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟****که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم
به عشق پاک کردم صرف عمر خود، ندانستم
به عشق پاک کردم صرف عمر خود، ندانستم****که از تردامنی با غنچه همبستر شود شبنم
بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند
بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند****چون نسیم صبحدم میباید از خود رفتنم
گر میزنم به هم کف افسوس، دور نیست
گر میزنم به هم کف افسوس، دور نیست****بال و پری نمانده که بر یکدگر زنم
میکند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب
میکند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب****لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم
خانهای از خانه آیینه دارم پاکتر
خانهای از خانه آیینه دارم پاکتر****هر چه هر کس آورد با خویش مهمانش کنم
آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا
آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا****آنقدر حاصل که وقت خوشه چینی خوش کنم
رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا
رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا****چون دل خویش ز صدر راهگذر جمع کنم؟
گوشهای کو، که دل از فکر سفر جمع کنم
گوشهای کو، که دل از فکر سفر جمع کنم****پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم
من که نتوانم گلیم خود برآوردن ز آب
من که نتوانم گلیم خود برآوردن ز آب****دیگری را از رفیقان دستگیری چون کنم؟
دعوی گردن فرازی با اسیری چو کنم؟
دعوی گردن فرازی با اسیری چو کنم؟****در صف آزادمردان این دلیری چون کنم؟
روشندلی نمانده درین باغ و بوستان
روشندلی نمانده درین باغ و بوستان****با خود مگر چو آب روان گفتگو کنم
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟****دلم نمیدهد این صفحه را سیاه کنم
نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه
نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه****ننهم روی خود از شهر به صحرا چه کنم؟
من نه آنم که تراوش کند از من گلهای
من نه آنم که تراوش کند از من گلهای****میدهد خون جگر رنگ به بیرون، چه کنم؟
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست****از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟
بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست****میوه چون در شهر شد بسیار، نوبر میکنم
از بس نشان دوری این ره شنیدهام
از بس نشان دوری این ره شنیدهام****انجام را تصور آغاز میکنم
ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟
ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟****آخر نه من به بال تو پرواز میکنم؟
خنده و جان بر لبم یکبار میآید چو برق
خنده و جان بر لبم یکبار میآید چو برق****ابر میگرید به حالم چون تبسم میکنم
میدهم جان در بهای حسن تا در پرده است
میدهم جان در بهای حسن تا در پرده است****من گل این باغ را در غنچگی بو میکنم
نخل صنوبرم که درین باغ دلفریب
نخل صنوبرم که درین باغ دلفریب****خوشوقت میشوند حریفان ز شیونم
مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد
مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد****تو خنده گل و من داغ لاله میبینم
چو عکس چهره خود در پیاله میبینم
چو عکس چهره خود در پیاله میبینم****خزان در آینه برگ لاله میبینم
همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من
همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من****به مژگان گرچه از راه عزیزان خار میچینم
ز ناکامی گل از همصحبتان یار میچینم
ز ناکامی گل از همصحبتان یار میچینم****گلی کز یار باید چیدن از اغیار میچینم
هر مصلحت عقل، کم از کوه غمی نیست
هر مصلحت عقل، کم از کوه غمی نیست****کو رطل گرانی که سبکبار نشینم؟
درین ریاض من آن شبنم گرانجانم
درین ریاض من آن شبنم گرانجانم****که در خزان به شکر خواب نو بهار روم
فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان
فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان****من چسان غافل به پیری از غم فردا شوم؟
ناتمامان، چون مه نو، یاد من خواهند کرد
ناتمامان، چون مه نو، یاد من خواهند کرد****از نظر روزی که چون خورشید ناپیدا شوم
ز من کناره کند موج اگر حباب شوم
ز من کناره کند موج اگر حباب شوم****فریب من نخورد تشنه گر سراب شوم
نزدیک من میا که ز خود دور میشوم
نزدیک من میا که ز خود دور میشوم****وزبیخودی ز وصل تو مهجور میشوم
از دیده هرچه رفت، ز دل دور میشود
از دیده هرچه رفت، ز دل دور میشود****من پیش چشم خلق ز دل دور میشوم
شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند
شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند****حکایتی که درین روزگار میشنوم
چندان که درین دایره چون چشم پریدم
چندان که درین دایره چون چشم پریدم****حاصل نشد از خرمن دونان پر کاهم
به سیم قلب یوسف را نمیگیرند از اخوان
به سیم قلب یوسف را نمیگیرند از اخوان****من انصاف از خریداران درین بازار میخواهم
زنده میسوزد برای مرده در هندوستان
زنده میسوزد برای مرده در هندوستان****دل نمیسوزد درین کشور عزیزان را به هم
داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج****وقت شورش بر نمیدارند سر از پای هم
شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم
شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم****کنند دست یکی در گره گشایی هم
شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم
شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم****شکستگان جهانند مومیایی هم
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم****که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد
چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد****صد سلسله از برگ نهادند به پایم
نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی
نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی****دیگران آبندو ما ریگ ته جوی توایم
از چشم زخم تو به مبادا شکسته دل
از چشم زخم تو به مبادا شکسته دل****عهدی که ما به شیشه و پیمانه بستهایم
بر حواس خویش، راه آرزوها بستهایم
بر حواس خویش، راه آرزوها بستهایم****از علاج یک جهان بیمار فارغ گشتهایم
با دست رعشه دار، چو شبنم درین چمن
با دست رعشه دار، چو شبنم درین چمن****دامان آفتاب مکرر گرفتهایم
باور که میکند، که درین بحر چون حباب
باور که میکند، که درین بحر چون حباب****سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم
چون کمان و تیر، در وحشت سرای روزگار
چون کمان و تیر، در وحشت سرای روزگار****تا به هم پیوستهایم از هم جدا افتادهایم
ما نام خود ز صفحه دلها ستردهایم
ما نام خود ز صفحه دلها ستردهایم****در دفتر جهان، ورق باد بردهایم
ما توبه را به طاعت پیمانه بردهایم
ما توبه را به طاعت پیمانه بردهایم****محراب را به سجده بتخانه بردهایم
خمها چو فیل مست سر خود گرفتهاند
خمها چو فیل مست سر خود گرفتهاند****از بس که درد سر سوی میخانه بردهایم
از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار
از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار****این رازها که مابه دل شب سپردهایم
کوچه گرد آستین چون اشک حسرت نیستیم
کوچه گرد آستین چون اشک حسرت نیستیم****همچو مژگان بر در یک خانه پا افشردهایم
صلح از فلک به دیدهٔ بیدار کردهایم
صلح از فلک به دیدهٔ بیدار کردهایم****رو در صفا و پشت به زنگار کردهایم
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است****تا خویش را چو آینه هموار کردهایم
گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست
گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست****ما چشم در حریم قفس باز کردهایم
نومید نیستیم ز احسان نوبهار
نومید نیستیم ز احسان نوبهار****هرچند تخم سوخته در خاک کردهایم
نیست طول عمر را کیفیت عرض حیات
نیست طول عمر را کیفیت عرض حیات****ما به آب تلخ، صلح از آب حیوان کردهایم
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد****نعرهٔ مستانهای در کار گردون کردهایم!
کس زبان چشم خوبان را نمیداند چو ما
کس زبان چشم خوبان را نمیداند چو ما****روزگاری این غزالان را شبانی کردهایم !
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شدهایم
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شدهایم****چون زمین، آینهٔ حسن بهاران شدهایم
نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک
نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک****ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید
پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید****که سیه نامه چو شبهای گناه آمدهایم
نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید
نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید****تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم
ما چو سرواز راستی دامن به بار افشاندهایم
ما چو سرواز راستی دامن به بار افشاندهایم****آستین چون شاخ گل بر نوبهار افشاندهایم
نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی
نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی****گرد راه از خویش در آغوش یار افشاندهایم
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم****خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک****هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بندهایم
هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ
هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ****می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم
زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است
زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است****ما ز نقش پا چراغ مردم آیندهایم
خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن
خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن****همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بودهایم
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان****میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم
چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ
چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ****ما بار نخل چون ثمر نارسیدهایم
نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را
نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را****به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمیآیم
بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان
بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان****ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم
یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان
یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان****پوشیده بود، روی به هر در گذاشتیم
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم****دور طرب به نشاهٔ دیگر گذاشتیم
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان****دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم
بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم
بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم****ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم
نفسی چند که در غم گذراندن ستم است
نفسی چند که در غم گذراندن ستم است****همچو گل صرف شکر خنده بیجا کردیم
