loading...
فوج
s.m.m بازدید : 3211 1395/04/01 نظرات (0)

بخش هفتم شرح زندگی اصحاب و اهل زمان امام علیه السّلام و ستمی که بر خویشاوندان آن جناب شده‌

قرب الاسناد: ابراهیم بن مفضل بن قیس گفت: از موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم که دیگر با محمّد بن عبد الملک ارقط صحبت نکند هرگز «1». با خود گفتم ایشان دستور به نیکی و صله رحم میدهند، باز قسم یاد میکند که با پسر عمویش چنان کند. فرمود: همین که با او صحبت نکنم نیکی است نسبت باو زیرا پشت سر از من بدگوئی میکند و عیبجوئی مینماید. وقتی مردم بدانند من با او صحبت نمیکنم (و رفت و آمد ندارم) حرفش را قبول نمیکنند دیگر حرف مرا نخواهد زد در نتیجه برایش بهتر است.
تفسیر عیاشی: صفوان گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در حضور محمّد بن خلف از من پرسید یحیی بن قاسم حذاء مرد، گفتم: آری زرعه نیز از دنیا رفت فرمود: حضرت صادق علیه السّلام میفرمود: ایمان مستقر و ثابت و مستودع و امانت. ایمان مستقر بآنها که داده می‌شود در دلشان ثابت و پایدار است، بآنها که ایمان مستودع میدهند سپس از ایشان میگیرند.
تفسیر عیاشی: احمد بن محمّد گفت: حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام در محله بنی زریق ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: احمد! عرضکرد: بلی. فرمود:
وقتی پیغمبر از دنیا رفت مردم کوشش کردند که نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند نور خود را بوسیله امیر المؤمنین تکمیل کرد، وقتی حضرت موسی بن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 143
جعفر از دنیا رفت پسر ابی حمزه و یارانش کوشش کردند در خاموش کردن نور خدا ولی خداوند نور خویش را تکمیل کند.
قرب الاسناد: ظریف بن ناصح گفت: با حسین بن زید بودم پسرش علی نیز با او بود حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام آمد سلام کرد بر او وارد شد، به حسین ابن زید گفتم: موسی قائم آل محمّد را میشناسد. فرمود: اگر کسی بشناسد او خواهد بود. سپس گفت: چگونه نمیشناسد با اینکه در نزد او نوشته علی بن ابی طالب است باملاء و فرموده پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
پسرش علی گفت: چرا آن نوشته‌ها نزد پدرم زید بن علی نبود فرمود: چون علی بن الحسین و محمّد بن علی رهبر و امام مردم بودند پدرت زید ملازم خدمت برادر خود حضرت باقر بود از ادب و شخصیت او و دانش و فقهش استفاده کرد. گفت:
پدر جان اگر موسی بن جعفر برایش پیش‌آمدی شود بیکی از برادرانش وصیت خواهد کرد گفت: نه بخدا جز بفرزندش وصیت نخواهد کرد مگر نمی‌بینی پسرم! که این خلفاء خلافت را بفرزندشان میسپارند.
کافی: عبد اللَّه بن مفضل غلام عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب گفت: وقتی حسین ابن علی که در فخ «1» شهید شد بر مدینه مسلط گردید موسی بن جعفر علیه السّلام را دعوت به بیعت با خود کرد. موسی بن جعفر که آمد باو فرمود: پسر عمو مرا وادار به بیعت نکن چنانچه پسر عمویت حضرت صادق عمویت را اجبار کرد زیرا این کار تو موجب می‌شود که کاری کنم که مایل نیستم چنانچه حضرت صادق علیه السّلام کاری کرد که نمیخواست. حسین گفت من بشما یک پیشنهاد میکنم اگر مایل بودی می‌پذیری در صورتی که میل نداشته باشی اجباری نیست خدا کمک میکند، با حضرت موسی بن جعفر خداحافظی نمود.
در این موقع موسی بن جعفر فرمود: پسر عمو ترا خواهند کشت نیکو جنگ
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 144
کن اینها مردمانی فاسق هستند، بظاهر ادعای ایمان میکنند و در دل مشرک هستند إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ من اجر مصیبت شما فامیل خود را از خداوند میخواهم.
پس از این جریان حسین قیام کرد همان طوری که فرموده بود همه کشته شدند.
توضیح: این حسین همان حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی است مادرش زینب دختر عبد اللَّه بن حسن است که در زمان موسی هادی پسر محمّد مهدی پسر منصور قیام کرد با گروهی از سادات علوی.
ابو الفرج اصفهانی گفته است: سبب خروج حسین این بود که هادی خلیفه عباسی، اسحاق بن عیسی بن علی را بسمت فرمانداری مدینه منصوب کرد و مردی از اولاد عمر بن خطاب بنام عبد العزیز را جانشین او گردانید. آن نسبت باولاد ابی طالب خیلی سخت گرفت و سوء رفتار با آنها داشت، ایشان را مجبور میکرد که هر روز در ایوان مسجد جمع شوند تا آنها را ببیند.
ایام حج رسید از شیعیان در حدود هفتاد نفر آمدند و با حسین و دیگران ملاقات نمودند این خبر بعمری رسید، موضوع جمع شدن در مسجد را سخت تعقیب کرد تا آنها مجبور شدند قیام کنند. حسین یحیی و سلیمان و ادریس فرزندان عبد اللَّه ابن حسن را جمع کرد با عبد اللَّه بن حسن مشهور بافطس و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا و عمر بن حسن بن علی بن حسن مثلث و عبد اللَّه بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنی و عبد اللَّه بن جعفر صادق. اینها از پی جوانان و غلامان خود فرستادند بیست و شش نفر از اولاد علی و ده نفر از حاجیان و گروهی از غلامان جمع شدند.
همین که مؤذن اذان صبح را شروع کرد وارد مسجد شده فریاد زدند (اجد اجد) افطس روی مناره رفت و مؤذن را مجبور بگفتن (حی علی خیر العمل) نمود همین که عمری جریان را متوجه شد احساس شر و ناراحتی کرد فرار کرد و در حال فرار از شدت ترس میگوزید و بالاخره خود را نجات داد.
حسین نماز صبح را با مردم خواند هیچ کدام از فرزندان ابو طالب تخلف از آن نماز نداشتند جز حسن بن جعفر بن حسن بن حسن و موسی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 145
ابن جعفر علیه السّلام پس از نماز خطبه‌ای خواند و بعد از حمد و ثنای پروردگار گفت من پسر پیغمبرم که روی منبر پیغمبر در حرم پیغمبر شما را دعوت به پیروی از پیغمبر میکنم مردم شما آثار پیامبر اکرم در سنگ و چوب میجوئید و بدن خود را بسنگ و چوب میمالید در حالی که پاره‌های تن و جگر گوشه‌های پیغمبر را می‌آزارید.
حماد بربری که در مدینه از طرف سلطان مأمور حفظ انتظامات بود با همراهان خود غرق در سلاح آمد تا درب مسجد رسید. یحیی بن عبد اللَّه با شمشیر باو حمله کرد. حماد خواست پیاده شود یحیی ضربتی بر سرش وارد کرد که خود و مغفر و کلاه او را قطع نمود و استخوان بالای سرش را پراند، حمله بهمراهان او کرد همه فرار نمودند.
آن سال مبارک ترکی بحج رفت و از مدینه شروع نمود. جریان قیام حسین را که شنید شبانه باو پیغام داد که بخدا سوگند من مایل نیستم که دست تو بخون من آلوده شود یا دست من بخون تو. امشب اگر چه ده نفر شده از اصحاب خود را بفرست که شبیخون بسپاه من بزنند تا ما فرار کنیم و عذر حمله شبانه را داشته باشیم. حسین همین کار را کرد ده نفر از یاران خود را فرستاد آنها شبانه بمبارک و همراهانش حمله کردند صبحگاه جای او را گرفتند و آنها بمکه فرار کردند.
در همان سال عباس بن محمّد و سلیمان بن ابی جعفر و موسی بن عیسی بحج رفتند مبارک بآنها پیوست و عذر فرار خود را حمله شبانه آورد. حسین نیز با پیروان و خویشاوندان و غلامان خود که در حدود سیصد نفر میشدند بجانب مکه رفت شخصی را بجای خود در مدینه گذاشت وقتی رسیدند بفخ روبرو با سپاه بنی عباس شدند عباس امان داد بحسین و وعده جایزه و کمک و بخشش داد ولی حسین سخت امتناع ورزید، فرماندهان سپاه عباس و موسی و جعفر و محمّد دو پسر سلیمان و مبارک ترکی و حسن حاجب و حسین بن یقطین بودند روز ترویه موقع نماز صبح با هم مصاف دادند.
اولین کسی که شروع بجنگ کرد موسی بود باو حمله کردند مختصری با آنها جنگ و گریز کرد تا وارد دره شدند، در این موقع از پشت سر، محمّد بن سلیمان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 146
بآنها حمله کرد چنان آنها را در هم کوبید که بیشتر یاران حسین کشته شدند، سپاه بنی عباس حسین را صدا میزدند و امان بر او عرضه میداشتند. او میگفت: من امان نمیخواهم حمله کرد تا کشته شد. سلیمان بن عبد اللَّه بن حسن و عبد اللَّه بن ابراهیم بن حسن نیز با او کشته شدند.
یک تیر بچشم حسن بن محمّد خورد تیر را همان طور گذاشت و با کمال مردانگی به پیکار پرداخت بالاخره او را امان دادند ولی بعد کشتند. سپاه سرها را پیش موسی و عباس آوردند. گروهی از فرزندان امام حسن و امام حسین نیز حضور داشتند از هیچ کدام چیزی نپرسیدند مگر از موسی بن جعفر که موسی و عباس رو بموسی بن جعفر علیه السّلام نموده گفتند این سر حسین است؟! فرمود: آری إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ بخدا قسم مردی پاک نهاد و مسلمانی نیکوکار که پیوسته روزه‌دار بود و امر بمعروف و نهی از منکر میکرد از دنیا رفت، کسی در میان خویشاوندانش چون او یافت نمیشد. اما موسی و عباس در جواب موسی بن جعفر علیه السّلام هیچ اعتراضی نکردند. اسیران را پیش هادی خلیفه عباسی بردند دستور داد آنها را بکشند و در همان روز خودش از دنیا رفت.
روایت شده از گروهی که وقتی هنگام فوت محمّد بن سلیمان شد شروع کردند او را تلقین بشهادت اسلام «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* و محمّد رسول اللَّه» دادن ولی او بجای گواهی دادن این شعر را بیعت میخواند:
الا یا لیت امی لم تلدنی و لم اکن لقیت حسینا یوم فخ و لا الحسن
«1» پیوسته این شعر را تکرار کرد تا مرد. در عمدة الطالب و معجم البلدان از ابو نصر بخاری از حضرت جواد نقل میکند که فرمود پس از جریان کربلا کشتاری ناگوارتر برای ما خانواده از وقایع فخ نبود.
کافی: ج 1 ص 366- عبد اللَّه بن ابراهیم جعفری گفت: یحیی بن عبد اللَّه نامه‌ای برای موسی بن جعفر علیه السّلام باین مضمون نوشت: من خودم و ترا سفارش میکنم بپرهیز
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 147
از خدا که این سفارش خداوند است در مورد پیشینیان و آیندگان. بمن اطلاع داد کسی که سرباز راه دین و نشر احکام خداست که تو بمن اظهار علاقه و محبت میکردی با اینکه از همکاری و کمک بمن خودداری نمودی با تو مشورت شد در مورد قیام و دعوت کردن مردم را به بیعت با کسی که از آل محمّد شایستگی دارد، از همکاری و راهنمائی خودداری کردی همان طوری که پدرت پیش از این کرده بود، شما از همان قدیم الایام ادعای مقامی را میکردید که شایسته آن نبودید و پیوسته آرزوی خلافتی که خداوند بشما نداده میکردید در این راه مردم را دستخوش هوای نفس خویش نمودند و گمراه کردید. من تو را میترسانم از آنچه خداوند مردم را ترسانده.
موسی بن جعفر علیه السّلام در جواب او نوشت: نامه‌ای است از طرف موسی پسر جعفر و برادرش علی که هر دو خوار و ذلیل در راه بندگی و اطاعت خدا هستند بسوی یحیی بن عبد اللَّه بن حسن. من خود و تو را از خدا میترسانم و بتو اطلاع میدهم کیفر بسیار سخت و عذاب شدید و انتقام دردناک خداوند را و خود و ترا سفارش بتقوی و پرهیزکاری میکنم که این بهترین سفارش است و باعث پایدار شدن نعمت می‌شود.
نامه تو رسید که در آن نوشته بودی من و پدرم ادعای بیجا کرده‌ایم تو چنین سخنی را از من نشنیده‌ای این نوع گفتار را خداوند ثبت میکند و بازخواست خواهد نمود. اما حرص دنیا و زرق و برق برای طالبان دنیا موقعیتی نمیگذارد که بفکر آخرت خود باشند بطوری آنها را سرگرم میکند که آخرت در دنیا بباد فنا میرود.
نوشته بودی که من مردم را از گرد تو پراکنده کردم چون خود خواستار مقام تو بوده‌ام ولی بدان که بی‌اطلاعی از سنت پیغمبر و نادانی مرا مانع نشده است از پی‌گیری نسبت بآنچه تو در راه بدست آوردن آن هستی. اما خداوند انسان‌ها را مختلف و دارای اعضاء و جوارح متفاوت قرار داده و در آنها چیزهای شگفت‌انگیز و غرائز حیرت‌آور آفریده، اگر تو خیلی واردی و ادعای علم و اطلاع میکنی دو عضو از بدنت را نام می‌برم بگو کدام عضوها هستند، عترف کجای بدن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 148
است و صهلج در انسان چیست بعد جواب این سؤال را برایم بنویس.
اکنون بتو گوشزد میکنم از مخالفت با خلیفه بترس و سعی کن فرمانبردار و مطیع او باشی و برای خود از او امان بگیری قبل از اینکه بچنگال او اسیر شوی و گردنت بدام بیافتد آن وقت از هر طرف که راه نفس کشیدن برای خود بجوئی نخواهی یافت، مگر اینکه خداوند بر تو بفضل و لطف خویش منت نهد و خلیفه بر تو رحم کند و امان دهد و بخشش نماید بواسطه حفظ احترام خویشاوندی که با پیغمبر داری. سلام بر پیروان حق. إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلی مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی «1».
راوی خبر عبد اللَّه بن ابراهیم جعفری گفت: نامه موسی بن جعفر بالاخره بدست هارون الرشید افتاد همین که خواند، باطرافیان خود گفت مرا وادار میکنند که موسی بن جعفر را شکنجه کنم و بیازارم با اینکه پاک است از آنچه باو نسبت میدهند.
توضیح: ابو الفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین از عنیزه قصبانی نقل میکند که گفت: حضرت موسی بن جعفر را پس از نماز مغرب دیدم که آمده بود پیش حسین شهید در فخ، خود را چنان برای او خم کرده مانند رکوع کردن میگفت مایلم مرا آزاد گذاری که نمیتوانم با تو شرکت کنم در قیام کردن مدتی حسین سر بزیر داشت و چیزی نمیگفت بالاخره سر بلند نموده گفت: شما آزادی.
با سند دیگری نقل میکند که حسین بموسی بن جعفر علیه السّلام پیشنهاد قیام کرد امام علیه السّلام فرمود: ترا خواهند کشت جنگی جوانمردانه بکن اینها مردمانی فاسق هستند که در ظاهر اظهار ایمان میکنند ولی در باطن منافق و مشکوک هستند. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ پاداش مصیبت شما فامیلم را از خداوند میخواهم.
سلیمان بن عباد گفت: وقتی حسین با سپاه بنی عباس روبرو گردید مردی را روی شتری نشاند که در دست شمشیری داشت و آن را میچرخانید: حسین یک کلمه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 149
یک کلمه باو میگفت، بگو، با صدای بلند فریاد میزد: مردم، ای طرفداران بنی عباس! این حسین پسر پیغمبر است و پسر عموی اوست شما را دعوت میکند به پیروی از کتاب خدا و سنت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
با سند خود از ارطاة نقل میکند: وقتی با حسین شهید فخ بیعت کردند گفت: من با شما بیعت میکنم مشروط بعمل کردن بکتاب خدا و سنت پیامبر و اینکه فرمانبرداری از خدا شود و معصیت انجام نگردد و قریش را دعوت میکنم که همداستان با شخصیتی شوید از آل محمّد که مورد پسند باشد. شرط میکنم در میان از روی قرآن و سنت پیامبر رفتار کنم، بین مردم با عدالت عمل کنم و بیت- المال را مساوی تقسیم نمایم مشروط بر اینکه شما پایداری کنید و با دشمنان ما بجنگ پردازید اگر ما وفا کردیم شما نیز وفا کنید اگر ما وفا نکردیم بیعت ما از گردن شما برداشته است.
ابو صالح فزاری گفت: در تمام آبهای غطفان در شب شهادت حسین شهید در فخ مردم این اشعار را میشنیدند:
الا یا لقوم للسواد المصبح و مقتل اولاد النبی ببلدح
سیبک حسنا کل کهل و امرد من الجن ان لم یبک من الانس نوح
و انی لجنی و ان معرسی لبا لبرقة السوداء من دون زحزح
این صدا را میشنیدند ولی نمیدانستند چه چیز شده تا خبر شهادت حسین به آنها رسید.
با سند خود از محمّد بن اسحاق از حضرت جواد نقل میکند که فرمود:
حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از سرزمین فخ میگذشت از مرکب پیاده شد یک رکعت نماز خواند در رکعت دوم شروع کرد بگریه کردن مردم که دیدند پیغمبر اکرم گریه میکند آنها نیز شروع بگریه کردند. از آنجا که گذشت بمردم فرمود برای چه گریه میکردید؟ عرضکردند چون شما را گریان دیدیم گریه کردیم.
فرمود: پس از رکعت اول جبرئیل بر من نازل شد گفت: یا محمّد یکنفر از
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 150
فرزندانت در این سرزمین کشته خواهد شد که اجر شهید با او برابر دو شهید است.
بسند خود از نضر بن قرواش نقل میکند: گفت مالهای سواری خود را بحضرت صادق از مدینه کرایه دادم وقتی از دره مرّ «1» رد شدیم بمن فرمود: نضر وقتی رسیدیم به فخ مرا مطلع کن. عرضکردم: مگر آن محل را نمیشناسی.
فرمود: چرا ولی میترسم خوابم ببرد. بفخ که رسیدیم نزدیک محمل امام شدم دیدم خواب است سرفه‌ای کردم بیدار نشد. محمل را تکان دادم حرکت کرده نشست.
عرضکردم: بفخ رسیدیم.
فرمود: محمل مرا باز کن. سپس فرمود قطار را بهم وصل کن وصل کردم امام علیه السّلام را از جاده بکناری بردم و شترش را خواباندم. فرمود: آب و آفتابه را بده. وضو گرفت و نماز خواند بعد سوار شد. عرضکردم فدایت شوم این عملی که انجام دادید جزء اعمال حج است؟ فرمود: نه ولی اینجا مردی از خویشاوندانم با گروهی شهید می‌شود که ارواح آنها جلوتر از بدنهایشان رهسپار بهشت می‌شود.
کافی: محمّد بن مسلم گفت: ابو حنیفه خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسید عرض کرد پسرت موسی را دیدم مشغول نماز است مردم از مقابلش در رفت و آمد هستند آنها را نهی نمیکند با اینکه چنین کاری صحیح نیست.
حضرت صادق فرمود: موسی را صدا بزنید. حضرت موسی بن جعفر را صدا زدند باو فرمود: پسر جان ابو حنیفه میگوید: تو نماز میخوانده‌ای مردم از روبرویت در رفت و آمد بوده‌اند آنها را از این کار نهی نکردی. عرض کرد: بلی پدر جان برای آن کسی که نماز میخواندم بمن نزدیکتر از مردم بود. خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ امام صادق علیه السّلام او را در آغوش گرفت فرمود: پدر و مادرم فدایت ای گنجینه اسرار! کافی: بشیر بن اسماعیل گفت: سرّی را با تو در میان بگذارم ای پسر مثنی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 151
گفتم: بگو و نزدیک او رفتم. گفت: هم اکنون این فاسق وارد شد و خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام نشست بعد رو بآن جناب کرده گفت: یا ابا الحسن در باره کسی که احرام بسته چه میگوئی میتواند زیر سایه محمل باشد. فرمود: نه. گفت: می- تواند در سایه خیمه باشد. فرمود: آری.
دو مرتبه سؤال خود را شبیه کسی که مسخره کند تکرار کرد و میخندید. گفت:
آقا چه فرقی هست بین این دو.
فرمود: ابا یوسف! دین را نمیتوان با قیاسهای تو حساب کرد، شما احکام دین را بازیچه خود قرار داده‌اید، ما هر کار که پیغمبر می‌کرد میکنیم و هر چه او فرموده باشد میگوئیم. پیغمبر اکرم در حال احرام که سوار مرکب خود میشد در سایه محمل نمی‌نشست با اینکه آفتاب او را اذیت می‌نمود بدن خود را بوسیله بعضی از اعضای بدن میپوشانید گاهی صورتش را بوسیله دست سایه میکرد ولی وقتی فرود می‌آمد در سایه خیمه می‌نشست همچنین در خانه یا دیوار.
کافی- ج 4 ص 465- علی بن ابراهیم از پدر خود نقل کرد که گفت: عبد اللَّه ابن جندب را در موقف حج دیدم کسی را ندیده بودم که چون او موقفی داشته باشد پیوسته دست بسوی آسمان داشت و اشگهایش پیاپی روی صورتش میریخت بطوری که بزمین رسید، وقتی مردم متفرق شدند باو گفتم: ابا محمّد موقفی را نیکوتر از موقف تو ندیدم گفت: بخدا سوگند جز برای برادران دینی خود دعا نکردم زیرا از حضرت موسی بن جعفر شنیدم که فرمود: هر کس پشت سر برادر دینی خود برایش دعا کند از جانب عرش باو میگویند صد هزار برابر آنچه برای او خواستی بتو میدهیم از دلم نیامد که صد هزار برابری را که ضمانت شده رها کنم یک برابری که معلوم نیست مستجاب شود یا نشود بگیرم.
کافی: یکی از این دو ابراهیم بن ابن البلاد یا عبد اللَّه بن جندب گفت: در موقف بودم همین که اعمال عرفات را تمام کردم بابراهیم بن شعیب برخوردم. او یکی از چشمان خود را از دست داده بود چشم سالمش نیز سخت قرمز بود گوئی یک
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 152
تکه خون است. گفتم یک چشم خود را که از دست داده‌ای من بخدا بر چشم دیگرت میترسم اگر کمی از گریه خودداری کنی بهتر است.
گفت: نه بخدا ابا محمّد! امروز یکدعا برای خودم نکردم. گفتم: برای چه کسی دعا کردی؟ گفت: برای برادران دینی زیرا از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم میفرمود: هر کس پشت سر برادرش دعا کند خداوند ملکی را مأمور می‌کند باو میگوید: برای تو دو برابر آنچه برای برادر خود خواستی خواهند داد خواستم من برای برادران دینی خود دعا کنم تا ملک برای من دعا کند، زیرا نمیدانم دعا بنفع خودم مستجاب می‌شود یا نه. اما یقین دارم که دعای فرشته برای من مستجاب است.
کافی: زیاد بن ابی سلمه گفت: خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم فرمود: زیاد! تو برای سلطان کار میکنی؟ گفتم: آری. فرمود: چرا؟ گفتم:
من مردی پر خرج و عیالوارم و ثروتی ندارم که خرج خود را تأمین کنم.
فرمود: زیرا اگر مرا از بالای کوهی پرت کنند و قطعه قطعه شوم بنظرم بهتر است از اینکه برای یکی از اینها کاری را بعهده بگیرم یا قدم روی فرش آنها بگذارم مگر میدانی برای چه کار.
گفتم: فدایت شوم نمیدانم. فرمود: مگر غم از دل موسی بردارم یا ناراحتی او را برطرف کنم یا قرضش پرداخت گردد. زیاد! کمترین کاری که خدا نسبت به کسانی که برای آنها کار میکنند اینست که خیمه‌ای از آتش بر سر آنها میزنند تا خداوند از حساب خلائق فارغ شود.
زیاد! اگر متصدی کار آنها شدی مواظب باش ببرادران دینی خود خدمت کن یک کار بیک کار خدا حساب آنها را خواهد داشت، فرمود: زیاد! هر کدام از شما پیروان ائمه که متصدی کار آنها شود بعد بین شما و دیگران مساوی رفتار کند باو بگوئید دروغ میگوئی و دعای بیجا میکنی. زیاد! وقتی می‌بینی قدرت بر مردم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 153
داری بیاد آور، قدرت خدا را بر خود در فردای قیامت که دیگر کسانی که به آنها خدمت کرده‌ای قدرت کمک بتو ندارند، ولی اعمال تو به نفع آنها برایت وزر و وبالی بجا گذاشته.
کافی: ابراهیم بن صالح از مردی جعفری نقل کرد که گفت: در مدینه مردی بنام ابا القمقام بشغلی اشتغال داشت خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رسید و از شغل خود شکایت کرد که مردم باو مراجعه ندارند. حضرت موسی بن جعفر فرمود: پس از ادای نماز صبح ده مرتبه بگوید:
«سبحان اللَّه العظیم و بحمده استغفر اللَّه و اتوب الیه و اسأله من فضله».
ابو القمقام گفت: این دعا را ادامه دادم چیزی نگذشت که چند نفر از ده آمدند خبر آوردند که یکی از بستگانم مرده است و وارثی جز من ندارد رفتم میراث او را تصرف نمودم اکنون ثروتمند و بی‌نیازم.
از کتاب حقوق مؤمنین تألیف علی بن طاهر الصوری نقل میکند از مردی از اهل ری که گفت: یکی از نویسندگان یحیی بن خالد فرماندار ری شد من مقداری مالیات بدهکار بودم میترسیدم که مرا مجبور بپرداخت کند در آن صورت هر چه داشتم از بین میرفت بمن گفتند: او شیعه و پیرو ائمه طاهرین علیهم السّلام است ترسیدم باو مراجعه کنم ولی چنین نباشد بعد بپای خود گرفتار شوم.
بالاخره تصمیم گرفتم فرار کنم و بدر خانه خدا روم به حج رفتم و حضرت صابر موسی بن جعفر علیه السّلام را زیارت کردم جریان را بعرض ایشان رساندم نامه‌ای باین مضمون برای او نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم- اعلم ان للَّه تحت عرشه ظلّا لا یسکنه الّا من اسدی الی اخیه معروفا او نفس عنه کربة او ادخل علی قلبه سرورا و هذا اخوک و السلام.
خداوند را زیر عرش سایبانی است که در زیر آن سایبان قرار نمیگیرد مگر کسی که نسبت به برادر دینی خود متکی کند یا غم از دل او بردارد یا او را شادمان کند آورنده نامه برادر دینی تو است و السلام.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 154
از حج بازگشتم وارد شهر خود شدم شبانه بدر منزل او رفتم از او اجازه خواستم. گفتم بگوئید پیکی از طرف صابر آمده دیدم پای برهنه بیرون شد درب را باز کرد مرا بوسید بعد آغوش گرفت و پیوسته پیشانی‌ام را میبوسید پیوسته این کار را تکرار میکرد و مرتب از من میپرسید خودت مولایم را دیده‌ای حالش چطور است وقتی خبر از سلامتی و خوبی آن جناب میدادم شاد میشد و شکر خدا میکرد، مرا وارد خانه خود کرد و در بالای اطاق نشاند خودش در مقابل من نشست نامه را باو دادم همان طور بوسید و خواند بعد دستور داد لباسها و اندوخته مالی‌اش را بیاورند. تمام پولهایش را با من تقسیم کرد یک دینار من یکی خودش، همین طور یک درهم برای خود یکی برای من و لباسهایش را نیز همین طور تقسیم نمود آنچه نمیشد قسمت کرد قیمتش را بمن میداد در تمام این تقسیم میگفت: برادر شادمانت کردم.
میگفتم: آری بخدا خیلی خوشحال شدم بعد دفتر بدهی مالیاتی را خواست هر چه بنام من نوشته بود حذف کرد و نوشته‌ای داد که بدهی ندارم از او وداع نموده بخانه برگشتم.
با خود گفتم نمیتوانم جبران محبت و نیکی این شخص را بکنم مگر اینکه سال آینده بحج بروم و برایش دعا کنم و حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را زیارت نمایم بایشان عرض کنم با من چه کرد. این کار را انجام دادم، وقتی خدمت موسی ابن جعفر علیه السّلام رسیدم، جریان را بایشان عرض کردم دیدم پیوسته امام علیه السّلام شاد می‌شود. عرضکردم: آقای من شما هم شاد شدید؟! فرمود: آری بخدا قسم مرا مسرور کرد امیر المؤمنین علیه السّلام را مسرور نمود بخدا قسم جدم پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مسرور نمود خدا را مسرور کرد.
اختصاص: نامه‌ای از محمّد بن موسی پسر متوکل بابی الحسن اسدی گفت:
سهل بن زیاد آدمی نقل کرد که وقتی عبد اللَّه بن مغیره کتاب خود را نوشت، باصحاب خود وعده داد که آن را در گوشه‌ای از مسجد کوفه برایشان بخواند. برادری
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 155
داشت مخالف او بود. وقتی اصحابش اجتماع کردند برای شنیدن کتاب، آن برادرش هم آمد و نشست عبد اللَّه بن مغیره گفت: امروز بروید. برادرش گفت کجا بروند؟
منهم آمده‌ام برای همان کاری که اینها آمده‌اند، پرسید برای چه آمده‌اند.
گفت در خواب دیدم که ملائکه از آسمان فرود می‌آیند گفتم برای چه اینها بزمین میروند، یک نفر گفت میروند گوش کنند بکتابی که عبد اللَّه بن مغیره نوشته. منهم برای همین کار آمده‌ام و اکنون توبه مینمایم از مخالفت با تو.
عبد اللَّه بن مغیره خوشحال شد از نقل این جریان.
اعلام الدین دیلمی: از ابو حنیفه نقل میکند که گفت خدمت حضرت صادق علیه السّلام برای پرسیدن چند مسأله رسیدم، گفتند آن جناب خوابیده است بانتظار نشستم تا بیدار شود پسر بچه‌ای پنج ساله یا شش ساله دیدم که بسیار خوش منظر و زیبا پرسیدم این پسر بچه کیست گفتند: موسی بن جعفر علیه السّلام عرضکردم یا ابن رسول اللَّه نظر تو در باره اعمال بندگان چیست؟
چهار زانو نشست و دست راست روی دست چپ گذاشت فرمود نعمان سؤال کردی جوابش را گوش کن، وقتی شنیدی و حفظ کردی عمل کن. اعمال بندگان از سه صورت خارج نیست، یا خداوند فقط این کارها انجام میدهد یا خدا و بنده هر دو شریکند. یا فقط بنده انجام میدهد.
اگر خداوند انجام دهد بتنهائی چرا پس بنده‌اش را عذاب کند بر کاری که انجام نداده با اینکه عادل و رحیم و حکیم است اگر خداوند و بنده هر دو شریک باشند چرا شریک قوی عذاب کند شریک ضعیف خود را در کاری که با او شرکت داشته و کمکش نموده فرمود: نعمان آن دو صورت که محال است ابو حنیفه گفت صحیح است.
فرمود فقط این صورت باقی ماند که بنده تنها فاعل آن افعال باشد سپس این شعر را خواند:
لم تخل افعالنا التی نذم بها احدی ثلاث خصال حین نبدیها
اما تفرد بارینا بصنعتها فیسقط اللوم عنا حین تأنیها
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 156
أو کان یشرکنا فیها فیلحقه ما کان یلحقنا من لائم فیها
او لم یکن لإلهی فی جنایتها ذنب فما الذنب الا ذنب جانیها
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 108- عبید اللَّه بزاز نیشابوری که مرد مسنی بود گفت: بین من و حمید بن قحطبه طائی طوسی رفت و آمد بود و معامله با هم داشتیم روزی بجانب او رفتم، همین که شنید من آمده‌ام مرا خواست هنوز لباسهای سفرم را تغییر نداده بودم هنگام نماز ظهر در ماه رمضان بود.
وقتی وارد شدم در حوضخانه‌ای که آب از وسط آن رد میشد نشسته بود سلام کردم و نشستم دستور داد آفتابه لگن و حوله بیاورند دستهای خود را شست امر کرد من نیز دستهای خود را بشویم. امر او را اطاعت کردم غذا آوردند.
من فراموش کردم که ماه رمضان است و روزه دارم، در بین غذا خوردن بخاطرم آمد دست از خوردن کشیدم. حمید گفت چرا نمیخوری؟ گفتم: امیر ماه رمضان است من نه مریضم و نه علت دیگری وجود دارد که موجب روزه خوردنم شود، قطعا شما یک ناراحتی دارید که نمیتوانید روزه بگیرید. حمید گفت: نه منهم هیچ گونه ناراحتی ندارم و کاملا صحیح و سالم هستم در این موقع اشک از گوشه چشمهایش جاری شد.
بعد از صرف غذا گفتم چرا گریه کردی؟ گفت نیمه شبی هارون الرشید موقعی که در طوس بود از پی من فرستاد وقتی پیش او رفتم دیدم شمعها روشن شمشیری آخته جلو اوست غلامی نیز ایستاده است. همین که چشمش بمن افتاد سر بلند کرده گفت: حمید تا چه اندازه از امیر المؤمنین اطاعت میکنی؟ گفتم:
مال و جانم را فدای او میکنم سر بزیر انداخت و اجازه بازگشت بمن داد.
هنوز مختصر زمانی نگذشته بود که بمنزل رسیدم پیک برای دومین بار آمده گفت: امیر المؤمنین ترا میخواهد. با خود گفتم: انا للَّه میترسم تصمیم کشتنم را گرفته باشد آن مرتبه با دیدن من خجالت کشیده باشد. باز پیش او رفتم سر بلند کرده گفت: تا چه حد حاضری مطیع امیر المؤمنین باشی؟ گفتم: مال و جان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 157
و زن و فرزندم را فدایت میکنم لبخندی زده گفت: اجازه داری برگردی.
باز رفتم بمنزل که رسیدم طولی نکشید خادم او آمده گفت: امیر المؤمنین ترا میخواهد بازگشتم دیدم بهمان وضع اولی است سربلند کرده، گفت: تا چه اندازه از امیر المؤمنین اطاعت میکنی؟ گفتم: مال و جان و زن و فرزند و دینم را فدایت میکنم جواب مرا که شنید خندیده گفت: این شمشیر را بگیر هر چه این غلام دستور داد انجام بده.
شمشیر را غلام برداشت و بمن داد مرا برد بخانه‌ای که درش بسته بود. درب را گشود وسط خانه چاهی بود سه اطاق دیگر نیز قرار داشت که دربهای آن بسته بود یکی از درها را باز کرد بیست نفر در میان اطاق بودند با مویهای پریشان و زلف ریخته بعضی پیرمرد و برخی نیز جوان در غل و زنجیر. غلام گفت: امیر المؤمنین دستور داده اینها را بکشی تمام آنها سید علوی و فرزند علی و فاطمه زهرا علیهما السّلام بودند یکی یکی آنها را بیرون آورد من گردن زدم بدن و سرهای آنها را میان چاه میانداخت.
باز درب دیگری را گشود بیست نفر دیگر از سادات علوی و فرزند فاطمه و علی علیهما السّلام در آنجا بزنجیر بسته بودند گفت: امیر المؤمنین دستور داده اینها را نیز بکشی یکی یکی را بیرون آورد من گردن زدم و بدنشان را میان همان چاه انداخت این بیست نفر نیز تمام شد. درب اطاق سوم را گشود در آنجا بیست نفر از فرزندان فاطمه زهرا و علی علیهما السّلام بودند با مویهای پریشان و زلفهای ریخته در غل و زنجیر. گفت امیر المؤمنین امر کرده که اینها را هم بکشی، شروع کرد یک یک آنها را بیرون آورد من گردن زدم بدنشان را در همان چاه انداخت نوزده نفر را کشتم. پیرمردی که موئی ژولیده داشت باقیماند. روی بمن کرده گفت:
مرگ بر تو باد ای بدبخت چه عذری خواهی آورد وقتی خدمت جد ما برسی با اینکه شصت نفر از اولادش را کشتی که پدر و مادر آنها علی و فاطمه بودند در این موقع دستهایم بلرزه افتاد و بدنم شروع بلرزیدن کرد غلام با چهره‌ای خشم‌آلود بمن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 158
نگاه کرد و تهدید نمود آن پیرمرد را هم کشتم بدنش را میان چاه انداخت در صورتی که من شصت نفر از اولاد پیامبر را کشته باشم دیگر روزه و نماز برایم چه سودی دارد من یقین دارم که در آتش جهنم مخلد خواهم بود.
اختصاص: روزی ابو حنیفه بموسی بن جعفر علیه السّلام گفت: بگو ببینم کدام یک از این دو را پدرت بیشتر دوست داشت عود یا طنبور را فرمود: نه، عود را، بعد از موسی بن جعفر علیه السّلام در این مورد سؤال کردند. فرمود: عودی که بخور میدهند دوست داشت ولی از طنبور بیزار بود.
اختصاص: حماد بن عیسی جهنی بصری اهل کوفه بود ولی ساکن بصره در حدود نود و چند سال زندگی کرد و از حضرت صادق علیه السّلام نیز روایت کرده و در دره قبا در مدینه فوت شد، و آن دره‌ایست که سیل از شجره شروع می‌شود و بطرف مدینه جاری میگردد در سال دویست و نه از دنیا رفت، حماد بن عیسی گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر رسیده عرضکردم: فدایت شوم از خدا بخواه بمن خانه و زن و فرزند و خادم و توفیق انجام حج در هر سال عنایت کند. امام علیه السّلام دست بلند نموده گفت: «اللهم صل علی محمّد و آل محمّد و ارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسین سنة» خدایا باو خانه و زن و فرزند و خدمتکار عنایت کن و توفیق ده که پنجاه سال بحج برود.
حماد گفت: از اینکه شرط کرد پنجاه سال فهمیدم بیشتر از پنجاه مرتبه نمیتوانم بحج بروم گفت چهل و هشت حج گزارده‌ام اکنون این همان خانه است که بدعای موسی بن جعفر علیه السّلام نصیبم شده و این همسرم که پشت پرده است که سخن مرا میشنود و این پسرم و این خدمتکارم که تمام بدعای آن آقا نصیبم شده بعد از نقل این جریان دو مرتبه دیگر بحج رفتم و پنجاه مرتبه تمام شد.
حج پنجاه و یکم که خارج شد هم‌پایگی با ابو العباس نوفلی قد کوتاه گردید بمحل احرام که رسید داخل آب شد تا غسل کند آب او را برد و غرق شد خداوند او و پدرش را رحمت کند. هنوز حج پنجاه و یکم تمام نشده بود تا زمان حضرت رضا
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 159
زندگی کرد و در سال دویست و نه از دنیا رفت اهل جهینه بود.
عمدة الطالب مینویسد: یحیی فرمانفرمای دیلم پسر عبد اللَّه محض فرزند حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب بود از ترس حکومت زمان بطرف دیلم گریخت آنجا قیام کرد مردم آن سامان باو روی آوردند و بیعت کردند کارش بالا گرفت بطوری که هارون الرشید از او بسیار بیمناک بود و پیوسته از پیشرفت او چشم میزد نامه‌ای نوشت بفضل بن یحیی برمکی که یحیی بن عبد اللَّه خار چشم من است هر چه میخواهد باو بده و شرش را از سر من رفع کن.
فضل بن یحیی با لشکری بس انبوه بجانب او رفت پیغامهائی که همراه با رفق و مدارا و در ضمن تهدید و ترس بود باو داد. یحیی علاقه بامان پیدا کرد. فضل امانی بس محکم برای او نوشت یحیی امان نامه را برداشت و بجانب رشید آمد.
بعضی گفتند او پناهنده شد بفرمانروای دیلم او یحیی را بفضل بن یحیی برمکی بصد هزار درهم فروخت یحیی بالاخره بمدینه آمد و در آنجا زندگی میکرد تا اینکه عبد اللَّه بن زبیر از او سعایت و سخن‌چینی پیش رشید کرد.
کتاب منتخب الاثر: ذی النون مصری گفت: در یکی از سفرهایم رسیدم به بیابان سماوه بالاخره گذارم به تدمر (شهری است در شمال شرقی دمشق) افتاد در نزدیکی آن شهر بناهای قدیمی عادی بچشمم خورد جلو رفتم دیدم این خانه از سنگ کنده‌اند. اطاقها و درهایش نیز هم از سنگ کنده شده است بدون اینکه گل در آنها بکار رفته باشد زمین آن نیز سنگی بسیار سخت بود در همین بین که من مشغول تماشای این ساختمانهای سنگی بودم چشمم بنوشته‌ای افتاد که بر روی سنگها کنده‌اند خواندم چنین نوشته بود:
انا بن منی و المشعرین و زمزم و مکة و البیت العتیق المعظم
و جدی النبی المصطفی و أبی الذی ولایته فرض علی کل مسلم
و امی البتول المستضاء بنورها اذا ما عددناها عدیلة مریم
و سبطا رسول اللَّه عمی و والدی و اولاده الاطهار تسعة انجم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 160
متی تعتلق منهم بحبل ولایة تفز یوم یجزی الفائزون و تنعم
ائمة هذا الخلق بعد نبیهم فان کنت لم تعلم بذلک فاعلم
انا العلوی الفاطمی الذی ارتمی به الخوف و الایام بالمرء ترتمی
فضاقت بی الارض الفضاء برحبها و لم استطع نیل السماء بسلّم
فالممت بالدار التی انا کاتب علیها بشعری فاقرأ ان شئت و المم
و سلم لأمر اللَّه فی کل حالة فلیس اخو الاسلام من لم یسلّم
ذو النون گفت: فهمیدم از این اشعار که نویسنده آن یکی از اولاد علی است که از ترس حکومت وقت فرار کرده بوده این جریان در زمان خلافت هارون الرشید بود بالاخره از ساکنین آن خانه‌ها که از نژاد قبط اول بودند پرسیدم نویسنده این اشعار را میشناسید؟ گفتند: نه بخدا فقط یک روز او میهمان ما بود بر ما وارد شد از او پذیرائی کردیم فردا صبح این اشعار را نوشت و رفت. گفتم: چه قد و قامتی داشت. گفتند: مردی دارای لباس‌های کهنه بود اما آثار جلالت و بزرگواری از قیافه‌اش آشکارا دیده میشد از پیشانی او نوری شدید میدرخشید آن شب را تا بصبح در حال قیام و رکوع و سجود بود تا سپیده دم که این شعرها را نوشت و رفت.
توضیح: ممکن است حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بوده که از نظر اتمام حجت آن اشعار را نوشته و رفته است.
مقاتل الطالبیین با سند خود نقل میکند از گروهی که گفتند: یحیی بن عبد اللَّه ابن حسن پس از شهادت شهدای فخ که او نیز جزء آنها بود مدت زیادی در شهرها مخفی بود پیوسته در جستجو بود که پناه‌گاهی بیابد و به آنجا پناه برد.
فضل بن یحیی برمکی از محل او اطلاع یافت پیغام داد باو که از آن محل منتقل شود و بطرف دیلم برود برای او فرمانی نوشت که کسی متعرضش نشود بطور ناشناس رفت تا وارد دیلم شد.
هنوز بین راه بود که هارون الرشید از وضع او مطلع گردید. فضل بن یحیی برمکی را فرمانروای نواحی مشرق گردانید و باو دستور داد که کار یحیی را تمام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 161
کند. چون فضل مکان یحیی را میدانست نامه‌ای برای او نوشت که من می- خواهم سرّی را با تو در میان بگذارم، میترسم مبتلا بخون تو گردم یا تو گرفتار من شوی. نامه‌ای بفرمانروای دیلم بنویس من برایش نامه نوشته‌ام که وارد بلاد او شوی و از تو دفاع نماید.
یحیی همین کار را کرد، با یحیی گروهی از اهل کوفه همراه بودند از آن جمله حسن بن صالح بن حی که پیرو مذهب زیدیه بتری بود که آنها ابا بکر و عمر و عثمان را در شش سال اول حکومتش بر علی ترجیح میداده و در بقیه عمر او را تکفیر میکردند. او شراب میخورد و روی کفش مسح مینمود، مخالف با یحیی بود و پیوسته اصحابش را از او متنفر میکرد بهمین جهت بین آنها خوب نمود.
هارون الرشید فضل بن یحیی برمکی را استاندار استان مشرق و خراسان کرد و دستور داد کوشش خود را هر چه بیشتر در باره یحیی رفت بکار برد اگر امان و جایزه پذیرفت باو بدهد. فضل با سپاه فراوان بجانب یحیی رفت و با او مکاتبه نمود، یحیی امان را پذیرفت زیرا دید یارانش متفرق شدند و آنهائی که هستند عقیده‌های مختلف دارند و پیوسته با او مخالفت میکنند ولی شرایطی که در آن امان بود نپذیرفت و آن شاهدها را که گواهی کرده بودند نیز قبول نکرد تا نامه را برای فضل فرستاد او نیز برای هارون الرشید ارسال داشت.
هارون نوشت هر طور که او مایل است امان دادم و هر که را میخواهد شاهد بگیرد.
وقتی نامه هارون بفضل رسید امان نامه را طبق خواسته یحیی نوشته بود و همان شهودی که از قبل داشت گواهی کردند و آن امان نامه را در دو نسخه نوشت یکی همراه یحیی و دیگری در دست فضل بن یحیی برمکی بود، او را با خود به بغداد برد و در یکطرف عماری خود که بر روی قاطر قرار داشت نشانده بود.
وقتی یحیی وارد شد هارون باو جایزه‌ای گران داد که گفته‌اند بالغ دویست
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 162
هزار دینار بود باضافه سایر خلعت‌ها و پیش‌کشی‌ها، مدتی در بغداد بود ولی هارون پیوسته در پی حیله‌ای میجست که یحیی را بدام اندازد و برای او و یارانش تقصیری بتراشد.
چند نفر از حجازیها از قبیل، عبد اللَّه بن مصعب زبیری و ابو البختری وهب بن وهب و مردی از بنی زهره و یک نفر از بنی مخزوم با هم قسم خوردند که از یحیی پیش هارون الرشید سعایت کنند، پیش هارون آمدند بالاخره حیله‌ها بکار بردند تا توانستند سخن از یحیی بمیان آورند. هارون پس از این سعایت یحیی را در اختیار مسرور کبیر گذاشت و پیش او در سردابی زندانی بود بیشتر روزها او را میخواست و با او بمناظره می‌پرداخت تا در زندان او از دنیا رفت.
اختلاف است که وفات یحیی بچه صورت بوده، بعضی گفته‌اند روزی او را خواست و بین او و عبد اللَّه بن مصعب جمع کرد تا مناظره و گفتگو کند در مورد نسبت‌هائی که بیحیی داده. در مقابل هارون الرشید پسر مصعب گفت این مرد مرا دعوت که با او بیعت کنم.
یحیی گفت: یا امیر المؤمنین سخن او را قبول میکنی و او را خیرخواه خود میدانی! با اینکه او فرزند عبد اللَّه بن زبیر است که پدر بزرگ تو و فرزندانش را در دره کوهی زندانی کرد و آتش بر سر آنها ریخت تا بالاخره ابو عبد اللَّه جدلی دوست حضرت علی آنها را نجات داد، او کسی است که چهل روز در خطبه خود صلوات بر پیامبر اکرم نفرستاد تا بالاخره مردم بر او خورده گرفتند بر او ریختند در جواب آنها گفت: پیغمبر اکرم خانواده بدی دارد وقتی نام او را میبرم آنها بخود میبالند و خوشحال میشوند نمیخواهم بدین وسیله آنها را خوشحال کرده باشم.
او کسی است که نسبت بعبد اللَّه بن عباس عملی را انجام داد که بر شما پوشیده نیست سخن آنها بطول انجامید تا اینکه یحیی گفت همین شخص با برادر من خروج کرد بر پدرت و در این مورد اشعاری سروده که یکی از آنها این شعر است:
قوموا ببیعتکم ننهض بطاعتنا ان الخلافة فی کم یا بنی حسن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 163
هارون پس از شنیدن اشعار رنگش تغییر کرد. پسر مصعب شروع کرد به قسم خوردن، گفت قسم بخدائی که یکتا است این شعر مال من نیست.
یحیی گفت: بخدا قسم یا امیر المؤمنین اینشعر را فقط او سروده من براست و دروغ تاکنون قسم نخورده‌ام ولی وقتی در قسم خدا را ستایش کنی حیا میکند که قسم خورنده را کیفر نماید، اجازه بده من او را قسم بدهم بطوری که هر کس تاکنون قسم دروغ بآن طور خورده فوری بسزای خود رسیده. هارون گفت: قسم بده او را. گفت: بگو از نیرو و قدرت خدا بیزارم و چنگ به نیرو و قدرت خود دارم و از روی تکبر به نیرو و قدرت او بی‌اعتنایم و باو احتیاجی ندارم خود را برتر از او میدانم اگر اینشعر را گفته باشم.
عبد اللَّه بن مصعب از قسم خوردن امتناع ورزید، هارون بفضل بن ربیع گفت قطعا چیزی هست و گر نه چرا قسم نمیخورد اگر راست میگوید. فضل بن ربیع او را لگد زده گفت: بدبخت قسم بخور فضل باو علاقه‌ای داشت با رنگی پریده قسم خورد در حالی که میلرزید. یحیی بن عبد اللَّه دست بر شانه او زده گفت: پسر مصعب عمرت بسر آمد بخدا قسم دیگر رستگاری نخواهی دید هنوز از جای خود حرکت نکرده بود که مبتلا بجذام شد گوشتهای صورتش قطعه قطعه گردید و در روز سوم از دنیا رفت. فضل بن ربیع در تشییع جنازه‌ی او حضور داشت مردم نیز شرکت کردند همین که او را در قبر خواباندند و لحدش را با خشت بستند قبر زیر و رو شد و گرد و غباری زیاد بلند گردید.
فضل فریاد زد: خاک بریزید خاک، شروع کرد خودش بخاک ریختن بدن او بزمین فرو میرفت دستور داد چند بار خار و خاشاک بیاورند آنها را درون قبر ریخت پر شد آنگاه دستور داد بالای قبر با چوب سقف بزنند و آن را درست کرد با ناراحتی برگشت.
هارون الرشید پس از این جریان بفضل می‌گفت دیدی چه زود یحیی از پسر مصعب انتقام گرفت؟!.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 164
سپس هارون فقهاء را که از آن جمله محمّد بن حسن شاگرد ابو یوسف و حسن ابن زیاد لؤلؤی و ابو البختری بود جمع کرد مسرور کبیر پیش آنها آمد امان نامه یحیی را بدست محمّد بن حسن داد او نگاه کرده گفت: این امان نامه‌ای تکمیل و محکم است که چاره‌ای از آن نیست، مسرور فریاد زد بده، آن را در اختیار حسن بن زیاد گذاشت او با صدای ضعیفی گفت این امان نامه است. در این موقع ابو البختری از دست او چنگ زده گرفت و گفت این امان نامه باطل شده چون او اختلاف بین مسلمانان انداخته و باعث خونریزی شده او را بکش خونش بگردن من.
مسرور پیش رشید رفت و جریان را شرح داد گفت: برو باو بگو اگر باطل است آن را پاره کن. مسرور برگشت به ابو البختری گفت: رو بمسرور کرده گفت: پاره کن. مسرور گفت اگر امان نامه باطل شده خودت پاره کن، ابو البختری کاردی گرفت و با دست خود که میلرزید آن را پاره نمود بطوری که تکه تکه شد.
مسرور آن را پیش هارون برد از جای حرکت کرد و با شادی از دست او گرفت، در مقابل این کار ابو البختری یک ملیون و ششصد هزار درهم داد و او را بسمت قاضی القضاة منصوب کرد بقیه را بیرون کرد و محمّد بن حسن را از فتوی دادن منع کرد تصمیم گرفت که کار یحیی را تمام کند.
از مردی که با یحیی در سرداب زندانی بود نقل شده که گفت: من به یحیی خیلی نزدیک بودم در تاریک‌ترین زندانها و تنگترین آنها قرار داشت یک شب که ما همان طور زندانی بودیم صدای قفلها بلند شد مدتی از شب گذشته بود، دیدم هارون سوار مادیانی است ایستاد آنگاه پرسید کجا است؟ منظورش یحیی بود گفتند در این خانه. گفت او را بیاورید نزدیک او شد شروع کرد با او آرام صحبت کردن که من نفهمیدم آنگاه گفت او را بگیرید. یحیی را گرفتند با عصا صد ضربه باو زد یحیی او را بخویشاوندی و قرابت با پیغمبر اکرم قسم میداد و او را بخویشاوندی با خودش سوگند داد هارون میگفت: بین تو و من خویشاوندی نیست.
باز او را برداشتند و بمحل اولش بردند پرسید چقدر باو جیره میدهید
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 165
گفتند چهار گرده نان و هشت رطل آب، گفت آن را نصف کنید هارون رفت چند شب گذشت باز شبی صدای قفلها را شنیدم در باز شد هارون وارد گردید همان جای اول ایستاد گفت او را بیاورید یحیی را خارج کردند همان کار چند شب قبل را تکرار کرد و صد ضربه عصا باو زد در حالی که یحیی او را سوگند میداد باز پرسید چقدر باو جیره میدهید؟ گفتند دو گرده نان و چهار رطل آب گفت نصف کنید خارج شد.
برای مرتبه سوم آمد که دیگر یحیی مریض شده بود و حالش خوب نبود تا داخل شد گفت او را بیاورید گفتند مریض است، خیلی ناراحت است. پرسید چقدر باو جیره میدهید: گفتند: یک گرده نان و دو رطل آب، گفت نصف کنید خارج شد.
طولی نکشید که یحیی از دنیا رفت از زندان بیرون آوردند و بدنش را دفن کردند.
ابراهیم بن ریاح نقل کرد که او را در رافقه (شهریست کنار فرات) زنده میان دیوار گذاشتند و بر رویش پایه چیدند. علی بن محمّد بن سلیمان گفت یکنفر را شبانه فرستادند یحیی را خفه کرد، گفت شنیدم او را مسموم نمودند.
محمّد بن ابی الحسناء گفت: حیوانات درنده را گرسنه نگاه داشتند بعد یحیی را پیش آنها انداختند بدنش را پاره پاره کرده خوردند.
عبد اللَّه بن عمر عمری گفت ما را خواستند برای مناظره با یحیی بن عبد اللَّه در حضور هارون الرشید، هارون باو می‌گفت: از خدا بترس و نام هفتاد نفر از یاران خود را ذکر کن تا امان تو از بین نرود. آنگاه روی بما نموده گفت: این شخص نام همدستان خود را نمیبرد هر کس میخواهیم بگیریم که میشنویم بر خلاف مصلحت مملکت کاری کرده میگوید این از همان هفتاد نفری است که به آنها امان داده‌ای.
یحیی گفت: یا امیر المؤمنین من خود نیز از همان هفتاد نفرم این امان برایم چه سودی دارد میخواهی گروهی را برای تو نام ببرم که آنها را با من بکشی چنین کاری برای من حلال نیست. آن روز ما خارج شدیم باز روز دیگری ما را خواستند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 166
آن روز دیدیم یحیی رنگش زرد شده و حالش تغییر کرده هارون با او صحبت میکرد ولی جوابش را نمیداد. هارون گفت میبینید جواب مرا نمیدهد.
یحیی زبانش را بیرون آورد و بما نشان داد که مثل ذغال سیاه شده بود و با اشاره فهماند که نمیتواند صحبت کند، هارون خیلی عصبانی شده گفت: او میخواهد بشما بگوید من مسمومش کرده‌ام. بخدا قسم اگر او را شایسته کشتن بدانم گردنش را میزنم ما خارج شدیم هنوز بوسط حیاط نرسیده بودیم که یحیی روی زمین افتاد از ناراحتی که داشت.
ادریس بن محمّد بن یحیی گفت: جدم را بوسیله گرسنگی و تشنگی در زندان کشتند.
زبیر بن بکار از عموی خود نقل کرد که وقتی یحیی از هارون دویست هزار دینار را گرفت بوسیله آن پول قرض حسین شهید در فخ را پرداخت زیرا حسین دویست هزار دینار مقروض بود. گفت: یحیی با عامر بن کثیر سراج و سهل بن عامر بجلی و یحیی بن عبد اللَّه بن یحیی خروج کرد و از یارانش علی بن هاشم بن یزید و عبد اللَّه ابن علقمه و مخول بن ابراهیم نهدی بود که هارون همه آنها را در سرداب زندانی کرد، دوازده سال در زندان بودند.

