loading...
فوج
s.m.m بازدید : 451 1395/06/13 نظرات (0)

 


ولادت امیر مؤمنان-درود خدا بر او-


 

امیر مؤمنان علیه السّلام سی سال پس از عام الفیل به دنیا آمد و در نه روز مانده از ماه رمضان شب یکشنبۀ سال چهل هجری کشته شد. درحالی که شصت و سه سال داشت. ایشان پس از درگذشت پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-سی سال ماند. مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است. و حضرت نخستین هاشمی ای است که پدرش از هردو طرف هاشم است.

[١٢٢٧]١-عبد اللّه مسکان گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: فاطمه بنت اسد به نزد ابو طالب آمد تا به ولادت پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش- بشارتش دهد که ابو طالب گفت: سبتی صبر کن تا من هم تو را به مانند او جز در پیامبری بشارت دهم و حضرت فرمود: سبت سی سال است. و میان رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-و امیر مؤمنان علیه السّلام سی سال فاصله بود.

[١٢٢٨]٢-یکی از اصحابمان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که ایشان فرمودند: همانا فاطمه بنت اسد-مادر امیر مؤمنان-نخستین زنی بود که از مکّه تا مدینه با پای پیاده به سوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هجرت کرد. و او مهربان ترین مردم به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود.

وقتی از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شنید که می فرماید: مردم در روز قیامت برهنه برانگیخته می شوند چنان که به دنیا آمده اند. گفت: وای از این رسوایی! پس رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: من از خدا درخواست می کنم که تو را پوشیده برانگیزد.

آن گاه از ایشان شنید که از فشار قبر سخن می گوید. پس گفت: وای از این ناتوانی. پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: من از خدا درخواست می کنم که تو را از آن حفظ کند. و او روزی به ایشان عرض کرد: من می خواهم این کنیزم را آزاد کنم. حضرت به او فرمود: اگر چنین کنی خداوند به هر عضوی از آن، عضوی از تو را از آتش آزاد می کند.

و او چون بیمار شد، به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وصیّت کرده، سفارش کرد که خادمش را آزاد کند. و زبانش بند آمده بود. پس با اشاره به ایشان گفت و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وصیّتش را پذیرفت. یک روز هنگامی که پیامبر نشسته بود ناگاه امیر مؤمنان گریه کنان به نزدش آمد. ایشان به او فرمود: برای چه می گریی؟ عرض کرد: مادرم فاطمه درگذشت.رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: و مادر من هم بود، به خدا سوگند! و شتابان برخاسته، داخل شد و به او نگریسته و گریست.

سپس به زنان فرمان داد تا او را غسل دهند. و فرمود: وقتی کارتان انجام یافت، کاری نکنید تا مرا خبر نکردید. وقتی آنان کار را به پایان بردند به ایشان خبر دادند. ایشان بهترین دو پیراهنی را که روی بدنش می پوشید به آنان داده، فرمان داد تا او را در آن کفن کنند و به مسلمانان فرمود: وقتی مرا دیدید کاری می کنم که پیش از آن نمی کردم. از من بپرسید که برای چه کردم.

و چون از غسل و کفنش فارغ شدند، حضرت به خانه داخل شده، جنازه اش را بر دوش برداشت. و تا آن را وارد قبر کند، بر دوشش بود. سپس آن را به زمین گذاشته، وارد قبر شده، در آن دراز کشید. سپس برخاسته، آن را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت، سپس مدّتی دراز خم شده، با او نجوا کرد درحالی که به او می فرمود: پسرت، پسرت [پسرت]سپس بیرون آمده، قبر را بر او هموار کرد سپس به روی قبر خم شده، از او شنیدند که می فرماید: لا اله الاّ اللّه. خدایا من او را به تو می سپارم. سپس رفت آن گاه مسلمانان به ایشان گفتند: شما را دیدیم کارهایی می کردی که پیش از امروز نکرده بودی.

