در حضور مصطفای قندخو//چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو
آن شه والنجم و سلطان عبس//لب گزید آن سرد دم را گفت بس
دست میزند بهر منعش بر دهان//چند گویی پیش دانای نهان
در حضور مصطفای قندخو//چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو
آن شه والنجم و سلطان عبس//لب گزید آن سرد دم را گفت بس
دست میزند بهر منعش بر دهان//چند گویی پیش دانای نهان
بنگر اندر نخودی در دیگ چون//میجهد بالا چو شد ز آتش زبون
هر زمان نخود بر آید وقت جوش//بر سر دیگ و برآرد صد خروش
که چرا آتش به من در میزنی//چون خریدی چون نگونم میکنی