بخش هشتم مناظرات هشام بن حکم در باره امامت و ابتدای زندگی امام و انتهای حیات آن جناب تا وفاتش‌

رجال کشی: یونس بن عبد الرحمن گفت یحیی بن خالد برمکی از هشام بن حکم ناراحت بود زیرا شنیده بود او بر فلاسفه خورده میگیرد. مایل بود از او پیش هارون سعایت کند تا وادار شود بکشتن هشام و هارون حرفهائی که از هشام شنیده بود باو علاقه‌ای پیدا کرد.
زیرا روزی هشام سخنی در حضور یحیی بن خالد در باره ارث پیغمبر گفت:
که یحیی وقتی آن را برای هارون نقل کرد خوشش آمد و قبل از این یحیی نمی- گذاشت هارون عقیده هشام را متوجه شود و گاهی نیز اگر تصمیم بآزار هشام داشت او را منصرف میکرد.
همین علاقه هارون بهشام یکی از جهاتی بود که یحیی بن خالد را برانگیخت تا از هشام برگردد بالاخره بهارون گفت: که هشام شیعه است. گفت یا امیر المؤمنین من چنین کشف کرده‌ام که هشام معتقد است خداوند در روی زمین حجت و امامی غیر از تو دارد که اطاعت او واجب است ما خیال می‌کردیم او مخالف قیام علیه خلافت است و اهل خروج نیست.
هارون به یحیی گفت دانشمندان را جمع کن در مجلسی من نیز پشت پرده هستم تا مرا نبینند تا ترس از من مانع نشود که هر کدام عقیده اصلی خود را بیان کند. یحیی از پی دانشمندان و متکلمین فرستاد مجلس پر شد از آنها، از آن جمله
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 168
ضرار بن عمر «1» و سلیمان بن جریر»
و عبد اللَّه یزید اباضی «3» و مؤبد بن مؤبد و رأس الجالوت اینها با یک دیگر به بحث پرداختند و مناظره کردند، گاهی به بن‌بست میرسیدند و در مسأله‌ای گیر میکردند که هر کدام بطرف مقابل خود میگفت از جواب عاجز شدی او مدعی می‌شد که جواب دادم اینها حیله‌ای بود از طرف یحیی بن خالد که تا هشام متوجه نشود مجلس برای چه ترتیب داده شده شاید بدین وسیله او را باین مجلس دعوت کند.
وقتی سخن ایشان باینجا منتهی شد یحیی بن خالد گفت راضی هستید که هشام بن حکم داور بین شما باشد همه گفتند راضی هستیم اما چطور میتوان هشام را حاضر کرد او مریض است یحیی گفت من از پی او میفرستم بیاید پیغام داد برای او که دانشمندان اجتماع کرده‌اند ولی در چند مسأله اختلاف دارند و در جواب آن فرو مانده‌اند حاضرند که شما داور بین آنها باشی اگر صلاح بدانی با ناراحتی که برای شما دارد اینجا تشریف آوری.
وقتی پیک یحیی پیش هشام آمد، هشام بمن گفت: یونس سخن یحیی را دل من قبول نمیکند من اطمینان ندارم از اینکه مخفیانه منظوری داشته باشد که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 169
من اطلاع از آن ندارم زیرا این ملعون (یحیی بن خالد) بواسطه جریانهائی نسبت بمن بدبین شده، تصمیم گرفته‌ام اگر خداوند از این بیماری مرا شفا دهد به کوفه کوچ کنم و بطور کلی دست از مناظره بکشم و ملازم مسجد باشم تا از دیدار این ملعون آسوده شوم.
گفتم: جز خیر چیزی نیست، در ضمن تا جایی که امکان دارد مواظب خود باش گفت یونس امکان دارد انسان خودداری کند از موضوعی که خداوند میخواهد بر زبانش جاری شود چطور ممکن است؟ بالاخره حرکت کن برویم توکل به نیرو و قدرت پروردگار.
هشام سوار قاطری شد که پیک یحیی با خود آورده بود، من نیز سوار الاغ هشام شدم وارد مجلس شدیم دیدیم دانشمندان و متکلمین مجلس را پر کرده‌اند هشام بطرف یحیی بن خالد رفت سلام کرد بر او و تمام حاضرین و نزدیک او نشست من نیز در آخر مجلس نشستم.
بعد از ساعتی یحیی رو بهشام کرده گفت: این دانشمندان حاضر شدند من نیز مایل بودم شما هم باشی نه برای اینکه مناظره کنی علاقه داشتم از دیدارت بهره‌مند شوم در صورتی که بیماری مانع مناظره باشد میتوانی شرکت نکنی، با اینکه بحمد اللَّه صحیح و سالم هستی و آنچنان مریض نیستی که مانع مناظره باشد اینها در بین خود ترا حکم و داور قرار داده‌اند.
هشام گفت: سخن آنها بکجا منتهی شده هر کدام بمحلی که گیر کرده بودند اطلاع دادند بالاخره استدلال و مطلب یکی را بر دیگری ترجیح میداد و حکومت کرد از کسانی که بر ضرر او حکومت نمود. سلیمان بن جریر بود این حکومت باعث کینه‌ای در دل سلیمان نسبت بهشام شد.
یحیی بن خالد بهشام گفت امروز از مناظره صرف نظر کردیم در صورتی که مایل باشی بیاناتی در مورد زیان امام انتخاب کردن مردم ایراد کنی و
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 170
توضیح دهی که امامت باید در اولاد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله باشد نه دیگران.
هشام گفت: وزیر بیماری مانع از ادامه سخن است شاید در بین سخن شخصی اعتراض نمود و مجبور بمناظره و بحث شدم. یحیی گفت: اگر کسی: ایراد و اعتراضی داشت نمیتواند اعتراض کند باید محلی را که ایراد داشته در نظر بگیرد موقعی که تو بیانات خود را تمام کردی آن وقت اعتراض خود را بگوید ولی در بین، سخن ترا قطع نکند.
هشام شروع بصحبت کرد و مطالبی طولانی در این مورد ذکر نمود که از جهت اختصار قسمت‌های مورد نیاز را ذکر کردیم وقتی سخن خویش را در مورد زیان امام انتخاب کردن مردم بپایان رسانید یحیی بن خالد رو بسلیمان بن جریر نموده گفت: از ابا محمّد در این مورد سؤال بکن. سلیمان بهشام گفت بگو ببینم اطاعت از علی ابن ابی طالب کردن واجب است؟ هشام گفت: آری.
گفت: اگر کسی بعد از علی بمقام امامت میرسد بتو دستور دهد که با شمشیر قیام کنی و بهمراه او بجنگی اطاعت از او میکنی یا نه؟ هشام گفت بمن چنین دستوری نمیدهد. سلیمان گفت چرا ندهد با اینکه امرش را باید اطاعت کنی و اطاعت او واجب است. هشام گفت: از این سؤال درگذر جوابش داده شد.
سلیمان گفت: چگونه می‌شود که ترا بکاری امر کند یک وقت بپذیری و یک وقت نپذیری. هشام گفت: بدبخت من نگفتم اطاعت از او نمیکنم که تو بگوئی اطاعت دستور امام بعقیده تو واجب است گفتم او مرا امر نمی‌کند بچنین کاری.
سلیمان گفت: سؤال مرا باید جوابی منطقی بدهی این صحیح نیست که میگوئی مرا بچنین کاری امر نمیکند. هشام گفت چقدر تو اطراف غرقگاه دور میزنی نظر تو جز اینست که میگویم اگر امر کرد انجام میدهم دیگر دهانت بسته شود و نتوانی یک کلمه حرف بزنی من متوجه هستم که سخنم بکجا منتهی می‌شود و جواب من چه اشکالی بوجود می‌آورد.
در این موقع چهره هارون تغییر کرده گفت: بالاخره نظر خود را توضیح
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 171
داد، مردم از جای حرکت کردند هشام موقعیت را مغتنم شمرد از جای حرکت نموده همان ساعت بطرف مدائن رهسپار شد.
شنیدیم که هارون بیحیی بن خالد پس از این مجلس گفته بود که حساب هشام و پیروان او را باید برسی از پی موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد و آن جناب را زندانی کرد این نیز یکی از اسباب زندانی کردن امام بود با علتهای دیگری که داشت. یحیی بن خالد نیز نظرش همین بود که هشام بن حکم فرار کند و تا وقتی هارون خلافت میکند او مخفی باشد و در همان مخفی‌گاه خود از دنیا برود بعد هشام بجانب کوفه رفت پیوسته از او تعقیب میکردند بالاخره در خانه ابن اشرف در کوفه از دنیا رفت رحمة اللَّه علیه.
جریان مجلس بمحمد بن سلیمان نوفلی و ابن میثم رسید که هر دو در زندان هارون بسر می‌بردند. محمّد بن سلیمان نوفلی بابن میثم گفت: خیال نمیکنم هشام بتواند عذر و بهانه‌ای بتراشد. ابن میثم گفت: چه بهانه‌ای میتواند داشته باشد پس از اینکه اعتراف کرد که اطاعت او از جانب خدا واجب است.
سلیمان گفت: میتواند این عذر را بیاورد که شرط من در امامت او اینست که کسی را دعوت بخروج نکند تا وقتی که منادی از آسمان ندا کند هر کس مرا دعوت بخروج کرد قبل از ندای آسمانی میفهمم که او امام نیست از اولاد پیامبر کسی را بامامت میگزینم که ادعای خروج نکند و چنین دستوری ندهد تا ندای آسمانی در چنین صورتی می‌پذیرم که او امام است.
ابن میثم گفت: این از بدترین خرافات است چه کس چنین شرطی را در باره امامت کرده این از صفات قائم آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است هشام واردتر از اینست که چنین بهانه‌ای بیاورد با اینکه او این طور که تو آشکارا میگوئی توضیح نداد گفت: اگر امام مفروض الطاعه پس از علی بن ابی طالب بمن دستوری بدهد اجرا میکنم نام نبرد آن امام کیست فلانی است نه فلان کس بطوری که تو میگوئی. اگر بمن بگوید در صورتی که امر کرد خروج کنم در پی امام دیگری میروم هارون باو بگوید
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 172
امامی که اطاعت او واجب است بنظر تو کیست؟ جواب بدهد تو، میتواند اعتراض کند باو که اگر بتو دستور بدهم با شمشیر قیام کنی و با دشمنانم بجنگی از من دست میکشی و در جستجوی دیگری خواهی بود و منتظر ندای آسمانی میشوی چنین سخنی را چون هشام نمیگوید شاید تو این حرف را بزنی.
سپس علی بن اسماعیل میثمی گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ اگر هشام کشته شود علم با او دفن می‌شود پشت و پناه و بزرگ ما بود در علم و دانش و چشم باو داشتیم.
رجال کشی- ص 166- عمر بن یزید گفت: پسر برادرم هشام معتقد بمذهب جهمیه بود از آن طرفداران سخت‌گیر این مذهب بشمار میرفت از من خواهش کرد او را خدمت امام صادق علیه السّلام ببرم تا با او مناظره کند باو گفتم تا امام اجازه ندهد چنین کاری را نمیکنم.
خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم و جریان اجازه خواستن هشام را عرضکردم اجازه داد از خدمت امام مرخص شدم چند گامی که برداشتم یادم از پلیدی و عقیده زشت او آمد برگشتم خدمت امام صادق علیه السّلام جریان را عرض کردم. امام صادق علیه السّلام فرمود عمر! میترسی من از جواب او عاجز شوم؟ از طرف خودم خجالت کشیدم و فهمیدم اشتباه کرده‌ام با خجالت بجانب هشام رفتم و از تأخیر خود عذر خواسته گفتم اجازه داد که خدمتش برسی.
هشام با عجله حرکت کرد اجازه ورود خواست و داخل شد. من نیز با او رفتم همین که نشست حضرت صادق علیه السّلام از او سؤالی کرد هشام فرو ماند تقاضا کرد برای جواب دادن فرصتی باو بدهد. امام علیه السّلام باو فرصت داد هشام رفت. چند روز در جستجوی جواب سرگردان بود نتوانست پیدا کند خدمت امام علیه السّلام رسید. حضرت صادق جواب را باو فرمود و چند سؤال دیگر کرد که از او که این سؤالها مذهب او را باطل میکرد و باعث فساد عقیده‌اش میشد. هشام با اندوه و تحیر از خدمت امام مرخص شد گفت: چند روز در حیرت و سرگردانی بودم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 173
عمر بن یزید گفت: برای مرتبه سوم هشام از من تقاضا کرد برایش اجازه بخواهم خدمت امام رسیده اجازه خواستم فرمود: در فلان محل حیره منتظر من باشد فردا صبح ان شاء اللَّه یک دیگر را خواهیم دید وقتی بآن طرف رفت. پیش هشام آمدم و جریان را گفتم بسیار خوشحال شد قبل از امام بآن محل رفت بعد که هشام را ملاقات کردم پرسیدم بالاخره بین تو و امام چه گفتگو شد؟ گفت: من قبل از حضرت صادق بآن محل رفتم یک وقت دیدم امام علیه السّلام سوار قاطر است همین که چشمم باو افتاد از دیدارش هیبتی مرا فرا گرفت و بر خود لرزیدم بطوری که زبانم یارای تکلم و صحبت نداشت، نمیدانستم و نمیتوانستم حرفی بزنم. مدتی امام علیه السّلام انتظار کشید که من سخنی بگویم، این توقف او بیشتر باعث عظمت او و ترس من میشد یقین کردم این هیبت و جلالت که از او در دل من وارد می‌شود فقط از جانب خدا است و مقامی است که او در نزد خدا دارد.
عمر گفت: هشام پس از آن ملاقات، مذهب و عقیده خود را رها کرد و متدین بدین حق گردید و بر تمام اصحاب حضرت صادق علیه السّلام برتری یافت.
گفت: هشام بن حکم در آن بیماری که از دنیا رفت. امتناع داشت از اینکه طبیب او را معالجه کند تقاضا کردند که برایش طبیب بیاورند بالاخره چند طبیب آوردند وقتی پزشکی معاینه میکرد و نسخه‌ای تجویز مینمود از او میپرسید: فهمیدی من چه درد دارم. بعضی میگفتند نه. بعضی جواب مثبت میدادند از آنها که درد را شناخته بودند درخواست میکرد توضیح بدهد که چه دردی دارد وقتی توضیح میداد میگفت: اشتباه کرده‌ای من درد دیگری دارم. میپرسیدند بیماری شما چیست؟ میگفت: من دل و قلبم بیمار است بواسطه شدت ترسی که بر من وارد شد.
زیرا هشام را نگه داشته بودند که گردنش را بزنند از همین جریان ترسیده بود تا بالاخره از دنیا رفت.
رجال کشی: یونس گفت: بهشام گفتم مردم خیال میکنند که حضرت موسی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 174
ابن جعفر بوسیله عبد الرحمن بن حجاج بتو پیغام داده که دست از مناظره بردار ولی تو پیغام او را نپذیرفته‌ای بگو ببینم جریان چه بوده؟ آیا برای تو پیغامی فرستاده که از مناظره دست بکشی یا نه و آیا بعد از نهی نمودن آن آقا باز مناظره کرده‌ای.؟!
هشام گفت: در ایام مهدی خلیفه عباسی بر فرقه‌های مختلف اسلام سخت‌گیری شدیدی کردند. ابن مفضل کتابی برای مهدی نوشت و فرقه‌های مختلف اسلام را در آن کتاب یک یک شرح داد بعد همین کتاب را برای مردم نیز قرائت کرد.
یونس گفت: من خودم شنیدم آن را برای مردم در باب الذهب مدینه میخواند یک مرتبه دیگر هم در شهر وضاح. ابن مفضل برای مهدی هر فرقه‌ای را با خصوصیات اعتقادی آنها در آن کتاب توضیح داده بود. نوشته بود یک فرقه را زراریه مینامند و بیک فرقه عماریه میگویند که آنها اصحاب عمار ساباطی هستند بیک دسته یعفوریه میگویند از جمله فرقه‌ها یکی یاران سلیمان اقطع هستند بیک فرقه نیز جوالیقیه میگویند. یونس گفت: در آن موقع نام هشام بن حکم و اصحابش را نبرده بود. هشام بیونس گفت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بمن پیغام داد که در این ایام از مناظره خودداری کن زیرا زیاد سخت گرفته‌اند: هشام گفت: من نیز خودداری کردم تا مهدی از دنیا رفت و اوضاع آرامش یافت این امری بود که موسی ابن جعفر علیه السّلام کرد من نیز از ایشان اطاعت نمودم.
با همین سند از یونس نقل شده که گفت: با هشام بن حکم هنگام نماز عشاء در مسجدش بودم مسلم صاحب بیت الحکم آمد گفت: یحیی بن خالد میگوید من دین رافضی‌ها را باطل کردم زیرا آنها معتقدند که دین پایدار نیست مگر بوسیله امامی حی و زنده اکنون نمیدانند امامشان زنده است یا مرده. هشام گفت: ما وظیفه داریم که اعتقاد بحیات و زنده بودن امام داشته باشم یا او زنده و حاضر است پیش ما، یا متواری و پنهان است تا خبر مرگش نیامده یا او را زنده میدانیم مثالی نیز در این مورد زده گفت مردی اگر با زن خود همبستر شد بعد بمسافرت
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 175
مکه رفت یا در اطراف بسیاحت پرداخت ما باید بگوئیم او زنده است تا وقتی ثابت شود که از دنیا رفته است.
سالم پسر عموی یونس همین جواب را برای یحیی برد و باو نقل کرد یحیی گفت چه نظر میدهی مثل اینکه ما کاری از پیش نبردیم. یحیی پیش هارون رفت و جریان را گفت. فردا صبح از پی او فرستاد در منزلش جستجو کردند او را نیافتند این خبر باو رسید، بیش از دو ماه یا بیشتر زنده نبود در منزل محمّد و حسین آسیابان از دنیا رفت. این بود عاقبت کار هشام. یونس مدعی است که وقتی هشام پیش یحیی ابن خالد و مناظره کردن او با سلیمان بن جریر پس از مدت زیادی از زندانی شدن موسی بن جعفر علیه السّلام بود، زیرا موسی ابن جعفر را در زمان مهدی گرفتند و هشام پیش یحیی بن خالد در زمان هارون الرشید رفت.
قرب الاسناد بزنطی از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد گفت: شما از جریان موسی ابن جعفر علیه السّلام باید پند بگیرید حال هشام را مشاهده نکردید که نسبت بموسی بن جعفر علیه السّلام چه کرد بآنها گفت و برایشان توضیح داد خیال میکنی خدا او را میبخشد با این کاری که نسبت بما روا داشت.
امالی شیخ طوسی- ص 29- ابو هاشم جعفری گفت بحضرت جواد عرضکردم در باره هشام بن حکم عقیده شما چیست؟ فرمود خدا او را رحمت کند چقدر از این ناحیه دفاع میکرد.
عیون اخبار الرضا و کتاب توحید: صقر بن دلف گفت از حضرت رضا راجع بتوحید عرضکردم من در این مسأله اعتقاد هشام بن حکم را دارم امام علیه السّلام خشمگین شده فرمود: شما را چه بعقیده هشام، او از ما خانواده نیست هر کس خیال کند که خداوند جسم است ما از او بیزاریم در دنیا و آخرت.
کمال الدین- ج 2 ص 31- علی اسواری گفت یحیی بن خالد مجلسی در منزل خود داشت که دانشمندان و متکلمین هر فرقه و ملتی در روز یک شنبه جمع میشدند و در باره اعتقاد خود بمناظره می‌پرداختند و دفاع از عقیده خود مینمودند.
این جریان بهارون الرشید به یحیی بن خالد گفت شنیده‌ام در منزل خود جلسه‌ای
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 176
داری که دانشمندان در آنجا اجتماع میکنند.
گفت: یا امیر المؤمنین! از مقام و موقعیت‌هائی که بلطف و عنایت شما نصیب من شده چیزی در نظر من محبوب‌تر از این مجلس نیست، زیرا دانشمندان مذاهب مختلف جمع می‌شوند و هر کدام استدلال در مورد اعتقاد خود مینمایند، در نتیجه کسی که اعتقادش صحیح تشخیص داده می‌شود و مذاهب باطل را تمیز میدهیم، هارون گفت: من علاقمندم که در این مجلس حضور داشته باشم و مناظره آنها را بشنوم بطوری که آنها ندانند من حضور دارم در نتیجه از ترس عقیده اصلی خود را ابراز نکنند.
یحیی گفت: بسته بمیل شما است هر وقت بخواهید تشریف بیاورید هارون گفت: مایلم که بآنها اطلاع از بودن من ندهی، یحیی همین کار را کرد. این خبر بمعتزله رسید با یک دیگر مشورت کردند و تصمیم گرفتند که با هشام جز در باره امامت صحبت نکنند زیرا از مذهب رشید اطلاع داشتند و می‌دانستند او مخالف کسانی است که قائل بامامت هستند.
گفت: دانشمندان اجتماع کردند، هشام نیز آمد عبد اللَّه بن یزید اباضی که از همه بیشتر بهشام احترام می‌گذاشت نیز بود و در تجارت با او شریک بود وقتی هشام وارد شد از میان آن جمع بعبد اللَّه بن یزید سلام کرد، یحیی بن خالد روی بعبد اللَّه ابن یزید کرده گفت با هشام در مورد امامت که با هم اختلاف دارید مناظره کن.
هشام گفت: وزیر! آنها را در مورد اعتقادی ما سؤال و جوابی نیست زیرا اینها گروهی هستند که با ما در مورد امامت یکنفر اتفاق دارند و در مورد از آن پس بدون علم و اطلاع در مسأله امامت با ما مخالفند نه موقعی که با ما موافقند حق را تشخیص میدهند و نه در مورد افتراق دلیلی بر این مخالفت دارند بهمین جهت اعتقاد آنها قابل بحث و مذاکره نیست.
میان که مردی از حروریه بود گفت: من از تو سؤالی دارم بگو: اصحاب و یاران علی هنگامی که حکم قرار دادند مؤمن بودند یا کافر؟.
هشام گفت: سه دسته بودند: 1- مؤمن. 2- مشرک. 3- گمراه.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 177
مؤمنین کسانی بودند که هم عقیده با مایند که معتقد بودند علی امام و پیشوای بر حق و از جانب خدا است و معاویه صلاحیت برای امامت ندارد، اینها ایمان آوردند به آنچه خداوند در باره علی فرموده بود و اقرار داشتند.
مشرکین آنهائی بودند که میگفتند علی امام است ولی معاویه هم صلاحیت امامت را دارد، همین که معاویه را در خلافت با علی علیه السّلام شریک کردند مشرک شدند.
گمراهان گروهی بودند بحمایت از فامیل و تعصب خانوادگی و خویشاوندی بجنگ پرداختند هیچ اطلاعی از حق و باطل نداشتند مردمانی نادان بودند.
گفت: یاران معاویه چطور بودند؟ هشام گفت: آنها نیز سه دسته میشدند:
1- کافر. 2- مشرک. 3- گمراه.
کافرها آنهائی بودند که معتقد بودند معاویه امام است و علی علیه السّلام صلاحیت امامت ندارد از دو جهت کافر شدند: 1- امامی را که خدا تعیین کرده منکر شدند.
2- امامی را که خدا تعیین نکرده بامامت منصوب نمودند.
مشرکین گروهی بودند که میگفتند معاویه امام است. علی نیز صلاحیت امامت دارد معاویه را با علی بن ابی طالب در امامت شریک کردند، اما گمراهان مانند طرفداران علی کسانی بودند که بحمایت از قوم و خویش و تعصب قبیله‌ای بجنگ آمده بودند. بیان- دیگر نتوانست چیزی بگوید در اینجا فرو ماند.
ضرار گفت: من از تو سؤال دارم هشام! در جواب او هشام گفت: اشتباه کردی پرسید برای چه؟
گفت: زیرا شما اجتماع کرده‌اید که امامت امام مرا رد کنید این شخص در این مورد سؤالی از من کرد دیگر بشما نمیرسد که برای مرتبه دوم سؤال کنید باید من سؤال کنم در باره یکی از عقاید شما. ضرار گفت، بپرس. هشام گفت: خدا را آنچنان عادل میدانی که ستم روا نمیدارد؟ گفت: بلی. او عادل است و هرگز ستم روا نمیدارد.
هشام گفت: اگر خداوند شخص زمین‌گیر را تکلیف کند که باید حتما به
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 178
مسجد برود و جهاد کند و کسی که کور است تکلیف نماید که باید قرآن و کتاب‌های دینی را بخواند در این صورت او را عادل میدانی یا ستمگر؟ ضرار گفت: خداوند چنین تکلیفی نمیکند. هشام گفت: منهم میدانم که چنین تکلیفی نمینماید ولی از باب بحث و مناظره میپرسم اگر چنین تکلیفی کرد آیا ستم نکرده و او را بکاری که ساخته‌اش نیست و قدرت انجامش را ندارد وادار ننموده؟
گفت: چرا، اگر چنین تکلیفی کند ستمگر است. گفت: حالا بگو ببینم آیا خداوند مردم را دعوت به پیروی از یک مذهب و دین کرده که در آن اختلافی نیست و از آنها جز همان مذهب و دین را نمیپذیرد، اگر متدین بمذهب و دین دیگری شوند قبول نخواهد کرد؟
ضرار گفت: همین طور است هشام پرسید آیا دلیلی برای شناختن این دین قرار داده یا آنها را تکلیف بدین بدون دلیل کرده؟! که در این صورت مثل تکلیف کور است بقرائت کتاب و شخص زمینگیر را برفتن مسجد و جهاد در راه خدا.
ضرار مدتی سکوت کرد بعد گفت: نه حتما دلیل قرار داده ولی امام تو آن راهنما و دلیل نیست.
هشام خندیده گفت: نصف عقیده‌ات بطرف شیعه گرائیده و باجبار بجانب حق آمدی اکنون اختلاف بین من و تو در آن شخص و تعیین امام است.
ضرار گفت: من سخن تو را قبول میکنم و در این مورد از تو سؤال میکنم گفت: بفرما، پرسید امامت چگونه تعیین می‌شود؟ گفت: همان طور که نبوت تعیین میگردد. ضرار گفت: در این صورت آنکه تو میگوئی امام نیست پیغمبر است. هشام گفت: نه زیرا نبوت در آسمان تعیین می‌شود ولی امامت را در زمین تعیین میکنند، قرار داد نبوت توسط ملائکه و قرار داد امامت بوسیله پیغمبر بسته می‌شود اما هر دو با اجازه و تعیین خدا است.
ضرار گفت: چه دلیلی بر این مطلب هست؟ هشام گفت: اینکه مردم احتیاج و اضطرار دارند بامام. ضرار گفت: بچه دلیل احتیاج دارند، هشام پاسخ داد مورد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 179
بحث و سخن ما از سه صورت خارج نیست:
1- یا خداوند تکلیف را برداشته از مردم، بعد از پیامبر اکرم دیگر امر و نهی برای آنها ندارد مانند بهائم و درندگان بدون تکلیف هستند آیا این وضع را معتقد می‌شوی که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تکلیف از مردم برداشته شده باشد.
ضرار گفت: نه چنین مطلبی را نمی‌پذیرم.
2- یا مردم تکلیف دارند بعد از پیغمبر اکرم اما خودشان عالم شده‌اند از نظر علم و دانش مثل خود پیغمبرند بطوری که در مسائل مذهبی هیچ کدام بدیگری احتیاج ندارند هر کدام به تنهائی بی‌نیاز هستند و بواقعیت حقیقی رسیده‌اند آیا چنین چیزی را هم قبول می‌کنی که مردم بعد از پیامبر همه عالم شده باشند و باندازه پیغمبر علم داشته باشند، هیچ یک را بدیگری نیاز نباشد و واقعیت را همه کشف کرده باشند؟! ضرار گفت: این را نمی‌توانم بپذیرم اینها احتیاج بدیگری دارند.
گفت فقط وجه سوم باقی مانده که پیامبر اکرم برای خود جانشین تعیین کند که راهنمای آنها باشد اشتباه نکند و غلط از او سر نزند و ستم روا ندارد و از گناه پاک باشد و خطا از او سر نزند همه در مسائل دینی باو احتیاج داشته باشند، اما او بکسی محتاج نباشد.
ضرار گفت: چگونه می‌توان او را شناخت؟ هشام گفت: او دارای هشت امتیاز است که چهار امتیاز آن مربوط بنژاد اوست و چهار امتیاز در وجود خود او است.
آن چهار امتیاز که در نژاد او است: 1- از همه نژادها معروفتر باشد.
2- قبیله او معروفترین قبائل باشد. 3- خانواده‌اش در شخصیت از همه برجسته‌تر باشد.
4- صاحب شریعت و دین یعنی پیامبر اکرم او را تعیین کرده باشد، ما می‌بینیم از نژاد انسانها نژادی معروفتر از عرب نیست که صاحب دین و شریعت نیز از همین نژاد است که هر صبح و شام پنج مرتبه در بالای مأذنه نام او را میبرند «اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه» این صدا بهر نیکوکار و بد کرداری و دانا و نادان و
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 180
مقر بحق و منکر حق در شرق و غرب عالم میرسد. اگر حجت خدا بتواند از نژاد دیگری باشد آنکه در جستجوی امام است ممکن است سالهای سال بجوید و نیابد در صورتی بتواند امام را در نژادهای دیگر از قبیل پارسی و سایرین بجوید خداوند در راه راهنمائی او سبب گمراهیش شده چنین چیزی در باره خداوند تصور نمی- شود که امام را تعیین نماید که نتوانند او را بیابند.
چون چنین چیزی محال است پس باید از جنس عرب باشد که هم نژاد با صاحب شریعت است و امکان ندارد در عرب از غیر قبیله پیغمبر باشد چون پیامبر اکرم بهمین قبیله انتساب دارد و آن قبیله قریش است بهمان دلیل که نمی‌تواند از نژاد عرب در غیر قبیله قریش باشد نمی‌تواند از خانواده دیگر جز خانواده پیغمبر باشد بواسطه نزدیکی نسب آنها با پیغمبر که صاحب شریعت و دین است چون اهل بیت پیغمبر اکرم نیز زیاد هستند و امامت مسأله‌ایست که همگان اشتهای احراز این مقام را دارند و بر سر آن اختلاف می‌شود زیرا هر کسی ممکن است ادعا کند لازم است که صاحب ملت و شریعت اشاره بشخص و اسم و نژاد امام بنماید تا دیگری باین مقام طمع نکند.
و اما چهار امتیاز که در شخص او است باید دانشمندترین مردم بحدود و فرائض و سنت و احکام خدا باشد بطوری که هیچ مسأله‌ای چه بزرگ و چه کوچک برای او مجهول نباشد. 2- از تمام گناهان پاک باشد. 3- شجاعترین مردم باشد.
4- سخاوتمندترین جهانیان باشد.
ضرار گفت: بچه دلیل باید دانشمندترین مردم باشد؟ هشام گفت: بدلیل اینکه اگر عالم بتمام حدود و احکام و شریعت و سنت نباشد اطمینانی نیست که حدود خدا را تغییر دهد کسی را که باید دستش را قطع کنند بر او حد جاری نماید و آن کس که حد لازم دارد عضوش را قطع نماید در این صورت حدود خدا از بین میرود خداوند برای راهنمائی مردم وسیله‌ای قرار داده که بیشتر گمراه می‌شوند.
گفت: بچه دلیل میگوئی باید از تمام گناهان پاک باشد. گفت: زیرا در
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 181
صورتی که معصوم نباشد خطا از او سر میزند اطمینانی بچنین شخصی نیست که کار خطای خود و خویشاوندان و بستگان نزدیک خویش را پرده‌پوشی کند، هرگز خداوند چنین شخصی را حجت خویش بین مردم قرار نمی‌دهد.
گفت: بچه دلیل باید شجاعترین مردم باشد. گفت: زیرا او پناه مسلمانان است که در جنگها از او می‌آموزند و خداوند فرموده: وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ اگر شجاع نباشد فرار می‌کند و در صورتی که فرار کند مشمول غضب خدا می‌شود امکان ندارد کسی که مشمول غضب خدا است حجت خدا باشد.
گفت: بچه دلیل باید سخاوتمندترین مردم باشد گفت: زیرا او نگهبان بیت- المال مسلمانان است، اگر سخاوتمند نباشد نفسش او را بجلب مال مردم دعوت میکند و خیانت در اموال مسلمانان خواهد کرد در این صورت خائن می‌شود هرگز خداوند خائنی را راهنمای مردم قرار نمی‌دهد.
ضرار در این موقع گفت: این صفتها و امتیازات که شمردی در این زمان در چه شخصی جمع است؟.
هشام گفت: صاحب العصر امیر المؤمنین. هارون تمام سخنان را شنیده بود در این موقع که هشام گفت صاحب العصر امیر المؤمنین هارون رو بجعفر بن یحیی برمکی که با او پشت پرده بود کرده گفت: چند خیک پر از نوره و واجبی زیر بغل ما گذاشت منظورش از اینحرف کیست؟ جعفر گفت: منظور او موسی بن جعفر علیه السّلام است. هارون گفت قطعا هم او را در نظر دارد که شایسته این صفات است دندان روی لبهای خود گذاشت و فشرد. گفت: چنین شخصی زنده باشد و من بتوانم یک ساعت سلطنت کنم، بخدا زبان این مرد اثرش در دل مردم بیشتر از صد هزار شمشیر زن است.
یحیی بن خالد فهمید که کار هشام تمام است و کشته خواهد شد پشت پرده پیش هارون آمد. هارون باو گفت وای بر تو یحیی این کیست که آورده‌ای؟ گفت:
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 182
یا امیر المؤمنین بحسابش میرسیم کشته خواهد شد. بعد یحیی پیش هشام بن حکم آمد، چشمک زد هشام فهمید که کارش ساخته است از جای حرکت کرد، چنین وانمود کرد که می‌خواهد ادرار یا قضای حاجت کند کفشهای خود را پوشید و با عجله فرار کرد. فرزندان خویش را ملاقات نمود به آنها گفت: مخفی شوید، بطرف کوفه فرار کرد و وارد خانه بشیر شد که او از راویان حدیث از اصحاب حضرت صادق بشمار میرفت جریان را برایش شرح داد. چیزی نگذشت که هشام سخت بیمار شد بشیر گفت: برایت طبیب بیاورم؟ گفت: نه. من مردنی هستم.
هنگام فوتش که رسید گفت: وقتی از کار تجهیز من فارغ شدی نیمه شب بدن مرا ببر و در میدان بگذار و نامه‌ای بنویس که این مرده هشام بن حکم است که امیر المؤمنین در جستجوی او بود باجل خود از دنیا رفت. هارون برادران و یاران هشام را زندانی کرده بود و گروه کثیری بواسطه هشام زندانی شدند.
فردا صبح اهالی کوفه بدن هشام را دیدند قاضی و کفیل شهر و فرماندار و شاهدان عادل جمع شدند و جریان را برای هارون الرشید نوشتند، هارون، الحمد للَّه که از شرّ او راحت شدیم کسانی را که بواسطه هشام گرفته بود آزاد کرد.
اعلام الوری- ص 273- یونس بن یعقوب گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم مردی شامی وارد شده گفت: من مردی اهل بحث و مناظره هستم و اطلاع از علم فقه و دستورات دینی دارم آمده‌ام با اصحاب شما مناظره کنم.
حضرت صادق علیه السّلام باو فرمود: کلام تو از پیغمبر است یا از خودت. گفت:
مقداری از پیغمبر است و مقداری از خودم.
حضرت صادق فرمود: پس تو با پیغمبر شریک هستی گفت: نه. فرمود:
بتو از طرف خدا وحی شده گفت: نه. فرمود: اطاعت تو واجب است همان طوری که اطاعت از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم واجب است گفت: نه. در این موقع حضرت صادق علیه السّلام روی بمن نموده فرمود: این مرد مخالف خود حرف میزند قبل از اینکه وارد مناظره شود. فرمود: یونس! اگر تو وارد بعلم کلام بودی با این شخص مناظره
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 183
میکردی. یونس گفت: افسوس که وارد نیستم. عرضکردم: آقا فدایت شوم از شما شنیدم که از علم کلام نهی میکردی میفرمودی: وای بر کسانی که پیرو کلام هستند. میگویند: این امکان دارد و این ممکن نیست، این قابل قبول است و این قبول نمی‌شود، این را عقل ما درک میکند ولی آن را درک نمی‌کند. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: من گفتم: وای بر کسانی که مرا رها کنند و بروند پی آنچه می‌خواهند.
سپس فرمود: برو بیرون ببین از متکلمین کسی را می‌بینی بگو بیاید. یونس گفت:
خارج شدم حمران بن اعین را دیدم که بکلام وارد بود و محمّد بن نعمان احول او نیز از متکلمین بشمار میرفت و هشام بن سالم و قیس ماصر که هر دو وارد بعلم کلام بودند آنها را داخل نمودم.
همه که نشستند در خیمه حضرت صادق علیه السّلام در دامنه کوه یکطرف حرم این پیش آمد چند روز قبل از اعمال حج بود در این موقع حضرت صادق علیه السّلام سر از خیمه بیرون آورد چشمش بشتر سواری افتاد که می‌آید فرمود:
«هشام و رب الکعبة»
بخدای کعبه قسم: هشام است. ما خیال کردیم هشام یکی از فرزندان عقیل است که بحضرت صادق خیلی علاقه داشت ناگاه دیدیم هشام بن حکم است. هنوز تازه ریش او درآمده بود از تمام ما سنش کمتر بود.
امام علیه السّلام جا برای او باز کرده فرمود:
(ناصرنا بقلبه و لسانه و یده)
یاور ما با قلب و زبان و دست. سپس بحمران گفت: با این مرد بحث کن. حمران مناظره را شروع کرد بر او غالب شد بعد بمؤمن طاق فرمود: تو بحث کن با او بحث کرد مؤمن طاق پیروز شد. امام علیه السّلام بهشام بن سالم فرمود: مناظره کن آن دو با یک دیگر زورآزمائی کردند آنگاه بقیس ماصر فرمود: تو مناظره کن امام صادق علیه السّلام از مناظره آن دو لبخند میزد، شامی در دست قیس کوچک شده بود آنگاه بشامی فرمود: با این پسر صحبت کن. منظورش هشام بن حکم بود گفت:
بسیار خوب.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 184
شامی گفت: بهشام که در باره امامت این مرد از من بپرس، منظورش حضرت صادق علیه السّلام بود. چنان هشام خشمگین شد که لرزه بر اندامش افتاد رو بشامی کرده گفت: بگو ببینم خدا بهتر صلاح مردم را میداند، یا مردم خودشان بهتر میدانند؟
شامی گفت: خدا بهتر میداند. گفت: در باره دین مردم چه صلاح برای آنها دیده.
گفت: برای آنها دستور و تکلیفهائی قرار داده و حجت و راهنمائی نیز برای آنچه تکلیف کرده قرار داده و عذر و بهانه آنها را از میان برده. هشام باو گفت: این دلیل و راهنمائی که برای انسان قرار داده چیست؟
شامی گفت: پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. هشام پرسید بعد از پیغمبر چه کسی را قرار داده؟ گفت کتاب و سنت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله.
هشام گفت: اکنون کتاب و سنت در موارد اختلاف ما سودمند نیست بطوری که رفع اختلاف نماید و ما را متحد گرداند. شامی گفت: بلی. هشام گفت پس چرا من و تو با هم اختلاف داریم تو از شام آمده‌ای با ما بحث و مناظره کنی عقیده داری که رأی و نظر راه تشخیص دین است با اینکه اعتراف داری رأی و نظر نمی‌تواند دو عقیده مختلف را با هم موافق کند. شامی سکوت کرد و در فکر بود.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چرا صحبت نمیکنی؟ گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم ادعای بی‌جا کرده‌ام. اگر بگویم کتاب و سنت رفع اختلاف از ما می‌کنند باز بیهوده گفته‌ام زیرا آنها دارای چند احتمال هستند ولی من همین سؤال را از او می‌کنم. امام صادق فرمود: سؤال کن او را مطلع خواهی یافت.
شامی گفت: بنظر تو چه کسی صلاح مردم را بهتر می‌داند هشام پاسخ داد:
خدا. پرسید آیا کسی را قرار داده که آنها را راهنمائی کند و رفع اختلاف نماید و حق را از باطل برای آنها تمیز دهد. هشام گفت: آری پرسید آن شخص:
کیست؟!.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 185
هشام گفت: در ابتدای شریعت، پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. اما بعد از پیغمبر کسان دیگر بودند. شامی گفت: آن دیگران را معرفی کن. هشام گفت: حالا یا پیش از این. شامی گفت: هم اکنون کیست؟ هشام گفت: همین آقا که نشسته است (حضرت صادق علیه السّلام) که از اطراف عالم جهت استفاده از محضرش اطراف او را می‌گیرند و ما را از خبرهای آسمان مطلع می‌کند بوسیله وراثت از پدر و جد خود شامی گفت: من از کجا این ادعای تو را قبول کنم؟.
هشام گفت: هر سؤالی داری از او بکن شامی گفت: دیگر عذر و بهانه را از بین بردی حالا من باید سؤال کنم.
حضرت صادق فرمود: من زحمت سؤال کردن را از دوش تو برمیدارم بتو از کیفیت مسافرت و آمدنت خبر میدهم فلان روز از وطن خارج شدی در بین راه این اشخاص را دیدی و بفلان محل گذر کردی و فلان کس با تو برخورد نموده هر چه امام علیه السّلام توضیح میداد شامی میگفت: بخدا قسم صحیح میفرمائید.
آنگاه گفت: اکنون اسلام آوردم برای خدا امام صادق فرمود: نه اکنون ایمان آوردی زیرا اسلام قبل از ایمان است، با اسلام آوردن از یک دیگر ارث میرند و می‌توانند با هم ازدواج کنند و با ایمان آوردن پاداش و ثواب آخرت داده می‌شود.
شامی گفت: صحیح میفرمائید من اکنون میگویم: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه و انک وصی الاوصیاء».
در این هنگام آقا رو بجانب حمران بن اعین کرد فرمود: حمران سخن خود را که مطابق اثر برگزار میکنی بهدف میرسی. توجه بهشام بن سالم کرده فرمود: در جستجوی راه پیروزی هستی ولی آن را نمی‌شناسی.
رو بجانب احول کرد فرمود: از آن قیاس‌گرهای زرنگ است مطلب باطلی را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 186
بوسیله دلیلی باطل شکست میدهد، ولی باطل تو آشکارتر است. بقیس ماصر فرمود:
مناظره میکند اما وقتی خبری از پیامبر اکرم نقل می‌نماید خیلی با گفتار آن جناب فاصله دارد حق را با باطل می‌آمیزد با اینکه واقعیت کم کافی است در مقابل باطل زیاد مبارزه کند تو و احوال هر دو پیکارجوی استاد هستید.
یونس بن یعقوب گفت: بخدا قسم من گمان کردم بهشام نیز سخنی شبیه آن دو خواهد گفت. فرمود: هشام همین که میخواهی زمین بخوری و پایت درهم می‌پیچد پرواز میکنی باید چون توئی با مردم مناظره کند. از لغزش بپرهیز شفاعت دستگیر تو خواهد بود.