فرمود: امروز نیکی ابو طالب را از دست دادم. اگر چیزی نزد او بود، مرا بر خود و فرزندش مقدّم می داشت. من از روز قیامت یاد کردم و اینکه مردم برهنه برانگیخته می شوند او گفت: وای از این رسوایی! پس من برایش ضمانت کردم که خداوند او را پوشیده برانگیزد.

و از فشار قبر سخن گفتم و او گفت: وای از ناتوانی ام! پس من برایش ضمانت کردم که خداوند او را از آن حفظ کند. آن گاه با پیراهنم او را کفن کردم و برای همین در قبرش خوابیدم و سر به گوشش گذارده، آنچه را از او می پرسیدند به او تلقین کردم. از او، از پروردگارش پرسیدند و او پاسخ گفت. و از پیامبرش پرسیده شد و پاسخ گفت. و چون از ولی! و امامش پرسیدند، زبانش بند آمد تا من گفتم: پسرت، پسرت، [پسرت].

[١٢٢٩]٣-مفضّل عمر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تولّد یافت، برای آمنه بیابان های پارس و کاخ های شام گشوده شد. آن گاه فاطمه بنت اسد خندان و شادمان به نزد ابو طالب آمده، او را به سخنان آمنه آگاه کرد. ابو طالب به او گفت: تو از این تعجّب می کنی.تو هم وصی و وزیر او را آبستن شده، به دنیا می آوری.

[١٢٣٠]4-أسید صفوان یک از یاران رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش -گفته است: روزی که امیر مؤمنان علیه السّلام وفات کرد، آن مکان به گریه لرزید و مردم سرگردان شدند، مانند روزی که پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت. و مردی گریه کنان و شتابان و «انا للّه. . .» خوان آمد و می گفت: امروز خلافت پیامبری قطع شد. تا بر در خانه ای ایستاد که امیر مؤمنان علیه السّلام در آن بود. آن گاه گفت: خدا تو را بیامرزد ای ابو الحسن. تو نخستین کسی از این مردم بودی که مسلمان شد.

خالص ترین شان از جهت ایمان. و استوارترین شان از جهت یقین. هراسان ترین شان برای خداوند. و بزرگ ترین شان در رنج. نخستین نگاهبان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و امانتدارترین شان بر اصحاب او. برترین شان از جهت منقبت و گرامی ترین شان از جهت سابقه.

بلندترین شان از جهت رتبه و نزدیک ترین شان به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-. شبیه ترین شان به او از جهت روش و آفرینش و هیأت و کردار. والاترین شان از جهت منزلت و گرامی ترین شان بر او. پس خدا به تو از اسلام و رسول و مسلمانان جزای خیر دهد.

وقتی اصحاب او ناتوان شدند تو قوی بودی و چون خوار شدند تو به میدان رفتی و وقتی سستی کردند، تو برخاستی. با روش رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-همراه شدی وقتی که اصحابش عدول کردند. تو خلیفۀ راستین او بودی که با ناخرسندی منافقان و خشم کافران و ناخشنودی کافران و خواری فاسقان، مورد نزاع قرار نگرفته، خوار نشدی. پس وقتی آنان از هم پاشیدند تو به امر دین قیام کردی. و وقتی به لکنت افتادند تو به سخن درآمدی. وقتی بازایستادند تو با نور خداوند راه خویش پی گرفتی.

پس مردم از تو پیروی کرده، هدایت شدند. تو کم ادّعاترین و فرمانبردارترین، کم سخن ترین و درست گوترین، بلندنظرترین و پرجرئت ترین، پریقین ترین و نیکوکردارترین و آشناترین شان به امور بودی. به خدا سوگند! تو در آغاز و پایان امیر دین بودی. آغاز، وقتی که مردم پراکنده شدند و پایان، هنگامی که از هم پاشیدند. برای مؤمنان پدری مهربان بودی وقتی در سرپرستی تو قرار گرفتند. و بارهایی را برداشتی که از آن ها ناتوان شده بودند. آنچه را تباه کردند، نگاه داشتی و آنچه را رها کردند، تو رعایت کردی.