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم****به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست
بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست****قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم
آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت
آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت****رو به ما آورد، بر هر چیز پشت پا زدیم
ما سیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم
ما سیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم****همچو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم
نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند
نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند****شاخ گل شد دست افسوسی که ما بر سر زدیم
خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم
خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم****پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم
هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید
هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید****چار تکبیر برین نخل خزان دیده زدیم
حاصل ما ز عزیزان سفر کردهٔ خویش
حاصل ما ز عزیزان سفر کردهٔ خویش****مشت آبی است که بر آینهٔ دیده زدیم
دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد
دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد****چون گل به روی هر که درین باغ وا شدیم
کم نشد در سربلندی فیض ما چون آفتاب
کم نشد در سربلندی فیض ما چون آفتاب****سایهٔ ما بیش شد چندان که بالاتر شدیم
آسودگی کنج قفس کرد تلافی
آسودگی کنج قفس کرد تلافی****یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم
دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل
دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل****حال خار سر دیوار گلستان داریم
داغ عشق تو ز اندازهٔ ما افزون است
داغ عشق تو ز اندازهٔ ما افزون است****دستی از دور برین آتش سوزان داریم
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان****ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
در تلافی، میوهٔ شیرین به دامن میدهیم
در تلافی، میوهٔ شیرین به دامن میدهیم****همچو نخل پرثمر، سنگی که بر سر میخوریم
دست کرم ز رشتهٔ تسبیح بردهایم
دست کرم ز رشتهٔ تسبیح بردهایم****روزی نمیرود که به صد دل نمیرسیم
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام****از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم
منعان گر پیش مهمان نعمت الوان کشند
منعان گر پیش مهمان نعمت الوان کشند****ما به جای سفره، خجلت پیش مهمان میکشیم!
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند****ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشیم
عنان گسستهتر از سیل در بیابانیم
عنان گسستهتر از سیل در بیابانیم****به هر طرف که قضا میکشد شتابانیم
نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را
نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را****نهال بادیه و سبزهٔ بیابانیم
چه فتاده است بر آییم چو یوسف از چاه؟
چه فتاده است بر آییم چو یوسف از چاه؟****ما که خود را به زر قلب گران میدانیم
چیدهایم از دو جهان دامن الفت چون سرو
چیدهایم از دو جهان دامن الفت چون سرو****هر که از ما گذرد آب روان میدانیم
دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش
دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش****مانند خضر، تشنهٔ آب بقا نیم
دیوانهام ولیک بغیر از دو زلف یار
دیوانهام ولیک بغیر از دو زلف یار****دیگر به هیچ سلسلهای آشنا نیم
چون صبح، خنده با جگر چاک میزنیم
چون صبح، خنده با جگر چاک میزنیم****در موج خیز خون، نفس پاک میزنیم
بیاض گردن او گر به دست ما افتد
بیاض گردن او گر به دست ما افتد****چه بوسههای گلوسوز انتخاب کنیم!
دشمن خانگی آدم خاکی است زمین
دشمن خانگی آدم خاکی است زمین****خانهٔ دشمن خود را ز چه آباد کنیم؟
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب****خیز تا چون موجهٔ دریا وداع هم کنیم
لذت نمانده است در آیندهٔ حیات
لذت نمانده است در آیندهٔ حیات****از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند
خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند****ما به این ده روزه عمر اظهار هستی میکنیم
طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان
طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان****گر نماز از ما نمیآید، وضویی میکنیم
آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق
آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق****در سنگ گریزم، بتوان یافت به بویم
آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم
آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم****از آب، همین گریهٔ تلخی است به جویم
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم****ببین ز سادهدلیها چه از که میجویم
دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند
دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند****ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم
سرما در قدم دار فنا افتاده است
سرما در قدم دار فنا افتاده است****ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم
ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم
ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم****یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم
همان از طاعت من بوی کیفیت نمیآید
همان از طاعت من بوی کیفیت نمیآید****اگر سجادهٔ خود در می گلفام میشویم
ما را گزیده است ز بس تلخی خمار
ما را گزیده است ز بس تلخی خمار****از ترس، بوسه بر لب میگون نمیدهیم!