بخش نهم شرح وقایع زندان‌های موسی بن جعفر و تاریخ وفات آن جناب صلوات اللَّه علیه‌

مصباح کفعمی- در بیست و پنجم رجب حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام از دنیا رفت.
کافی- ج 1- ص 476- مینویسد: موسی بن جعفر علیه السّلام شش روز از رجب گذشته در سال صد و هشتاد و سه وفات یافت در سن پنجاه و پنج سالگی. در بغداد میان زندان سندی بن شاهک. هارون آن جناب را در سال صد و هفتاد و نه ده شب بآخر شوال از مدینه آورد، هارون آن وقت از انجام عمره ماه رمضان بمدینه برگشته بود، بعد تصمیم بحج گرفت موسی بن جعفر علیه السّلام را نیز با خود برد در بازگشت از راه بصره رفت آن جناب را پیش عیسی بن جعفر زندانی کرد بعد او را ببغداد آورد و در زندان سندی بن شاهک جای داد. موسی بن جعفر در زندان او از دنیا رفت و در بغداد در قبرستان قریش دفن شد.
کافی: ابو بصیر گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام در پنجاه و چهار سالگی در سال 183 از دنیا رفت. پس از پدر بزرگوار خود 35 سال زندگی کرد.
روضة الواعظین- ص 264- وفات حضرت موسی بن جعفر در بغداد روز جمعه شش روز بآخر رجب، بعضی روز پنجم ماه رجب سال 183 گفته‌اند.
شهید در دروس مینویسد: بوسیله سم از دنیا رفت در بغداد میان زندان سندی بن شاهک شش روز بآخر رجب سال 183. بعضی روز جمعه پنجم رجب سال 181 گفته‌اند.
عیون اخبار الرضا: صالح بن علی بن عطیه گفت: علت زندانی شدن موسی ابن جعفر علیه السّلام این بود که هارون تصمیم گرفت محمّد امین پسر زبیده را ولی عهد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 188
خود قرار دهد او چهارده پسر داشت که سه نفر از آنها را انتخاب کرد محمّد امین پسر زبیده که او را ولیعهد قرار داد، عبد اللَّه مأمون را پس از او و قاسم مؤتمن را پس از مأمون، خواست این تصمیم خود را بهمگان اطلاع دهد و عموم مردم از این جریان مطلع شوند.
در سال 179 بمکه رفت و بتمام اطراف نوشت که فقهاء و علماء و قراء و فرمانداران همه ایام حج در مکه جمع شوند خودش از راه مدینه رفت. علی بن محمّد نوفلی گفت. پدرم نقل کرد که علت سعایت یحیی بن خالد از موسی بن جعفر علیه السّلام پیش هارون آن بود که هارون پسر خود محمّد امین فرزند زبیده را در اختیار جعفر بن محمّد بن اشعث گذاشت، این کار هارون یحیی را ناراحت کرد چون میگفت وقتی هارون الرشید بمیرد خلافت بمحمد امین میرسد در نتیجه قدرت من و فرزندانم از بین میرود. این مقام منتقل به جعفر بن محمّد بن اشعث و فرزندان او می‌شود او میدانست که جعفر شیعه است پیش جعفر چنین وانمود میکرد که او نیز شیعه است جعفر از این جریان خوشحال بود و اسرار خود را با او در میان گذاشت و وضع موسی بن جعفر علیه السّلام را نیز باو گفت:
همین که یحیی بر اسرار او مطلع گردید از او پیش هارون سخن‌چینی کرد. هارون برای جعفر احترامی قائل بود بواسطه خدماتی که پدرش در باره خلافت نموده بود.
بهمین جهت تحقیق در این مطلب را بتأخیر میانداخت یحیی بن خالد نیز پیوسته متوجه بود که از هر موقعیت بنفع خود استفاده کند تا روزی جعفر بن محمّد وارد بر هارون الرشید شد بین آن دو (یحیی و جعفر) سخنی شد که جعفر بموقعیت خود و پدرش بر یحیی بالید آن روز هارون باو بیست هزار دینار جایزه داد. یحیی آن روز را تا شب چیزی نگفت.
شبانگاه برشید گفت یا امیر المؤمنین من بارها راجع بجعفر و مذهب او بشما اطلاع داده‌ام شما تکذیب کرده‌اید امروز میتوانید آزمایش کنید. گفت:
چگونه. گفت: او هر چه بدست آورد خمس آن را برای موسی بن جعفر علیه السّلام میفرستد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 189
در مورد همین بیست هزار دینار نیز قطعا انجام داده هارون گفت خوب آزمایشی است.
همان شبانه از پی جعفر فرستاد. او از سعایت یحیی با خبر بود و از یک دیگر ناراحت بودند نسبت بهم دشمنی میورزیدند.
همین که پیک هارون در آن دل شب پیش جعفر رسید ترسید سخن‌چینی یحیی اثر گذاشته باشد برای کشتن او را خواسته مقداری آب بر خود ریخت و مشک و کافور خواست مقدمات مرگ را فراهم ساخت بالای لباسهای خود نیز کفن پوشید رو بجانب رشید رفت همین که چشم هارون باو افتاد و بوی کافور را استشمام نمود و دید بردی را کفن کرده گفت این چه وضع است جعفر! گفت: یا امیر المؤمنین! من میدانم برایم سخن‌چینی کرده‌اند پیک شما که آمد با خود یقین کردم که بالاخره سخن بدبینان در شما اثر گذاشته مرا برای کشتن خواسته‌ای. گفت هرگز اما شنیده‌ام که تو از هر جا پولی بدست آوردی خمس آن را برای موسی بن جعفر میفرستی و همین کار را در مورد بیست هزار دینار کرده‌ای، مایلم ببینم این حرف صحیح است یا خیر. جعفر گفت: اللَّه اکبر! یا امیر المؤمنین هم اکنون یکی از غلامان را بفرست تا پولها را همان طور سر بمهر بیاورند.
هارون خادمی را مأمور کرده گفت: انگشتر جعفر را بگیر آن را ببر تا پولها را بدهند بیاوری. جعفر نیز نام کنیزی که پولها در اختیار او بود برد. کنیز تمام کیسه‌های زر را بخادم تحویل داده آورد جعفر گفت: این بهترین نمونه ایست که بتوانید تشخیص دهید کسی که سخن‌چینی از من میکند دروغ میگوید گفت راست میگوئی برگرد با اطمینان خاطر، دیگر حرف کسی را در باره تو نمی‌پذیرم.
پیوسته یحیی بن خالد برمکی سعی میکرد جعفر را از نظر هارون بیاندازد.
نوفلی گفت: علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی از شخص مورد اعتمادش نقل کردن این جریان در راه حج که رشید میرفت پیش آمد نه این حجی که میخواست فرزندش را ولیعهد کند. گفت: علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمّد مرا ملاقات کرده بمن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 190
گفت: چرا گوشه‌نشینی را اختیار کرده‌ای چرا در فکر این نیستی که خود را بوزیر یحیی بن خالد نزدیک کنی؟ از پی من فرستاد و در مسافرت همردیف کجاوه او بودم از او درخواستهائی کردم.
جریان این بود که یحیی بن خالد بن یحیی بن ابی مریم گفت؟ نمیتوانی یک نفر از سادات علوی را معرفی کنی که علاقه به ثروت و مال دنیا داشته باشد تا او را از نظر مالی بهره‌مند کنم. گفت: چرا شخصی دارای چنین صفتی است علی بن اسماعیل ابن جعفر بن محمّد یحیی از پی او فرستاد. گفت میخواهم مرا از وضع عمویت موسی ابن جعفر و شیعیان او و مالی که برایش می‌آورند آگاه کنی. گفت من کاملا واردم، شروع کرد بسعایت از عموی خود جعفر از آن جمله گفت: آنقدر برای او پول می‌آورند که تازگی باغستانی را بنام بشریه بسی هزار درهم خرید وقتی پول را حاضر کرد فروشنده گفت: این سکه را نمیخواهم از طلاهائی که فلان جور است برایم بیاور دستور داد آن طلاها را به بیت المالش بردند سی هزار دینار دیگر با همان مشخصاتی که او میخواست در مقابل باغ برایش وزن کرد و داد.
نوفلی گفت: پدرم نقل کرد که موسی بن جعفر علیه السّلام بعلی بن اسماعیل خیلی پول میداد و باو اعتماد میکرد، گاهی نامه برای بعضی از ارادتمندان خود بخط علی بن اسماعیل میفرستاد. بعد، از طرف او بیمناک گردید وقتی هارون رشید خواست بطرف عراق حرکت کند موسی بن جعفر علیه السّلام شنید که پسر برادرش علی بن اسماعیل نیز عازم حرکت با اوست: برایش پیغام داد ترا چکار است که میخواهی با سلطان مسافرت کنی؟.
گفت: قرض زیادی دارم. فرمود قرض ترا میپردازم گفت: زن و بچه‌ام خرج دارند فرمود: من تمام مخارج آنها را می‌دهم قبول نکرد گفت باید بروم بوسیله برادر خود محمّد بن جعفر سیصد دینار و چهار هزار درهم برایش فرستاد و پیغام داد این پول را برای خرج سفرت دادم سعی کن بچه‌های مرا یتیم نکنی.
توضیح- در باب معجزات حضرت صادق علیه السّلام سبب تشیع جعفر بن محمّد بن اشعث
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 191
گذشت.
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 72- علی بن جعفر گفت: محمّد بن اسماعیل بن جعفر ابن محمّد پیش من آمده گفت: محمّد بن جعفر نزد هارون رفت و باو سلام خلافت داد آنگاه گفت: خیال نمیکردم دو خلیفه روی زمین باشد تا با چشم خود دیدم به برادرم موسی بن جعفر نیز سلام بخلافت می‌کنند.
از کسانی که در باره موسی بن جعفر علیه السّلام سعایت کرد یعقوب بن داود بود که مذهب زیدی داشت.
عیون اخبار الرضا: عبد اللَّه قروی از پدر خود نقل کرد که گفت: پیش فضل ابن ربیع رفتم روی پشت بام نشسته بود گفت جلو بیا، نزدیک رفتم تا روبرویش قرار گرفتم گفت از پنجره آن خانه نگاه کن. نگاه کردم پرسید چه می‌بینی. گفتم جامه‌ای روی زمین افتاده. گفت: خوب نگاه کن. خوب که دقت کردم فهمیدم.
گفتم مردی در حال سجده است. گفت او را میشناسی؟ گفتم نه. گفت: این مولای تو است.
گفتم مولایم کیست؟ گفت: خود را بنادانی میزنی؟ گفتم: نه، من مولا ندارم گفت: این شخص موسی بن جعفر است که در تمام شبانه‌روز متوجه او هستیم همیشه در همین حال است. نماز صبح را که میخواند یک ساعت پس از نماز تعقیب میکند تا خورشید طلوع مینماید بعد بسجده میرود پیوسته در سجده است تا زوال ظهر، یک مأمور گذاشته‌ام که هنگام ظهر را باو اطلاع دهد نمیدانم غلام چه وقت باو اطلاع میدهد بمحض اطلاع از جای حرکت میکند و مشغول نماز می‌شود بدون اینکه وضوی خود را تجدید نماید میفهمیم که او در سجده بخواب نرفته.
پیوسته در همین حال هست تا نماز عصر بعد از نماز عصر باز بسجده میرود تا خورشید غروب کند، پس از غروب خورشید سر از سجده بر میدارد و نماز مغرب را میخواند بدون اینکه احتیاج بوضو داشته باشد، همین طور در نماز و تعقیب است تا نماز عشا را میخواند پس از نماز شب برایش مقداری گوشت بریان میبریم افطار
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 192
می‌کند باز دو مرتبه وضوی خود را تجدید میکند، بعد بسجده میرود پس از سجده سر بر میدارد و مختصر خوابی میکند باز حرکت مینماید و وضو را تجدید میکند آنگاه شب‌زنده‌داری میکند و در دل شب بنماز مشغول می‌شود تا سپیده دم، نمیدانم غلام چه وقت باو اطلاع میدهد که اذان صبح شده می‌بینیم بنماز ایستاده از وقتی که بزندان من تحویل داده شده پیوسته همین طور است.
گفتم: از خدا بترس مبادا در مورد این آقا کاری از تو سر بزند که موجب زوال نعمت شود میدانی که هر کس نسبت بدیگری کار بدی بکند نعمتش زائل می‌شود. گفت: چندین مرتبه بمن دستور داده‌اند که او را بکشم. من این کار را نپذیرفته‌ام و گفته‌ام این کار از من ساخته نیست اگر مرا هم بکشند چنین کاری را نمیکنم.
بعد آن جناب را تحویل بفضل بن یحیی برمکی دادند، مدتی در زندان او بسر می‌برد فضل بن ربیع هر شب برایش غذا میفرستاد و دستور داده بود که غذا از جای دیگر نیاورند فقط از همان غذا افطار میکرد. تا سه شب بهمین وضع بود شب چهارم غذائی از خانه فضل بن یحیی آوردند، در این موقع دست بسوی آسمان بلند کرده گفت: خدایا میدانی که اگر قبل از امروز چنین غذائی را میخوردم کمک بنابودی خویش کرده بودم، همین که از آن غذا میل کرد مریض شد. فردا صبح برایش طبیب آوردند تا بیماریش را تشخیص دهد. طبیب گفت: شما را چه شده؟ امام علیه السّلام جواب او را نداد. وقتی اصرار زیاد کرد. دست خود را گشود و بطبیب نشان داده گفت اینست بیماری من کف دست آن جناب سبز رنگ شده بود که نشانه مسموم شدن بود که آثارش در آنجا نمایان بود. طبیب رفت، بآنها گفت: بخدا قسم او بکاری که نسبت باو انجام داده‌اید از شما واردتر است پس از آن از دنیا رفت.
عیون اخبار الرضا- امالی صدوق ص 149- حسن بن محمّد بن بشار گفت مردی از اهل قطیفه ربیع از شخصیت‌های مورد اعتماد اهل سنت گفت من از اهل بیت پیغمبر شخصیت‌های برجسته خیلی دیده‌ام ولی کسی را در فضل و عبادت همچون موسی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 193
ابن جعفر نیافته‌ام. گفتم: کجا او را دیدی؟.
گفت: سندی بن شاهک هشتاد نفر از کسانی که معروف بخیر و نیکی بودند جمع کرد و ما را وارد بر موسی بن جعفر علیه السّلام نمود. بما گفت: درست نگاه کنید باین مرد آیا آزار و اذیتی او را کرده‌ایم؟. مردم خیال میکنند که نسبت باو سوء قصدی شده، در این باره خیلی حرف میزنند این جایگاه اوست از نظر فرش و محل استراحت بسیار خوب و آسوده است هیچ سخت‌گیری بر او نمیشود و امیر المؤمنین نظر بدی نسبت بایشان ندارد اکنون منتظرم که بیاید و ایشان را از نزدیک ببینید ملاحظه می‌کنید صحیح و سالم است و از تمام جهت در آسایش.
گفت: ما تمام کوشش‌مان این بود که سیما و منظر آن جناب را تماشا کنیم و از فضل و بزرگواریش بهره‌مند گردیم در این موقع فرمود آنچه راجع بآسایش و راحتی و وسعت جا گرفت همان طور است ولی من بشما می‌گویم که مرا مسموم کرده‌اند بوسیله نه دانه خرما پوست بدنم سبز می‌شود و بعد از دنیا میروم.
گفت: دیدم سندی بن شاهک از شنیدن این حرف چنان میلرزید مانند شاخ خرما. حسن گفت گوینده این جریان از پیرمردهای مورد اعتماد اهل سنت بود که سخن او کاملا مورد اعتماد همه آنها است جدا.
عیون اخبار الرضا- ابراهیم بن ابی العلاء گفت: یعقوب بن داود میگفت من شیعه هستم در همان شبی که موسی بن جعفر علیه السّلام را فردا صبح گرفتند من پیش او رفتم. گفت: اکنون پیش وزیر (یحیی بن خالد) بودم- می‌گفت از هارون الرشید شنیدم مقابل قبر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایستاده خطاب بآن جناب می‌کرد: پدرم و مادرم فدایت یا رسول اللَّه عذر میخواهم از تصمیمی که گرفته‌ام. مجبورم موسی بن جعفر را بگیرم و زندانی کنم، زیرا میترسم این مردم اختلاف و خونریزی بوجود آورد که خون گروهی ریخته شود گفت: گمان میکنم فردا او را بگیرد فردا صبح فضل بن ربیع را فرستاد موسی بن جعفر در مقام پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مشغول نماز بود دستور داد او را بگیرند و زندانی کنند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 194
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 73- عبد اللَّه بن صالح گفت: دربان فضل بن ربیع از فضل بن ربیع نقل کرد که گفت: شبی در رختخواب با یکی از کنیزان خوابیده بودم نیمه شب صدای حرکت درب کوچک را شنیدم ترسیدم کنیز گفت شاید این صدا از باد باشد. چیزی نگذشت که صدای در اطاقی که در آن خوابیده بودیم بلند شد، کسی در را باز کرد ناگاه دیدم مسرور کبیر است. گفت حرکت کن امیر ترا می‌خواهد. بدون اینکه سلام کند.
دیگر از جان خود ناامید شدم گفتم: مسرور کبیر بدون اجازه و سلام وارد شود جز کشتن خبری دیگر نیست جنب هم بودم جرات نکردم مهلت بگیرم تا غسل کنم. کنیزک وقتی ناراحتی و سرگردانی مرا دید گفت بخدا توکل و حرکت کن برو. از جای حرکت کردم و لباسهای خود را پوشیدم با او رفتم تا وارد خانه هارون شدم سلام کردم او در رختخواب بود جواب مرا داد روی زمین افتادم.
گفت: ترسیدی؟ گفتم! بلی یا امیر المؤمنین ساعتی مرا رها کرد تا بخود آمدم آنگاه گفت: برو بزندان و موسی بن جعفر علیه السّلام را خارج کن این سی هزار درهم را نیز باو بده و پنج دست لباس باو خلعت بده و سه مرکب برای سواری او مهیا کن او را مخیر گردان خواست اینجا با ما باشد در صورتی که نپذیرفت بهر جا که مایل بود برود. گفتم: یا امیر المؤمنین دستور میدهی موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ گفت بلی سه مرتبه پرسیدم عاقبت گفت: آری تو میخواهی من بر خلاف قرارداد خود رفتار کنم؟
گفتم: یا امیر المؤمنین کدام قرارداد گفت در همین رختخواب خوابیده بودم که سیاهی قوی هیکل که نظیرش را ندیده بودم بمن حمله کرد روی سینه‌ام نشست و گلویم را گرفت گفت: از روی ستم موسی بن جعفر را زندانی کرده‌ای؟! گفتم: آزادش میکنم و باو جایزه خواهم داد و خلعت میبخشم از من عهد گرفت و پیمان بست آنگاه از روی سینه‌ام حرکت کرد نزدیک بود نفسم قطع شود.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 195
فضل گفت: از نزد هارون خارج شدم و خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم او در زندان بود دیدم ایستاده مشغول نماز است صبر کردم تا نمازش تمام شد سلام امیر المؤمنین را باو رسانده دستورش را عرض کردم هر چه امر کرده بود برایش آماده کرده بودم. فرمود: اگر دستور دیگری بتو داده‌اند انجام بده، عرضکردم نه، قسم بجدت پیامبر اکرم. فرمود احتیاجی باین خلعت‌ها و پولها ندارم وقتی حق مردم در آنها باشد خدا را قسم دادم که برنگرداند مبادا هارون خشمگین شود و فرمود هر کار تو میخواهی بکن دستش را گرفتم و از زندان خارج کردم.
عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! بگو ببینم چه کار کردی که این شخص نسبت بتو تغییر عقیده داد من حقی بگردن شما دارم که این بشارت را برایتان آوردم در ضمن اجرای آزادی شما بدست من شد. فرمود: شب چهارشنبه در خواب پیغمبر اکرم را دیدم فرمود: موسی ترا از روی ستم زندانی کرده‌اند عرضکردم آری یا رسول اللَّه مظلوم زندانی شده‌ام سه مرتبه تکرار فرمود بعد این آیه را خواند:
وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ فرمود: فردا صبح روزه بگیر روز پنجشنبه و جمعه را نیز روزه بگیر هنگام افطار دوازده رکعت نماز بخوان در هر رکعت پس از حمد دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وقتی چهار رکعت از آنها را خواندی بسجده برو و این دعا را بخوان:
«یا سابق الفوت یا سامع کل صوت یا محیی العظام و هی رمیم بعد الموت اسألک باسمک العظیم الاعظم ان تصلی علی محمّد عبدک و رسولک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و ان تعجل لی الفرج مما انا فیه»
. این کارها را انجام داد نتیجه همین شد که ملاحظه کردی.
در اختصاص بجای سی هزار درهم هشتاد هزار درهم است و پنج دست لباس و پنج مرکب سواری.
عیون اخبار الرضا- عبد اللَّه بن فضل از پدر خود نقل کرد که من دربان هارون الرشید بودم، روزی با خشم تمام وارد شد شمشیر در دست داشت که آن را میچرخانید بمن گفت: فضل! سوگند بخویشاوندی که با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله دارم اگر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 196
پسر عمویم را نیاوری سر از پیکرت برمیدارم. گفتم: کدام پسر عمو گفت همین حجازی. پرسیدم کدام یک از حجازیها، گفت: موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام.
خیلی بیمناک شدم که جواب خدا را چه بدهم اگر در این حال او را بیاورم باز بفکر شکنجه هارون که افتادم باو گفتم می‌آورم. گفت: خبر کن شکنجه‌گران از شلاق‌زنها و دست و پا قطع‌کنان و جلادها بیایند، آنها را آماده کردم بجانب منزل موسی بن جعفر علیه السّلام رهسپار شدم.
وارد خرابه‌ای شدم که در آن خانه‌ای از چوب و شاخه خرما بود، غلام سیاهی نیز بر در خانه. گفتم: برای من از مولایت اجازه بخواه. گفت داخل شو او حاجب و دربانی ندارد وارد شدم دیدم غلام سیاهی در دست یک قیچی گرفته برآمدگی پیشانی و روی بینی آن جناب را که از کثرت سجده بالا آمده بود می‌چینید سلام کرده گفتم: هارون الرشید شما را خواسته. فرمود: مرا با هارون چه کار.
زرق و برق و نعمت دنیا که دارد مرا از یاد او نبرده. با عجله از جای حرکت کرده، گفت: اگر در خبری از جدم پیامبر اکرم نشنیده بودم که اطاعت سلطان از نظر تقیه واجب است اکنون بهمراه تو نمی‌آمدم.
عرضکردم یا ابن رسول اللَّه! آماده شکنجه سخت باش خدا تو را رحمت کند.
فرمود: مگر کسی مالک دنیا و آخرت است بهمراه من نیست. ان شاء اللَّه امروز نسبت بمن هیچ کاری نمی‌تواند بکند. فضل بن ربیع گفت: در این هنگام سه مرتبه دست خود را دور سر خویش چرخانید. همین که پیش رشید رسیدم دیدم چون زنان بچه مرده حیران و سرگردان است. گفت: پسر عمویم را آوردی.
گفتم: آری. گفت مبادا او را آزرده باشی گفتم نه گفت: باو نگفته باشی که من از دست او خشمگین هستم برای من یک ناراحتی بوجود آمده بود که خود هم نمیدانستم بگو وارد شود همین که موسی بن جعفر علیه السّلام وارد شد هارون از جا جست و او را بغل گرفت گفت خوش آمدی پسر عمو و برادرم و وارث نعمتم. آن جناب را روی زانوی خود
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 197
نشانده گفت: که کمتر بدیدار شما نائل می‌شوم. فرمود: قدرت و سلطنت زیادی که داری با شدت علاقه‌ات بدنیا، مانع دیدار است. دستور داد مشکدان مخصوص بیاورند با دست خود امام را عطرآگین نمود امر کرد خلعت بیاورند با دو بدره زر. موسی ابن جعفر فرمود اگر نبودند جوانان ازدواج نکرده در میان اولاد علی بن ابی طالب که احتیاج بازدواج دارند تا نسل آنها قطع نشود این پول را نمی‌پذیرفتم بعد راه خود را گرفت و برگشت میگفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ*.
من بهارون الرشید گفتم: یا امیر المؤمنین! تصمیم کیفر او را داشتی خلعت بخشیدی و این قدر احترام کردی. گفت فضل! وقتی تو رفتی او را بیاوری، گروهی را دیدم که خانه‌ام را محاصره کرده‌اند در دست هر کدام حربه‌ایست که در زیر پایه‌های خانه فرو برده‌اند میگفتند: اگر پسر پیامبر را بیازارد خانه‌اش را فرو میبریم اگر باو احترام و نیکی کند کاری نخواهیم داشت.
من از پی موسی بن جعفر علیه السّلام رفته گفتم: آقا چه کردی که از شرّ هارون خلاص شدی؟ فرمود: دعای جدم علی بن ابی طالب را خواندم وقتی این دعا را می‌خواند مقابل هر سپاهی که بود آنها را شکست میداد و نیز بر دشمن چابکسوار غلبه میکرد، این دعا برای رفع بلا است. عرضکردم: دعا چیست؟ فرمود:
این است:
«اللهم بک اساور و بک احاول و بک احاور و بک اصول و بک انتصر و بک اموت و بک احیی اسلمت نفسی الیک و فوضت امری الیک و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم اللهم انک خلقتنی و رزقتنی و سترتنی و عن العباد بلطف ما خولتنی أغنیتنی و اذا هویت رددتنی و اذا عثرت قومتنی و اذا مرضت شفیتنی و اذا دعوت اجبتنی یا سیدی ارض عنی فقد ارضیتنی».
عیون اخبار الرضا- علی از پدر خود نقل کرد گفت شنید از یکی از اصحاب نقل میکرد، وقتی هارون الرشید موسی بن جعفر علیه السّلام را زندانی کرد شب که شد ترسید که هارون او را بکشد، امام علیه السّلام وضوی خود را تجدید نمود و رو بقبله ایستاد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 198
و چهار رکعت نماز خواند بعد این دعا را خواند:
«یا سیدی نجنی من حبس هارون و خلصنی من یده، یا مخلص الشجر من بین رمل و طین و ماء و یا مخلص اللبن من بین فرث و دم و یا مخلص الولد من بین مشیمة و رحم و یا مخلص النار من بین الحدید و الحجر و یا مخلص الروح من بین الاحشاء و الامعاء خلصنی من یدی هارون».
پس از تمام شدن دعای موسی بن جعفر مردی سیاه چهره در خواب بسر وقت هارون آمد در دست شمشیری برهنه داشت روی سر او ایستاد، گفت: هارون موسی بن جعفر علیه السّلام را رها کن و گر نه گردنت را با این شمشیر میزنم هارون از هیبت او ترسید حاجب خود را خواست گفت: برو بزندان موسی بن جعفر را آزاد کن.
حاجب رفت درب زندان را کوبید زندانبان گفت کیست؟ گفت: خلیفه موسی بن جعفر را میخواهد او را از زندان خارج کن و آزادش نما. زندانبان فریاد زد: موسی! خلیفه ترا میخواهد.
موسی بن جعفر علیه السّلام با ترس و وحشت از جای حرکت کرد با خود میگفت:
در این دل شب مرا جز برای شر و ناراحتی نمیخواهد اشک از گوشه‌های چشمش میریخت از زندگی ناامید بود. پیش هارون آمد در حالی که بدنش می‌لرزید.
سلام کرد هارون جواب داده گفت: ترا قسم بخدا آیا در نیمه شب دعائی کردی؟
فرمود: بلی. پرسید چه دعا. فرمود وضویم را تجدید کردم و چهار رکعت نماز خواندم آنگاه سر بسوی آسمان بلند کرده گفتم: خدایا مرا از دست هارون و ناراحتی او نجات بخش تمام دعا را برایش نقل کرد.
هارون گفت: دعایت مستجاب شد به حاجب دستور داد که آن جناب را رها کند سه خلعت خواست او را سوار بر اسب خود نمود و بسیار احترام کرد و ندیم خویش قرار داد. بعد گفت آن دعاها را بمن بیاموز رهایش کرد و در اختیار حاجب گذاشت تا او را بمنزل ببرد و با حاجب بود. موسی بن جعفر از آن پس در نزد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 199
هارون قرب و منزلتی یافت، هر هفته روزهای پنجشنبه پیش هارون میرفت تا برای مرتبه دوم آن جناب را زندانی کرد. دیگر رهایش نکرد تا بزندان سندی بن شاهک تحویل شد سندی او را مسموم کرد و کشت.
عیون اخبار الرضا- ثوبانی گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام چهارده پانزده سال هر روز از سفیدی آفتاب تا هنگام ظهر بسجده میرفت. گاهی از اوقات هارون روی پشت بامی میرفت که درون زندان را از آن بالا میدید موسی بن جعفر را در حال سجده میدید. روزی بربیع گفت: این جامه‌ای که هر روز میان زندان افتاده چیست؟. گفت: یا امیر المؤمنین جامه نیست او موسی بن جعفر است در حال سجده هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر بسجده میگذارد. هارون گفت: او واقعا از راهب‌های بنی هاشم است. ربیع گفت: چرا پس این قدر باو سخت گرفته‌ای. هارون گفت افسوس که چاره ندارم.
عیون اخبار الرضا- علی بن محمّد بن سلیمان نوفلی گفت: از پدرم شنیدم که وقتی هارون الرشید موسی بن جعفر علیه السّلام را گرفت آن جناب بالای سر پیغمبر مشغول نماز بود نمازش را قطع کردند او را بزور بردند اشک میریخت و میگفت:
یا رسول اللَّه شکایت این جفاکاری هارون را بتو میکنم. مردم نیز اطرافش را گرفته با صدای بلند گریه میکردند.
همین که موسی بن جعفر را مقابل هارون آوردند ناسزا گفت و آن جناب را آزار کرد. شبانه دستور داد دو خانه آماده کنند. مهیا کردند موسی بن جعفر را مخفیانه بیکی از آن دو خانه برد و تحویل حسان سروی داد تا او را بوسیله محملی به بصره ببرد و تسلیم عیسی بن جعفر بن ابی جعفر که فرماندار بصره بود کند یک محمل را روز با گروهی که بهمراه محمل بودند بجانب کوفه فرستاد تا مردم متوجه کاری که نسبت بموسی بن جعفر کرده نشوند.
حسّان یک روز قبل از ترویه (دو روز قبل از عید قربان) وارد بصره شد امام علیه السّلام را تحویل عیسی بن جعفر بن ابی جعفر داد آشکارا در روز روشن بطوری که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 200
همه فهمیدند و مشهور شد. عیسی او را در یکی از اطاقهای زندان جای داد و درب آن را قفل نمود، مراسم روز عید قربان او را مشغول کرد بطوری که از موسی بن جعفر علیه السّلام فراموش نمود، فقط دو موقع درب اطاق را باز میکردند یکی موقع طهارت و دیگری موقعی که غذا می‌آوردند.
پدرم گفت: فیض بن ابی صالح که سابقا نصرانی بود بعد مسلمان شد و مرد بدکاری بود منشی و نویسنده عیسی بن جعفر بود بمن نیز خیلی محبت داشت گفت:
این مرد پاکدامن که در زندان این مرد است در ایام زندانی شدن در این خانه انواع مختلف کارهای ناشایست و اعمال زشت را شنیده که من میدانم یقین دارم که بدلش چنین کارها خطور نکرده.
پدرم گفت: علی بن یعقوب بن عون بن عباس بن ربیعه بوسیله نامه‌ای از من پیش عیسی بن جعفر بن ابی جعفر سخن‌چینی کرد نامه را احمد بن اسید حاجب عیسی باو داده بود.
علی بن یعقوب از بزرگان بنی هاشم بشمار میرفت و از همه مسن‌تر بود با همین سن زیاد شراب‌خواری میکرد احمد بن اسید را بخانه خود میبرد با او می‌نشست برایش نوازندگان و زنان آوازه‌خوان می‌آورد بطمع اینکه او برایش پیش عیسی کاری بکند.
در آن نامه نوشته بود که تو محمّد بن سلیمان را در اجازه ورود و احترام بر ما مقدم میداری و برایش مشک و عطر فرمان میدهی با اینکه میان ما کسانی هستند که از او بزرگتر و مسن‌ترند او معتقد بامامت موسی بن جعفر است که در زندان تو است.
پدرم گفت: یک روز گرم نزدیک ظهر خوابیده بودم که صدای درب حیاط آمد پرسیدم کیست؟ غلام گفت قعنب بن یحیی است اجازه میخواهد میگوید باید هم اکنون شما را ملاقات کند گفتم قطعا اتفاقی است بگوئید وارد شود وارد شده از قول فیض بن ابی صالح جریان سخن‌چینی و نامه را برایم خبر آورد در ضمن گفت:
که فیض بمن گفته که به ابو عبد اللَّه نگو که خواهد ترسید زیرا سخن‌چین نتوانسته
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 201
پیش فرماندار عیسی بن جعفر کاری از پیش ببرد چون من بفرماندار گفتم این نامه او اثری در شما گذاشت که من ابو عبد اللَّه را بیاورم قسم بخورد دروغ است گفت:
نه مبادا باو خبر بدهی که ناراحت می‌شود پسر عمویش از روی حسد این نامه را نوشته.
گفتم: امیر! خودت میدانی آنقدر که با او لطف داری و خلوت میکنی نسبت بهیچ کس نداری آیا تاکنون از کسی پیش شما بدگوئی کرده. گفت: هرگز گفتم اگر مذهبی بر خلاف مردم میداشت مایل بود ترا وادار به پذیرفتن آن کند.
جوابداد آری من خوب او را میشناسم.
پدرم گفت: فوری سوار شدم و با قعنب پیش فیض رفتم اجازه خواستم در جواب گفته بود: فدایت شوم من در حالی هستم که مقام شما بالاتر است از اینکه پیش من آئید. او مشغول شرابخواری بود. پیغام دادم باید حتما شما را ببینم خودش با زیر پیرهنی و شلوار گلی بیرون آمد آنچه شنیده بودم برایش نقل کردم روی بقعنب کرده گفت: مگر من بتو قبلا نگفتم چیزی به ابو عبد اللَّه نگوئی که ناراحت می‌شود سپس گفت: ناراحت نباش که امیر از این نامه ذره‌ای ناراحت نیست.
چند روز بیشتر نگذشت که موسی بن جعفر علیه السّلام را پنهانی به بغداد بردند زندانی بود بعد آزادش کردند باز دو مرتبه زندانی شد و تحویل بسندی بن شاهک گردید سندی بر او سخت گرفت، هارون الرشید برایش سمی که در خرما زده شده بود فرستاد و دستور داد که بهر طور امکان دارد آن را بخورد موسی بن جعفر علیه السّلام بدهد، بوسیله همین سم از دنیا رفت.
عیون اخبار الرضا: عمر بن واقد گفت: وقتی هارون الرشید از فضل و مقام موسی بن جعفر که پیوسته انتشار مییافت دلگیر و ناراحت شد و میشنید که او را امام میدانند و پنهانی در شب و روز خدمتش میرسند بر خود ترسید و از سلطنت خویش بیمناک شد. در فکر کشتن آن جناب شد خرمائی خواست و مقداری از آن را خورد بعد ظرفی برداشت و در آن بیست دانه خرما گذاشت نخی بسم آلوده کرد و آن را از سوراخ سوزن رد نمود یک دانه از خرماها را گرفت مرتب نخ
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 202
مسموم را از آن رد میکرد تا یقین کرد خرما مسموم شد بعد آن خرما را در بین بقیه خرماها گذاشت بخادمی داده گفت: این ظرف خرما را می‌بری برای موسی ابن جعفر علیه السّلام باو میگوئی امیر المؤمنین از این خرمای تازه خورده از اینکه شما میل نکرده‌اید ناراحت شده قسم داده شما را بحق خود که تمام این خرماها را میل کنید خودم اینها را انتخاب کرده‌ام. بغلام گوشزد کرد نگذار چیزی از خرماها باقی بماند که نخورد.
خادم خرما را آورد و مأموریت خویش را انجام داد امام فرمود: یک تکه چوب خلال بیاور غلام خلال آورد و مقابل امام ایستاد موسی بن جعفر مشغول خوردن شد. هارون الرشید سگ ماده‌ای داشت که خیلی او را دوست میداشت سگ از محلی که بسته شده بود با زنجیرهای طلا که جواهرآگین بود خود را کنده خارج شده بود آمد تا مقابل موسی بن جعفر علیه السّلام امام بوسیله خلال همان خرمای مسموم را برداشت و پیش سگ انداخت سگ خرما را خورد چیزی طول نکشید که خود را بر زمین زد و صدای عوعوش بلند شد کم کم گوشتهایش قطعه قطعه شد امام بقیه خرماها را خورد. غلام ظرف را پیش هارون برد.
هارون پرسید تمام خرماها را خورد گفت: بلی یا امیر المؤمنین. گفت حالش چطور بود؟ غلام گفت: من چیز بدی ندیدم. بعد جریان کشته شدن سگ را شنید بسیار ناراحت شد و از این پیش‌آمد برایش مصیبتی بزرگ بوجود آمد خودش بالای سر سگ آمد دید گوشتهایش ریخته غلام را خواست دستور داد جلاد با شمشیر و پوست تخت بیاید گفت یا راست بگو خرما چه شد، یا ترا میکشم.
گفت: یا امیر المؤمنین من خرما را بردم برای موسی بن جعفر و سلام شما را رساندم همان جا ایستادم از من خلال خواست باو خلال دادم یکی یکی بوسیله خلال برمیداشت و میخورد تا آن سگ آمد یک دانه خرما را بوسیله خلال برای او انداخت سگ خرما را خورد بقیه خرما را خود موسی بن جعفر خورد بعد آنچه مشاهده میکنید اتفاق افتاد.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 203
هارون گفت: فایده‌ای نکردیم از زهر دادن موسی بن جعفر بهترین خرما را برایش فرستادیم سم خود را از بین بردیم سگ ما را هم کشت نمیتوان در باره او چاره‌ای اندیشید.
بعد از این جریان امام علیه السّلام مسیب را خواست سه روز قبل از وفاتش بود مسیب نگهبان آن آقا بود باو فرمود: مسیب! من امشب عازم مدینه هستم همان مدینه جدم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله تا وصیت لازم و آنچه پدرم با من قرار گذاشته من با پسرم علی عهد ببندم و او را جانشین و وصی خود قرار دهم و دستورات لازم را باو بدهم مسیب گفت: عرضکردم: چطور میفرمائید من قفل درها را باز کنم با اینکه نگهبانان پشت درب‌ها کشیک میدهند فرمود: مسیب یقین تو در باره خدا و ما ضعیف است. عرضکردم نه آقای من. فرمود: پس چرا چنین حرفی را میزنی. گفتم:
آقا از خدا بخواه مرا در راه ایمان ثابت بدارد فرمود: خدایا او را ثابت قدم بدار.
آنگاه فرمود: من خدا را با همان اسم اعظمی که عاصف خواند و تخت بلقیس را قبل از چشم بهم زدن در مقابل سلیمان گذاشت میخوانم تا خداوند وسیله دیدار فرزندم علی را در مدینه برایم فراهم کند مسیب گفت: صدای دعا خواندن آن جناب را شنیدم ناگاه متوجه شدم در محل نماز خود نیست همان جا ایستادم تا دو مرتبه برگشت و با دست خود آهنها را بپای خویش بست من بشکرانه نعمت معرفت امام بسجده افتادم.
فرمود: سر بردار مسیب، بدان که سه روز دیگر من از دنیا خواهم رفت اشکم جاری شد فرمود: گریه نکن پسرم علی مولای تو و امام بعد از من است چنگ بزن بدامن او تا وقتی که دست بدامن او داشته باشی گمراه نخواهی شد گفتم: الحمد للَّه.
مسیب گفت: در شب روز سوم مولایم مرا خواست فرمود: همان طوری که برایت توضیح دادم فردا من از دنیا میروم وقتی از تو آب خواستم و نوشیدم دیدی ورم کردم و شکمم بالا آمد و رنگم زرد و سرخ و سبز می‌شود و پیوسته رنگ برنگ میشوم باین ستمگر اطلاع بده که من از دنیا رفته‌ام وقتی این جریان‌ها را دیدی مبادا بکسی اطلاع دهی تا بعد از فوتم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 204
مسیب بن زهیر گفت: پیوسته مواظب آن جناب بودم تا اینکه آب خواست و آشامید بعد مرا خواست فرمود این مرد ناپاک پلید سندی بن شاهک خیال میکند او مرا غسل میدهد و دفن می‌کند هرگز چنین کاری از او ساخته نیست وقتی مرا بقبرستان قریش بردید در لحد بگذارید و قبرم را بلندتر از چهار انگشت باز نکنید مبادا از تربت قبر من برای تبرک بردارید تربت و خاک قبر همه ما برای چنین کاری حرام است مگر تربت جدم حسین علیه السّلام که تربت او را خداوند شفا برای شیعیان و دوستان ما قرار داده.
بعد من شخصی را دیدم بیشتر شباهت بموسی بن جعفر است کنار موسی بن جعفر علیه السّلام نشسته بود وقتی من مولایم علی بن موسی الرضا را دیده بودم هنوز پسر بچه‌ای بود خواستم صدا بزنم کیستی. مولایم موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود:
مگر نگفتم چیزی نگوئی بالاخره صبر کردم امام علیه السّلام از دنیا رفت و آن شخص از نظرم ناپدید شد من بهارون الرشید اطلاع دادم سندی بن شاهک آمد بخدا قسم با چشم خود دیدم آنها خیال کردند موسی بن جعفر را غسل میدهند ولی دستشان باو نمیرسید گمان می‌کردند آنها سدر و کافور میزنند و کفن می‌کنند من با چشم میدیدم که هیچ کاری از آنها ساخته نبود همان شخص را دیدم غسل و کفن می‌کند ظاهرا چنان وانمود میکند که بآنها کمک مینماید آنها او را نمیشناختند.
پس از اینکه فارغ شد همان شخص بمن گفت در چه شک می‌کنی در این شک نداشته باشی که من امام و مولای تو هستم و حجت خدایم بعد از پدرم، مسیب کار من شبیه یوسف پیغمبر و برادران اوست که برادرها پیش یوسف آمدند ولی او را نشناختند یوسف آنها را شناخت. جنازه امام را بردند و در قبرستان قریش دفن کردند قبرش را بلندتر از مقداری که فرموده بود نکردند بعد قبر را بلند نمودند و مقبره برایش ساختند.
کمال الدین- ج 1 ص 117- عمر بن واقد گفت: نیمه شبی که در بغداد بودم مرا خواست ترسیدم که تصمیم بدی نسبت بمن داشته باشد، وصیت‌های لازم را بخانواده‌ام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 205
کرده. گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. بعد سوار شده بجانب او رفتم همین که چشمش بمن افتاد گفت ابو حفص! ترا ترساندم ناراحت شدی؟ گفتم آری. گفت: خیر است. گفتم پس یک نفر را بفرست بمنزلم خبر بدهد آنها نگرانند و قبول کرد آنگاه گفت میدانی برای چه از پی تو فرستادم؟ گفتم نه. گفت موسی بن جعفر را میشناسی؟ گفتم: آری بخدا قسم بین من و آن جناب سابقه دوستی بود از مدتها پیش. گفت: در بغداد چه کسانی او را میشناسند از اشخاصی که مورد اعتماد مردمند چند نفر را نام بردم، فهمیدم آن جناب از دنیا رفته است. از پی آن اشخاص فرستاد همه را مثل من آوردند، باز از ایشان پرسید میشناسید کسانی را که موسی بن جعفر را بشناسند آنها نیز نام اشخاصی را بردند همه را احضار کرد در حدود پنجاه و چند نفر در خانه جمع شدیم از کسانی که موسی بن جعفر علیه السّلام را میشناختند و با او مصاحبت داشتند.
آنگاه او رفت ما نماز خواندیم، منشی و نویسنده‌اش آمد طوماری داشت اسمها و مشخصات از قبیل آدرس منزل و شغل و رنگ چهره ما را نوشت بعد پیش سندی رفت، سندی آمد با دست بشانه من زده گفت حرکت کن من از جای حرکت کردم بقیه نیز حرکت کردند داخل اطاق شدیم بمن گفت: پارچه از روی موسی بن جعفر علیه السّلام بردار باز کردم دیدم مرده است گریه کرده کلمه استرجاع با خود ذکر کردم.
آنگاه سندی روی بحاضرین نموده گفت نگاه کنید یکی یکی نزدیک شده نگاه کردند گفت همه قبول دارید که این شخص موسی بن جعفر علیه السّلام است؟ گفتم:
آری. آنگاه گفت: غلام! پارچه‌ای روی عورت او بیانداز بقیه بدنش را عریان کن غلام بدستور او عمل کرد گفت ببینید روی بدن اثر آزار و اذیتی هست؟ گفتیم: نه چیزی نمی‌بینیم، مرده است. گفت همین جا باشید تا او را غسل بدهید من کفن کنم و دفن نمایم همان جا بودیم تا غسل داده شد کفن گردید و بدنش را حرکت دادند سندی بن شاهک بر او نماز خواند او را دفن کرد، برگشتیم. عمر بن واقد میگفت:
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 206
هیچ کس از من بهتر وارد بکار موسی بن جعفر نبود چطور بعضی معتقد شدند که زنده است با اینکه من او را دفن کردم.
عیون اخبار الرضا- گروهی از پیرمردهای اهل مدینه نقل کردند پانزده سال از سلطنت هارون که گذشت امام موسی بن جعفر علیه السّلام شهید شد بوسیله سمی که سندی بن شاهک بدستور هارون الرشید در زندان معروف بخانه مسیب در کوفه باو داد که در آنجا درخت سدره بزرگی بود بسوی رحمت و رضوان خدا رفت در روز جمعه پنجم رجب سال 183 هجری در آن وقت پنجاه و چهار سال داشت مرقد مطهرش در قسمت غربی بغداد محل معروف بباب تین در قبرستان مشهور بقبرستان قریش است.
عیون اخبار الرضا: حسن بن عبد اللَّه صیرفی از پدر خود نقل کرد که گفت: موسی ابن جعفر علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک درگذشت، او را بوسیله تابوتی برداشتند «و نودی علیه هذا امام الرافضة فاعرفوه» یک نفر فریاد میزد: این پیشوای رافضیان است او را بشناسید.
وقتی بدن شریف او را آوردند بمحل اجتماع شرطه و مأمورین مورد اعتماد دولت، چهار نفر بپای خاستند و فریاد زدند هر که مایل است ببیند خبیث فرزند خبیث موسی بن جعفر را بیاید.
سلیمان بن ابی جعفر از قصر خود که کنار شط بود خارج شد سر و صدائی شنید بفرزندان و غلامان خود گفت چه خبر است؟ گفتند: سندی بن شاهک بدن موسی بن جعفر را در تابوت گذاشته او را معرفی میکنند گفت خیال میکنم از طرف غرب بیاورند وقتی نزدیک شما شدند با غلامان پیش بروید و جنازه را از آنها بگیرید اگر مانع شدند آنها را بزنید و علائم سپاهشان را پاره کنید.
همین که بآنجا رسیدند از قصر بیرون آمده جنازه را گرفتند و آنها را زدند و علامت‌های سیاه که شعار بنی عباس بود پاره کردند جنازه موسی بن جعفر را بر سر چهار راه گذاشتند یک نفر صدا میزد هر کس مایل است ببیند پیکر پاک فرزند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 207
پاک موسی بن جعفر علیه السّلام را بیاید، مردم جمع شدند بدنش را غسل داده حنوط گرانبهائی کردند او را در کفنی که از برد یمنی بود که بدو هزار و پانصد دینار برایش بافته بودند تمام قرآن بر آن نقش بود با پای برهنه بصورت عزاداران با گریبان چاک از پی جنازه آن جناب تا قبرستان قریش رفت در آنجا بدن شریفش را دفن کرد و جریان را برای هارون الرشید نوشت.
هارون نامه‌ای بسلیمان بن ابی جعفر نوشت که عمو جان صله رحم کردی خدا جزای خیر بتو بدهد بخدا قسم کاری که سندی بن شاهک کرده بدستور ما نبوده.
عیون اخبار الرضا: سلیمان بن حفص گفت: هارون الرشید در سال صد و هفتاد و نه 179 موسی بن جعفر علیه السّلام را گرفت و در سال 183 پنج شب بآخر رجب مانده از دنیا رفت در سن چهل و هفت سالگی در مقابر قریش در بغداد دفن شد و سی و پنج سال و چند ماه مدت امامتش بود. مادرش کنیزی بنام حمیده که مادر دو فرزند دیگر برادران موسی بن جعفر اسحاق و محمّد فرزندان حضرت صادق بودند تصریح بامامت فرزندش علی بن موسی الرضا علیه السّلام نمود.
قرب الاسناد: ابو خالد زبالی گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام با گروهی از مأمورین مهدی خلیفه عباسی وارد زباله شد آن مأمورین را مهدی فرستاده بود تا موسی بن جعفر را بیاورند. امام بمن دستور داد برایش چیزهائی بخرم نگاهی بمن کرده دید غمگینم فرمود: چرا افسرده هستی؟ عرضکردم: فدایت شوم شما را می‌برند پیش این ستمگر اطمینانی باو نیست فرمود: ابو خالد! زیانی بمن نخواهد رساند در فلان سال و فلان ماه و فلان روز جلو میل کنار جاده منتظر من باش ان شاء اللَّه خواهم آمد.
ابو خالد گفت: پیوسته ماهها را میشمردم و حساب روزها را داشتم تا بالاخره روز وعده رسید صبح زود رفتم کنار میل تمام آن روز را انتظار کشیدم تا نزدیک غروب آفتاب هیچ کس نیامد مشکوک شدم و در دلم فکر بدی آمد دیدم نزدیک شب است، ناگاه یک سیاهی نمودار شد انتظار کشیدم تا رسیدند دیدم حضرت موسی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 208
ابن جعفر علیه السّلام سوار قاطری است جلو قطار شتر فرمود ابا خالد کجائی؟ عرضکردم:
خدمت شما فدایت شوم. فرمود: مبادا شک کنی شیطان بخدا علاقمند است که تو شک کنی. عرضکردم: بخدا قسم این پیش آمد شد، از آزاد شدن امام مسرور شدم گفتم: حمد خدا را که شما را از دست این ستمگر نجات داد فرمود: ابا خالد یک مرتبه دیگر بسوی آنها خواهم رفت که دیگر خلاصی ندارم.
