فوج

داستان دوازده رخ
امروز یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

شاهنامه فردوسی ب2_داستان دوازده رخ

داستان دوازده رخ

 

داستان دوازده رخ

 

جهان چون بزاری برآید همی****بدو نیک روزی سرآید همی
چو بستی کمر بر در راه آز****شود کار گیتیت یکسر دراز
بیک روی جستن بلندی سزاست****اگر در میان دم اژدهاست
و دیگر که گیتی ندارد درنگ****سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ
پرستنده آز و جویای کین****بگیتی ز کس نشنود آفرین
چو سرو سهی گوژ گردد بباغ****بدو بر شود تیره روشن چراغ
کند برگ پژمرده و بیخ سست****سرش سوی پستی گراید نخست
بروید ز خاک و شود باز خاک****همه جای ترسست و تیمار و باک
سر مایهٔ مرد سنگ و خرد****ز گیتی بی‌آزاری اندر خورد
در دانش و آنگهی راستی****گرین دو نیابی روان کاستی
اگر خود بمانی بگیتی دراز****ز رنج تن آید برفتن نیاز
یکی ژرف دریاست بن ناپدید****در گنج رازش ندارد کلید
اگر چند یابی فزون بایدت****همان خورده یک روز بگزایدت
سه چیزت بباید کزان چاره نیست****وزو بر سرت نیز پیغاره نیست
خوری گر بپوشی و گر گستری****سزد گرد بدیگر سخن ننگری
چو زین سه گذشتی همه رنج و آز****چه در آز پیچی چه اندر نیاز
چو دانی که بر تو نماند جهان****چه پیچی تو زان جای نوشین روان
بخور آنچ داری و بیشی مجوی****که از آز کاهد همی آبروی
دل شاه ترکان چنان کم شنود****همیشه برنج از پی آز بود
ازان پس که برگشت زان رزمگاه****که رستم برو کرد گیتی سیاه
بشد تازیان تا بخلخ رسید****بننگ از کیان شد سرش ناپدید
بکاخ اندر آمد پرآزار دل****ابا کاردانان هشیاردل
چو پیران و گرسیوز رهنمون****قراخان و چون شیده و گرسیون
برایشان همه داستان برگشاد****گذشته سخنها همه کرد یاد
که تا برنهادم بشاهی کلاه****مرا گشت خورشید و تابنده ماه
مرا بود بر مهتران دسترس****عنان مرا برنتابید کس
ز هنگام رزم منوچهر باز****نبد دست ایران بتوران دراز
شبیخون کند تا در خان من****از ایران بیازند بر جان من
دلاور شد آن مردم نادلیر****گوزن اندر آمد ببالین شیر
برین کینه گر کار سازیم زود****وگرنه برآرند زین مرز دود
سزد گر کنون گرد این کشورم****سراسر فرستادگان گسترم
ز ترکان وز چین هزاران هزار****کمربستگان از در کارزار
بیاریم بر گرد ایران سپاه****بسازیم هر سو یکی رزمگاه
همه موبدان رای هشیار خویش****نهادند با گفت سالار خویش
که ما را ز جیحون بباید گذشت****زدن کوس شاهی بران پهن دشت
بموی لشکر گهی ساختن****شب و روز نسودن از تاختن
که آن جای جنگست و خون ریختن****چه با گیو و با رستم آویختن
سرافراز گردان گیرنده شهر****همه تیغ کین آب داده به زهر
چو افراسیاب آن سخنها شنود****برافروخت از بخت و شادی نمود
ابر پهلوانان و بر موبدان****بکرد آفرینی برسم ردان
نویسندهٔ نامه را پیش خواند****سخنهای بایسته چندی براند
فرستادگان خواست از انجمن****بنزدیک فغفور و شاه ختن
فرستاد نامه به هر کشوری****بهر نامداری و هر مهتری
سپه خواست کاندیشهٔ جنگ داشت****ز بیژن بدان گونه دل تنگ داشت
دو هفته برآمد ز چین و ختن****ز هر کشوری شد سپاه انجمن
چو دریای جوشان زمین بردمید****چنان شد که کس روز روشن ندید
گله هرچ بودش ز اسبان یله****بشهر اندر آورد یکسر گله
همان گنجها کز گه تور باز****پدر بر پسر بر همی داشت راز
سر بدره‌ها را گشادن گرفت****شب و روز دینار دادن گرفت
چو لشکر سراسر شد آراسته****بدان بی‌نیازی شد از خواسته
ز گردان گزین کرد پنجه هزار****همه رزم‌جویان سازنده کار
بشیده که بودش نبرده پسر****ز گردان جنگی برآورده سر
بدو گفت کین لشکر سرفراز****سپردم ترا راه خوارزم ساز
نگهبان آن مرز خوارزم باش****همیشه کمربستهٔ رزم باش
دگر پنجه از نامداران چین****بفرمود تا کرد پیران گزین
بدو گفت تا شهر ایران برو****ممان رخت و مه تخت سالار نو
در آشتی هیچ گونه مجوی****سخن جز بجنگ و بکینه مگوی
کسی کو برد آب و آتش بهم****ابر هر دوان کرده باشد ستم
دو پر مایه بیدار و دو پهلوان****یکی پیر و باهوش و دیگر جوان
برفتند با پند افراسیاب****برام پیر و جوان بر شتاب
ابا ترگ زرین و کوپال و تیغ****خروشان بکردار غرنده میغ
پس آگاهی آمد به پیروز شاه****که آمد ز توران بایران سپاه
جفاپیشه بدگوهر افراسیاب****ز کینه نیاید شب و روز خواب
برآورد خواهد همی سر ز ننگ****ز هر سو فرستاد لشکر بجنگ
همی زهر ساید بنوک سنان****که تابد مگر سوی ایران عنان
سواران جنگی چو سیصد هزار****بجیحون همی کرد خواهد گذار
سپاهی که هنگام ننگ و نبرد****ز جیحون بگردون برآورد گرد
دلیران بدرگاه افراسیاب****ز بانگ تبیره نیابند خواب
ز آوای شیپور و زخم درای****تو گویی برآید همی دل ز جای
گر آید بایران بجنگ آن سپاه****هژبر دلاور نیاید براه
سر مرز توران به پیران سپرد****سپاهی فرستاد با او نه خرد
سوی مرز خوارزم پنجه هزار****کمربسته رفت از در کارزار
سپهدارشان شیدهٔ شیر دل****کز آتش ستاند بشمشیر دل
سپاهی بکردار پیلان مست****که با جنگ ایشان شود کوه پست
چو بشنید گفتار کاراگهان****پراندیشه بنشست شاه جهان
بکاراگهان گفت کای بخردان****من ایدون شنیدستم از موبدان
که چون ماه ترکان برآید بلند****ز خورشید ایرانش آید گزند
سیه مارکورا سر آید بکوب****ز سوراخ پیچان شود سوی چوب
چو خسرو به بیداد کارد درخت****بگردد برو پادشاهی و تخت
همه موبدان را بر خویش خواند****شنیده سخن پیش ایشان براند
نشستند با شاه ایران براز****بزرگان فرزانه و رزم ساز
چو دستان سام و چو گودرز و گیو****چو شیدوش و فرهاد و رهام نیو
چو طوس و چو رستم یل پهلوان****فریبرز و شاپور شیر دمان
دگر بیژن گیو با گستهم****چو گرگین چون زنگه و گژدهم
جزین نامداران لشکر همه****که بودند شاه جهان را رمه
ابا پهلوانان چنین گفت شاه****که ترکان همی رزم جویند و گاه
چو دشمن سپه کرد و شد تیز چنگ****بباید بسیچید ما را بجنگ
بفرمود تا بوق با گاودم****دمیدند و بستند رویینه خم
از ایوان به میدان خرامید شاه****بیاراستند از بر پیل گاه
بزد مهره در جام بر پشت پیل****زمین را تو گفتی براندود نیل
هوا نیلگون شد زمین رنگ رنگ****دلیران لشکر بسان پلنگ
بچنگ اندرون گرز و دل پر ز کین****ز گردان چو دریای جوشان زمین
خروشی برآمد ز درگاه شاه****که ای پهلوانان ایران سپاه
کسی کو بساید عنان و رکیب****نباید که یابد بخانه شکیب
بفرمود کز روم وز هندوان****سواران جنگی گزیده گوان
دلیران گردنکش از تازیان****بسیچیدهٔ جنگ شیر ژیان
کمربسته خواهند سیصد هزار****ز دشت سواران نیزه گزار
هر آنکو چهل روزه را نزد شاه****نیاید نبیند بسر بر کلاه
پراگنده بر گرد کشور سوار****فرستاده با نامه شهریار
دو هفته برآمد بفرمان شاه****بجنبید در پادشاهی سپاه
ز لشکر همه کشور آمد بجوش****زگیتی بر آمد سراسر خروش
بشبگیر گاه خروش خروس****ز هر سوی برخاست آوای کوس
بزرگان هر کشوری با سپاه****نهادند سر سوی درگاه شاه
در گنجهای کهن باز کرد****سپه را درم دادن آغاز کرد
همه لشکر از گنج و دینار شاه****بسر بر نهادند گوهر کلاه
به بر گستوان و بجوشن چو کوه****شدند انجمن لشکری همگروه
چو شد کار لشکر همه ساخته****وزیشان دل شاه پرداخته
نخستین ازان لشکر نامدار****سواران شمشیر زن سی هزار
گزین کرد خسرو برستم سپرد****بدو گفت کای نامبردار گرد
ره سیستان گیر و برکش بگاه****بهندوستان اندر آور سپاه
ز غزنین برو تا براه برین****چو گردد ترا تاج و تخت و نگین
چو آن پادشاهی شود یکسره****ببشخور آید پلنگ و بره
فرامرز را ده کلاه و نگین****کسی کو بخواهد ز لشکر گزین
بزن کوس رویین و شیپور و نای****بکشمیر و کابل فزون زین مپای
که ما را سر از جنگ افراسیاب****نیابد همی خورد و آرام و خواب
الانان و غزدژ بلهراسب داد****بدو گفت کای گرد خسرو نژاد
برو با سپاهی بکردار کوه****گزین کن ز گردان لشکر گروه
سواران شایستهٔ کارزار****ببر تا برآری ز دشمن دمار
باشکش بفرمود تا سی هزار****دمنده هژبران نیزه گزار
برد سوی خوارزم کوس بزرگ****سپاهی بکردار درنده گرگ
زند بر در شهر خوارزم گاه****ابا شیدهٔ رزم زن کینه خواه
سپاه چهارم بگودرز داد****چه مایه ورا پند و اندرز داد
که رو با بزرگان ایران بهم****چو گرگین و چون زنگه و گستهم
زواره فریبرز و فرهاد و گیو****گرازه سپهدار و رهام نیو
بفرمود بستن کمرشان بجنگ****سوی رزم توران شدن بی درنگ
سپهدار گودرز کشوادگان****همه پهلوانان و آزادگان
نشستند بر زین بفرمان شاه****سپهدار گودرز پیش سپاه
بگودرز فرمود پس شهریار****چو رفتی کمر بستهٔ کارزار
نگر تا نیازی به بیداد دست****نگردانی ایوان آباد پست
کسی کو بجنگت نبندد میان****چنان ساز کش از تو ناید زیان
که نپسندد از ما بدی دادگر****سپنجست گیتی و ما برگذر
چو لشکر سوی مرز توران بری****من تیز دل را بتش سری
نگر تا نجوشی بکردار طوس****نبندی بهر کار بر پیل کوس
جهاندیده‌ای سوی پیران فرست****هشیوار وز یادگیران فرست
بپند فراوانش بگشای گوش****برو چادر مهربانی بپوش
بهر کار با هر کسی دادکن****ز یزدان نیکی دهش یاد کن
چنین گفت سالار لشکر بشاه****که فرمان تو برتر از شید و ماه
بدان سان شوم کم تو فرمان دهی****تو شاه جهانداری و من رهی
برآمد خروش از در پهلوان****ز بانگ تبیره زمین شد نوان
بلشکر گه آمد دمادم سپاه****جهان شد ز گرد سواران سیاه
به پیش سپاه اندرون پیل شست****جهان پست گشته ز پیلان مست
وزان ژنده پیلان جنگی چهار****بیاراسته از در شهریار
نهادند بر پشتشان تخت زر****نشستنگه شاه با زیب و فر
بگودرز فرمود تا بر نشست****بران تخت زر از بر پیل مست
برانگیخت پیلان و برخاست گرد****مر آن را بنیک اختری یاد کرد
که از جان پیران برآریم دود****بران سان که گرد پی پیل بود
بی آزار لشکر بفرمان شاه****همی رفت منزل بمنزل سپاه
چو گودرز نزدیک زیبد رسید****سران را ز لشکر همی برگزید
هزاران دلیران خنجر گزار****ز گردان لشکر دلاور سوار
از ایرانیان نامور ده‌هزار****سخن گوی و اندر خور کارزار
سپهدار پس گیو را پیش خواند****همه گفتهٔ شاه با او براند
بدو گفت کای پور سالار سر****برافراخته سر ز بسیار سر
گزین کردم اندر خورت لشکری****که هستند سالار هر کشوری
بدان تا بنزدیک پیران شوی****بگویی و گفتار او بشنوی
بگویی به پیران که من با سپاه****بزیبد رسیدم بفرمان شاه
شناسی تو گفتار و کردار خویش****بی آزاری و رنج و تیمار خویش
همه شهر توران بدی را میان****ببستند با نامدار کیان
فریدون فرخ که با داغ و درد****ز گیتی بشد دیده پر آب زرد
پر از درد ایران پر از داغ شاه****که با سوک ایرج نتابید ماه
ز ترکان تو تنها ازان انجمن****شناسی بمهر و وفا خویشتن
دروغست بر تو همین نام مهر****نبینم بدلت اندر آرام مهر
همانست کن شاه آزرمجوی****مرا گفت با او همه نرم گوی
ازان کو بکارسیاوش رد****بیفگند یک روز بنیاد بد
بنزد منش دستگاهست نیز****ز خون پدر بیگناهست نیز
گناهی که تا این زمان کرده‌ای****ز شاهان گیتی که آزرده‌ای
همی شاه بگذارد از تو همه****بدی نیکی انگارد از تو همه
نباید که بر دست ما بر تباه****شوی بر گذشته فراوان گناه
دگر کز پی جنگ افراسیاب****زمانه همی بر تو گیرد شتاب
بزرگان ایران و فرزند من****بخوانند بر تو همه پند من
سخن هرچ دانی بدیشان بگوی****وزیشان همیدون سخن بازجوی
اگر راست باشد دلت با زبان****گذشتی ز تیمار و رستی بجان
بر و بوم و خویشانت آباد گشت****ز تیغ منت گردن آزاد گشت
ور از تو پدیدار آید گناه****نماند بتو مهر و تخت و کلاه
نجویم برین کینه آرام و خواب****من و گرز و میدان افراسیاب
کزو شاه ما را بکین خواستن****نباید بسی لشکر آراستن
مگر پند من سربسر بشنوی****بگفتار هشیار من بگروی
نخستین کسی کو پی افگند کین****بخون ریختن برنوشت آستین
بخون سیاوش یازید دست****جهانی به بیداد بر کرد پست
بسان سگانش ازان انجمن****ببندی فرستی بنزدیک من
بدان تا فرستم بنزدیک شاه****چه شان سر ستاند چه بخشد کلاه
تو نشنیدی آن داستان بزرگ****که شیر ژیان آورد پیش گرگ
که هر کو بخون کیان دست آخت****زمانه بجز خاک جایش نساخت
دگر هرچ از گنج نزدیک تست****همه دشمن جان تاریک تست
ز اسپان پرمایه و گوهران****ز دیبا و دینار وز افسران
ز ترگ و ز شمشیر و برگستوان****ز خفتان، وز خنجر هندوان
همه آلت لشکر و سیم و زر****فرستی بنزدیک ما سربسر
به بیداد کز مردمان بستدی****فراز آوریدی ز دست بدی
بدان باز خری مگر جان خویش****ازین درکنی زود درمان خویش
چه اندر خور شهریارست ازان****فرستم بنزدیک شاه جهان
ببخشیم دیگر همه بر سپاه****بجای مکافات کرده گناه
و دیگر که پور گزین ترا****نگهبان گاه و نگین ترا
برادرت هر دو سران سپاه****که همزمان برآرند گردن بماه
چو هر سه بدین نامدار انجمن****گروگان فرستی بنزدیک من
بدان تا شوم ایمن از کار تو****برآرد درخت وفا بار تو
تو نیز آنگهی برگزینی دو راه****یکی راه‌جویی بنزدیک شاه
ابا دودمان نزد خسرو شوی****بدان سایهٔ مهر او بغنوی
کنم با تو پیمان که خسرو ترا****بخورشید تابان برآرد سرا
ز مهر دل او تو آگه تری****کزو هیچ ناید چز از بهتری
بشویی دل از مهر افراسیاب****نبینی شب تیره او را بخواب
گر از شاه ترکان بترسی ز بد****نخواهی که آیی بایران سزد
بپرداز توران و بنشین بچاج****ببر تخت ساج و بر افراز تاج
ورت سوی افراسیابست رای****برو سوی او جنگ ما را مپای
اگر تو بخواهی بسیچید جنگ****مرا زور شیرست و چنگ پلنگ
بترکان نمانم من از تخت بهر****کمان من ابرست و بارانش زهر
بسیچیدهٔ جنگ خیز اندرآی****گرت هست با شیر درنده پای
چو صف برکشید از دو رویه سپاه****گنهکار پیدا شد از بیگناه
گرین گفته‌های مرا نشنوی****بفرجام کارت پشیمان شوی
پشیمانی آنگه نداردت سود****که تیغ زمانه سرت را درود
بگفت این سخن پهلوان با پسر****که بر خوان بپیران همه دربدر
ز پیش پدر گیو شد تا ببلخ****گرفته بیاد آن سخنهای تلخ
فرود آمد و کس فرستاد زود****بران سان که گودرز فرموده بود
همان شب سپاه اندر آورد گرد****برفت از در بلخ تا ویسه گرد
که پیران بدان شهر بد با سپاه****که دیهیم ایران همی جست و گاه
فرستاده چون سوی پیران رسید****سپدار ایران سپه را بدید
بگفتند کآمد سوی بلخ گیو****ابا ویژگان سپهدار نیو
چو بشنید پیران برافراخت کوس****شد از سم اسبان زمین آبنوس
ده و دو هزارش ز لشکر سوار****فراز آمد اندر خور کارزار
ازیشان دو بهره هم آنجا بماند****برفت و جهاندیدگانرا بخواند
بیامد چو نزدیک جیحون رسید****بگرد لب آب لشکر کشید
بجیحون پر از نیزه دیوار کرد****چو با گیو گودرز دیدار کرد
دو هفته شد اندر سخنشان درنگ****بدان تا نباشد به بیداد جنگ
ز هر گونه گفتند و پیران شنید****گنهکاری آمد ز ترکان پدید
بزرگان ایران زمان یافتند****بریشان بگفتار بشتافتند
برافگند یپران هم اندر شتاب****نوندی بنزدیک افراسیاب
که گودرز کشوادگان با سپاه****نهاد از بر تخت گردان کلاه
فرستاده آمد بنزدیک من****گزین پور او مهتر انجمن
مار گوش و دل سوی فرمان تست****بپیمان روانم گروگان تست
سخن چون بسالار ترکان رسید****سپاهی ز جنگ آوران برگزید
فرستاد نزدیک پیران سوار****ز گردان شمشیر زن سی هزار
بدو گفت بردار شمشیر کین****وزیشان بپرداز روی زمین
نه گودرز باید که ماند نه گیو****نه فرهاد و گرگین نه رهام نیو
که بر ما سپه آمد از چار سوی****همی گاه توران کنند آرزوی
جفا پیشه گشتم ازین پس بجنگ****نجویم بخون ریختن بر درنگ
برای هشیوار و مردان مرد****برآرم ز کیخسرو این بار گرد
چو پیران بدید آن سپاه بزرگ****بخون تشنه هر یک بکردار گرگ
بر آشفت ازان پس که نیرو گرفت****هنرها بشست از دل آهو گرفت
جفا پیشه گشت آن دل نیکخوی****پر اندیشه شد رزم کرد آرزوی
بگیو آنگهی گفت برخیز و رو****سوی پهلوان سپه باز شو
بگویش که از من تو چیزی مجوی****که فرزانگان آن نبینند روی
یکی آنکه از نامدارگوان****گروگان همی خواهی این کی توان
و دیگر که گفتی سلیح و سپاه****گرانمایه اسبان و تخت و کلاه
برادرکه روشن جهان منست****گزیده پسر پهلوان منست
همی گویی از خویشتن دور کن****ز بخرد چنین خام باشد سخن
مرا مرگ بهتر ازان زندگی****که سالار باشم کنم بندگی
یکی داستان زد برین بر پلنگ****چو با شیر جنگ آورش خاست جنگ
بنام ار بریزی مرا گفت خون****به از زندگانی بننگ اندرون
و دیگر که پیغام شاه آمدست****بفرمان جنگم سپاه آمدست
چو پاسخ چنین یافت برگشت گیو****ابا لشکری نامبردار و نیو
سپهدار چون گیو برگشت از وی****خروشان سوی جنگ بنهاد روی
دمان از پس گیو پیران دلیر****سپه را همی راند برسان شیر
بیامد چو پیش کنابد رسید****بران دامن کوه لشکر کشید
چو گیو اندر آمد بپیش پدر****همی گفت پاسخ همه دربدر
بگودرز گفت اندرآور سپاه****بجایی که سازی همی رزمگاه
که او را همی آشتی رای نیست****بدلش اندرون داد را جای نیست
ز هر گونه با او سخن راندم****همه هرچ گفتی برو خواندم
چو آمد پدیدار ازیشان گناه****هیونی برافگند نزدیک شاه
که گودرز و گیو اندر آمد بجنگ****سپه باید ایدر مرا بی درنگ
سپاه آمد از نزدافراسیاب****چو ما بازگشتیم بگذاشت آب
کنون کینه را کوس بر پیل بست****همی جنگ ما را کند پیشدست
چنین گفت با گیو پس پهلوان****که پیران بسیری رسید از روان
همین داشتم چشم زان بد نهان****ولیکن بفرمان شاه جهان
بایست رفتن که چاره نبود****دلش را کنون شهریار آزمود
یکی داستان گفته بودم بشاه****چو فرمود لشکر کشیدن براه
که دل را ز مهر کسی برگسل****کجا نیستش با زبان راست دل
همه مهر پیران بترکان برست****بشوید همی شاه ازو پاک دست
چو پیران سپاه از کنابد براند****بروز اندرون روشنایی نماند
سواران جوشن وران صد هزار****ز ترکان کمربستهٔ کارزار
برفتند بسته کمرها بجنگ****همه نیزه و تیغ هندی بچنگ
چو دانست گودرز کآمد سپاه****بزد کوس و آمد ز زیبد براه
ز کوه اندر آمد بهامون گذشت****کشیدند لشکر بران پهن دشت
بکردار کوه از دو رویه سپاه****ز آهن بسر بر نهاده کلاه
برآمد خروشیدن کرنای****بجنبد همی کوه گفتی ز جای
ز زیبد همی تاکنابد سپاه****در و دشت ازیشان کبود و سیاه
ز گرد سپه روز روشن نماند****ز نیزه هوا جز بجوشن نماند
وز آواز اسبان و گرد سپاه****بشد روشنایی ز خورشید و ماه
ستاره سنان بود و خروشید تیغ****از آهن زمین بود وز گرز میغ
بتوفید ز آواز گردان زمین****ز ترگ و سنان آسمان آهنین
چو گودرز توران سپه را بدید****که برسان دریا زمین بردمید
درفش از درفش و گروه از گروه****گسسته نشد شب برآمد ز کوه
چو شب تیره شد پیل پیش سپاه****فرازآوریدند و بستند راه
برافروختند آتش از هردو روی****از آواز گردان پرخاشجوی
جهان سربسر گفتی آهرمنست****بدامن بر از آستین دشمنست
ز بانگ تبیره بسنگ اندرون****بدرد دل اندر شب قیر گون
سپیده برآمد ز کوه سیاه****سپهدار ایران به پیش سپاه
بسوده اسب اندر آورد پای****یلان را بهر سو همی ساخت جای
سپه را سوی میمنه کوه بود****ز جنگ دلیران بی‌اندوه بود
سوی میسره رود آب روان****چنان در خور آمد چو تن را روان
پیاده که اندر خور کارزار****بفرمود تا پیش روی سوار
صفی بر کشیدند نیزه‌وران****ابا گرزداران و کنداوران
همیدون پیاده بسی نیزه‌دار****چه با ترکش و تیر و جوشن‌گذار
کمانها فگنده بباز و درون****همی از جگرشان بجوشید خون
پس پشت ایشان سواران جنگ****کز آتش بخنجر ببردند رنگ
پس پشت لشکر ز پیلان گروه****زمین از پی پیل گشته ستوه
درفش خجسته میان سپاه****ز گوهر درفشان بکردار ماه
ز پیلان زمین سربسر پیلگون****ز گرد سواران هوا نیلگون
درخشیدن تیغهای بنفش****ازان سایهٔ کاویانی درفش
تو گفتی که اندرشب تیره‌چهر****ستاره همی برفشاند سپهر
بیاراست لشکر بسان بهشت****بباغ وفا سرو کینه بکشت
فریبزر را داد پس میمنه****پس پشت لشکر حصار و بنه
گرازه سر تخمهٔ گیوگان****زواره نگهدار تخت کیان
بیاری فریبرز برخاستند****بیک روی لشکر بیاراستند
برهام فرمود پس پهلوان****که ای تاج و تخت و خرد را روان
برو با سواران سوی میسره****نگه‌دار چنگال گرگ از بره
بیفروز لشکرگه از فر خویش****سپه را همی دار در بر خویش
بدان آبگون خنجر نیو سوز****چو شیر ژیان با یلان رزم توز
برفتند یارانش با او بهم****ز گردان لشکر یکی گستهم
دگر گژدهم رزم را ناگزیر****فروهل که بگذارد از سنگ تیر
بفرمود با گیو تا دو هزار****برفتند بر گستوان‌ور سوار
سپرد آن زمان پشت لشکر بدوی****که بد جای گردان پرخاشجوی
برفتند با گیو جنگاوران****چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران
درفشی فرستاد و سیصد سوار****نگهبان لشکر سوی رودبار
همیدون فرستاد بر سوی کوه****درفشی و سیصد ز گردان گروه
یکی دیده‌بان بر سر کوهسار****نگهبان روز و ستاره شمار
شب و روز گردن برافراخته****ازان دیده‌گه دیده‌بان ساخته
بجستی همی تا ز توران سپاه****پی مور دیدی نهاده براه
ز دیده خروشیدن آراستی****بگفتی بگودرز و برخاستی