وقتی [برای باطل]گرد آمدند تو کوشش کردی. و چون بی تابی کردند، تو [در رتبه] بالا رفتی. چون شتاب کردند تو صبر کردی و خون هایی را که طلب می کردند، تو [انتقام آن را]گرفتی و با تو به چیزی رسیدند که گمانش را نداشتند. تو بر کافران عذابی ریزنده و گیرنده بودی و برای مؤمنان ستون و سنگر. به خدا سوگند! با نعمت های آن [خلافت]آفریده شدی و به داده هایش کامیاب گشتی. سوابقش را حفظ کردی و با فضیلت هایش رفتی. برهانت کند نشد و دلت عدول نکرد.

بینایی ات ضعیف نشد و جانت ترسو نشد و فرونیفتاد. مانند کوهی بودی که گردبادها نتواندش لرزاند. و چنان بودی که پیامبر علیه السّلام فرمود: امانتدارترین مردم در همراهی و مال. و چنان بودی که او علیه السّلام فرمود: در بدن ناتوانی و در امر خدا توانا. فروتن در خویشتن و بزرگ در نزد خدا. کبیر در زمین و شکوهمند در نزد مؤمنان. دربارۀ تو برای هیچ کسی جای عیب جویی و برای هیچ گوینده ای جای غمز و اشاره ای نبود. [و نه برای کسی درباره ات جای طمعی بود.]با هیچ کسی تعارف و مجامله نداشتی. ناتوان و خوار در پیش تو توانا و گرانمقدار بود تا حقّش را برایش برگردانی. و توانا و گرانمقدار نزدت ناتوان و خوار بود تا حقّی از او بازستانی. نزدیک و دور برایت در این باره برابر بود.

کردارت برخوردار از حقّ و راستی و نرمی، سخنت حکمت و یقین، فرمانت بردباری و دوراندیشی و دیدگاهت دانش و کوشش در آنچه می کنی. و راه، روشن. و سخت، آسان. و آتش، خاموش. و دین با تو راست و اسلام با تو نیرومند گشت. پس امر خدا ظاهر شد اگرچه کافران را ناخوش آید. اسلام و مؤمنان با تو پایدار شدند. بسیار پیش افتادی و رهراوان پس از خودت را بسیار به زحمت انداختی [زیرا هرچقدر تلاش کنند به پای تو نمی رسند]. تو شکوهمندتر از آنی که برایت گریه بس باشد. مصیبت ات در آسمان بزرگ بود و [در زمین]مردمان را خرد کرد. انّا للّه و انّا الیه راجعون.

. به قضای خداوند خشنودیم و به فرمانش تسلیم. ولی به خدا سوگند! مسلمانان هرگز مانند تو را از دست نمی دهند. تو برای مؤمنان پناه و سنگر و کوهی بلند استوار بودی و بر کافران خشونت و خشم. پس خدا تو را به پیامبرش بپیوندد و ما را از پاداش تو محروم نکرده، پس از تو گمراهمان نکند و مردم خاموش بودند. تا سخن او به پایان رسید و گریست. و اصحاب رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هم گریستند. سپس گویندۀ این سخنان را جستجو کردند و نیافتند.[١٢٣١]5-صفوان جمّال گفت: من و عامر و عبد اللّه جذاعۀ ازدی نزد حضرت صادق علیه السّلام بودیم که عامر به ایشان گفت: جانم فدایت! این مردم می پندارند که امیر مؤمنان علیه السّلام در آستانۀ مسجد دفن شده است. فرمودند: نه. او گفت: پس کجا دفن شده است؟

فرمود: وقتی او درگذشت حسن علیه السّلام او را برداشته، به پشت کوفه نزدیک تپّه در سمت چپ غرّی و سمت راست حیره برد و او را میان سنگ هایی سپید دفن کرد. راوی گوید: بعدا وقتی به آن جا رفتم جایی را احتمال دادم. سپس به نزد حضرت رفتم و آن را بازگفتم. سه بار به من فرمودند: درست است خدا تو را بیامرزد.

[١٢٣٢]6-عبد اللّه سنان گفته است: عمر یزید به نزدم آمد و گفت: سوار شو. من همراهش سوار شدم و رفتیم تا به منزل حفص کناسی رسیدیم. من از او خواستم که از خانه بیرون آید و با ما سوار شود. سپس رفتیم تا به غری رسیدیم و آن گاه به قبری برخوردیم. او [عمر]گفت: فرود آیید این قبر امیر مؤمنان [علیه السّلام] است. ما گفتیم: از کجا دانستی؟ گفت: با حضرت صادق علیه السّلام وقتی در حیره بودند چند بار به این جا آمدم و ایشان به من خبر داد که این قبر او است.

[١٢٣٣]٧-عیسی شلقان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: امیر مؤمنان علیه السّلام در بنی مخزوم دایی هایی داشت. جوانی از آنان به نزدش آمد و گفت: دایی جان! برادرم مرد و من بسیار بر او اندوهگینم. راوی گوید حضرت به او فرمود: میل داری او را ببینی؟ گفت: البتّه. فرمود: پس قبرش را نشانم بده. راوی گوید: آن گاه درحالی که عبای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به کمر بسته بود، بیرون آمد.

چون به آن قبر رسید، لب هایش تکان می خورد. سپس قبر را با پایش زد و ناگاه او از قبرش بیرون آمد درحالی که به زبان پارسیان سخن می گفت.پس امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: آیا مردی از عرب نبودی که مردی؟ گفت: چرا ولی بنابر سنّت فلانی و فلانی مردیم و آن گاه زبانمان دیگر شد.

[١٢٣4]٨-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون امیر مؤمنان علیه السّلام درگذشت، حسن بن علی علیه السّلام در مسجد کوفه برخاسته، سپاس و ستایش خداوند گفته، بر پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-درود فرستاد و سپس فرمود: ای مردم! امشب مردی وفات کرد که پیشینیان بر او پیشی نگرفتند و آیندگان به او نرسند.

همانا او پرچمدار رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود که از راستش جبرئیل بود و از چپش میکائیل. تا خداوند برایش فتح نمی کرد [از میدان]بازنمی گشت. و به خدا سوگند! سفید و سرخی به جا نگذاشته است جز هفتصد درهم که از عطایش زیاد آمده بود و می خواست با آن خدمتکاری برای خانواده اش بخرد. به خدا سوگند! او در شبی وفات یافت که وصیّ موسی، یوشع نون در آن وفات یافت و شبی که عیسای مریم را به معراج بردند و شبی که قرآن در آن نازل شد.

[١٢٣5]٩-علی محمّد حدیثی که سندش را به حضرت صادق علیه السّلام رسانده، روایت کرده که ایشان فرمودند: چون امیر مؤمنان علیه السّلام غسل داده شد، از جانب خانه ندا دادند: اگر جلوی تابوت را بگیرید، از گرفتن دنباله اش بی نیازید و اگر دنبالش را بگیرید از گرفتن جلوی آن بی نیازید. [چون فرشتگان در این کار شما را یاری می کنند]

[١٢٣6]١٠-حبیب سجستانی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: فاطمه دخت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-پنج سال پس از بعثت رسول خدا تولّد یافت و هیجده سال و هفتاد و پنج روز داشت که وفات کرد. [این حدیث مربوط به باب بعدی است که نسخه برداران به اشتباه در این باب قرار داده اند.]

[١٢٣٧]١١-یکی از اصحابمان گفته که او از حضرت صادق علیه السّلام شنیده که می فرماید: چون امیر مؤمنان علیه السّلام وفات یافت، حسن و حسین و دو مرد دیگر او را بیرون بردند تا از کوفه خارج شدند و آن را در سمت راستشان قرار دادند سپس راه صحرا را پیش گرفته، او را به غری رساندند. آن گاه او را دفن کرده، قبرش را هموار کرده، بازگشتند.

تاریخ زندگی پیامبر (ص)در اصول کافی

اصول کافی ج2ص....420



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 16
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 412
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 4,259
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 6,137
  • بازدید ماه : 14,348
  • بازدید سال : 254,224
  • بازدید کلی : 5,867,781