قرب الاسناد: علی بن سوید سائی گفت: ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام نامه‌ای برای من نوشت در ضمن چنین ذکر نمود که اول چیزی که بتو خبر میدهم مرگ خود من است در همین شبهای آینده نه از این پیش آمد ناراحتم و نه پشیمان و نه در آنچه باید بوقوع پیوندد از قضا و قدر حتمی خدا مشکوکم چنگ بزن بدستاویز دین آل محمّد و بدستاویز محکم امام‌ها یکی پس از دیگری مسالمت و رضا بآنچه گفته‌اند- از دست مده.
غیبت شیخ طوسی- ص 20- یونس بن عبد الرحمن گفت: حسین بن علی رواسی بر سر جنازه موسی بن جعفر علیه السّلام بود همین که خواستند دفن کنند یک نفر از طرف سندی بن شاهک پیش ابو المضا معاون سندی آمد که او در آنجا حضور داشت گفت روپوش از روی جنازه بردارید قبل از دفن کردن تا مردم ببینند صحیح و سالم است و نسبت باو کاری نشده. صورت مولا موسی بن جعفر را گشودند بطوری که من کاملا آن جناب را دیدم و شناختم بعد باز پوشاندند و داخل قبر کردند (صلی اللَّه علیه).
غیبت شیخ طوسی: یقطینی گفت: کنیز صاحب فرزند حسین بن علی بن یقطین بنام رحیم که زنی پاک دامن و فاضل بود و بیست و چند مرتبه بزیارت خانه خدا رفته بود، از سعید غلام خود نقل کرد که او خدمتکار موسی بن جعفر علیه السّلام در زندان بود و برای تهیه لوازم رفت و آمد میکرد سعید گفت: هنگام درگذشت موسی بن جعفر مانند سایر مردم حال بحال میشد گاهی ضعف باو دست میداد باز بحال می‌آمد تا از دنیا رفت ..
غیبت شیخ طوسی- ص 21- محمّد بن غیاث مهلبی گفت: وقتی هارون الرشید
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 209
موسی بن جعفر علیه السّلام را زندانی کرد از آن جناب در زندان معجزه‌ها و دلائل زیادی مشهود گردید، هارون متحیر شد و یحیی بن خالد برمکی را خواست، باو گفت: ابو علی! نمی‌بینی چطور ما گرفتار کارهای عجیب این مرد شده‌ایم، نمیتوانی چاره‌ای بیاندیشی ما را از غم این مرد آسوده کنی!.
یحیی بن خالد گفت: من صلاح میدانم بر او منت گذاری و آزادش کنی در ضمن صله رحم نیز کرده‌ای چون دل دوستان و ارادتمندان ما را نسبت بما بدبین کرده. یحیی موسی بن جعفر علیه السّلام را دوست میداشت هارون نمیدانست. گفت: پس برو پیش او و غل و زنجیر را باز کن و سلام مرا باو برسان بگو پسر عمویت میگوید من قسم خورده‌ام که تا اقرار بکار بد خود نکنی و از من طلب عفو ننمائی آزادت نکنم اگر چنین اقراری بکنی برایت ننگ و عاری بوجود نمی‌آورد، همچنین اگر درخواست بخشش نمائی از مقامت کم نخواهد شد. این یحیی بن خالد امین و وزیر من و صاحب اسرارم است باندازه‌ای که مرا از عهده قسم بیرون آورد از او بخواه بعد برو آسوده باش.
محمّد بن غیاث گفت: موسی پسر یحیی بن خالد گفت: که موسی بن جعفر علیه السّلام در جواب هارون بپدرم گفت: ابو علی! من بزودی از دنیا خواهم رفت فقط یک هفته دیگر از عمرم باقی مانده مرگ مرا پنهان دار روز جمعه موقع ظهر بیا تو و دوستانم تنها بر بدنم نماز بخوانید منتظر باش وقتی این ستمگر بجانب رقه (شهری) است از نواحی قهستان) و بعراق برگشت ترا نبیند تو نیز از وجود او بهره نخواهی برد من در ستاره تو و پسرت و ستاره او نگاه کرده‌ام شما را خواهد کشت از او بترسید.
بهارون بگو موسی بن جعفر میگوید: پیک و فرستاده من روز جمعه پیش تو خواهد آمد، بتو خواهد گفت چه باید بکنی فردای قیامت که در پیشگاه پروردگار مقابل هم قرار گرفتیم معلوم خواهد شد ستمگر و متجاوز کدامیک از ما دو نفر است- و السلام.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 210
یحیی بیرون آمد چشمهایش از گریه سرخ شده بود پیش هارون آمد جریان را شرح داد. هارون گفت: اگر تا چند روز دیگر ادعای نبوت نکند خیلی خوب است. روز جمعه که شد موسی بن جعفر از دنیا رفت. قبل از این پیش آمد هارون بطرف مدائن رفته بود بدن موسی بن جعفر را بیرون آوردند و بمردم نشان دادند تا نگاه کنند بعد دفن کردند و مردم برگشتند اما دو دسته شدند، بعضی میگفتند مرده است و بعضی میگفتند نمرده.
غیبت شیخ طوسی: احمد بن سعید گفت: محمّد بن حسن علوی و چند نفر دیگر مختصر همان مطالبی که محمّد بن حسن نقل کرد برایم گفتند که من مجموعه گفتار آنها را نقل میکنم، گفتند: علت زندانی کردن موسی بن جعفر علیه السّلام این بود که هارون الرشید فرزندش امین را در اختیار جعفر بن محمّد بن اشعث گذاشته بود تا تربیت کند، یحیی بن خالد برمکی بر او رشک برد و میترسید اگر خلافت بامین برسد مقام و موقعیت او و فرزندانش از بین خواهد رفت.
شروع کرد چاره‌اندیشی در باره جعفر بن محمّد که معتقد بامامت موسی بن جعفر بود بالاخره با او گرم گرفت و مأنوس شد مرتب بمنزلش میرفت تا بر اسرارش اطلاع یافت تمام را برای هارون نقل کرد و اضافه هم میگفت تا بیشتر هارون را بدبین کند.
روزی باشخاص مورد اعتماد خود گفت: یکی از اولاد ابی طالب را میشناسید که وضع مالی او خوب نباشد من کاری دارم که وسیله او انجام دهم. علی بن اسماعیل ابن جعفر بن محمّد را باو معرفی کردند. یحیی برای او پولی فرستاد. حضرت موسی ابن جعفر علیه السّلام نیز با او انس داشت و کمکش میکرد گاهی اسرار خود را با او در میان میگذاشت.
یحیی بن خالد نوشت او را بفرستند حضرت موسی بن جعفر فهمید علی بن اسماعیل را خواست فرمود: کجا میخواهی بروی پسر برادر! گفت ببغداد.
فرمود: چکار داری؟ گفت قرض دارم دست تنگ هم هستم فرمود: قرض ترا
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 211
پرداخت میکنم و کارهایت روبراه میکنم علی باین سخنان توجهی نکرد موسی بن جعفر علیه السّلام باو فرمود: متوجه باش فرزندان مرا یتیم نکنی سیصد دینار و چهار هزار درهم باو داد.
همین که رفت روی بحاضرین نموده فرمود: بخدا سعی در ریختن خون من خواهد کرد و بچه‌هایم را یتیم میکند گفتند: فدایت شویم با اینکه شما میدانی چه میکند باز باو پول میدهی و کمک میکنی؟! فرمود: پدرم از آباء گرام خود از رسول خدا نقل کرد که فرمود: وقتی خویشاوندی قطع شود بعد خویشاوند صله رحم کند عمر آن خویشاوند قطع خواهد شد.
علی بن اسماعیل پیش یحیی بن خالد رفت یحیی اسرار موسی بن جعفر را از او جستجو کرد و بهارون اطلاع داد از خود نیز اضافه کرد. گفت: از شرق و غرب برای او پول می‌آوردند چند بیت المال دارد باغستانی را سی هزار دینار طلا خرید که آن را یسیره ناممید، صاحب باغ گفت: من این سکه را نمیخواهم برایم از نوع سکه فلان بده. دستور داد آن پول را بخزانه برگردانند و سی هزار دینار از نوعی که معین کرده بوده برایش آورد. تمام این سخنان را بهارون گفت.
هارون دستور داد باو دویست هزار درهم بدهند حواله داد که فرماندار یکی از شهرستانها بپردازد خودش استان شرق را پذیرفت. فرستاده‌های او رفتند برای تحویل گرفتن پول. یک روز وارد مستراح شد برای قضای حاجت یک مرتبه ناله‌ای کرد و تمام روده‌هایش بیرون آمد روی زمین افتاد هر چه کردند روده‌هایش را برگردانند ممکن نشد گرفتار این درد شد پولها را آوردند در هنگامی که جان میداد وقتی از آوردن پول اطلاع دادند گفت: میخواهم چه کنم وقتی من در حال مرگ هستم.
همان سال هارون عازم حج شد ابتدا بزیارت قبر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رفت در حرم پیغمبر عرضکرد: یا رسول اللَّه من از تو عذر میخواهم از تصمیمی که در باره موسی بن جعفر گرفته‌ام میخواهم او را زندانی کنم او تصمیم دارد بین مردم اختلاف
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 212
بیاندازد و خون‌ریزی کند، دستور داد امام را از مسجد گرفتند همین که پیش هارون آوردند او را در زنجیر کرد دو محمل از خانه هارون خارج شد که موسی ابن جعفر علیه السّلام در یکی از آنها قرار داشت با هر کدام از دو محمل گروهی از سپاهیان را فرستاد، یکی را بطرف بصره روانه کرد که موسی بن جعفر میان همان بود و دیگری را بطرف کوفه تا مردم متوجه نشوند امام را بکجا فرستاد.
یکی که موسی بن جعفر را بطرف بصره برد سفارش کرد بعیسی بن جعفر بن منصور فرماندار بصره تحویل دهد یک سال در زندان او بود. عیسی بن جعفر بن منصور برای هارون نوشت که موسی بن جعفر را از من بگیر بهر کس میخواهی بسپار اگر نه من او را آزاد میکنم خیلی کوشش کردم که بر او ایرادی بگیرم نتوانستم بطوری که گوش میدادم شاید در دعایش بتو یا من نفرین کند دیدم دعا فقط برای خود میکند طلب مغفرت و رحمت مینماید یک نفر را فرستاد او را تحویل گرفت و در بغداد پیش فضل بن ربیع زندانی کرد، مدتی در زندان فضل بن ربیع بود هارون از او میخواست که خواسته‌اش را انجام دهد فضل امتناع می‌ورزید.
نوشت او را بفضل بن یحیی تحویل دهد. فضل تسلیم او نمود هارون از فضل بن یحیی نیز خواست او هم موافقت نکرد هارون شنید که موسی بن جعفر در زندان فضل بن یحیی آسوده و راحت است. هارون آن موقع در رقه بود.
مسرور خادم را بوسیله چاپار و پست فرستاد به بغداد او را امر کرد که فوری پیش موسی بن جعفر علیه السّلام برود و وضع او را مشاهده کند اگر وضع بهمان طور بود که بهارون گزارش داده‌اند نامه‌ای که در اختیار اوست به عباس بن محمّد برساند و از او بخواهد طبق نامه عمل کند و نامه دیگری نیز برای سندی ابن شاهک نوشته بود که از عباس اطاعت کند.
مسرور وارد شد و بخانه فضل بن یحیی رفت هیچ کس اطلاع نداشت برای چه آمده، بعد خدمت موسی بن جعفر رسید دید همان طوری است که برشید گزارش داده‌اند همان دم پیش عباس بن محمّد و سندی رفت هر دو نامه را بآنها رسانید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 213
طولی نکشید که پیکی پیش فضل بن یحیی رفت، با آن پیک روانه شد ولی خیلی ناراحت و پریشان بود پیش عباس بن محمّد رفت، عباس شلاق زن خواست با پایبندهای مخصوص بنام عقابین او را فرستاد پیش سندی و دستور داد صد تازیانه باو بزند لباس از تن او بیرون آوردند و صد تازیانه زدند وقتی بیرون آمد رنگش پریده بود بر خلاف وقتی آمد آن نخوت و بزرگ منشی را از دست داد بهر کس میرسید از چپ و راست سلام میکرد مسرور جریان را برای هارون الرشید نوشت. دستور داد موسی بن جعفر را تحویل به سندی بدهند.
هارون مجلسی ترتیب داد که پر از جمعیت بود در آن مجلس گفت مردم فضل بن یحیی مخالفت با دستور من کرده من او را لعنت میکنم شما نیز لعنت کنید از تمام مجلس صدای لعنت مردم بلند شد بطوری که خانه یک پارچه صدا گردید این خبر به یحیی بن خالد رسید سوار شده پیش هارون الرشید رفت نه از درب عمومی که مردم میرفتند از پشت سر هارون آمد در حالی که هارون مطلع نبود گفت یا امیر المؤمنین بمن توجه کن. هارون با ترس تمام باو توجه نمود. یحیی گفت فضل جوان کم تجربه‌ایست من منظور ترا عملی میکنم. هارون شاد شد باز در میان جمعیت گفت مردم! فضل بن یحیی مخالفت امر مرا کرد لعنتش کردم ولی توبه و زاری کرد و فرمانبردار شد او را دوست بدارید مردم فریاد زدند: ما دوست دوست تو هستیم و دشمن دشمنت اکنون او را دوست میداریم.
یحیی بن خالد پس از این جریان خود بوسیله چاپار و پست به بغداد آمد مردم بوحشت افتاده در جستجو شدند یحیی چنین وانمود کرد که برای تنظیم امور شهر آمده و مأموریت دارد که نظارت بوضع فرمانداران کند، خود را به بعضی از این کارها نیز مشغول نمود. سندی بن شاهک را خواست و او را دستور داد که چه کند، سندی نیز قبول کرد.
حضرت موسی بن جعفر هنگام وفات از سندی درخواست کرد غلامش را که نزدیکی خانه عباس بن محمّد مینشیند و جزء نی‌فروشان است احضار کند تا او را غسل
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 214
دهد سندی انجام داد. گفت اجازه خواستم که او را کفن کنم امتناع ورزید فرمود:
ما خانواده‌ای هستیم که مهر زنان و حج واجب و کفن مرده‌هایمان از پاکترین مال ما است، من کفن دارم.
وقتی از دنیا رفت، فقهاء و دانشمندان و سرشناسهای بغداد آمدند که در میان آنها هیثم بن عدی نیز حضور داشت تا ببینند، آنها نگاه کردند اثری در بدن امام ندیدند و این گواهی را دادند، پیکر موسی بن جعفر علیه السّلام را روی پل بغداد گذاشتند فریاد زدند این موسی بن جعفر است که از دنیا رفته بیائید نگاه کنید. مردم می‌آمدند و جستجو میکردند در صورت مولی با اینکه از دنیا رفته بود.
گفت: مردی از طالبیین نقل کرد که ندا کردند این موسی بن جعفر است که رافضیها خیال میکردند نمی‌میرد نگاه کنید مرده است مردم بتماشا می‌آمدند.
بعد آقا را بردند و در مقابر قریش دفن کردند پهلوی مردی از قبیله نوفل بنام عیسی بن عبد اللَّه.
بصائر الدرجات- احمد بن عمر گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که فرمود: من ام فروه دختر اسحاق را در ماه رجب یک روز پس از وفات پدرم طلاق دادم «1» عرضکردم وقتی طلاق دادی از مرگ موسی بن جعفر اطلاع داشتی؟
فرمود: آری.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 215
بصائر- صفوان گفت: بحضرت رضا عرضکردم: روایت کرده‌اند از قول شما که مردی گفته است خبر مرگ پدر خود را از سعید شنیده‌اید فرمود: صحیح ولی سعید خبری که آورد من قبلا آن را میدانستم.
مختصر بصائر- ص 6- یکی از اصحاب گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرض کردم امام میداند چه وقت میمیرد فرمود: آری، خداوند باو اعلام میکند تا در کارهای مورد نیاز خود عجله کند عرضکردم حضرت موسی بن جعفر از خرمای زهرآلود و ریحان مسمومی که یحیی بن خالد فرستاده بود اطلاع داشت؟ فرمود: آری.
گفتم: پس چرا خورد با اینکه میدانست مسموم است؟ فرمود: خداوند او را فراموشاند تا آنچه باید انجام شود.
مختصر بصائر- ابراهیم بن ابی محمود گفت: عرضکردم امام میداند چه وقت میمیرد فرمود: آری. عرضکردم پدرت وقتی یحیی بن خالد خرما و ریحان مسموم فرستاد اطلاع داشت؟ فرمود: آری گفتم با اینکه میدانست مسموم است آن را خورد در قتل خود شرکت کرده فرمود: قبل از خوردن نمیدانست ولی جلوتر اطلاع دارد تا در کارهای مورد نیاز خود عجله نماید.
توضیح: آنچه در این دو خبر ذکر شده یکی از وجوهی است که میتوان جمع کرد بین علم ائمه بعاقبت کار خود و چیزهائی که موجب از بین بردن آنها می‌شود و بین اینکه جایز نیست خود را بورطه هلاک اندازد.
با قطع نظر از این خبر میتوان بوجه دیگری نیز توجیه کرد که پرهیز از ورطه هلاکت در مورد کسانی است که تمام مقدرات حتمی را مطلع نیستند و گر نه موجب می‌شود که هیچ پیش‌آمد ناراحت‌کننده‌ای برای آنها اتفاق نیافتد و این نیز غیر ممکن است.
احکام شرعی ائمه علیهم السّلام مربوط بعلم ظاهری است نه بعلم الهی همان طوری که احوال آنها در تمام امور بر خلاف وضع ما است تکلیف آنها نیز با تکلیف ما فرق دارد، با اینکه میتوان گفت آنها میدانستند اگر این نحو کشته شدن را نپذیرند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 216
ممکن است با وضعی بدتر کشته شوند پس راه ساده‌تری را انتخاب کردند همین که ما میدانیم آنها معصوم هستند و در هر کار جز در راه رضای خدا و حق قدم بر نمیدارند کافی است که بدانیم این کار نیز بنا بر حکمت و مصلحتی است.
غیبت شیخ طوسی- داود بن زربی گفت: عبد صالح علیه السّلام از پی من فرستاد در زندان فرمود برو باین مرد (یحیی بن خالد) بگو فلانی بتو پیغام داد که این چکاری بود کردی مرا از وطن آواره کردی و فاصله انداختی بین من و زن و فرزندم پیش یحیی آمده پیغام را رساندم گفت: زبیده بی‌شوهر شود و قسمهای بسیار غلیظ و شدید خورد که من مایلم دو ملیون درهم غرامت بدهم تو از زندان خارج شوی گفت برگشتم و جریان را گفتم. فرمود: باو بگو قسم بخدا یا باید مرا خارج کنی یا خودم خارج می‌شوم.
در ارشاد مفید مینویسد: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک در بغداد پنجم رجب سال 183 از دنیا رفت پنجاه و پنج سال داشت مدت امامت آن جناب بعد از پدر 35 سال بود.
مناقب- ابو الازهر ناصح بن علیّه برجمی در ضمن یک حدیث طولانی در مسجدی مقابل خانه سندی بن شاهک با ابن سکیت بودم بحث در مورد زبان عربی می- کردیم مردی نیز با ما بود که او را نمیشناختم. آن مرد گفت: شما بمسائل دینی خود بیشتر از مسائل مربوط احتیاج دارید بالاخره صحبت رسید بامام وقت، آن مرد گفت بین شما و امام زمان بیش از یک دیوار فاصله نیست. گفتم: منظورت موسی بن جعفر است که زندانی است؟ گفت: آری. گفتیم ما چیزی نمیگوئیم ولی از پهلوی ما حرکت کن مبادا کسی مشاهده کند که با ما نشسته‌ای ما را هم بواسطه تو بگیرند گفت بخدا چنین کاری نمیکنند. این حرفی که بشما زدم بدستور خود او بود اگر بخواهد بیاید با ما هم اکنون بنشیند میتواند. گفتیم بی‌میل نیستیم او را صدا بزن. در همین موقع مردی از در مسجد وارد شد که از دیدار او انسان حیران میشد فهمیدیم او موسی بن جعفر علیه السّلام است. فرمود من همان مرد هستم ما را رها کرد ما فوری از مسجد خارج شدیم،
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 217
ناگهان صدای داد. و فریاد زیاد شنیدیم، سندی بن شاهک با گروهی وارد مسجد شد گفتیم: مردی پیش ما آمد و چنین و چنان گفت مرد وارد شد بنمازگاه مسجد رفت اما کسی که ما را دعوت باو میکرد خارج شد او را ندیدیم، دستور داد ما را نگه- دارند. خودش پیش موسی بن جعفر رفت که در محراب بود از پیش روی او رفت ما سخن آنها را میشنیدیم، باو گفت: چقدر با سحر و حیله خود از درهای بسته و قفل زده فرار میکنی باز ترا برمیگردانیم اگر فرار کنی بهتر است تا اینجا بمانی تو میخواهی خلیفه مرا بکشد.
حضرت موسی بن جعفر فرمود: چگونه فرار خواهم کرد با اینکه مرا آینده‌ای در پیش است که بدست شما انجام خواهد شد و مقامی شایسته دارم که بدست شما آن مقام مرا ارزانی می‌شود.
سندی بن شاهک دست او را گرفت و رفت بهمراهان خود گفت این دو نفر را رها کنید بروید داخل کوچه نگذارید کسی رفت و آمد کند تا من و او داخل خانه شویم.
در کتاب انوار است که عامری گفت: هارون الرشید کنیز زیبا و بسیار خوش قیافه‌ای را برای موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد تا در زندان خدمتکاری او را بعهده گیرد. بآن کنیز فرمود: بهارون بگو شما از هدیه خود خوشحال هستید مرا نیازی باین کنیز و امثال او نیست. هارون ناراحت شده گفت برگرد پیش او بگو ما تو را بخواست خودت نگرفته‌ایم زندانی کنیم کنیز را پیش او بگذار و بیا. پیک رفت و برگشت بعد که هارون از جای خود برخاست غلام را فرستاد تا جستجو از حال کنیز کند.
غلام دید کنیز بسجده افتاده و سر بلند نمیکند همی میگوید: قدوس سبحانک سبحانک.
هارون گفت: بخدا او را موسی بن جعفر جادو کرده بروید کنیز را بیاورید
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 218
وقتی کنیز را آوردند میلرزید و سر به آسمان داشت. گفت: تو را چه می‌شود. کنیز جواب داد حال تازه‌ای پیدا کرده‌ام من در زندان ایستاده بودم او شب و روز نماز میخواند وقتی نماز خود را تمام کرد و در حال تسبیح و تقدیس بود عرضکردم آقا احتیاجی دارید در رفع آن بکوشم فرمود من بتو چه احتیاج دارم!. گفتم مرا بزندان فرستاده‌اند برای انجام کارهای شما، دیدم اشاره کرده فرمود پس اینها کیستند نگاه کردم دیدم باغی پر از گل و ریحان که انتهایش دیده نمیشود اول و آخر ندارد در آن باغ محلهائی را با دیبا و فرشهای رنگارنگ فرش کرده‌اند غلامان ماهرو که نظیر ندارند و لباسهائی پوشیده‌اند که کسی ندیده از ابریشم سبز هر کدام بر سر تاجی از درّ و یاقوت دارند در دست آفتابه و حوله گرفته‌اند و انواع غذاها. من بسجده افتادم سر بر نداشتم تا این غلام مرا بلند کرد دیدم همان میان زندان هستم.
هارون گفت: ای بدجنس شاید در سجده خوابت برده و اینها را در خواب دیده‌ای. گفت: نه بخدا آقا قبل از سجده اینها را دیدم، از دیدن آنها بسجده افتادم. دستور داد او را بگیرند و نگهدارند تا کسی صحبت او را نشنود. کنیز رو بنماز آورد وقتی میگفتند چرا این قدر نماز میخوانی میگفت: «هکذا رأیت العبد الصالح» بنده صالح خدا را در چنین حالی دیدم. میگفت: من وقتی بهشت برین را دیدم کنیزان فریاد زدند فلانی دور شو از بنده صالح خدا تا ما او را خدمت کنیم ما خدمتگزار او هستیم نه تو پیوسته همین حال را داشت تا از دنیا رفت این جریان چند روز بشهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام مانده اتفاق افتاد.
مناقب- وفات موسی بن جعفر علیه السّلام در مسجد هارون الرشید که معروف بمسجد مسیب در قسمت غربی باب الکوفه است اتفاق افتاد، زیرا آن جناب را از خانه معروف بخانه عمرویه به آنجا منتقل کردند، بین وفات موسی بن جعفر و آتش گرفتن مقابر قریش دویست و شصت سال فاصله شد.
رجال کشی- علی بن جعفر بن محمّد گفت: محمّد بن اسماعیل بن جعفر از من خواست تا از موسی بن جعفر برای او اجازه بگیرم تا بعراق برود و از او راضی شود
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 219
و وصیت و سفارشی باو بفرماید گفت: من کناره گرفتم تا امام علیه السّلام وارد وضوخانه شد و بیرون آمد موقع مناسبی بود که من میتوانستم در خلوت با او صحبت کنم.
وقتی خارج شد گفتم: پسر برادرت محمّد بن اسماعیل اجازه میخواهد که سفر بعراق کند و شما باو سفارشی بفرمائید اجازه داد وقتی بازگشت بمجلس خود محمّد بن اسماعیل از جای حرکت کرده گفت: عمو جان مایلم یک وصیت و سفارشی مرا بفرمائید.
فرمود: بتو سفارش میکنم از خدا بترس و شرکت در خون من مکن.
گفت: خدا لعنت کند کسی را که سعی در ریختن خون شما بنماید، باز گفت وصیتی بفرما مرا عموجان. فرمود: سفارش میکنم که از شرکت از خون من بپرهیزی آنگاه حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام کیسه‌ای که محتوی صد و پنجاه دینار بود باو داد، محمّد گرفت باز کیسه دیگری که محتوی صد و پنجاه دینار بود داد گرفت برای مرتبه سوم کیسه صد و پنجاه دیناری دیگری را باو داد. سپس دستور داد هزار و پانصد درهمی که موجود داشت باو بدهند من این همه پول را زیاد انگاشتم و بموسی بن جعفر علیه السّلام عرض کردم فرمود این قدر دادم تا بیشتر دلیل داشته باشم که من صله رحم کردم و او قطع نمود.
محمّد بن اسماعیل بطرف عراق رفت بدر خانه هارون آمد با همان لباسهای سفر قبل از آنکه در محلی فرود آید و اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعیل بن جعفر بر در خانه اجازه میخواهد. دربان گفت: برو اول لباسهای سفرت را تغییر بده بیا تا بدون اجازه ترا وارد کنم حالا امیر المؤمنین خوابیده است گفت: بامیر المؤمنین خواهم گفت که من آمدم ولی تو اجازه ندادی.
دربان پیش هارون رفت و جریان را گفت اجازه‌ی ورود داد محمّد وارد شد بمحض ورود گفت یا امیر المؤمنین دو خلیفه در روی زمین وجود دارد موسی بن جعفر در مدینه است که برایش خراج می‌آورند و تو در عراق خراج میگیری هارون گفت: ترا بخدا قسم راست میگوئی.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 220
گفت: بخدا راست میگویم دستور داد صد هزار درهم باو بدهند همین که پولها را دریافت کرد همان شب دردی بر او مستولی گشت که نیمه شب از دنیا رفت مال را دو مرتبه به بیت المال برگرداندند.
توضیح: در بعضی از روایات محمّد بن اسماعیل و در بعضی از روایات علی ابن اسماعیل نام برده شده، ممکن است کار هر دو باشد که نسبت بیکی داده شد. در شرح حال خویشاوندان امام خواهد آمد که این دو ناشایست بودند.
رجال کشی: بشار غلام سندی بن شاهک گفت من از همه بیشتر دشمن خاندان ابو طالب بودم روزی مرا سندی بن شاهک خواست گفت میخواهم ترا امین بر سری قرار دهم که هارون مرا امین آن سر قرار داده، گفتم: هرگز کوتاهی نخواهم کرد. گفت موسی بن جعفر را بمن سپرده و من ترا مأمور نگهداری او کردم. او را در اطاقی در همان منزلی که خانواده‌اش بود زندانی کرد و مرا نگهبان او قرار داد، من هم چند قفل روی هم میزدم هر وقت پی کاری میرفتم زنم را مأمور او میکردم و سفارش مینمودم که تا من برمیگردم از اینجا نروی بشار گفت: خداوند آن بغض و کینه را بمحبت و ارادت تبدیل کرد. یک روز موسی بن جعفر علیه السّلام مرا خواست فرمود بشار! برو بزندان قنطره به هند بن حجاج بگو ابو الحسن موسی بن جعفر ترا میخواهد او داد بر سر تو میکشد و ترا از خود دور میکند وقتی چنین کرد باو بگو من پیغام را رساندم مایلی انجام بده نمیخواهی انجام نده او را رها کن بیا. بشار گفت هر چه دستور داده بود انجام دادم و درها را مثل سابق قفل کردم و زنم را بر در زندان نشاندم گفتم: از اینجا نروی تا برگردم.
بطرف زندان قنطره رفتم هند بن حجاج را ملاقات کردم باو گفتم: حضرت ابو الحسن فرموده: آنجا بیائی داد و فریاد زد مرا دور کرد گفتم: من پیغام را رساندم میخواهی بکن نمیخواهی نکن او را رها کرده برگشتم بزندان موسی بن جعفر علیه السّلام، دیدم زنم بر در زندان نشسته درها نیز قفل است یکی یکی درها را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 221
گشودم تا رسیدم بموسی بن جعفر، جریان را خدمتش عرضکردم. فرمود: درست است او آمد و برگشت. پیش زنم آمدم باو گفتم: بعد از رفتن من کسی اینجا آمد که وارد زندان شود؟ گفت: نه بخدا من از جلو درب هیچ جا نرفتم و نه در را برای کسی گشودم تا تو آمدی.
علی بن محمّد بن حسن انباری برادر صندل گفت: از کس دیگری شنیدم وقتی هند بن حجاج آمد موسی بن جعفر علیه السّلام موقع رفتنش باو فرمود: اگر مایلی برگرد بمحل خودت بهشت برین جایگاهت خواهد بود در صورتی که مایل باشی میتوانی بمنزل خود بروی، گفت نه برمیگردم بزندان. خدا رحمتش کند.
علی بن محمّد بن صالح صیمری گفت: هند بن حجاج رضی اللَّه عنه از اهل صیمره بود قصر او در صیمره مشهور است.
رجال کشی: عبد اللَّه بن طاوس گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم: پدر شما را یحیی بن خالد مسموم کرد فرمود: آری بوسیله سی دانه خرما. عرضکردم:
نمیدانست که آن خرماها مسموم است فرمود: محدث از نزد او رفت گفتم: محدث کیست؟ فرمود: فرشته‌ای است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل با رسول خدا بود و با ائمه علیهم السّلام نیز هست هر چه را انسان بجوید معلوم نیست بیاید سپس باو فرمود: تو عمری طولانی خواهی کرد. صد سال عمر کرد.
کافی: علی بن سوید گفت: نامه‌ای خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام نوشتم وقتی در زندان بود در نامه از ایشان احوال پرسیده بودم و مسائل زیادی نیز سؤال کردم مدتی جواب نیامد بعد جوابی با این مضمون رسید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- ستایش خداوندی راست که با بزرگواری و عظمت و نور خود دلهای مؤمنین را روشن گردانید و با همان عظمت و نورش دشمنی با او آغاز کردند نادانان و با عظمت و نورش تقرب جستند بسوی او تمام ساکنان آسمانها و زمین با اعمال مختلف و عقیده‌های متفاوت بعضی صحیح و برخی ناصحیح، گمراه و هدایت یافته شنوا و کر، بینا و کور سرگردان ستایش خدا را که دین و آئین خدا را بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 222
آموخت.
اما بعد تو مردی هستی که خداوند برایت ارتباط خاصی با آل محمّد گشاده حفظ کرده‌ای محبت و مودتی را که لازم بوده از نظر دین ترا راهنمائی کرده و در دین بینا نموده که آنها را بر دیگران مقدم میداری و در گرفتاری‌ها بآنها پناهنده میشوی. در نامه خود سؤالهائی کرده‌ای که از نظر تقیه نمیتوانم جواب آنها را بدهم و تکلیف من پنهان داشتن آنها است پس از انقضای سلطنت ستمکاران که قدرتمند حقیقی بیاید و این دنیای ناپسند جدا شود از تجاوزکاران بر خدای خود چنین صلاح دیدم که توضیح دهم آنچه پرسید، مبادا شیعیان ضعیف در حیرت و سرگردانی قرار گیرند بواسطه نادانی؟ از خدا بپرهیز و این مطالب را با کسانی در میان گذار که شایسته باشند، بترس از اینکه مایه گرفتاری اوصیاء و ائمه شوی یا اختلاف بوجود آوری با افشاء نمودن اسراری که در اختیار تو میگذارم هرگز چنین کاری نخواهی کرد ان شاء اللَّه.
اولین خبری که بتو میدهم اینست که من بزودی در همین شبها از دنیا خواهم رفت نه از این پیش‌آمد ناراحتم و نه پشیمان و نه تردیدی در مقدرات آینده و از قضای حتمی خداوند دارم. چنگ بزن بدستاویز دین یعنی آل محمّد و عروة الوثقی یعنی امام بعد از امام و راه مسالمت با آنها و رضایت نسبت بآنچه میگویند. بدنبال کیش و آئین کسانی که با تو هم عقیده نیستند مرو و دل براه و روش آنها مبند که آنها با خدا و پیامبر و امانتهای خویش خیانت کردند، میدانی چگونه امانتهای خود را خیانت کردند، کتاب خدا را بامانت در اختیار ایشان گذاشتند خیانت کردند و تحریف و تغییر دادند و بنفع فرمانروایان خود کار کردند از آنها فاصله بگیرید خداوند ایشان را مبتلا بترس و گرسنگی بکند بواسطه این کارها که انجام میدهند.
سؤال کردی از آن دو نفر که مال مردی را بزور غصب کردند با اینکه آن مال خود را بفقراء و تهیدستان و درماندگان و در راه خدا خرج میکرد، بعد تنها بهمین غصب کردن قانع نشدند او را باجبار وادار کردند، مالش را بمنزل آن دو ببرد بعد از اینکه بزور صاحب شدند خودشان شروع ببذل و بخشش کردند، پرسیدی با این کار کافر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 223
میشوند یا نه؟.
قسم بجان خودم اینها قبل از این کار منافق بودند و مخالف خدا و مسخره‌کننده پیامبر بشمار میرفتند هر دو کافرند، بر آن دو باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، بخدا قسم ذره‌ای ایمان در دل هیچ کدام از آنها وارد نشد از وقتی که وارد اسلام شدند پیوسته شک و تردید آنها افزایش می‌یافت فریبکار و منافق بودند تا ملائکه عذاب جان آنها را گرفتند و بقرارگاه اشخاص ذلیل و خوار بردند.
پرسیدی وضع آن کسانی حضور داشتند پیش آن مرد در حالی که مال او را بزور میگرفتند و بار گران اطاعت را برگردن او بزور میگذاشتند، بعضی با آنها همکاری میکردند و بعضی مخالف آنها بودند. این گروه از کسانی هستند که در اولین مرتبه مرتد شده از دین برگشتند از این امت، لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر آنها باد.
سؤال کرده بودی از مقدار علم ما. دانش ما بر سه گونه است: ماضی و غابر و حادث. ماضی که تفسیر شد و غابر نیز نوشته شده است، اما حادث اینست که بقلب ما الهام می‌شود یا بگوشمان میخورد این نوع برجسته‌ترین علم ما است. پس از پیامبر ما پیمبری نخواهد بود. پرسیدی کنیزان اولاددار، آنها آن کنیزان زنا- کارند تا روز قیامت ازدواج آنها بدون اجازه ولی بوده و طلاق آنها بدون عدّه است، اما هر که دعوت ما را پذیرفت این ایمان، گمراهی سابقش را از بین میبرد و یقین او موجب از بین رفتن شکش میگردد.
از زکاتها پرسیدی، شما پیروان ائمه شایسته زکاة هستید ما آن را برای شما حلال کردیم، هر که از شما باشد در هر جا سؤال کردی از ضعیفان (که نمیتوانند واقعیت را تشخیص دهند) ضعیف کسی است دلیل باو نرسیده باشد و از اختلاف نیز خبر نداشته همان قدر فهمید که بین مردم اختلاف در مورد عقیده است او ضعیف شمرده نمیشود (باید تحقیق واقعیت کند).
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 224
سؤال کردی، میتوانی برای آنها شهادت بدهی، شهادت بده برای خدا گر چه بضرر خود یا پدر و مادر یا خویشاوندانت باشد بین خود و آنها. اما اگر احتمال زیانی برای برادر دینی خود دادی شهادت نده. کسی را که امیدواری دعوت ما را بپذیرد او را بسوی ما فرا خوان، مبادا در جایگاه فسق و فجور وارد شوی، خاندان پیامبر را دوست داشته باش هر چه از طرف ما بتو رسید نگو این باطل است گر چه مخالف آن را از ما شنیده باشی زیرا نمیدانی ما آن حرف را بچه جهت گفته‌ایم. ایمان آور به آنچه بتو خبر داده‌اند جستجو نکن از چیزی که از تو پنهان کرده‌ایم.
از لازمترین حقوق برادر دینی اینست که از او پنهان نکنی چیزی را که در دنیا یا آخرت برای او سودمند است، کینه او را بدل نگیری گر چه بد کرده باشد، دعوت او را بپذیری هر گاه ترا دعوت کرد او را با دشمنش تنها نگذاری.
از مخالفین گر چه دشمن او بتو نزدیکتر باشد در بیماری از او عیادت کنی، از خوی و خلق مؤمنین غش زدن و آزار و خیانت و کبر و بد زبانی و فحش و دستور دادن باین کارها نیست، هر گاه آن مرد بد سیرت اعرابی را دیدی با سپاهی جرار، منتظر فرج برای خود و برادران دینی باش وقتی خورشید گرفت و نورش کم شد چشم به آسمان بیانداز ببین خدا با تبهکاران چه میکند یک کلمه یک کلمه برای تو توضیح دادم، درود خدا بر محمّد و آل پاکش.
مهج الدعوات: عبد اللَّه بن مالک خزاعی گفت: هارون الرشید مرا خواست گفت: میتوان بتو اعتماد کرد در نگه داری سر. گفتم یا امیر المؤمنین من یکی از بندگان شمایم، گفت وارد این خانه شو کسی که در خانه است بگیر ببر نگه دار تا او را از تو بخواهم همین که وارد شدم موسی بن جعفر علیه السّلام را دیدم سلام کرده او را سوار بر مرکب خود نمودم و بمنزل بردم میان خانواده خودم بود درب را برویش قفل میکردم، کلید همیشه بهمراه خودم بود خدمتکاری او را بعهده گرفتم چند روز گذشت ناگاه دیدم پیکی از طرف هارون آمده گفت: امیر المؤمنین ترا میخواهد،
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 225
از جای حرکت کرده رفتم دیدم هارون نشسته یک رختخواب طرف راست و یکی طرف چپ اوست، سلام کردم جواب نداد پرسید امانت چه شد؟ من نفهمیدم چه گفت. باز پرسید کسی که در اختیار تو گذاشتم چطور است؟ گفتم: خوب. گفت هم اکنون پیش او میروی و سه هزار درهم باو میدهی و او را بخانواده و منزلش برمیگردانی من خواستم برگردم، گفت: میدانی چرا این کار را کردم؟ گفتم: نه یا امیر المؤمنین! گفت در همین رختخوابی که طرف راستم هست خوابیده بودم در خواب دیدم یک نفر میگوید: هارون موسی بن جعفر را رها کن. از خواب بیدار شدم با خود فکر کردم که شاید بواسطه افکاری است که در مورد او داشتم باز باین رختخواب دیگر رفتم همان شخص را در خواب دیدم که میگوید هارون بتو گفتم موسی بن جعفر را رها کنی نکردی؟ بیدار شدم از شر شیطان بخدا پناه بردم بعد آمدم باین رختخوابی که اکنون در آن هستم باز همان شخص را دیدم که حربه‌ای در دست دارد که سر آن در مشرق و ته آن در مغرب است با حربه اشاره‌ای بمن کرده گفت: بخدا هارون اگر موسی بن جعفر را رها نکنی این حربه را میگذارم روی سینه‌ات که از پشت در آید. بهمین جهت من از پی تو فرستادم هر چه گفتم فوری انجام ده این مطلب را بکسی نگوئی که باعث کشته شدن خود خواهی شد.
گفت: بمنزل خود برگشتم در اطاق را گشوده خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم دیدم در حال سجده بخواب رفته، نشستم تا بیدار شد و سر برداشت فرمود هر چه بتو دستور داد انجام ده عرضکردم: مولای من! ترا بخدا و بحق جدت پیامبر اکرم قسم میدهم بفرمائید امروز دعائی برای آزادی و فرج خود نمودید؟ فرمود: آری فرمود: پس از نماز واجب سر بسجده گذاشتم؟ در حال سجده خوابم برد پیغمبر اکرم را دیدم فرمود: موسی مایلی آزاد شوی گفتم: بلی یا رسول اللَّه فرمود این دعا را بخوان، بعد دعا را خواند من با همان دعا خدا را خواندم پیغمبر برایم میخواند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 226
همین طور که من برای تو خواندم عرضکردم: خدا دعایت را مستجاب نمود جریان دستور هارون را نقل کردم و آنچه گفته بود باو تقدیم کردم.
کافی- ج 1 ص 381- مسافر گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را وقتی خواستند ببرند بحضرت علی بن موسی الرضا دستور داد هر شب در خانه‌اش بخوابد تا زنده است تا وقتی خبری باو برسد. گفت: ما هر شب برای حضرت رضا در دهلیز رختخواب میانداختیم پس از نماز عشاء در آنجا میخوابید صبح بمنزل خود میرفت همین وضع تا چهار سال ادامه یافت یک شب دیر آمد رختخواب انداختیم ولی نیامد زن و بچه متوحش شدند و ناراحت گردیدند از تأخیر ایشان خیلی ناراحت شدیم.
فردا صبح بخانه آمد داخل حرم شد و پیش ام احمد رفت فرمود: آنچه پدرم بامامت در اختیارت گذاشته بده. ام احمد ناله‌ای زده با دست بصورت خود نواخت و گریبان چاک زده گفت بخدا آقایم از دنیا رفت امام علی بن موسی الرضا او را نگه داشت باو فرمود حرفی در این مورد نزن و اظهار ناراحتی نکن تا خبر رسمی بفرماندار برسد. زنبیلی که محتوای امانتها بود با دو هزار یا چهار هزار دینار در اختیار او گذاشت و بدیگری نداد.
امام موسی بن جعفر علیه السّلام ام احمد را خیلی گرامی میداشت، گفت در یک خلوت و تنهائی بمن گفت این امانتها را بتو میسپارم بهیچ کس چیزی مگو تا من از دنیا روم، پس از مردنم هر کدام از فرزندانم آنها را از تو خواست باو بده بدان که من از دنیا رفته‌ام. بخدا قسم اکنون علامتی که بمن فرموده بود بوقوع پیوسته.
تمام امانتها را از ام احمد گرفت دستور داد همه از گریه و عزاداری خودداری کنند تا خبر رسمی بر سر دیگر بعد از آن شب در رختخواب پدر خود نخوابید مثل سابق، چند روز بیشتر نگذشته بود نامه‌ای رسید که حاکی از درگذشت آن جناب بود وقتی تاریخ را دقت کردیم و حساب روزهای گذشته را نمودیم دیدیم در همان شبی که حضرت رضا برای خوابیدن نیامد و فردا صبح امانتها را گرفت
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 227
از دنیا رفته بوده.
کافی- طلحه گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم امام را جز امام غسل نمیدهد؟
فرمود: مگر نمیدانید چه کسی برای غسل‌دادن او آمد کسی حضور یافت که بهتر از آنهائی بود که غیبت داشتند همانهائی که برای نجات یوسف از چاه آمدند در موقعی که پدر و مادر و خانواده‌اش حضور نداشتند.
توضیح- ظاهر این خبر تقیه است یا از مخالفین بقرینه راوی خبر که از اهل سنت است و یا از نادانان شیعه ولی باطن خبر یک واقعیت است، زیرا کسی که برای غسل موسی بن جعفر آمد شخصی بود که از غائبین بهتر بود چون خود حضرت رضا آمد و ملائکه نیز حضور داشتند.
کافی- صفوان گفت: بحضرت رضا عرضکردم: بفرمائید امام چه وقت میداند امام است؟ موقعی که خبر میرسد که امام قبل از دنیا رفته یا همان موقعی که از دنیا رفت مانند حضرت موسی بن جعفر که در بغداد از دنیا رفت و شما اینجا بودید. فرمود: همان موقعی که امام قبل از دنیا رفت او میفهمید عرضکردم:
بچه وسیله؟ فرمود: باو الهام می‌شود.
عیون المعجزات- در کتاب وصایا ابو الحسن علی بن محمّد بن زیاد صیمری و از جهت‌های صحیح نیز نقل شده که سندی بن شاهک خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسید همان موقع که خرمای زهرآلود در مقابل امام بود و ده دانه خرما خورده بود، سندی عرضکرد بیشتر بفرمائید. فرمود: بس است آنقدر که لازم بود در مورد دستوری که بتو داده‌اند خوردم.
سپس چند روز قبل از درگذشت امام قاضی‌ها و اشخاص عادل را حاضر کرد و امام را بایشان نشان داد، گفت: مردم میگویند موسی بن جعفر در ناراحتی و مضیقه است اکنون ملاحظه کنید که نه ناراحتی دارد و نه بیمار است و نه آزاری دیده.
موسی بن جعفر علیه السّلام رو بجمعیت حاضر نموده فرمود: گواه باشید که من
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 228
بوسیله سم از دنیا میروم تا سه روز دیگر ملاحظه میکنید ظاهر من سالم است ولی مرا مسموم کرده‌اند، همین امروز تا شام رنگم سرخ می‌شود بسیار شدید فردا زیاد زرد میشوم پس فردا سفید خواهد شد و بسوی رحمت خدا و رضوانش میروم.
همان طوری که فرموده بود در آخر روز سوم از دنیا رفت سال 183 هجری در سن 54 سالگی که بیست سال با پدرش حضرت صادق بود و سی و چهار سال تنها.
عمدة الطالب- حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام سیاه چهره بود بسیار فاضل و قوی دل و با سخاوت کیسه‌های دینار آن جناب که بمستمندان می‌بخشید مثل زده میشد. خانواده‌اش میگفتند تعجب از کسی که از کیسه‌های پول حضرت موسی بن جعفر بهره‌مند می‌شود شکایت از تنگدستی کند. موسی هادی خلیفه عباسی او را گرفت و زندانی کرد در خواب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را دید باو فرمود: موسی فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ از خواب بیدار شد فهمید منظور چیست، دستور داد آن جناب را آزاد کنند. باز بر امام خشم گرفت ولی قبل از اینکه دسترسی باو پیدا کند مرد.
وقتی هارون الرشید بخلافت رسید آن جناب را گرامی داشت و احترام میکرد ولی بعد او را گرفت و زندانی نمود پیش فضل بن یحیی بعد او را در اختیار سندی بن شاهک گذاشت. هارون بشام رفت یحیی بن خالد دستور داد بسندی که موسی بن جعفر را شهید کند. بعضی گفته‌اند: مسموم کردند و برخی میگویند درون فرشی نهادند آنقدر مالش دادند تا از دنیا رفت، بعد پیکرش را مقابل مردم آوردند و استشهادی نوشتند که باجل خود از دنیا رفته بدن شریفش را سه روز میان راه گذاشتند که هر کس مایل است بیاید و تماشا کند بعد در استشهاد بنویسد.
توضیح- در بعضی از کتاب‌های اصحاب دیدم که هارون الرشید لعنه اللَّه وقتی تصمیم گرفت موسی بن جعفر علیه السّلام را شهید کند، از بین بردن او را بهر یک از سران مملکت و سپهداران پیشنهاد کرد هیچ کدام قبول نکردند، نامه‌ای به نمایندگان خود در ممالک فرنگ نوشت که برایم چند نفر بفرستید که خدا و پیامبرشناس
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 229
نباشند من میخواهم بوسیله آنها کاری را انجام دهم.
پنجاه نفر را فرستادند که آشنائی با اسلام و زبان عرب نداشتند وقتی آمدند هارون آنها را گرامی داشت و احترام کرد، پرسید خدای شما کیست و پیامبرتان چه کسی است؟ گفتند: ما خدا و پیامبر نمی‌شناسیم. آنها را وارد خانه‌ای کرد که امام علیه السّلام در آنجا زندانی بود تا او را بکشند. هارون الرشید از روزنه اطاق تماشا میکرد.
همین که چشم آنها به امام افتاد اسلحه خود را انداختند و بدنشان به لرزه در آمد بسجده رفتند گریه میکردند از ترحم به امام. موسی بن جعفر علیه السّلام دست بر سر آنها میکشید بزبان خودشان با آنها صحبت میکرد آنها اشک میریختند.
هارون که چنین دید ترسید فتنه‌ای بر پا شود فریاد زد و بوزیر خود دستور داد آنها را خارج کنند. خارج شدند ولی عقب عقب می‌آمدند باحترام امام سوار بر مرکبهای خود شده بدون اجازه بطرف مملکت خویش رفتند.
کافی: بزنطی از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد در حدیث طولانی اگر نگهداری خود از اولیائش نباشد و انتقام کشیدن از دشمنان برای دوستانش دشمنان چیره می‌شود ندیدی خدا با آل برمک چه کرد و چگونه انتقام موسی بن جعفر را گرفت و اولاد اشعث در چه خطری قرار داشتند، خداوند آنها را بواسطه ارادت بموسی بن جعفر علیه السّلام نگهداشت.