بدان سان بیاراست آن رزمگاه****که رزم آرزو کرد خورشید و ماه
چو سالار شایسته باشد بجنگ****نترسد سپاه از دلاور نهنگ
ازان پس بیامد بسالارگاه****که دارد سپه را ز دشمن نگاه
درفش دلفروز بر پای کرد****سپه را بقلب اندرون جای کرد
سران را همه خواند نزدیک خویش****پس پشت شیدوش و فرهاد پیش
بدست چپش رزم‌دیده هجیر****سوی راست کتمارهٔ شیرگیر
ببستند ز آهن بگردش سرای****پس پشت پیلان جنگی بپای
سپهدار گودرزشان در میان****درفش از برش سایهٔ کاویان
همی بستد از ماه و خورشید نور****نگه کرد پیران بلشکر ز دور
بدان ساز و آن لشکر آراستن****دل از ننگ و تیمار پیراستن
در و دشت و کوه و بیابان سنان****عنان بافته سربسر با عنان
سپهدار پیران غمی گشت سخت****برآشفت با تیره خورشید بخت
ازان پس نگه کرد جای سپاه****نیامدش بر آرزو رزمگاه
نه آوردگه دید و نه جای صف****همی برزد از خشم کف را بکف
برین گونه کآمد ببایست ساخت****چو سوی یلان چنگ بایست آخت
پس از نامداران افراسیاب****کسی کش سر از کینه گیرد شتاب
گزین کرد شمشیرزن سی‌هزار****که بودند شایستهٔ کارزار
بهومان سپرد آن زمان قلبگاه****سپاهی هژبر اوژن و رزمخواه
بخواند اندریمان و او خواست را****نهاد چپ لشکر و راست را
چپ لشکرش را بدیشان سپرد****ابا سی‌هزار از دلیران گرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد****ابا سی‌هزار از دلیران مرد
گرفتند بر میمنه جایگاه****جهان سربسر گشت ز آهن سیاه
چو زنگولهٔ گرد و کلباد را****سپهرم که بد روز فریاد را
برفتند با نیزه‌ور ده هزار****بپشت سواران خنجرگزار
برون رفت رویین رویینه‌تن****ابا ده هزار از یلان ختن
بدان تا دران بیشه اندر چو شیر****کمینگه کند با یلان دلیر
طلایه فرستاد بر سوی کوه****سپهدار ایران شود زو ستوه
گر از رزمگه پی نهد پیشتر****وگر جنبد از خویشتن بیشتر
سپهدار رویین بکردار شیر****پس پشت او اندر آید دلیر
همان دیده‌بان بر سر کوه کرد****که جنگ سواران بی‌اندوه کرد
ز ایرانیان گر سواری ز دور****عنان تافتی سوی پیکار تور
نگهبان دیده گرفتی خروش****همه رزمگاه آمدی زو بجوش
دو لشکر بروی اندر آورد روی****همه نامداران پرخاشجوی
چنین ایستاده سه روز و سه شب****یکی را بگفتن نجنبید لب
همی گفت گودرز گر پشت خویش****سپارم بدیشان نهم پای پیش
سپاه اندر آید پس پشت من****نماند جز از باد در مشت من
شب و روز بر پای پیش سپاه****همی جست نیک اختر هور و ماه
که روزی که آن روز نیک‌اخترست****کدامست و جنبش کرا بهترست
کجا بردمد باد روز نبرد****که چشم سواران بپوشد بگرد
بریشان بیابم مگر دستگاه****بکردار باد اندر آرم سپاه
نهاده سپهدار پیران دو چشم****که گودرز رادل بجوشد ز خشم
کند پشت بر دشت و راند سپاه****سپاه اندآرد بپشت سپاه
بروز چهارم ز پیش سپاه****بشد بیژن گیو تا قلبگاه
بپیش پدر شد همه جامه چاک****همی بسمان بر پراگند خاک
بدو گفت کای باب کارآزمای****چه داری چنین خیره ما را بپای
بپنجم فرازآمد این روزگار****شب و روز آسایش آموزگار
نه خورشید شمشیر گردان بدید****نه گردی بروی هوا بردمید
سواران بخفتان و خود اندرون****یکی رابرگ بر نجنبید خون
بایران پس از رستم نامدار****نبودی چو گودرز دیگر سوار
چینن تا بیامد ز جنگ پشن****ازان کشتن و رزمگاه گشن
بلاون که چندان پسر کشته دید****سر بخت ایرانیان گشته دید
جگر خسته گشستست و گم کرده‌راه****نخواهد که بیند همی رزمگاه
بپیرانش بر چشم باید فگند****نهادست سر سوی کوه بلند
سپهدار کو ناشمرده سپاه****ستاره شمارد همی گرد ماه
تو بشناس کاندر تنش نیست خون****شد ازجنگ جنگاوران او زبون
شگفت از جهاندیده گودرز نیست****که او را روان خود برین مرز نیست
شگفت از تو آید مرا ای پدر****که شیر ژیان از تو جوید هنر
دو لشکر همی بر تو دارند چشم****یکی تیز کن مغز و بفروز خشم
کنون چون جهان گرم و روشن هوا****بگیرد همی رزم لشکر نوا
چو این روزگار خوشی بگذرد****چو پولاد روی زمین بفسرد
چو بر نیزه‌ها گردد افسرده چنگ****پس پشت تیغ آید و پیش سنگ
که آید ز گردان بپیش سپاه****که آورد گیردبدین رزمگاه
ور ایدونک ترسد همی از کمین****ز جنگ سواران و مردان کین
بمن داد باید سواری هزار****گزین من اندرخور کارزار
برآریم گرد از کمینگاهشان****سرافشان کنیم از بر ماهشان
ز گفتار بیژن بخندید گیو****بسی آفرین کرد بر پور نیو
بدادار گفت از تو دارم سپاس****تو دادی مرا پور نیکی‌شناس
همش هوش دادی و هم زور کین****شناسای هر کار و جویای دین
بمن بازگشت این دلاور جوان****چنانچون بود بچهٔ پهلوان
چنین گفت مر جفت را نره شیر****که فرزند ما گر نباشد دلیر
ببریم ازو مهر و پیوند پاک****پدرش آب دریا بود مام خاک
ولیکن تو ای پور چیره سخن****زبان بر نیا بر گشاده مکن
که او کاردیدست و داناترست****برین لشکر نامور مهترست
کسی کو بود سودهٔ کارزار****نباید بهر کارش آموزگار
سواران ما گرد ببار اندرند****نه ترکان برنگ و نگار اندرند
همه شوربختند و برگشته سر****همه دیده پرخون و خسته جگر
همی خواهد این باب کارآزمای****که ترکان بجنگ اندر آرند پای
پس پشتشان دور ماند ز کوه****برد لشکر کینه‌ور همگروه
ببینی تو گوپال گودرز را****که چون برنوردد همی مرز را
و دیگر کجا ز اختر نیک و بد****همی گردش چرخ را بشمرد
چو پیش آید آن روزگار بهی****کند روی گیتی ز ترکان تهی
چنین گفت بیژن به پیش پدر****که ای پهلوان جهان سربسر
خجسته نیا را گر اینست رای****سزد گر نداریم رومی قبای
شوم جوشن و خود بیرون کنم****بمی روی پژمرده گلگلون کنم
چو آیم جهان پهلوان را بکار****بیایم کمربستهٔ کارزار
وزان لشکر ترک هومان دلیر****بپیش برادر بیامد چو شیر
که ای پهلوان رد افراسیاب****گرفت اندرین دشت ما را شتاب
بهفتم فراز آمد این روزگار****میان بسته در جنگ چندین سوار
از آهن میان سوده و دل ز کین****نهاده دو دیده بایران زمین
چه داری بروی اندرآورده روی****چه اندیشه داری بدل در بگوی
گرت رای جنگست جنگ آزمای****ورت رای برگشتن ایدر مپای
که ننگست ازین بر تو ای پهلوان****بدین کار خندند پیر و جوان
همان لشکرست این که از ما بجنگ****برفتند و رفته ز روی آب و رنگ
کزیشان همه رزمگه کشته بود****زمین سربسر رود خون گشته بود
نه زین نامداران سواری کمست****نه آن دوده را پهلوان رستمست
گرت آرزو نیست خون ریختن****نخواهی همی لشکر انگیختن
ز جنگ‌آوران لشکری برگزین****بمن ده تو بنگر کنون رزم و کین
چو بشنید پیران ز هومان سخن****بدو گفت مشتاب و تندی مکن
بدان ای برادر که این رزمخواه****که آمد چنین پیش ما با سپاه
گزین بزرگان کیخسروست****سر نامداران هر پهلوست
یکی آنک کیخسرو از شاه من****بدو سر فرازد بهر انجمن
و دیگر که از پهلوانان شاه****ندانم چو گودرز کس را بجاه
بگردن‌فرازی و مردانگی****برای هشیوار و فرزانگی
سدیگر که پرداغ دارد جگر****پر از خون دل از درد چندان پسر
که از تن سرانشان جدامانده‌ایم****زمین را بخون گرد بنشانده‌ایم
کنون تا بتنش اندرون جان بود****برین کینه چون مار پیچان بود
چهارم که لشکر میان دو کوه****فرود آوریدست و کرده گروه
ز هر سو که پویی بدو راه نیست****براندیش کین رنج کوتاه نیست
بکوشید باید بدان تا مگر****ازان کوه‌پایه برآرند سر
مگر مانده گردند و سستی کنند****بجنگ اندرون پیشدستی کنند
چو از کوه بیرون کند لشکرش****یکی تیرباران کنم بر سرش
چو دیوار گرد اندر آریمشان****چو شیر ژیان در بر آریمشان
بریشان بگردد همه کام ما****برآید بخورشید بر نام ما
تو پشت سپاهی و سالار شاه****برآورده از چرخ گردان کلاه
کسی کو بنام بلندش نیاز****نباشد چه گردد همی گرد آز
و دیگر که از نامداران جنگ****نیاید کسی نزد ما بی‌درنگ
ز گردان کسی را که بی‌نام‌تر****ز جنگ سواران بی‌آرام‌تر
ز لشکر فرستد بپیشت بکین****اگر برنوردی برو بر زمین
ترا نام ازان برنیاید بلند****بایرانیان نیز ناید گزند
وگر بر تو بر دست یابد بخون****شوند این دلیران ترکان زبون
نگه کرد هومان بگفتار اوی****همی خیره دانست پیکار اوی
چنین داد پاسخ کز ایران سوار****نباشد که با من کند کارزار
ترا خود همین مهربانیست خوی****مرا کارزار آمدست آرزوی
وگر کت بکین جستن آهنگ نیست****بدلت اندرون آتش جنگ نیست
کنم آنچ باید بدین رزمگاه****نمایم هنرها بایران سپاه
شوم چرمهٔ گامزن زین کنم****سپیده دمان جستن کین کنم
نشست از بر زین سپیده‌دمان****چو شیر ژیان با یکی ترجمان
بیامد بنزدیک ایران سپاه****پر از جنگ دل سر پر از کین شاه
چو پیران بدانست کو شد بجنگ****بروبرجهان گشت ز اندوه تنگ
بجوشیدش از درد هومان جگر****یکی داستان یاد کرد از پدر
که دانا بهر کار سازد درنگ****سر اندر نیارد بپیکار و ننگ
سبکسار تندی نماید نخست****بفرجام کار انده آرد درست
زبانی که اندر سرش مغز نیست****اگر در بارد همان نغز نیست
چو هومان بدین رزم تندی نمود****ندانم چه آرد بفرجام سود
جهانداورش باد فریادرس****جز اویش نبینم همی یار کس
چو هومان ویسه بدان رزمگاه****که گودرز کشواد بد با سپاه
بیامد که جوید ز گردان نبرد****نگهبان لشکر بدو بازخورد
طلایه بیامد بر ترجمان****سواران ایران همه بدگمان
بپرسید کین مرد پرخاشجوی****بخیره بدشت اندر آورده روی
کجا رفت خواهد همی چون نوند****بچنگ اندرون گرز و بر زین کمند
بایرانیان گفت پس ترجمان****که آمد گه گرز و تیر و کمان
که این شیردل نامبردار مرد****همی با شما کرد خواهد نبرد
سر ویسگانست هومان بنام****که تیغش دل شیر دارد نیام
چو دیدند ایرانیان گرز اوی****کمر بستن خسروی برز اوی
همه دست نیزه گزاران ز کار****فروماند از فر آن نامدار
همه یکسره بازگشتند ازوی****سوی ترجمانش نهادند روی
که رو پیش هومان بترکی زبان****همه گفتهٔ ما بروبر بخوان
که ما رابجنگ تو آهنگ نیست****ز گودرز دستوری جنگ نیست
اگر جنگ جوید گشادست راه****سوی نامور پهلوان سپاه
ز سالار گردان و گردنکشان****بهومان بدادند یک یک نشان
که گردان کجایند و مهتر کجاست****که دارد چپ لشکر و دست راست
وزانپس هیونی تگاور دمان****طلایه برافگند زی پهلوان
که هومان ازان رزمگه چون پلنگ****سوی پهلوان آمد ایدر بجنگ
چو هومان ز نزد سواران برفت****بیامد بنزدیک رهام تفت
وزانجا خروشی برآورد سخت****که ای پور سالار بیدار بخت
چپ لشکر و چنگ شیران توی****نگهبان سالار ایران توی
بجنبان عنان اندرین رزمگاه****میان دو صف برکشیده سپاه
بورد با من ببایدت گشت****سوی رود خواهی وگر سوی دشت
وگر تو نیابی مگر گستهم****بیاید دمان با فروهل بهم
که جوید نبردم ز جنگاوران****بتیغ و سنان و بگرز گران
هرآنکس که پیش من آید بکین****زمانه برو بر نوردد زمین
وگر تیغ ما را ببیند بجنگ****بدرد دل شیر و چرم پلنگ
چنین داد رهام پاسخ بدوی****که ای نامور گرد پرخاشجوی
زترکان ترا بخرد انگاشتم****ازین سان که هستی نپنداشتم
که تنها بدین رزمگاه آمدی****دلاور بپیش سپاه آمدی
بر آنی که اندر جهان تیغ‌دار****نبندد کمر چون تو دیگر سوار
یکی داستان از کیان یاد کن****زفام خرد گردن آزاد کن
که هر کو بجنگ اندر آید نخست****ره بازگشتن ببایدش جست
ازاینها که تو نام بردی بجنگ****همه جنگ را تیز دارند چنگ
ولیکن چو فرمان سالار شاه****نباشد نسازد کسی رزمگاه
اگر جنگ گردان بجویی همی****سوی پهلوان چون بپویی همی
ز گودرز دستوری جنگ خواه****پس از ما بجنگ اندر آهنگ خواه
بدو گفت هومان که خیره مگوی****بدین روی با من بهانه مجوی
تو این رزم را جای مردان گزین****نه مرد سوارانی و دشت کین
وزانجا بقلب سپه برگذشت****دمان تا بدان روی لشکرگذشت
بنزد فریبرز با ترجمان****بیامد بکردار باد دمان
یکی برخروشید کای بدنشان****فروبرده گردن ز گردنکشان
سواران و پیلان و زرینه کفش****ترا بود با کاویانی درفش
بترکان سپردی بروز نبرد****یلانت بایران نخوانند مرد
چو سالار باشی شوی زیردست****کمر بندگی را ببایدت بست
سیاوش رد را برادر توی****بگوهر ز سالار برتر توی
تو باشی سزاوار کین خواستن****بکینه ترا باید آراستن
یکی با من اکنون به آوردگاه****ببایدت گشتن بپیش سپاه
بخورشید تابان برآیدت نام****که پیش من اندر گذاری تو گام
وگر تو نیایی بحنگم رواست****زواره گرازه نگر تاکجاست
کسی را ز گردان بپیش من آر****که باشد ز ایرانیان نامدار
چنین داد پاسخ فریبرز باز****که با شیر درنده کینه مساز
چنینست فرجام روز نبرد****یکی شاد و پیروز و دیگر بدرد
بپیروزی اندر بترس از گزند****که یکسان نگردد سپهر بلند
درفش ار ز من شاه بستد رواست****بدان داد پیلان و لشکر که خواست
بکین سیاوش پس از کیقباد****کسی کو کلاه مهی برنهاد
کمر بست تا گیتی آباد کرد****سپهدار گودرز کشواد کرد
همیشه بپیش کیان کینه‌خواه****پدر بر پدر نیو و سالار شاه
و دیگر که از گرز او بی‌گمان****سرآید بسالارتان بر زمان
سپه را به ویست فرمان جنگ****بدو بازگردد همه نام و ننگ
اگر با توم جنگ فرمان دهد****دلم پر ز دردست درمان دهد
ببینی که من سر چگونه ز ننگ****برآرم چو پای اندر آرم بجنگ
چنین پاسخش داد هومان که بس****بگفتار بینم ترا دسترس
بدین تیغ کاندر میان بسته‌ای****گیابر که از جنگ خود رسته‌ای
بدین گرز جویی همی کارزار****که بر ترگ و جوشن نیاید بکار
وزآنجا بدان خیرگی بازگشت****تو گفتی مگر شیر بدساز گشت
کمربستهٔ کین آزادگان****بنزدیک گودرز کشوادگان
بیامد یکی بانگ برزد بلند****که ای برمنش مهتر دیوبند
شنیدم همه هرچ گفتی بشاه****وزان پس کشیدی سپه را براه
چنین بود با شاه پیمان تو****بپیران سالار فرمان تو
فرستاده کامد بتوران سپاه****گزین پور تو گیو لشکرپناه
ازان پس که سوگند خوردی بماه****بخورشید و ماه و بتخت و کلاه
که گر چشم من درگه کارزار****بپیران برافتد برارم دمار
چو شیر ژیان لشکر آراستی****همی برزو جنگ ما خواستی
کنون از پس کوه چون مستمند****نشستی بکردار غرم نژند
بکردار نخچیر کز شرزه شیر****گریزان و شیر از پس اندر دلیر
گزیند ببیشه درون جای تنگ****نجوید ز تیمار جان نام و ننگ
یکی لشکرت را بهامون گذار****چه داری سپاه از پس کوهسار
چنین بود پیمانت با شهریار****که بر کینه گه کوه گیری حصار
بدو گفت گودرز کاندیشه کن****که باشد سزا با تو گفتن سخن
چو پاسخ بیابی کنون ز انجمن****به بیدانشی بر نهی این سخن
تو بشناس کز شاه فرمان من****همین بود سوگند و پیمان من
کنون آمدم با سپاهی گران****از ایران گزیده دلاور سران
شما هم بکردار روباه پیر****ببیشه در از بیم نخچیرگیر
همی چاره سازید و دستان و بند****گریزان ز گرز و سنان و کمند
دلیری مکن جنگ ما را مخواه****که روباه با شیر ناید براه
چو هومان ز گودرز پاسخ شنید****چو شیر اندران رزمگه بردمید
بگودرز گفت ار نیایی بجنگ****تو با من نه زانست کایدت ننگ
ازان پس که جنگ پشن دیده‌ای****سر از رزم ترکان بپیچیده‌ای
به لاون بجنگ آزمودی مرا****به آوردگه بر ستودی مرا
ار ایدونک هست اینک گویی همی****وزین کینه کردار جویی همی
یکی برگزین از میان سپاه****که با من بگردد به آوردگاه
که من از فریبرز و رهام جنگ****بجستم بسان دلاور پلنگ
بگشتم سراسر همه انجمن****نیاید ز گردان کسی پیش من
بگودرز بد بند پیکارشان****شنیدن نه ارزید گفتارشان
تو آنی که گویی بروز نبرد****بخنجر کنم لاله بر کوه زرد
یکی با من اکنون بدین رزمگاه****بگرد و بگرز گران کینه‌خواه
فراوان پسر داری ای نامور****همه بسته بر جنگ ما بر کمر
یکی را فرستی بر من بجنگ****اگر جنگ‌جویی چه جویی درنگ
پس اندیشه کرد اندران پهلوان****که پیشش که آید بجنگ از گوان
گر از نامداران هژبری دمان****فرستم بنزدیک این بدگمان
شود کشته هومان برین رزمگاه****ز ترکان نیاید کسی کینه‌خواه
دل پهلوانش بپیچد بدرد****ازان پس بتندی نجوید نبرد
سپاهش بکوه کنابد شود****بجنگ اندرون دست ما بد شود
ور از نامداران این انجمن****یکی کم شود گم شود نام من
شکسته شود دل گوان را بجنگ****نسازند زان پس به جایی درنگ
همان به که با او نسازیم کین****بروبر ببندیم راه کمین
مگر خیره گردند و جویند جنگ****سپاه اندر آرند زان جای تنگ
چنین داد پاسخ بهومان که رو****بگفتار تندی و در کار نو
چو در پیش من برگشادی زبان****بدانستم از آشکارت نهان
که کس را ز ترکان نباشد خرد****کز اندیشهٔ خویش رامش برد
ندانی که شیر ژیان روز جنگ****نیالاید از بن بروباه چنگ
و دیگر دو لشکر چنین ساخته****همه بادپایان سر افراخته
بکینه دو تن پیش سازند جنگ****همه نامداران بخایند چنگ
سپه را همه پیش باید شدن****به انبوه زخمی بباید زدن
تو اکنون سوی لشکرت باز شو****برافراز گردن بسالار نو
کز ایرانیان چند جستم نبرد****نزد پیش من کس جز از باد سرد
بدان رزمگه بر شود نام تو****ز پیران برآید همه کام تو
بدو گفت هومان ببانگ بلند****که بی کردن کار گفتار چند
یکی داستان زد جهاندار شاه****بیاد آورم اندرین کینه‌گاه
که تخت کیان جست خواهی مجوی****چو جویی از آتش مبرتاب روی
ترا آرزو جنگ و پیکار نیست****وگر گل چنی راه بی‌خار نیست
نداری ز ایران یکی شیرمرد****که با من کند پیش لشکرنبرد
بچاره همی بازگردانیم****نگیرم فریبت اگر دانیم
همه نامدراان پرخاشجوی****بگودرز گفتند کاینست روی
که از ما یکی را به آوردگاه****فرستی بنزدیک او کینه‌خواه
چنین داد پاسخ که امروز روی****ندارد شدن جنگ را پیش اوی
چو هومان ز گودرز برگشت چیر****برآشفت برسان شیر دلیر
بخندید و روی از سپهبد بتافت****سوی روزبانان لشکر شتافت
کمان را بزه کرد و زیشان چهار****بیفگند ز اسب اندران مرغزار
چو آن روزبانان لشکر ز دور****بدیدند زخم سرافراز تور
رهش بازدادند و بگریختند****بورد با او نیاویختند
ببالا برآمد بکردار مست****خروشش همی کوه را کرد پست
همی نیزه برگاشت بر گرد سر****که هومان ویسه است پیروزگر
خروشیدن نای رویین ز دشت****برآمد چو نیزه ز بالا بگشت
ز شادی دلیران توران سپاه****همی ترگ سودند بر چرخ ماه
چو هومان بیامد بدان چیرگی****بپیچید گودرز زان خیرگی
سپهبد پر از شرم گشته دژم****گرفته برو خشم و تندی ستم
بننگ از دلیران بپالود خوی****سپهبد یکی اختر افگند پی
کزیشان بد این پیشدستی بخون****بدانند و هم بر بدی رهنمون
ازان پس بگردنکشان بنگرید****که تا جنگ او را که آید پدید
خبر شد به بیژن که هومان چو شیر****بپیش نیای تو آمد دلیر
چو بشنید بیژن برآشفت سخت****بخشم آمد آن شیر پنجه ز بخت
بفرمود تا برنهادند زین****بران پیل تن دیزهٔ دوربین
بپوشید رومی زره جنگ را****یکی تنگ بر بست شبرنگ را
بپیش پدر شد پر از کیمیا****سخن گفت با او ز بهر نیا
چنین گفت مر گیو را کای پدر****بگفتم ترا من همه دربدر
که گودرز را هوش کمتر شدست****بیین نبینی که دیگر شدست
دلش پر نهیبست و پر خون جگر****ز تیمار وز درد چندان پسر
که از تن سرانشان جدا کرده دید****بدان رزمگه جمله افگنده دید
نشان آنک ترکی بیامد دلیر****میان دلیران بکردار شیر
بپیش نیا رفت نیزه بدست****همی بر خروشید برسان مست
چنان بد کزین لشکر رنامدار****سواری نبود از در کارزار
که او را بنیزه برافراختی****چو بر بابزن مرغ بر ساختی
تو ای مهربان باب بسیار هوش****دو کتفم بدرع سیاوش بپوش
نشاید جز از من که سازم نبرد****بدان تا برآرم ز مردیش گرد
بدو گفت گیو ای پسر هوش دار****بگفتار من سربسر گوش دار
تا گفته بودم که تندی مکن****ز گودرز بر بد مگردان سخن
که او کار دیده‌ست و داناترست****بدین لشکر نامور مهترست
سواران جنگی بپیش اندرند****که بر کینه گه پیل را بشکرند
نفرمود با او کسی را نبرد****جوانی مگر مر ترا خیره کرد
که گردن بدین سان برافراختی****بدین آرزو پیش من تاختی
نیم من بدین کار همداستان****مزن نیز پیشم چنین داستان
بدو گفت بیژن که گر کام من****نجویی نخواهی مگر نام من
شوم پیش سالار بسته کمر****زنم دست بر جنگ هومان ببر
وزآنجا بزد اسب و برگاشت روی****بنزدیک گودرز شد پوی پوی
ستایش کنان پیش او شد بدرد****هم این داستان سربسر یاد کرد
که ای پهلوان جهاندار شاه****شناسای هر کار و زیبای گاه
شگفتی همی بینم از تو یکی****وگر چند هستم بهوش اندکی
کزین رزمگه بوستان ساختی****دل از کین ترکان بپرداختی
شگفتی‌تر آنک از میان سپاه****یکی ترک بدبخت گم کرده راه
بیامد که یزدان نیکی‌کنش****همی بد سگالید با بد تنش
بیاوردش از پیش توران سپاه****بدان تا بدست تو گردد تباه
بدام آمده گرگ برگاشتی****ندانم کزین خود چه پنداشتی
تو دانی که گر خون او بی‌درنگ****بریزند پیران نیاید بجنگ
مپدار کو کینه بیش آورد****سپه را برین دشت پیش آورد
من اینک بخون چنگ را شسته‌ام****همان جنگ او را کمر بسته‌ام
چو دستور باشد مرا پهلوان****شوم پیش او چون هژبر دمان
بفرماید اکنون سپهبد به گیو****مگر کان سلیح سیاوش نیو
دهد مر مرا خود و رومی زره****ز بند زره برگشاید گره
چو بشنید گودرز گفتار اوی****بدید آن دل و رای هشیار اوی
ز شادی برو آفرین کرد سخت****که از تو مگرداد جاوید بخت
