از طمع میگفت هر جا سرگذشت//هیچ ناورد از ره کدیه به دست
غیر صد دینار آن کدیهپرست//پای مرد آمد بدو دستش گرفت
شد بگور آن کریم بس شگفت//گفت چون توفیق یابد بندهای
از طمع میگفت هر جا سرگذشت//هیچ ناورد از ره کدیه به دست
غیر صد دینار آن کدیهپرست//پای مرد آمد بدو دستش گرفت
شد بگور آن کریم بس شگفت//گفت چون توفیق یابد بندهای
بعد از آن پرسان شد او از هر کسی//شیخ را میجست از هر سو بسی
پس کسی گفتش که آن قطب دیار//رفت تا هیزم کشد از کوهسار
آن مرید ذوالفقاراندیش تفت//در هوای شیخ سوی بیشه رفت
ای حیات دل حسامالدین بسی//میل میجوشد به قسم سادسی
گشت از جذب چو تو علامهای//در جهان گردان حسامی نامهای
پیشکش میآرمت ای معنوی//قسم سادس در تمام مثنوی
آن یکی میرفت بالای درخت//میفشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی//از خدا شرمیت کو چه میکنی
گفت از باغ خدا بندهٔ خدا//گر خورد خرما که حق کردش عطا
آن امینان بر در حجره شدند//طالب گنج و زر و خمره بدند
قفل را برمیگشادند از هوس//با دو صد فرهنگ و دانش چند کس
زانک قفل صعب و پر پیچیده بود//از میان قفلها بگزیده بود
تعداد صفحات : 8