بخش دهم در رد مذهب واقفیه و علت پیدایش این مذهب‌

غیبت شیخ طوسی- ص 20- مطلبی است که شاهد است بر بطلان مذهب واقفیه، آنهائی که امامت را تا موسی بن جعفر علیه السّلام قبول دارند و میگویند آن جناب مهدی است، همین شهادت و مرگ موسی علیه السّلام است که بسیار مشهور و همه درگذشت آن حضرت را فهمیدند مانند فوت پدر و جدش از پیشوایان گذشته، اگر شک در فوت موسی بن جعفر داشته باشیم فرقی با ناووسیه و کیسانیه و غالی‌ها و مفوضه که آنها نیز معتقد بودند امامهای قبل از موسی بن جعفر علیه السّلام نمرده‌اند، نداریم.
با اینکه درگذشت حضرت موسی بن جعفر باندازه‌ای شهرت یافت که وفات هیچ یک از آباء گرامش بآن شهرت نرسید زیرا جنازه او را بر سر معبر گذاشتند قاضیان و شاهدان مورد اعتماد مرگش را گواهی کردند و روی جسر بغداد فریاد زدند این همان کسی است که رافضی‌ها خیال میکردند زنده است و نخواهد مرد، بیائید ببینید باجل خود از دنیا رفته و وقایعی که از این قبیل اتفاق افتاد که قابل انکار نیست.
سپس شیخ طوسی در کتاب خود خبرهائی را نقل میکند که شاهد فوت موسی ابن جعفر است همان اخباری که در بخش شهادت آن جناب ما نیز نقل کردیم آنگاه مینویسد:
پس درگذشت موسی بن جعفر مشهورتر از اینست که احتیاج بروایت داشته باشد، زیرا کسی که مخالف فوت او باشد منکر یک ضروری و مطلب بدیهی شده و شک در فوت آن جناب موجب شک در وفات تمام ائمه علیهم السّلام می‌شود در نتیجه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 231
اعتماد بمرگ هیچ کس نباید کرد. با اینکه کاملا شهرت دارد که او امامت را بفرزندش علی بن موسی الرضا واگذارد و کارهای خود را پس از مرگ باو محول نمود، اخباری که شاهد بر این مدعی است بیش از آنست که بتوان شماره کرد که مقداری از آنها را ذکر میکنیم اگر بنا بود زنده و پایدار باشد احتیاج باین سفارشات نبود.
در اینجا شیخ طوسی اخباری را نقل میکند که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام تصریح بامامت فرزند خود حضرت رضا نموده که ما آن اخبار را در شرح زندگی حضرت رضا نقل خواهیم کرد، آنگاه مینویسد: اخبار در مورد نص صریح حضرت موسی بن جعفر بامامت حضرت رضا بیش از حد شماره است که در کتاب‌های امامیه موجود و معروف و مشهور است هر که مایل است می‌تواند به آنها مراجعه کند همین مقدار در اثبات ادعای ما کافی است. ان شاء اللَّه.
اگر اشکال شود که شما چگونه باین اخبار اعتماد میکنید و مدعی هستید که یقین دارید حضرت موسی بن جعفر از دنیا رفته با اینکه واقفی مذهبان نیز اخبار زیادی نقل کرده‌اند که گواه بر نمردن موسی بن جعفر است و او همان قائم آل محمّد است، آن اخبار در کتاب واقفی مذهبان و کتابهای امامیه نیز هست چگونه جمع بین این دو نوع خبر میکنید با این خبرهای ضد و نقیض باز چطور علم بمرگ او دارید.
در جواب این اشکال میگوئیم: این خبرها که ذکر کردیم فقط از نظر کمک بمطلب و توضیح بیشتر بود نه اینکه علم بدرگذشت موسی بن جعفر علیه السّلام برای ما بوسیله این اخبار بوجود آمده زیرا ما نسبت بدرگذشت آن آقا چون روز روشن اطلاع داریم مانند علم بدرگذشت آباء گرامش کسی که شک در مرگ ایشان داشته باشد مانند همان کسی است که شک در مرگ سایر ائمه و مرگ هر کسی که ما اطلاع از مردنش داریم داشته باشد ما این اخبار را نقل کردیم تا بیشتر باعث
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 232
تأکید و تقویت این اطلاع شود چنانچه اخبار زیادی را ما از نظر کمک در مورد مسائل شرعی که بوسیله عقل و شرع و ظاهر قرآن و اجماع است بر ایمان ثابت شده نقل میکنیم، در این مورد نیز از نظر تأیید و کمک این اخبار را ذکر کردیم.
اما آنچه واقفی مذهبان نقل کرده‌اند خبرهای واحد است که دلیلی برای تقویت آنها وجود ندارد و امکان ادعای صحت آنها نیست با اینکه راویان این اخبار قابل قبول نیستند و نمیتوان بقول آنها و روایتشان اعتماد نمود. تازه با همه این توضیحات آن اخبار قابل تأویل میباشد.
سپس شیخ طوسی مقداری از اخباری که واقفی‌ها تراشیده‌اند نقل کرده و آنها را تأویل مینماید هر کس مایل است از آنها اطلاع حاصل کند مراجعه بکتاب غیبت شیخ طوسی نماید.
سپس مینویسد: در ضمن روایت رسیده است که چرا گروهی معتقد بوقف شدند و از امامت موسی بن جعفر تجاوز نکرده‌اند راویان مورد اعتماد نقل کرده‌اند اولین کسی که اظهار این اعتقاد را کرد علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند جمع دنیا آنها را واداشت و بزور و زیور آن فریفته شدند و گروهی را با پرداخت مبلغی پول از پولهائی که بخیانت صاحب شده بودند با خود همراه کردند از قبیل حمزة بن بزیع و ابن المکاری و کرام خثعمی و دیگران.
یونس بن عبد الرحمن گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام که از دنیا رفت هر یک از متصدیان اموال دستشان پول زیادی بود همین مطلب باعث توقف در موسی ابن جعفر و انکار مرگ آن جناب گردید بواسطه طمع در اموالی که دستشان بود. در اختیار زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار بود در نزد علی بن ابی حمزه سی هزار دینار چون من وضع را چنین دیدم و برایم حقیقت آشکار بود و در امامت حضرت رضا علیه السّلام شکی نداشتم مردم را دعوت بامامت ایشان میکردم بمن پیغام دادند ترا چه وادار باین کار کرده؟ اگر منظورت پول است آنقدر میدهیم که بی‌نیاز شوی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 233
ده هزار دینار تضمین کردند، گفتند از تبلیغ خودداری کن ولی من امتناع کرده، گفتم: برای ما روایت کرده‌اند از حضرت صادق یا باقر که فرموده‌اند:
«اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه فان لم یفعل سلب نور الایمان» هر گاه بدعت در میان مردم پیدا شد عالم باید علم خود را آشکار کند اگر نکرد نور ایمان از او گرفته می‌شود. من مبارزه در راه خدا را بهیچ وجه رها نخواهم کرد با من بدشمنی پرداختند و کینه مرا بدل گرفتند.
غیبت شیخ طوسی: ابن یزید از یکی از اصحاب نقل کرد که وقتی حضرت موسی بن جعفر از دنیا رفت پیش زیاد قندی هفتاد هزار دینار بود و نزد عثمان ابن عیسی رواسی سی هزار دینار و پنج کنیز و خانه‌ای که در مصر می‌نشست. حضرت رضا علیه السّلام پیغام داد که هر چه پول پیش شما است و هر چه اسباب و اثاثیه و کنیز پدرم پیش شما دارد من وارث و جانشین او هستم ما ثروتش را تقسیم کردیم دیگر شما را بهانه‌ای نیست از نگهداشتن من و سایر وارثان پدرم یا فرمایش دیگری شبیه این.
ابن ابی حمزه منکر شد و اعتراف نکرد چیزی نزد او باشد همین طور زیاد قندی ولی عثمان بن عیسی برای حضرت رضا نوشت: پدرت نمرده او زنده و پایدار است هر کس مدعی مردن او باشد بیهوده گفته بر فرض که او همان طوری که تو مدعی هستی از دنیا رفته باشد بمن دستور نداده که چیزی بشما بدهم کنیزان را آزاد کردم و با آنها ازدواج نمودم.
علل الشرائع- ص 236- و عیون اخبار الرضا: احمد بن حماد گفت: یکی از کارداران موسی بن جعفر علیه السّلام عثمان بن عیسی بود و در مصر سکنی داشت مقدار زیادی مال با شش کنیز پیش او بود حضرت رضا علیه السّلام پیغام داد باو در مورد فرستادن اموال و کنیزان. در جواب نوشت: پدرت نمرده. امام علیه السّلام در جواب نامه‌اش نوشت پدرم از دنیا رفت و اموالش را تقسیم کردیم خبر فوتش همه جا منتشر شده من باستناد فوت او در باره میراثش آنچه باید انجام داده‌ام. عثمان بن عیسی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 234
جواب داد: اگر پدرت نمرده باشد که چیزی بتو نمیرسد، اگر مرده باشد طبق گفتار تو بمن دستور نداده که چیزی بتو بدهم کنیزان را آزاد کردم و آنها را بازدواج درآوردم.
صدوق رحمه اللَّه علیه مینویسد: موسی بن جعفر کسی نبود که ثروت بر هم انباشته کند و در زمان هارون الرشید بواسطه کثرت دشمنان امکان تقسیم این مال برایش نبود مگر مقدار اندکی بکسانی که اعتماد داشت سرّ نگهدارند این اموال بهمین جهت جمع شد و میخواست حرف سخن‌چینان که میگفتند: از اطراف برای او پول میفرستند ثابت نشود که مردم اعتقاد بامامت او دارند و تصمیم خروج بر هارون دارد اگر اینها نبود تمام پولها را تقسیم میکرد با اینکه این پولها مربوط بفقراء بود اموال خودش بود که دوستان از جهت عزت و احترام نسبت بایشان و کمک میداد.
توضیح: صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا بعد از ذکر اخباری که شاهد بر فوت موسی بن جعفر علیه السّلام است که ما آن خبرها را در باب شهادت آن جناب نقل کردیم مینویسد: این اخبار را نقل کردم در این کتاب تا ردّ کرده باشم مذهب واقفه را که آنها معتقدند موسی بن جعفر علیه السّلام زنده است و منکر امامت حضرت رضا و ائمه بعد از او هستند، وقتی شهادت حضرت موسی بن جعفر ثابت شود مذهب آنها باطل میگردد آنها در این مورد سخنانی دارند، میگویند: حضرت صادق علیه السّلام فرموده است: امام را جز امام غسل نمیدهد اگر حضرت رضا امام باشد در این اخبار شما نقل میکنید که موسی بن جعفر را دیگری غسل داده است.
این خبر برای آنها دلیلی بر رد ما نمیشود زیرا حضرت صادق علیه السّلام نهی میفرماید از اینکه امام را غیر امام غسل دهد اگر غیر امامی امام را غسل داد این غسل دادن او امامت امام بعد از او را باطل نمیکند چون نفرموده امامت امام ثابت نمیشود مگر با غسل دادن امام قبل از خود تا آنها بتوانند این حدیث را دلیل بر مذهب خود بگیرند پس استشهاد باین حدیث باطل است.
با اینکه در بعضی از همین اخبار نقل شده که حضرت رضا علیه السّلام پدر خود
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 235
موسی بن جعفر را پنهانی غسل داد، بطوری که حاضرین متوجه نشدند فقط آنها که معتقد بودند مشاهده کردند واقفی مذهبان این مطلب را منکر نیستند که امام میتواند بطی الارض و قدرت خدا مسافت بعیدی را در مدت کم به‌پیماید.
کمال الدین- ج 1 ص 120- علی بن رباط گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: مردی در محله ما است که میگوید: پدرت موسی بن جعفر علیه السّلام زنده است شما هم از این مطلب اطلاعی دارید؟ فرمود: سبحان اللَّه پیغمبر از دنیا رفت موسی ابن جعفر نمی‌میرد! چرا بخدا میمیرد قسم بخدا پدرم مرد و اموالش را تقسیم کردم و کنیزانش را بازدواج دادم.
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 112- ربیع بن عبد الرحمن گفت: بخدا قسم موسی بن جعفر از کسانی بود که عبادت در چهره‌اش کاملا اثر گذاشته بود، میدانست بعد از مرگش چه اشخاصی منکر امامت جانشینش میشوند و مذهب واقفه را بوجود می‌آورند، ولی خشم خود را فرو میخورد و به آنها چیزی نمیگفت بهمین جهت کاظم نامیده شده.
غیبت شیخ طوسی- حسین بن احمد بن حسن بن علی بن فضال گفت: پیر مردی را پیش عمویم علی بن حسن بن فضال از اهل بغداد میدیدم که با او شوخی میکرد یک روز باو گفت: در دنیا بدتر از شما شیعیان وجود ندارد و یا گفت: رافضیان عمویم باو گفت: چرا خدا لعنتت کند؟.
در جواب عمویم گفت: من شوهر دختر احمد بن ابی بشر سراج هستم هنگام مرگ بمن گفت در نزد من ده هزار دینار امانت از موسی بن جعفر است من آن پول را پس از مرگ موسی بن جعفر بفرزندش ندادم، چون فهمیدم که موسی بن جعفر نمرده. شما را بخدا مرا از گرفتاری آتش جهنم نجات دهید و این پول را تسلیم حضرت رضا کنید.
بخدا قسم ما پس از مرگ احمد بن ابی بشر یک شاهی ندادیم او را همان طور گذاشتیم در جهنم بسوزد.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 236
شیخ طوسی رحمة اللَّه علیه پس از نقل روایت مینویسد در صورتی که ریشه و اساس مذهب واقفی بوسیله چنین اشخاصی پایه‌گزاری شده باشد چگونه میتوان بروایات آنها اعتماد نمود با اینکه بدگوئی نسبت براویان فرقه واقفی بیشتر از حد شماره است که در کتابهای اصحاب موجود است و ما پاره‌ای از آنها را نقل می‌کنیم: اشعری از عبد اللَّه بن محمّد. از خشاب، از ابی داود نقل میکند که گفت:
من و عیینه نیشکر فروش پیش علی بن ابی حمزه بطائنی بودیم که رئیس مذهب واقفه بود، شنیدم که میگفت: حضرت موسی بن جعفر فرمود: تو و اصحاب شبیه الاغ‌ها هستید. عیینه بمن گفت: شنیدی؟ گفتم: آری بخدا قسم شنیدم گفت: تا زنده باشم قدم بطرف او بر نمیدارم.
و ابن عقده روایت کرده ... که عثمان بن عیسی رواسی گفت: زیاد قندی و ابن مسکان مرا حدیث کردند که خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بودیم که فرمود هم اکنون شخصی وارد می‌شود بر شما که بهترین فرد روی زمین است.
در این موقع ابو الحسن علی بن موسی الرضا وارد شد، آن موقع پسر کوچکی بود گفتیم همین بهترین فرد روی زمین است. امام علیه السّلام نزدیک او رفت او را در بغل گرفته بوسید فرمود: پسرم میدانی این دو نفر چه گفتند؟! عرضکرد: آری پدرم این دو نفر در باره امامت من شک خواهند کرد.
علی بن اسباط گفت: این حدیث را برای حسن بن محبوب نقل کردم گفت:
آخر حدیث را قطع کرده، همین حدیث را علی بن رئاب نقل کرد که حضرت موسی ابن جعفر بآن دو نفر فرمود: اگر حق او را انکار کنید یا باو خیانت نمائید لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر شما باد. بعد بزیاد فرمود: زیاد تو و اصحابت رستگار نخواهید شد هرگز.
علی بن رئاب گفت: زیاد قندی را دیدم باو گفتم: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بتو چنین و چنان فرموده گفت: گمان میکنم حدیث را اشتباه کرده‌ای از من رد شد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 237
دیگر با او صحبت نکردم و نه او را ملاقات کردم.
حسن بن محبوب گفت: ما پیوسته منتظر بودیم دعای موسی بن جعفر علیه السّلام در باره زیاد تحقق پیدا کند تا بالاخره در زمان حضرت رضا علیه السّلام آن کار را کرد و با حالت کفر از دنیا رفت.
غیبت شیخ طوسی ص 49- ابراهیم بن ابی البلاد گفت: حضرت رضا علیه السّلام بمن فرمود آن بدبخت شقی حمزة بن بزیع چه کرد؟. عرضکردم: او همین جا است تازه آمده. فرمود: گمان میکند پدرم زنده است آنها امروز در شک هستند و با کفر از دنیا میروند. صفوان گفت: من با خود گفتم شکاک بودن آنها را فهمیدم، اما چطور با کفر از دنیا میروند، چیزی نگذشت که شنیدم یکی از همان‌ها در موقع مرگ گفته: من قبول ندارم خدائی را که موسی بن جعفر را بمیراند و کافر بآن خدایم. صفوان گفت: این است گواهی صدق حدیث.
غیبت شیخ طوسی- علی بن رباح گفت: بقاسم بن اسماعیل قرشی گفتم: از محمّد بن ابی حمزه چقدر حدیث شنیدی؟ گفت: جز یک حدیث از او نشنیده‌ام.
ابن رباح گفت: بعد او حدیثهای زیادی از محمّد بن ابی حمزه نقل کرد. ابن رباح گفت: از همین قاسم پرسیدم چند حدیث از حنان شنیده‌ای گفت: چهار یا پنج حدیث باز بعدها حدیثهای زیادی از او نقل میکرد.
احمد بن عمر گفت: از حضرت رضا شنیدم در باره ابن ابی حمزه میفرمود:
مگر همین این ابن ابی حمزه نمیگفت: سر مهدی را بهدیه پیش عیسی بن موسی میبرند و هم او همراه سفیانی است و گفت که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام تا هشت ماه دیگر برمیگردد، دروغ او برای آنها آشکار نشد؟.
محمّد بن سنان گفت: صحبت از علی بن ابی حمزه خدمت حضرت رضا علیه السّلام شد او را لعنت کرد آنگاه فرمود: علی بن ابی حمزه تصمیم دارد خدا در زمین و آسمان پرستش نشود ولی خداوند نور خویش را تکمیل میکند گر چه بر خلاف میل کافران
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 238
باشد، گر چه آن ملعون مشرک علاقه نداشته باشد. عرضکردم آقا! مشرک است؟ فرمود:
آری بخدا قسم دماغش بخاک مالیده شود این چنین در قرآن مجید است: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ در باره او و اشخاص شبیه او است که تصمیم دارند نور خدا را خاموش کنند.
عیبجوئی بر این فرقه بیش از آن است که بحد شماره در آید که ما کتاب را بذکر تمام آن طولانی نمیکنیم، چگونه میتوان اعتماد بروایات چنین اشخاصی کرد که دارای این خصوصیات باشند و ائمه علیهم السّلام در باره آنها چنان فرموده باشند اگر دشمنی کسانی که تمسک جسته‌اند باخباری که فرقه واقفه نقل کرده‌اند نبود نباید گوش بذکر چنین خبرهائی داده میشد، زیرا ما باندازه کافی در باره اثبات امامت حضرت رضا علیه السّلام نص صریح نقل کردیم که بطلان گفتار آنها را آشکار میکند، در ضمن معجزه‌هائی که بدست حضرت رضا علیه السّلام اجرا شده شاهد دیگری بر بطلان ادعای آنها است که در کتاب‌ها ثبت است بهمین جهت گروهی از واقفی- مذهبان برگشتند و بامامت حضرت رضا معترف شدند از قبیل عبد الرحمن بن حجاج، رفاعة بن موسی و یونس بن یعقوب و جمیل بن دراج و حماد بن عیسی و دیگران اینها از اصحاب موسی بن جعفر علیه السّلام بودند که در امامت حضرت رضا شک داشتند بعد برگشتند و همچنین اشخاصی که در زمان خود حضرت رضا بودند مانند احمد بن محمّد بن ابی نصر و حسین بن علی وشاء و دیگران از کسانی که جزء واقفی مذهبان بودند ولی امامت حضرت رضا که برای آنها ثابت شد پذیرفتند و امامت جانشینان او را نیز از فرزندانش قبول کردند.
عیون اخبار الرضا- جعفر بن محمّد نوفلی گفت: خدمت حضرت رضا رسیدم در پل اربق (از نواحی رامهرمز خوزستان است) رسیدم سلام کرده نشستم. گفتم:
فدایت شوم، بعضی چنین می‌پندارند که پدرت زنده است فرمود دروغ می‌گویند خدا آنها را لعنت کند اگر زنده میبود ما میراث او را تقسیم نمیکردیم و زنانش
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 239
ازدواج نمیکردند. بخدا قسم او طعم مرگ را چشید همان طوری که علی بن ابی طالب چشید.
عرضکردم: بمن چه دستور میدهی فدایت شوم؟ فرمود: دست از دامن فرزندم محمّد پس از من برندار ولی من مسافرت بجائی میکنم که برنخواهم گشت.
فرمود: باعث برکت است قبری که در طوس است و دو قبری که در بغداد است.
عرض کردم یک قبر را اطلاع داریم، اما دومی قبر کیست؟ فرمود: بزودی خواهید شناخت، آنگاه فرمود: قبر من و قبر هارون مثل این دو انگشت است، انگشتهای خود را بهم چسبانید.
رجال کشی- داود رقی گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم: فدایت شوم بخدا قسم در دلم هیچ شکی در باره امامت شما نیست جز حدیثی که ذریح از حضرت باقر نقل کرده فرمود: چه حدیث. گفتم: شنیدم از او که میفرمود: هفتمی ما قائم ما است ان شاء اللَّه.
حضرت رضا فرمود: راست میگوئی ذریح و حضرت باقر نیز راست گفته‌اند شکّم زیادتر شد آنگاه فرمود: داود! اگر موسی بخضر نمیگفت: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً اگر خدا خواست مرا شکیبا خواهی یافت. از خضر راجع بچیزی سؤال نمیکرد همین طور حضرت باقر که اگر نمیفرمود ان شاء اللَّه همان بود که گفته بود در این موقع قطع بامامت آن جناب پیدا کردم.
رجال کشی- بزنطی از محمّد بن فضیل از حضرت رضا نقل کرد که گفت: عرض کردم فدایت شوم من ابن ابی حمزه و ابن مهران و ابن ابی سعید را دشمن‌ترین مردم دیدم نسبت بخدا. فرمود: برای تو چه ضرر دارد گمراهی اشخاص در صورتی که خود هدایت یافته باشی آنها پیامبر خدا را تکذیب کردند و فلانی و فلانی و حضرت صادق و موسی بن جعفر علیهما السّلام را نیز تکذیب کردند من از راه و روش آباء خود پیروی میکنم.
عرضکردم فدایت شوم روایت داریم که شما فرموده‌ای برای ابن مهران،
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 240
خدا نور ایمان را از دلت بیرون کند و فقر و تنگدستی را وارد خانه‌ات کند.
فرمود: اکنون وضع او چگونه است؟ گفتم: آقا سخت گرفتار است، در بغداد بغم و اندوه مبتلا است. حسین قدرت ندارد یک عمره انجام دهد. امام علیه السّلام سکوت کرد.
رجال کشی- احمد بن محمّد گفت: حضرت رضا علیه السّلام در محله بنی زریق ایستاد و با صدای بلند گفت: احمد! عرضکردم: بلی. فرمود: وقتی پیامبر اکرم از دنیا رفت مردم کوشیدند نور خدا را خاموش کنند ولی خدا امتناع ورزیده جز اینکه نور خود را بوسیله امیر المؤمنین تکمیل نماید. پس از درگذشت حضرت موسی ابن جعفر علی بن ابی حمزه و اصحابش کوشش کردند که نور خدا را خاموش کنند ولی خدا نور خویش را تکمیل میکند، اهل حق وقتی یکنفر با آنها هم‌آهنگ شود خوشحال میشوند، ولی وقتی کسانی از میان آنها خارج شد ناراحت نمیشوند چون در دین و اعتقاد خود یقین دارند. اما پیروان باطل وقتی کسی وارد آنها شود شاد میشوند، اگر کسی از میانشان خارج شود ناراحت میگردند. چون در اعتقاد خود شک دارند. خداوند عزّ و جل میفرماید: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ آنگاه حضرت ابو عبد اللَّه فرمود: ایمان مستقر ثابت است و ایمان مستودع عاریه و امانت است.
رجال کشی- حسین بن عمر گفت: بحضرت رضا عرضکردم: پدرم گفت:
که خدمت پدر شما حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رسید عرضکرد: من پیش خدا ترا بمحاکمه میکشم. زیرا بمن فرمودی: دست از امامت عبد اللَّه افطح بردارم و فرمودی: من امام هستم فرمود: بسیار خوب هر گناهی داشت بگردن من. حسین گفت، من نیز همان طور که پدرم نسبت بپدر شما انجام داد با شما احتجاج خواهم کرد. زیرا فرمودی: پدرم از دنیا رفته و شما امام بعد از او هستی. فرمود: بسیار خوب.
گفتم: من از مکه خارج نشدم تا نزدیک بود که امر امامت برایم روشن شود جریان این بود که فلانی نامه شما را برایم خواند که ذکر شده بود میراث امام (از قبیل سلاح پیغمبر و جعفر) نزد شما است.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 241
فرمود: تو راست میگوئی او هم راست گفته، بخدا قسم چاره‌ای نداشتم که این کار را کردم این حرف را گفتم با اینکه از نظر تقیه بسیار سخت و دشوار بود چون بریدن بینی انسان ولی ترسیدم مردم گمراه شوند و تفرقه بیافتد.
رجال کشی- ص 281- حسین بن بشار گفت: پس از فوت حضرت موسی ابن جعفر علیه السّلام خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم نه معتقد بمرگ موسی بن جعفر بودم و نه امامت حضرت رضا، جز اینکه تصمیم داشتم این مطلب را سؤال کنم و تحقیق نمایم وقتی بمدینه رسیدم حضرت رضا علیه السّلام در صوار بود «1» اجازه شرفیابی خواستم اجازه داد و مرا نزدیک نشاند و خیلی بمن لطف فرمود خواستم راجع به پدرش سؤال کنم قبل از سؤال فرمود: حسین! اگر میخواهی خداوند بدون پرده تو را ببیند و تو نیز خدا را بی‌پرده ببینی دوست بدار آل محمّد و امام از این خانواده را.
عرضکردم: آقا در چنین صورتی خدا را میبینم؟ فرمود: آری بخدا قسم حسین! من یقین کردم پدرش از دنیا رفته و او امام است. آنگاه فرمود: من نمیخواستم بتو اجازه ورود بدهم بواسطه شدت سختگیری که میکنند ولی میدانستم تو در دل چه عقیده داری اجازه دادم.
آنگاه امام علیه السّلام سکوتی نموده، سپس فرمود: از دلت خبر دادم؟ عرض کرد: آری.
توضیح- در کتاب توحید تأویل نگاه کردن و دیدن خدا گذشت.
رجال کشی- عبد اللَّه زبیری گفت: نامه‌ای برای حضرت رضا علیه السّلام نوشتم و در آن نامه سؤال از واقفه کردم. در جواب نوشت: واقفی مذهبان از حقیقت منحرفند و بگناهی گرفتارند که اگر با آن وضع بمیرند جایگاه آنها جهنم است که بد جایی است.
فضل بن شاذان از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که: راجع بواقفی‌ها سؤال کردند فرمود: آنها در زندگی سرگردانند و با کفر از دنیا میروند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 242
رجال کشی- یوسف بن یعقوب گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم باینها که معتقدند پدر شما زنده است از زکات چیزی بدهم؟ فرمود: بآنها چیزی مده ایشان کافر و مشرک و زندیق هستند.
رجال کشی- گروهی از اصحاب از حضرت رضا نقل کردند که فرمود:
واقفی مذهبان در حال شک زندگی میکنند و با کفر میمیرند. گفت: ببالین یکی از آنها که در حال مرگ بود، حاضر بودم شنیدم میگفت: من کافرم اگر موسی بن جعفر مرده باشد. با خود گفتم اینست تعبیر فرمایش امام علیه السّلام.
رجال کشی- بکر بن صالح گفت: از حضرت رضا شنیدم میفرمود: مردم در باره این آیه چه میگویند. عرضکردم: فدایت شوم کدام آیه؟ فرمود: این آیه وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ گفتم: در تفسیر آن اختلاف دارند.
فرمود: من میگویم این آیه در باره واقفیها نازل شده آنها میگویند بعد از موسی بن جعفر امامی نیست خداوند آنها را رد میکند و میفرماید: دستهای خدا گشاده است. دست در باطن قرآن، امام است، منظور اشاره باین اعتقاد آنها است که میگویند: پس از موسی بن جعفر امام نیست.
رجال کشی- ص 285- محمّد بن عاصم گفت: حضرت رضا علیه السّلام بمن فرمود:
شنیده‌ام تو با واقفی مذهبان مینشینی. عرضکردم: آری فدایت شوم، من با آنها نشست و برخاست دارم ولی مخالف عقیده آنهایم فرمود: با آنها بنشین خداوند در این آیه میفرماید: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ «1»
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 243
منظور از آیات در این آیه جانشینان پیامبر است که واقفه منکر آنهایند.
رجال کشی: سلیمان بن جعفری گفت: خدمت حضرت رضا در مدینه بودم مردی از اهالی مدینه وارد شد، از واقفی مذهبان پرسید امام علیه السّلام فرمود: «ملعون هستند هر کجا باشند باید آنها را بگیرند و پاره پاره کنند آداب و روش خداست در گذشته هرگز تغییری در سنت خدا نخواهی دید» «1».
بخدا قسم خدا هرگز تغییر نخواهد داد روش خود را تا همه آنها را بکشد.
توضیح: شاید مراد کشتن آنها در رجعت است.
رجال کشی: حکم بن عیص گفت: با دائیم سلیمان بن خالد خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم فرمود: سلیمان! این پسر کیست؟ گفت: پسر خواهرم. فرمود:
امام‌شناس هست؟ عرضکرد: بلی. فرمود الحمد للَّه که خدا او را شیطان قرار نداد سپس فرمود: سلیمان! فرزندانت را بخدا بسپار از فتنه شیعیان ما عرضکردم:
کدام فتنه؟
فرمود: منکر ائمه میشوند و در فرزندم موسی امامت را تمام مینمایند، منکر مرگ او میشوند و خیال میکنند، امامی بعد از او نیست آنها بدترین مردمند! رجال کشی: محمّد بن ابی عمیر از یکی از اصحاب نقل کرد که گفت: عرضکردم بحضرت رضا علیه السّلام فدایت شوم گروهی هستند که در امامت پدرتان توقف نموده‌اند معتقدند که ایشان نمرده است فرمود: دروغ میگویند آنها کافرند بآنچه خداوند بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل فرموده، اگر بنا بود خداوند طول عمر باحدی بدهد بواسطه احتیاج مردم باو، عمر حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را طولانی میکرد.
توضیح: شاید آنها استدلال میکرده‌اند نمردن حضرت موسی بن جعفر را باحتیاج مردم بایشان. جواب میفرماید: که اگر چنین مردم به پیغمبر بیشتر احتیاج داشتند این منافات با طول عمر حضرت قائم عج ندارد بواسطه مصالح دیگری یا منظور طولانی کردن عمر است پس از فرا رسیدن اجل مقدّر.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 244
رجال کشی: محمّد بن فضیل گفت: عرض کردم بحضرت رضا علیه السّلام حال آنها که توقف در پدرت حضرت موسی بن جعفر نموده‌اند چگونه است؟ فرمود: خدا آنها را لعنت کند چقدر دروغ میگویند آنها خیال میکنند من عقیم و بدون فرزند هستم منکر کسی هستند که بعد از من عهده‌دار امامت خواهد شد.
رجال کشی: عمر بن یزید گفت: وارد شدم خدمت حضرت صادق مدتی با من در باره فضائل شیعه صحبت کرد آنگاه فرمود: بعضی از شیعیان بعد از من خواهند آمد که از ناصبی‌ها بدترند.
عرضکردم: آقا مگر آنها ادعای محبت با شما ندارند و از دشمنانتان بیزار نیستند. فرمود: چرا، عرضکردم: آقا معرفی بفرما تا آنها را بشناسیم مبادا از آنها نباشیم. فرمود: نه هرگز تو از آنها نیستی آنها گروهی هستند که در باره زید و موسی بن جعفر گمراه میشوند.
علی بن جعفر گفت: مردی خدمت برادرم موسی بن جعفر علیه السّلام آمد عرضکرد:
فدایت شوم امام کیست؟
فرمود: آنها پس از مرگ من گمراه میشوند میگویند همین قائم است با اینکه قائم سالها بعد از مرگ من خواهد آمد.
حسین بن محمّد بن عمر بن یزید از عموی خود نقل کرد که گفت: ابتدای پیدایش مذهب واقفه این بود که سی هزار دینار پیش اشعثها جمع شد از زکات مالشان و سایر پولهائی که واجب بود بپردازند این پول را دادند بدو وکیل موسی ابن جعفر علیه السّلام در کوفه یکی بنام حیان سراج و مرد دیگری که با او بود در آن زمان حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام زندانی بود آنها با این پول خانه‌ها خریدند و معامله میکردند گندم و جو میخریدند از پس درگذشت حضرت موسی بن جعفر. وقتی آنها خبردار شدند مرگ امام را انکار کردند و در بین مردم منتشر کردند که او نخواهد مرد چون قائم است. گروهی نیز بر سخن آنها اعتماد کردند تا بین مردم مشهور شد موقع مرگ آنها که رسید وصیت کردند که آن مال را بوارث موسی بن جعفر علیه السّلام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 245
بپردازند، شیعیان فهمیدند که این کار آنها بواسطه طمع در تصاحب اموال بوده.
محمّد بن رجای آسیابان از حضرت جواد نقل کرد که فرمود: واقفی مذهبان در میان شیعه گروهی چون خرها هستند سپس این آیه را تلاوت نمود: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سبیلا.
براثی از ابی علی نقل کرد که منصور از حضرت جواد نقل کرد که فرمود: زیدیها و واقفی مذهبان و ناصبی‌ها در نظر ائمه یکسانند.
از حضرت جواد محمّد بن علی بن موسی الرضا سؤال کردند تفسیر این آیه را وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ- عامِلَةٌ ناصِبَةٌ «1».
فرمود: این آیه در باره ناصبی‌ها (دشمنان ائمه) و زیدیها و واقفی مذهبان از ناصبیان نازل شده.
ابراهیم بن عقبه گفت: نامه‌ای نوشتم بحضرت عسکری که فدایت شوم این سگهای باران خورده (منظورش واقفی مذهبان است که در عرف شیعه بسگهای باران خورده مشهور بودند چون عقیده فاسد آنها بدیگران سرایت میکرد) را میشناسم در قنوت نماز بر آنها نفرین کنم؟ در جواب فرمود: آری در قنوت نماز بر آنها نفرین کن.
جعفر بن محمّد بن یونس گفت: گروهی از اصحاب آمدند که نامه‌هائی آورده بودند، در آن جواب مسائلی ذکر شده بود مگر نامه شخصی از واقفی مذهبان که همان طور برگرداندند و چیزی در آن نوشته نبود.
ابراهیم بن ابی البلاد از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که صحبت از سگهای باران خورده و شک آنها شد فرمود: تا وقتی زنده باشند در شک هستند و با کفر می‌میرند.
یحیی بن مبارک گفت: نامه‌ای برای حضرت رضا علیه السّلام نوشتم و چند مسأله پرسیدم که جواب آنها را داد، در آخر نامه این آیه را نوشتم: مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 246
لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ «1».
فرمود: در باره واقفی مذهبان نازل شده. جواب نامه تمام بخط خود امام بود که نوشته بود: آنها نه از مؤمنین و نه از مسلمانان بشمار می‌آیند، از کسانی هستند که آیات خدا را تکذیب نموده‌اند ما همان ماه‌های معلوم هستیم که جنگ و جدال و حرف ناشایست و کار بد در ما نیست.
یحیی! هر چه میتوانی با آنها دشمنی کن.
ابن ابی یعفور گفت: خدمت حضرت صادق بودم که موسی بن جعفر علیه السّلام وارد شده نشست، امام صادق فرمود: این بهترین فرزندان و محبوبترین آنها نزد من است جز اینکه گروهی از شیعیان ما را خدا گمراه میکند کسانی هستند که بهره‌ای در آخرت ندارند و نه خدا در قیامت با آنها سخن خواهد گفت و نه آنها را پاک مینماید، دچار عذابی دردناک میشوند. عرضکردم: فدایت شوم دلم از آنها بیزار شد! فرمود: گروهی از شیعیان بواسطه او گمراه میشوند پس از مرگش بواسطه شدت ناراحتی که بر او دارند میگویند نمرده، بهمین جهت امامان بعد از او را منکر میشوند و دیگران را دعوت بگمراهی خود میکنند که موجب از بین رفتن حق ما و دین خدا می‌شود. پسر ابی یعفور! خدا و پیامبر و ما از آنها بیزاریم.
حمران بن اعین میگوید: بحضرت باقر عرضکردم: من از شیعیان شما هستم؟
فرمود: آری بخدا در دنیا و آخرت هر یک از شیعیان ما اسم او و پدرش نوشته شده است نزد ما مگر کسی که از ما کناره بگیرد عرضکردم: مگر شیعیان شما پس از معرفت امام ممکن است از شما کناره بگیرند؟ فرمود: آری حمران! ولی تو آنها را نخواهی دید.
حمزه گفت: در باره این حدیث گفتگو کردیم، بالاخره برای حضرت رضا نوشتیم منظور امام صادق علیه السّلام کیانند که جدا نمود در این فرمایش خود آنها را از شیعیان. در جواب نوشت: آنها کسانی هستند که توقف در امامت موسی بن جعفر نمودند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 247
رجال کشی: اسماعیل بن سهل گفت: یکی از اصحاب حدیث کرد مرا ولی تقاضا کرد اسمش را نبرم، گفت: خدمت حضرت رضا بودم علی بن ابی حمزه و ابن سراج و ابن مکاری وارد شدند. ابن ابی حمزه گفت: پدرت چه شد؟
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: از دنیا رفت. گفت مرد؟ فرمود: بلی گفت بچه کس وصیت کرد؟ فرمود: به من گفت شما امام هستی و اطاعت از شما واجب است؟ فرمود آری.
ابن سراج و ابن مکاری گفتند: بخدا سوگند مثل اینکه خداوند بتو اطمینان داده که هارون زیانی بجانت نمیرساند فرمود: وای بر تو چه اطمینانی دارم تو مایلی بروم ببغداد بهارون بگویم من امام هستم و فرمانبرداری از من واجب است بخدا چنین تکلیفی ندارم. این حرف را هم که زدم بواسطه این بود که میدانستم بین شما اختلاف است و عقائد مختلفی پیدا کرده‌اید نخواهم راز شما پیش دشمنانتان فاش گردد.؟
ابن ابی حمزه گفت: مطلبی را آشکارا گفتی که هیچ یک از آباء کرامت چنین نمیگفتند و آشکارا ابراز نمی‌نمودند (مسأله امامت). فرمود چرا بخدا سوگند بهترین آباء گرامم حضرت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله همین طور آشکارا فرمود، وقتی خداوند دستور داد که خویشاوندان نزدیک خود را دعوت کن. چهل نفر از بستگان و خویشاوندان خود را جمع کرده فرمود: من پیامبر خدایم که مأمور راهنمائی شما شده‌ام، از همه بیشتر عمویش ابو لهب تکذیب میکرد و مردم را علیه او میشورانید پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بآنها فرمود:
اگر مرا خدشه و آسیبی نتوانستید برسانید من پیامبر هستم این اولین معجزه ایست که از نبوت خویش آشکار میکنم. منهم میگویم: اگر هارون مرا خدشه‌ای وارد کرد امام نیستم این اولین معجزه‌ی من باشد در باره امامت.
علی گفت: ما از آباء کرامت روایت داریم که عهده‌دار غسل و کفن امام نمیشود مگر امامی مانند خودش، فرمود: بگو ببینم حسین بن علی امام بود یا نه؟
گفت: امام بود پرسید چه کسی عهده‌دار غسل و کفن او گردید؟ گفت: علی بن الحسین
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 248
فرمود: علی بن الحسین کجا بود او که در زندان ابن زیاد بسر می‌برد. گفت:
بطوری که آنها متوجه نشدند خارج شد امر غسل و کفن و دفن پدر خویش را بپایان رسانید، آنگاه برگشت.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: در صورتی که ممکن باشد برای علی بن الحسین علیه السّلام بیاید بکربلا و کار دفن و کفن پدر را انجام دهد برای امام وقت نیز امکان دارد که وارد بغداد شود و متصدی کفن و دفن پدر گردد باز بمحل خود مراجعت نماید با اینکه در زندان و اسارت هم بسر نمی‌برده.
علی گفت: ما روایت داریم که امام تا از دنیا نرفته فرزند و جانشین خود را می‌بیند. فرمود: در این مورد حدیث دیگری نیز ندارید گفت: نه فرمود: چرا بخدا قسم روایت دارید که مگر قائم با اینکه شما معنی آن را نمیدانید که چرا گفته شده؟ علی گفت: آری بخدا در آخر این حدیث هست. فرمود: وای بر تو چگونه جرأت پیدا کردی مقداری از حدیث را قطع کردی فرمود: پیرمرد از خدا بترس از آنها که مانع پیشرفت دین خدا هستند نباش.
رجال کشی: ابن ابی سعید مکاری خدمت حضرت رضا رسیده عرضکرد:
در خانه‌ات را باز گذاشته‌ای و بمردم فتوی میدهی؟ پدرت چنین نمیکرد. فرمود:
من از جانب هارون ناراحتی نخواهم دید آنگاه فرمود: خدا دلت را تاریک کند و فقر وارد خانه‌ات گرداند. نمیدانی خداوند بمریم وحی کرد که در شکم پیامبری داری، عیسی برای او متولد شد. مریم از عیسی و عیسی از مریم است، من از پدرم و پدرم از من است.
عرضکرد: من سؤالی میخواهم از شما بکنم. فرمود: گمان نمیکنم از من بشنوی تو امامت مرا قبول نداری ولی سؤال کن.
گفت: مردی هنگام وفات گفته است هر غلام و کنیزی از قدیم دارم آزاد است در راه خدا، ولی آنها که قدیمی نیستند آزاد نخواهند بود. فرمود: وای بر تو مگر این آیه را نخوانده‌ای: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ هر چه را قبل از شش ماه داشته آزاد است و آنها قدیمی هستند ولی غلام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 249
و کنیزی که از شش ماه کمتر داشته مالک آنها بوده قدیمی نیستند (طبق آیه شریفه) و آزاد نخواهند بود. از خدمت امام مرخص شد چنان مبتلا بفقر و تنگدستی شد که خدا میداند.
توضیح- شاید واقفی مذهبان باین روایت که از حضرت صادق رسیده که فرزندان من یکی قائم است، یا اینکه موسی قائم است متمسک شده‌اند حضرت رضا علیه السّلام توضیح میدهد که قائم از نسل امام موسی کاظم است نه اینکه خود او قائم باشد.
رجال کشی- محمّد بن اسماعیل بن ابی سعید زیات گفت: با زیاد قندی بحج رفتم شب و روز با هم بودیم در راه مکه و در طواف شبی بجستجوی او شدم تا صبح او را نیافتم. صبحگاه که او را دیدم گفتم، از دیر آمدنت خیلی ناراحت شدم چرا دیر آمدی؟
گفت: تمام شب را در ابطح خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم پسرش علی بن موسی الرضا نیز طرف راست او بود. فرمود: ابو الفضل یا زیاد! این پسرم علی سخنش سخن من و کارش کار من است اگر حاجتی داشتی از او بخواه و حرف او را بپذیر، او جز حقیقت در راه خدا هیچ نمیگوید.
ابن ابی سعید گفت: مدتی گذشت تا پیش‌آمد براه مکه شد، زیاد نامه‌ای برای حضرت رضا علیه السّلام نوشت از او پرسید که این حدیث را اظهار کنم یا نه. حضرت رضا علیه السّلام جواب داد: اظهار کن ترا گزندی نمیرسد.
زیاد در میان مردم شروع به تبلیغ ناروا کرد تا بالاخره مذهب واقفه پیدا شد یک روز باو گفتم: چه کاری بالاتر از این است که تبلیغ از امام کنی. گفت:
حالا موقع این حرفها نیست. هر چه من در کوفه و بغداد و جاهای دیگر اینحرف را تکرار کردم، همان جواب را میداد تا بالاخره یک روز گفت: اگر از علی بن موسی الرضا تبلیغ کنم این حدیثهایی که نقل کرده‌ایم (در مورد مذهب واقفه) همه باطل می‌شود.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 250
رجال کشی- عبد اللَّه بن مغیره گفت: من واقفی مذهب بودم با همان عقیده حج گزاردم بمکه که رسیدم در دلم چیزی گذشت چنگ بملتزم زده گفتم: خدایا تو میدانی من در جستجوی واقعیت هستم و منظوری ندارم خدایا مرا براه راست هدایت فرما. بدلم چنین گذشت که خدمت حضرت رضا علیه السّلام برسم.
وارد مدینه شدم و بدر خانه امام رفتم بغلام گفتم به آقایت بگو مردی عراقی بر در خانه است صدای علی بن موسی الرضا علیه السّلام را شنیدم فرمود: داخل شو عبد اللَّه ابن مغیره! وارد شدم، همین که چشمش بمن افتاد فرمود: خدا دعایت را مستجاب کرد و تو را هدایت نمود گفتم: شهادت میدهم که تو حجت خدا و امین او در میان خلقی.
رجال کشی: یزید بن اسحاق شعر که از مدافع‌ترین اشخاص نسبت بمذهب واقفه بود گفت: روزی برادرم محمّد با من بخصومت پرداخت او خودش امامی بود.
بین ما خیلی صحبت شد تا بالاخره باو گفتم: اگر واقعا علی بن موسی الرضا علیه السّلام امام است از او درخواست کن دعا کند تا من بمذهب شما درآیم.
محمّد بمن گفت: خدمت حضرت رضا رسیدم، عرض کردم: فدایت شوم! من برادری دارم که بزرگتر از من است او معتقد است که پدرت زنده است من خیلی با او مناظره میکنم روزی بمن گفت: از امام خود بخواه اگر واقعا امام است دعا کند منهم بمذهب شما در آیم. من مایلم برای او دعا بفرمائید.
امام علیه السّلام رو بقبله کرده شروع بدعا کردن نمود سپس فرمود: خدایا! گوش و چشم و دلش را بگیر و او را بحقیقت راهنمائی کن این دعا را میکرد در حالی که دست راست خود را بآسمان بلند کرده بود وقتی برادرم از خدمت حضرت رضا علیه السّلام برگشت گفت: که چه شده بخدا قسم طولی نکشید که معتقد بامامت حضرت رضا و مذهب حق شدم.
رجال کشی: ابو خالد سجستانی پس از فوت حضرت موسی بن جعفر جزو واقفی مذهبان شد بعد که بعلم نجوم خود مراجعه کرد یقین بمرگ موسی بن جعفر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 251
علیه السّلام نمود از مذهب خود دست کشید بر خلاف دوستان خویش.
رجال کشی: حسین بن عمر بن یزید گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم در حالی که بامامتش مشکوک بودم همسفر من در راه مردی بنام مقاتل بن مقاتل بود که معتقد بامامت حضرت رضا علیه السّلام بود در میان کوفه که بودیم باو گفتم عجله کردی در این مورد گفت: من دلیل دارم.
حسین گفت: بحضرت رضا عرضکردم پدرت از دنیا رفت؟ فرمود: آری بخدا او در مقام پیامبر اکرم و امیر المؤمنین علیه السّلام است اگر پدرم زنده می‌بود چه کسی از من بیشتر خوشحال بود؟
سپس فرمود: خداوند تبارک و تعالی میفرماید: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ اینها کسانی هستند که عارف بمقام امامت هستند موقعی که آشکار می‌شود.
بعد فرمود: رفیقت چه میکند عرضکردم منظور شما کیست فرمود مقاتل بن مقاتل مردی که صورت دراز و ریش بلند و وسط بینی‌اش برآمده است فرمود:
من نه او را دیده‌ام و نه پیش من آمده ولی مردی با ایمان و حقیقت‌جو است قدرش را بدان.
من از خدمت امام علیه السّلام خارج شدم و بمحل خود برگشتم دیدم مقاتل خوابیده او را بیدار کردم. گفتم یک بشارت خوبی برایت دارم ولی نمی‌گویم تا صد مرتبه خدا را ستایش و حمد کنی صد مرتبه حمد و ستایش کرد بعد جریان را برایش گفتم.
توضیح: بی‌اساس بودن مذهب واقفه بدلیل مطالبی که در جلدهای امامت قبلا ذکر شد و در جلدهای دیگر نیز ذکر می‌شود علاوه بر اینها دلیل دیگر منقرض شدن و از بین رفتن این مذهب است اگر مذهبی واقعی می‌بود چنانچه در محل خود ثابت شد نباید منقرض گردد.

بخش یازدهم وصیتها و صدقات امام موسی بن جعفر علیه السّلام‌

عیون اخبار الرضا: عبد اللَّه بن محمّد حجال نقل از ابراهیم بن عبد اللَّه جعفری که او از عده‌ای از خویشاوندان خود نقل کرد که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بر وصیت خود اسحاق بن جعفر بن محمّد و ابراهیم بن محمّد جعفری و جعفر بن صالح جعفری و معاویه جعفری و یحیی بن حسین بن زید و سعد بن عمران انصاری و محمّد بن حارث انصاری و یزید بن سلیط انصاری و محمّد بن جعفر اسلمی را شاهد گرفت.
بعد از اینکه ایشان را گواه گرفت بر شهادت بوحدانیت خدای یکتا و رسالت محمّد مصطفی و آمدن روز جزا و برانگیخته شدن مردم از قبرها و اینکه زنده شدن پس از مرگ حق است همچنین حساب و کیفر و قصاص و ایستادن در مقابل خدای بزرگ و آنچه حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله آورده حق است و واقعیت دارد و هر چه روح الامین آورده بر همین عقیده زندگی میکنم و میمیرم و برانگیخته خواهم شد.
اینها را گواه میگیرم بر اینکه وصیت خود را بخط خویش نوشته‌ام و وصیت جدم امیر المؤمنین و وصیت امام حسن و امام حسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و وصیت جعفر بن محمّد را قبل از این نسخه‌برداری کرده‌ام بدون حذف یک حرف، وصیت کردم بفرزندم علی و سایر فرزندانم پس از او اگر فرزندم علی خواست و رشد و صلاح در آنها دید و مایل بود که باشند، در صورتی که نخواست آنها در وصیت باشند و میل داشت خارج شوند اختیار با او است آنها را اختیاری نیست صدقات و اموال و فرزندانی که واگذارده‌ام بفرزندم علی وصیت میکنم و ابراهیم و عباس و اسماعیل و احمد و ام احمد ولی اختیار زنانم فقط در دست علی است و یک ثلث از صدقه پدر و خویشاوندانم در اختیار اوست که هر طور مایل است بمصرف برساند و اختیار هر نوع تصرفی را او دارد اگر مایل بود بانجام میرساند آنچه در باره خانواده‌ام ذکر کرده‌ام و اگر نخواست
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 253
انجام نمیدهد این اختیار را دارد میتواند در صورتی که میل داشت اموال مرا بفروشد، ببخشد یا بکسی بدهد او صدقه کند بر خلاف وصیتی که من کرده‌ام این کار در اختیار اوست میتواند انجام دهد.
کار او در وصیت و ثروت و خانواده و فرزندانم با من هیچ فرقی ندارد.
اگر مایل بود برادرانش را که در اول وصیتنامه نام برده‌ام بر شرکت در وصیت نگهدارد میتواند، در صورتی که مایل نبود میتواند خارج کند بدون اینکه بر او ایرادی باشد در صورتی بخواهد یکی از برادران خواهر خود را بازدواج کسی در آورد نمیتواند مگر باجازه و امر او هر قدرتمندی که جلو او را بگیرد یا مانع شود از انجام وصیتی که باو کرده‌ام بیزار از خدا و پیامبر خواهد بود و خدا و پیامبر از او بیزارند و بر او باد لعنت لعنت‌کنندگان و ملائکه مقرب و پیامبران مرسل و تمام مردم مؤمن و هیچ یک از سلاطین نمیتوانند سرمایه‌ای که من در نزد او دارم بگیرند و نه هیچ کدام از فرزندانم مالی که نزد او دارم هر چه او بگوید در کم و زیاد، حق با اوست و راست میگوید. از اینکه بعضی از فرزندان خود را با او شریک در وصیت کردم منظورم نام بردن آنها بود.
فرزندانم کوچک و مادران آنها هر کدام در منزل خود ماندند و مراقب حجاب خویش بودند آنچه در زمان حیات خودم میگرفتند پس از فوت نیز میگیرند، در صورت تمایل او و کسی شوهر اختیار کرد نمیتواند فرزند مرا بزرگ کند مگر علی صلاح بداند، دختران مرا هیچ کدام از برادرانشان و مادرانشان هیچ اختیاری در باره آنها ندارند. مگر باجازه و میل و مشورت او.
اگر چنین کاری را بر خلاف وصیت من بکنند مخالفت با خدا و پیامبر نموده و او را از اختیاری که دارد باز داشته‌اند او بهتر میداند که فامیلش با چه کس میتوانند ازدواج کنند در صورتی صلاح بداند عروس میکند و گر نه مانع ازدواج می‌شود، همسرانم را وصیت کرده‌ام مانند آنچه در ابتدای وصیت‌نامه ذکر نموده‌ام و خداوند را بر آنها گواه میگیرم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 254
هیچ کس نمیتواند وصیت مرا بگشاید و باز کند، این وصیت بهمان وضعی که توضیح داده و تعیین کرده‌ام هر که مخالفت با وصیتم کرد وزر وبالش بگردن اوست و هر که مطابق آن عمل نمود از ثوابش بهره‌مند می‌شود خدا بهیچ کس ستم روا نمیدارد و هیچ کس چه سلطان و چه دیگری نمیتواند وصیت‌نامه مرا که مهر زده‌ام پاره کند هر کس چنین کند گرفتار لعنت و غضب خدا و ملائکه و تمام مسلمانان و مؤمنین شود حضرت موسی بن جعفر و شاهدان مهر زدند.
عبد اللَّه بن محمّد جعفری گفت: عباس بن موسی بن جعفر به پسر عمران، قاضی طلحی گفت: درون این نامه گنج و جواهری است برای ما ولی او میخواهد صاحب آن شود و بما ندهد هر چه پدرمان واگذاشته در اختیار اوست ما را دست تنگ و بینوا کرده. ابراهیم بن محمّد جعفری باو حمله کرد و دشنامش داد همچنین اسحاق بن جعفر.
عباس بقاضی گفت: مهر از وصیت‌نامه بردار ببین چه نوشته گفت: من چنین کاری نمیکنم که مورد لعنت پدرت قرار گیرم. عباس گفت: خودم مهر را پاره میکنم گفت: اختیار با تو است. عباس مهر از نامه برگرفت دید آنها را از وصیت خارج کرده فقط علی را وصی قرار داده و ایشان را باطاعت از علی بن موسی الرضا ملزم نموده چه بخواهند و چه نخواهند یا مانند یتیمان در تحت کفالت او باشند و از حد صدقه نیز خارج کرده و یادآوری نموده.
در این موقع حضرت رضا رو بجانب عباس کرده فرمود: برادر! من میدانم قرض ترا وادار باین کار کرده فرمود: سعد! برو تعیین کن چقدر قرض دارند قرض آنها را بپرداز و سند مقروض بودنش را بگیر و قبض رسید از طلبکاران بستان بخدا قسم برابری و برادری و نیکی بشما را رها نمیکنم تا زنده باشم شما هر چه مایلید بگوئید.
عباس گفت: هر چه بما بدهی مقداری از اموال ما است که در اختیار تو است آنچه باقیمانده بیشتر است فرمود: شما هر چه مایلید بگوئید و هر ادعائی که مایلید بکنید خدایا برادران مرا اصلاح کن و آنها را وسیله راهنمائی دیگران قرار ده
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 255
شیطان را از ما و آنها دور گردان و ایشان را یاری کن بر اطاعت خود. خدا را بر آنچه میگویم دلیل میگیرم که واقعیتی را میگویم.
عباس گفت: چقدر زبان‌دار هستی مرا قدرت مقابله با تو نیست، بعد از این سخن از هم جدا شدند.
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 37- عبد الرحمن بن حجاج گفت: حضرت ابو الحسن علی بن موسی برایم وصیت امیر المؤمنین علیه السّلام را با صدقه پدرش بوسیله ابو اسماعیل مصادف فرستاد و ذکر کرده بود موقوفه حضرت صادق و موقوفه خودش را.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* این صدقه و وقفنامه موسی بن جعفر است که فلان زمین را که در فلان محل است و حدود آن زمین چنین است، تمامی آن از نخلستان و زمین و آب و حدود متصرفات و حقوق و آبیاری از قنات و هر نوع حقی که دارد از قبیل خرمن‌کوبی تصرف در ارتفاعات یا درختکاری و حقابه با زمین زراعتی و مسیل و قسمت‌های آباد و بایر تمام حقوقی که در این زمین دارد وقف کرد بفرزندان صلبی خودش مرد و زن که بین آنها تقسیم شود تمام غله و محصول پس از وضع مخارج که در تعمیرات ملک و آبادی آن باید بشود و بعد از برداشت محصول سی درخت خرما که آن را بین مستمندان قریه تقسیم کنند بقیه را بین فرزندان موسی بن جعفر به پسر دو برابر دختر تقسیم میکنند.
اگر زنی از فرزندان موسی بن جعفر ازدواج کرد دیگر حقی در این موقوفه ندارد مگر اینکه باز بدون شوهر شود در صورتی که بدون شوهر شد باز معادل حقی که دختران بدون شوهر می‌برند خواهد برد، هر یک از فرزندان موسی بن جعفر از دنیا رفت که فرزند داشت سهم پدرش بین آنها به نسبت پسر دو برابر دختر تقسیم می‌شود با همان شرطی که در مورد فرزندان خود موسی بن جعفر علیه السّلام بود و کسی که از دنیا رفت و فرزند نداشت حق او بسایر اهل صدقه و موقوفه میرسد.
فرزند دختر در این موقوفه حقی ندارد مگر اینکه پدرشان از فرزندان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 256
موسی بن جعفر علیه السّلام باشد، هیچ کس حقی در این موقوفه ندارد تا فرزند یا فرزند فرزند و یا از نسل موسی بن جعفر یک نفر باقی بماند، اگر بکلی منقرض شدند و کسی باقی نماند این موقوفه برمیگردد بفرزندان پدرم از طرف مادر خودم تا یک نفر باقی بماند با همان شرطی که نسبت بفرزندان و اعقاب خود کردم در صورتی که فرزندان پدرم از طرف مادر و اولادشان منقرض شدند این موقوفه بین فرزندان پدرم و اعقاب آنها تقسیم می‌شود تا یک نفر باقی بماند اگر کسی باقی نماند، این موقوفه بین کسانی که هر چه شایسته‌تر باشند تقسیم می‌شود تا وقتی خداوند وارث زمین گردد که او بهترین وارث است.
موسی بن جعفر این موقوفه را در حال صحت و سلامتی، قرار داد برای همیشه بطور کلی بدون استثناء و نه قابل برگشت بامید پاداش خدا در آخرت برای هیچ مؤمنی که ایمان بخدا دارد جایز نیست فروش یا بخشش یا واگذاری یا تغییری در آنچه من شرط نموده‌ام بدهد تا خداوند وارث زمین و ساکنان آن شود.
این موقوفه در اختیار علی بن موسی الرضا و ابراهیم است اگر یکی از این دو فوت شد قاسم بجای او می‌آید باز اگر یکی از آنها فوت شد اسماعیل جانشین اوست اگر یکی از این دو نفر فوت کرد عباس بجای اوست، اگر یکی از آن دو فوت شد فرزند بزرگترم جانشین او خواهد بود، گفت حضرت: که پدرش اسماعیل را بر عباس در این موقوفه مقدم داشت با اینکه عباس بزرگتر از اسماعیل بود.
عیون اخبار الرضا: بکر بن صالح گفت: به ابراهیم پسر موسی بن جعفر علیه السّلام گفتم: عقیده تو در باره پدرت چیست؟ گفت: او زنده است گفتم: در باره برادرت حضرت رضا چه میگوئی؟ گفت او مورد اعتماد و راستگو است، گفتم او میگوید:
که پدرت از دنیا رفته گفت: او بهتر میداند چه میگوید. چند مرتبه همین سؤال را تکرار کردم، همان جواب را داد.
گفتم پدرت وصیت کرد؟ گفت: آری، گفتم بچه کس وصیت کرد گفت:
به پنج نفر از ما ولی برادرم علی را بر همه ما مقدم داشت.