تو تا برنشستی بزین پلنگ****نهنگ از دم آسود و شیران ز جنگ
بهر کارزار اندر آیی دلیر****بهر جنگ پیروز باشی چو شیر
نگه کن که با او به آوردگاه****توانی شدن زان پس آورد خواه
که هومان یکی بدکنش ریمنست****بورد جنگ او چو آهرمنست
جوانی و ناگشته بر سر سپهر****نداری همی بر تن خویش مهر
بمان تا یکی رزم دیده هژبر****فرستم بجنگش بکردار ابر
برو تیرباران کند چون تگرگ****بسر بر بدوزدش پولاد ترگ
بدو گفت بیژن که ای پهلوان****هنرمند باشد دلیر و جوان
مرا گر بدیدی برزم فرود****ز سر باز باید کنون آزمود
بجنگ پشن بر نوشتم زمین****نبیند کسی پشت من روز کین
مرا زندگانی نه اندر خورست****گر از دیگرانم هنر کمترست
وگر بازداری مرا زین سخن****بدان روی کآهنگ هومان مکن
بنالم من از پهلوان پیش شاه****نخواهم کمر زان سپس نه کلاه
بخندید گودرز و زو شاد شد****بسان یکی سرو آزاد شد
بدو گفت نیک اختر و بخت گیو****که فرزند بیند همی چون تو نیو
تو تا چنگ را باز کردی بجنگ****فروماند از جنگ چنگ پلنگ
ترا دادم این رزم هومان کنون****مگر بخت نیکت بود رهنمون
گر این اهرمن را بدست تو هوش****براید بفرمان یزدان بکوش
بنام جهاندار یزدان ما****بپیروزی شاه و گردان ما
بگویم کنون گیو را کان زره****که بیژن همی خواهد او را بده
گر ایدنک پیروز باشی بروی****ترا بیشتر نزد من آبروی
ز فرهاد و گیوت برآرم بجاه****بگنج و سپاه و بتخت و کلاه
بگفت این سخن با نبیره نیا****نبیره پر از بند و پر کیمیا
پیاده شد از اسب و روی زمین****ببوسید و بر باب کرد آفرین
بخواند آن زمان گیو را پهلوان****سخن گفت با او ز بهر جوان
وزان خسروانی زره یاد کرد****کجا خواست بیژن ز بهر نبرد
چنین داد پاسخ پدر را پسر****که ای پهلوان جهان سربسر
مرا هوش و جان و جهان این یکیست****بچشمم چنین جان او خوار نیست
بدو گفت گودرز کای مهربان****جز این برد باید بوی بر گمان
که هر چند بیژن جوانست و نو****بهر کار دارد خرد پیشرو
و دیگر که این جای کین جستنست****جهان را ز آهرمنان شستنست
بکین سیاوش بفرمان شاه****نشاید بپیوند کردن نگاه
و گر بارد از ابر پولاد تیغ****نشاید که دارم ما جان دریغ
نشاید شکستن دلش را بجنگ****بگوشیدنش جامهٔ نام و ننگ
که چون کاهلی پیشه گیرد جوان****بماند منش پست و تیره روان
چو پاسخ چنین یافت چاره نبود****یکی با پسر نیز بند آزمود
بگودرز گفت ای جهان پهلوان****بجایی که پیکار خیزد بجان
مرا خود شب و روز کارست پیش****چرا داد باید مرا جان خویش
نه فرزند باید نه گنج و سپاه****نه آزرم سالار و فرمان شاه
اگر جنگ جوید سلیحش کجاست****زره دارد از من چه بایدش خواست
چنین گفت پیش پدر رزمساز****که ما را بدرع تو ناید نیاز
برانی که اندر جهان سربسر****بدرع تو جویند مردان هنر
چو درع سیاوش نباشد بجنگ****نجویند گردنکشان نام و ننگ
برانگیخت اسب از میان سپاه****که آید ز لشکر به آوردگاه
چو از پیش گودرز شد ناپدید****دل گیو ز اندوه او بردمید
پشیمان شد از درد دل خون گریست****نگر تا غم و مهر فرزند چیست
یکی بسمان برفرازید سر****پر از خون دل از درد خسته جگر
بدادار گفت ار جهان‌داوری****یکی سوی این خسته‌دل بنگری
نسوزی تو از جان بیژن دلم****که ز آب مژه تا دل اندر گلم
بمن بازبخشش تو ای کردگار****بگردان ز جانش بد روزگار
بیامد پراندیشه دل پهلوان****پراز خون دل ازبهر رفته جوان
بدل گفت خیره بیازردمش****چرا خواسته پیش ناوردمش
گر او را ز هومان بد آید بسر****چه باید مرا درع و تیغ و کمر
بمانم پر از حسرت و درد و خشم****پر از آرزو دل پر از آب چشم
وزانجا دمان هم بکردار گرد****بپیش پسر شد بجای نبرد
بدو گفت ما را چه داری بتنگ****همی تیزی آری بجای درنگ
سیه مار چندان دمد روز جنگ****که از ژرف دریا برآید نهنگ
درفشیدن ماه چندان بود****که خورشید تابنده پنهان بود
کنون سوی هومان شتابی همی****ز فرمان من سر بتابی همی
چنین برگزینی همی رای خویش****ندانی که چون آیدت کار پیش
بدو گفت بیژن که ای نیو باب****دل من ز کین سیاوش متاب
که هومان نه از روی وز آهنست****نه پیل ژیان و نه آهرمنست
یکی مرد جنگست و من جنگجوی****ازو برنتابم ببخت تو روی
نوشته مگر بر سرم دیگرست****زمانه بدست جهانداورست
اگر بودنی بود دل را بغم****سزد گر نداری نباشی دژم
چو بنشید گفتار پور دلیر****میان بستهٔ جنگ برسان شیر
فرودآمد از دیزهٔ راهجوی****سپر داد و درع سیاوش بدوی
بدو گفت گر کارزارت هواست****چنین بر خرد کام تو پادشاست
برین بارهٔ گامزن برنشین****که زیر تو اندر نوردد زمین
سلیحم همیدون بکار آیدت****چو با اهرمن کارزار آیدت
چو اسب پدر دید بر پای پیش****چو باد اندر آمد ز بالای خویش
بران بارهٔ خسروی برنشست****کمربست و بگرفت گرزش بدست
یکی ترجمان را ز لشکر بجست****که گفتار ترکان بداند درست
بیامد بسان هژبر ژیان****بکین سیاوش بسته میان
چو بیژن بنزدیک هومان رسید****یکی آهنین کوه پوشیده دید
ز جوشن همه دشت روشن شده****یکی پیل در زیر جوشن شده
ازان پس بفرمود تا ترجمان****یکی بانگ برزد بران بدگمان
که گر جنگ جویی یگی بازگرد****که بیژن همی با تو جوید نبرد
همی گوید ای رزم دیده سوار****چه پویانی اسب اندرین مرغزار
کز افراسیاب اندر آیدت بد****ز توران زمین بر تو نفرین سزد
بکینه پی‌افگنده و بدخوی****ز ترکان گنهکارتر کس توی
عنان بازکش زین تگاور هیون****کت اکنون ز کینه بجوشید خون
یکی برگزین جایگاه نبرد****بدشت و در و کوه با من بگرد
وگر در میان دو رویه سپاه****بگردی بلاف از پی نام و جاه
کجا دشمن و دوست بیند ترا****دل اکنون کجا برگزیند ترا
چو بشنید هومان بدو گفت زه****زره را بکینم تو بستی گره
ز یزدان سپاس و بدویم پناه****کت آورد پیشم بدین رزمگاه
بلشکر بران سان فرستمت باز****که گیو از تو ماند بگرم و گداز
سرت را ز تن دور مانم نه دیر****چنان کز تبارت فراوان دلیر
چه سودست کآمد بنزدیک شب****رو اکنون بزنهار تاریک شب
من اکنون یکی باز لشگر شوم****بشبگیر نزدیک مهتر شوم
وزآنجا دمان گردن افراخته****بیایم نبرد ترا ساخته
چنین پاسخ آورد بیژن که شو****پست باد و آهرمنت پیشرو
همه دشمنان سربسر کشته باد****گر آواره از جنگ برگشته باد
چو فردا بیایی به آوردگاه****نبیند ترا نیز شاه و سپاه
سرت را چنان دور مانم ز پای****کزان پس بلشکر نیایدت رای
وزآن جایگه روی برگاشتند****بشب دشت پیکار بگذاشتند
بلشکر گه خویش بازآمدند****بر پهلوانان فراز آمدند
همه شب بخواب اند آسیب شیب****ز پیکارشان دل شده ناشکیب
سپیده چو از کوه سربردمید****شد آن دامن تیره شب ناپدید
بپوشید هومان سلیح نبرد****سخن پیش پیران همه یاد کرد
که من بیژن گیو را خواستم****همه شب همی جنگش آراستم
یکی ترجمان را ز لشکر بخواند****بگلگون بادآورش برنشاند
که رو پیش بیژن بگویش که زود****بیایی دمان گر من آیم چو دود
فرستاده برگشت و با او بگفت****که با جان پاکت خرد باد جفت
سپهدار هومان بیامد چو گرد****بدان تا ز بیژن بجوید نبرد
چو بشنید بیژن بیامد دمان****بسیچیده جنگ با ترجمان
بپشت شباهنگ بر بسته تنگ****چو جنگی پلنگی گرازان بجنگ
زره با گره بر بر پهلوی****درفشان سر از مغفر خسروی
بهومان چنین گفت کای بادسار****ببردی ز من دوش سر یاددار
امیدستم امروز کین تیغ من****سرت را ز بن بگسلاند ز تن
که از خاک خیزد ز خون تو گل****یکی داستان اندر آری بدل
که با آهوان گفت غرم ژیان****که گر دشت گردد همه پرنیان
ز دامی که پای من آزادگشت****نپویم بران سوی آباد دشت
چنین داد پاسخ که امروز گیو****بماند جگر خسته بر پور نیو
بچنگ منی در بسان تذرو****که بازش برد بر سر شاخ سرو
خروشان و خون از دو دیده چکان****کشانش بچنگال و خونش مکان
بدو گفت بیژن که تا کی سخن****کجا خواهی آهنگ آورد کن
بکوه کنابد کنی کارزار****اگر سوی زیبد برآرای کار
که فریادرسمان نباشد ز دور****نه ایران گراید بیاری نه تور
برانگیختند اسب و برخاست گرد****بزه بر نهاده کمان نبرد
دو خونی برافراخته سر بماه****چنان کینه‌ور گشته از کین شاه
ز کوه کنابد برون تاختند****سران سوی هامون برافراختند
برفتند چندانک اندر زمی****ندیدند جایی پی آدمی
نه بر آسمان کرگسان را گذر****نه خاکش سپرده پی شیر نر
نه از لشکران یار و فریادرس****بپیرامن اندر ندیدند کس
نهادند پیمان که با ترجمان****نباشند در چیرگی بدگمان
بدان تا بد و نیک با شهریار****بگویند ازین گردش روزگار
که کردار چون بود و پیکار چون****چه زاری رسید اندرین دشت خون
بگفتند و زاسبان فرود آمدند****ببند زره بر کمر برزدند
بر اسبان جنگی سواران جنگ****یکی برکشیدند چون سنگ تنگ
چو بر بادپایان ببستند زین****پر از خشم گردان و دل پر ز کین
کمانها چوبایست برخاستند****بمیدان تنگ اندرون تاختند
چپ و راست گردان و پیچان عنان****همان نیزه و آب داده سنان
زرهشان درآورد شد لخت لخت****نگر تا کرا روز برگشت و بخت
دهنشان همی از تبش مانده باز****بب و بسایش آمد نیاز
پس آسوده گشتند و دم برزدند****بران آتش تیز نم برزدند
سپر برگرفتند و شمشیر تیز****برآمد خروشیدن رستخیز
چو بر درفشان که از تیره میغ****همی آتش افروخت ازهردو تیغ
زآهن بدان آهن آبدار****نیامد بزخم اندرون تابدار
بکردارآتش پرنداوران****فرو ریخت ازدست کنداوران
نبد دسترسشان بخون ریختن****نشد سیر دلشان زآویختن
عمود از پس تیغ برداشتند****از اندازه پیکار بگذاشتند
ازان پس بران بر نهادند کار****که زور آزمایند در کارزار
بدین گونه جستند ننگ و نبرد****که از پشت زین اندر آرند مرد
کمربند گیرد کرا زور بیش****رباید ز اسب افگند خوار پیش
ز نیروی گردان دوال رکیب****گسست اندر آوردگاه از نهیب
همیدون نگشتند ز اسبان جدا****نبودند بر یکدگر پادشا
پس از اسب هر دو فرود آمدند****ز پیکار یکبار دم برزدند
گرفته بدست اسپشان ترجمان****دو جنگی بکردار شیر دمان
بدان ماندگی باز برخاستند****بکشتی گرفتن بیاراستند
زشبگیر تا سایه گسترد شید****دو خونی ازین سان به بیم و امید
همی رزم جستند یک با دگر****یکی را ز کینه نه برگشت سر
دهن خشک و غرقه شده تن در آب****ازان رنج و تابیدن آفتاب
وزان پس بدستوری یکدگر****برفتند پویان سوی آبخور
بخورد آب و برخاست بیژن بدرد****ز دادار نیکی دهش یاد کرد
تن از درد لرزان چو از باد بید****دل از جان شیرین شده ناامید
بیزدان چنین گفت کای کردگار****تو دانی نهان من و آشکار
اگر داد بینی همی جنگ ما****برین کینه جستن بر آهنگ ما
ز من مگسل امروز توش مرا****نگه دار بیدار هوش مرا
جگر خسته هومان بیامد چو زاغ****سیه گشت از درد رخ چون چراغ
بدان خستگی باز جنگ آمدند****گرازان بسان پلنگ آمدند
همی زور کرد این بران آن برین****گه این را بسودی گه آنرا زمین
ز بیژن فزون بود هومان بزور****هنر عیب گردد چو برگشت هور
ز هر گونه زور آزمودند و بند****فراز آمد آن بند چرخ بلند
بزد دست بیژن بسان پلنگ****ز سر تا میانش بیازید چنگ
گرفتش بچپ گردن و راست ران****خم آورد پشت هیون گران
برآوردش از جای و بنهاد پست****سوی خنجر آورد چون باد دست
فرو برد و کردش سر از تن جدا****فگندش بسان یکی اژدها
بغلتید هومان بخاک اندرون****همه دشت شد سربسر جوی خون
نگه کرد بیژن بدان پیلتن****فگنده چو سرو سهی بر چمن
شگفت آمدش سخت و برگشت ازوی****سوی کردگار جهان کرد روی
که ای برتر از جایگاه و زمان****ز جان سخن‌گوی و روشن‌روان
توی تو که جز تو جهاندار نیست****خرد را بدین کار پیکار نیست
مرا زین هنر سربسر بهره نیست****که با پیل کین جستنم زهره نیست
بکین سیاوش بریدمش سر****بهفتاد خون برادر پدر
روانش روان ورا بنده باد****بچنگال شیران تنش کنده باد
سرش را بفتراک شبرنگ بست****تنش را بخاک اندر افگند پست
گشاده سلیح و گسسته کمر****تنش جای دیگر دگر جای سر
زمانه سراسر فریبست و بس****بسختی نباشدت فریادرس
جهان را نمایش چو کردار نیست****سپردن بدو دل سزاوار نیست
بترسید ازو یار هومان چو دید****که بر مهتر او چنان بد رسید
چو شد کار هومان ویسه تباه****دوان ترجمانان هر دو سپاه
ستایش‌کنان پیش بیژن شدند****چو پیش بت چین برهمن شدند
بدو گفت بیژن مترس از گزند****که پیمان همانست و بگشاد بند
تو اکنون سوی لشکر خویش پوی****ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی
بشد ترجمان بیژن آمد دمان****بکوه کنابد بزه بر کمان
چو بیژن نگه کرد زان رزمگاه****نبودش گذر جز بتوران سپاه
بترسید از انبوه مردم کشان****که یابند زان کار یکسر نشان
بجنگ اندر آیند برسان کوه****بسنده نباشد مگر با گروه
برآهخت درع سیاوش ز سر****بخفتان هومان بپوشید بر
بران چرمهٔ پیل‌پیکر نشست****درفش سر نامداران بدست
برفت و بران دشت کرد آفرین****بران بخت بیدار و فرخ زمین
چو آن دیده‌بانان لشکر ز دور****درفش و نشان سپهدار تور
بدیدند زان دیده برخاستند****بشادی خروشیدن آراستند
طلایه هیونی برافگند زود****بنزدیک پیران بکردار دود
که هومان بپیروزی شهریار****دوان آمد از مرکز کارزار
درفش سپهدار ایران نگون****تنش غرقه مانده بخاک اندرون
همه لشکرش برگرفته خروش****بهومان نهاده سپهدار گوش
چو بیژن میان دو رویه سپاه****رسید اندران سایهٔ تاج و گاه
بتوران رسید آن زمان ترجمان****بگفت آنچ دید از بد بدگمان
هم آنگه بپیران رسید آگهی****که شد تیره آن فر شاهنشهی
سبک بیژن اندر میان سپاه****نگونسار کرد آن درفش سیاه
چو آن دیده‌بانان ایران سپاه****نگون یافتند آن درفش سیاه
سوی پهلوان روی برگاشتند****وزان دیده گه نعره برداشتند
وزآنجا هیونی بسان نوند****طلایه سوی پهلوان برفگند
که بیژن بپروزی آمد چو شیر****درفش سیه را سر آورده زیر
چو دیوانگان گیو گشته نوان****بهرسو خروشان و هر سو دوان
همی آگهی جست زان نیوپور****همی ماتم آورد هنگام سور
چو آگاهی آمد ز بیژن بدوی****دمان پیش فرزند بنهاد روی
چو چشمش بروی گرامی رسید****ز اسب اندر آمد چنان چون سزید
بغلتید و بنهاد بر خاک سر****همی آفرین خواند بر دادگر
گرفتش ببر باز فرزند را****دلیر و جوان و خردمند را
وزآنجا دمان سوی سالار شاه****ستایش کنان برگرفتند راه
چو دیدند مر پهلوان را ز دور****نبیره فرود آمد از اسب تور
پر از خون سلیح و پر از خاک سر****سرگرد هومان بفتراک بر
بپیش نیا رفت بیژن چو دود****همی یاد کرد آن کجا رفته بود
سلیح و سر و اسب هومان گرد****به پیش سپهدار گودرز برد
ز بیژن چنان شاد شد پهلوان****که گفتی برافشاند خواهد روان
گرفت آفرین پس بدادار بر****بران اختر و بخت بیدار بر
بگنجور فرمود پس پهلوان****که تاج آر با جامهٔ خسروان
گهربافته پیکر و بوم زر****درفشان چو خورشید تاج و کمر
ده اسب آوریدند زرین لگام****پری‌روی زرین کمر ده غلام
بدو داد و گفت از گه سام شیر****کسی ناورید اژدهایی بزیر
گشادی سپه را بدین جنگ دست****دل شاه ترکان بهم بر شکست
همه لشکر شاه ایران چو شیر****دمان و دنان بادپایان بزیر
وز اندوه پیران برآورد خشم****دل از درد خسته پر از آب چشم
بنستیهن آنگه فرستاد کس****که ای نامور گرد فریادرس
سزد گر کنی جنگ را تیز چنگ****بکین برادر نسازی درنگ
بایرانیان بر شبیخون کنی****زمین را بخون رود جیحون کنی
ببر ده هزار آزموده سوار****کمر بسته بر کینه و کارزار
مگر کین هومان تو بازآوری****سر دشمنان را بگاز آوری
چو رفتی بنزدیک لشکر فراز****سپه را یکی سوی هومان بساز
بدو گفت نستیهن ایدون کنم****که از خون زمین رود جیحون کنم
دو بهره چو از تیره شب درگذشت****ز جوش سواران بجوشید دشت
گرفتند ترکان همه تاختن****بدان تاختن گردن افراختن
چو نستیهن آن لشکر کینه‌خواه****بیاورد نزدیک ایران سپاه
سپیده‌دمان تا بدانجا رسید****چو از دیده گه دیده‌بانش بدید
چو کارآگهان آگهی یافتند****سبک سوی گودرز بشتافتند
که آمد سپاهی چو کوه روان****که گویی ندارند گویا زبان
بران سان که رسم شبیخون بود****سپهدار داند که آن چون بود
بلشکر بفرمود پس پهلوان****که بیدار باشید و روشن‌روان
بخواند آن زمان بیژن گیو را****ابا تیغ‌زن لشکر نیو را
بدو گفت نیک اختر و کام تو****شکسته دل دشمن از نام تو
ببر هرک باید ز گردان من****ازین نامداران و مردان من
پذیره شو این تاختن را چو شیر****سپاه اندر آورد به مردی بزیر
گزین کرد بیژن ز لشکر سوار****دلیران و پرخاشجویان هزار
رسیدند پس یک بدیگر فراز****دو لشکر پر از کینه و رزمساز
همه گرزها بر کشیدند پاک****یکی ابر بست از بر تیره خاک
فرود آمد از کوه ابر سیاه****بپوشید دیدار توران سپاه
سپهدار چون گرد تیره بدید****کزو لشکر ترک شد ناپدید
کمانها بفرمود کردن بزه****برآمد خروش از مهان و ز که
چو بیژن به نستیهن اندر رسید****درفش سر ویسگان را بدید
هوا سربسر گشته زنگارگون****زمین شد بکردار دریای خون
ز ترکان دو بهره فتاده نگون****بزیر پی اسب غرقه بخون
یکی تیر بر اسب نستیهنا****رسید از گشاد و بر بیژنا
ز درد اندر آمد تگاور بروی****رسید اندرو بیژن جنگجوی
عمودی بزد بر سر ترگ‌دار****تهی ماند ازو مغز و برگشت کار
چنین گفت بیژن بایرانیان****که هر کو ببندد کمر بر میان
بجز گرز و شمشیر گیرد بدست****کمان بر سرش بر کنم پاک پست
که ترکان بدیدن پری چهره‌اند****بجنگ از هنر پاک بی‌بهره‌اند
دلیری گرفتند کنداوران****کشیدند لشکر پرندآوران
چو پیلان همه دشت بر یکدگر****فگنده ز تنها جدا مانده سر
ازان رزمگه تا بتوران سپاه****دمان از پس اندر گرفتند راه
چو پیران ندید آن زمان با سپاه****برادر بدو گشت گیتی سیاه
بکارآگهان گفت زین رزمگاه****هیونی بتازد به آوردگاه
که آردنشانی ز نستیهنم****وگرنه دو دیده ز سر برکنم
هیونی برون تاختند آن زمان****برفت و بدید و بیامد دمان
که نستیهن آنک بدان رزمگاه****ابا نامداران توران سپاه
بریده سرافگنده بر سان پیل****تن از گرز خسته بکردار نیل
چو بشنید پیران برآمد بجوش****نماند آن زمان با سپهدار هوش
همی کند موی و همی ریخت آب****ازو دور شد خورد و آرام و خواب
بزد دست و بدرید رومی قبای****برآمد خروشیدن های های
همی گفت کای کردگار جهان****همانا که با تو بدستم نهان
که بگسست از بازوان زور من****چنین تیره شد اختر و هور من
دریغ آن هژبر افن گردگیر****جوان دلاور سوار هژیر
گرامی برادر جهانبان من****سر ویسگان گرد هومان من
چو نستیهن آن شیر شرزه بجنگ****که روباه بودی بجنگش پلنگ
کرا یابم اکنون بدین رزمگاه****بجنگ اندر آورد باید سپاه
بزد نای رویین و بربست کوس****هوا نیلگون شد زمین آبنوس
ز کوه کنابد برون شد سپاه****بشد روشنایی ز خورشید و ماه
سپهدار ایران بزد کرنای****سپاه اندر آورد و بگرفت جای
میان سپه کاویانی درفش****بپیش اندرون تیغهای بنفش
همه نامدارن پرخاشخر****ابا نیزه و گرزهٔ گاوسر
سپیده‌دمان اندر آمد سپاه****به پیکار تا گشت گیتی سیاه
برفتند زان پی به بنگاه خویش****بخیمه شد این، آن بخرگاه خویش
سپهدار ایران به زیبد رسید****از اندیشه کردن دلش بردمید
همی گفت کامروز رزمی گران****بکردیم و کشتیم ازیشان سران
گمانی برم زانک پیران کنون****دواند سوی شاه ترکان هیون
وزو یار خواهد بجنگ سپاه****رسانم کنون آگهی من بشاه
نویسندهٔ نامه را خواند و گفت****برآورد خواهم نهان از نهفت
اگر برگشایی تو لب را ز بند****زبان آورد بر سرت برگزند
یکی نامه فرمود نزدیک شاه****بگاه کردن ز کار سپاه
بخسرو نمود آن کجا رفته بود****سخن هرچ پیران بود گفته بود
فرستادن گیو و پیوند و مهر****نمودن بدو کار گردان سپهر
ز پاسخ که دادند مر گیو را****بزرگان و فرزانهٔ نیو را
وزان لشکری کز پسش چون پلنگ****بیاورد سوی کنابد بجنگ
ازان پس کجا رزمگه ساختند****وزان رزم دلرا بپرداختند
ز هومان و نستیهن جنگجوی****سراسر همه یاد کرد اندر اوی
ز کردار بیژن که روز نبرد****بدان گرزداران توران چه کرد
سخن سربسر چون همه گفته بود****ز پیکار و جنگ آن کجا رفته بود
بپردخت زان پس بافراسیاب****که با لشکر آمد بنزدیک آب
گر او از لب رود جیحون سپاه****بایران گذارد سپه را براه
تو دانی که با او نداریم پای****ایا فرخجسته جهان کدخدای
مگر خسرو آید بپشت سپاه****بسر بر نهد بندگانرا کلاه
ور ایدونک پیران کند دست پیش****بخواهد سپه یاور از شاه خویش
بخسرو رسد زان سپس آگهی****ک با او چه سازد ببختت رهی
و دیگر که از رستم دیو بند****ز لهراسب وز اشکش هوشمند
ز کردار ایشان به کهتر خبر****رساند مگر شاه پیروزگر
چو نامه بمهر اندر آورد و بند****بفرمود تا بر ستور نوند
تشستنگه خسروی ساختند****فراوان تگاور برون تاختند
بفرمود تا رفت پیشش هجیر****جوانی بکردار هشیار و پیر
بگفت آن سخن سربسر پهلوان****بپیش هشیوار پور جوان
بدو گفت کای پور هشیاردل****یکی تیز گردان بدین کاردل
اگر مر تو را نزد من دستگاه****همی جست باید کنونست گاه
چو بستانی این نامه هم در زمان****برو هم بکردار باد دمان
شب و روز ماسای و سر بر مخار****ببر نامهٔ من بر شهریار