ن
سودای آب حیوان، بیم زیان ندارد
سودای آب حیوان، بیم زیان ندارد****عمر سبک عنان را، صرف مدام گردان
کار جهان تمامی، هرگز نمیپذیرد
کار جهان تمامی، هرگز نمیپذیرد****پیش از تمامی عمر، خود را تمام گردان
زان چهرهٔ عرقناک، زنهار بر حذر باش
زان چهرهٔ عرقناک، زنهار بر حذر باش****سیلاب عقل و هوش است، این قطرههای باران
ایام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت
ایام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت****کاین آب برنگردد، دیگر به جویباران
همیشه داغ دل دردمند من تازه است
همیشه داغ دل دردمند من تازه است****که شب خموش نگردد چراغ بیماران
دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمیسازند
دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمیسازند****که در خرابی هم یکدلند میخواران
خفته را گر خفتگان بیدار نتوانند کرد
خفته را گر خفتگان بیدار نتوانند کرد****چون مرا بیدار کرد از خواب، خواب دیگران؟
گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب
گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب****دست اگر نتوانی افشاند آستینی برفشان
گر به بیداری غرور حسن مانع میشود
گر به بیداری غرور حسن مانع میشود****میتوان دلهای شب آمد به خواب عاشقان
پیش ازین، بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
پیش ازین، بر رفتگان افسوس میخوردند خلق****میخورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن
نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن****برگریزان مکافات است دندان ریختن!
سالها گل در گریبان ریختی چون نوبهار
سالها گل در گریبان ریختی چون نوبهار****مدتی هم اشک میباید به دامان ریختن
چو گل با روی خندان صرف کن گر خردهای داری
چو گل با روی خندان صرف کن گر خردهای داری****که دل را تنگ سازد، در گره چون غنچه زر بستن
هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن****مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
این چنین زیر و زبر عالم نمیماند مدام
این چنین زیر و زبر عالم نمیماند مدام****مینشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم
بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم****میبایدم اکنون ز لب جام گرفتن
چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت
چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت****بارست به من عبرت از ایام گرفتن!
ز اخوان راضیم تا دیدم انصاف خریداران
ز اخوان راضیم تا دیدم انصاف خریداران****گوارا کرد بر من چاه را، از قیمت افتادن
از دست نوازش تپش دل نشود کم
از دست نوازش تپش دل نشود کم****ساکن نشود زلزله از پای فشردن
خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما
خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما****چه از ما میتوان بردن، چه با ما میتوان کردن؟
گریزد لشکر خواب گران از قطرهٔ آبی
گریزد لشکر خواب گران از قطرهٔ آبی****به یک پیمانه از سر عقل را وا میتوان کردن
نمانده از شب آن زلف گر چه پاسی بیش
نمانده از شب آن زلف گر چه پاسی بیش****هنوز درد دل آغاز میتوان کردن
گرفتم این که نظر باز میتوان کردن
گرفتم این که نظر باز میتوان کردن****به بال چشم، چه پرواز میتوان کردن؟
جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون
جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون****خنده در هنگامهٔ ماتم نمیباید زدن
قسمت خود بین نمیگردد زلال زندگی
قسمت خود بین نمیگردد زلال زندگی****ای سکندر، سنگ بر آیینه میباید زدن
زین بیابان میبرم خود را برون چون گردباد
زین بیابان میبرم خود را برون چون گردباد****بیش ازین نتوان غبار خاطر صحرا شدن
چون سیاهی شد ز مو، هشیار میباید شدن
چون سیاهی شد ز مو، هشیار میباید شدن****صبح چون روشن شود بیدار میباید شدن
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها****من چه دانستم چنین سر در هوا خواهم شدن؟
هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبهای
هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبهای****نیست غیر از زود رفتن، عذر بیجا آمدن
دلم ز کنج قفس تا گرفت، دانستم
دلم ز کنج قفس تا گرفت، دانستم****که در بهشت مکرر نمیتوان بودن
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن****به روی سبزه و گل همچو آب غلتیدن
کنون که شیشهٔ میمالک الرقاب شده است
کنون که شیشهٔ میمالک الرقاب شده است****ز عقل نیست سر از خط جام پیچیدن
نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه
نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه****سرزمینی که زمینگیر توان گردیدن
در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است
در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است****شد سیل محو در بحر، از پیش پا ندیدن
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت****سنگ را آب کند داغ عزیزان دیدن
ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم
ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم****ز سنگ خاره میباید مرا آدم تراشیدن
جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار
جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار****که در بهشت حلال است باده نوشیدن
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟****که چون نرگس سر آمد عمر من در چشم مالیدن
انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب
انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب****چینی که حق زلف بود بر جبین مزن
خاکم به چشم در نگه واپسین مزن
خاکم به چشم در نگه واپسین مزن****زنهار بر چراغ سحر آستین مزن
ز صد هزار پسر، همچو ماه مصر یکی
ز صد هزار پسر، همچو ماه مصر یکی****چنان شود که چراغ پدر کند روشن
ز عمر، قسمت ما نیست جز زمان وداع
ز عمر، قسمت ما نیست جز زمان وداع****چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن
درین دو هفته که ابر بهار در گذرست
درین دو هفته که ابر بهار در گذرست****تو نیز دامن امید چون صدف واکن
دل را به آتش نفس گرم آب کن
دل را به آتش نفس گرم آب کن****ای غافل از خزان، گل خود را گلاب کن
از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر
از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر****روی گشاده را سپر حادثات کن
از آب زندگی به شراب التفات کن
از آب زندگی به شراب التفات کن****از طول عمر، صلح به عرض حیات کن
فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان
فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان****به جای تربت مجنون مرا زیارت کن!