بخش دوازدهم فرزندان و همسران امام علیه السّلام‌

ارشاد مفید- ص 323 حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام دارای سی و هشت فرزند پسر و دختر بود از آن جمله حضرت علی بن موسی الرضا است و ابراهیم و عباس و قاسم که فرزندان چند کنیز بودند و اسماعیل و جعفر و هارون و حسن فرزند کنیزی دیگر و احمد و محمّد و حمزه نیز فرزند کنیزی و عبد اللَّه و اسحاق و عبید اللَّه و زید و حسین و فضل و سلیمان فرزند چند کنیز دیگر.
فاطمه کبری «1» و فاطمه صغری و رقیه و حکیمه و ام ابیها و رقیه صغری کلثم و ام جعفر و لبانة و زینب و خدیجه و علیة و آمنه و حسنه و بریهه و عائشة و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم دختران امام علیه السّلام هستند.
ارشاد مفید: محمّد بن یحیی از جد خود نقل کرد که گفت از اسماعیل بن موسی شنیدم میگفت که: پدرم با فرزندان خود بیکی از ملک‌های خود در اطراف مدینه رفت، نام آن ملک را نیز برد وی پدر حسین اسم آن را فراموش کرد. گفت: ما همه در آنجا بودیم با احمد پسر حضرت موسی بن جعفر بیست خدمتکار از خدمتکاران و غلامان پدرم بودند که اگر او حرکت می‌کرد آن‌ها نیز بپا میخاستند اگر او می‌نشست آنها نیز می‌نشستند، پدرم بعد از آن پیوسته احمد را رعایت میکرد و از نظر دور نمیداشت هنوز از آنجا حرکت نکرده بودیم که احمد در میان ما شخصیتی بزرگ یافت محمّد بن موسی بن جعفر مردی صاحب فضل و صالح بود.
ارشاد مفید: ابو محمّد حسن بن محمّد بن یحیی از جد خود نقل کرد که گفت کنیز رقیه دختر موسی بن جعفر بنام هاشمیه برایم نقل کرد که محمّد بن موسی پیوسته با وضو و نماز بود تمام شب را وضو داشت و نماز میخواند صدای ریختن آب را از او میشنیدیم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 258
بنماز میایستاد، باز ساعتی بخواب میرفت دو مرتبه صدای آب ریختن و وضو گرفتن می‌آمد باز نماز میخواند دو مرتبه کمتر از ساعتی میخوابید باز حرکت میکرد وضو میگرفت و نماز میخواند همین طور تا صبح هر وقت من او را میدیدم بیاد این آیه می‌افتادم، کانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ «1».
ابراهیم بن موسی مردی سخاوتمند و کریم بود که فرمانروای یمن گردید در زمان مأمون از طرف محمّد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب همان کسی که با او در کوفه ابو السرایا بیعت کرد بآن جانب رهسپار شد یمن را فتح کرد و مدتی در آنجا حکومت میکرد تا پایان کار ابو السرایا که از برای او از مأمون امان گرفت. هر یک از فرزندان حضرت موسی بن جعفر دارای فضل و منقبتی بوده‌اند که مشهور است ولی حضرت رضا چنانچه ذکر کردیم بر همه در فضل و مقام مقدم بود.
مناقب شهر آشوب- ج 3 ص 41- اولاد حضرت موسی بن جعفر فقط سی نفر بودند بعضی سی و هفت نفر گفته‌اند، پسرانش هجده نفر بنامهای علی بن موسی الرضا امام هشتم، ابراهیم، عباس، قاسم، عبد اللَّه، اسحاق، عبید اللَّه، زید، حسن و فضل که از چند کنیز بودند اسماعیل، جعفر، هارون حسن از یک کنیز احمد محمّد و حمزه از کنیزی دیگر یحیی و عقیل و عبد الرحمن.
کسانی از خود نسلی باقی گذاردند سیزده نفرند که عبارتند از: حضرت رضا و ابراهیم و عباس، اسماعیل، محمّد، عبد اللَّه، حسن، جعفر، اسحاق، حمزه.
دخترانش نوزده نفرند بنامهای خدیجه، ام فروه، ام ابیها، علیه و فاطمه کبری فاطمه صغری بریهه، کلثم، ام کلثوم، زینب، ام القاسم، حکیمه، رقیه صغری و ام وحیه و ام سلمه و ام جعفر و لبانه، اسماء، امامه و میمونه از چند کنیز.
در کشف الغمه- ج 3 ص 41- تعداد پسران را بیست نفر و دختران را هجده نفر که از نام بردن آنها بواسطه اختصار صرف نظر شد.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 259
کافی: سلیمان جوهری گفت: حضرت موسی بن جعفر بفرزندش قاسم گفت پسرم حرکت کن کنار بالین برادرت و الصافات را بخوان تا آخرش. شروع کرد بخواندن همین که رسید به أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا پسرک از دنیا رفت پس از آنکه بدنش آماده گردید و او را خارج کردند یعقوب بن جعفر گفت بموسی بن جعفر وقتی کسی بحالت احتضار در می‌آمد بالای سرش یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ میخواندند شما میفرمائید: «وَ الصَّافَّاتِ» بخوانند فرمود: پسرکم این سوره در کنار بالین کسی که گرفتار مرگ است خوانده نمیشود مگر اینکه فوری راحت می‌شود و از دنیا میرود.
کافی: یونس بن یعقوب گفت: پس از بازگشت حضرت موسی بن جعفر از بغداد وقتی بمدینه رسید دختری داشت که در فید (نزدیکی مدینه) از دنیا رفت او را دفن کرد، دستور داد بیکی از غلامان که قبر او را گچ کند و روی لوحی اسم آن دختر را بنویسند و در قبر گذارند.
عمدة الطالب: حضرت موسی بن جعفر دارای شصت فرزند بود سی و هفت دختر و بیست و سه پسر، پنج نفر آنها بدون اختلاف از دنیا رفتند و فرزندی نداشتند بنام عبد الرحمن عقیل قاسم و یحیی و داود و سه نفر آنها دارای دختر شدند و فرزند پسر نداشتند: سلیمان و فضل و احمد.
پنج نفر در بازماندگان آنها اختلاف است حسین، ابراهیم اکبر، هارون زید، حسن و ده نفر بدون اختلاف دارای فرزند بودند: علی، ابراهیم اصغر، عباس اسماعیل، محمّد، اسحاق، حمزه، عبد اللَّه و عبید اللَّه و جعفر این چنین ذکر کرده استاد ما ابو نصر بخاری.
نقیب تاج الدین: حضرت موسی بن جعفر از سیزده پسر دارای نسل بود که چهار نفر فرزند زیاد داشتند: حضرت رضا، ابراهیم مرتضی، محمّد عابد، جعفر چهار نفر متوسط: زید النار، عبد اللَّه، عبید اللَّه، و حمزه و پنج نفر فرزند زیادی نداشتند عباس، هارون، اسحاق، اسماعیل و حسن. حسین نیز فرزند موسی بن جعفر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 260
دارای فرزند شد که بعد منقرض شدند بنا بقول ابی حسن عمری.
تاریخ قم: حسن بن محمد قمی گفت خبر دادند مرا بزرگان قم از آباء خود که وقتی مأمون حضرت رضا را بمرو خواست برای ولایت عهد، در سال دویست هجری و در سال دویست و یک فاطمه خواهرش بقصد دیدار برادر خارج شد همین که رسید بساوه مریض شد پرسید چقدر راه است بین ساوه و قم؟ گفتند: ده فرسخ فرمود:
مرا ببرید بقم او را بقم بردند و در منزل موسی بن خزرج بن سعد اشعری وارد شد گفت: بنا باصح روایات وقتی خبرش بقم رسید بزرگان قم باستقبال او رفتند پیشاپیش آنها موسی بن خزرج بود وقتی خدمت بی‌بی معصومه رسید مهار ناقه‌اش را گرفته بمنزل خود رسید و در خانه او هفده روز بود آنگاه از دنیا رفت.
موسی دستور داد او را غسل داده کفن کردند و نماز بر او خوانده دفن کردند در زمینی که متعلق بموسی بود و اکنون مزار مقدس اوست بر فراز قبرش سقفی از بوریا ساختند تا بالاخره زینب که دختر حضرت جواد علیه السّلام بود بر فراز قبر او قبه‌ای ساخت.
گفت: بمن خبر داد حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه از محمّد بن حسن بن احمد بن ولید که وقتی فاطمه علیها السّلام از دنیا رفت، او را غسل داده کفن کردند بدن آن بی‌بی را بقبرستان بابلان بردند و او را در سردابی گذاشتند که برایش حفر شده بود. قبیله سعد اختلاف کردند از اینکه چه کسی او را داخل سرداب گذارد. سپس همه قبول کردند که خادم پیرمردی از این قبیله بنام قادر مباشر این کار شود همین که از پی او فرستادند دیدند دو سوار از طرف بیابان می‌آیند هر دو نقاب دارند نزدیک جنازه که رسیدند نماز خواندند بر او و وارد سرداب شدند و جنازه را در سرداب گذاشته دفن کردند بعد از سرداب خارج شده بدون اینکه با کسی صحبت کنند سوار شده رفتند هیچ کس نفهمید آنها که بودند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 261
میگویند: محرابی که حضرت معصومه در آنجا نماز میخواند در خانه موسی هنوز موجود است که مردم آنجا را زیارت میکنند.
توضیح: بعضی از احوال و شرح زندگی فرزندان و همسران موسی بن جعفر علیه السّلام در بخش وصیت حضرت موسی بن جعفر گذشت و در بخش بستگان حضرت رضا نیز خواهد آمد و همچنین در بخش مکارم اخلاق حضرت جواد مختصری از زندگی عبد اللَّه بن موسی ذکر خواهد شد.

بخش سیزدهم گوشه‌ای از احوال برادران و اولاد موسی بن جعفر علیه السّلام‌

 

اشاره

که از کتاب (تحفة العالم) تألیف سید جعفر آل بحر العلوم طباطبائی اقتباس شده‌

«برادران و خواهران موسی بن جعفر علیه السّلام»

حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام دارای شش برادر و سه خواهر بود بنامهای:
اسماعیل، عبد اللَّه افطح و ام فروه که عالیه نام داشت که مادر آنها فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین علیه السّلام بود. از ابن ادریس نقل شده که مادر اسماعیل فاطمه دختر حسین اثرم فرزند حسن بن علی بن ابی طالب بود.
اسحاق، مادرش کنیزی بود و عباس و علی و محمّد و اسماء و فاطمه که از چند مادر بودند.
اسماعیل بزرگترین فرزند حضرت صادق علیه السّلام بود هم او جد خلفای فاطمی مصر و مغرب است مصر جدید را آنها ساخته‌اند.
در بغداد دو قبر است مذموم که یکی متعلق به علی بن اسماعیل بن صادق علیه السّلام که اهالی بغداد او را سید سلطان علی میگویند و دیگری قبر برادرش محمّد بن اسماعیل جد خلفای فاطمی است که اهل بغداد او را فضل مینامند و محله‌ای که در آنجا دفن شده بنام محله فضل است.
حضرت صادق علیه السّلام بسیار محبت میورزید نسبت باسماعیل و او را مورد تفقد و مرحمت خویش زیاد قرار میداده، گروهی از شیعیان خیال میکردند او جانشین پدرش خواهد بود چون از همه بزرگتر بود و پدرش باو علاقه زیادتری داشت و احترامش میکرد و دارای جمال و کمال ظاهری و باطنی بود ولی در زمان پدرش از دنیا رفت وقتی جنازه او را برای دفن به بقیع می‌بردند پدرش مرتب دستور میداد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 263
جنازه را بزمین گذارند، کفن از صورتش برمیداشت تا مردم ببینند تا سه مرتبه این کار را بین راه تکرار نمود تا مردم شاهد فوت او باشند و نگویند غائب شده، چنانچه این عقیده را بعضی پیدا کردند و وقتی مرگ او مسلم شد بیشتر از پیروان حضرت صادق که اعتقاد بامامت او داشتند برگشتند، ولی بعضی گفتند: نمرده بر مردم مشتبه شد بعضی دیگر میگفتند: مرده است ولی فرزند خود محمّد را بجانشینی تعیین کرده که او بعد از حضرت صادق امام است این دسته را قرامطه و مبارکه مینامند و گروهی نیز میگفتند: امامت محمّد فرزند اسماعیل بتصریح جدش حضرت صادق شده نه اینکه پدرش اسماعیل او را جانشین تعیین کرده باشد بعد امامت را در اولاد او تا آخر الزمان ادامه داده‌اند.
جد بزرگوارم سید محمّد جد جد ما بحر العلوم گفت: که بی‌ارزشی و بطلان مذهب این گروه واضح‌تر از آن است که توضیح داده شود با این همه در محل خود نیز کاملا بررسی شده است.
قبر اسماعیل در داخل بقیع نیست در قسمت غربی قبه عباسی در خارج بقیع است این بقعه پایه دیوار اطراف مدینه است از طرف قبله و مشرق که در آن از داخل مدینه بوده این بقعه را قبل از بارو و دیوار اطراف مدینه ساخته‌اند که بعدها دیوار بآن وصل شده، دیوار از ساختمانهای زمان بعضی از خلفای فاطمی مصر است.
قبر مقداد بن اسود کندی نیز در بقیع است زیرا او در جرف در یک فرسخی مدینه از دنیا رفت و جنازه‌اش را بمدینه آوردند و اینکه اهل شهر وان بغداد میگویند قبر مقداد در آن شهر است اشتباه است. ممکن است قبری که در شهر وان بغداد است قبر دانشمند ارجمند شیعه شیخ جمال الدین مقداد بن عبید اللَّه سیوری معروف بفاضل مقداد باشد که دارای کتابهای زیادی بود و از بزرگترین علمای شیعه است.
ارباب سیر و تاریخ در باره مدینه چنین نوشته‌اند که بیشتر صحابه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله در بقیع دفن شده‌اند، قاضی عیاض در مدارک مینویسد، دفن‌شدگان از اصحاب پیغمبر بده هزار نفر میرسند ولی بیشتر آنها اثری که باعث تشخیص شود ندارند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 264
و علتش این بوده که پیشینیان قبرها را بوسیله نوشتن بر سنگ مشخص نمی‌کرده‌اند با اینکه گذشت زمان طولانی خود باعث از بین رفتن اثر است.
آری از کسانی که قبرش از هر جهت مشخص است از بنی هاشم یکی قبر ابراهیم پسر پیغمبر است که در بقعه‌ای نزدیک بقیع است در بقیع قبر عثمان بن مظعون که از بزرگان صحابه نیز هست که او اولین کسی است که در بقیع دفن شده.
همچنین قبر اسعد بن زراره و ابن مسعود و رقیه و ام کلثوم دو دختر پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آنجا است از روایات اهل سنت و شیعه چنین استفاده می‌شود که پس از فوت رقیه، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله او را در بقیع دفن کرد و فرمود ملحق شو بدوستان پاک و صالح ما عثمان بن مظعون.
سمهودی مینویسد: ظاهر اینست که تمام دختران پیامبر اکرم در بقیع دفن شده‌اند کنار قبر عثمان بن مظعون زیرا آن جناب وقتی سنگ بر قبر عثمان گذاشت فرمود: بدین وسیله مشخص میکنم قبر برادرم را و هر یک از فرزندانم که بمیرند همین جا دفن خواهم کرد.
دولابی صاحب کتاب الکنی متوفی در سال 310 مینویسد: پس از فوت عثمان بن مظعون زنش گفت: گوارا باد ترا بهشت ابو السائب!، و اولین کسی بود که ابراهیم فرزند پیغمبر باو پیوست.
آنچه نیز میگویند که قبر عثمان بن عفان در آنجا است غلط است زیرا قبر او در خارج بقیع است.
ابن اثیر در نهایه در لفظ «حشش» مینویسد: از همین ماده است حدیث عثمان که او را در حش کوکب که باغی بود پشت مدینه، خارج بقیع دفن کردند.
قبر عقیل فرزند ابو طالب در آنجا است که پسر برادرش عبد اللَّه جواد فرزند جعفر طیار در همان جا دفن شده، نزدیک قبر عقیل بقعه‌ایست که در آن زنان پیامبر اکرم دفن شده‌اند. قبر صفیه دختر عبد المطلب عمه پیغمبر در طرف چپ خارج بقیع است در طرف قبله بقعه قبریست متصل بدیوار بقعه که دارای ضریح است.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 265
مردم چنین می‌پندارند که قبر فاطمه زهرا علیها السّلام است. قبر فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین علیه السّلام در زاویه مقبره عمومی بقیع در قسمت شمالی قبه عثمان است با اینکه اشتباه است زیرا بطور تحقیق قبر فاطمه زهرا علیها السّلام یا در خانه خودش بوده و یا در حرم پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله. قبری که در طرف قبله بقعه قرار دارد قبر فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین است چنانچه در بعضی اخبار رسیده که چهار امام در کنار قبر مادر بزرگشان فاطمه بنت اسد دفن شده‌اند و قبری که در مقبره عمومی قرار دارد قبر سعد بن معاذ اشهلی است که یکی از اصحاب پیامبر بوده. چنانچه این مطلب را صاحب تلخیص معالم الهجره مینویسد.
از کسانی که قبر فاطمه بنت اسد را تعیین نموده همان جائی که ما ذکر کردیم سید علی سمهودی است که در کتاب «وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی» مینویسد: گفتار در مورد بقیع را خاتمه دهیم با آنچه از سلمان فارسی روایت شده که در عهد عمر بن خطاب قبرهای بقیع بر اثر زلزله میلرزید مردم صدا بناله و فریاد بلند کردند عمر و اصحاب پیامبر بیرون آمده شروع بدعا میکردند برای سکون زلزله که پیوسته زیاد میشد بطوری که بدیوار خانه‌های مدینه رسید که مردم تصمیم گرفتند از مدینه خارج شوند. عمر گفت: بروید علی بن ابی طالب ابو الحسن را بیاورید علی علیه السّلام آمد.
عمر گفت: یا ابا الحسن نمی‌بینی چگونه قبرستان بقیع بزلزله مبتلا شده بطوری که بدیوار خانه‌های مدینه رسیده است مردم میخواهند از شهر خارج شوند.
فرمود: صد نفر از اصحاب پیغمبر که در بدر شرکت کرده‌اند بیاورید.
از میان صد نفر ده نفر انتخاب کرد آن نود نفر باقیمانده را پشت سر آنها قرار داد در مدینه زن و دختری باقی نماند همه خارج شدند بعد ابو ذر و سلمان و مقداد و عمار را خواست بآنها فرمود: شما جلو من باشید تا وسط قبرستان بقیع رفت مردم نیز اطراف آنها حلقه زده بودند با پای خود بر زمین کوبیده فرمود: ترا چه می‌شود؟
سه مرتبه این کار را کرد، آرام گردید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 266
فرمود: خدا و پیامبر درست فرمودند اتفاق افتادن این جریان را بمن خبر دادند در همین روز و همین ساعت و اجتماع مردم. خداوند در قرآن میفرماید: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها زمین بارهای گران خود را برای من خارج کرد. در این موقع مردم برگشتند زلزله ایستاده بود.
عبد اللَّه بعد از اسماعیل از همه برادران بزرگتر بود در نزد پدر بزرگوارش هیچ کدام باندازه او قرب و منزلت نداشتند او را متهم کرده بودند که در اعتقاد مخالف پدر خویش است. میگفتند با حشویه رفت و آمد میکند و تمایل بمذهب مرجئه دارد. پس از حضرت صادق علیه السّلام ادعای امامت کرد باین دلیل که من بزرگترین فرزند فعلی پدرم هستم، گروهی از پیروان حضرت صادق علیه السّلام قبول کردند ولی بعد بیشترشان برگشتند جز تعداد بسیار کمی که آنها را فطحی مذهب میگفتند، زیرا عبد اللَّه پاهایش دراز بود بعضی میگویند نام فطحی از آن جهت بود که رئیس این مذهب که آنها را دعوت و تبلیغ باین اعتقاد میکرد مردی بنام عبد اللَّه افطح بود.
در ارشاد مفید مینویسد: اسحاق بن جعفر علیه السّلام مردی فاضل و صالح و پرهیزگار و کوشا در عبادت بود، مردم از او حدیث و آثاری روایت کرده‌اند.
ابن کاسب هر وقت از او حدیث نقل میکرد میگفت مرا حدیث کرد ثقه پسندیده سیرت اسحاق بن جعفر علیه السّلام او معتقد بامامت برادرش حضرت موسی بن جعفر بود و از پدرش روایت در تصریح بامامت آن آقا نقل کرده.
در عمده مینویسد: کنیه او ابا محمّد بوده که مؤتمن لقب داشت در عریض متولد شد، از همه مردم بیشتر شباهت به پیغمبر داشت او با برادرش موسی بن جعفر علیه السّلام از یک مادر بودند محدث جلیلی بود بعضی از شیعیان مدعی امامت در باره او شده‌اند سفیان بن عیینه هر وقت از او حدیث میکرد میگفت: حدیث کرد مرا ثقه رضی اسحاق بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین علیه السّلام.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 267
محمّد بن جعفر مردی سخاوتمند و شجاع بود همیشه یک روز در میان روزه میگرفت. در آشپزخانه او هر روز یک گوسفند مصرف میشد همعقیده با زیدیها بود در قیام با شمشیر در سال 199 بر مأمون خروج کرد در مکه پیروان جارودیه با او همداستان شدند مأمون سپاهی را بفرماندهی عیسی جلودی فرستاد او را شکست داد و اسیر کرده پیش مأمون آورد ولی مأمون باو احترام گذاشت و از کشتنش صرف نظر کرد با خود او را بخراسان برد قبرش در بسطام است او همان کسی است که قبلا گفتیم قبرش در گرگان است زیرا گرگان ناحیه‌ایست مشتمل بر شهری که آن را استرآباد میگویند مانند مصر و قاهره و عراق و کوفه.
در مجالس المؤمنین در ضمن احوال بایزید بسطامی مینویسد: سلطان الجایتو خان دستور داد بر فراز قبر محمّد بن جعفر قبه‌ای بسازند گروهی بامامت او اعتقاد داشتند پس از پدرش که آنها را سمطیه میگفتند چون رئیس آنها یحیی بن ابی السمط نام داشت.
علی بن جعفر مردی کثیر الفضل و بسیار پرهیزگار و صحیح الاعتقاد بود حدیث بسیاری از برادرش موسی بن جعفر نقل کرده، این همان علی بن جعفر مشهور به عریضی است که تحت تربیت برادرش موسی بن جعفر بزرگ شد تمام شیعه او را تا امروز احترام میکنند چهار یا پنج امام را درک کرده، سید در انوار مینویسد:
کسی شبیه او در پرهیزگاری و فضل نبود پیوسته ملازم برادر خود موسی بن جعفر بود و معتقد بامامت حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد بود.
هر وقت حضرت جواد علیه السّلام در بین بچه‌ها میدید از مسجد میان گروهی شیعیان حرکت میکرد خود را بقدمهای او میانداخت محاسن سفید خود را بخاک قدمهای او میمالید میگفت: خدا این کودک را لایق امامت دانسته و امام است. اما مرا با این محاسن سفید شایسته امامت ندانسته. چون گروهی از شیعه باو پیشنهاد امامت میکردند و میگفتند تو امام هستی ادعا کن ولی او سخن ایشان را نمی‌پذیرفت.
روایت شده که حضرت جواد روزی تصمیم رگ زدن داشت علی بن جعفر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 268
برگ‌زن گفت اول مرا فصد کن تا حرارت آهن را بچشم قبل از حضرت جواد.
محل دفن او را در سه جا نوشته‌اند: یکی در قم که معروف است، خارج شهر و صحن وسیعی دارد با قبه عالی و آثار باستانی از آن جمله سنگی که روی قبر است اسم او و پدرش در آن سنگ ثبت است تاریخ نوشته سال 74 است.
مجلسی رحمة اللَّه علیه در بحار مینویسد: از کسانی که معروف به بزرگواری و شخصیت است علی بن جعفر علیه السّلام است که در قم دفن شده جلالت و شخصیت احتیاج بتوضیح ندارد.
اما اینکه در قم دفن شده باشد. در کتاب معتبری ذکر نشده جز اینکه اثر قبر شریفی در آنجا هست که اسم و پدرش نوشته شده.
در تحفة الزائر مینویسد: مزار بزرگی در قم هست که قبری در آنجا است بر روی قبر نوشته است این مرقد علی بن جعفر صادق علیه السّلام و محمّد بن موسی است از تاریخ ساختمان آن قبر تاکنون قریب چهار صد سال است.
فقیه مجلسی اول در شرح فقیه در معرفی علی بن جعفر پس از ذکر پاره‌ای از فضائل او مینویسد: قبرش در قم مشهور است. شنیده‌ام که اهل کوفه از او تقاضا کردند از مدینه بآنجا کوچ کند. قبول کرد مدتی در کوفه بود که اهل کوفه حدیثهائی از او یادداشت کردند. آنگاه اهالی قم تقاضا نمودند که در شهر آنها ساکن شود، از ایشان نیز پذیرفت در همان جا بود تا از دنیا رفت دارای فرزندان و نسل زیادی که در اطراف جهان پراکنده شدند که در اصفهان قبر یکی از آنها است از آن جمله قبر سید کمال الدین است در قریه سین‌برخوار که مزار معروفی است.
بگمان من که محمّد بن موسی که با علی بن جعفر در قم دفن شده از فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام باشد محمد بن موسی بن اسحاق بن ابراهیم العسکری بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السّلام. صاحب تاریخ قم گفته:
متولد شد از ابو محمّد موسی بن اسحاق یک پسر و یک دختر ولی اسم پسر را نبرده.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 269
صاحب عمدة الطالب مینویسد: موسی بن اسحاق بن ابراهیم عسکری فرزندی داشت بنام ابو جعفر محمّد فقیه قم و ابو عبد اللَّه اسحاق دومین مرقد علی بن جعفر در خارج شهر سمنان در وسط باغی سرسبز است با قبه و بارگاه و بسیار خوش منظره ولی از مجلسی نقل شده که این قبر او نیست احتمال خلاف بیشتر است.
سوم در عریض است که بفاصله یک فرسخ از مدینه است دهی است که ملک او بوده و خود و فرزندان و اعقابش در آنجا سکنی داشته‌اند بهمین جهت معروف بعریضی شده در آنجا قبر و قبه‌ای نیز دارد، محدث نوری همین نظر را انتخاب کرده در خاتمه مستدرک با شرح مفصلی و ظاهر نیز همین است شاید قبری که در قم هست متعلق بیکی از فرزندان نسل او باشد.
عباس بن جعفر، صاحب ارشاد مینویسد: مردی فاضل و بزرگوار بود.
در کنار نهر کربلا که معروف بنهر حسینی است مقامی است که مشهور بنام مقام جعفر صادق علیه السّلام که در سر زبان اهل آن محل است شاید این همان مقامی است که تعبیر نموده از آن حضرت صادق علیه السّلام در حدیث صفوان که مجلسی آن را در تحفة الزائر از مصباح شیخ طوسی نقل کرده که در مورد تعلیم آداب زیارت جدش حسین علیه السّلام باو در آن نقل شده که وقتی رسیدی بنهر فرات منظورش شریعه که آن را حضرت صادق نهر علقمی نامیده. چنین بگو ظاهر مطلب این است که این مقام در زمان آن دو بزرگوار شیخ طوسی و مجلسی مشهور بمقام حضرت صادق بوده.

مطالبی در باره اولاد موسی بن جعفر علیه السّلام‌

حضرت موسی بن جعفر دارای سی و هفت فرزند بود بعضی سی و نه نفر نوشته پسر و دختر بنامهای علی بن موسی الرضا علیه السّلام، ابراهیم، عباس، قاسم که از چند کنیز بودند. اسماعیل که دارای زیارتگاه بزرگی در تویسرکان ایران و جعفر و هارون و حسن از یک کنیز. احمد و محمّد و حمزه از کنیزی دیگر.
عبد اللَّه و اسحاق و عبید اللَّه و زید و حسن و فضل که قبرش در بهبهان معروف است و زیارت می‌شود معروف بشاه فضل و حسین و سلیمان از چند کنیزی دیگر. فاطمه کبری و فاطمه صغری و رقیه و حکیمه و ام ابیها و رقیه صغری و کلثوم و ام جعفر و لبانه و زینب، خدیجه، علیه و آمنه، حسنه و بریهه، عایشه، ام سلمه، میمونه که از چند مادر بودند.
شیخ مفید در باره ابراهیم در ارشاد و طبرسی در اعلام الوری مینویسد:
ابراهیم بن موسی مردی شجاع و کریم بود فرمانروای یمن شد در ایام مأمون از طرف محمّد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که با او ابو السرایا در کوفه بیعت کرد ابراهیم بآن طرف رفت و فتح کرد و مدتی تا آخر کار ابو السرایا در آنجا بود برای او از مأمون امان گرفتند. شیخ مفید و شیخ طبرسی هر دو تصریح کرده‌اند که هر یک از فرزندان حضرت موسی بن جعفر دارای فضل و منقبتی مشهورند.
در کتاب وجیزه مجلسی است که ابراهیم بن موسی بن جعفر رفتارش پسندیده بود. در کافی در بخش اینکه امام چه وقت میفهمد بمقام امامت رسیده بسند خود از علی بن اسباط نقل میکند که بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم: مردی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 271
پیش برادرت ابراهیم رفت باو گفت پدرت زنده است شما (منظورش حضرت رضا است) اطلاع از مکان او داری؟ گفت: سبحان اللَّه پیغمبر میمیرد، موسی بن جعفر نمیمیرد! بخدا قسم از دنیا رفت مانند رسول خدا ولی خداوند تبارک و تعالی پس از درگذشت پیغمبر پیوسته دین خود را تأیید میکند بوسیله مردمانی غیر عرب (ایرانی) و از خویشاوندان پیغمبر دور میکند بآنها میدهد و از اینها میگیرد من اول ماه ذیحجه هزار دینار قرض او را (همان عباس برادرش که در روایت بوسیله مردی باو اشاره شد که رفت پیش ابراهیم) پرداخت کردم با اینکه نزدیک بود زنان خود را طلاق دهد و کنیزان خویش را آزاد کند از فقر، ولی افسوس که آنچه یوسف از برادران خود شنید من نیز شنیدم.
توضیح: تأیید دین بوسیله غیر عرب مانند سلمان و دیگران است در خبر مدح و ستایش زیادی است از غیر عرب و فضیلت آنها بر عرب.
ابو عامر بن حرشنه کتابی نوشته بنام تفضیل عجم بر عرب و همچنین اسحاق ابن سلمه چگونه میتوان انکار مقام آنها را نمود با اینکه در اخبار رسیده که آنها از یاران حضرت قائم عجل اللَّه فرجه هستند و خداوند بوسیله ایشان دین را تأیید میکند.
«قال النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم: اسعد الناس بهذا الدین فارس» پیغمبر اکرم فرمود بوسیله این دین ایرانیان سعادتمند میشوند: این روایت را شیخ ابو محمّد جعفر بن احمد بن علی قمی ساکن ری در کتاب جامع الاحادیث نقل کرده.
با اینکه ایرانیان در پذیرش دین و علم بهتر و پیشقدمتر از عرب هستند دلیل بر این مطلب آیه قرآن است: وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلی بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ، علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکند که فرمود: اگر قرآن بر عجم نازل میشد عرب بآن ایمان نمی‌آورد ولی بر عرب نازل شد، عجم بآن ایمان آورد این فضیلت و شخصیتی است برای عجم.
و در تفسیر آیه شریفه: وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 272
أَتْقاکُمْ مینویسد: شعوب دسته‌های غیر عرب است و قبائل دسته‌های عرب و اسباط دسته‌های بنی اسرائیل است این توضیح از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده.
پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله در فتح مکه فرمود: مردم! خداوند بوسیله اسلام نخوت جاهلیت را که افتخار بآباء و اجداد خود میکردند از بین برد عرب بودن باین نیست که پدر انسان که باعث وجودش شده عرب باشد این یک لهجه و زبان است هر کس بآن زبان گویا باشد عرب است شما همه از آدم بوجود آمده‌اید و آدم از خاک است.