بپدرود کردن گرفتش ببر****برون آمد از پیش فرخ پدر
ز لشکر دو تن را بر خویش خواند****سبکشان باسب تگاور نشاند
برون شد ز پرده‌سرای پدر****بهر منزلی بر هیونی دگر
خور و خواب و آرامشان بر ستور****چه تاریکی شب چه تابنده هور
بران گونه پویان براه آمدند****بیک هفته نزدیک شاه آمدند
چو از راه ایران بیامد سوار****کس آمد بر خسرو نامدار
پذیره فرستاد شماخ را****چه مایه دلیران گستاخ را
بپرسید چون دید روی هجیر****که ای پهلوان‌زادهٔ شیرگیر
درودست باری که بس ناگهان****رسیدی به نزدیک شاه جهان
بفرمود تا پرده برداشتند****باسبش ز درگاه بگذاشتند
هجیر اندر آمد چو خسرو بدوی****نگه کرد پیشش بمالید روی
بپرسید بسیار و بنشاندش****هزاران هجیر آفرین خواندش
ز گوهر یکی تاج پیروزه شاه****بسر بر نهادش چو رخشنده ماه
ز گودرز وز مهتران سپاه****ز هر یک یکایک بپرسید شاه
درود بزرگان بخسرو بداد****همه کار لشکر برو کرد یاد
بدو داد پس نامهٔ پهلوان****جوان خردمند روشن‌روان
نویسنده را پیش بنشاندند****بفرمود تا نامه برخواندند
چو برخواند نامه بخسرو دبیر****ز یاقوت رخشان دهان هجیر
بیاگند وزان پس بگنجور گفت****که دینار و دیبا بیار از نهفت
بیاورد بدره چو فرمان شنید****همی ریخت تا شد سرش ناپدید
بیاورد پس جامه زرنگار****چنانچون بود از در شهریار
همیدون ببردند پیش هجیر****ابا زین زرین ده اسب هژیر
بیارانش بر خلعت افگند نیز****درم داد و دینار و هرگونه چیز
ازان پس جو از جای برخاستند****نشستنگه می بیاراستند
هجیر و بزرگان خسروپرست****گرفتند یکسر همه می بدست
نشستند یک روز و یک شب بهم****همی رای زد خسرو از بیش و کم
بشبگیر خسرو سر و تن بشست****بپیش جهانداور آمد نخست
بپوشید نو جامهٔ بندگی****دو دیده چو ابری ببارندگی
دوتایی شده پشت و بنهاد سر****همی آفرین خواند بر دادگر
ازو خواست پیروزی و فرهی****بدو جست دیهیم و تخت مهی
بیزدان بنالید ز افراسیاب****بدرد از دو دیده فرو ریخت آب
وزآنجا بیامد چو سرو سهی****نشست از برگاه شاههنشهی
دبیر خردمند را پیش خواند****سخنهای بایسته با او براند
چو آن نامه را زود پاسخ نوشت****پدید آورید اندرو خوب و زشت
نخست آفرین کرد بر کردگار****کزو دید نیک و بد روزگار
دگر آفرین کرد بر پهلوان****که جاوید بادی و روشن‌روان
خجسته سپهدار بسیار هوش****همه رای و دانش همه جنگ و جوش
خداوند گوپال و تیغ بنفش****فروزندهٔ کاویانی درفش
سپاس از جهاندار یزدان ما****که پیروز بودند گردان ما
از اختر ترا روشنایی نمود****ز دشمن برآورد ناگاه دود
نخست آنک گفتی که مر گیو را****بزرگان فرزانه و نیو را
بنزدیک پیران فرستاده‌ام****چه مایه ورا پندها داده‌ام
نپذرفت ازان پس خود او پند من****نجست اندرین کار پیوند من
سپهبد یکی داستان زد برین****چو دستور پیشین برآورد کین
که هر مهتری کو روان کاستست****ز نیکی ببخت بد آراستست
مرا زان سخن پیش بود آگهی****که پیران دل از کین نخواهد تهی
ولیکن ازان خوب کردار او****نجستم همی ژرف پیکار او
کنون آشکارا نمود این سپهر****که پیران بتوران گراید بمهر
کنون چون نبیند جز افراسیاب****دلش را تو از مهر او برمتاب
گر او بر خرد برگزیند هوا****بکوشش نروید ز خاراگیا
تو با دشمن ار خوب گویی رواست****از آزادگان خوب گفتن سزاست
و دیگر ز پیکار جنگ‌آوران****کجا یاد کردی به گرز گران
ز نیک‌اختر و گردش هور و ماه****ز کوشش نمودن بران رزمگاه
مرا این درستست کز کار کرد****تو پیروز باشی بروز نبرد
نبیره کجا چون تو دارد نیا****بجنگ اندرون باشدش کیمیا
ز شیران چه زاید مگر نره شیر****چنانچون بود نامدار و دلیر
به بیداد برنیست این کار تو****بسندست یزدان نگهدار تو
تو زور و دلیری ز یزدان شناس****ازو دار تا زنده باشی سپاس
سدیگر که گفتی که افراسیاب****سپه را همی بگذارند ز آب
ز پیران فرستاده شد نزد اوی****سپاهش بایران نهادست روی
همانست یکسر که گفتی سخن****کنون باز پاسخ فگندیم بن
بدان ای پر اندیشه سالار من****بهر کار شایستهٔ کار من
که او بر لب رود جیحون درنگ****نه ازان کرد کید بر ما بجنگ
که خاقان برو لشکر آرد ز چین****فراز آمدش از دو رویه کمین
و دیگر که از لشکران گران****پراگنده برگرد توران سران
بدو دشمن آمد ز هر سو پدید****ازان بر لب رود جیحون کشید
بپنجم سخن کگهی خواستی****بمهر گوان دل بیاراستی
چو لهراسب و چون اشکش تیزچنگ****چو رستم سپهبد دمنده نهنگ
بدان ای سپهدار و آگاه باش****بهر کار با بخت همراه باش
کزان سو که شد رستم شیرمرد****ز کشمیر و کابل برآورد گرد
وزان سو که شد اشکش تیزهوش****برآمد ز خوارزم یکسر خروش
برزم اندرون شیده برگشت ازوی****سوی شهر گرگان نهادست روی
وزان سو که لهراسب شد با سپاه****همه مهتران برگشادند راه
الانان و غز گشت پرداخته****شد آن پادشاهی همه ساخته
گر افراسیاب اندر آید براه****زجیحون بدین سو گذارد سپاه
بگیرند گردان پس پشت اوی****نماند بجز باد در مشت اوی
تو بشناس کو شهر آباد خویش****بر و بوم و فرخنده بنیاد خویش
بگفتار پیران نماند بجای****بدشمن سپارد نهد پیش پای
نجنباند او داستان را دو لب****که ناید خبر زو بمن روز و شب
بدان روز هرگز مبادا درود****که او بگذراند سپه را ز رود
بما برکند پیشدستی بجنگ****نبیند کس این روز تاریک و تنگ
بفرمایم اکنون که بر پیل کوس****ببندد دمنده سپهدار طوس
دهستان و گرگان و آن بوم و بر****بگیرد برآرد بخورشید سر
من اندر پی طوس با پیل و گاه****بیاری بیایم بپشت سپاه
تو از جنگ پیران مبر تاب روی****سپه را بیارای و زو کینه‌جوی
چو هومان و نستیهن از پشت اوی****جدا ماند شد باد در مشت اوی
گر از نامداران ایران نبرد****بخواهد بفرما وزان برمگرد
چو پیران نبرد تو جوید دلیر****کمن بددلی پیش او شو چو شیر
به پیکار مندیش ز افراسیاب****بجای آرد دل روی ازو برمتاب
چو آید بجنگ اندرون جنگجوی****نباید که برتابی از جنگ روی
بریشان تو پیروز باشی بجنگ****نگر دل نداری بدین کار تنگ
چنین دارم اومید از کردگار****که پیروز باشی تو در کارزار
همیدون گمانم که چون من ز راه****بپشت سپاه اندر آرم سپاه
بریشان شما رانده باشید کام****به خورشید تابان برآورده نام
ز کاوس وز طوس نزد سپاه****درود فراوان فرستاد شاه
بران نامه بنهاد خسرو نگین****فرستاده را داد و کرد آفرین
چو از پیش خسرو برون شد هجیر****سپهبد همی رای زد با وزیر
ز بس مهربانی که بد بر سپاه****سراسر همه رزم بد رای شاه
همی گفت اگر لشکر افراسیاب****بجنباند از جای و بگذارد آب
سپاه مرا بگسلاند ز جای****مرا رفت باید همینست رای
همانگه شه نوذران را بخواند****بفرمود تا تیز لشکر براند
بسوی دهستان سپه برکشید****همه دشت خوارزم لشکر کشید
نگهبان لشکر بود روز جنگ****بجنگ اندر آید بسان پلنگ
تبیره برآمد ز درگاه طوس****خروشیدن نای رویین و کوس
سپاه و سپهبد برفتن گرفت****زمین سم اسبان نهفتن گرفت
تو گفتی که خورشید تابان بجای****بماند از نهیب سواران بپای
دو هفته همی رفت زان سان سپاه****بشد روشنایی ز خورشید و ماه
پراگنده بر گرد کشور خبر****ز جنبیدن شاه پیروزگر
چو طوس از در شاه ایران برفت****سبک شاه رفتن بسیچید تفت
ابا ده هزار از گزیده سران****همه نامداران و کنداوران
بنزدیک گودرز بنهاد روی****ابا نامداران پرخاشجوی
ابا پیل و با کوس و با فرهی****ابا تخت و با تاج شاهنشهی
هجیر آمد از پیش خسرودمان****گرازان و خندان و دل شادمان
ابا خلعت و خوبی و خرمی****تو گفتی همی برنوردد زمی
چو آمد به نزدیک پرده‌سرای****برآمد خروشیدن کرنای
پذیره شدندش سران سربسر****زمین پر ز آهن هوا پر ز زر
چو خیزد بچرخ اندرون داوری****ز ماه و ز ناهید وز مشتری
بیاراست لشکر چو چشم خروس****ابا زنگ زرین و پیلان و کوس
چو آمد بر نامور پهلوان****بگفت آنچ دید از شه خسروان
نوازیدن شاه و پیوند اوی****همی گفت از رادی و پند اوی
که چون بر سپه گستریدست مهر****چگونه ز پیغام بگشاد چهر
پس آن نامهٔ شهریار جهان****بگودرز داد و درود مهان
نوازیدن شاه بشنید ازوی****بمالید بر نامه بر چشم و روی
چو بگشاد مهرش بخواننده داد****سخنها برو کرد خواننده یاد
سپهدار بر شاه کرد آفرین****بفرمان ببوسید روی زمین
ببود آن شب و رای زد با پسر****بشبگیر بنشست و بگشاد در
همه نامداران لشگر پگاه****برفتند بر سر نهاده کلاه
پس آن نامهٔ شاه، فرخ هجیر****بیاورد و بنهاد پیش دبیر
دبیر آن زمان پند و فرمان شاه****ز نامه همی خواند پیش سپاه
سپهدار رزی دهان را بخواند****بدیوان دینار دادن نشاند
ز اسبان گله هرچ بودش به کوه****بلشکر گه آورد یکسر گروه
در گنج دینار و تیغ و کمر****همان مایه‌ور جوشن و خود زر
بروزی دهان داد یکسر کلید****چو آمد گه نام جستن پدید
برافشاند بر لشکر آن خواسته****سوار و پیاده شد آراسته
یکی لشکری گشن برسان کوه****زمین از پی بادپایان ستوه
دل شیر غران ازیشان به بیم****همه غرقه در آهن و زر و سیم
بفرمودشان جنگ را ساختن****دل و گوش دادن بکین آختن
برفتند پیش سپهبد گروه****بر انبوه لشکر بکردار کوه
بریشان نگه کرد سالار مرد****زمین تیره دید آسمان لاژورد
چنین گفت کز گاه رزم پشین****نیاراست کس رزمگاهی چنین
باسب و سلیح و بسیم و بزر****بپیلان جنگی و شیران نر
اگر یار باشد جهان‌آفرین****نپیچیم از ایدر عنان تا بچین
چو بنشست فرزانگان را بخواند****ابا نامداران برامش نشاند
همی خورد شادی‌کنان دل بجای****همی با یلان جنگ را کرد رای
بپیران رسید آگهی زین سخن****که سالار ایران چه افگند بن
ازان آگهی شد دلش پرنهیب****سوی چاره برگشت و بند و فریب
ز دستور فرخنده رای آنگهی****بجست اندر آن کینه جستن رهی
یکی نامه فرمود پس تا دبیر****نویسد سوی پهلوان دلپذیر
سر نامه کرد آفرین بزرگ****بیزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کز کردگار جهان****بخواهم همی آشکار و نهان
مگر کز میان تو رویه سپاه****جهاندار بردارد این کینه‌گاه
اگر تو که گودرزی آن خواستی****که گیتی بکینه بیاراستی
برآمد ازین کینه گه کام تو****چه گویی چه باشد سرانجام تو
نگه کن که چندان دلیران من****ز خویشان نزدیک و شیران من
تن بی سرانشان فگندی بخاک****ز یزدان نداری همی شرم و باک
ز مهر و خرد روی برتافتی****کنون آنچ جستی همه یافتی
گه آمد که گردی ازین کینه سیر****بخون ریختن چند باشی دلیر
نگه کن کز ایران و توران سوار****چه مایه تبه شد بدین کارزار
بکین جستن مرده‌ای ناپدید****سر زندگان چند باید برید
گه آمد که بخشایش آید ترا****ز کین جستن آسایش آید ترا
اگر بازیابی شده روزگار****بگیتی درون تخم کینه مکار
روانت مرنجان و مگذار تن****ز خون ریختن بازکش خویشتن
پس از مرگ نفرین بود بر کسی****کزو نام زشتی بماند بسی
نباید که زشتی بماندت نام****وگر تو بدان سر شوی شادکام
هر آنگه که موی سیه شد سپید****ببودن نماند فراوان امید
بترسم که گر بار دیگر سپاه****بجنگ اندر آید بدین رزمگاه
نبینی ز هر دو سپه کس بپای****برفته روان تن بمانده بجای
ازان پس که داند که پیروز کیست****نگون‌بخت گر گیتی افروز کیست
ور ایدونک پیکار و خون ریختن****بدین رزمگه با من آویختن
کزین سان همی جنگ شیران کنی****همی از پی شهر ایران کنی
بگو تا من اکنون هم اندر شتاب****نوندی فرستم بافراسیاب
بدان تا بفرمایدم تا زمین****ببخشم و پس در نوردیم کین
چنانچون بگاه منوچهر شاه****ببخشش همی داشت گیتی نگاه
هران شهر کز مرز ایران نهی****بگو تا کنیم آن ز ترکان تهی
وز آباد و ویران و هر بوم و بر****که فرمود کیخسرو دادگر
از ایران بکوه اندر آید نخست****در غرچگان از بر بوم بست
دگر طالقان شهر تا فاریاب****همیدون در بلخ تا اندر آب
دگر پنجهیر و در بامیان****سر مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخنده جای****نهادست نامش جهان کدخدای
دگر مولیان تا در بدخشان****همینست ازین پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت آموی و زم****که با شهر ختلان براید برم
چه شگنان وز ترمذ ویسه گرد****بخارا و شهری که هستش بگرد
همیدون برو تا در سغد نیز****نجوید کس آن پادشاهی بنیز
وزان سو که شد رستم گرد سوز****سپارم بدو کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه****سوی باختر برگشاییم راه
بپردازم این تا در هندوان****نداریم تاریک ازین پس روان
ز کشمیر وز کابل و قندهار****شما را بود آن همه زین شمار
وزان سو که لهراسب شد جنگجوی****الانان و غر در سپارم بدوی
ازین مرز پیوسته تا کوه قاف****بخسرو سپاریم بی‌جنگ و لاف
وزان سو که اشکش بشد همچنین****بپردازم اکنون سراسر زمین
وزان پس که این کرده باشم همه****ز هر سو بر خویش خوانم رمه
بسوگند پیمان کنم پیش تو****کزین پس نباشم بداندیش تو
بدانی که ما راستی خواستیم****بمهر و وفا دل بیاراستیم
سوی شاه ترکان فرستم خبر****که ما را ز کینه بپیچید سر
همیدون تو نزدیک خسرو بمهر****یکی نامه بنویس و بنمای چهر
چنین از ره مهر و پیکار من****ز خون ریختن با تو گفتار من
چو پیمان همه کرده باشیم راست****ز من خواسته هرچ خسرو بخواست
فرستم همه سربسر نزد شاه****در کین ببندد مگر بر سپاه
ازان پس که این کرده باشیم نیز****گروگان فرستاده و داده چیز
بپیوندم این هر و آیین و دین****بدوزم بدست وفا چشم کین
که بشکست هنگام شاه بزرگ****ز بد گوهر تور و سلم سترگ
فریدون که از درد سرگشته شد****کجا ایرج نامور کشته شد
ز من هرچ باید بنیکی بخواه****ازان پس برین نامه کن نزد شاه
نباید کزین خوب گفتار من****بسستی گمانی برند انجمن
که من جز بمهر این نگویم همی****سرانجام نیکی بجویم همی
مرا گنج و مردان از آن تو بیش****بمردانگی نام از آن تو پیش
ولیکن بدین کینه انگیختن****به بیداد هر جای خون ریختن
بسوزد همی بر سپه بر دلم****بکوشم که کین از میان بگسلم
سه دیگر که از کردگار جهان****بترسم همی آشکار و نهان
که نپسندد از ما بدی دادگر****گزافه نبردارد این شور و شر
اگر سر بپیچی ز گفتار من****نجویی همه ژرف کردار من
گنهکار دانی مرا بی‌گناه****نخواهی بگفتار کردن نگاه
کجا داد و بیداد نزدت یکیست****جز از کینه گستردنت رای نیست
گزین کن ز گردان ایران سران****کسی کو گراید برگرز گران
همیدون من از لشکر خویش مرد****گزینم چو باید ز بهر نبرد
همه یک بدیگر فرازآوریم****سران را ز سر سوی گاز آوریم
همیدون من و تو به آوردگاه****بگردیم یک با دگر کینه‌خواه
مگر بیگناهان ز خون ریختن****بسایش آیند ز آویختن
کسی کش گنهکار داری همی****وزو بر دل آزار داری همی
بپیش تو آرم بروز نبرد****ببایدت پیمان یکی نیز کرد
که بر ما تو گر دست یابی بخون****شود بخت گردان ترکان نگون
نیازاری از بن سپاه مرا****نسوزی بر و بوم و گاه مرا
گذرشان دهی تا بتوران شوند****کمین را نسازی بریشان کمند
وگر من شوم بر تو پیروزگر****دهد مر مرا اختر نیک بر
نسازم بایرانیان بر کمین****نگیریم خشم و نجوییم کین
سوی شهر ایران دهم راهشان****گذارم یکایک سوی شاهشان
ازیشان نگردد یکی کاسته****شوند ایمن از جان وز خواسته
ور ایدونک زینسان نجویی نبرد****دگرگونه خواهی همی کار کرد
بانبوه جویی همی کارزار****سپه را سراسر بجنگ اند آر
هران خون که آید بکین ریخته****تو باشی بدان گیتی آویخته
ببست از بر نامه بر بند را****بخواند آن گرانمایه فرزند را
پسر بد مر او را سر انجمن****یکی نام رویین و رویینه تن
بدو گفت نزدیک گودرز شو****سخن گوی هشیار و پاسخ شنو
چو رویین برفت از در نامور****فرستاده با ده سوار دگر
بیامد خردمند روشن‌روان****دمان تا سراپردهٔ پهلوان
چو رویین پیران بدرگه رسید****سوی پهلوان سپه کس دوید
فرستاده را خواند پس پهلوان****دمان از پس پرده آمد جوان
بیامد چو گودرز را دید دست****بکش کرد و سر پیش بنهاد پست
سپهدار بر جست و او را چو دود****بغوش تنگ اندر آورد زود
ز پیران بپرسید وز لشکرش****ز گردان وز شاه وز کشورش
خردمند رویین پس آن نامه پیش****بیاورد و بگزارد پیغام خویش
دبیر آمد و نامه برخواند زود****بگودرز گفت آنچ در نامه بود
چو نامه بگودرز برخواندند****همه نامداران فرو ماندند
ز بس چرب گفتار و ز پند خوب****نمودن بدو راه و پیوند خوب
خردمند پیران که در نامه یاد****چه آورد وز پند نیکو چه داد
برویین چنین گفت پس پهلوان****که‌ای پور سالار و فرخ جوان
تومهمان ما بود باید نخست****پس این پاسخ نامه بایدت جست
سراپردهٔ نو بپرداختند****نشستنگه خسروی ساختند
بدیبای رومی بیاراستند****خورشها و رامشگران خواستند
پراندیشه گشته دل پهلوان****نبشته ابا رای‌زن موبدان
همی پاسخ نامه آراستند****سخن هرچ نیکوتر آن خواستند
بیک هفته گودرز با رود و می****همی نامه را پاسخ افگند پی
ز بالا چو خورشید گیتی فروز****بگشتی سپهبد گه نیم‌روز
می و رود و مجلس بیاراستی****فرستاده را پیش خود خواستی
چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه****نویسنده را خواند سالار شاه
بفرمود تا نامه پاسخ نوشت****درختی بنوی بکینه بگشت
سرنامه کرد آفرین از نخست****دگر پاسخ آورد یکسر درست
که بر خواندم نامه را سربسر****شنیدیم گفتار تو در بدر
رسانید رویین بر ما پیام****یکایک همه هرچ بردی تو نام
ولیکن شگفت آمدم کار تو****همی زین چنین چرب گفتار تو
دلت با زبان هیچ همسایه نیست****روان ترا از خرد مایه نیست
بهرجای چربی بکار آوری****چنین تو سخن پرنگار آوری
کسی را که از بن نباشد خرد****گمان بر تو بر مهربانی برد
چو شوره زمینی که از دور آب****نماید چو تابد برو آفتاب
ولیکن نه گاه فریبست و بند****که هنگام گرزست و تیغ و کمند
مرا با تو جز کین و پیکار نیست****گه پاسخ و روز گفتار نیست
نگر تا چه سان گردد اکنون سپهر****نه جای فریبست و پیوند و مهر
کرا داد خواهد جهاندار زور****کرا بردهد بخت پیروز هور
ولیکن بدین گفته پاسخ شنو****خرد یاد کن بخت را پیشرو
نخست آنک گفتی که از مهر نیز****ز یزدان وز گردش رستخیز
نخواهم که آید مرا پیش جنگ****دلم گشت ازین کار بیداد تنگ
دلت با زبان آشنایی نداشت****بدان گه که این گفته بر دل گماشت
اگر داد بودی بدلت اندرون****ترا پیشدستی نبودی بخون
که ز آغاز کار اندر آمد نخست****نبودی بخون ریختن هیچ سست
نخستین که آمد بپیش تو گیو****از ایران هشیوار مردان نیو
بسازیده مر جنگ را لشکری****ز کشور دمان تا دگر کشوری
تو کردی همه جنگ را دست پیش****سپه را تو برکندی از جای خویش
خرد، ار پس آمد تو پیش آمدی****بفرجام آرام بیش آمدی
ولیکن سرشت بد و خوی بد****ترانگذراند براه خرد
بدی خود بدان تخمه در گوهرست****ببد کردن آن تخمه اندر خورست
شنیدی که بر ایرج نیک‌بخت****چه آمد ز تور از پی تاج و تخت
چو از تور و سلم اندر آمد زمین****سراسر بگسترد بیداد و کین
فریدون که از درد دل روز و شب****گشادی بنفرین ایشان دو لب
بافراسیاب آمد آن مهر بد****ازان نامداران اندک خرد
ز سر با منوچهر نو کین نهاد****همیدون ابا نوذر و کیقباد
بکاوس کی کرد خود آنچ کرد****برآورد از ایران آباد گرد
ازان پس بکین سیاوش باز****فگند این چنین کینهٔ نو دارز
نیامد بدانگه ترا داد یاد****که او بی‌گنه جان شیرین بداد
جه مایه بزرگان که از تخت و گاه****از ایران شدند اندرین کین تباه
و دیگر که گفتی که با پیر سر****بخون ریختن کس نبندد کمر
بدان ای جهاندیدهٔ پرفریب****بهر کار دیده فراز و نشیب
که یزدان مرا زندگانی دراز****بدان داد با بخت گردن‌فراز
که از شهر توران بروز نبرد****ز کینه برآرم بخورشید گرد
بترسم همی زانک یزدان من****ز تن بگسلاند مگر جان من
من این کینه را ناوریده بجای****بر و بومتان ناسپرده بپای
سدیگر که گفتی ز یزدان پاک****نبینم بدلت اندرون بیم و باک
ندانی کزین خیره خون ریختن****گرفتار کردی بفرجام تن
من اکنون بدین خوب گفتار تو****اگر باز گردم ز پیکار تو
بهنگام پرسش ز من کردگار****بپرسد ازین گردش روزگار
که سالاری و گنج و مردانگی****ترا دادم و زور و فرزانگی
بکین سیاوش کمر بر میان****نبستی چرا پیش ایرانیان
بهفتاد خون گرامی پسر****بپرسد ز من داور دادگر
ز پاسخ بپیش جهان‌آفرین****چه گویم چرا بازگشتم ز کین
ز کار سیاوش چهارم سخن****که افگندی ای پیر سالار بن
که گفتی ز بهر تنی گشته خاک****نشاید ستد زنده را جان پاک
تو بشناس کین زشت کردارها****بدل پر ز هر گونه آزارها
که با شهر ایران شما کرده‌اید****چه مایه کیان را بیازرده‌اید
چه پیمان شکستن چه کین ساختن****همیشه بسوی بدی تاختن
چو یاد آورم چون کنم آشتی****که نیکی سراسر بدی کاشتی
بپنجم که گفتی که پیمان کنم****ز توران سران را گروگان کنم
بنزدیک خسرو فرستیم گنج****ببندیم بر خویشتن راه رنج
بدان ای نگهبان توران سپاه****که فرمان جز اینست ما را ز شاه
مرا جنگ فرمود و آویختن****بکین سیاوش خون ریختن
چو فرمان خسرو نیارم بجای****روان شرم دارد بدیگر سرای
ور اومید داری که خسرو بمهر****گشاید برین گفتها بر تو چهر
گروگان و آن خواسته هرچ هست****چو لهاک و رویین خسروپرست
