آنها که بتش خزان سوختهاند//وز لطف بهار چشمشان دوختهاند
اکنون همه را خلعت تو دوختهاند//شیوهگری و غنج درآموختهاند
آنها که به کوی عارفان افتادند//با نفخهٔ صور چابک و دلشادند
قومی به فدای نفس تن در دادند//قومی ز خود و جهان و جان آزادند
آنها که بتش خزان سوختهاند//وز لطف بهار چشمشان دوختهاند
اکنون همه را خلعت تو دوختهاند//شیوهگری و غنج درآموختهاند
آنها که به کوی عارفان افتادند//با نفخهٔ صور چابک و دلشادند
قومی به فدای نفس تن در دادند//قومی ز خود و جهان و جان آزادند
پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست//خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست
غم نیستکه آثار جنون در رگ ما است//زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست
بیچارهتر از عاشق بیصبر کجاست//کاین عشق گرفتاری بیهیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست//در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
آن دل که شد او قابل انوار خدا//پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر//کو جمله به نمکزار خدا
آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا//وان نقش تو از آب منی نیست بیا
در خشم مکن تو خویشتن را پنهان//کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا
اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی//بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی//بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی
چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد//رخت چون گل برافروزد ز آتشهای مشتاقی
بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را میکند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
تعداد صفحات : 8