این فرمایش پیغمبر صریح است در اینکه بعربی صحبت کردن موجب افتخار نیست، مایه افتخار تقوی است.
در فتوحات مکیه در باب سیصد و شصت و ششم مینویسد: که وزرای حضرت مهدی علیه السّلام از عجم هستند هیچ کدام عرب نیستند ولی با زبان عربی صحبت میکنند آنها نگهبانی دارند که از نژاد ایشان نیست.
از خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام در باره اصحاب قائم علیه السّلام نیز استفاده می‌شود در این قسمت که میفرماید:
«و کأنی اسمع صهیل خیلهم و طمطمة رجالهم»
که اصحاب حضرت قائم بفارسی صحبت میکنند.
در بحار مینویسد: طمطمه لغت فارسی است (رجل طمطمی فی لسانه عجمة) مرد طمطمی کسی است که بزبان فارسی صحبت کند.
حضرت امیر المؤمنین اشاره میکند باین سخن که سپاه حضرت قائم عجمی هستند این منافات با آنچه صاحب فتوحات ذکر کرده که وزیران آن جناب بعربی صحبت میکنند ندارد زیرا ممکن است بعربی صحبت کردن اختصاص بوزیران ایشان داشته باشد نه سپاهیان.
در حیات الحیوان- از ابن عمر نقل میکند که گفت: پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در خواب گوسفندهای سیاهی دیدم که گوسفندان سفید زیادی داخل آن شد گفتند: چه تعبیر نمودید فرمود: ملت عجم (ایرانی) در نژاد و دین شما شریک
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 273
خواهند شد. عرضکردند: عجم یا رسول اللَّه؟
(قال لو کان الایمان متعلقا بالثریا لنا له رجال من العجم)
اگر ایمان به ثریا آویزان باشد گروهی از ایران آن را بچنگ می‌آورند.
اینکه در روایت کافی میفرماید: خداوند منت میگذارد بوسیله گروهی از عجم یا دین را بآنها عطا میکند و از عرب میگیرد منظور همان استعداد فطری و پذیرش قلبی است و سخت دلی و بد پذیری عرب است نه اینکه واقعا خداوند از عرب بگیرد و بعجم بدهد که موجب جبر گردد.
در بصائر الدرجات- ص 374- ابراهیم اصرار کرد که حضرت رضا علیه السّلام باو پول بدهد امام علیه السّلام با شلاق خود خطی بر زمین کشید شمشی طلا پدیدار شد فرمود: این را بردار استفاده کن و آنچه دیدی پنهان دار.
بالاخره جدم بحر العلوم (رحمه اللَّه) گفت: آنچه شیخ مفید و دیگران گفته‌اند که وضع اولاد موسی بن جعفر همه خوب بوده بطور کلی قابل قبول نیست همچنین راجع بابراهیم چنانچه روایت پیش نیز شاهد این مطلب است.
هر چه هست این ابراهیم جد سید مرتضی و رضی (ره) است، زیرا آن دو پسر ابی- احمد نقیب هستند و او حسین بن موسی بن محمّد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السّلام است.
از عبارت شیخ مفید در ارشاد و طبرسی در اعلام الوری و ابن شهر آشوب در مناقب و اربلی در کشف الغمه چنین استفاده می‌شود که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام یک پسر بنام ابراهیم داشته، ولی صاحب عمدة الطالب مینویسد: دو پسر آن جناب ابراهیم نام داشته‌اند: یکی ابراهیم اکبر و دیگری ابراهیم اصغر که هم او مرتضی لقب داشته و نسل از همین کوچکی بوده مادرش کنیز صاحب فرزندی از نوبیه بنام نجیّه بود، باید چنین نیز باشد زیرا دانشمندان علم نسب واردتر از دیگران در این فن هستند.
ظاهرا کسی که از او پرسیدند پدرت زنده است همان ابراهیم اکبر بوده و
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 274
ابراهیمی که جد سید مرتضی و رضی است ابراهیم اصغر بوده است توضیح دادیم که او در حائر حسینی پشت سر حضرت حسین علیه السّلام دفن شده.
در شیراز بقعه‌ایست که نسبت داده می‌شود بابراهیم بن موسی واقع در محله (لب آب) که آن بقعه را محمّد زکی خان نوری از وزراء شیراز ساخته در سال 1240 ولی مستند محکمی نیافتم که این نسبت را ثابت کند، مخصوصا آنچه شیخ مفید صاحب ارشاد نقل میکند که او فرمانروای یمن بوده بیشتر این نسبت را بعید مینماید.
صاحب انساب الطالبیین مینویسد که: ابراهیم اکبر پسر امام موسی بن جعفر علیه السّلام در یمن خروج کرد، و مردم را دعوت به بیعت با محمّد بن ابراهیم طباطبا نمود بعد مردم را به بیعت خویش فرا خواند و در سال 202 بحج رفت مأمون آن وقت در خراسان بود. حمدویه بن علی را بجانب او فرستاد با او جنگ کرد ابراهیم فرار نمود و بجانب عراق رفت مأمون او را امان داد در بغداد از دنیا رفت.
بفرض صحت آنچه نقل کردیم ابراهیم که در صحن حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام دفن شده یکی از همین دو ابراهیم است زیرا آنجا قبرستان قریش بوده از زمان قدیم که او را پهلوی پدرش دفن کرده‌اند.
احمد بن موسی- در ارشاد مینویسد: که مردی کریم و بزرگوار و پرهیزکار بوده حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام باو خیلی محبت میورزید و او را مقدم میداشته همان باغستان معروف به یسیره را باو بخشیده. نقل شده که او هزار بنده آزاد کرده.
گفت: ابو محمّد حسن بن محمّد بن یحیی نقل کرده که جدم گفت: از اسماعیل بن موسی علیه السّلام شنیدم میگفت پدرم فرزندان خود را بملکی که در اطراف مدینه داشت برد ما همه در آنجا بودیم با احمد بن موسی بیست نفر از غلامان و خدمتکاران پدرم بودند که اگر احمد از جای حرکت میکرد آنها نیز حرکت میکردند اگر او می‌نشست آنها می‌نشستند پدرم از آن پس احمد را رعایت میکرد و از نظر دور نمیداشت از آنجا بیرون نشده بودیم که احمد شخصیتی برجسته و مورد احترام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 275
گردید در بین ما.
مادرش از زنان بسیار محترم بود که او را ام احمد مینامیدند حضرت موسی ابن جعفر باو خیلی علاقه داشت وقتی از مدینه به بغداد رفت، امانت‌های امامت را باو سپرده فرمود: هر کس در هر موقع آمد و این امانتها را از تو خواست بدان من از دنیا رفته‌ام و او جانشین من است و امامی است که اطاعتش واجب است بر تو و سایر مردم. حضرت رضا علیه السّلام دستور داد که از خانه نگهداری کند.
وقتی هارون او را در بغداد مسموم کرد حضرت رضا علیه السّلام از ام احمد امانت‌ها را خواست. ام احمد گفت وای پدرت شهید شد؟ فرمود: آری اکنون از دفن او فارغ شدم آن امانتهائی که پدرم موقع رفتن ببغداد در اختیارت گذاشت بیاور من جانشین او و امام بحق هستم بر جن و انس. ام احمد گریبان چاک زده امانتها را تحویل داد و با آن جناب بامامت بیعت کرد.
وقتی خبر شهادت موسی بن جعفر علیه السّلام در مدینه منتشر شد اهالی مدینه بدر خانه ام احمد آمدند احمد با آنها بطرف مسجد رفت چون خیلی با جلالت و عابد و پارسا و با فضل بود و کراماتی نیز داشت مردم خیال کردند خلیفه و جانشین پدرش اوست با او بامامت بیعت کردند از آنها بیعت گرفت بعد بر فراز منبر رفت و خطبه‌ای در نهایت بلاغت و فصاحت ایراد کرد آنگاه گفت: مردم! همان طور که اکنون همه شما با من بیعت کردید و بیعت من بگردن شما است من نیز با برادرم علی بن موسی الرضا بیعت کرده‌ام بدانید او امام و خلیفه پیغمبر است بعد از پدرم او ولی اللَّه است که اطاعتش بر من و شما از جانب خدا و پیغمبر واجب است هر دستوری بما بدهد.
تمام حاضرین گفتار او را با جان و دل پذیرفتند از مسجد خارج شدند پیش رو آنها احمد بن موسی بود بدر خانه حضرت رضا آمدند با علی بن موسی الرضا علیه السّلام تجدید بیعت کردند. حضرت رضا علیه السّلام برای احمد دعا کرد و او پیوسته ملازم خدمت برادر بود تا اینکه مأمون از پی حضرت رضا فرستاد و او را برای ولایت عهد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 276
بمرو دعوت کرد.
این احمد همان کسی است که در شیراز دفن شده و معروف بسید سادات و اهالی شیراز او را شاه چراغ مینامند. در زمان مأمون با گروهی قصد شیراز کرد منظورش این بود که خدمت برادرش حضرت رضا علیه السّلام برسد وقتی قتلغ خان فرمانروای شیراز از طرف مأمون این جریان را شنید بدفع او از شیراز خارج شد و در محلی بنام خان زینان که هشت فرسخ از شیراز فاصله داشت روبرو گردید بین دو طرف جنگ درگرفت یکی از سپاهیان قتلغ گفت: اگر منظور شما رسیدن خدمت حضرت رضا است او از دنیا رفته. اطرافیان احمد که این حرف را شنیدند از گردش پراکنده شدند با او جز چند نفر از بستگان و برادرانش باقی نماند وقتی امکان بازگشت برایش نبود بجانب شیراز رهسپار گردید مخالفین از او تعقیب کردند و در محلی که دفن شده او را کشتند.
بعضی در شرح حالش نوشته‌اند که وقتی وارد شیراز شد در گوشه‌ای پنهان گردید و مشغول بعبادت پروردگار شد تا باجل خود از دنیا رفت کسی بمحل دفن او مطلع نبود تا زمان امیر مقرب الدین مسعود بن بدر الدین که از وزراء مقرب اتابک ابی بکر بن سعد بن زنگی بود او مشغول تعمیری بود در محل مرقد احمد بن موسی ناگاه جسدی صحیح که تغییر نیافته پیدا شد که در انگشت انگشتری داشت و نوشته بود: «العزة للَّه احمد بن موسی» جریان را بگوش ابی بکر رساندند بر فراز قبر او قبه‌ای بنا کرد پس از گذشت سالها مشرف بخراب شدن گردید.
ملکه تاشی خاتون مادر سلطان شیخ ابو اسحاق پسر سلطان محمود ساختمان آن را تجدید نمود و قبه‌ای عالی ساخت و در پهلوی آن مدرسه‌ای بنا کرد و قبر خود را کنار قبه آن جناب قرار داد تاریخ تجدید بنا در حدود 750 هجری است.
در سال 1243 فتحعلی شاه قاجار ضریحی از نقره خالص برای او ساخت روی قبرش نصف قرآن بخط کوفی خوب یافت شد که روی پوست آهو نوشته بودند نصف دیگر آن با همین خط در کتابخانه حضرت رضا علیه السّلام است، در آخر آن نوشته
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 277
است: کتبه علی بن ابو طالب بهمین جهت گفته‌اند خط حضرت علی است.
بعضی بر این نوشته ایراد کرده‌اند که مخترع علم نحو هرگز کلمه‌ای که باید مجرور باشد مرفوع نمی‌نویسد (زیرا باید علی بن ابی طالب مینوشت نه ابو طالب).
آنچه بخاطر من میرسد اینست که گروهی از علمای علم نحو و ادبیات عرب تصریح کرده‌اند که اب و ابن وقتی علم و اسم خاص باشند با آنها معامله علمهای شخصی می‌شود از نظر احکام (یعنی همین طور علی بن ابو طالب علم شده است و مبنی بر همین صورت است اعراب در او اثر نمیگذارد).
صاحب تصریح باین مطلب تصریح کرده و ابو البقا در آخر کتاب کلیات خود مینویسد: از چیزهائی که مجرای مثل را طی کرده و قابل تغییر نیست (علی ابن ابی طالب) است که در حالت نصب و جر نیز مانند همان حالت رفعی ذکر می‌شود زیرا بهمین شکل مشهور شده همچنین معاویة بن ابی سفیان و ابو امیه.
ولی بگمان من قرآن بخط علی علیه السّلام فقط پیش حضرت حجت خواهد بود نویسنده قرآن که نوشته است بخط علی بن ابی طالب است آن علی بن ابی طالب مغربی است که معروف بنوشتن خط کوفی بوده نظیر همین قرآن نیز در مصر در مقام رأس الحسین علیه السّلام هست چنانچه گفتیم نظیرش در مرقد علوی مرتضوی است که جزو آنچه سوخت مقداری از آن آتش گرفته. بعضی گفته‌اند که مدفن سید احمد پسر موسی بن جعفر در بلخ است خدا عالم است.
و در بیرم از نواحی شیراز زیارتگاهی است که منسوب است به برادر سید احمد بنام شاه علی اکبر شاید صاحب عمدة الطالب هم او را از اولاد موسی بن جعفر شمرده و علی نامیده است.
قاسم بن موسی خیلی مورد محبت پدرش موسی بن جعفر علیه السّلام بود او را داخل در چند نفری کرد که وصیت بآنها نموده بود.
در باب اشاره و نص بر حضرت رضا در کافی در حدیث طویل ابو عماره یزید بن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 278
سلیط حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام میفرماید: بتو بگویم ابو عماره! من از منزلم خارج شدم وصیت کردم به پسرم فلانی (منظورش حضرت رضا علیه السّلام) در ظاهر چند نفر از فرزندانم را با او شریک کردم ولی در باطن تنها باو وصیت نمودم اگر اختیار دست من میبود امامت را در قاسم پسر دیگرم قرار میدادم چون او را خیلی دوست دارم و باو مهربانم ولی این کار مربوط بخداست بهر کس بخواهد او میدهد.
این دستور را جدم پیغمبر اکرم و جدم امیر المؤمنین علیه السّلام بمن دادند و بمن او را و کسی که با او است نشان دادند همین طور بهیچ کدام از ما ائمه وصیت نمیشود مگر اینکه پیغمبر اکرم و علی مرتضی علیهما السّلام خبر بدهند.
در اختیار پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله یک انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامه‌ای دیدم عرضکردم: اینها چیست یا رسول اللَّه؟ فرمود: عمامه سلطان خداست، شمشیر عزت خدا است و کتاب نور او است، اما عصا نیروی خدا است و انگشتر جامع همه اینها است. فرمود: امر امامت از تو خارج شده و بدیگری داده خواهد شد عرضکردم:
نشان بدهید کدامیک از فرزندانم هست فرمود: ندیدم هیچ یک از ائمه را که ناراحت‌تر باشد از تو در جدا شدن امامت از او اگر امامت بمحبت و علاقه بود اسماعیل را پدرت بیشتر از تو دوست داشت ولی این امر بتعیین خدا است.
در کافی نیز بسند خود از سلیمان جعفری نقل میکند که گفت: حضرت موسی بن جعفر بفرزندش قاسم میگفت: پسرم حرکت کن کنار بالین برادرت سوره (و الصافات صفا) را بخوان تا آخر خواند تا رسید باین آیه: أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا پسرک از دنیا رفت پس از اینکه او را کفن کردند و بطرف قبرستان بردند یعقوب بن جعفر رو بموسی بن جعفر نموده گفت: ما قبلا بالای سر محتضر سوره یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ میخواندیم شما دستور دادی (و الصافات) را بخوانند؟
فرمود: پسرم این سوره در بالای سر هر کس که گرفتار مرگ باشد خوانده شود خداوند او را زودتر آسوده میکند و جانش خارج میگردد.
سید بن طاوس- تصریح کرده بزیارت قاسم، زیارت او را قرین زیارت عباس
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 279
پسر امیر المؤمنین و علی بن الحسین علیه السّلام که در کربلا شهید شد قرار داده و برای آنها و کسانی که در این مقام باشند زیارتی نقل کرده که با آن زیارت کنند کسی که مایل باشد میتواند بکتاب مصباح الزائرین سید بن طاوس مراجعه کنند.
در بحار مینویسد: قاسم پسر حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام که سید رحمة اللَّه علیه نام برده قبرش نزدیک غری (نجف) است آنچه در بین مردم مشهور است که حضرت رضا علیه السّلام فرمود: هر کس نمیتواند مرا زیارت کند، برادرم قاسم را زیارت کند دروغ است و اصلی ندارد در هیچ یک از اصول. مقام او بالاتر از اینها است که مردم را بزیارتش تشویق کند با این دروغ‌بافیها.
محمد بن موسی علیه السّلام- در ارشاد مینویسد: او اهل فضل و صلاح بود سپس مطالبی که دلیل بر مدح و حسن عبادت او است نقل میکند. در رجال شیخ ابو علی نقل میکند از حمد اللَّه مستوفی در کتاب نزهة القلوب که او مانند برادرش شاه چراغ در شیراز دفن شده شیعه از قبر آن دو تبرک میجویند و زیاد بزیارت آنها میروند ما خیلی بزیارت آن دو رفته‌ایم.
میگویند: در زمان خلفای عباسی وارد شیراز شد و در گوشه‌ای مخفی گردید از اجرت نوشتن قرآن هزار بنده آزاد کرد. اختلاف دارند مورّخین در اینکه او بزرگتر است یا احمد در هر صورت مرقدش در شیراز معروف است با اینکه تا زمان اتابک بن سعد بن زنگی مخفی بود برای او قبه‌ای ساخت در محله باغ قتلغ.
چندین مرتبه مقبره او تجدید بنا شده، از آن جمله در زمان سلطان نادر خان در سال 1296 که آن را نواب اویس میرزا پسر نواب اعظم عالم و دانشمند شاهزاده فرهاد میرزای قاجار مرمت کرد.
اما حسین بن موسی که ملقب بسید علاء الدین بود نیز در شیراز دفن شده و قبرش معروف است، شیخ الاسلام شهاب الدین ابو الخیر حمزة بن حسن بن مودود این مطلب را ذکر کرده که نواده خواجه عز الدین مودود بن محمّد بن معین الدین مشهور
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 280
بزرکوش شیرازی است که از طرف مادر منسوب است به ابو المعالی مظفر الدین محمّد بن روزبهان که در حدود سنه 800 فوت شده. مورخ فارسی در شیراز نامه خود ذکر کرده.
خلاصه آن اینست که قتلغ خان فرمانروای شیراز بود باغی داشت که قبر سید علاء الدین در همان جا بود، باغبان مردی متدین و جوانمرد بود در شب‌های جمعه میدید نوری از بلندی بیک طرف باغ می‌آید. بالاخره جریان را بعرض امیر قتلغ رسانید پس از اینکه امیر خود مشاهده کرد آنچه باغبان میدید تجسس زیاد کرد تا بالاخره قبری پیدا شد که درون آن جسدی عظیم که آثار جلالت و جمال و کمال از او آشکارا دیده میشد در یک دست قرآن و در دست دیگر شمشیری داشت از روی نشانه‌ها و قرائن فهمیدند قبر حسین بن موسی است اطراف قبر قبه و رواقی ساخت.
چنین معلوم می‌شود که این قتلغ خان غیر از آن قتلغی است که با برادرش سید احمد جنگ کرد ممکن است باغ باسم او باشد و فرمانداری که دستور داد مزار او را بسازند غیر آن قتلغ است. زیرا قتلغ خان لقب چند نفر بوده از قبیل ابی بکر بن سعد زنگی یکی از اتابک‌های آذربایجان و از دولت‌های اسلامی بشمار میرفتند که پایتخت آنها کرمان بود، این سلسله دارای هشت پادشاه شد که در سال 619 بوجود آمدند و در 703 منقرض شدند قطعا آن قتلغ که با سید احمد بن موسی جنگ کرده نبوده چون معلوم است که قبر سید علاء الدین بعد از گذشت سالها از وفاتش پیدا شده.
بعضی نوشته‌اند که سید علاء الدین حسین بن موسی بطرف این باغ میرفته او را شناخته‌اند که از بنی هاشم است در همان باغ او را بقتل رسانیده‌اند پس از گذشت سالها که آن باغ از بین رفته و اثری از آن جز پشته خاکی باقی نمانده با همان علامات قبر او را شناخته‌اند و این جریان در زمان دولت صفویه بوده مردی از مدینه بشیراز آمد و ساکن آنجا شد خیلی ثروتمند بود قبه‌ای بر روی مزار سید علاء الدین
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 281
ساخت و املاک و چند باغ وقف بر آن نمود.
پس از فوت او را پهلوی قبه دفن کردند تولیت این موقوفه بدست فرزندش میرزا نظام الملک یکی از وزراء همین دولت صفوی بود. پس از او با فرزندان و بازماندگانش بود. سلطان خلیل که از طرف شاه اسماعیل پسر شاه حیدر صفوی حاکم شیراز بود بقعه مذکور را مرمت کرد و ساختمان آن را افزایش داد در سال 810.
حمزة بن موسی در ری دفن شده در قریه معروف بشاهزاده عبد العظیم که دارای قبه و بارگاه و خدام است شاهزاده عبد العظیم با آن جلالت و مقامی که داشت در ایام سکونتش در ری بزیارت حمزة بن موسی میرفت و این مطلب را از مردم مخفی میداشت، مخفیانه به بعضی از خواص خود گفت که اینجا قبر یکی از اولاد موسی بن جعفر علیه السّلام است.
از کسانی که نائل بقرب جوار حمزة بن موسی پس از فوت شده شیخ بزرگوار پیشوای مفسرین جمال الدین ابو الفتوح حسین بن علی خزاعی رازی است صاحب تفسیر معروف بروض الجنان در بیست جلد بفارسی که تفسیر عجیبی است روی قبرش اسم و نسب او با خط قدیمی نوشته شده آنچه در مجالس المؤمنین نوشته که قبرش در اصفهان است بسیار بعید مینماید.
در تبریز نیز مزار بزرگی است که نسبت میدهند بحمزه، همچنین در قم وسط شهر مزاری است دارای ضریح که صاحب تاریخ قم مینویسد: قبر حمزة بن موسی بن جعفر علیه السّلام است ولی صحیح همان است که ما نوشتیم شاید این مزار متعلق بیکی از فرزندان موسی بن جعفر باشد.
اما دو مرقدی که در صحن کاظمین است که میگویند از اولاد موسی ابن جعفرند معلوم نیست خوب بوده‌اند یا بد من ندیده‌ام کسی متعرض حال آنها شود جز اینکه علامه سید مهدی قزوینی در کتاب مزار خود بنام فلک النجاة مینویسد:
دو قبر مشهور هست در صحن کاظمین که از اولاد موسی بن جعفرند ولی از فرزندان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 282
مشهور آن جناب نبوده‌اند، گفته یکی از آنها بنام عباس بن موسی است که از او در روایات عیبجوئی شده.
ولی در لوح زیارت این دو نفر نوشته است که یکی از آنها ابراهیم است که قبلا ذکر کردیم او یکی از کسانی است که در صحن کاظمین دفن شده و دیگری اسماعیل شاید همان اسماعیل عباس بن موسی باشد که کاملا توضیح دادیم، حضرت رضا علیه السّلام از او بدگوئی میکرد. همین مطلب را تأیید میکند آنچه مشهور است بر سر زبانها که جدم بحر العلوم پس از اینکه خارج شد از زیارت موسی بن جعفر و امام محمّد تقی علیهما السّلام بزیارت این مزار نرفت عرض کردند آقا آنجا برای زیارت نمیروید؟ اعتنائی نکرد.
اسماعیل بن موسی بن جعفر همان صاحب جعفریات است که قبرش در مصر است که در آنجا سکونت داشته و فرزندانش در همان جا بوده‌اند او کتاب‌هائی دارد که از پدرش و ایشان از آباء گرامش نقل کرده: کتاب طهارت، کتاب نماز کتاب زکاة، کتاب روزه کتاب حج، کتاب جنائز، کتاب طلاق، کتاب حدود، کتاب دعا کتاب سنن و آداب، کتاب رؤیا.
در رجال نجاشی- چنین نوشته: در تعلیقات الرجال مینویسد کتابهای زیادی که نوشته و عنوانهای زیبا و مرتب آن کتابها و نظم و ترتیبش شاهد جلالت و مقام اوست مخصوصا آنچه در باره صفوان بن یحیی نقل شده که حضرت جواد علیه السّلام برای او وسیله غسل و کفن فرستاد و باسماعیل بن موسی دستور داد که بر بدنش نماز بخواند باید همان اسماعیل باشد که این خود شاهد شخصیت او است.
در مجمع الرجال مولانا عنایة اللَّه مینویسد: این همان اسماعیل است قطعا و دلیلی است بر عظمت و شخصیت او در رجال ابن شهر آشوب است که اسماعیل ابن جعفر صادق علیه السّلام ساکن مصر بود و فرزندانش نیز همان جا بودند بعد کتابهای او را نام میبرد. و پوشیده نیست که این مرد از فقهاء بوده در نزد آنها و در فیروز-
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 283
کوه نیز مزاری است که نسبت میدهند باسماعیل پسر حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام اسحاق بن موسی بن جعفر- از نسل شریف اوست ابو عبد اللَّه معروف بنعمة که محمّد بن حسن بن اسحاق بن حسن بن حسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر علیه السّلام است همان کسی که صدوق برای او کتاب من لا یحضره الفقیه را نوشته چنانچه در اول کتاب نیز تصریح کرده باین مطلب.
در اطراف حله مزار عظیم و بقعه بزرگی است که دارای گنبد مرتفعی است که منسوب است بحمزة بن موسی بن جعفر علیه السّلام که او را مردم زیارت میکنند و کراماتی از او نقل مینمایند ولی این شهرت اصلی ندارد چون آنجا قبر حمزة ابن قاسم بن علی بن حمزة بن حسن بن عبید اللَّه بن عباس بن امیر المؤمنین است که کنیه‌اش ابو یعلی بوده، مردی ثقه و جلیل القدر بوده، نجاشی در فهرست ذکر کرده نوشته است که از اصحاب ما است و بسیار حدیث روایت کرده. کتابی دارد که شرح حال کسانی که از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده‌اند در آن ثبت شده و کتاب خوبی است و کتابی در توحید و کتاب زیارات و مناسک دارد کتابی در ردّ بر محمّد بن جعفر اسدی نوشته.
زید بن موسی بن جعفر در بصره قیام کرد و مردم را دعوت به بیعت با خود نموده و خانه‌هائی را آتش زد و کاری بیهوده نمود بعد او را گرفته پیش مأمون آوردند. زید گفت وقتی مرا پیش مأمون بردند نگاهی کرده گفت: ببرید او را پیش برادرش ابو الحسن علی بن موسی، یک ساعت در حضور برادرم ایستاده بودم آنگاه فرمود: زید! چه کار بدی کردی خون‌ریزی کردی و امنیت راهها را از بین بردی و اموال مردم را از غیر راه حلال صاحب شدی فریب مردمان نادان کوفه را خوردی که گفتند پیغمبر اکرم فرموده است: فاطمه پاکدامن است
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 284
خداوند فرزندان او را بر آتش جهنم حرام کرده.
این فرمایش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله مخصوص فرزندان بدون واسطه خود او هست حسن و حسین فقط بخدا قسم باین مقام نرسیدند مگر بواسطه بندگی و اطاعت خدا اگر بنا باشد تو با معصیت و مخالفت خدا مقام آنها را با بندگی بدست آورده‌اند بیابی تو در نزد خدا از آنها گرامی‌تری.
در عیون مینویسد: زید بن موسی تا آخر خلافت متوکل زنده بود در سرمن‌رأی فوت شد، بالاخره این همان زید النار مشهور است که اهل رجال او را تضعیف کرده‌اند از آن جمله مجلسی در وجیزه و در عمده مینویسد: حسن بن سهل با او جنگ کرد و بر او پیروز شد زید را پیش مأمون فرستاد او را دست بسته از مرو پیش مأمون آوردند مأمون فرستاد خدمت برادرش حضرت رضا علیه السّلام و جرم او را ببرادرش بخشید. حضرت رضا قسم یاد کرد که تا زنده است با او صحبت نخواهد کرد دستور داد آزادش کنند بعد مأمون زید را مسموم کرد و از دنیا رفت.
ابن شهر آشوب- در معالم مینویسد: حکیمه دختر موسی بن جعفر علیه السّلام گفت: وقتی ببالین خیزران رفتم برای زایمان حضرت جواد حضرت رضا علیه السّلام مرا خواست فرمود: حکیمه! برو برای ولادت فرزندم، خیزران را با قابله در یک خانه قرار ده. چراغی برای ما گذاشت و در را بروی ما بست.
همین که حالت زایمان باو دست داد چراغ خاموش شد طشتی مقابل او بود من از خاموش شدن چراغ افسرده شدم، در همین موقع حضرت جواد داخل طشت قرار گرفت بر روی پیکرش چیز نازکی شبیه جامه قرار داشت و نورش میدرخشید بطوری که خانه روشن شد. ما بوسیله نور خودش او را دیدیم من فوری او را برداشتم و روی دامن گرفته آن روکش نازک را از بدنش گرفتم. حضرت رضا آمد درب را باز کرد ما کار او را تمام کردیم حضرت جواد را گرفت و در گهواره گذاشت فرمود: حکیمه! کنار گهواره او باش.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 285
حکیمه گفت: در روز سوم چشم بطرف آسمان گشوده گفت:
اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمّدا رسول اللَّه
. من با ترس حرکت کرده خدمت حضرت رضا رفتم گفتم: چیز عجیبی از این پسر دیدم فرمود: چه چیز؟ جریان را نقل کردم فرمود حکیمه! کارهای شگفت‌انگیزی که ندیده‌ای از این فرزندم بیشتر است از آنچه تو دیدی.
حکیمه با کاف است چنانچه جدم بحر العلوم باین مطلب تصریح نموده و گفته است حلیمه با لام از تغییراتی است که عوام داده‌اند، در کوههای بهبهان مزاری است که منسوب بحکیمه است کسانی که از آنجا رفت و آمد دارند آن مزار را زیارت میکنند.
فاطمه دختر موسی بن جعفر علیه السّلام. صدوق در ثواب الاعمال و عیون نیز با سند خود نقل میکند که گفت: سؤال کردم از حضرت رضا علیه السّلام راجع بفاطمه دختر موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: هر کس او را زیارت کند بهشت برین جایگاهش خواهد بود. در کامل الزیاره نیز همین روایت نقل شده، در همان کتاب با سند خود از حضرت جواد نقل میکند که فرمود: هر کس عمه‌ام را زیارت کند باو بهشت برین را میدهند. در مزار بحار مینویسد: در بعضی از کتابهای زیارت دیدم که علی ابن ابراهیم از پدرش از سعد از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که فرمود: سعد قبری از ما در بلاد شما است عرضکردم: فدایت شوم قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: آری هر کس زیارت کند او را با عرفان بهشت برین جایگاهش خواهد بود.
در تاریخ قم حسن بن محمّد قمی از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکند که خدا را حرمی است که مکه است و پیامبر نیز حرمی دارد که مدینه است و امیر المؤمنین حرمی دارد که کوفه است و حرم ما قم است. بزودی زنی از فرزندان من در آنجا دفن می‌شود هر کس او را زیارت کند بهشت برین او را واجب می‌شود. این فرمایش را حضرت صادق موقعی فرمود که هنوز مادر موسی بن جعفر بموسی حامله نشده بود.
با سند دیگری: زیارت حضرت معصومه ثوابش برابر با بهشت است. در بعضی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 286
از تواریخ نقل کرده‌اند گنبدی که اکنون بروی قبر آن بی‌بی است در سال 529 بامر شاه بیگم دختر عماد بیگ ساخته شده اما طلاکاری و بعضی از جواهراتی که روی قبر است از آثار فتحعلی شاه قاجار است.
فاطمه صغری قبرش در بادکوبه خارج شهر است بفاصله یک فرسخ از قسمت جنوبی که در وسط یک مسجد قدیمی قرار دارد. صاحب مرآت البلدان چنین نقل کرده و در رشت مزاری است که منسوب است بفاطمه طاهره خواهر حضرت رضا علیه السّلام شاید او غیر این فاطمه باشد. سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص در ضمن تعداد دختران موسی بن جعفر مینویسد: چهار فاطمه داشت: کبری و صغری و وسطی و اخری. و اللَّه اعلم.