گسی کن بزودی بنزدیک شاه****سوی شهر ایران گشادست راه
ششم شهر ایران که کردی تو یاد****برو و بوم آباد فرخ‌نژاد
سپاریم گفتی بخسرو همه****ز هر سو بر خویش خوانم رمه
تراکرد یزدان ازان بی‌نیاز****گر آگه نه‌ای تا گشاییم راز
سوی باختر تا بمرز خزر****همه گشت لهراسب را سربسر
سوی نیمروز اندرون تا بسند****جهان شد بکردار روی پرند
تهم رستم نیو با تیغ تیز****برآورد ازیشان دم رستخیز
سر هندوان با درفش سیاه****فرستاد رستم بنزدیک شاه
دهستان و خوارزم و آن بوم و بر****که ترکان برآورده بودند سر
بیابان ازیشان بپرداختند****سوی باختر تاختن ساختند
ببارید بر شیده اشکش تگرگ****فراز آوریدش بنزدیک مرگ
اسیران وز خواسته چند چیز****فرستاد نزدیک خسرو بنیز
وزین سو من و تو به جنگ اندریم****بدین مرکز نام و ننگ اندریم
بیک جنگ دیدی همه دستبرد****ازین نامداران و مردان گرد
ور ایدونک روی اندر آری بروی****رهانم ترا زین همه گفت و گوی
بنیروی یزدان و فرمان شاه****بخون غرقه گردانم این رزمگاه
تو ای نامور پهلوان سپاه****نگه کن بدین گردش هور و ماه
که بند سپهری فراز آمدست****سربخت ترکان بگاز آمدست
نگر تا ز کردار بدگوهرت****چه آرد جهان‌آفرین بر سرت
زمانه ز بد دامن اندر کشید****مکافات بد را بد آید پدید
تو بندیش هشیار و بگشای گوش****سخن از خردمند مردم نیوش
بدان کین چنین لشکر نامدار****سواران شمشیرزن صدهزار
همه نامجوی و همه کینه‌خواه****بافسون نگردند ازین رزمگاه
زمانه برآمد به هفتم سخن****فگندی وفا را بسوگند بن
بپیمان مرا با تو گفتار نیست****خرد را روانت خریدار نیست
ازیراک باهرک پیمان کنی****وفا را بفرجام هم بشکنی
بسوگند تو شد سیاوش بباد****بگفتار بر تو کس ایمن مباد
نبودیش فریادرس روز درد****چه مایه بسختی ترا یاد کرد
به هشتم که گفتی مرا تاج و تخت****از آن تو بیشست مردی و بخت
همیدون فزونم بمردان و گنج****ولیکن دلم را ز مهرست رنج
من ایدون گمانم که تا این زمان****بجنگ آزمودی مرا بی‌گمان
گرم بی‌هنر یافتی روز کین****تو دانی کنون بازم از پس ببین
بفرجام گفتی ز مردان مرد****تنی چند بگزین ز بهر نبرد
من از لشکر ترک هم زین نشان****بیارم سواران مردم‌کشان
که از مهربانی که بر لشکرم****نخواهم که بیداد کین گسترم
تو با مهربانی نهی پای پیش****که دانی نهان دل و رای خویش
بیازارد از من جهاندار شاه****گر از یکدگر بگسلانم سپاه
نهم آنک گفتی مبارز گزین****که با من بگردد برین دشت کین
یکی لشکری پرگنه پیش من****پرآزار ازیشان دل انجمن
نباشد ز من شاه همداستان****کزیشان بگردم بدین داستان
نخستین بانبوه زخمی چو کوه****بباید زدن سر بر همگروه
میان دو لشکر دو صف برکشید****گر ایدونک پیروزی آید پدید
وگرنه همین نامداران مرد****بیاریم و سازیم جای نبرد
ازین گفته گر بگسلی باز دل****من از گفتهٔ خود نیم دلگسل
ور ایدونک با من به آوردگاه****بسنده نخواهی بدن با سپاه
سپه خواه و یاور ز سالار خویش****بژرفی نگه‌دار پیکار خویش
پراگنده از لشکرت خستگان****ز خویشان نزدیک و پیوستگان
بمان تا کندشان پزشکان درست****زمان جستن اکنون بدین کار تست
اگر خواهی از من زمان درنگ****وگر جنگ جویی بیارای جنگ
بدان گفتم این تا بروز نبرد****بما بر بهانه نبایدت کرد
که ناگاه با ما بجنگ آمدی****کمین کردی و بی‌درنگ آمدی
من این کین اگر تا بصد سالیان****بخواهم همانست و اکنون همان
ازین کینه برگشتن امید نیست****شب و روز بی‌دیدگان را یکیست
چو آن پاسخ نامه گشت اسپری****فرستاده آمد بسان پری
کمر بر میان با ستور نوند****ز مردان به گرد اندرش نیز چند
فرود آمد از باره رویین گرد****گوان را همه پیش گودرز برد
سپهبد بفرمود تا موبدان****زلشکر همه نامور بخردان
بزودی سوی پهلوان آمدند****خردمند و روشن‌روان آمدند
پس آن پاسخ نامه پیش گوان****بفرمود خواندن همی پهلوان
بزرگان که آن نامهٔ دلپذیر****شنیدند گفتار فرخ دبیر
هش و رای پیران تنک داشتند****همه پند او را سبک داشتند
بگودرز بر آفرین خواند****ورا پهلوان گزین خواندند
پس آن نامه را مهر کرد و بداد****برویین پیران ویسه‌نژاد
چو از پیش گودرز برخاستند****بفرمود تا خلعت آراستند
از اسبان تازی بزرین ستام****چه افسر چه شمشیر زرین نیام
ببخشید یارانش را سیم و زر****کرا در خور آمد کلاه و کمر
برفت از در پهلوان با سپاه****سوی لشکر خویش بگرفت راه
چو رویین بنزدیک پیران رسید****بپیش پدر شد چنانچون سزید
بنزدیک تختش فرو برد سر****جهاندیده پیران گرفتش ببر
چو بگزارد پیغام سالار شاه****بگفت آنچ دید اندران رزمگاه
پس آن نامه برخواند پیشش دبیر****رخ پهلوان سپه شد چو قیر
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب****بدانست کآمد بتنگی نشیب
شکیبایی و خامشی برگزید****بکرد آن سخن بر سپه ناپدید
ازان پس چنین گفت پیش سپاه****که گودرز را دل نیامد براه
ازان خون هفتاد پور گزین****نیارامدش یک زمان دل ز کین
گر ایدونک او بر گذشته سخن****بنوی همی کینه سازد ز بن
چرا من بکین برادر کمر****نبندم نخارم ازین کینه سر
هم از خون نهصد سر نامدار****که از تن جدا شد گه کارزار
که اندر بر و بوم ترکان دگر****سواری چو هومان نبندد کمر
چو نستیهن آن سرو سایه فگن****که شد ناپدید از همه انجمن
بباید کنون بست ما را کمر****نمانم بایرانیان بوم و بر
بنیروی یزدان و شمشیر تیز****برآرم ازان انجمن رستخیز
از اسبان گله هرچ شایسته بود****ز هر سو بلشکر گه آورد زود
پیاده همه کرد یکسر سوار****دو اسبه سوار از پس کارزار
سرگنجهای کهن برگشاد****بدینار دادن دل اندر نهاد
چو این کرده شد نزد افراسیاب****نوندی برافگند هنگام خواب
فرستاده‌ای با هش و رای پیر****سخن‌گوی و گرد و سوار و دبیر
که رو شاه توران سپه را بگوی****که ای دادگر خسرو نامجوی
کز آنگه که چرخ سپهر بلند****بگشت از بر تیره خاک نژند
چو تو شاه بر گاه ننشست نیز****به کس نام شاهی نپیوست نیز
نه زیبا بود جز تو مر تخت را****کلاه و کمر بستن و بخت را
ازان کس برآرد جهاندار گرد****که پیش تو آید بروز نبرد
یکی بنده‌ام من گنهکار تو****کشیده سر از جان بیدار تو
ز کیخسرو از من بیازرد شاه****جزین خویشتن را ندانم گناه
که این ایزدی بود بود آنچ بود****ندارد ز گفتار بسیار سود
اگر نیز بیند مرا زین گناه****کند گردن آزاد و آید براه
رسانم من اکنون بشاه آگهی****که گردون چه آورد پیش رهی
کشیدم بکوه کنابد سپاه****بایرانیان بر ببستیم راه
وزان سو بیامد سپاهی گران****سپهدار گودرز و با او سران
کز ایران ز گاه منوچهر شاه****فزون زان نیامد بتوران سپاه
به زیبد یکی جایگه ساختند****سپه را دران کوه بنشاختند
سپه را سه روز و سه شب چون پلنگ****بروی اندر آورده بد روی تنگ
نجستیم رزم اندران کینه‌گاه****که آید مگر سوی هامون سپاه
نیامد سپاهش ازان که برون****سر پهلوانان ما شد نگون
سپهدار ایران نیامد ستوه****بهامون نیاورد لشکر ز کوه
برادر جهاندار هومان من****بکینه بجوشید ازین انجمن
بایران سپه شد که جوید نبرد****ندانم چه آمد بران شیرمرد
بیامد بکین جستنش پور گیو****بگردید با گرد هومان نیو
ابر دست چون بیژنی کشته شد****سر من ز تیمار او گشته شد
که دانست هرگز که سرو بلند****بباغ از گیا یافت خواهد گزند
دل نامداران همه بر شکست****همه شادمانی شد از درد پست
و دیگر چو نستیهن نامدار****ابا ده هزار آزموده سوار
برفت از بر من سپیده دمان****همان بیژنش کند سر در زمان
من از درد دل برکشیدم سپاه****غریوان برفتم به آوردگاه
یکی رزم تا شب برآمد ز کوه****بکردیم یک با دگر همگروه
چو نهصد تن از نامداران شاه****سر از تن جدا شد برین رزمگاه
دو بهره ز گردان این انجمن****دل از درد خسته بشمشیر تن
بما بر شده چیره ایرانیان****بکینه همه پاک بسته میان
بترسم همی زانک گردان سپهر****بخواهد بریدن ز ما پاک مهر
وزان پس شنیدم یکی بدخبر****کزان نیز برگشتم آسیمه سر
که کیخسرو آید همی با سپاه****بپشت سپهبد بدین رزمگاه
گرایدونک گردد درست این خبر****که خسرو کند سوی ما برگذر
جهاندار داند که من با سپاه****نیارم شدن پیش او کینه‌خواه
مگر شاه با لشکر کینه‌جوی****نهد سوی ایران بدین کینه‌روی
بگرداند این بد ز تورانیان****ببندد بکینه کمر بر میان
که گر جان ما را ز ایران سپاه****بد آید نباشد کسی کینه‌خواه
فرستاده گفت پیران شنید****بکردار باد دمان بردمید
مشست از بر بادپای سمند****بکردار آتش هیونی بلند
بشد تا بنزدیک افراسیاب****نه دم زد بره بر نه آرام و خواب
بنزدیک شاه اندر آمد چو باد****ببوسید تخت و پیامش بداد
چو بشنید گفتار پیران بدرد****دلش گشت پرخون و رخساره زرد
شد از کار آن کشتگان خسته‌دل****بدان درد بنهاد پیوسته دل
وزان نیز کز دشمنان لشکرش****گریزان و ویران شده کشورش
ز هر سو پلنگ اندر آورده چنگ****بروبر جهان گشته تاریک و تنگ
چو گفتار پیران ازان سان شنید****سپه را همه پای برجای دید
به شبگیر چون تاج بر سر نهاد****همانگه فرستاده را در گشاد
بفرمود تا بازگردد بجای****سوی نامور بندهٔ کدخدای
چنین پاسخ آورد کو را بگوی****که ای مهربان نیکدل راستگوی
تو تا زادی از مادر پاکتن****سرافراز بودی بهر انجمن
ترا بیشتر نزد من دستگاه****توی برتر از پهلوانان بجاه
همیشه یکی جوشنی پیش من****سپر کرده جان و فدی کرده تن
همیدون بهر کار با گنج خویش****گزیده ز بهر منی رنج خویش
تو بردی ز چین تا بایران سپاه****تو کردی دل و بخت دشمن سیاه
نبیند سپه چون تو سالار نیز****نبندد کمر چون تو هشیار نیز
ز تور و پشنگ ار دراید بمهر****چو تو پهلوان نیز نارد سپهر
نخست آنک گفتی من از انجمن****گنهکار دارم همی خویشتن
که کیخسرو آمد ز توران زمین****به ایران و با ما بگسترد کین
بدین من که شاهم نیازرده‌ام****بدل هرگز این یاد ناورده‌ام
نباید که باشی بدین تنگدل****ز تیمار یابد ترا زنگ دل
که آن بودنی بود از کردگار****نیامد بدین بد کس آموزگار
که کیخسرو از من نگیرد فروغ****نبیره مخوانش که باشد دروغ
نباشم همیدون من او را نیا****نجویم همی زین سخن کیمیا
بدن کار او کس گنهکار نیست****مرا با جهاندار پیکار نیست
چنین بود و این بودنی کار بود****مرا از تو در دل چه آزار بود
و دیگر که گفتی ز کار سپاه****ز گردیدن تیره خورشید و ماه
همیشه چنینست کار نبرد****ز هر سو همی گردد این تیره گرد
گهی برکشد تا بخورشید سر****گهی اندر آرد ز خورشید بر
بیکسان نگردد سپهر بلند****گهی شاد دارد گهی مستمند
گهی با می و رود و رامشگران****گهی با غم و گرم و با اندهان
تو دل را بدین درد خسته مدار****روان را بدین کار بسته مدار
سخن گفتن کشتگان گشت خواب****ز کین برادر تو سر برمتاب
دلی کو ز درد برادر شخود****علاج پزشکان نداردش سود
سه دیگر که گفتی که خسرو پگاه****بجنگ اندر آید همی با سپاه
مبیناد چشم کس آن روزگار****که او پیشدستی نماید بکار
که من خود برانم کز ایدر سپاه****ازان سوی جیحون گذارم براه
نه گودرز مانم نه خسرو نه طوس****نه گاه و نه تاج و نه بوق و نه کوس
بایران ازان گونه رانم سپاه****کزان پس نبیند کسی تاج و گاه
بکیخسرو این پس نمانم جهان****بسر بر فرود آیمش ناگهان
بخنجر ازان سان ببرم سرش****که گرید بدو لشکر و کشورش
مگر کاسمانی دگرگونه کار****فرازآید از گردش روزگار
ترا ای جهاندیدهٔ سرافراز****نکردست یزدان بچیزی نیاز
ز مردان وز گنج و نیروی دست****همه ایزدی هرچ بایدت هست
یکی نامور لشکری ده هزار****دلیر و خردمند و گرد و سوار
فرستادم اینک بنزدیک تو****که روشن کند جان تاریک تو
از ایرانیان ده وزینها یکی****بچشم یکی ده سوار اندکی
چو لشکر بنزد تو آید مپای****سر و تاج گودرز بگسل ز جای
همان کوه کو کرده دارد حصار****باسیان جنگی ز پا اندرآر
مکش دست ازیشان بخون ریختن****تو پیروز باشی بویختن
ممان زنده زیشان بگیتی کسی****که نزد تو آید ازیشان بسی
فرستاده بنشیند پیغام شاه****بیامد بر پهلوان سپاه
بپیش اندر آمد بسان شمن****خمیده چو از بار شاخ سمن
بپیران رسانید پیغام شاه****وزان نامداران جنگی سپاه
چو بشنید پیران سپه را بخواند****فرستاده چون این سخن باز راند
سپه را سراسر همه داد دل****که از غم بباشید آزاد دل
نهانی روانش پر از درد بود****پر از خون دل و بخت برگرد بود
که از هر سوی لشکر شهریار****همی کاسته دید در کارزار
هم از شاه خسرو دلش بود تنگ****بترسید کاید یکایک بجنگ
بیزدان چنین گفت کای کردگار****چه مایه شگفت اندرین روزگار
کرا برکشیدی تو افگنده نیست****جز از تو جهاندار دارنده نیست
بخسرو نگر تا جز از کردگار****که دانست کید یکی شهریار
نگه کن بدین کار گردنده دهر****مر آن را که از خویشتن کرد بهر
برآرد گل تازه از خار خشک****شود خاک بابخت بیدار مشک
شگفتی‌تر آنک از پی آز مرد****همیشه دل خویش دارد بدرد
میان نیا و نبیره دو شاه****ندانم چرا باید این کینه‌گاه
دو شاه و دو کشور چنین جنگجوی****دو لشکر بروی اندر آورده روی
چه گویی سرانجام این کارزار****کرا برکشد گردش روزگار
پس آنگه بیزدان بنالید زار****که ای روشن دادگر کردگار
گر افراسیاب اندرین کینه‌گاه****ابا نامداران توران سپاه
بدین رزمگه کشته خواهد شدن****سربخت ما گشته خواهد شدن
چو کیخسرو آید ز ایران بکین****بدو بازگردد سراسر زمین
روا باشد ار خسته در جوشنم****برآرد روان کردگار از تنم
مبیناد هرگز جهانبین من****گرفته کسی راه و آیین من
کرا گردش روز با کام نیست****ورا زندگانی و مرگش یکیست
وزان پس ز ایران سپه کرنای****برآمد دم بوق و هندی درای
دو رویه ز لشکر برآمد خروش****زمین آمد از نعل اسبان بجوش
سپاه اندر آمد ز هر سو گروه****بپوشید جوشن همه دشت و کوه
دو سالار هر دو بسان پلنگ****فراز آوریدند لشکر بجنگ
بکردار باران ز ابر سیاه****ببارید تیر اندران رزمگاه
جهان چون شب تیره از تیره میغ****چو ابری که باران او تیر و تیغ
زمین آهنین کرده اسبان بنعل****برو دست گردان بخون گشته لعل
ز بس خسته ترک اندران رزمگاه****بریده سرانشان فگنده براهچ
برآورد گه جای گشتن نماند****پی اسب را برگذشتن نماند
زمین لاله‌گون شد هوا نیلگون****برآمد همی موج دریای خون
دو سالار گفتند اگر همچنین****بداریم گردان برین دشت کین
شب تیره را کس نماند بجای****جز از چرخ گردان و گیهان خدای
چو پیران چنان دید جای نبرد****بلهاک فرمود و فرشیدورد
که چندان کجا با شما لشکرست****کسی کاندرین رزمگه درخورست
سران را ببخشید تا بر سه روی****بوند اندرین رزمگه کینه‌جوی
وزیشان گروهی که بیدارتر****سپه را ز دشمن نگهدارتر
بدیشان سپارید پشت سپاه****شما بر دو رویه بگیرید راه
بلهاک فرمود تا سوی کوه****برد لشکر خویش را همگروه
همیدون سوی رود فرشیدورد****شود تا برارد بخورشید گرد
چو آن نامداران توران سپاه****گسستند زان لشکر کینه‌خواه
نوندی برافگند بر دیده‌بان****ازان دیده گه تا در پهلوان
نگهبان گودرز خود با سپاه****همی داشت هر سو ز دشمن نگاه
دو رویه چو لهاک و فرشیدورد****ز راه کیمن برگشادند گرد
سواران ایران برآویختند****همی خاک با خون برآمیختند
نوندی برافگند هر سو دوان****بگاه کردن بر پهلوان
نگه کرد گودرز تا پشت اوی****که دارد ز گردان پرخاشجوی
گرامی پسر شیر شرزه هجیر****بپشت پدر بود با تیغ و تیر
بفرمود تا شد بپشت سپاه****بر گیو گودرز لشکرپناه
بگوید که لشکر سوی رود و کوه****بیاری فرستد گروها گروه
ودیگر بفرمود گفتن بگیو****که پشت سپه را یکی مرد نیو
گزیند سپارد بدو جای خویش****نهد او از آن جایگه پای پیش
هجیر خردمند بسته کمر****چو بشنید گفتار فرخ پدر
بیامد بسوی برادر دوان****بگفت آن کجا گفته بد پهلوان
چز بشنید گیو این سخن بردمید****ز لشکر یکی نامور برگزید
کجا نام او بود فرهاد گرد****بخواند و سپه یکسر او را سپرد
دو صد کار دیده دلاور سران****بفرمود تا زنگه شاوران
برد تاختن سوی فرشیدورد****برانگیزد از رود وز آب گرد
ز گردان دو صد با درفشی چو باد****بفرخنده گرگین میلاد داد
بدو گفت ز ایدر بگردان عنان****اباگرز و با آبداده سنان
کنون رفت باید بران رزمگاه****جهان کرد باید بریشان سیاه
که پشت سپهشان بهم بر شکست****دل پهلوانان شد از درد پست
ببیژن چنین گفت کای شیرمرد****توی شیر درنده روز نبرد
کنون شیرمردی بکار آیدت****که با دشمنان کارزار آیدت
از ایدر برو تا بقلب سپاه****ز پیران بدان جایگه کینه‌خواه
ازیشان نپرهیز و تن پیش‌دار****که آمد گه کینه در کارزار
که پشت همه شهر توران بدوست****چو روی تو بیند بدردش پوست
اگر دست‌یابی برو کار بود****جهاندار و نیک اخترت یار بود
بیاساید از رنج و سختی سپاه****شود شادمانه جهاندار و شاه
شکسته شود پشت افراسیاب****پر از خون کند دل دو دیده پر آب
بگفت این سخن پهلوان با پسر****پسر جنگ را تنگ بسته کمر
سواران که بودند بر میسره****بفرمود خواندن همه یکسره
گرازه برون آمد و گستهم****هجیر سپهدار و بیژن بهم
وزآنجا سوی قلب توران سپاه****گرانمایگان برگرفتند راه
بکردار گرگان بروز شکار****بران بادپایان اخته زهار
میان سپاه اندرون تاختند****ز کینه همی دل بپرداختند
همه دشت بر گستوانور سوار****پراگنده گشته گه کارزار
چه مایه فتاده بپای ستور****کفن جوشن و سینهٔ شیر گور
چو رویین پیران ز پشت سپاه****بدید آن تکاپوی و گرد سیاه
بیامد بپشت سپاه بزرگ****ابا نامداران بکردار گرگ
برآویخت برسان شرزه پلنگ****بکوشید و هم بر نیامد بجنگ
بیفگند شمشیر هندی ز مشت****بنومیدی از جنگ بنمود پشت
سپهدار پیران و مردان خویش****بجنگ اندرون پای بنهاد پیش
چو گیو آن زمان روی پیران بدید****عنان سوی او جنگ را برگشید
ازان مهتران پیش پیران چهار****بنیزه ز اسب اندر افگند خوار
بزه کرد پیران ویسه کمان****همی تیر بارید بر بدگمان
سپر بر سر آورد گیو سترگ****بنیزه درآمد بکردار گرگ
چو آهنگ پیران سالار کرد****که جوید بورد با او نبرد
فروماند اسبش همیدون بجای****از آنجا که بد پیش ننهاد پای
یکی تازیانه بران تیز رو****بزد خشم را نامبردار گو
بجوشید بگشاد لب را ز بند****بنفرین دژخیم دیو نژند
بیفگند نیزه کمان برگرفت****یکی درقهٔ کرگ بر سر گرفت
کمان را بزه کرد و بگشاد بر****که با دست پیران بدوزد سپر
بزد بر سرش چارچوبه خدنگ****نبد کارگر تیر بر کوه سنگ
همیدون سه چوبه بر اسب سوار****بزد گیو پیکان آهن گذار
نشد اسب خسته نه پیران نیو****بدانجا رسیدند یاران گیو
چو پیران چنان دید برگشت زود****برفت از پسش گیو تازان چو دود
بنزدیک گیو آمد آنگه پسر****که ای نامبردار فرخ پدر
من ایدون شنیدستم از شهریار****که پیران فراوان کند کارزار
ز چنگ بسی تیزچنگ اژدها****مر او را بود روز سختی رها
سرانجام بر دست گودرز هوش****برآید تو ای باب چندین مکوش
پس اندر رسیدند یاران گیو****پر از خشم و کینه سواران نیو
چو پیران چنان دید برگشت زری****سوی لشکر خویش بنهاد روی
خروشان پر از درد و رخساره زرد****بنزدیک لهاک و فرشیدورد
بیامد که ای نامداران من****دلیران و خنجرگزاران من
شما را ز بهر چنین روزگار****همی پرورانیدم اندر کنار
کنون چون بجنگ اندر آمد سپاه****جهان شد بما بر ز دشمن سیاه
نبینم کسی کز پی نام و ننگ****بپیش سپاه اندر آید بجنگ
چو آواز پیران بدیشان رسید****دل نامداران ز کین بردمید
برفتند و گفتند گر جان پاک****نباشد بتن نیستمان بیم و باک
ببندیم دامن یک اندر دگر****نشاید گشادن برین کین کمر
سوی گیو لهاک و فرشیدورد****برفتند و جستند با او نبرد
برآمد بر گیو لهاک نیو****یکی نیزه زد بر کمرگاه گیو
همی خواست کو را رباید ز زین****نگونسار از اسب افگند بر زمین
بنیزه زره بردرید از نهیب****نیامد برون پای گیو از رکیب
بزد نیزه پس گیو بر اسب اوی****ز درد اندر آمد تگاور بروی
پیاده شد از باره لهاک مرد****فراز آمد از دور فرشید ورد
ابر نیزهٔ گیو تیغی چو باد****بزد نیزه ببرید و برگشت شاد
چو گیو اندران زخم او بنگرید****عمود گران از میان برکشید
بزد چون یکی تیزدم اژدها****که از دست او خنجر آمد رها
سبک دیگری زد بگردنش بر****که آتش ببارید بر تنش بر
بجوشید خون بر دهانش از جگر****تنش سست برگشت و آسیمه سر
چو گیو اندرین بود لهاک زود****نشست از بر بادپای چو دود
ابا گرز و با نیزه برسان شیر****بر گیو رفتند هر دو دلیر
چه مایه ز چنگ دلاور سران****برو بر ببارید گرز گران
بزین خدنگ اندورن بد سوار****ستوهی نیامدش از کارزار
چو دیدند لهاک و فرشیدورد****چنان پایداری ازان شیرمرد
ز بس خشم گفتند یک با دگر****که ما را چه آمد ز اختر بسر
برین زین همانا که کوهست و روست****برو بر ندرد جز از شیر پوست
ز یارانش گیو آنگهی نیزه خواست****همی گشت هر سو چپ و دست راست
بدیشان نهاد از دو رویه نهیب****نیامد یکی را سر اندر نشیب
بدل گفت کاری نو آمد بروی****مرا زین دلیران پرخاشجوی
نه از شهر ترکان سران آمدند****که دیوان مازندران آمدند
سوی راست گیو اندر آمد چو گرد****گرازه بپرخاش فرشیدورد