این راه دور، بیش ز یک نعرهوار نیست
این راه دور، بیش ز یک نعرهوار نیست****ای کمتر از سپند، صدایی بلند کن
هر چند ز ما هیچکسان کار نیاید
هر چند ز ما هیچکسان کار نیاید****کاری که به همت رود از پیش، خبر کن
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک****به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن
منمای به کوته نظران چهرهٔ خود را
منمای به کوته نظران چهرهٔ خود را****از آه من ای آینه رخسار حذر کن
عمر عزیز را به میناب صرف کن
عمر عزیز را به میناب صرف کن****این آب را به لالهٔ سیراب صرف کن
سر جوش عمر را گذراندی به درد می
سر جوش عمر را گذراندی به درد می****درد حیات را به می ناب صرف کن
هر کس که زر به زر دهد اهل بصیرت است
هر کس که زر به زر دهد اهل بصیرت است****فصل شکوفه را به میناب صرف کن
سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن
سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن****گر توانی، آشنایی با نگاه خود مکن
قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است
قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است****خلوت آیینه را هم جلوهگاه خود مکن
به استخاره اگر توبه کردهای زاهد
به استخاره اگر توبه کردهای زاهد****به استخاره دگر زینهار کار مکن
ز باده توبه در ایام نوبهار مکن
ز باده توبه در ایام نوبهار مکن****به اختیار پشیمانی اختیار مکن
در قلزمی که ابر کرم موج میزند
در قلزمی که ابر کرم موج میزند****اندیشه چون حباب ز دامانتر مکن
از خود برون نرفته هوای سفر مکن
از خود برون نرفته هوای سفر مکن****این راه را به پای زمین گیر سر مکن
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن****حشر خواب آلودگان از نعرهٔ مستانه کن
میرود فیض صبوح از دست، تا دم میزنی
میرود فیض صبوح از دست، تا دم میزنی****پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن
از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود
از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود****زین صدای آب، سنگینتر شد آخر خواب من
صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید****پردهٔ دیگر شد از غفلت برای خواب من
نباشم چون ز همزانویی آیینه در آتش؟
نباشم چون ز همزانویی آیینه در آتش؟****که میآید برون از سنگ و از آهن رقیب من!
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من****با هیچ قفل، راست نیامد کلید من
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا****من همان ذوقم که مییابند از گفتار من
به یک خمیازهٔ گل طی شد ایام بهار من
به یک خمیازهٔ گل طی شد ایام بهار من****به یک شبنم نشست از جوش، خون لاله زار من
در حسرت یک مصرع پرواز بلندست
در حسرت یک مصرع پرواز بلندست****مجموعهٔ برهم زدهٔ بال و پر من
گفتم از پیری شود بند علایق سستتر
گفتم از پیری شود بند علایق سستتر****قامت خم حقلهای افزود بر زنجیر من
یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند
یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند****باغ را در بسته دارد غنچهٔ دلگیر من
با خرابیهای ظاهر، دلنشین افتادهام
با خرابیهای ظاهر، دلنشین افتادهام****سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من
جوانی برد با خود آنچه میآمد به کار از من
جوانی برد با خود آنچه میآمد به کار از من****خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من
بجز کسب هوا از من دگر کاری نمیآید
بجز کسب هوا از من دگر کاری نمیآید****درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من
به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم
به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم****چو آید گردن مینا به کف، مالک رقابم من
دیدهٔ بیدار انجم محو شد در خواب روز
دیدهٔ بیدار انجم محو شد در خواب روز****همچنان در پردهٔ غیب است خواب چشم من
اندیشه از شکست ندارم، که همچو موج
اندیشه از شکست ندارم، که همچو موج****افزوده میشود ز شکستن سپاه من
کشاکش رگ جان من اختیاری نیست
کشاکش رگ جان من اختیاری نیست****چو موج، در کف دریا بود اراده من
بر لب چاه زنخدان تشنه لب استادهام
بر لب چاه زنخدان تشنه لب استادهام****آه اگر از سستی طالع نلغزد پای من!