سخنی در باره قبه موسی بن جعفر علیه السّلام‌

شافعی میگفت: قبر موسی بن جعفر پادزهر مجربی است. در جامع التواریخ تألیف رشید الدین فضل اللَّه وزیر پسر عماد الدوله ابی الخیر مینویسد: در روز دوشنبه هفدهم ذیحجه سال 672 وفات خواجه نصیر الدین طوسی در بغداد اتفاق افتاد موقع غروب آفتاب. وصیت کرده بود که کنار قبر موسی بن جعفر و حضرت جواد او را دفن کنند، قبری آراسته با کاشی و سایر لوازم یافتند وقتی جستجو کردند معلوم شد که خلیفه ناصر لدین اللَّه این قبر را برای خودش دستور داده بود بسازند پس از فوت او پسرش الظاهر او را در مقبره آباء و اجداد خود بنام رصافه دفن کرد.
از عجائب اتفاقات این بود که تاریخ تمام شدن این سرداب مطابق با روز تولد خواجه نصیر بود، روز شنبه یازدهم جمادی الاولی سال 597 که هفتاد و پنج سال و هفت روز عمر کرد.
از کسانی که بفیض هم جواری موسی بن جعفر نائل شد ابو طالب یحیی بن سعید بن هبة الدین علی بن قرغلی بن زیاده که از فرماندهان بنی عباس بود او را شیبانی میگفتند، اصل او از واسط بود که در بغداد متولد شد سال 522 و در سال 594
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 287
از دنیا رفت و در کنار روضه موسی بن جعفر علیه السّلام دفن شد. ابن خلکان در تاریخ خود چنین نوشته- شیبانی مردی شیعه و خوش اخلاق و خوشرفتار بود.
دیگر از کسانی که بفیض قرب جوار رسیده پس از فوت، امیر توزن دیلمی از امراء و رجال دیالمه است در زمان متقی عباسی- با او مخالفت کرد سرکشی نمود بطوری که خلیفه مجبور شد فرار کند بموصل باز او را دلجوئی کرد و به بغداد برگرداند امیر توزن در سال 568 از دنیا رفت ابتداء در خانه‌اش او را دفن کردند سپس نقل شد بمقابر قریش.
از جمله کسانی که در جوار حضرت موسی بن جعفر و امام جواد دفن شد ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم یکی از شاگردان ابو حنیفه شاگرد دیگر او محمّد بن حسن شیبانی بود: قاضی مزبور در سال 113 متولد شد و در هنگام ظهر پنجم ربیع- الاول سال 166 از دنیا رفت، قبرش در کنار قبه حضرت موسی بن جعفر و حضرت جواد مشهور است؟
از دیگر کسانی که آنجا دفن شده نواب فرهاد میرزا معتمد الدوله فرزند مرحوم عباس میرزا پسر فتحعلی شاه قاجار و ولی عهد سابقش این نواب از رجال برجسته علمی زمان قاجار بوده که شهرتی در تتبع و حضور ذهن داشته مخصوصا در تاریخ و جغرافیا و زبان انگلیسی.
از او کتابهائی بیادگار مانده از قبیل جام جم در تاریخ ملوک عالم و کتاب قمقام ذخار و صمصام بتار که در شهادت است و کتاب زنبیل که شبیه کشکول است و شرح خلاصة الحساب بفارسی و هدایة السبیل و کفایة الدلیل سفر زیارت او بخانه خدا.
از بزرگترین آثار او تعمیر صحن امام موسی بن جعفر علیه السّلام و طلا کاری سر چهار گلدسته آن دو امام است که اکنون نیز مشهود است که مدت تعمیر شش سال طول کشید و در سال 1299 تعمیر آن تمام شد. در سال 1305 در طهران از دنیا رفت جنازه او را بکاظمین بردند جلو در صحن شریف دفن کردند محلی که اکنون پیداست.

گفتاری در باره حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام‌

گفته‌اند حضرت رضا علیه السّلام فرزندی جز پسرش امام محمّد تقی نداشت چنانچه در ارشاد مینویسد ولی بنا بقول صحیح‌تر اینست که چند فرزند داشته. چند نفر از علمای اهل سنت نوشته‌اند که پنج پسر و یک دختر داشته است: محمّد قانع، حسن جعفر، ابراهیم، حسین، عایشه، در بعضی از کتابهای انساب بعضی از آنها را دارای فرزند دانسته‌اند.
در قوچان زیارتگاه بزرگی است که معروف بسلطان ابراهیم پسر علی بن موسی الرضا علیه السّلام است، از چیزهای عجیبی که در این زیارتگاه وجود دارد چند ورقی از قرآن مجید است بخط بایسنقر بن شاهرخ پسر امیر تیمور گورکانی.
میگویند نادر شاه افشار از سمرقند آنها را باین زیارتگاه منتقل کرده هر صفحه در حدود یک متر و خورده‌ای طول دارد و عرض آن در حدود شصت سانتی‌متر است طول هر خط حدود 45 سانتی‌متر و عرض آن حدود پنج بند انگشت است بین دو خط در حدود 10 سانتیمتر فاصله است با قلم درشت بعرض سه انگشت نوشته شده.
وقتی ناصر الدین شاه قاجار سفر بخراسان نمود برای زیارت رضا علیه السّلام دو ورق آن را بتهران آورد و در موزه مخصوص شاهنشاهی قرار داد.

پایان کتاب با ذکر فضیلت قبه و بارگاه حضرت ثامن الحجج علیه السّلام‌

 

باید توجه داشت از جمله اخباری که شاهد فضیلت این سرزمین مقدس و بقعه مبارکه است روایتی است که شیخ طوسی رحمة اللَّه علیه در باب زیارات تهذیب نقل میکند که حضرت رضا علیه السّلام فرمود:
«ان فی ارض خراسان بقعة من الارض یأتی علیها زمان تکون مهبط للملائکة ففی کل وقت ینزل الیها فوج الی یوم ینفخ فی الصور»
در خراسان بقعه‌ایست که روزگاری خواهد آمد که فرودگاه ملائکه خواهد شد پیوسته دسته دسته ملائکه بآنجا فرود می‌آیند تا روزی که قیامت بر پا شود.
عرض کردند آن بقعه کجا است؟ «فقال: ارض طوس، هی و اللَّه روضة من ریاض الجنة» فرمود: در طوس است که آن سرزمین باغی از باغ‌های بهشت است.
از حضرت صادق علیه السّلام نیز نقل شده که چهار سرزمین بخدا شکایت کردند در ایام طوفان نوح از مستولی شدن آب بر آنها، خداوند بر آنها رحم کرد و آنها را نجات داد از غرق شدن 1- بیت المعمور که آن را بلند کرد بسوی آسمان و نجف و کربلا و طوس.
در وافی میگوید: وقتی این چهار بقعه و سرزمین پیش خدا ناله کردند علت ناله آنها این بود که کسی در آن سرزمین وجود نداشت که خدا را بپرستد بهمین جهت آنها را محل دفن اولیاء خود قرار داد.
اولین محلی که در این سرزمین بنا شد سناباد بود که آن را اسکندر ذو القرنین سازنده سد ساخت و آباد بود تا زمان ساختمان طوس.
در معجم البلدان مینویسد: طوس شهری است در خراسان که فاصله آن با نیشابور ده فرسخ است و شامل دو شهر است: یکی طابران و دیگری نوقان بیش از هزار قلعه دارد که در زمان عثمان فتح شد، در همان طوس قبر علی بن موسی الرضا علیه السّلام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 290
است همچنین قبر هارون الرشید.
مسعر بن مهلهل گفته: طوس چهار شهر دارد که دو شهر آن بزرگ و دو شهرش کوچک است در آن دو آثار بناهای تاریخی اسلام زیاد است در همان طوس خانه حمید بن قحطبه بود که مساحتش یک میل در یک میل بود در یک قسمت از باغ‌های آن قبر علی بن موسی الرضا علیه السّلام و هارون الرشید قرار دارد.
حمید بن قحطبه والی طوس بود از طرف هارون الرشید، در سناباد محلی را برای خود ساخت هر وقت برای شکار میرفت در آنجا فرود می‌آمد، حمید همان کسی است که در یک شب شصت نفر از اولاد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله را بامر هارون کشت که در عیون اخبار الرضا نقل شده.
ابن عساکر در تاریخ خود مینویسد: حمید بن قحطبه اسمش زیاد بن شبیب بن خالد بن معدان طائی بود یکی از سپهداران بنی عباس بشمار میرفت. در محاصره دمشق حضور داشت و در باب توما فرود آمده بود. بعضی گفته: باب فرادیس.
فرماندار جزیره شد از طرف منصور دوانیقی بعد فرماندار خراسان گردید، در خلافت منصور مهدی خلیفه عباسی او را امیر خراسان کرد تا زنده بود. او فرزندش عبد اللَّه را جانشین خود قرار داد در زمان خلافت منصور یک سال تمام والی مصر شد سال 143 بعد از آنجا برداشته شد و وفات مترجم و تاریخ نویس در سال 156 بوده.
اصل ساختمان قبه و بارگاه منوره حضرت رضا علیه السّلام در زمان زندگی آن جناب ساخته بوده و مشهور به بقعه هارون بوده است چنانچه در عیون نقل میکند که حضرت رضا وارد خانه حمید بن قحطبه شد و بعد داخل قبه‌ای گردید که قبر هارون در آن قرار داشت.
و نیز حسن بن جهم گفت: روزی وارد مجلس مأمون شدم حضرت رضا علیه السّلام نیز حضور داشت فقهاء و دانشمندان دینی جمع شده بودند بعد سؤالهای دانشمندان و سؤالهای مأمون و جواب‌های حضرت رضا علیه السّلام را نقل کرده تا اینکه میگوید:
همین که حضرت رضا از جای حرکت کرد من از پی آن جناب رفتم تا منزلش و وارد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 291
منزل ایشان شدم عرضکردم: خدا را سپاسگزارم که چنان مقام و موقعیت شما را بامیر المؤمنین نشان داده که سخن شما را می‌پذیرد و همین طور بشما احترام میکند.
فرمود: پسر جهم فریب این احترام و پذیرفتن حرفهای مرا نخوری بزودی او مرا بوسیله سم خواهد کشت، بمن ظلم مینماید این قراردادی است که از پیامبر اکرم بمن رسیده تا زنده‌ام بکسی مگو. حسن بن جهم گفت: بهیچ کس نگفتم تا حضرت رضا علیه السّلام در طوس بوسیله سم شهید شد.
بالاخره سناباد ده کوچکی در طوس بوده که حمید بن قحطبه در آن خانه و باغی داشته، پس از فوت هارون الرشید او را در خانه حمید دفن کرده‌اند و مأمون بر فراز قبر پدرش قبه‌ای ساخته وقتی حضرت رضا علیه السّلام شهید شد کنار هارون آن جناب را دفن کردند در همان قبه‌ای که مأمون ساخته بود. پس دیگر وجه نمی‌ماند برای آنچه بین مردم مشهور است که قبه مبارکه حضرت رضا را ذو القرنین ساخته.
شاید این اشتباه از آن جهت پیدا شده: مرو شاهجان که از بزرگترین شهرهای خراسان بوده از بناهای ذو القرنین است چنانچه یاقوت حموی در معجم- البلدان مینویسد: و آنجا پایتخت او بوده بواسطه هوای خوبی که داشته نام آن را (روح الملک) گذاشته‌اند که بعد بفارسی شاه جان مشهور شده، در همان کتاب نقل میکند از بریدة بن حصیب یکی از اصحاب پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله که فرمود: باو بریده! در آینده سپاه‌هائی از مسلمانان باطراف فرستاده خواهد شد سعی کن جزو سپاهیان شرق قرار گیری در بین این سپاه نیز جزء سپاهیان خراسان باش. بعد میروی بسرزمینی که مرو نام دارد بآنجا که رسیدی وارد آن شهر شو که آن شهر را ذو القرنین بنا کرده و عزیر پیغمبر در آن نماز خوانده، شهرهای آن حامل برکت است بر فراز هر تپه آن فرشته‌ای با شمشیر آخته از ساکنین آنجا تا روز قیامت دفاع میکند. بعضی گفته‌اند: مرو بهترین سرزمین است بعد از بهشت‌های چهارگانه که یکی سغد سمرقند، دوم- نهر ابله، سوم- شعب بوان و چهارم- غوطه دمشق است از نظر طراوت میوه‌ها و فراوانی ارزاق و زیبائی زنان و مردان و اسبهای خوب و سایر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 292
حیوانات که در آنجا وجود دارد.
مرو محل حکمرانی آل طاهر بوده شاید اسکندر که از مقربین درگاه خدا بوده از عالم غیب باو الهام شده که در این سرزمین بقعه‌ای ساخته خواهد شد و یکی از ائمه علیهم السّلام در آنجا دفن می‌شود بهمین جهت ذو القرنین در آنجا محلی را ساخته و سناباد نامیده چنانچه صدوق در اکمال الدین نقل میکند که حضرت رضا را میکشد عفریت متکبری و دفن خواهد شد در شهری که آن را بنده صالح خدا ذو القرنین ساخته و دفن می‌شود کنار بدترین خلق خدا چقدر دعبل بن علی خزاعی رحمة اللَّه علیه در این مورد عالی سروده:
اربع بطوس علی قبر الزکی اذا ما کنت ترفع من دین علی فطر
قبران فی طوس خیر الناس کلهم و قبر شرهم هذا من العبر
ما ینفع الرجس من قبر الزکی و ما علی الزکی بقرب الرجس من ضرر
هیهات کل امرء رهن بما کسبت به یداه فخذ ما شئت او فذر
«1» بنا بر این اسکندر قبه را نساخته او قریه سناباد را بوجود آورده.
در خرایج روایت شده از حسن بن عباد که کاتب و منشی حضرت رضا علیه السّلام بوده گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم موقعی که مأمون تصمیم حرکت به بغداد را داشت فرمود: پسر عباس ما وارد عراق نخواهیم شد و نه آنجا را خواهیم دید.
من گریه‌ام گرفت عرض کردم: مرا از دیدار زن و بچه‌ام مأیوس کردی فرمود: تو خواهی داخل شد من خودم را گفتم. امام علیه السّلام بیمار شد و در یکی از قریه‌های طوس از دنیا رفت، در وصیت خود سفارش کرده بود قبرش را در قسمت نزدیک دیوار بفاصله
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 293
تقریبا یک متر و نیم از قبر هارون قرار دهند همان محل را قبلا برای دفن هارون میخواستند حفر کنند، ولی کلنگ‌ها و وسائل حفاری میشکست و نمیتوانستند حفر کنند، آنجا را رها کردند و در محلی که امکان داشت هارون را دفن نمودند.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: شما بکنید برایتان ساده خواهد شد در زیر زمین یک ماهی از مس می‌یابید که بر روی آن بزبان عبرانی چیزی نوشته شده است لحد مرا عمیق و گود کنید آن ماهی را بگذارید طرف پایم.
شروع بکندن کردیم کلنگها در ریگ نرمی فرو میرفتند همان ماهی را یافتیم که بزبان عبرانی بر آن نوشته شده بود: «این آرامگاه علی بن موسی الرضا است و در آن گودال هارون ستمگر جا دارد» ماهی را در قبرش همان محلی که دستور داده بود گذاشتیم.
واضح است که کندن زمین و ساختن ماهی از مس و نوشتن روی آن کار انسان است چنین معلوم می‌شود که این حفاری از آثار اسکندر ذو القرنین باشد.
در مجالس المؤمنین ضمن شرح حال شیخ کمال الدین حسین خوارزمی مینویسد:
در تواریخ ثبت شده و بر سر زبان مردم نیز بوده، مخصوصا اهالی خراسان که حدود چهار صد سال ساختمان شایسته و لایقی بر روی آرامگاه علی بن موسی الرضا علیه السّلام نبود. بعضی از آثار که یافت می‌شود در آن قبه از پایه‌هائی است که حمید بن قحطبه طائی که در زمان هارون حاکم طوس بوده بنا کرده پس از فوت هارون او را در خانه خود دفن کرد و بعد از درگذشت حضرت رضا علیه السّلام کنار قبر هارون دفن شد.
از خبری که نقل شده از خود حضرت رضا علیه السّلام چنین استفاده می‌شود که در خانه‌ای وحشتناک و بلاد غربت دفن شده و در این چهار صد سال اطراف قبه منوره خانه‌ای وجود نداشته و کسی آنجا ساکن نبوده ولی نوقان کاملا آباد بوده با اینکه فاصله بین نوقان و سناباد بیش از یک صد ارس بلند نبوده.
در کشف الغمه مینویسد: که زنی روزها از سناباد می‌آمد کنار قبر حضرت رضا علیه السّلام و خدمتکاری زوار را بعهده داشت شب که می‌شد درب حرم را می‌بست
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 294
و برمیگشت بسناباد.
بعضی گفته‌اند: مقداری از تزیینات که در ساختمان مأمون دیده می‌شود از آثار دیالمه است تا اینکه آنها را امیر سبکتکین خراب کرد، چون خیلی تعصب در مذهب سنت داشت و بر شیعیان بسیار سخت میگرفت همان طور خراب بود تا زمان عین الدوله محمود بن سبکتکین.
ابن اثیر در کامل- ضمن حوادث 421 مینویسد: تجدید ساختمان مقبره طوس در تاریخ 421 شد که علی بن موسی الرضا و هارون الرشید آنجا دفن شده‌اند و بسیار عالی ساخت پدرش سبکتکین آنجا را خراب کرده بود، اهالی طوس هر کس بزیارت حضرت رضا علیه السّلام میرفت او را می‌آزردند سلطان محمود مانع این کار شد، علت تجدید بنا بوسیله سلطان محمود این شد که در خواب امیر المؤمنین علیه السّلام را دید باو فرمود تا کی باید این طور باشد فهمید منظورش مرقد منور حضرت رضا است.
همین ساختمان نیز در رفت و آمد قبائل غز خراب شد و در عهد سلطان سنجر دو مرتبه تجدید بنا گردید.
در مجالس المؤمنین مینویسد: بارگاه عالی و بنای معظمی که هم اکنون موجود است بر فراز قبر حضرت رضا از آثار شرف الدین ابو طاهر وزیر سلطان سنجر است. میگوید: این ساختمان که وزیر شرف الدین کرد از غیب باو اشاره شد تعیین محرابی که واقع در مسجد بالای سر مبارک است باشاره خود امام علیه السّلام و تعیین علمای شیعه بوده.
در سال 500 سلطان سنجر سلجوقی دستور داد کاشی‌هائی بسازند که از زیور و زینتهای چینی بهتر بود و روی آن کاشیها روایات نبوی و علوی و تمام قرآن نوشته شد و نویسنده این هر دو (روایات و قرآن) عبد العزیز بن ابی نصر قمی بوده.
از چیزهای شنیدنی و عجیب اینست که همین کاشیها بوسیله شترها از قم فرستاده شد بطی الارض و فاصله بسیار کمی به نزدیک خراسان رسید و در یک گودی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 295
نزدیک شهر مقدس مشهد فرود آمد، بعضی در عبور و مرور از آن ناحیه این وسائل را دیدند متوجه شدند که اینها چیست، آنها را حمل کردند و بردند پیش رئیس خدام سید محمّد موسوی بوسیله آن‌ها اطراف حرم را تزیین نمودند.
سلطان سنجر پسر ملک شاه سلجوقی با کشور پهناوری که داشت این سرزمین را برای خود انتخاب کرده بود پیوسته در همین جا اقامت داشت تا از دنیا رفت قبرش در آنجا است و دارای قبه بزرگی است که پنجره دارد بطرف جامع و گنبد آسمانی رنگی دارد که از فاصله یک روز راه دیده می‌شود که یکی از خدمتکاران سلطان سنجر پس از فوتش آن را ساخته و برایش موقوفه قرار داده تا قرآن بخوانند و جاروب کنند. در معجم مینویسد: من در سال 612 قبر او را به بهترین صورت دیدم.
ساختمان سلطان سنجر تا زمان چنگیزخان بود، تولی خان پسر چنگیز آن را خراب کرد در سال 617، ابن اثیر در کامل در پیش‌آمدهای مربوط بسپاه تاتار که همان سپاهیان چنگیزند مینویسد: آنها وقتی از نیشابور خارج شدند گروهی را بطوس فرستادند در طوس نیز همان کارهای نیشابور را کردند آن شهر را ویران نمودند و آرامگاه حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام و هارون را نیز خراب کردند بطوری که تمام ساختمان خراب شد همین مطلب نیز در شرح نهج البلاغه نقل شده.
در کتیبه طلائی اطراف قبه منوره این خطوط نوشته شده: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- از بزرگترین توفیق‌های خداوند عزیز آن بود که موفق فرمود سلطان اعظم و سرور پادشاهان عرب و عجم را شاهی که از نژاد پیغمبر اکرم و فرزند علی مرتضی و خاک قدم خدمتکاران روضه منوره حضرت رضا و مروج آثار اجداد معصومین خود است سلطان بن سلطان ابو المظفر شاه عباس حسینی موسوی صفوی بهادر خان را که پیاده از پایتخت خود اصفهان بزیارت حرم مبارک علی بن موسی الرضا علیه السّلام آمد.
این سعادت را یافت که از مال خالص خود زینت نماید این عتبه مقدسه را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 296
در سال 1010 و در سال 1016 این تزیین پایان پذیرفت.
در محل دیگر از قبه نوشته است که املاء محقق خوانساری است از برکت نعمتهای خدای عزیز که آسمان را بوسیله ستارگان زینت بخشیده و چهره فلک را با درهای درخشان آئین بسته اینست که سعادت یافت سلطان اعدل و اعظم خاقان افخم و اکرم بزرگترین پادشاهان زمین از نظر حسب و نسب و گرامی‌ترین آنها از نظر اخلاق و ادب مروج مذهب اجداد طاهرینش و زنده‌کننده آثار آباء طیبین و طاهرینش سلطان بن سلطان بن سلطان سلیمان حسینی موسوی صفوی بهادر خان بطلا- کاری این قبه عرشیه و آرامگاه ملک پاسبان رضوی و تزیین آن و افتخار تجدید و تحکیم و تحسین آن زیرا بر اثر گذشت زمان آثار شکست در آن دیده میشد و بعضی از خشت‌های طلا که چون خورشید در افق آسمان میدرخشید بر اثر زلزله عظیمی که در این شهر در سال 1084 اتفاق افتاد ریخت و تجدید ساختمان در سال 1086 بود این نگاره متعلق به محمّد رضا امامی است.
جلو دربی که در قبله قبر مطهر است چنین نوشته شده:
سعادت طلاکاری روضه رضویه را یافت که عرش آرزوی نیابتی را دارد و فرشتگان افتخار خدمتگزاریش را دارند. سلطان نادر شاه افشار خداوند بخشنده او را بیامرزد. در سال 1155 پس از این جملات نوشته است: بعد باز در اثر گذشت روزگار آثار فرسودگی نمایان گردید دستور داد سلطان بن سلطان و خاقان بن خاقان ناصر الدین شاه قاجار، خدا سلطنتش را پایدار کند بتزیین بوسیله شیشه و بلور تا روشن شود چون نُورٌ عَلی نُورٍ.
سلطان قطب شاه رکنی الماس، بزرگی باندازه یک تخم مرغ هدیه کرد بضریح حضرت رضا علیه السّلام وقتی عبد المؤمن خان رئیس ازبکها بر خراسان استیلا یافت آن الماس را در ضمن سایر چیزهائی که از خزانه ربود و برد.
سالی که شاه عباس صفوی پیاده بخراسان برای زیارت آمد که از روز
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 297
حرکت از اصفهان تا رسیدن بخراسان هجده روز طول کشید یکی از خان‌های ازبک همان الماس را بشاه عباس هدیه کرد، وقتی فهمید این الماس از چیزهائی است که جزء خزانه حضرت رضا علیه السّلام بوده دستور داد آن را در استانبول بفروشند و از قیمتش چند ملک و قناتها خرید که منافع آن را صرف بقعه منوره کند این کار باجازه بعضی از علماء بوده.
در فردوس التواریخ نقل میکند: از یکی از تواریخ که پسر سلطان سنجر یا پسر یکی از وزیرانش مبتلا به بیماری تب شدید شد پزشکان گفتند باید بگردش برود و خود را بشکار مشغول نماید.
روزی برای شکار با غلامان و اطرافیان خارج شده بود در بیابان ناگاه آهوئی از مقابل او گذشت شاهزاده با سرعت هر چه بیشتر اسب از پی آهو تاخت آن حیوان پناه بقبر حضرت رضا علیه السّلام آورد.
شاهزاده خود را بآن مقام منیع و پناهگاه رفیع که هر کس بدان جا پناه برد ایمن است رسانید، تصمیم گرفت آهو را صید کند اما سپاهیانش جرات نکردند اقدام باین کار کنند در شگفت شدند از این جریان، شاهزاده بغلامان و همراهان خود دستور داد پیاده شوند خود او نیز پیاده شد و با پای برهنه با کمال ادب بجانب مرقد شریف امام رفت و خود را روی قبر انداخت شروع بگریه و زاری بدرگاه خدا نموده شفای بیماری خود را از امام علیه السّلام خواست.
همان دم شفا یافت اطرافیان همه شاد و خوشحال شدند و این بشارت را بپادشاه رساندند که ببرکت قبر علی بن موسی الرضا علیه السّلام فرزندش شفا یافته گفتند شاهزاده از کنار قبر نخواهد آمد و همان جا مقیم است تا بنا و کارگران بیایند و شروع کنند بساختمان قبه مبارکه و در اینجا شهری بنا شود و آراسته گردد تا یادگاری از او باشد. سلطان از شنیدن این مژده مسرور شد سجده شکر کرد فوری از پی معماران فرستاد و روی قبر مبارک بقعه و گنبد و بارگاهی ساختند و اطراف شهر را دیوار کشی کردند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 298
در اینجا ترجمه جزء 48 از بحار الانوار، شرح زندگی امام کاظم موسی بن جعفر علیه السّلام با خامه نارسای این ناچیز پایان یافت- از خداوند عزیز و پیشگاه ائمه طاهرین خواستارم این جنبش و تحرک ناچیز را از بنده ناقابل بپذیرد و در این راه بلطف و کرم خویش هر چه بیشتر توفیق و تأیید فرماید. شاید ذره‌ای بیمقدار از خدمتگزاران و جنب و جوش‌کنندگان ساحت مقدس این خاندان بشمار آیم و امیدوارم مادر و پدر درگذشته‌ام را نیز از این قدم خیر بهره‌مند فرماید.
موسی خسروی 28 رجب المرجب 1396 قمری مشهد مقدس‌

پایان//قائمیه      

قبلی

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 21
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 499
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 6,119
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,997
  • بازدید ماه : 16,208
  • بازدید سال : 256,084
  • بازدید کلی : 5,869,641