ز پولاد در چنگ سیمین ستون****بزیر اندرون باره‌ای چون هیون
گرازه چو بگشاد از باد دست****بزین بر شد آن ترگ پولاد بست
بزد نیزه‌ای بر کمربند اوی****زره بود نگسست پیوند اوی
یکی تیغ در چنگ بیژن چو شیر****بپشت گرازه درآمد دلیر
بزد بر سر و ترگ فرشیدورد****زمین را بدرید ترک از نبرد
همی کرد بر بارگی دست راست****باسب اندر آمد نبود آنچ خواست
پس بیژن اندر دمان گستهم****ابا نامداران ایران بهم
بنزدیک توران سپاه آمدند****خلیده‌دل و کینه‌خواه آمدند
ز توران سپاه اندریمان چو گرد****بیامد دمان تا بجای نبرد
عمودی فروهشت بر گستهم****که تا بگسلاند میانش ز هم
بتیغش برآمد بدو نیم گشت****دل گستهم زو پر از بیم گشت
بپشت یلان اندر آمد هجیر****ابر اندریمان ببارید تیر
خدنگش بدرید برگستوان****بماند آن زمان بارگی بی روان
پیاده شد ازباره مرد سوار****سپر بر سر آورد و بر ساخت کار
ز ترکان بر آمد سراسر غریو****سواران برفتند برسان دیو
مر او را بچاره ز آوردگاه****کشیدند از پیش روی سپاه
سپهدار پیران ز سالارگاه****بیامد بیاراست قلب سپاه
ز شبگیر تا شب برآمد زکوه****سواران ایران و توران گروه
همی گرد کینه برانگیختند****همی خاک با خون برآمیختند
از اسبان و مردان همه رفته هوش****دهن خشک و رفته ز تن زور و توش
چو روی زمین شد برنگ آبنوس****برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
ابر پشت پیلان تبیره زنان****ازان رزمگه بازگشت آن زمان
بران بر نهادند هر دو سپاه****که شب بازگردند ز آوردگاه
گزینند شبگیر مردان مرد****که از ژرف دریا برآرند گرد
همه نامداران پرخاشجوی****یکایک بروی اندر آرند روی
ز پیکار یابد رهایی سپاه****نریزند خون سر بیگناه
بکردند پیمان و گشتند باز****گرفتند کوتاه رزم دراز
دو سالار هر دو زکینه بدرد****همی روی بر گاشتند از نبرد
یکی سوی کوه کنابد برفت****یکی سوی زیبد خرامید تفت
همانگه طلایه ز لشکر براه****فرستاد گودرز سالار شاه
ز جوشنوران هرک فرسوده بود****زخون دست و تیغش بیالوده بود
همه جوشن و خود و ترگ و زره****گشادند مربندها را گره
چو از بار آهن برآسوده شد****خورش جست و می چند پیموده شد
بتدبیر کردن سوی پهلوان****برفتند بیدار پیر و جوان
بگودرز پس گفت گیو ای پدر****چه آمد مرا از شگفتی بسر
چو من حمله بردم بتوران سپاه****دریدم صف و برگشادند راه
بپیران رسیدم نوندم بجای****فروماند و ننهاد از پیش پای
چنانم شتاب آمد از کار خویش****که گفتم نباشم دگر یار خویش
پس آن گفته شاه بیژن بیاد****همی داشت وان دم مرا یادداد
که پیران بدست تو گردد تباه****از اختر همین بود گفتار شاه
بدو گفت گودرز کو را زمان****بدست منست ای پسر بی‌گمان
که زو کین هفتاد پور گزین****بخواهم بزور جهان‌آفرین
ازان پس بروی سپه بنگرید****سران را همه گونه پژمرده دید
ز رنج نبرد و ز خون ریختن****بهرجای با دشمن آویختن
دل پهلوان گشت زان پر ز درد****که رخسار آزادگان دید زرد
بفرمودشان بازگشتن بجای****سپهدار نیک‌اختر و رهنمای
بدان تا تن رنج بردارشان****برآساید از جنگ و پیکارشان
برفتند و شبگیر بازآمدند****پر از کینه و زرمساز آمدند
بسالار برخواندند آفرین****که ای نامور پهلوان زمین
شبت خواب چون بود و چون خاستی****ز پیکار ترکان چه آراستی
بدیشان چنین گفت پس پهلوان****که ای نیک‌مردان و فرخ گوان
سزد گر شما بر جهان‌آفرین****بخوانید روز و شبان آفرین
که تا این زمان هرچ رفت از نبرد****به کام دل ما همی گشت گرد
فراوان شگفتی رسیدم بسر****جهان را ندیدم مگر بر گذر
ز بیداد و داد آنچ آمد بشاه****بد و نیک راهم بدویست راه
چو ما چرخ گردان فراوان سرشت****درود آن کجا برزو خود بکشت
نخستین که ضحاک بیدادگر****ز گیتی بشاهی برآورد سر
جهان را چه مایه بسختی بداشت****جهان آفرین زو همه درگذاشت
بداد آنک آورد پیدا ستم****ز باد آمد آن پادشاهی بدم
چو بیداد او دادگر برنداشت****یکی دادگر را برو برگماشت
برآمد بران کار او چند سال****بد انداخت یزدان بران بدسگال
فریدون فرخ شه دادگر****ببست اندر آن پادشاهی کمر
همه بند آهرمنی برگشاد****بیاراست گیتی سراسر بداد
چو ضحاک بدگوهر بدمنش****که کردند شاهان بدو سرزنش
ز افراسیاب آمد آن بد خوی****همان غارت و کشتن و بدگوی
که در شهر ایران بگسترد کین****بگشت از ره داد و آیین و دین
سیاوش را هم به فرجام کار****بکشت و برآورد از ایران دمار
وزانپس کجا گیو ز ایران براند****چه مایه بسختی بتوران بماند
نهالیش بد خاک و بالینش سنگ****خورش گوشت نخچیر و پوشش پلنگ
همی رفت گم بوده چون بیهشان****که یابد ز کیخسرو آنجا نشان
یکایک چو نزدیک خسرو رسید****برو آفرین کرد کو را بدید
وزانپس به ایران نهادند روی****خبر شد بپیران پرخاشجوی
سبک با سپاه اندر آمد براه****که هر دو کندشان بره برتباه
بکرد آنچ بودش ز بد دسترس****جهاندارشان بد نگهدار و بس
ازان پس بکین سیاوش سپاه****سوی کاسه رود اندر آمد براه
بلاون که آمد سپاه گشتن****شبیخون پیران و جنگ پشن
که چندان پسر پیش من کشته شد****دل نامداران همه گشته شد
کنون با سپاهی چنین کینه‌جوی****بیامد بروی اندر آورد روی
چو با ما بسنده نخواهد بدن****همی داستانها بخواهد زدن
همی چاره سازد بدان تا سپاه****ز توران بیاید بدین رزمگاه
سران را همی خواهد اکنون بجنگ****یکایک بباید شدن تیز چنگ
که گر ما بدین کار سستی کنیم****وگر نه بدین پیشدستی کنیم
بهانه کند بازگردد ز جنگ****بپیچد سر از کینه و نام و ننگ
ار ایدونک باشید با من یکی****ازیشان فراوان و ما اندکی
ازان نامداران برآریم گرد****بدانگه که سازد همی او نبرد
ور ایدونک پیران ازین رای خویش****نگردد نهد رزم را پای پیش
پذیرفتم اندر شما سربسر****که من پیش بندم بدین کین کمر
ابا پیر سر من بدین رزمگاه****بکشتن دهم تن بپیش سپاه
من و گرد پیران و رویین و گیو****یکایک بسازیم مردان نیو
که کس در جهان جاودانه نماند****بگیتی بما جز فسانه نماند
هم آن نام باید که ماند بلند****چو مرگ افگند سوی ما برکمند
زمانه بمرگ و بکشتن یکیست****وفا با سپهر روان اندکیست
شما نیز باید که هم زین نشان****ابا نیزه و تیغ مردم کشان
بکینه ببندید یکسر کمر****هرانکس که هست از شما نامور
که دولت گرفتست از ایشان نشیب****کنون کرد باید بکین بر نهیب
بتوران چو هومان سواری نبود****که با بیژن گیو رزم آزمود
چو برگشته بخت او شد نگون****بریدش سر از تن بسان هیون
نباید شکوهید زیشان بجنگ****نشاید کشیدن ز پیکار چنگ
ور ایدونک پیران بخواهد نبرد****باندوه لشکر بیارد چو گرد
همیدون بانبوه ما همچو کوه****بباید شدن پیش او همگروه
که چندان دلیران همه خسته‌دل****ز تیمار و اندوه پیوسته دل
برانم که ما را بود دستگاه****ازیشان برآریم گرد سیاه
بگفت این سخن سربسر پهلوان****بپیش جهاندیده فرخ گوان
چو سالارشان مهربانی نمود****همه پاک بر پای جستند زود
برو سربسر خواندند آفرین****که چون تو کسی نیست پر داد و دین
پرستنده چون تو فریدون نداشت****که گیتی سراسر بشاهی گذاشت
ستون سپاهی و سالار شاه****فرازندهٔ تاج و گاه و کلاه
فدی کردهٔ جان و فرزند و چیز****ز سالار شاهان چه جویند نیز
همه هرچ شاه از فریبرز جست****ز طوس آن کنون از تو بیند درست
همه سربسر مر ترا بنده‌ایم****بفرمان و رایت سرافگنده‌ایم
گر ایدونک پیران ز توران سپاه****سران آورد پیش ما کینه‌خواه
ز ما ده مبارز و زیشان هزار****نگر تا که پیچد سر از کارزار
ور ایدونک لشکر همه همگروه****بجنگ اندر آید بکردار کوه
ز کینه همه پاک دلخسته‌ایم****کمر بر میان جنگ را بسته‌ایم
فدای تو بادا تن و جان ما****سراسر برینست پیمان ما
چو گودرز پاسخ برین سان شنود****بدلش اندرون شادمانی فزود
بران نامداران گرفت آفرین****که این نره شیران ایران زمین
سپه را بفرمود تا برنشست****همیدون میان را بکینه ببست
چپ لشکرش جای رهام گرد****بفرهاد خورشید پیکر سپرد
سوی راست جای فریبرز بود****بکتمارهٔ قارنان داد زود
بشیدوش فرمود کای پور من****بهر کار شایسته دستور من
تو با کاویانی درفش و سپاه****برو پشت لشکر تو باش و پناه
بفرمود پس گستهم را که شو****سپه را تو باش این زمان پیشرو
ترا بود باید بسالارگاه****نگه‌دار بیدار پشت سپاه
سپه را بفرمود کز جای خویش****نگر ناورید اندکی پای پیش
همه گستهم را کنید آفرین****شب و روز باشید بر پشت زین
برآمد خروش از میان سپاه****گرفتند زاری بران رزمگاه
همه سربسر سوی او تاختند****همی خاک بر سر برانداختند
که با پیر سر پهلوان سپاه****کمر بست و شد سوی آوردگاه
سپهدار پس گستهم را بخواند****بسی پند و اندرز با او براند
بدو گفت زنهار بیدار باش****سپه را ز دشمن نگهدار باش
شب و روز در جوشن کینه‌جوی****نگر تا گشاده ندارید روی
چو آغازی از جنگ پرداختن****بود خواب را بر تو برتاختن
همان چون سرآری بسوی نشیب****ز ناخفتگان بر تو آید نهیب
یکی دیده‌بان بر سر کوه دار****سپه را ز دشمن بی‌اندوه‌دار
ور ایدونک آید ز توران زمین****شبی ناگهان تاختن گر کمین
تو باید که پیکار مردان کنی****بجنگ اندر آهنگ گردان کنی
ور ایدونک از ما بدین رزمگاه****بدآگاهی آید ز توران سپاه
که ما را به آوردگه برکشند****تن بی‌سران مان بتوران کشند
نگر تا سپه را نیاری بجنگ****سه روز اندرین کرد باید درنگ
چهارم خود آید بپشت سپاه****شه نامبردار با پیل و گاه
چو گفتار گودرز زان سان شنید****سرشکش ز مژگان برخ برچکید
پذیرفت سر تا بسر پند اوی****همی جست ازان کار پیوند اوی
بسالار گفت آنچ فرمان دهی****میان بسته دارم بسان رهی
پس از جنگ پیشین که آمد شکست****که توران بران درد بودند پست
خروشان پدر بر پسر روی زد****برادر ز خون برادر بدرد
همه سر بسر سوگوار و نژند****دژم گشته از گشت چرخ بلند
چو پیران چنان دید لشکر همه****چو از گرگ درنده خسته رمه
سران را ز لشکر سراسر بخواند****فراوان سخن پیش ایشان براند
چنین گفت کای کار دیده گوان****همه سودهٔ رزم پیر و جوان
شما را بنزدیک افراسیاب****چه مایه بزرگی و جاهست و آب
بپیروزی و فرهی کامتان****بگیتی پراگنده شد نامتان
بیک رزم کآمد شما را شکست****کشیدید یکسر ز پیکار دست
بدانید یکسر کزین رزمگاه****اگر بازگردد بسستی سپاه
پس اندر ز ایران دلاور سران****بیایند با گرزهای گران
یکی را ز ما زنده اندر جهان****نبیند کس از مهتران و کهان
برون کرد باید ز دلها نهیب****گزیدن مرین غمگنان را شکیب
چنین داستان زد شه موبدان****که پیروز یزدان بود جاودان
جهان سربسر با فراز و نشیب****چنینست تا رفتن اندر نهیب
کنون از بر و بوم و فرزند خویش****که اندیشد از جان و پیوند خویش
همان لشکر است این که از جنگ ما****بپیچید و بس کرد آهنگ ما
بدین رزمگه بست باید میان****بکینه شدن پیش ایرانیان
چنین کرد گودرز پیمان که من****سران برگزینم ازین انجمن
یکایک بروی اندر آریم روی****دو لشکر برآساید از گفت و گوی
گر ایدونک پیمان بجای آورید****سران را ز لشکر بپای آورید
وگر همگروه اندر آید بجنگ****نباید کشیدن ز پیکار چنگ
اگر سر همه سوی خنجر بریم****بروزی بزادیم و روزی مریم
وگرنه سرانشان برآرم بدار****دو رویه بود گردش روزگار
اگر سر بپیچد کس از گفت من****بفرمایمش سر بریدن ز تن
گرفتند گردان بپاسخ شتاب****که ای پهلوان رد افراسیاب
تو از دیرگه باز با گنج خویش****گزیدستی از بهر ما رنج خویش
میان بسته بر پیش ما چون رهی****پسر با برادر بکشتن دهی
چرا سر بپیچیم ما خود کیییم****چنین بندهٔ شه ز بهر چییم
بگفتند وز پیش برخاستند****بپیکار یکسر بیاراستند
همه شب همی ساختند این سخن****که افگند سالار بیدار بن
بشبگیر آوای شیپور و نای****ز پرده برآمد بهر دو سرای
نشستند بر زین سپیده دمان****همه نامداران بباز و کمان
که از نعل اسبان تو گفتی زمین****بپوشد همی چادر آهنین
سپهبد بلهاک و فرشیدورد****چنین گفت کای نامداران مرد
شما را نگهبان توران سپاه****همی بود باید بدین رزمگاه
یکی دیده‌بان بر سر کوهسار****نگهبان روز و ستاره‌شمار
گر ایدونک ما را ز گردان سپهر****بد آید ببرد ز ما پاک مهر
شما جنگ را کس متازید زود****بتوران شتابید برسان دود
کزین تخمهٔ ویسگان کس نماند****همه کشته شد جز شما بس نماند
گرفتند مر یکدگر را کنار****بدرد جگر برگسستند زار
برفتند و بس روی برگاشتند****غریویدن و بانگ برداشتند
پر از کینه سالار توران سپاه****خروشان بیامد به آوردگاه
چو گودرز کشوادگان را بدید****سخن گفت بسیار و پاسخ شنید
بدو گفت کای پر خرد پهلوان****برنج اندرون چند پیچی روان
روان سیاوش را زان چه سود****که از شهر توران برآری تو دود
بدان گیتی او جای نیکان گزید****نگیری تو آرام کو آرمید
دو لشکر چنین پاک با یکدگر****فگنده چو پیلان ز تن دور سر
سپاه دو کشور همه شد تباه****گه آمد که برداری این کینه‌گاه
جهان سربسر پاک بی‌مرد گشت****برین کینه پیکار ما سرد گشت
ور ایدونک هستی چنین کینه‌دار****ازان کوهپایه سپاه اندرآر
تو از لشکر خویش بیرون خرام****مگر خود برآیدت زین کینه کام
بتنها من و تو برین دشت کین****بگردیم و کین‌آوران همچنین
ز ما هرک او هست پیروزبخت****رسد خود بکام و نشیند بتخت
اگر من بدست تو گردم تباه****نجویند کینه ز توران سپاه
بپیش تو آیند و فرمان کنند****بپیمان روان را گروگان کنند
وگر تو شوی کشته بر دست من****کسی را نیازارم از انجمن
مرا با سپاه تو پیکار نیست****بریشان ز من نیز تیمار نیست
چو گودرز گفتار پیران شنید****از اختر همی بخت وارونه دید
نخست آفرین کرد بر کردگار****دگر یاد کرد از شه نامدار
بپیران چنین گفت کای نامور****شنیدیم گفتار تو سربسر
ز خون سیاوش بافراسیاب****چه سودست از داد سر برمتاب
که چون گوسفندش ببرید سر****پر از خون دل از درد خسته جگر
ازان پس برآورد ز ایران خروش****زبس کشتن و غارت و جنگ و جوش
سیاوش بسوگند تو سربداد****تو دادی بخیره مر او را بباد
ازان پس که نزد تو فرزند من****بیامد کشیدی سر از پند من
شتابیدی و جنگ را ساختی****بکردار آتش همی تاختی
مرا حاجت از کردگار جهان****برین گونه بود آشکار و نهان
که روزی تو پیش من آیی بجنگ****کنون آمدی نیست جای درنگ
به پیران سر اکنون به آوردگاه****بگردیم یک با دگر بی‌سپاه
سپهدار ترکان برآراست کار****ز لشکر گزید آن زمان ده سوار
ابا اسب و ساز و سلیح تمام****همه شیرمرد و همه نیک‌نام
همانگه ز ایران سپه پهلوان****بخواند آن زمان ده سوار جوان
برون تاختند از میان سپاه****برفتند یکسر به آوردگاه
که دیدار دیده بریشان نبود****دو سالار زین گونه زرم آزمود
ابا هر سواری ز ایران سپاه****ز توران یکی شد ورا رزم خواه
نهادند پس گیو را با گروی****که همزور بودند و پرخاشجوی
گروی زره کز میان سپاه****سراسر برو بود نفرین شاه
که بگرفت ریش سیاوش بدست****سرش را برید از تن پاک پست
دگر با فریبرز کاوس تفت****چو کلباد ویسه بورد رفت
چو رهام گودرز با بارمان****برفتند یک با دگر بدگمان
گرازه بشد با سیامک بجنگ****چو شیر ژیان با دمنده نهنگ
چو گرگین کارآزموده سوار****که با اندریمان کند کارزار
ابا بیژن گیو رویین گرد****بجنگ از جهان روشنایی ببرد
چو او خواست با زنگه شاوران****دگر برته با کهرم از یاوران
چو دیگر فروهل بد و زنگله****برون تاختند از میان گله
هجیر و سپهرم بکردار شیر****بدان رزمگاه اندر آمد دلیر
چو گودرز کشواد و پیران بهم****همه ساخته دل بدرد و ستم
میان بسته هر دو سپهبد بکین****چه از پادشاهی چه از بهر دین
بخوردند سوگند یک بادگر****که کس برنگرداند از کینه سر
بدان تا کرا گردد امروز کار****که پیروز برگردد از کارزار
دو بالا بداندر دو روی سپاه****که شایست کردن بهرسو نگاه
یکی سوی ایران دگر سوی تور****که دیدار بودی بلشکر ز دور
بپیش اندرون بود هامون و دشت****که تا زنده شایست بر وی گذشت
سپهدار گودرز کرد آن نشان****که هر کو ز گردان گردنکشان
بزیر آورد دشمنی را چو دود****درفشی ز بالا برآرند زود
سپهدار پیران نشانی نهاد****ببالای دیگر همین کرد یاد
ازآن پس بهامون نهادند سر****بخون ریختن بسته گردان کمر
بتیغ و بگرز و بتیر و کمر****همی آزمودند هرگونه بند
دلیران توران و کنداوران****ابا گرز و تیغ و پرنداوران
که گر کوه پیش آمدی روز جنگ****نبودی بر آن رزم کردن درنگ
همه دستهاشان فروماند پست****در زور یزدان بریشان ببست
بدان بلا اندر آویختند****که بسیار بیداد خون ریختند
فرومانده اسبان جنگی بجای****تو گفتی که با دست بستست پای
بریشان همه راستی شد نگون****که برگشت روز و بجوشید خون
چنان خواست یزدان جان‌آفرین****که گفتی گرفت آن گوان را زمین
ز مردی که بودند با بخت خویش****برآویختند از پی تخت خویش
سران از پی پادشاهی بجنگ****بدادند جان از پی نام و ننگ
دمان آمدند اندر آوردگاه****ابا یکدگر ساخته کینه خواه
نخستین فریبرز نیو دلیر****ز لشکر برون تاخت برسان شیر
بنزدیک کلباد ویسه دمان****بیامد بزه برنهاده کمان
همی گشت و تیرش نیامد چو خواست****کشید آن پرنداور از دست راست
برآورد و زد تیر بر گردنش****بدو نیم شد تا کمرگه تنش
فرود آمد از اسب و بگشاد بند****ز فتراک خویش آن کیانی کمند
ببست از بر باره کلباد را****گشاد از برش بند پولاد را
ببالا برآمد به پیروز نام****خروشی برآورد و بگذارد گام
که سالار ما باد پیروزگر****همه دشمن شاه خسته‌جگر
و دیگر گروی زره دیو نیو****برون رفت با پور گودرز گیو
بنیزه فراوان برآویختند****همی زهر با خون برآمیختند
سناندار نیزه ز چنگ سوار****فرو ریخت از هول آن کارزار
کمان برگرفتند و تیر خدنگ****یک اندر دگر تاخته چون پلنگ
همی زنده بایست مر گیو را****کز اسب اندر آرد گو نیو را
چنان بسته در پیش خسرو برد****ز ترکان یکی هدیهٔ نو برد
چو گیو اندر آمد گروی از نهیب****کمان شد ز دستش بسوی نشیب
سوی تیغ برد آن زمان دست خویش****دمان گیو نیو اندر آمد بپیش
عمودی بزد بر سر و ترگ اوی****که خون اندر آمد ز تارک بروی
همیدون ز زین دست بگذاردش****گرفتش ببر سخت و بفشاردش
که بر پشت زین مرد بی‌توش گشت****ز اسب اندر افتاد و بیهوش گشت
فرود آمد از باره جنگی پلنگ****دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
نشست از بر زین و او را بپیش****دوانید و شد تا بر یار خویش
ببالا برآمد درفشی بدست****بنعره همی کوه را کرد پست
به پیروزی شاه ایران زمین****همی خواند بر پهلوان آفرین
سه دیگر سیامک ز توران سپاه****بشد با گرازه به آوردگاه
برفتند و نیزه گرفته بدست****خروشان بکردار پیلان مست
پر از جنگ و پر خشم کینه‌وران****گرفتند زان پس عمود گران
چو شیران جنگی برآشوفتند****همی بر سر یکدگر کوفتند
زبانشان شد از تشنگی لخت لخت****بتنگی فراز آمد آن کار سخت
پیاده شدند و برآویختند****همی گرد کینه برانگیختند
گرازه بزد دست برسان شیر****مر او را چو باد اندر آورد زیر
چنان سخت زد بر زمین کاستخوانش****شکست و برآمد ز تن نیز جانش
گرازه هم آنگه ببستش باسب****نشست از بر زین چو آذرگشسب
گرفت آنگه اسب سیامک بدست****ببالا برآمد بکردار مست
درفش خجسته بدست اندرون****گرازان و شادان و دشمن نگون
خروشان و جوشان و نعره زنان****ابر پهلوان آفرین برکنان
چهارم فروهل بد و زنگله****دو جنگی بکردار شیر یله
بایران نبرده بتیر و کمان****نبد چون فروهل دگر بدگمان
چو از دور ترک دژم را بدید****کمان را بزه کرد و اندر کشید
برآورد زان تیرهای خدنگ****گرفته کمان رفت پیشش بجنگ
ابر زنگله تیرباران گرفت****ز هر سو کمین سواران گرفت
خدنگی برانش برآمد چو باد****که بگذشت بر مرد و بر اسب شاد
بروی اندر آمد تگاور ز درد****جدا شد ازو زنگله روی زرد
نگون شد سر زنگله جان بداد****تو گفتی همانا ز مادر نزاد
فروهل فروجست و ببرید سر****برون کرد خفتان رومی ز بر
سرش را بفتراک زین برببست****بیامد گرفت اسب او را بدست
ببالا برآمد بسان پلنگ****بخون غرقه گشته بر و تیغ و چنگ
درفش خجسته برآورد راست****شده شادمان یافته هرچ خواست
خروشید زان پس که پیروز باد****سر خسروان شاه فرخ نژاد
به پنجم چو رهام گودرز بود****که با بارمان او نبرد آزمود
کمان برگرفتند و تیر خدنگ****برآمد خروش سواران جنگ
کمانها همه پاک بر هم شکست****سوی نیزه بردند چون باد دست
دو جنگی و هر دو دلیر و سوار****هشیوار و دیده بسی کارزار
بگشتند بسیار یک بادگر****بپیچید رهام پرخاشخر
یکی نیزه انداخت بر ران اوی****کز اسب اندر آمد بفرمان اوی
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک****ز اسب اندر افتاد ترک سترگ
بپشت اندرش نیزه‌ای زد دگر****سنان اندر آمد میان جگر
فرود آمد از باره کرد آفرین****ز دادار بر بخت شاه زمین
بکین سیاوش کشیدش نگون****ز کینه بمالید بر روی خون
بزین اندر آهخت و بستش چو سنگ****سر آویخته پایها زیر تنگ
نشست از بر زین و اسبش کشان****بیامد دوان تا بجای نشان
ببالا برآمد شده شاد دل****ز درد و غمان گشته آزاددل