با کمال ناگواریها گوارا کرده است
با کمال ناگواریها گوارا کرده است****محنت امروز را اندیشهٔ فردای من
خون میخورد کریم ز مهمان سیر چشم
خون میخورد کریم ز مهمان سیر چشم****داغ است عشق از دل بی آرزوی من
گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد
گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد****هر گریهای که گشت گره در گلوی من
بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد
بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد****میشناسد بستر بیگانه را پهلوی من
به نسیمی ز هم اوراق دلم میریزد
به نسیمی ز هم اوراق دلم میریزد****به تامل گذر از نخل خزان دیدهٔ من
ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا
ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا****که بیتلاش به چنگ آمده است شیشهٔ من
خراب حالی ازین بیشتر نمیباشد
خراب حالی ازین بیشتر نمیباشد****که جغد خانه جدا میکند ز خانهٔ من
عاقبت پیر خرابات ز بیپروایی
عاقبت پیر خرابات ز بیپروایی****ریخت پیش بط می سبحهٔ صد دانهٔ من
ز گریهای که مرا در گلو گره گردد
ز گریهای که مرا در گلو گره گردد****سپهر سفله کند کم ز آب و دانهٔ من
من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات
من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات****خشکتر میشود از میلب پیمانهٔ من
میشود نخل برومند سبکبار از سنگ
میشود نخل برومند سبکبار از سنگ****سخن سخت، گران نیست به دیوانهٔ من
رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا
رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا****با میهمان ز خانه صفا میرود برون
یک ساعت است گرمی هنگامهٔ هوس
یک ساعت است گرمی هنگامهٔ هوس****زود از سر حباب هوا میرود برون
هر تمنایی که پختم زیر گردون، خام شد
هر تمنایی که پختم زیر گردون، خام شد****زین تنور سرد هیهات است نان آید برون
دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست
دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست****از زمین ما به ناخن آب میآید برون
غم ز محنت خانهٔ من شاد میآید برون
غم ز محنت خانهٔ من شاد میآید برون****سیل از ویرانهام آباد میآید برون
هر کجا تدبیر میچیند بساط مصلحت
هر کجا تدبیر میچیند بساط مصلحت****از کمین بازیچهٔ تقدیر میآید برون
از حوادث هر که را سنگی به مینا میخورد
از حوادث هر که را سنگی به مینا میخورد****از دل خونگرم ما آواز میآید برون
چون نظر بر حاصل عمر عزیزان میکنم
چون نظر بر حاصل عمر عزیزان میکنم****از دل بیحاصلم صد آه میآید برون
نالهٔ ناقوس دارد هر سر مو بر تنم
نالهٔ ناقوس دارد هر سر مو بر تنم****این سزای آن که از بتخانه میآید برون
داغ بر دل شدم از انجمن یار برون
داغ بر دل شدم از انجمن یار برون****دست خالی نتوان رفت ز گلزار برون
مرا هر کس که بیرون میکشد از گوشهٔ خلوت
مرا هر کس که بیرون میکشد از گوشهٔ خلوت****ستمکاری است کز آغوش یارم میکشد بیرون
زنده شد عالمی از خندهٔ جان پرور او
زنده شد عالمی از خندهٔ جان پرور او****که گمان داشت وجود از عدم آید بیرون؟
بر سیه بختی ارباب سخن میگرید
بر سیه بختی ارباب سخن میگرید****نالهای کز دل چاک قلم آید بیرون
نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام
نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام****دولت از سلسلهٔ تاک نیاید بیرون
گر بداند که چه شورست درین عالم خاک
گر بداند که چه شورست درین عالم خاک****کشتی از بحر خطرناک نیاید بیرون
آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم
آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم****که به صد گریهٔ مستانه نیاید بیرون
هر که داند که خبرها همه در بیخبری است
هر که داند که خبرها همه در بیخبری است****هرگز از گوشهٔ میخانه نیاید بیرون
دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
دلیل راحت ملک عدم همین کافی است****که طفل گریه کنان آید از عدم بیرون
کسی که مینهد از حد خود قدم بیرون
کسی که مینهد از حد خود قدم بیرون****کبوتری است که میآید از حرم بیرون
ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
ز آسمان کهنسال چشم جود مدار****نمیدهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون