(nwmk.ir)پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمینِ به سخن درآمده با او چنین می گفت:
به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگ های نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.
(nwmk.ir)پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمینِ به سخن درآمده با او چنین می گفت:
به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگ های نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر//در آوارِ خونینِ گرگ ومیش
دیگرگونه مردی آنک،//که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته ی زیباترینِ زنان...
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.//به جز عزیمتِ نا به هنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم.//آیدا فسخِ عزیمتِ جاودانه بود.
در برابرِ هر حماسه من ایستاده بودم.//و مردی که اکنون با دیوارهای اتاقش آوارِ آخرین را انتظار می کشد
از پنجره ی کوتاهِ کلبه به سپیداری خشک نظر می دوزد؛//به سپیدارِ خشکی که مرغی سیاه بر آن آشیان کرده است.
در چشمِ بی نگاهش افسرده رازهاست//اِستاده است روز و شب و، از خموشِ خویش
افسونِ نغمه هایِ شبانگاهِ عابران//اشباحِ بی تکان و خموش و فسرده را
تعداد صفحات : 2