به پیروزی شاه و تخت بلند****بکام آمده زیر بخت بلند
همی آفرین خواند سالار شاه****ابر شاه کیخسرو و تاج و گاه
که پیروزگر شاه پیروز باد****همه روزگارانش نوروز باد
ششم بیژن گیو و رویین دمان****بزه برنهادند هر دو کمان
چپ و راست گشتند یک با دگر****نبد تیرشان از کمان کارگر
برومی عمود آنگهی پور گیو****همی گشت با گرد رویین نیو
بر آوردگه بر برو دست یافت****زمین را بدرید و اندر شتافت
زد از باد بر سرش رومی ستون****فروریخت از ترگ او مغز و خون
به زین پلنگ اندرون جان بداد****ز پیران ویسه بسی کرد یاد
پس از پشت باره درآمد نگون****همه تن پر آهن دهن پر ز خون
ز اسب اندر آمد سبک بیژنا****مر او را بکردار آهرمنا
کمند اندر افگند و بر زین کشید****نبد کس که تیمار رویین کشید
برفت از پی سود مایه بباد****هنوز از جوانیش نابوده شاد
بر اسبش بکردار پیلی ببست****گرفت آنگهی پالهنگش بدست
عنان هیون تگاور بتافت****وز آن جایگه سوی بالا شتافت
بچنگ اندرون شیر پیکر درفش****میان دیبه و رنگ خورده بنفش
چنینست کار جهان فریب****پس هر فرازی نهاده نشیب
وز آن جایگه شد بجای نشان****بنزدیک آن نامور سرکشان
همی گفت پیروزگر باد شاه****همیشه سر پهلوان با کلاه
جهان پیش شاه جهان بنده باد****همیشه دل پهلوان باد شاد
برون تاخت هفتم ز گردان هجیر****یکی نامداری سواری هژیر
سپهرم ز خویشان افراسیاب****یکی نامور بود با جاه و آب
ابا پور گودرز رزم آزمود****که چون او بلشکر سواری نبود
برفتند هر دو بجای نبرد****برآمد ز آوردگه تیره گرد
بشمشیر هر دو برآویختند****همی زآهن آتش فروریختند
هجیر دلاور بکردار شیر****بروی سپهرم درآمد دلیر
بنام جهان‌آفرین کردگار****ببخت جهاندار با شهریار
یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی****که آمد هم اندر زمان مرگ اوی
درافتاد ز اسبش هم آنگه نگون****بزاری و خواری دهن پر ز خون
فرود آمد از باره فرخ هجیر****مر او را ببست از بر زین چو شیر
نشست از بر اسب و آن اسب اوی****گرفته عنان و درآورده روی
برآمد ببالا و کرد آفرین****بران اختر نیک و فرخ زمین
همی زور و بخت از جهاندار دید****وز آن گردش بخت بیدار دید
بهشتم ز گردان ناماوران****بشد ساخته زنگهٔ شاوران
که همرزمش از تخم او خواست بود****که از جنگ هرگز نه برکاست بود
گرفتند هر دو عمود گران****چو او خواست با زنگهٔ شاوران
بگشتند ز اندازه بیرون بجنگ****ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ
فروماند اسبان جنگی ز تگ****که گفتی بتنشان نجنبید رگ
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت****بکردار آهن بتفسید دشت
چنان تشنه گشتند کز جای خویش****نجنبید و ننهاد کس پای پیش
زبان برگشادند یک‌بادگر****که اکنون ز گرمی بسوزد جگر
بباید برآسود و دم برزدن****پس آنگه سوی جنگ بازآمدن
برفتند و اسبان جنگی بجای****فراز آوریدند و بستند پای
بسودگی باز برخاستند****بپیکار کینه بیاراستند
بکردار آتش ز نیزه سوار****همی گشت بر مرکز کارزار
بدآنگه که زنگه برو دست یافت****سنان سوی او کرد و اندر شتافت
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی****کز اسبش نگون کرد و برزد بروی
چو رعد خروشان یکی ویله کرد****که گفتی بدرید دشت نبرد
فرود آمد از باره شد نزد اوی****بران خاک تفته کشیدش بروی
مر او را بچاره ز روی زمین****نگون اندر افگند بر پشت زین
نشست از بر اسب و بالا گرفت****بترکان چه آمد ز بخت ای شگفت
بران کوه فرخ برآمد ز پست****یکی گرگ پیکر درفشی بدست
بشد پیش یاران و کرد آفرین****ابر شاه و بر پهلوان زمین
برون رفت گرگین نهم کینه‌خواه****ابا اندریمان ز توران سپاه
جهاندیده و کارکرده دو مرد****برفتند و جستند جای نبرد
بنیزه بگشتند و بشکست پست****کمان برگرفتند هر دو بدست
ببارید تیر از کمان سران****بروی اندر آورده کرگ اسپران
همی تیر بارید همچون تگرگ****بران اسپر کرگ و بر ترک و ترگ
یکی تیر گرگین بزد بر سرش****که بردوخت با ترگ رومی برش
بلرزید بر زین ز سختی سوار****یکی تیر دیگر بزد نامدار
هم آنگاه ترک اندر آمد نگون****ز چشمش برون آمد از درد خون
فرود آمد از باره گرگین چو گرد****سر اندریمان ز تن دور کرد
بفتراک بربست و خود برنشست****نوند سوار نبرده بدست
بران تند بالا برآمد دمان****همیدون ببازو بزه بر کمان
بنیروی یزدان که او بد پناه****بپیروز بخت جهاندار شاه
چو پیروز برگشت مرد از نبرد****درفش دلفروز بر پای کرد
دهم برته با کهرم تیغ‌زن****دو خونی و هر دو سر انجمن
همی آزمودند هرگونه جنگ****گرفتند پس تیغ هندی بچنگ
درفش همایون بدست اندرون****تو گفتی بجنبد که بیستون
یکایک بپیچید ازو برته روی****یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی
که تا سینه کهرم بد و نیک گشت****ز دشمن دل برته بی‌بیم گشت
فرود آمد از اسب و او را ببست****بران زین توزی و خود برنشست
برآمد ببالا چو شرزه پلنگ****خروشان یکی تیغ هندی بچنگ
درفش همایون بدست اندرون****فگنده بران باره کهرم نگون
همی گفت شاهست پیروزگر****همیشه کلاهش بخورشید بر
چو از روز نه ساعت اندر گذشت****ز ترکان نبد کس بران پهن‌دشت
کسی را کجا پروراند بناز****برآید برو روزگار دراز
شبیخون کند گاه شادی بروی****همی خواری و سختی آرد بروی
ز باد اندر آرد دهدمان بدم****همی داد خوانیم و پیدا ستم
بتورانیان بر بد آن جنگ شوم****به آوردگه کردن آهنگ شوم
چنان شد که پیران ز توران سپاه****سواری ندید اندر آوردگاه
روان‌ها گسسته ز تنشان بتیغ****جهان را تو گفتی نیامد دریغ
سپهدار ایران و توران دژم****فراز آمدند اندران کین بهم
همی برنوشتند هر دو زمین****همه دل پر از درد و سر پر ز کین
به آوردگاه سواران ز گرد****فروماند خورشید روز نبرد
بتیغ و بخنجر بگرز و کمند****ز هر گونهٔ برنهادند بند
فراز آمد آن گردش ایزدی****از ایران بتوران رسید آن بدی
ابا خواست یزدانش چاره نماند****کرا کوشش و زور و یاره نماند
نگه کرد پیران که هنگام چیست****بدانست کان گردش ایزدیست
ولیکن بمردی همی کرد کار****بکوشید با گردش روزگار
ازان پس کمان برگرفتند و تیر****دو سالار لشکر دو هشیار پیر
یکی تیرباران گرفتند سخت****چو باد خزان بر جهد بر درخت
نگه کرد گودرز تیر خدنگ****که آهن ندارد مر او را نه سنگ
ببر گستوان برزد و بردرید****تگاور بلرزید و دم درکشید
بیفتاد و پیران درآمد بزیر****بغلتید زیرش سوار دلیر
بدانست کآمد زمانه فراز****وزان روز تیره نیابد جواز
ز نیرو بدو نیم شد دست راست****هم آنگه بغلتید و بر پای خاست
ز گودرز بگریخت و شد سوی کوه****غمی شد ز درد دویدن ستوه
همی شد بران کوهسر بر دوان****کزو بازگردد مگر پهلوان
نگه کرد گودرز و بگریست زار****بترسید از گردش روزگار
بدانست کش نیست با کس وفا****میان بسته دارد ز بهر جفا
فغان کرد کای نامور پهلوان****چه بودت که ایدون پیاده دوان
بکردار نخچیر در پیش من****کجات آن سپاه ای سر انجمن
نیامد ز لشکر ترا یار کس****وزیشان نبینمت فریادرس
کجات آنهمه زور و مردانگی****سلیح و دل و گنج و فرزانگی
ستون گوان پشت افراسیاب****کنون شاه را تیره گشت آفتاب
زمانه ز تو زود برگاشت روی****بهنگام کینه تو چاره مجوی
چو کارت چنین گشت زنهار خواه****بدان تات زنده برم نزد شاه
ببخشاید از دل همی بر تو بر****که هستس جهان پهلوان سربسر
بدو گفت پیران که این خود مباد****بفرجام بر من چنین بد مباد
ازین پس مرا زندگانی بود****بزنهار رفتن گمانی بود
خود اندر جهان مرگ را زاده‌ایم****بدین کار گردن ترا داده‌ایم
شنیدستم این داستان از مهان****که هرچند باشی بخرم جهان
سرانجام مرگست زو چاره نیست****بمن بر بدین جای پیغاره نیست
همی گشت گودرز بر گرد کوه****نبودش بدو راه و آمد ستوه
پیاده ببود و سپر برگرفت****چو نخچیربانان که اندر گرفت
گرفته سپر پیش و ژوپین بدست****ببالا نهاده سر از جای پست
همی دید پیران مر او را ز دور****بست از بر سنگ سالار تور
بینداخت خنجر بکردار تیر****بیامد ببازوی سالار پیر
چو گودرز شد خسته بر دست اوی****ز کینه بخشم اندر آورد روی
بینداخت ژوپین بپیران رسید****زره بر تنش سربسر بردرید
ز پشت اندر آمد براه جگر****بغرید و آسیمه برگشت سر
برآمدش خون جگر بر دهان****روانش برآمد هم اندر زمان
چو شیر ژیان اندر آمد بسر****بنالید با داور دادگر
بران کوه خارا زمانی طپید****پس از کین و آوردگاه آرمید
زمانه بزهراب دادست چنگ****بدرد دل شیر و چرم پلنگ
چنینست خود گردش روزگار****نگیرد همی پند آموزگار
چو گودرز بر شد بران کوهسار****بدیدش بر آن‌گونه افگنده خوار
دریده دل و دست و بر خاک سر****شکسته سلیح و گسسته کمر
چنین گفت گودرز کای نره شیر****سر پهلوانان و گرد دلیر
جهان چون من و چون تو بسیار دید****نخواهد همی با کسی آرمید
چو گودرز دیدش چنان مرده‌خوار****بخاک و بخون بر طپیده بزار
فروبرد چنگال و خون برگرفت****بخورد و بیالود روی ای شگفت
ز خون سیاوش خروشید زار****نیایش همی کرد بر کردگار
ز هفتاد خون گرامی پسر****بنالید با داور دادگر
سرش را همی خواست از تن برید****چنان بدکنش خویشتن را ندید
درفی ببالینش بر پای کرد****سرش را بدان سایه برجای کرد
سوی لشکر خویش بنهاد روی****چکان خون ز بازوش چون آب جوی
همه کینه‌جویان پرخاشجوی****ز بالا بلشکر نهادند روی
ابا کشتگان بسته بر پشت زین****بریشان سرآورده پرخاش و کین
چو با کینه‌جویان نبد پهلوان****خروشی برآمد ز پیر و جوان
که گودرز بر دست پیران مگر****ز پیری بخون اندر آورد سر
همی زار بگریست لشکر همه****ز نادیدن پهلوان رمه
درفشی پدید آمد از تیره گرد****گرازان و تازان بدشت نبرد
برآمد ز لشکرگه آوای کوس****همی گرد بر آسمان داد بوس
بزرگان بر پهلوان آمدند****پر از خنده و شادمان آمدند
چنین گفت لشکر مگر پهلوان****ازو بازگردید تیره روان
که پیران یکی شیردل مرد بود****همه ساله جویای آورد بود
چنین یاد کرد آن زمان پهلوان****سپرده بدو گوش پیر و جوان
بانگشت بنمود جای نبرد****بگفت آنک با او زمانه چه کرد
برهام فرمود تا برنشست****بوردن او میان را ببست
بدو گفت او را بزین برببند****بیاور چنان تازیان بر نوند
درفش و سلیحش چنان هم که هست****بدرع و میانش مبر هیچ دست
بران گونه چون پهلوان کرد یاد****برون تاخت رهام چون تندباد
کشید از بر اسب روشن تنش****بخون اندرون غرقه بد جوشنش
چنان هم ببستش بخم کمند****فرود آوریدش ز کوه بلند
درفشش چو از جایگاه نشان****ندیدند گردان گردنکشان
همه خواندند آفرین سربسر****ابر پهلوان زمین دربدر
که ای نامور پشت ایران سپاه****پرستندهٔ تخت تو باد ماه
فدای سپه کرده‌ای جان و تن****بپیری زمان روزگار کهن
چنین گفت گودرز با مهتران****که چون رزم ما گشت زین سان گران
مرا در دل آید که افراسیاب****سپه بگذراند بدین روی آب
سپاه وی آسوده از رنج و تاب****بمانده سپاهم چنین در شتاب
ولیکن چنین دارم امید من****که آید جهاندار خورشید من
بیفروزد این رزمگه را بفر****بیارد سپاهی بنو کینه‌ور
یکی هوشمندی فرستاده‌ام****بس شاه را پندها داده‌ام
که گر شاه ترکان بیارد سپاه****نداریم پای اندرین کینه‌گاه
گمانم چنانست کو با سپاه****بیاری بیاید بدین رزمگاه
مر این کشتگان را برین دشت کین****چنین هم بدارید بر پشت زین
کزین کشتگان جان ما بیغمست****روان سیاوش زین خرمست
اگر هم چنین نزد شاه آوریم****شود شاد و زین پایگاه آوریم
که آشوب ترکان و ایرانیان****ازین بد کجا کم شد اندر میان
همه یکسره خواندند آفرین****که بی تو مبادا زمان و زمین
همه سودمندی ز گفتار تست****خور و ماه روشن بدیدار تست
برفتند با کشتگان همچنان****گروی زره را پیاده دوان
چو نزدیک بنگاه و لشکر شدند****پذیرهٔ سپهبد سپاه آمدند
بپیش سپه بود گستهم شیر****بیامد بر پهلوان دلیر
زمین را ببوسید و کرد آفرین****سپاهت بی‌آزار گفتا ببین
چنانچون سپردی سپردم بهم****درین بود گودرز با گستهم
که اندر زمان از لب دیده‌بان****بگوش آمد از کوه زیبد فغان
که از گرد شد دشت چون تیره شب****شگفتی برآمد ز هر سو جلب
خروشیدن کوس با کرنای****بجنباند آن دشت گویی ز جای
یکی تخت پیروزه بر پشت پیل****درفشان بکردار دریای نیل
هوا شد بسان پرند بنفش****ز تابیدن کاویانی درفش
درفشی ببالای سرو سهی****پدید آمد از دور با فرهی
بگردش سواران جوشنوران****زمین شد بنفش از کران تا کران
پس هر درفشی درفشی بپای****چه از اژدها و چه پیکر همای
ارگ همچنین تیزرانی کنند****بیک روز دیگر بدینجا رسند
ز کوه کنابد همان دیده‌بان****بدید آن شگفتی و آمد دوان
چنین گفت گر چشم من تیره نیست****وز اندوه دیدار من خیره نیست
ز ترکان برآورد ایزد دمار****همه رنجشان سربسر گشت خوار
سپاه اندر آمد ز بالا بپست****خروشان و هر یک درفشی بدست
درفش سپهدار توران نگون****همی بینم از پیش غرقه بخون
همان ده دلاور کز ایدر برفت****ابا گرد پیران بورد تفت
همی بینم از دورشان سرنگون****فگنده بر اسبان و تن پر ز خون
دلیران ایران گرازان بهم****رسیدند یکسر بر گستهم
وزان سوی زیبد یکی تیره‌گرد****پدید آمد و دشت شد لاژورد
میان سپه کاویانی درفش****بپیش اندرون تیغهای بنفش
درفش شهنشاه با بوق و کوس****پدید آمد و شد زمین آبنوس
برفتند لهاک و فرشیدورد****بدانجا که بد جایگاه نبرد
بدیدند کشته بدیدار خویش****سپهبد برادر جهاندار خویش
ابا ده سوار آن گزیده سران****ز ترکان دلیران جنگاوران
بران دیده برزار و جوشان شدند****ز خون برادر خروشان شدند
همی زار گفتند کای نره شیر****سپهدار پیران سوار دلیر
چه بایست آن رادی و راستی****چو رفتن ز گیتی چنین خواستی
کنون کام دشمن برآمد همه****ببد بر تو گیتی سرآمد همه
که جوید کنون در جهان کین تو****که گیرد کنون راه و آیین تو
ازین شهر ترکان و افراسیاب****بد آمد سرانجامت ای نیک‌یاب
بباید بریدن سر خویش پست****بخون غرقه کردن بر و یال و دست
چو اندرز پیران نهادند پیش****نرفتند بر خیره گفتار خویش
ز گودرز چون خواست پیران نبرد****چنین گفت با گرد فرشیدورد
که گر من شوم کشته بر کینه‌گاه****شما کس مباشید پیش سپاه
اگر کشته گردم برین دشت کین****شود تنگ بر نامداران زمین
نه از تخمهٔ ویسه ماند کسی****که اندر سرش مغز باشد بسی
که بر کینه‌گه چونک ما را کشند****چو سرهای ما سوی ایران کشند
ز گودرز خواهد سپه زینهار****شما خویشتن را مدارید خوار
همه راه سوی بیابان برید****مگر کز بد دشمنان جان برید
بلشکر گه خویش رفتند باز****همه دیده پر خون و دل پر گداز
بدانست لشکر سراسر همه****که شد بی‌شبان آن گرازان رمه
همه سربسر زار و گریان شدند****چو بر آتش تیز بریان شدند
بنزدیک لهاک و فرشیدورد****برفتند با دل پر از باد سرد
که اکنون چه سازیم زین رزمگاه****چو شد پهلوان پشت توران سپاه
چنین گفت هر کس که پیران گرد****جز از نام نیکو ز گیهان نبرد
کرا دل دهد نیز بستن کمر****ز آهن کله برنهادن بسر
چنین گفت لهاک فرشیدورد****که از خواست یزدان کرانه که کرد
چنین راند بر سر ورا روزگار****که بر کینه کشته شود زار و خوار
بشمشیر کرده جدا سر ز تن****نیابد همی کشته گور و کفن
بهرجای کشته کشان دشمنش****پر از خون سر و درع و خسته تنش
کنون بودنی بود و پیران گذشت****همه کار و کردار او باد گشت
ستون سپه بود تا زنده بود****بمهر سپه جانش آگنده بود
سپه را ز دشمن نگهدار بود****پسر با برادر برش خوار بود
بدان گیتی افتاد نیک و بدش****همانا که نیک است با ایزدش
بس از لشکر خویش تیمار خورد****ز گودرز پیمان ستد در نبرد
که گر من شوم کشته در کینه‌گاه****نجویی تو کین زان سپس با سپاه
گذرشان دهی تا بتوران شوند****کمین را نسازی بریشان کمند
ز پیمان نگردند ایرانیان****ازین در کنون نیست بیم زیان
سه کارست پیش‌آمده ناگزیر****همه گوش دارید برنا و پیر
اگرتان بزنهار باید شدن****کنونتان همی رای باید زدن
وگر بازگشتن بخرگاه خویش****سپردن بنیک و ببد راه خویش
وگر جنگ را گرد کرده عنان****یکایک بخوناب داده سنان
گر ایدون کتان دل گراید بجنگ****بدین رزمگه کرد باید درنگ
که پیران ز مهتر سپه خواستست****سپهبد یکی لشکر آراستست
زمان تا زمان لشکر آید پدید****همی کینه زینشان بباید کشید
ز هرگونه رانیم یکسر سخن****جز از خواست یزدان نباشد ز بن
ور ایدون کتان رای شهرست و گاه****همانا که بر ما نگیرند راه
وگرتان بزنهار شاهست رای****بباید بسیچید و رفتن ز جای
وگرتان سوی شهر ایران هواست****دل هر کسی بر تنش پادشاست
ز ما دو برادر مدارید چشم****که هرگز نشوییم دل را ز خشم
کزین تخمهٔ ویسگان کس نبود****که بند کمر بر میانش نسود
بر اندرز سالار پیران شویم****ز راه بیابان بتوران شویم
ار ایدونک بر ما بگیرند راه****بکوشیم تا هستمان دستگاه
چو ترکان شنیدند زیشان سخن****یکی نیک پاسخ فگندند بن
که سالار با ده یل نامدار****کشیدند کشته بران گونه خوار
وزان روی کیخسرو آمد پدید****که یارد بدین رزمگاه آرمید
نه اسب و سلیح و نه پای و نه پر****نه گنج و نه سالار و نه نامور
نه نیروی جنگ و نه راه گریز****چه با خویشتن کرد باید ستیز
اگر بازگردیم گودرز و شاه****پس ما برانند پیل و سپاه
رهایی نیابیم یک تن بجان****نه خرگاه بینیم و نه دودمان
بزنهار بر ما کنون عار نیست****سپاهست بسیار و سالار نیست
ازان پس خود از شاه ترکان چه باک****چه افراسیاب و چه یک مشت خاک
چو لشکر چنین پاسخ آراستند****دو پرمایه از جای برخاستند
بدانست لهاک و فرشیدورد****کشان نیست هنگام ننگ و نبرد
همی راست گویند لشکر همه****تبه گردد از بی‌شبانی رمه
بپدرود کردند گرفتند ساز****بیابان گرفتند و راه دراز
درفشی گرفته بدست اندرون****پر از درد دل دیدگان پر ز خون
برفتند با نامور ده سوار****دلیران و شایستهٔ کارزار
بره بر ز ایران سواران بدند****نگهبان آن نامداران بدند
برانگیختند اسب ترکان ز جای****طلایه بیفشارد با جای پای
یکی ناسگالیده‌شان جنگ خاست****که از خون زمین گشت با کوه راست
بکشتند ایرانیان هشت مرد****دلیران و شیران روز نبرد
وزانجا برفتند هر دو دلیر****براه بیابان بکردار شیر
ز ترکان جزین دو سرافراز گرد****ز دست طلایه دگر جان نبرد
پس از دیده گه دیده‌بان کرد غو****که ای سرفرازان و گردان نو
ازین لشکر ترک دو نامدار****برون رفت با نامور ده سوار
چنان با طلایه برآویختند****که با خاک خون را برآمیختند
تنی هشت کشتند ایرانیان****دو تن تیز رفتند بسته میان
چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد****بود گرد لهاک و فرشیدورد
برفتند با گردان افراختن****شکسته نشدشان دل از تاختن
گر ایشان از اینجا به توران شوند****بر این لشکر آید همانا گزند
هم اندر زمان گفت با سرکشان****که ای نامداران دشمن‌کشان
که جوید کنون نام نزدیک شاه****بپوشد سرش را برومی کلاه
همه مانده بودند ایرانیان****شده سست و سوده ز آهن میان
ندادند پاسخ جز از گستهم****که بود اندر آورد شیر دژم
بسالار گفت ای سرافراز شاه****چو رفتی بورد توران سپاه
سپردی مرا کوس و پرده‌سرای****بپیش سپه برببودن بپای
دلیران همه نام جستند و ننگ****مرا بهره نمد بهنگام جنگ
کنون من بدین کار نام آورم****شومشان یکایک بدام آورم
بخندید گودرز و زو شاد شد****رخش تازه شد وز غم آزاد شد
بدو گفت نیک‌اختری تو ز هور****که شیری و بدخواه تو همچو گور
برو کفریننده یار تو باد****چو لهاک سیصد شکار تو باد
بپوشید گستهم درع نبرد****ز گردان کرا دید پدرود کرد
برون رفت وز لشکر خویش تفت****بجنگ دو ترک سرافراز رفت
همی گفت لشکر همه سربسر****که گستهم را زین بد آید بسر
یکی لشکر از نزد افراسیاب****همی رفت برسان کشتی برآب
بیاری همه جنگجو آمدند****چو نزدیک دشت دغو آمدند
خبر شد بدیشان که پیران گذشت****نبرد دلیران دگرگونه گشت
همه بازگشتند یکسر ز راه****خروشان برفتند نزدیک شاه
چو بشنید بیژن که گستهم رفت****ز لشکر بورد لهاک تفت
گمانی چنان برد بیژن که او****چو تنگ اندر آید بدشت دغو
نباید که لهاک و فرشیدورد****برآرند ازو خاک روز نبرد
نشست از بر دیزهٔ راه‌جوی****بنزدیک گودرز بنهاد روی
چو چشمش بروی نیا برفتاد****خروشید و چندی سخن کرد یاد
نه خوب آید ای پهلوان از خرد****که هر نامداری که فرمان برد
مر او را بخیره بکشتن دهی****بهانه بچرخ فلک برنهی
دو تن نامداران توران سپاه****برفتند زین سان دلاور براه
ز هومان و پیران دلاورترند****بگوهر بزرگان آن کشورند
کنون گستهم شد بجنگ دو تن****نباید که آید برو برشکن
همه کام ما بازگردد بدرد****چو کم گردد از لشکر آن رادمرد
چو بشنید گودرز گفتار اوی****کشیدن بدان کار تیمار اوی
پس اندیشه کرد اندران یک زمان****هم از بد که می‌برد بیژن گمان
بگردان چنین گفت سالار شاه****که هر کس که جوید همی نام و گاه
پس گستهم رفت باید دمان****مر او را بدن یار با بدگمان
ندادند پاسخ کس از انجمن****نه غمخواره بد کس نه آسوده‌تن
بگودرز پس گفت بیژن که کس****جز من نباشدش فریادرس
که آید ز گردان بدین کار پیش****بسیری نیامد کس از جان خویش
مرا رفت باید که از کار اوی****دلم پر ز درد است و پر آب روی
بدو گفت گودرز کای شیرمرد****نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
نبینی که ماییم پیروزگر****بدین کار مشتاب تند ای پسر
بریشان بود گستهم چیره‌بخت****وزیشان ستاند سرو تاج و تخت
بمان تا کنون از پس گستهم****سواری فرستم چو شیر دژم
که با او بود یارگاه نبرد****سر دشمنان اندر آرد بگرد
بدو گفت بیژن که ای پهلوان****خردمند و بیدار و روشن‌روان
کنون یار باید که زندست مرد****نه آنگه کجا زو برآرند گرد
چو گستهم شد کشته در کارزار****سرآمد برو روز و برگشت کار
کجا سود دارد مر او را سپاه****کنون دار گر داشت خواهی نگاه
بفرمای تا من ز تیمار اوی****ببندم کمر تنگ بر کار اوی
ور ایدونک گویی مرو من سرم****ببرم بدین آبگون خنجرم
که من زندگانی پس از مرگ اوی****نخواهم که باشد بهانه مجوی
بدو گفت گودرز بشتاب پیش****اگر نیست مهر تو بر جان خویش
نیابی همی سیری از کارزار****کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار
نسوزد همانا دلت بر پدر****که هزمان مر او را بسوزی جگر
چو بشنید بیژن فرو برد سر****زمین را ببوسید و آمد بدر
برآرم همی گفت از کوه خاک****بدین جنگ جستن مرا زو چه باک
کمر بست و برساخت مر جنگ را****بزین اندر آورد شبرنگ را
بگیو آگهی شد که بیژن چو گرد****کمر بست بر جنگ فرشیدورد
پس گستهم تازیان شد براه****بجنگ سواران توران سپاه
هم اندر زمان گیو برجست زود****نشست از بر تازی اسبی چو دود
بیامد بره بر چو او را بدید****به تندی عنانش بیکسو کشید
بدو گفت چندین زدم داستان****نخواهی همی بود همداستان
که باشم بتو شادمان یک زمان****کجا رفت خواهی بدین سان دمان
بهر کار درد دلم را مجوی****بپیران سر از من چه باید بگوی
جز از تو بگیتیم فرزند نیست****روانم بدرد تو خرسند نیست
بدی ده شبان روز بر پشت زین****کشیده ببدخواه بر تیغ کین
بسودی بخفتان و خود اندرون****نخواهی همی سیر گشتن ز خون
چو نیکی دهش بخت پیروز داد****بباید نشستن برام و شاد
بپیش زمانه چه تازی سرت****بس ایمن شدستی بدین خنجرت
کسی کو بجوید سرانجام خویش****نجوید ز گیتی چنین کام خویش
تو چندین بگرد زمانه مپوی****که او خود سوی ما نهادست روی
ز بهر مرا زین سخن بازگرد****نشاید که دارای دل من بدرد
بدو گفت بیژن که ای پر خرد****جزین بر تو مردم گمانی برد
که کار گذشته بیاری بیاد****نپیچی بخیره همی سر زداد
بدان ای پدر کین سخن داد نیست****مگر جنگ لاون ترا یاد نیست
که با من چه کرد اندران گستهم****غم و شادمانیش با من بهم
ورایدون کجا گردش ایزدی****فرازآورد روزگار بدی
نبشته نگردد بپرهیز باز****نباید کشید این سخن را دراز
ز پیکار سر بر مگردان که من****فدی کرده دارم بدین کار تن
بدو گفت گیو ار بگردی تو باز****همان خوبتر کین نشیب و فراز
تو بی‌من مپویی بروز نبرد****منت یار باشم بهر کارکرد
بدو گفت بیژن که این خود مباد****که از نامداران خسرونژاد
سه گرد از پی بیم خورده دو تور****بتازند پویان بدین راه دور
بجان و سر شاه روشن‌روان****بجان نیا نامور پهلوان
بکین سیاوش کزین رزمگاه****تو برگردی و من بپویم براه
نخواهم برین کار فرمانت کرد****که گویی مرا بازگرد از نبرد
چو بشنید گیو این سخن بازگشت****برو آفرین کرد و اندر گذشت
که پیروز بادی و شاد آمدی****مبیناد چشم تو هرگز بدی
همی تاخت بیژن پس گستهم****که ناید بروبر ز توران ستم
چو از دور لهاک و فرشیدورد****گذشتند پویان ز دشت نبرد
بیک ساعت از هفت فرسنگ راه****برفتند ایمن ز ایران سپاه
یکی بیشه دیدند و آب روان****بدو اندرون سایهٔ کاروان
ببیشه درون مرغ و نخچیر و شیر****درخت از بر و سبزه و آب زیر
بنخچیر کردن فرود آمدند****وزان تشنگی سوی رود آمدند
چو آب اندر آمد ببایست نان****باندوه و شادی نبندد دهان
بگشتند بر گرد آن مرغزار****فگندند بسیار مایه شکار
برافروختند آتش و زان کباب****بخوردند و کردند سر سوی خواب
چو بد روزگار دلیران دژم****کجا خواب سازد بریشان ستم
فرو خفت لهاک و فرشیدورد****بسر بر همی پاسبانیش کرد
برآمد چو شب تیره شد ماهتاب****دو غمگین سر اندر نهاده بخواب
رسید اندران جایگه گستهم****که بودند یاران توران بهم
نوند اسب او بوی اسبان شنید****خروشی برآورد و اندر دمید
سبک اسب لهاک هم زین نشان****خروشی برآورد چون بیهشان
دمان سوی لهاک فرشید ورد****ز خواب خوش آمدش بیدار کرد
بدو گفت برخیز زین خواب خوش****بمردی سر بخت خود را بکش
که دانا زد این داستان بزرگ****که شیری که بگریزد از چنگ گرگ
نباید که گرگ از پسش در کشد****که او را همان بخت خود برکشد
چه مایه بپیوند و چندی شتافت****کس از روز بد هم رهایی نیافت
هلا زود بشتاب کآمد سپاه****از ایران و بر ما گرفتند راه
نشستند بر باره هر دو سوار****کشیدند پویان ازان مرغزار
ز بیشه ببالا نهادند روی****دو خونی دلاور دو پرخاشجوی
بهامون کشیدند هر دو سوار****پراندیشه تا چون بسیچند کار
پدید آمد از دور پس گستهم****ندیدند با او سواری بهم
دلیران چو سر را برافراختند****مر او را چو دیدند بشناختند
گرفتند یک بادگر گفت و گوی****که یک تن سوی ما نهادست روی
نیابد رهایی ز ما گستهم****مگر بخت بد کرد خواهد ستم
جز از گستهم نیست کامد بجنگ****درفش دلیران گرفته بچنگ
گریزان بباید شد از پیش اوی****مگر کاندر آرد بدین دشت روی
وز آنجا بهامون نهادند روی****پس اندر دمان گستهم کینه‌جوی
بیامد چو نزدیک ایشان رسید****چو شیر ژیان نعره‌ای برکشید
بریشان ببارید تیر خدنگ****چو فرشیدورد اندر آمد بجنگ
یکی تیر زد بر سرش گستهم****که با خون برآمیخت مغزش بهم
نگون گشت و هم در زمان جان بداد****شد آن نامور گرد ویسه نژاد
چو لهاک روی برادر بدید****بدانست کز کارزار آرمید
بلرزید وز درد او خیره شد****جهان پیش چشم‌اندرش تیره شد
ز روشن‌روانش بسیری رسید****کمان را بزه کرد و اندر کشید
شدند آن زمان خسته هر دو سوار****بشمشیر برساختند کارزار
یکایک برو گستهم دست یافت****ز کینه چنان خسته اندر شتافت
بگردنش بر زد یکی تیغ تیز****برآورد ناگاه زو رستخیز
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی****که آید همی زخم چوگان بروی
چنینست کردار گردان سپهر****ببرد ز پروردهٔ خویش مهر
چو سر جوییش پای یابی نخست****وگر پای جویی سرش پیش تست
بزین بر چنان خسته بد گستهم****که بگسست خواهد تو گفتی ز هم
بیامد خمیده بزین اندرون****همی راند اسب و همی ریخت خون
و زآنجا سوی چشمه‌ساری رسید****هم آب روان دید و هم سایه دید
فرود آمد و اسب را بر درخت****ببست و به آب اندر آمد ز بخت
بخورد آب بسیار و کرد آفرین****ببستش تو گفتی سراسر زمین
بپیچید و غلتید بر تیره خاک****سراسر همه تن بشمشیر چاک
همی گفت کای روشن کردگار****پدید آر زان لشکر نامدار
بدلسوزگی بیژن گیو را****وگرنه دلاور یکی نیو را
که گر مرده گر زنده‌زین جایگاه****برد مر مرا سوی ایران سپاه
سر نامداران توران سپاه****ببرد برد پیش بیدار شاه
بدان تا بداند که من جز بنام****نمردم بگیتی همینست کام
همه شب بنالید تا روز پاک****پر از درد چون مار پیچان بخاک
چو گیتی ز خورشید شد روشنا****بیامد بدانجایگه بیژنا
همی گشت بر گرد آن مرغزار****که یابد نشانی ز گم بوده یار
پدید آمد از دور اسب سمند****بدان مرغزار اندرون چون نوند
چمان و چران چون پلنگان بکام****نگون گشته زین و گسسته لگام
همه آلت زین برو بر نگون****رکیب و کمند و جنا پر ز خون
چو بیژن بدید آن ازو رفت هوش****برآورد چو شیر شرزه خروش
همی گفت که ای مهربان نیک‌یار****کجایی فگنده در این مرغزار
که پشتم شکستی و خستی دلم****کنون جان شیرین ز تن بگسلم
بشد بر پی اسب بر چشمه‌سار****مر او را بدید اندران مزغزار
همه جوشن ترگ پر خاک و خون****فتاده بدان خستگی سرنگون
فروجست بیژن ز شبرنگ زود****گرفتش بغوش در تنگ زود
برون کرد رومی قبا از برش****برهنه شد از ترگ خسته سرش
ز بس خون دویدن تنش بود زرد****دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد
بران خستگیهاش بنهاد روی****همی بود زاری کنان پیش اوی
همی گفت کای نیک دل یار من****تو رفتی و این بود پیکار من
شتابم کنون بیش بایست کرد****رسیدن بر تو بجای نبرد
مگر بودمی گاه سختیت یار****چو با اهرمن ساختی کارزار
کنون کام دشمن همه راست کرد****برآنرد سر هرچ می‌خواست کرد
بگفت این سخن بیژن و گستهم****بجنبید و برزد یکی تیز دم
ببیژن چنین گفت کای نیک خواه****مکن خویشتن پیش من در تباه
مرا درد تو بتر از مرگ خویش****بنه بر سر خسته بر ترگ خویش
یکی چاره کن تا ازین جایگاه****توانی رسانیدنم نزد شاه
مرا باد چندان همی روزگار****که بینم یکی چهرهٔ شهریار
ازان پس چو مرگ آیدم باک نیست****مرا خود نهالی بجز خاک نیست
نمردست هرکس که با کام خویش****بمیرد بیابد سرانجام خویش
و دیگر دو بد خواه با ترس و باک****که بر دست من کرد یزدان هلاک
مگرشان بزین بر توانی کشید****وگرنه سرانشان ز تنها برید
سلیح و سر نامبردارشان****ببر تا بدانند پیکارشان
کنی نزد شاه جهاندار یاد****که من سر بخیره ندادم بباد
بسودم بهر جای بابخت جنگ****گهٔ نام جستن نمردم بننگ
ببیژن نمود آنگهی هر دو تور****که بودند کشته فگنده بدور
بگفت این و سستی گرفتش روان****همی بود بیژن بسر بر نوان
وز آن جایگه اسب او بیدرنگ****بیاورد و بگشاد از باره تنگ
نمد زین بزیر تن خفته مرد****بیفگند و نالید چندی بدرد
همه دامن قرطه را کرد چاک****ابر خستگیهاش بر بست پاک
وز آن جایگه سوی بالا دوان****بیامد ز غم تیره کرده روان
سواران ترکان پراگنده دید****که آمد ز راه بیابان پدید
ز بالا چو برق اندر آمد بشیب****دل از مردن گستهم با نهیب
ازان بیم دیده سواران دو تن****بشمشیرکم کرد زان انجمن
ز فتراک بگشاد زان پس کمند****ز ترکان یکی را بگردن فگند
ز اسب اندر آورد و زنهار داد****بدان کار با خویشتن یار داد
وز آنجا بیامد بکردار گرد****دمان سوی لهاک و فرشیدورد
بدید آن سران سپه را نگون****فگنده بران خاک غرقه بخون
بسرشان بر اسبان جنگی بپای****چراگاه سازید و جای چرای
چو بیژن چنان دید کرد آفرین****ابر گستهم کو سرآورد کین
بفرمود تا ترک زنهار خواه****بزین برکشید آن سران را ز راه
ببستندشان دست و پای و میان****کشیدند بر پشت زین کیان
وزآنجا سوی گستهم تازیان****بیامد بسان پلنگ ژیان
فرود آمد از اسب و او را چو باد****بی آزار نرم از بر زین نهاد
بدان ترک فرمود تا برنشست****بغوش او اندر آورد دست
سمند نوندش همی راند نرم****بروبر همی آفرین خواند گرم
مرگ زنده او را بر شهریار****تواند رسانیدن از کارزار
همی راند بیژن پر از درد و غم****روانش پر از انده گستهم
چو از روزنه ساعت اندر گذشت****خور از گنبد چرخ گردان بگشت
جهاندار خسرو بنزد سپاه****بیامد بدان دشت آوردگاه
پذیره شدندش سراسر سران****همه نامداران و جنگاوران
برو خواندند آفرین بخردان****که ای شهریار و سر موبدان
چنان هم همی بود بر اسب شاه****بدان تا ببینند رویش سپاه
بریشان همی خواند شاه آفرین****که آباد بادا بگردان زمین
بیین پس پشت لشکر چو کوه****همی رفت گودرز با آن گروه
سر کشتگانرا فگنده نگون****سلیح و تن و جامه هاشان بخون
همان ده مبارز کز آوردگاه****بیاورده بودند گردان شاه
پس لشکر اندر همی راندند****ابر شهریار آفرین خواندند
چو گودرز نزدیک خسرو رسید****پیاده شد از دور کو را بدید
ستایش کنان پهلوان سپاه****بیامد بغلتید در پیش شاه
همه کشتگانرا بخسرو نمود****بگفتش که همرزم هر کس که بود
گروی زره را بیاودر گیو****دمان با سپهدار پیران نیو
ز اسب اندر آمد سبک شهریار****نیایش همی کرد برکردگار
ز یزدان سپاس و بدویم پناه****که او داد پیروزی و دستگاه
ز دادار بر پهلوان آفرین****همی خواند و بر لشکرش همچنین
که ای نامداران فرخنده پی****شما آتش و دشمنان خشک نی
سپهدار گودرز با دودمان****ز بهر دل من چو آتش دمان
همه جان و تنها فدا کرده‌اند****دم از شهر توران برآورده‌اند
کنون گنج و شاهی مرا با شماست****ندارم دریغ از شما دست راست
ازان پس بدان کشتگان بنگرید****چو روی سپهدار پیران بدید
فروریخت آب از دو دیده بدرد****که کردار نیکی همی یاد کرد
بپیرانش بر دل ازان سان بسوخت****تو گفتی بدلش آتشی برفروخت
یکی داستان زد پس از مرگ اوی****بخون دو دیده بیالود روی
که بخت بدست اژدهای دژم****بدام آورد شیر شرزه بدم
بمردی نیابد کسی زو رها****چنین آمد این تیزچنگ اژدها
کشیدی همه ساله تیمار من****میان بسته بودی بپیکار من
ز خون سیاوش پر از درد بود****بدانگه کسی را نیازرد بود
چنان مهربان بود دژخیم شد****وزو شهر ایران پر از بیم شد
مر او را ببرد اهرمن دل ز جای****دگرگونه پیش اندر آورد پای
فراوان همی خیره دادمش پند****نیامدش گفتار من سودمند
از افراسیابش نه برگشت سر****کنون شهریارش چنین داد بر
مکافات او ما جز این خواستیم****همی گاه و دیهیمش آراستیم
از اندیشهٔ ما سخن درگذشت****فلک بر سرش بر دگرگونه گشت
بدل بر جفاکرد بر جای مهر****بدین سر دگرگونه بنمود چهر
کنون پند گودرز و فرمان من****بیفگند گفتار و پیمان من
تبه کرد مهر دل پاک را****بزهر اندر آمیخت تریاک را
که آمد بجنگ شما با سپاه****که چندان شد از شهر ایران تباه
ز توران بسیچید و آمد دمان****که ژوپین گودرز بودش زمان
پسر با برادر کلاه و کمر****سلیح و سپاه و همه بوم و بر
بداد از پی مهر افراسیاب****زمانه برو کرد چندین شتاب
بفرمود تا مشک و کافور ناب****بعنبر برآمیخته با گلاب
تنش را بیالود زان سربسر****بکافور و مشکش بیاگند سر
بدیبار رومی تن پاک اوی****بپوشید آن جان ناپاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو بمهر****بر آورده سر تا بگردان سپهر
نهاد اندرو تختهای گران****چنانچون بود در خور مهتران
نهادند مر پهلوان را بگاه****کمر بر میان و بسر برکلاه
چنینست کردار این پر فریب****چه مایه فرازست و چندی نشیب
خردمند را دل ز کردار اوی****بماند همی خیره از کار اوی
ازان پس گروی زره را بدید****یکی باد سرد از جگر برکشید
نگه کرد خسرو بدان زشت روی****چو دیوی بسر بر فروهشته موی
همی گفت کای کردگار جهان****تو دانی همی آشکار و نهان
همانا که کاوس بد کرده بود****بپاداش ازو زهر و کین آزمود
که دیوی چنین بر سیاوش گماشت****ندانم جزین کینه بر دل چه داشت
ولیکن بپیروزی یک خدای****جهاندار نیکی ده و رهنمای
که خون سیاوش ز افراسیاب****بخواهم بدین کینه گیرم شتاب
گروی زره را گره تا گره****بفرمود تا برکشیدند زه
چو بندش جداشد سرش را ز بند****بریدند همچون سر گوسفند
بفرمود او را فگندن به آب****بگفتا چنین بینم افراسیاب
ببد شاه چندی بران رزمگاه****بدان تا کند سازکار سپاه
دهد پادشاهی کرا در خورست****کسی کز در خلعت و افسرست
بگودرز داد آن زمان اصفهان****کلاه بزرگی و تخت مهان
باندازه اندر خور کارشان****بیاراست خلعت سزاوارشان
از آنها که بودند مانده بجای****که پیرانشان بد سرو کد خدای
فرستاده آمد بنزدیک شاه****خردمند مردی ز توران سپاه
که ما شاه را بنده و چاکریم****زمین جز بفرمان او نسپریم
کس از خواست یزدان نیابد رها****اگر چه شود در دم اژدها
جهاندار داند که ما خود کییم****میان تنگ بسته ز بهر چییم
نبدمان بکار سیاوش گناه****ببرد اهرمن شاه را دل ز راه
که توران ز ایران همه پر غمست****زن و کودک خرد در ماتمست
نه بر آرزو کینه خواه آمدیم****ز بهر بر و بوم و گاه آمدیم
ازین جنگ ما را بد آمد بسر****پسر بی پدر شد پدر بی پسر
بجان گر دهد شاهمان زینهار****ببندیم پیشش میان بنده‌وار
بدین لشکر اندر بس مهترست****کجا بندگی شاه را در خورست
گنهکار اوییم و او پادشاست****ازو هرچ آید بما بر رواست
سران سربسر نزد شاه آوریم****بسی پوزش اندر گناه آوریم
گر از ما بدلش اندرون کین بود****بریدن سر دشمن آیین بود
ور ایدونک بخشایش آرد رواست****همان کرد باید که او را هواست
چو بشنید گفتار ایشان بدرد****ببخشودشان شاه آزاد مرد
بفرمود تا پیش او آمدند****بران آرزو چاره‌جو آمدند
همه بر نهادند سر بر زمین****پر از خون دل و دیده پر آب کین
سپهبد سوی آسمان کرد سر****که ای دادگر داور چاره‌گر
همان لشکرست این که سر پر ز کین****همی خاک جستند ز ایران زمین
چنین کردشان ایزد دادگر****نه رای و نه دانش نه پای و نه پر
بدو دست یازم که او یار بس****ز گیتی نخواهیم فریادرس
بدین داستان زد یکی نیک رای****که از کین بزین اندر آورد پای
که این باره رخشنده تخت منست****کنون کار بیدار بخت منست
بدین کینه گر تخت و تاج آوریم****و گر رسم تابوت ساج آوریم
و گرنه بچنگ پلنگ اندرم****خور کرگسانست مغز سرم
کنون بر شما گشت کردار بد****شناسد هر آنکس که دارد خرد
نیم من بخون شما شسته چنگ****که گیرم چنین کار دشوار تنگ
همه یکسره در پناه منید****و گر چند بدخواه گاه منید
هر آنکس که خواهد نباشد رواست****بدین گفته افزایش آمد نه کاست
هر آنکس که خواهد سوی شاه خویش****گذارد نگیرم برو راه پیش
ز کمی و بیشی و از رنج و آز****بنیروی یزدان شدم بی نیاز
چو ترکان شنیدند گفتار شاه****ز سر بر گرفتند یکسر کلاه
بپیروزی شاه خستو شدند****پلنگان جنگی چو آهو شدند
بفرمود شاه جهان تا سلیح****بیارند تیغ و سنان و رمیح
ز بر گستوان و ز رومی کلاه****یکی توده کردند نزدیک شاه
بگرد اندرش سرخ و زرد و بنفش****زدند آن سرافراز ترکان درفش
بخوردند سوگندهای گران****که تا زنده‌ایم از کران تا کران
همه شاه را چاکر و بنده‌ایم****همه دل بمهر وی آگنده‌ایم
چو این کرده بودند بیدار شاه****ببخشید یکسر همه بر سپاه
ز همشان پس آنگه پراگنده کرد****همه بومش از مردم آگنده کرد
ازان پس خروش آمد از دیده‌گاه****که گرد سواران برآمد ز راه
سه اسب و دو کشته برو بسته زار****همی بینم از دور با یک سوار
همه نامداران ایران سپاه****نهادند چشم از شگفتی براه
که تا کیست از مرز توران زمین****که یارد گذشتن برین دشت کین
هم اندر زمان بیژن آمد دمان****ببازو بزه بر فگنده کمان
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد****فگنده نگونسار پرخون و گرد
بر اسبی دگر بر پر از درد و غم****بغوش ترک اندرون گستهم
چو بیژن بنزدیک خسرو رسید****سر تاج و تخت بلندش بدید
ببوسید و بر خاک بنهاد روی****بشد شاد خسرو بدیدار اوی
بپرسید و گفتش که ای شیر مرد****کجا رفته بودی ز دشت نبرد
ز گستهم بیژن سخن یاد کرد****ز لهاک وز گرد فرشیدورد
وزان خسته و زاری گستهم****ز جنگ سواران وز بیش و کم
کنون آرزو گستهم را یکیست****که آن کار بر شاه دشوار نیست
بدیدار شاه آمدستش هوا****وزان پس اگر میرد او را روا
بفرمود پس شاه آزرم جوی****که بردند گستهم را پیش اوی
چنان نیک دل شد ازو شهریار****که از گریه مژگانش آمد ببار
چنان بد ز بس خستگی گستهم****که گفتی همی برنیامدش دم
یکی بوی مهر شهنشاه یافت****بپیچید و دیده سوی او شتافت
ببارید از دیدگان آب مهر****سپهبد پر از آب و خون کرد چهر
بزرگان برو زار و گریان شدند****چو بر آتش تیز بریان شدند
دریغ آمد او را سپهبد بمرگ****که سندان کین بد سرش زیر ترگ
ز هوشنگ و طهمورث و جمشید****یکی مهره بد خستگان را امید
رسیده بمیراث نزدیک شاه****ببازوش برداشتی سال و ماه
چو مهر دلش گستهم را بخواست****گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم برببست****بمالید بر خستگیهاش دست
پزشکان که از روم و ز هند وچین****چه از شهر یونان و ایران زمین
ببالین گستهمشان بر نشاند****ز هر گونه افسون بر و بر بخواند
وز آنجا بیامد بجای نماز****بسی با جهان آفرین گفت راز
دو هفته برآمد بران خسته مرد****سر آمد همه رنج و سختی و درد
بر اسبش ببردند نزدیک شاه****چو شاه اندرو کرد لختی نگاه
بایرانیان گفت کز کردگار****بود هر کسی شاد و به روزگار
ولیکن شگفتست این کار من****بدین راستی بر شده یار من
بپیروزی اندر غم گستهم****نکرد این دل شادمان را دژم
بخواند آن زمان بیژن گیو را****بدو داد دست گو نیو را
که تو نیک‌بختی و یزدان شناس****مدار از تن خویش هرگز هراس
همه مهر پروردگارست و بس****ندانم بگیتی جز او هیچ کس
که اویست جاوید فریادرس****بسختی نگیرد جز او دست کس
اگر زنده گردد تن مرده مرد****جهاندار گستهم را زنده کرد
بدآنگه بدو گفت تیمار دار****چو بیژن نبیند کس از روزگار
کزو رنج بر مهر بگزیده‌ای****ستایش بدین گونه بشنیده‌ای
بزیبد ببد شاه یک هفته نیز****درم داد و دینار و هر گونه چیز
فرستاد هر سو فرستادگان****بنزد بزرگان و آزادگان
چو از جنگ پیران شدی بی‌نیاز****یکی رزم کیخسرو اکنون بساز

ادامه دارد...

بعدی                         قبلی

دسته بندي: شعر,شاهنامه فردوسی,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد